بازخوانیِ نیم‌قرن مبارزه و سیاست عبدالحمید محتاط

معرفی و بررسی کتاب “نیم‌قرن مبارزه و سیاست” اثر سمیه رامش

بازخوانیِ نیم‌قرن مبارزه و سیاست عبدالحمید محتاط -معرفی و بررسی کتاب “نیم‌قرن مبارزه و سیاست” اثر سمیه رامش-

رضا عطایی (کارشناسی‌ارشد مطالعات منطقه‌ای دانشگاه تهران)

 

مشخصات کتاب؛

عنوان: نیم‌قرن مبارزه و سیاست

-گفتگوی سمیه رامش با عبدالحمید محتاط-

مصاحبه‌کننده و نویسنده: سمیه رامش

ویرایش و صفحه‌آرایی: محمدکاظم کاظمی

چاپ اول: نشر نبشت، ۱۴۰۰ ه.ش

چاپ دوم: کابل، انتشارات امیری، ۱۴۰۱ ه.ش، ۵۳۵ صفحه

الف) مقدمه

پیش از این در یادداشت‌های معرفی و بررسی کتاب‌هایکلک موج و احوال دریا، دور و نزدیک آمرصاحب، ناپلئون افغانستان ودر آیینه جنگ درباره اهمیت و همچنین ضرورت مکتوب‌شدنِ خاطرات و روایت‌های شفاهی افغانستانِ معاصر سخن گفته‌ایم.

در سرآغاز این یادداشت تنها به یادآوری این نکته بسنده می‌کنیم که ثبتِ خاطرات و  روایت‌های شفافی، اگرچه می‌تواند برای پژوهشگران تاریخ معاصر، بسیار ارزشمند باشند اما به معنا یا در راستای “تاریخ‌نگاری” و “تاریخ‌نویسی” قلمداد نمی‌شود؛ بلکه تنها می‌توان آن‌ها را روایت‌هایی از مجموعه روایت‌های تاریخ معاصر دانست که می‌توانند در ادامه‌ی امر، مورد استفاده پژوهشگران تاریخ معاصر قرار گیرند و ارزیابی، تجزیه و تحلیل شوند.

از همین‌روی درباره گفتگوی مفصل یک ساله سمیه رامش با عبدالحمید محتاط -به عنوان یکی از بازیگران اصلی و چهره‌های مطرح تحولات پنجاه ساله اخیر افغانستان- که در قالب کتاب و با عنوانِ “نیم‌قرن مبارزه و سیاست” چاپ و منتشر شده، چنین می‌توان گفت که تنها یک روایت از مجموع روایت‌های تاریخ افغانستان معاصر است که زین پس محققان و پژوهشگران می‌توانند در تحلیل و بررسی مسائل، جریانات و رویدادهای نیم‌قرن اخیر افغانستان بدین منبع نیز مراجعه نمایند و روایت محتاط -آن هم به عنوان یک بازیگر مهم- را نیز در پژوهش‌های‌شان مورد استفاده و ارزیابی قرار دهند.

ب) نگاه اجمالی به کتاب، راوی و نویسنده

عبدالحمید محتاط متولد ۲۲ میزان/مهر ۱۳۲۳ (ص ۲۲) در دهکده “رحمان‌خیل” ولایت پنجشیر (ص ۲۳) است که تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش گذراند (ص ۳۵) و پس از فارغ شدن از لیسه حربیه کابل در سال ۱۳۴۲ش، برای تکمیل تحصیلات نظامی به اتحاد جماهیرشوروی و جمهوری اوکراین اعزام شد (ص ۵۳) و بعد از اتمام تحصیلات نظامی، سال ۱۳۴۸ش  از اوکراین به افغانستان بازگشت (ص ۵۷ و ۶۴)

محتاط از جمله دولتمردان و سیاستمداران معاصر افغانستان محسوب می‌شود که در دوره‌ها و نظام‌های سیاسی مختلف افغانستان، مسئولیت‌هایی قابل توجهی داشته است.

محتاط از تئوریسین‌ها و همراهان  محمدداوود در کودتای ۲۶ سرطان/تیر ۱۳۵۲ می‌باشد (صص ۶۹- ۷۵) که منجر به تغییر نظام سیاسی کشور از سلطنت به جمهوریت شد که کمتر از یک‌سال وزیر مخابرات در دوره جمهوری داوود‌خان بود (ص۱۳۱) و پس از آن چهار سال به خانه‌بندی و حبس‌خانگی دچار شد (ص ۲۰۵).

با کودتای کمونیستی هفت ثور ۱۳۵۷ و با تغییر نظام سیاسی، در دوره نورمحمد تره‌کی، به تعبیر خودش به عنوان سفیر افغانستان، نُه سال در ژاپن تبعید بود (صص ۲۶۵ و ۲۶۶) و در دوره رياست‌جمهوری نجیب‌الله از ژاپن به افغانستان بازگشت و به حیث معاون صدر اعظم -سلطانعلی کشتمند- (ص ۳۲۹) و سپس معاون ریس‌جمهور -نجیب‌الله- (ص ۳۹۳) تا سقوط دولت نجیب‌الله، ایفای نقش و وظیفه نمود.

