داکتر هارون امير زاده

چگونه  آمريکا با طالبان کنار آمد

  اخيرأ مضمونی تحت عنوان بالا به قلم آقای جول موبری در سايت انتر نت انتشار يافت.

 مضمون مزکور بخشی از کتابيست که مولف وقف رديابی نقش آمريکا درقدرت رسانيدن  طالبان در سال 1996 در کابل نموده است. اما ما هنوز موفق به آشنايی کامل به جزيات پروژه اول طالبی نشده ايم که  شايعات پياده کردن پروژه دوم طالبان توسط پاکستانی ها و آمريکايی ها  طنين انداز تر می شود.

 قبل از اينکه ترجمه مقاله حاضر تقديم شود تزکر چند نکته  را به عنوان مقد مه پيرامون معامله نو که ممکنست زود  و يا دير  بگونه وارد کار زار قدرت  در افغانستان ساخته شود ، ضروری می دانم.

 در دو سال گزشته افغانستان همپاشيده از يک طرف،  به باز سازی مادی و معنوی نياز اشد  داشته است و از طرف ديگر  در گير شديد ترين بازی های قدرت ميان گروهای داخلی و خارجی  بوده است. در ميان اين بازی گران يکی هم تحرکات نظامی طالبان در جنوب کشور  و شايعات تکوين پروژه جديد طالبی بدست حاميان سابق آنان با گزشت زمان به واقعيت نزديک تر شده می رود و اين درحالی است که افغانستان هنوز از ميراث های مصيبت بار پروژه اول طالبی شديدأ رنج می برد.

 در همين سلسله، شايعات استخدام مولوی وکيل احمد متوکل در نتيجه معامله CIA  وISI به عنوان « طالب ميانه رو!»  که هنوز زمين های سوخته و قبر های دسته جمعی هموطنان ما يادگار دوران  بربريت او و ياران تروريستی اش است وبه حکم اين قصاب( ميانه رو!) دها هموطن ما  در استديوم کابل به دار کشيده شدند و با استد لال پوچ همين انسان فرهنگ ستيز، مجسمه های بودا تخريب شد، بيانگر اين حقيفت تلخ است که استعمار و استبداد از سر ما دست بردار نيست. ممکنست سازش جديد آمريکايی ها  با  طالبان تند تحت نام ( طالبان ميانه رو!)  يک خبر خوش برای  پاکستانی ها ، تروريستهای عربی و طالب طلبان افغانی ما باشد. اما اين معامله سر آغاز يک تراژيدی ديگری برای کشور ما خواهد شد. زيرا فکر می شود پروژه جديد طالبان  ادامه پروژه سابق طالبی است اما بگونه ديگر. لزا   بد بينی  پيرامون اين  معامله جديد بی اساس نيست و تجارب تخريب بنيادی افغانستان توسط  آنان کمتر جای برای احساس خوشبينی با قی می گزارد.

 بايد گفت جامعه ما در دوسال بعد از شکست طالب- تروريزم تا هنوز نتوانسته از شر فرهنگ جنگ سالاری نجات پيداکند. اما اکنون بايد باطالب سالاری نيز دست و پنجه نرم کند. روی تصادفی نبوده است که در دو سال گزشته پافشاری جمع آوری سلاح در شمال  تحت نام خلع سلاح جنگسالاران و همزمان با آن مسلح ساختن جنوب جزء از يک برنامه استراتيژيک بوده است که هدف اصلی آن را تسليم سرنوشت افغانستان بدست حاکميت پاکستان و طالبان تشکيل می دهد . افزون بر آن ،اين معاملات در زمانی جامعه را به چالش جديد فرا می خواند که مشغله فکری بسياری منورين افغانستان را در دو سال اخير ايجاد جامعه مدنی، پياده ساختن دموکراسی و حکومت قانون از طريق  مبارزه با بنياد گرايی مذهبی و بنيادگرايی تفکر قبيلوی  تشکيل داده است.