با روی کار آمدن دولت مجاهدین، نخست به دهلی (ص ۴۷۰) و سپس ژاپن و استرالیا (صص ۴۷۹- ۴۸۲)  مهاجرت نمود و در نهایت سال ۱۹۹۵م اوکراین را به عنوان زندگی محل زندگی برگزید (ص ۴۸۳)

سمیه رامش شاعر، نویسنده و کنشگر اجتماعی است که یک دوره نیز نماينده مردم هرات در شورای ولایتی بوده است. آن‌طور که از مقدمه رامش بر می‌آید، کتابِ “نیم‌قرن مبارزه و سیاست” حاصل بیست و هفت گفتگوی ویدیویی اسکایپی دو ساعته با محتاط از سپتامبر ۲۰۲۰م تا آگوست ۲۰۲۱م می‌باشد. (ص ۱۶) رامش انگیزه خود از انجام این پروژه را چنین بیان می‌کند:

به باور من افغانستان باید روایت شود، به خصوص از زبان کسانی که در رویدادها و اتفاقات مهم تاریخی و سیاسی نقش داشته‌اند. حداقل تا زمانی که قلم به راستی سوگند خورده است، باید در پی حقیقت بود. باید تاریخ را جستجو کرد، آن را باز نوشت و صادقانه به نسلی دیگر سپرد. چرا که زندگی در بستر زمان گسست‌ناپذیر است و گذشته نقشی موثر و بی‌بدیل در ترسیم چشم‌اندازهای مطلوب آینده دارد.۱۵)

همانطور که از مقدمه سمیه رامش، بر می‌آید اقدام وی در ثبت و تدوین زندگی و خاطرات عبدالحمید محتاط -به عنوان یکی از شاهدان و بازیگران اصلی تاریخ افغانستان معاصر- ریشه در یک بحران هویتی دارد که چندین نسل از افغانستانِ معاصر را به خود مبتلا نموده است، به خصوص آنان‌که تجربه زیسته مهاجرت، آوراگی و بی‌وطنی را داشته‌اند:

من در روزهایی متولد شدم که مردم افغانستان در برابر اشغال شوروی می‌جنگیدند. والدین من برای فرار از جنگ، مهاجرت را انتخاب کردند. به این ترتیب مهاجرت هم جبر دیگری است که جنگ، خشونت، تبعیض و بی‌عدالتی طی حداقل نیم‌قرن به ميليون‌ها شهروند افغانستان تحمیل کرده است… اما حادثه یازدهم سپتمبر ۲۰۰۱ هشداری بود که ناگهان نگاه جهان را به سمت افغانستان منعطف ساخت. جهان وارد عمل شد و جمهوری دیگری در افغانستان شکل گرفت. من دست مادر و پدرم را گرفتم و دوباره به وطن برگشتم و از فرصتی به نام جمهوریت استفاده کردم. درس خواندم؛ کار کردم؛ مبارزه کردم. وطن را باور کردم، مثل ميليون‌ها شهروند دیگر. اما فرصت ایجاد شده در کشور، به سبب فساد، ناسیونالیزم قومی و بی‌عدالتی از بین رفت و یک بار دیگر مدنیت و جمهوریت در افغانستان محکوم به شکست شد. تاریخ تکرار شد. ریس‌جمهور فرار کرد. مردم فرار کردند و من هم دست کودکانم را گرفته و روانه بی‌وطنی شدم. آری، افغانستان باز لباس خون و خشم پوشیده است.(صص ۱۴ و ۱۵)

البته در مقدمه سمیه رامش نیامده است که در بازه یک ساله گفتگو با عبدالحمید محتاط (سپتامبر ۲۰۲۰م تا آگوست ۲۰۲۱م) وی در کجا اقامت داشته و از کجا، از طریق تماس ویدیویی اسکایپ، مصاحبه را انجام داده است؟ داخل یا خارج از افغانستان؟ اما بنا به متن پیاده‌شده‌ی مصاحبه‌ها در کتاب، آخرین یا بیست و هفتمین مصاحبه و تماس ویدیویی اسکایپ در ۲۴ آگوست ۲۰۲۱م، یک هفته پس از سقوط کابل انجام گرفته است. (ص ۴۹۷)

کتاب در ۵۳۵ صفحه، زندگی و خاطرات عبدالحمید محتاط را از بدو تولد تا سال ۱۴۰۰ هجری خورشیدی، به شکل پرسش و پاسخ‌ در بر دارد.

در مقدمه سمیه رامش، هیچ‌گونه توضیحی درباره ساختار مصاحبه و گزینش و مطرح کردن پرسش‌ها نيامده است که مصاحبه‌ها بر چه محورهایی استوار بوده است و بر فرض مثال، آیا با در نظرداشتِ محورها و سوالات پیشینی، گفتگوها انجام گرفته است یا اینکه در زمان مصاحبه، با توجه به توضیحاتِ مصاحبه‌شونده، سوالات و نکاتی که در لحظه به ذهن مصاحبه‌کننده می‌رسیده و برای تکمیل وتداوم گفتگو، مطرح می‌شده است.

از سبک و سیاق کتاب چنین بر می‌آید که رامش در انجام مصاحبه، سیر خطی زندگی عبدالحمید محتاط را در نظر داشته است و با توجه به توضیحات محتاط، هر جا که به نکته‌ی مبهم و پرسشی می‌رسیده، آن را مطرح می‌کرده و سپس به مسیر اصلی گفتگو برگشته و جریان گفتگو ادامه می‌داده است.

نکته دیگر آنکه، اگرچه در آغاز کتاب فهرست مطالب و در پایان کتاب به اهتمام محمدکاظم کاظمی، نمایه‌ای از افراد و اشخاص استخراج شده است (صص ۵۰۹- ۵۲۰) و ویراستار و صفحه‌آرای کتاب نیز جناب محمدکاظم کاظمی بوده‌اند(ص ۱۸) اما مطالب کتاب، فاقد “بخش‌بندی” یا “فصل‌بندی” است که پیشنهاد می‌شود در تجدیدچاپ‌های بعدی به این نکته نیز توجه شود.

همچنین با توجه به نکته‌ای که سمیه رامش در مقدمه کتاب گفته است که فایل‌های مصاحبه‌ها نزد وی محفوظ است (ص ۱۶) مناسب است که برای مستندکردن بیشتر کتاب، در چاپ‌های بعدی، در سرآغاز هر گفتگو از مجموع تماس‌های اسکایپی بیست و هفتگانه، تاریخ، روز و محل مصاحبه‌کننده و مصاحبه‌شونده، ولو در حد ذکر در پاورقی، نیز آورده شود.

شایان ذکر است، چاپ اولِ “نیم‌قرن مبارزه و سیاست” سال ۱۴۰۰ توسط نشر نبشت و چاپ دوم آن توسط انتشارات امیری سال ۱۴۰۱ در کابل صورت گرفته است که نویسنده این یادداشت از نسخه چاپ دوم، استفاده نموده است.