  وا قعيت اينست که  تنها پاکستانی هانيستند که  اين بار نيز طالبان و تروريزم را بهترين ابزار تأ مين منافع استراتيژيک خويش در افغانستان حتا در منطقه  انتخاب نموده اند، بد بختانه برخی گروهای چپ و راست افغانی ما نيز در و جود طالبان و ياران خارجی شان آر مانها، عقده کشايی ها، انتقام گيری ها و امتياز گيری های شان  را بر آورده می بينند. حتا عده هم  معتقد اند که بدون طالبان برای شان بقا ء  درا فغانستان  و جود نخواهد داشت. و روی تصادفی نيست که به هيچ قيمتی  از ميزبانی طالبان و رفقای تروريستی آنان دست بردار نيستند. در واقع  آنها حاضر نيستند حتا تمام حيثيت، آبرو و منافع ملی کشور را با يک تار ريش سفيد لادن و عمر تبديل  کنند.  از همين جا نتنها تضاد آشکار  منافع ملی افغانستان با اهداف آزمندانه و استعمار گرانه پاکستانی ها و متحدين شان نشأ ت  می کندبلکه با  تقاضا ها و نيات استبدادی و ضد ملی طالب طلبان افغانی ما نيز در تقابل و عدم  سازش قرار دار.

 اما بر خلافی گروهای استبداد انديش و قبيله گرا که مجذوب طالبان شده اند، بسياری گرو های دموکراسی  طلب  و ترقی پسند افغانستان استدلال  می کنند که هرچند طالبان محصول جبر مناسبات قبيلوی اند اما در عمل به جزء از تآمين منافع استعمار و استبداد درد هيچ قبيله ای را برای مدت طولانی مداوا کرده  نخواهند توانست. و در واقع طالبان و تروريزم بقاء هيچ گروهی سياسی ،مذهبی واتنيکی  را تأمين کرده نمی توانند، بلکه بقای آنان را سخت به خطر خواهند انداخت.   زيرا راه طالبان و تروريزم نه راه اسلام واقعی است و نه راه منورين  افغانستان، نه راه وحدت ملی است و نه راه آزادی افغانستان است . و سر انجام  عده ای به اين چنين می رسند که  هر چند طالبان  در گزشته افغانستان را از آزادی، وحدت ملی، و تر قی اجتماعی محروم ساختند ولی  هر گز درين سرزمين بقاء نيافتند و اگر در آينده صد بار ديگر هم توسط پاکستان و يا ابر قدرت يکه تاز جهان در افغانستان  به قدرت رسانيده شوند صد باری ديگر محکوم به فنا  خواهند شد. زيرا  آنها در آخرين تحليل از لحاظ حرکت زمان و نياز های عصر حاضر محکوم اند. اما اين حکم تنها شامل طالبان نمی شود بلکه کليه تحجر گرايان کشور ما که راه طالبان و تروريزم را تعقيب نمايند   سرنوشت بهتر تر از طالبان نخواهند داشت.

                       در دو سال گزشته به منظور بيرون رفت از بحران بی اعتمادی و بحران اعتقاد سيا سی در ميان برخی گروها بحث گفتمان ملی  در چار چوب  سازش ملی مطرح بوده است. برخی رده های طالبان نيز شامل اين گفتمان در نظر بوده است. زيرا برخی استدلال می کنند وقتيکه طالب طلبان معلوم الحال که بحيث «تيوريسن های» القاعده و طالبان، زمانی پا بپای آنان قلم و زبان شان در تراژيدی ملی افغانستان در حرکت بود و جرم شان  از لحاط حقوقی و اخلاقی کمتر از  تروريست ها ، پاکستانی ها و طالبان نيست امروز شاهرگ های اقتصادی و سيا سی کشور را در نظام فعلی در دست دارند، پس چرا تنها طالبان مقصر شناخته شده  و از پروسه گفتمان ملی بيرون کشيده شده اند.

 اما به عقيده من طالبان بايد تحت شرايط معين در گفتمان ملی شامل ساخته شوند تا از يک طرف اين کار کمک به تفاهم ملی کند و از جانبی ديگر  آنها از زير آلت دست پاکستانی ها بيرون برآمده و به عنوان فرزندان افغانستان احساس مسًوليت در برابر مردم آن کنند تا احساس رسالت در برابر منافع  پاکستا نی ها و تروريستها.

 فکر می شود اگر طالبان خواهان مشارکت در اعمار مجدد افغانستان باشند بدون معامله با ISI  و           CIAمی توانند نقشی داشته باشند.  هر چند در حال حاضر تحميل طالبان بر جامعه بدون اراده اکثريت مردم افغانستان توسط آمريکايی ها در شرايط حضور زور و زر آنان چندان مشکل به نظر نمی رسد. اما طالبان باوجود داشتن حمايت برخی گروهای داخلی، نتنها باری  ديگر به مقاومت ملی مواجه خواهند شدبلکه به عنوان عناصری اجير،مشکوک و فاقد هويت شفاف ملی همواره مورد تحقير و توهين جامعه قرار گرفته از قدرت دست داشته شان در سايه حمايت کفر و يا مسلمانان خارجی نتنها لزت نخواهند برد بلکه به مجرد خروج  قوت های حامی شان از کشور به همان سرنوشتی مواجه خواهند شد که ديگر وابستگان در  تاريخ افغانستا ن سر دچارشده اند. بنابران به عقيده من آن عده  طالبان اگرادعای وطن پرستی و يا حس ملی گرايی دارند بلاخره باگرفتن درس از گزشته بايد از چنل ملی وارد کارزار سياست افغانستان شوند نه از  چنل CIA  وISI.