ج) افغانستان از سلطنت تا جمهوریت

با نگاهی از بالا و بیرون شاید چنین به نظر برسد که دوران سلطنت ظاهرشاه، دوره‌ای نسبتا با ثبات بوده است اما با نگاهی ژرف‌تر می‌توان به این نتیجه رسید که این برهه در واقع حکمِ “آرامش پیش از طوفان” را در سیر تحولات بعدی افغانستان داشته است.

بنا به خاطرات محتاط، جامعه افغانستان آن دوران “بسیار عقب‌مانده و سنتی بود و شرایط تحصیل برای همه وجود نداشته” است:

هم نابرابری‌ها، هم تبعیض و هم کمبودهای زیادی بود که مانع دسترسی دختران و یک بخش عظیم از کودکان و نوجوانان به تحصیل می‌شد.۳۵)

محتاط ضمن مرور خاطرات دوران کودکی و رفتن مکتب در زادگاهش پنجشیر در دهه ۱۳۳۰ ه.ش، به استبدادهای دوره صدارت هاشم‌خان و تبعیض‌های زبانی که بر جامعه اِعمال می‌شد، چنین اشاره می‌کند:

در آن سال‌ها که من در مکتب ابتداییه درس می‌خواندم، تاثیرات استبداد دوره هاشم‌خان در جامعه محسوس بود. ما به طور تحمیلی به زبان پشتو درس می‌خواندیم. ما معلمی داشتیم که هیچ پشتو یاد نداشت، اما ما را پشتو درس می‌داد، چون اجبار بود. وقتی ما را درس می‌داد و می‌خواست جمله‌ها به پشتو بگوید نیم‌اش را به فارسی می‌گفت و نیم‌اش را به پشتو.۳۵)

محتاط پس از فراغت مکتب ابتدایی در سال ۱۳۳۵، یک سال تمام را با ناامیدی سپری می‌کند چرا که به خاطر نداشتن “واسطه” [رانت و پارتی] نمی‌توانست شامل لیسه [دبیرستان] شود:

در آن زمان معمولا افرادی که مربوط به خانواده‌های اشراف و متنفذ سیاسی بودند، می‌توانستند به لیسه راه پیدا کنند. من بی‌واسطه بودم و کسی مرا شامل لیسه نمی‌کرد؛ تا این که حسب تصادف در یکی از روزهای تابستان قوماندان مکتب حربیه جنرال عبدالکریم مستغنی که شناخت و دوستی همراه کاکایم داشت، به پنجشیر برای توت‌خوردن به خانه ما آمده بود. او به تازگی به حیث قوماندان مکتب لیسه تعیین شده بود. وقتی مرا دید از من پرسان کرد؛ تو چرا در خانه هستی؟ وقت این است که تو حالا مکتب باشی. من چیزی نگفتم، اما به یقین معجزه‌ای در کار بود و یا دستی از غیب برای کمک دراز شده بود. او به من گفت: من تو را شامل مکتب می‌سازم. کاکایت طوره‌خان یک افسر شجاع و دلاور است و خودت هم مثل او یک افسر شجاع و دلاور خواهی بود…. البته باید به این موضوع اشاره کنمکه در آن زمان قانون طوری بود که سالانه تفتيش به مکاتب مختلف می‌رفت و از بین تمام شاگردان در دوره ابتدایی، تنها یک نفر را گزینش می‌کرد که برای ادامه تحصیل شامل لیسه شود. آن یک نفر هم به اساس لیاقت انتخاب نمی‌شد، بلکه کسی بود که قبلا نامش به تفتیش سپرده می‌شد.(صص ۳۷ و ۳۸)

من در اوایل جَدی[دی] سال ۱۳۳۶ شامل لیسه حربیه کابل شدم. صنف [کلاس] ما متشکل از ۵۴ شاگرد بودد. در این میان، محض چهار نفر تاجیک بودیم و باقی همه پشتون از قندهار، پکتیکا و ننگرهار بودند و به زبان پشتو صحبت می‌کردند.۳۹)

بنا به روایت محتاط، در دوران سلطنت، جامعه و مردمِ افغانستان در چنگال ملاها و مولوی‌های خرافه‌پرور بوده است که خودشان نیز در فهم دین اسلام، مشکل داشتند (ص ۴۵) به نحوی که:

در آن زمان تا صنف دوازدهم، اصلا اجازه نداشتیم که کدام کتاب رمان یا داستان بخوانیم. ما چون سرباز بودیم و درس نظامی می‌خواندیم، باید سیستم را کورکورانه تعقیب می‌کردیم. ما اجازه نداشتیم به جز آن چیزی که به ما آموزش می‌دادند، چیزی مطالعه کنیم.۴۵)

محتاط آن دوران را “پرشورترین دوره تاریخ افغانستان” می‌داند:

همه در این دوره نسبت به بی‌عدالتی‌ها اعتراض داشتند. همین دوره که من هم در همین دوره آمدم، نه دوره‌های پیش‌تر از ما و نه هم دوره‌های بعدتر از ما! دوره تغییر و تکامل افغانستان همیت دوره بود. همین مردم بودند که اعتراض کردند؛ مبارزه کردند و سرانجام سلطنت را سقوط دادند. وقتی در جامعه عدالت نباشد خواهی‌نخواهی اندیشه تحول‌طلبی شکل می‌گیرد و اعتراضات و جنبش‌های تحول‌خواهی به وجود می‌آیند.۴۳)

در چنین وضعیت و شرایطی است اندیشه‌های چپ در افغانستان می‌تواند جولان پیدا نماید، به نحوی که بنا به روایت محتاط، حزب توده در ایران نیز ارتباطات و تعاملاتی با فضاهای معترض افغانستان پیدا می‌کند:

ما با ایرانی‌ها تماس زیاد داشتیم. همراه با حزب توده ایران ارتباط داشتیم و آنها برای ما مواد مطالعه ارسال می‌کردند. آثار زیادی در بخش‌های اقتصاد، تاریخ و فلسفه به زبان فارسی برای ما روان می‌کردند… حزب توده ایران برای ما آثار گوناگون روان می‌کرد. کتاب کپیتال از کارل مارکس و آثار منتخب او به زبان فارسی، آثار سایر انقلابیون اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به زبان فارسی وسیعا در بین محصلین پخش می‌شد و همچنین کتاب‌ها و نشرات خود حزب توده مثل آثار احسان طبری، دکتر کیانوری و غیره.۴۷)

عبدالحمید محتاط با چنین زمینه‌های مطالعاتی برای ادامه تحصيلات نظامی به اتحاد جماهیرشوروی و اوکراین می‌رود و تیر ۱۳۴۸ بعد از فارغ‌التحصیلی با پنج هزار جلد کتاب به افغانستان باز می‌گردد. (ص ۵۷)

با توجه به مختصر توضیحات ارائه شده از روایت عبدالحمید محتاط از مختصات حکومت و جامعه در دوران سلطنت که مملو از تبعیض و نابرابری بوده است، می‌توان چنین گفت که زمزمه‌های کودتا برای تغییر نظام سیاسی، حالت یک شبه نداشته است:

در سال ۱۳۵۱ موضوع کودتا به میان آمد. ما از هر گوشه و کنار می‌شنیدیم که قرار است عنقریب کودتا شود. گزارش‌هایی از طریق بگرام و از طریق لوای راکت می‌رسید که امروز یا فردا کودتا می‌شود. اما دقیق نمی‌دانستیم که گپ از چه قرار است. تا این که ما از دو طریق دعوت شدیم که به کودتا وصل شویم. یکی از طرق سردار محمدداوودخان و یکی هم از طرف محمدهاشم میوندوال.۶۹)

محتاط که تا پیش از این هیچ‌گونه دیداری با  محمدداوود نداشته است از طرف داوود دعوت می‌شود تا دیدار و گفتگویی داشته باشند، دیداری که یک و نیم ساعت به طول می‌انجامد.(صص ۷۱_ ۷۳)

یکی از نکات قابل تامل در روایت محتاط این است که بنا به روایت او، محمدداوود پیش از کودتای ۲۶ سرطان ۱۳۵۲ (۱۹۷۳م)، سال ۱۹۴۲م (۱۳۲۱ ه.ش) نیز قصد کودتا داشته است که با افشاشدن طرح کودتا، ناکام می‌ماند:

داوود‌خان در سال ۱۹۴۲، قبل از تولد من به فکر کودتا افتاده بود. یعنی نشانه‌ها و اسناد تاریخی وجود دارد که سال‌ها قبل، داوودخان و نعیم‌خان برادرش برنامه‌هایی برای رسیدن به قدرت داشتند. داوودخان در سال ۱۹۴۲ می‌خواست به همراه صد نفر کودتا کند، که افشا شد و نتوانست این کار را بکند. کسی به داوودخان چیزی نگفت، اما صدنفر صاحب‌منصب و افسر، جزای سختی دیدند.۷۶)

نکته قابل توجه دیگر اینکه، کودتای ۲۶ سرطان ۱۳۵۲ قرار بوده سال ۱۳۵۱ انجام شود که محتاط دچار سانحه رانندگی و سه ماه بستری می‌شود و به این علت، کودتا به تعویق می‌افتد (صص ۷۸-۸۰)

بنا به روایت محتاط، کودتا با موفقیت و بدون هیچ مقاومتی پیروز می‌شود و به تعبیر او:

یک قطره خون هم از کسی ریخته نشد. مردم هم به راستی از آمدن جمهوریت استقبال کردند و بسیار خوش بودند. در شهر کابل جشن و پایکوبی برپا بود. ما وقتی جوش و خروش و پایکوبی مردم را دیدیم، به حیرت ماندیم. باور کنید این حجم از خوشی مردم حتی دور از تصور ما بود.۱۰۶)

اما حوادث بعد از کودتا و برقراری نظام جمهوری، به گونه‌ای دیگر پیش رفت که بنا به روایت محتاط ریشه در خویِ دیکتاتوری و استبدادی محمدداوود داشته است (ص ۱۱۵) و تحولات به گونه‌ای پیش رفت که در کودتای هفت ثور ۱۳۵۷، بنا به تعبیر محتاط، همان‌ها که محمدداوود را بر سر کار آورده بودند بر وی شوریدند:

بدبختانه حوادث در افغانستان اکثرا تکرار می‌شود. هرچند من در آن زمان که حادثه هفت ثور اتفاق افتاد، در منزل اسیر بودم و تا آخرین لحظات حیات نظام سردار محمدداوود در قید و اسارت به سر می‌بردم، اما همین جنرال عبدالقادر، جنرال محمداسلم وطنجار و دیگران که در سرنگونی سردار محمدداوود سهم گرفتند همه از رفقای من بودند و کسانی بودند که از داوودخان و رسیدنش به قدرت و آمدن جمهوریت حمایت کرده بودند. اما سردار با هر کدام چه‌ها که نکرد.۱۱۶)

پس از کودتا، عبدالحمید محتاط به عنوان وزیر مخابرات مشغول بوده که در این زمان تاسیس تلویزیون افغانستان (ص ۱۳۳)، سیستم‌های مخابراتی (ص ۱۳۵) و تاسیس ساختمان جدید وزارت مخابرات و پست‌خانه مرکزی(ص ۱۳۶) از جمله ‌ اقدامات وی در تصدی این وزارت محسوب می‌شود.