عده ای هم به اين عقيده اند  که طالبان از سرنگونی تا دگرگونی راه دراز و دشواردر پيش رو خواهند داشت. و بنابران آنها زمانی شايستگی اشتراک در  گفتمان ملی و اعمار افغانستان نو را پيدا کرده میتوانند که قبل از همه با دم پاکستانی و تروريستی  خويش وداع نموده چهره عناصر ملی را بخود بگيرند. افزون بر آن، آنان به  شست و شوی مغزی نيز نياز دارند تا از زهر و اسارت تفکر افراطی ديوبندی نجات يابند. با تاريخ افغانستان ، به سنت و عنعنات آن آشنا ساخته شوند،به وحدت ملی  معتقد ساخته شوند  و وادار به ترک تمدن ستيزی و زن ستيزی شوند. همچنان آنها  در جستجوی اسلام واقعی نه راهی مدارس ساخت استعمار و ملاهای منافق ديوبندی شوند بلکه به مدارس اسلامی افغانستان نزد روحانيون و ملاهای واقعی تعليم و تر بيت يافته با ارزش های اسلام اعتدالی يگانه وارث اسلام واقعی آشنا ساخته شوند.

واقعيت اينست که طالبان نه در گزشته بدون بازی گران خارجی موجوديت  فزيکی داشتند و نه امروز بدون آنان امکانات سازمانی، نظامی و مالی دارند. نه ديروز از خود اراده و توان جنگيدن داشتند و نه امروز بدون حمايت دشمنان افغانستان قادر به انجام  کاری اند. بنأ اگر آنها دگرگون ساخته شوند يا سر نگون، باريش دراز به قدرت رسانيده شوند و يا با  ريش تراشيده،با تفکر تند  يا کند،...اين ديگر به اراده و خواست نه طالبان است و نه طالب دوستان، بلکه قبل از همه وابسته به اراده پاکستان و آمريکاست. وسوال درين جاست که آيا مردم افغانستان مجبورند به اراده پاکستانی ها و آمريکايی ها  تسليم شوند؟  پاسخ آن متأ سفانه منفی است. زيرا صرف نظر از همپاشيده گی اقتصادی و اجتماعی، ناخن افگار قومی ما در دست آنها است. و اين همان نقطه اساسی ضعف ما است که  به سود دشمنان افغانستان تمام خواهد شد.

 اما باوجود شاريدگی ملی و نفوذ گسترده خاجی ها ، برخی ها به اين عقيده اند که در حال حاضر  رستاخيز بزرگ اجتماعی که از درون جهاد و مقاومت ملی افغانستان بيرون بر آمده و می توان آن را بيداری اجتماعی ناميد    به يک فاکتور نيرومند اجتماعی مبدل شده است. خود شناسی، هويت شناسی و حق شناسی از جمله عناصر اسا سی آن است که نمی شود آنرا ناديده گرفت. بنابرين مشکل به نظر می رسد که جنگسالاری، طالب سالاری و استبداد سنتی به ياری  قدرت های خارجی بتوانند افغانستان را باری ديگر به بستر آرام برای شان تبديل کرده و  داعيه آزادی  خواهی و برابری اجتماعی را درين سرزمين خاموش سازند.

به هر ترتيب اينکه استعمار و استبداد با پر و ژه جديد طالبی اش چه اهدافی را دنبال خواهند کرد  با توجه به حوادث خونبار گزشته ،درک آن نبوغ کار ندارد. اما اينکه چه اهدافی را ما دنبال می کنيم و يا با چه استراتيژی  وارد کار زار مبارزات  سرنوشت ساز فعلی می شويم، هنوز چشم انداز روشن به مشاهده  نمی رسد.  

و در اخير مقدمه  اينک برگردان عنوان بالا تقديم می گردد.

 

"  طالبان را آدم های  خوش طبع  يافتم". اين کلمات خانم رابين رفايل دستيار اداره آمريکا در جنوب آسيا است که بعد از ملاقات  رو در رو باطالبان در سال 1996 بيان شده است. به قول يک منبع آگاه  اين ملاقات رو در رو طوری صورت گرفت که خانم رافايل بالای چوکی نشسته و پشت او بطرف طالبان قرار داشت. زيرا مطابق به شريعت تند اسلامی طالبان، مردان حق ديدن روی زنان را در خارج از خانواده ندارند. اما هنوز اين برخورد عجيب و غريب طالبان نتوانسته بود خانم رفايل را نسبت به آنان بد بين سازد. طوريکه تجربه بعدها نشان داد « توصيف احساساتی» رفايل از طالبان منبع قضاوت خيلی اشتباه آميز  آمريکا پيرامون اين جنبش سياسی و رابطه آنان  باشبکه تروريستی القاعده شد .

 طالبان در  رسانه های جهان بحيث گروهای بنيادگرای مذهبی شناخته می شدند در حاليکه آنان  با گرمی از طرف مقامات آمريکا پزيرايی می شدند. اين مقامات معتقد بودند که طالبان با اشغال پايتخت افغانستان نتنها امنيت را تامين خواهند کرد بلکه شرايط را برای انتقال گازاز آسيای مرکزی از طريق افغانستان به بازار های جها ن نيز مساعد خواهند ساخت. اين انتظارات و عدم اراده مقابله با خطرات روز افزون ديگر  باعث شد که حتاپناهدادن لادن توسط  طالبان، تحمل گردد.

 

« هيچ چيزی قابل اعتراض نيست»

 پس از اشغال کابل توسط طالبان سخنگوی قصر سفيد آ قای گلين دويس با پخش اعلاميه گفت  که اصو لأ   حکومت آمريکا بالای حاکمان جديد کابل"هيچ  چيزی قابل اعتراض" نيافته است. برای مقامات اين کشور  اسارت مطلق زن ها و دختران، سلب ابتداءيترين مزايای آزادی و روش های وحشيانه  نظامی طالبان قابل اعتراض نبوده است. در واقع اين تحريک مستبد که در مدت دو سال بگونه وحشيانه بخش اعظم افغانستان را در تحت تسلط خود در آوردند از حمايت رفيقی چون آمريکا برخوردار بودند که همواره  ناظر قصاوت های مکرر شان بودند.

 بدون شک  باز نگری انتقا دی پيرامون سياست قهقرايی طالبی آمريکا کاری آسانی است، اما اين هم واضح است که مقامات ارشد آمريکا نسبت به هر کسی ديگر شناخت شان از طالبان بيشتر بود. چنانچه زمانيکه طالبان کابل را در سپتمبر 1996 اشغال کردند سخنگوی قصر سفيد آقای گلين ديويس گفت:" تا اکنون قرصتی به ما دست نداده تا با طالبان تماس  گرفته اهداف آن ها را مورد بحث قرار دهيم" اما او باکلمات خودش چند روز بعد در مصاحبه با مجله اکونومست گفت:" آمريکا دردو سال گزشته با طالبان در تماس بوده است".  اينکه گفته می شود شوروی ها در يک دهه نتوانستند افغانستان را متحد سازند اما طالبان اين « شاگردان مذهبی» توانستند تقريبأ در دو سال تمام مملکت را متحد کنند، يک تنانقض گويی اشکار است.

 همچنان اينکه آمريکا  در آغاز در رابطه با طالبان دم  می جنباند نيز تا اندازه قابل فهم بود. زيرادو متحد اين کشورسعودی ها و پاکستانی ها تحريک طالبان را حمايت می کردند. و حتا دولت مرکزی افغانستان که بعدأ ذريعه ملاهای مليشه طالبی سرنگون شد نيز در آغاز از آنان پشتيبانی کردند. چنانچه هنگاميکه طالبان در سال 1994 ولايت کندهار افغانستان را متصرف شدند رًيس جمهور برهان الدين ربانی که از سال 1992 به اين مقام رسيده بود عملأ از اين تحريک حمايت کرد. از هر نقطه نظر کندهار در آن وقت در هرج و مرج کامل به سر می برد. با پياده نمودن شرعيت سختگيرانه  اسلامی، طالبان عملأ توانستند به نابسامانی ها پايان داده مورد پزيرايی اهالی و حتا استقبال اداره آمريکا قرار گرفتند. اما زمانيکه طالبان رخ ماشين جنگی خود را بطرف هرات چرخاندند ديگر  منطق مبارزه با نابسامانی جای نداشت. زيرا  به قول آقای جولی سيرس يک مقام سابق اسخبارات  آمريکا که موضوع افغانستان نيز شامل صلاحيت او می شد" اگر کندهار در آن وقت بدترين شهر افغانستان محسوب می شد بر عکس هرات بهترين شهر آن بود.در يکی آن خود سری بی داد میکرد در حاليکه در ديگرش نظم و آرامش حکم فرمابود و بطور نسبی جای بهتر برای زندگی کردن  به حساب می آمد."