محتاط، موضوع مزمن پشتونستان را یکی از مشکلات سیاسی-اجتماعی محمدداوود در دوره جمهوریت می‌داند که به بنا به نظر وی “اتخاذ سیاست خاموش، بهترین گزینه در آن اوضاع پنداشته می‌شد”:

موضوع پشتونستان و خط دیورند یک پدیده تاریخی بود. همان طور باید ادامه می‌یافت و سردارداوود موضع‌گیری جدی و مشخص نمی‌کرد. بهتر بود این مساله پشتونستان و خط دیورند به تاریخ و زمان مناسب واگذار می‌شد. البته این یک قانون‌بندی دیالکتیکی است که هر معلولی علتی دارد. وقتی که سردار محمدداوود موضوع پشتونستان را جدی مطرح ساخت و تقاضاهای دولت پاکستان را نپذیرفت، به حیث واکنش نيرومند حکومت پاکستان، از طریق سازمان استخبارات نظامی آن کشور، یک عده گروه‌ها و افراد را بر علیه سردارداوود در بالاحصار پشاور[پیشاور] تحت تربیت قرار دهند… این‌ها را در آن زمان “اخوان‌المسلمین” یاد می‌کردند و یا به اصطلاح مروج امروز، افراطيون اسلام‌گرا. نام “مجاهدین” بعدها به این گروه‌های دست پرورده پاکستان داده شد.(صص ۱۶۲ و ۱۶۳)

از نظر محتاط، محمدداوود دچار “نوسانات رفتاری” بوده است  به نحوی که “همه چیز خودش بود” (ص ۱۶۸) از نطر محتاط این امر حتی در چرخش سیاست داوود از شرق و شوروی به غرب و کشورهای اسلامی نیز نمایان است (صص ۱۶۹ و ۱۷۰) که نشان می‌دهد او ارزیابی درستی از اوضاع و مناسبات زمانه‌اش نداشته است. (ص ۱۷۱)

با بروز اختلافات و تغییر نگرش‌ها میان عبدالحمید محتاط و محمدداوود، محتاط با اتهاماتی همچون قصد توطئه و خیانت به آرمان‌ها و خط‌مشی‌های نظام جمهوریت محاکمه و از وزارت برکنار می‌شود (صص ۱۷۵- ۱۹۰) و به مدت چهار سال، دوران “خانه‌بندی” و حبس خانگی و تحت‌الحفظ بودن را تجربه می‌کند:

در این دوره بالای خود کار کردم. مطالعات گسترده روی تاریخ کشور انجام دادم. بدون درک از تاریخ، به سیاست‌های بزرگ کشوری پرداختن اشتباه بود. مدت چهار سال درباره تاریخ کاووش و تحقیقات کردم. ترجمه می‌کردم و یادداشت می‌گرفتم. طی مدت چهار سال روزی نبود که من در خانه کمتر از دوازده ساعت کار کنم. بخش بیشتر کتاب “تاریخ تحلیلی افغانستان” در همین دوره گردآوری و ترتیب شد.۲۰۵)

د) افغانستان از جمهوریت تا پس از دوره کمونیست‌ها

بنا به روایت محتاط، در دوره جمهوریت محمدداوود، اعضای حزب دموکراتیک خلق، در ارکان دولت و حکومت، با حمایت و مشورت روس‌ها بسیار نفوذ، نقش و وظیفه داشته‌اند به نحوی که میان مردم، شایعه‌ی الحاد و کفر حکومتِ محمدداوود پخش بوده است (ص ۲۱۶):

در زمان سردار محمدداوودخان ۱۰۴ نفر از کدرهای[کادرهای] جناح پرچم به عنوان ولسوال مقرر شدند. ۱۶ والیِ ولایات از اعضای پرچم بودند.۲۵۲)

اوضاع در سال‌های پایانی حکومتِ محمدداوود به گونه‌ای پیش می‌رود که به تعبیر محتاط، داوود از بیشتر اتفاقات از جمله ترور “میراکبر خیبر” بی‌خبر است:

به باور من داوودخان هم گاهی از دسایس که توسط اطرافیانش راه‌اندازی می‌شد، بی‌اطلاع بود، در ضمن کشته شدن میراکبر خیبر در فضای سیاسی وقت به نفع نظام هم نبود.۲۳۳)

به باور من همین دستگاه ترور که ما را چهار سال هدف قرار داد، در قتل میراکبر خیبر دخیل است… برای من بسیار دشوار است که حالا گمانه‌زنی کنم که نرگ خیبر توسط که یا که‌ها پلان شده است… من فکر می‌کنم، البته با استناد به بعضی شواهد و بحث‌هایی که بعدها مطرح شد، عبدالقدیر نورستانی وزیر داخله ارتباط تنگ با حفیظ‌الله امین داشت و تمام کست‌های [کاست‌های] ثبت صوت که از جعبه میز عبدالقدیر نورستانی وزیر داخله پیدا شد، همه را حفیظ‌الله امین به طور منظم در اختیار نورستانی گذاشته بود. بنا بر آن گمان می‌رود که هر دو یعنی عبدالقدیر نورستانی و حفیظ‌الله امین در ترور میراکبر خیبر دست داشتند.۲۲۹، صص۳۳۱ و ۳۳۳)

همانطور که در بخش پیشین یادداشت اشاره شد، بسیاری از کودتاچیان هفت ثور ۱۳۵۷ علیه سردار داوود، همان همراهانش در انجام کودتای ۲۶ سرطان ۱۳۵۲ بوده‌اند که هر کدام به نحوی در این دوره پنج‌ساله از داوودخان رنجیده‌خاطر و به نحوی طرد شده بودند:

سیدمحمد گلاب‌ورزی، هم از نظامیان کودتای بیست و شش سرطان بود که بعدها بنا بر بی‌مهری و کینه‌توزی سردار داوود و حلقه خاص او، به حزب دمکراتیک خلق، جناح خلقی‌ها پیوست و مستقیم تحت فرمان حفیظ‌الله امین درآمد، کودتای هفت ثور را همین نظامی‌های مربوط به بیست و شش سرطان انجام دادند اما قدرت را به حفیظ‌الله امین و حزب دموکراتیک خلق افغانستان تسلیم کردند. اگر برخورد غیر عادلانه و خصمانه علیه این کادرهای نظامی صورت نمی‌گرفت، نیازی به حرکت دوم نبود و آن‌ها بر خلاف، در دفاع از جمهوریت قرار می‌گرفتند.۲۴۷)

بعد از کودتا هفت ثور، محتاط توسط نورمحمد تره‌کی به عنوان سفیر افغانستان در ژاپن مقرر می‌شود که به تعبیر خودش، “من نُه سال در جاپان در حقیقت در تبعید به سر بُردم” (صص ۲۶۵ و ۲۶۶) و در این مدت به محتاط اجازه برگشت به کشور نیز داده نمی‌شود (ص ۲۶۶)

چون مرا قبلا شوروی‌ها اشاره کرده بودند که باید به جاپان بروم و از نظر روانی پذیرفته بودم که هرچه زودتر از کشور بیرون شوم. بنابرآن به وزیرخارجه[حفیظ‌الله امین] گفتم: مشکلی ندارد. می‌روم. اما چرا جاپانرا برای من پیشنهاد کردید؟ چرا هند یا پاکستان یا کدام جای نزدیک‌تر روان نمی‌کنید؟ حفیظ‌الله امین گفت که: کشورهای نزدیک و مهم‌تر در حوزه سیاست افغانستان را به افراد حزب اختصاص داده‌ایم. چون خودت عضویت حزب را نداری و فقط از رفقای ما هستی، خودت جاپان برو…(صص ۲۵۹ و ۲۶۰)

محتاط مهم‌ترین تفاوت کودتای هفت ثور با کودتای ۲۶ سرطان را علاوه بر اینکه توسط افراد رده بالای ارتش صورت می‌گرفت و یک برنامه داخلی بود، نقش روس‌ها را نیز در آن برجسته می‌داند (ص ۲۶۳) و درباره نفوذ و نقش جریانات مختلف اتحاد جماهیرشوروی، به خصوص سازمان اطلاعاتی شوروی موسوم به کا گ ب در تحولات افغانستان بر این نظر است که:

من فکر می‌کنم “طاهر بدخشی” و “مجید کلکانی” را شاید روس‌ها از بین برده باشند، چون کنترل اوضاع به دست آنها بود. زندان افراد سیاسی در تصاحب کا‌جی‌بی [کا گ ب] بود. قرار گزارشِ یکی از افراد بلندپایه خاد، افراد نام‌آور را که سربه‌نیست می‌کردند، بالای کالبد مرده آنان یک بوتل پنج لیتره تیزاب می‌ریختند و جسد به کف تبدیل می‌شد. حتی به گفته آنها که دی‌ان‌ای هم از بین می‌رفت.۲۷۲)

نقش برجسته روس‌ها در تحولات معاصر افغانستان، به خصوص بعد از کودتای هفت ثور، را می‌توان در جای جای روایت محتاط مشاهده نمود. در همین راستا، محتاط برهه‌ای که معاون ریس‌جمهور -نجیب‌الله- بوده را نیز چنین روایت می‌کند:

در زبان روسی یک ضرب‌المثل است؛ کسی که پول می‌دهد موسیقی را او فرمایش می‌دهد. در این مورد بارها مستقیم و غیرمستقیم اشاره کرده‌ام که نقش روس‌ها در همه امور دولتی خیلی‌ها مشهود و برجسته بود. جناب داکتر نجیب‌الله اتکای فراوان به شوروی‌ها، به خصوص کی‌جی‌بی داشت و به آن‌ها مباهات می‌کرد. اکثر اوقات نمی‌توانست ضرورت‌های کشور را به شکل معقول ارزیابی کند و تصمیم بگیرد. باید با شوروی‌ها مشورت می‌کرد.۳۶۴)

همچنین از توضیحات محتاط چنین بر می‌آید که یکی از دلایل پیچیده شدن مسائل افغانستان، رقابت‌ها و مستقل عمل کردن جریانات مختلف اتحاد جماهیرشوروی در افغانستان بوده است، که از نظر محتاط این امر در راستای عدم قدرت‌گیری و تسلط بیشتر بر دولت مورد حمایت‌شان بوده است:

شوروی‌ها معمولا در یک کشور از طریق چهار کانال کار می‌کردند: کانال نظامی، کانال حزب، کانال وزارت خارجه و کانال کی‌جی‌بی. هر کدام از این کانال‌ها مستقل کار می‌کردند و در بین یک دولت، یک دولت دیگر جور می‌کردند. کل مشکل همین‌جا بود. من قبلا اشاره کردم که چرا داکتر شرق نتوانست به عوض وکیل، کس دیگری را به وزارت خارجه بیاورد؟ به دلیل اینکه وزارت خارجه شوروی مستقیم وکیل را حمایت می‌کرد. کی‌جی‌بی مستقیم داکتر نجیب‌الله را حمایت می‌کرد. هر کدام، افراد مربوط به خود را حمایت می‌کرد.(صص ۳۹۹ و ۴۰۰)

من به شما قبلا هم گفتم که در شوروی سه گروه کار می‌کنند. هر کدام از این‌ها برنامه‌های خود را دارند. یکی وزارت خارجه است، دیگری کانال کی‌جی‌بی است و دیگری هم بخش نظامی است. هر کدام از اینها رقابت‌هایی دارند و در برخی موارد مستقل عمل می‌کنند. داکتر نجیب وابستگی و نزدیکی به کی‌جی‌بی داشت و کی‌جی‌بی هم نمی‌خواست که در این قسمت، بخش نظامی امتیاز بگیرد…۴۳۴)

مهم‌ترین نقدی که می‌توان از روایت عبدالحمید محتاط به جریان جهاد و مجاهدین داشت، این است که از نگاه محتاط، مجاهدین بدون اینکه خودشان ملتفت بوده باشند، تنها ابزاری در فضای جنگ سرد بوده‌اند:

فروپاشی اتحاد شوروی یکی از اهداف استراتیژیک امريکا بود. این که حالا عده‌ای ادعا می‌کنند که “ما جهاد کردیم و اتحاد شوروی را شکست دادیم” مضحک است. آنانی که از بصارت سیاسی برخوردارند، می‌دانند که ایالات‌متحده امریکا از زمان سردار محمدداوود یعنی از شروع اعلان جمهوریت در سال ۱۹۷۳ در تبانی با شهنشاه ایران و حکومت پاکستان پنج هزار شورشی در بالاحصار پشاور تحت پرورش داشت… امریکایی‌ها به طور مهندسی، از قبل، این جنگ را در کشور ما شعله‌ور ساختند و بعدها ادعا کردند که ما موفقانه شوروی را به افغانستان کشاندیم و برای ده سال آنها را در جنگ مصروف ساختیم و اقتصاد شوروی از هم پاشید و بعد از خروج نیروهای شوروی از افغانستان، زمینه برای فروپاشی اتحاد شوروی مساعد شد….(صص ۳۱۷ و ۳۱۸)

در “نیم‌قرن مبارزه و سیاست” درباره تحولات پنجاه ساله اخیر افغانستان و به تبع آن، افراد، جریانات، گروه‌ها و عملکردهای هر کدام از آنها در این نیم‌قرن، روایت محتاط آمده که تحلیل و بررسی آن از حوصله این یادداشت خارج است. اما همانطور که در سرآغاز این یادداشت مطرح شد، روایتِ محتاط، یک روایت از مجموع روایت‌های تاریخ افغانستان معاصر است.

برای مثال در گزارش‌های عبدالحمید محتاط، نجیب‌الله شخصی با گرایش‌های قوم‌گرایانه روایت می‌شود (صص ۳۸۶ و ۳۸۷) هنگامی که محتاط از ژاپن به افغانستان باز می‌گردد و در نخستین پست و سمت سیاسی‌اش به عنوان معاون صدراعظم وقت مقرر می‌شود، سلطانعلی کشتمند، محتاط را نسبت به تعصب‌، قبیله‌گرایی و قوم‌گرایی نجیب‌الله نهیب می‌دهد (ص ۳۲۷ و ۳۳۳).

ه) درس‌ها و عبرت‌های نیم‌قرن مبارزه و سیاست

ما در “نیم‌قرن مبارزه و سیاست” با زندگی و خاطرات شخصی مواجه هستیم که در گذار پنج دهه، آزمون و خطاهای عرصه قدرت و سیاست را چشیده، بازیگر و نظاره‌گر تحولات و رویدادهای بسیاری بوده است.

در این اثر، در موارد قابل توجهی، محتاط در بیان خاطرات و روایت زندگی‌اش، سیر خطی زمان را می‌شکند و دیروز و امروز را بهم پیوند می‌دهد تا تصویر عبرتی برای فردا و راه طی نشده ترسیم نماید. در همین راستا، ریزبینی‌ها، نکات و سوالاتی که از سوی مصاحبه‌کننده،  هنگام گفتگو مطرح شده نیز شایان توجه و تأمل است.

محتاط در بخشی از روایتش، نقد بسیار عمیق و دقیقی به جریان چپ‌گرایی در افغانستان دارد که می‌بایست جامعه و کشور افغانستان با توجه به پیشنه و زمینه‌اش، نسخه بومی خودش از چپ‌گرایی را می‌داشت و از این لحاظ خطای اتحاد جماهیرشوروی در دوران حکومت حزب دموکراتیک خلق در افغانستان را با خطای ایالات‌متحده آمریکا در دوران پسایازده سپتامبر، قابل ارزیابی و مقایسه می‌داند:

اندیشه چپ در افغانستان باید بومی می‌شد، نه اینکه به شکل کورکورانه بالای مردم تطبیق می‌شد. افغانستان یک کشور است با تاریخ کهن و فرهنگ غنی. با درک و شناخت ویژگی‌های آن باید ریفورم صورت بگیرد. به آن شکل که شوروی‌ها در افغانستان عمل کردند اشتباه بود و به شکل امروزی هم که امریکا آمده است، کاملا به خطا رفته‌اند… مردم باید آگاه شوند و روشن شوند. آگاهی نه به این منظور که تنها “قل هو الله احد” را از بَر کنند. جامعه به دانش فنی نیاز دارد. حتی همین آیه قرآن هم، تعداد زیادی معنی آن را نمی‌دانند. جامعه‌ای که در آن دین‌داری به این شکل پیاده شود برای خرد و تعقل جایی ندارد. فقط باید همه چیز را بدون تعقل بپذیرد. به هر حال، در اوضاع موجود افغانستان همه چیز به شکل عجیبی در هم آمیخته شده است.(صص ۳۷۰- ۳۷۲)

در بخشی از گفتگو که با توجه به پرسش مطرح شده، معلوم می‌شود، مصاحبه در روزها و هفته‌های منتهی به سقوط کابل (۱۵ آگوست ۲۰۲۱م) گرفته شده است و از طرفی هم سیر خطی زندگی محتاط مربوط به شرح وقایع اواخر حکومت نجیب‌الله می‌باشد، با پرسش مناسب مصاحبه‌کننده -سمیه رامش- مقایسه‌ای میان شرایط نجیب‌الله و اشرف‌غنی صورت می‌گیرد و محتاط نظرش را درباره شباهت‌ها و تفاوت‌های این دو بیان می‌کند:

باید بگویم شباهت‌هایی وجود دارد. مثلا در هر دو دوره “احمدزی” در رأس قدرت افغانستان بوده است؛ اشرف‌غنی احمدزی و نجیب‌الله احمدزی. پدرهای هر دو، در گذشته دوست‌های بسیار نزدیک هم بوده‌اند. تفکر هر دو و حتی پدرهایشان، تفکر قبیله‌ای بوده است. موضوع دوم اینکه داکتر نجیب به اساس مداخله و خواست شوروی‌ها به کرسی ریاست‌جمهوری رسید… اشرف‌غنی هم بر اثر دخالت‌ آمریکایی‌ها و بر اساس یک تقلب و نیرنگ بزرگ روی کار آمد… اما تفاوت هم هست. داکتر نجیب را یک حزب قوی حمایت می‌کرد. یعنی از آدرس بزرگترین حزب افغانستان، ریس‌جمهور کشور شد. اما اشرف‌غنی هیچ‌کس را به دنبال خود ندارد. اشرف‌غنی در جایگاهی غیرمردمی‌تر و آسیب‌پذیرتر قرار دارد… در زمان داکتر نجیب اگر تنها شوروی مداخله می‌کرد، امروز چهل و شش کشور دنیا در سیاست افغانستان دخیل هستند. در زمان داکتر نجیب به جرئت گفته می‌توانم که فساد مالی وجود نداشت. اما امروز فساد مالی بیداد می‌کند و در ا ج خود است. یکی از دلایل فروپاشی جامعه امروز، فساد است…(صص ۴۳۶ و ۴۳۷)

یکی دیگر از جذابیت‌ها در روایت زندگی و خاطرات عبدالحمید محتاط، ذکر سخنانی است که او از برخی شخصیت‌های معاصر افغانستان نقل کرده است که بیشتر آنها در جریان دیدار و گفتگویی خطاب به خود محتاط بوده است.

برای مثال در بیان رویدادهای روزهای پایانی جمهوریت داوودی، در ضمن حکایت خاطره دیدار با میرغلام‌محمد غبار، سخنی از وی نقل می‌کند که بسیار شایان توجه است و می‌توان همین جمله‌ی زنده‌یاد غبار را در بررسی سقوط حکومت محمدداوود و همچنین در کلیت تاریخ افغانستان مورد تأمل و مداقه قرار داد:

در همان ملاقات کوتاهی که صورت گرفت، جناب غبار یک جمله در مورد قانون اساسی اخیر که سردار محمدداوود را به حیث ریس‌جمهور انتخاب کرده بود گفت که آن جمله برای همیشه در حافظه‌ام مانده است. او گفت: “بدترین حالت وقتی است که دیسپاتیزم[دیکتاتوری] به شکل قانونی در جامعه پیاده شود”.متوجه شدید به این جنله؟ یعنی قانون متضمن تطبیق دیکتاتوری باشد. البته جناب غبار این جمله را در مورد سردار محمدداوود و لویه جرگه او افاده کرد. یعنی کوچک‌ترین تغییری نیامده بود. یک دو روز فشارها کم شده بود. باز دریدن و بریدن و خودسری و دیکتاتوری از سر گرفته شد. هر کار که دلشان می‌خواست می‌کردند.۲۳۷)

از همین روی از نگاه عبدالحمید محتاط، “اگر ما در افغانستان زندگی می‌کنیم باید تفاوت‌ها را هم بپذیریم” (ص ۴۲۷) چرا که “احترام به دیدگاه‌های متفاوت در جامعه یک اصل است. هر کس می‌تواند روش، منش و تفکر خود را داشته باشد اما تحمیل اندیشه کار درستی نیست. [و] بدون شک باید برای اصلاحات و روشن‌گری، کار و تلاش کرد”. (ص ۴۲۷)

ما در رهبری افغانستان متاسفانه همیشه مشکلات داشته‌ایم. داکتر نجیب و یا حامد و امروز غنی. این‌ها به تنوع باورمند نیستند و هیچ احترام یا اعتقادی به اقوام و زبان‌ها و فرهنگ‌های دیگر ندارند. این‌ها فقط به حاکمیت و سلطه مطلق می‌اندیشند و مشکلات افغانستان از همین‌جا آغاز می‌شود. برای همین ما باید برای عدالت اجتماعی تلاش کنیم و گاه همین عدالت‌خواهی اولویت می‌شود.۴۲۷)

بدبختی مردم افغانستان در رهبران فاسد و ناتوان آن است. حضرت مولانا چه خوب می‌گوید که: “ماهی از سر گَنده گردد، نی ز دُم/ فتنه از ميخانه خیزد، نی ز خُم” این شریان گندگی در افغانستان، در رهبری موجود است و از بالا به متن و بطن جامعه جاری می‌شود.(صص ۳۴۷ و ۳۴۸)

از دیدگاه محتاط، “راه نجات افغانستان در روشنگری است. در تعلیم و تربیت سالم است”. (صص ۳۶۶ و ۳۶۷)

عبدالحمید محتاط پس از نیم‌قرنِ پر فراز و فرود، انجام کودتای ۲۶ سرطان را نیز با نگاه انتقاد تاریخی می‌نگرد:

هدف ما مقدس بود و من هرگز از کاری که انجام دادم پشیمان نیستم. اما ما در مورد تاریخ افغانستان اشتباه کردیم. ما تاریخ را به درستی درک نکرده بودیم. شاید چاره نجات افغانستان، آوردن جمهوریت نبود و ما باید راه دیگری را انتخاب می‌کردیم. اما در همان مقطع زمانی، جمهوریت یک نیاز بود.۴۹۸)

از همین‌روی در سخن پایانی کتاب که در جریان آخرین -بیست و هفتمین- تماس ویدیویی اسکایپی سمیه رامش با عبدالحمید محتاط ۲۴ آگوست ۲۰۲۱م یک هفته پس از سقوط کابل(۱۵ آگوست ۲۰۲۱م) صورت گرفته است، محتاط می‌گوید: “راه مبارزه، راه همواری نیست” (ص ۵۰۶)

حرف آخر من برای کسانی که کتاب را خواهند خواند، این است که ما از روزی که مبارزه را در افغانستان شروع کرده‌ایم، قربانی‌های زیادی داده‌ایم. خون‌های این قربانی‌ها به هدر نمی‌رود و پایمال نخواهد شد. ما از این دوره تاریک نیز عبور خواهیم کرد. پیام من به نسل جوان و به زن و مرد افغانستان این است که تاریخ را بخوانند و از تاریخ خود بیاموزند. تنها حیوانات هستند که تاریخ ندارند و هویت و ریشه خود را نمی‌شناسند. اما انسان‌ها تاریخ و هویت دارند و باید آن را بشناسند و درک کنند.۵۰۷)

 

 

 

منبع:کلکین

 

 

 


بالا
 
بازگشت