 باظهور طالبان حمايت از حکومت ربانی به زودی ناپديد شد. به گفته سيرس  طالبان قادر شدند که در مدت کوتاهی به سرعت بخش اعظم کشور را تسخير کنند و يکی از عوامل موفقيت شان اين بود که فکر می شد آنها از حمايت آمريکا برخوردار اند و اين در واقع به مشروعيت آنها افزود.  همه اين ها نشانه های حمايت آمريکا از ملاهای مليشه در افغانستان بود. چنانچه بازوی تبليغاتی آمريکا مثل راديو صدای آمريکا  شديدأ در خدمت طالبان قرار داشت و عملأ برای مدت طولانی از تمايِل طالبی اش کاسته نمی شد. به گونه مثال اين ماموريت طالبی راديوی مزکور در نومبر 1996 توسط يکی از رسانه های روسيه مورد انتقاد قرارگرفت که در آن وقت مورد تايید برخی مقامات آمريکا نيز قرار گرفت. " اخبار صدای آمريکا بر اساس دساتير  قصر سفيد و CIA تمام تلاش خويش را به خرج می دهند تا دست آوردهای آخير طالبان را در آوردن « امنيت در افغانستان» مورد تمجيد قرار دهند. اما هيچ خبری پيرامون روش های خشن آنان  نتنها با  دشمنان سياسی شان بلکه با اهالی نيز به نشر نمی رسد".

 همزمان با تحرکات طالبان بطرف کابل آ مريکا فشار بر حکومت ربانی را ( در حاليکه بعد ها پس از يازدهم سپتمبر با جبهه  متحد شانه به شانه  عليه طالبان  جنگيد) به منظور سازش با طالبان افزايش بخشيد. اما «سازش» بمعنی تسليم شدن  افاده شده بود.  چنانچه زمانيکه کابل در زير آتش توپ خانه طالبان شديدأ رنج می برد، خانم رفايل در جريان مزاکره  برای احمد شاه مسعود مرد نظامی که عملأ شخصيت شماره دوم حکومت ربانی شمرده می شد پيشنهاد کرد با گروهای که تلاش می نمايند پايتخت را متصرف می شوند بايد« همکاری» کند.

 واقعيت اينست که بی امنيتی طولانی طالبان را برای آمريکا جذاب ساخته بود.  بعد از دو کودتای نظامی در سال های 1970 و مقاومت شديد مجاهدين در سالهای 80  عليه اشغال شوروی ها  سر انجام اين کشور در تحت کنترول مجاهدين در آمد. حتا با استقرار حکومت اسلامی در تحت رياست ربانی در سال 1992  وضعيت  اين کشور بی ثبات باقی ماند. به قول واشنگتن پست آيالات متحده آمريکا برای آوردن ثبات در افغانستان بدون از طالب ديگر انتخابی نداشت." دولت  فراگير طالبی يگانه بديل نسبت به دولت اًتلافی گروها  در حکومت برهان الدين ربانی  است که تا حال قادر نشده است دايره نفوذش را در سراسر کشور گسترش دهد".

 تا حدی اين حرف واقعيت دارد، زيرا در نتيجه تحريکات  برخی گروهای مسلح توسط پاکستان اين کشور متحد نمای آمريکا ، افغانستان بی ثبات گرديده بود. اما بعد ها پاکستان با جمع آوری گروهای تبهکار زير چتر طالبان توجه جامعه جهانی را بخود جلب نمود.و در نتيجه آيالات متحده ناگزير شد در زمينه  در مقابل رسانه های خبری   تبرئه جويی کند. چنانچه در واشنگتن پست با نقل قول از يک تحليل گر آمريکايی با استناد به اظهارات  مقامات آمريکا، تهديد بالقوه  رژيم جديد طالبی در کابل بی اهميت وانمود شد. تحليل گر آمريکايی طالبان را" « ضد مودرنيته » نا ميد نه ضد غرب. معلوم میشود که طالبان صرف متعهد به حفظ سنت های جامعه افغانی اند تا صدوری يک انقلاب اسلامی در خارج از مرز های اين کشور"

 گسترش آتش

 خانم رفايل هنوز شيفته طالبان بود و قضاوت خود را پيرامون  آنان با مجله اکونومست چنين در ميان می گزارد: "  طالبان در جستجوی« صدور اسلام» در خارج نيستند، آنها صرف اين کشور را  آ زاد می سازند" اما در  همان مقاله  گفته میشود که در حقيقت طالبان در صدد « صدور اسلام» اند.  بنا به اظهارات يک ژورنالستی که نخواست اسمش فاش شود چهره اصلی طالبان را در دور سفرش به افغانستان بدين گونه معرفی نمود: " طالبان گروهای توسعه گرا هستندو آنها آرزوی گسترش عقايد شان را در پاکستان، آسيای مرکزی و شرق ميانه کتمان نمی کنند". دوهفته بعد از تصرف کابل توسط طالبان در مجله نيوز ويک مضمونی به چاپ رسيد که  از قول يک ملاح « آتش افروز» گفته می شود: " ما نخست قزاقستان را می گيريم بعد ازبکستان را و سپس مسکو را!"

چشم نابينا

 دو هفته بعد از سقوط کابل در نيويارک تايمز از نيکولس بورنس سخنگوی قصر سفيد نقل قول شد:" ما در باره طالبان با عملکرد شان قضاوت خواهيم کرد". اما پيرامون اعمال طالبان حتا در همان اوايل حقايقی زيادی روشن شده بود که می شد به روشنی قضاوت کرد. بگونه مثال بخشی استراتيژی طالبان را که بامحاصره کشيدن شهر کابل با آتش توپ خانه آنان صد ها انسان بی گناه کشته و يا از گرسنگی جان دادند،    می توان قضاوت کرد. و يا با  کشتار فجيح ديکتاتور کمونست سابق  افغانستان و به دار کشيدن او در چار راهی گزرگاه عامه نيز می توان قضاوت کرد.

نماينده نشرات آمريکا آقای گلن ديويس در هنگام نشر اخبار کشتار رًيس جمهور اسبق افغانستان توسط طالبان را صرف با اظهار« تأسف » خلاصه کرد. در عين وقت مجله اکونومست" دست ها و پاهای قطع شده بخاطر جرايم نسبتاً  سبک" را يافت.  هنوز هم حکومت آمريکا  بطور عمدی از ديدن دحشت  افگنی روز افزون طالبان و رهبر يک چشمه آن ملاه محمد عمر ، چشمان خود را نا بينا انداخت. آقای نيکولس در کنفرانس مطنوعاتی که درين رابطه در اکتبر سال 1996 به راه افتيده بود تلاش نمود که با  غبار آلود کردن اعمال طالبان حقايق را بپوشاند. در نتيجه گفت:" حوادثی که در افغانستان جريان دارد خيلی پيچيده و مبهم است".  واضحأ از هر نقطه نظر وضيعيت پر تنش بود اما تصوير اوضاع اين کشور بسيار آسان بود، زيرا:  دولت بر کنار شده ربانی نماينده يک رژيم اعتدالی اسلامی بود که پاکستان برای بر انداختن آن با ايجاد« آشوب» از طريق  تقويت مخالفين آن برای چندين سال مصروف شد تا اينکه راه را برای طالبان که حافظ منافع پاکستان ، عربستان سعودی و عمارات متحده عربی در منطقه بود باز کرد. وطالبان نيز با روش های خيلی وحشيانه  در راستای منافع  آنان سخت کوشيد. اما آيالات متحده به اخطار های جامعه جهانی و ملل متحد در زمينه چندان اعتنا نکرد.

 درواقع حتا بعد از اشغال کابل توسط طالبان هم  اکثريت ممالک جهان حکومت ربانی را به رسميت می شناختند و  کرسی افغانستان در ملل متحد به دولت ربانی تعلق داشت. اماسفارت افغانستان در آمريکا در سال 1997 توسط دولت آمريکا مسدود شد. در نتيجه چهار کشور حکومت ربانی را به رسميت نمی شناخت که سه آن طالبان را به رسميت می شناخت. و کشوری که نه حکومت ربانی را به رسميت می شناخت و نه طالبان را آمريکا بود.

ΩΩΩ

 برگردان: داکتر هارون اميرزاده

 لندن-8 اکتبر 2003

Email: haroon@ amirzada.fsnet.co.uk

Tel/ Fax: 44+ 2084227827


بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت