جنبش هاي روشنفكري قرن بيستم افغانستان

نوشتهء : داکتر کبیر رنجبر

 

   در اوايل قرن بيستم عده يي از روشنفكران افغانستان براي نخستين بار دست به اقدام بزرگي ميزنند. اين اقدام تاريخي ـ ايجاد سازمان ســــياسي بود كه هسـته مركزي آن را انجمن «  سراج الاخبار » تشكيل ميداد.

   اولين شماره سراج الاخبار به تاريخ 11 جنوري 1906 در 36 صفحه به نشر رسيد.انجمن سراج الاخبار متشكل از هشت شخصيت فرهنگي بود كه همه آنها هيات تحرير جريده را تشكيل ميدادند. در راس انجمن مولوي عبدالرؤوف قندهاري قرار داشت.

   سراج الاخبار بعد از نشر شماره اولش توقيف گرديد، واما بعد از سه سال اعضاي اين انجمن تحت رهبري محمد سرور خان واصف قندهاري سازماني را تشكيل ميدهند كه در تاريخ سياسي افغانستان به نام مشروطه اول شهرت مي يابد.  تعداد مجموعي اعضاي اين سازمان را در حدود 300 تن از روشنفكران كشور تشكيل ميداد.هسته مركزي آن تحت رياست مولوي واصف به ده تن ميرسيد كه عمدتآ معلمين ليسه حبيبيه بودند.  تشكيلات اين سازمان جدآ مخفي و از حلقه هاي كوچكي متشكل بود. اعضاي اين حلقه ها به صورت افقي با حلقه هاي ديگر آشنائي نداشتند ولي تنها يك تن از مسؤولان انها با يكي از اعضاي هسته مركزي آشنايي داشت. مشروطه اول نخستين تجربه مبارزه مخفي روشنفكران دموكرات با نظام استبدادي امير حبيب الله خان ميباشد. سازمان مشروطه اول به زودي افشا و بيرحمانه سركوب ميگردد واكثريت رهبران آن را امير مستبد به توپ بسته و اعدام مينمايد.

  شش سال بعد در سال 1912 امير حبيب الله خان به يكي از فرهنگيان برازنده آن زمان وخسر پسرانش ‹ محمود طرزي› اجازه نشر دوباره سراج الاخبار را ميدهد. آغازنشرات دوباره سراج الاخبار توسط محمود طرزي مشروطه دوم را پايه گذاري كرد.

   مشروطه دوم ، عمدتآ متشكل از روشنفكران بي حوصله و نهايي گري بودند كه به خاطر رسيدن به اهداف خويش استفاده از هر وسيله به شمول استعمال اسلحه را عليرغم فقدان چنين اصلي در مرامنامه تحريري انها جايز ميدانستند.  برخي از مورخين را عقيده بر انست كه با استفاده از چنين شيوه مبارزه در شب 21 فبروري 1919 يكي از جوانان مربوط به سازمان مشروطه دوم ، امير حبيب الله خان را در كله گوش با ضرب گلوله به قتل ميرساند.

   با به قدرت رسيدن امان الله خان ، سازمان روشنفكران مشروطه دوم به يك سازمان دولتي مبدل گرديد و رهبري آن  را شاه مترقي و ريفورميست امان الله خان شخصآ به عهده گرفت. ريفوم هاي امان الله خان تمام ساحات زندگي كشور را احتوا مي كردند و از نگاه محتوا بدون شك ميتوان آنها را در شرايط آن زمان افغانستان به مثابه ء يك فعاليت روشنگرانه چپ افراطي ارزيابي نمود. از آن زمان همين امراض نهايي گري ، شتاب زدگي وعدم درك درست واقعيت هاي اجتماعي ، مانند يك نوار سرخي تمام جنبش هاي روشنفكران چپ افغاني را تا امروز همراهي ميكنند.

    درسال 1929 عوامل عديده ای داخلي، توام با مداخلات گسترده بيگانگان باعث سقوط دولت امان الله خان وشكست جنبش مشروطه دوم گرديد. به تعقيب آن تا اواخر سالهاي 1940 م دوران سكوت و ركود فعاليت هاي فرهنگي وسياسي بر افعانستان مستولي گرديد. نشر قانون مطبوعات در سال 1950 از جانب حكومت شاه محمود خان به اين وضع خاتمه داد وجنبش روشنفكري سياسي بار ديگر اوج گرفت.  فعاليت روشنفكران فعال در عرصه سياسي به زودي در سه حزب متمركز گرديد.

   1 - ویش زلميان يك حزب محافظه كار وعمدتآ متشكل از فرهنگيان پشتون ، مانند گل پاچا الفت ، فيض محمد انگار، عبدالؤوف بينوا، قيام الدين خادم ، غلام حسين صافي، نورمحمد تركي و قاضي عبدالصمد خان بود. ویش زلميان به نشرجرايد انگا ر و ولس، به مشابه ارگان نشراتي خويش ، مبادرت ورزيدند.

   2 ـ  حزب وطن يك سازمان سياسي معتدل با ارگان نشراتي جريده وطن بود.  در اعضاي حزب وطن ميتوان از شخصيت هاي علمي ، فرهنگي مانند مير غلام محمد غبار، برات علي تاج ، سرور جويا، عبدلاحي عزيز ، مير محمد صديق فرهنگ ، علي محمدخروش ، علي احمد نعيمي ، عبدالقيوم رسول ، دكتور محمد فاروق اعتمادي و فتح محمد خان نام برد.

   3  ـ  حزب خلق جريدهء نداي خلق را نشر مينمود. مدير مسؤول اين جريده عبدالحميد مبارز بود وهمكاران قلمي آن را روشنفكران داراي افكار چپ سياسي تشكيل ميدادند. از شخصيت هاي برجسته اين حزب دكتورعبدالرحمن محمودي ، محمد نعيم شايان ، دكتور نصرالله يوسفي ، محمد عظيم محمودي ومحمد امان محمودي بودند.

    جنبش روشنفكران مشروطه سوم عمر كوتاهي داشت ودر سال 1952 سركوب گرديده عده يي از رهبران آن زنداني شدند.اما محمد داود در زمان حكومت ده ساله اش ( 1953=1963 ) بسياري از مطالبات اقتصادي اين جنبش را بر آورده ساخت.

   تعداد روشنفكران و نيمه روشنفكران ( بادر نظرگرفتن كارمندان دولتي ) در زمان مشروطه دوم از 20 هزار تن تجاوز نميكرد.  در حاليكه در اوايل سالهاي 1950 تعداد روشنفكران و نيمه روشنفكران در افغانستان به بيشتر از 60 هزار تن بالا رفت. بدين ترتيب ، جنبش مشروطه سوم در مقايسه به مشر.طه اول و دوم ، از نگاه كمي و كيفي به مراتب در سطح بالا تري قرار داشت.

   در دوران قانون اساسي (1964 ــ 1973 ) به مطاليات سياسي روشنفكران مشروطه سوم نيز جواب مثبت داده شد.  حقوق و آزادي افراد در قانون اساسي 1964 تسجيل گرديد وبا استفاده از آن جنبش نوين و نيرومند روشنفكران در يك طيف وسيع از چپ افراطي تا راست افراطي به سرعت در صحنه سياسي عرض وجود كرد.

   در نيمه دوم سالهاي 1950 و به خصوص در اوايل سالهاي 1960 م اتحاد شوروي از طريق نشرات حزب توده ايران به صادرات ايديولوژي ماركسيستي به افغانستان مبادرت ورزيد.  كارمندان سفارت چين نيز در ميان روشنفكران افغانستان به پخش آثار مائوتسي دون بزبان دري پرداختند. ايدولوژي ماركسيستي مائويستي كه مبارزه عليه استثمار انسان از انسان ، استقرار حاكميت زحمتكشان و عدالت اجتماعي را تبليغ مينمود، در روشنفكران جامعه عقبمانده افغاني به سرعت نفوذ ميكرد وبا گذشت زمان ساحه تآثيرات آن گسترده تر ميگرديد.  در جناح راست افراطي ايديولوژي اخواني از مصر توسط مولوي نيازي به افغانستان وارد گرديد. به زودي سازمان هاي سياسي حزب دموكراتيك خلق افغانستان ، جمعيت اسلامي ، حزب دموكراتيك نوين وده ها سازمان ديگر به فعاليت آغاز نمودند. در ميان تمام سازمانهاي سياسي اين دوران، حزب دموكراتيك خلق افغانستان و جمعيت اسلامي ، تآثيرات بزرگي بر حوادث بعدي سياسي در افغانستان وارد نمود.

   ح.د.خ .ا  از اول جنوري 1965 تحت رهبري نورمحمد تركي ، ببرك كارمل ، صالح محمد زيري، سلطان علي كشمند ، محمد طاهر بدخشي، شهرالله شهپر، دستگير پنجشيري ، شـاه ولي ، كريم ميثاق ، ظاهر افق و نور احمد نور به فعاليت آغاز نمود و مرامنانه آن به تاريخ 11 اپريل 1966 در شماره هاي اول و دوم جريده خلق به نشر رسید.

   هدف استراتيژيك وسيله از بين بردن « تضاد اساسي ميان دهاقين و فيودالان ، خلق و امپرياليزم » در مرامنامه مذكور ، ايجاد « حكومت ملي ــ دموكراتيك » تعيين گرديد.  در عرصهء اقتصادی  انتخاب « راه رشد غير سرمايه داري » براي افغانستان لازمي دانسته شد.  پايهء اجتماعي حكومت ملي ــ دموكراتيك را بايد جبههء ملي همه نيروهاي وطنپرست ومترقي ــ كارگران ، دهاقين، روشنفكران مترقي، پيشه وران ، علاقمند در استقلال ملي، دموكرتيزه كردن زندگي اجتماعي وپيروزي « جنبش ضد فيودالي و ضد امپريالستي »  تشكيل ميداد.

   مرامنامه سراپا منعكس كنندهء نسخه هاي ايديولوژيكي كليشه يي قبلآ آماده شده از جانب حزب كمونيست اتحاد شوروي  براي تمام ممالك در حال رشد، بدون درنظر گرفتن ويژه گي هاي اين كشور ها بود.  مرامنامه با طرح طبقات متخاصم در جامعه ، اختلافات ميان اهالي وتحريكات بخشي از مردم عليه گروه ديگر را دامن زد و به روحيهء تساند ،  برادري اسلامي و يكپارچه گي ملت افغان مبتني بر فرهنگ اسلامي و افغاني ، صدمهء بزرگي رساند.  از جانب ديگر اعلام تضاد اساسي خلق افغانستان با « امپرياليزم » به مفهوم نقض بيطرفي عنعنوي افغانستان ، موضح گري در قطار كشورهاي سوسيالستي در دوران جنگ سرد ودشمني با كشورهاي پيشرفته سرمايه داري بود. ايديولوژي واقعي حزب كه ماركسيزم ــ لينينيزم بود ، زير پرده « ايديولوژي مترقي» و « جهان بيني علمي » از نظر مردم پنهان ميگرديد.

    اساسنامه حزب دموكراتيك افغانستان كه از جمله اسناد محرم بود و هيچگاه در رسانه هاي گروهي به نشر نرسيد ، تشكيلات حزب و مقررات مربوط به زندگي دوران حزبي را بر مبناي اصول نيمه نظامي تنظيم مينمود. عمده ترین اصل این مقررات دو قطب متضاد سنترالیزم و دموکراتیک تشکیل میداد، که با درنظر گرفتن شرایط و اوضاع یکی ازین قطب ها عمده میگردید. و اما در عمل هیچگاه نوبت به قطب دیموکراتیک نرسید و اعضاي حزب در تمام دوران زندگي اين حزب از ابراز عقايد آزاد خويش در رسانه هاي گروهي وحتي در درون سازمان هاي حزبي و بخصوص دفاع از آنها محروم بودند و محض به مثابه مجريان ارادهء رهبران عمل ميكردند.  اطاعت بدون چون و چرا مقامات پايين از بالا ، عدم موجوديت امكان تبارز استعدادهاي اعضاي ساده حزب و ديگر انديشي ، بخاطر فقدان دموكراسي درون حزبي و تحميل ايديولوژي واحد بر تمام اعضاي حزب ، از مشخصات عمده حزب بوده است.

   در بيشتر از يك ربع قرن فقط يك كانگره حزبي داير گرديد واعضاي حزب دموکراتیک خلق افغانستان هيچ نقشي در انتخاب رهبري خويش نداشتند. تغییراتی كه در هيئت رهبري  وكادرهاي محلي حزب صورت ميگرفت ناشي از اراده ء منشي عمومي حزب وگروهك مربوطه اش بود. كه اين وظيفه بعد از كودتاي 27 اپريل 1978 بصورت عام و تام به مشاورين اتحاد شوروي منتقل گرديد.

   جمعيت اسلامي افغانستان در سال 1964 تحت رهبري مولوي نيازي ، استاد برهاندين رباني، مولوي يونس خالص، استاد سياف ، مولانا منهاج الدين كهيخ، استاد توانا، مولوي فيضاني وقاضي هدايت پا  به عرصه وجود گذاشت. اخواني هاي افغانستان مانند برادران خويش در كشورهاي عربي دين مبين اسلام را به سياست كشانيدند و آنرا به ايديولوژي مبدل كردند. افكار اعضاي جميعت اسلامي افغانستان در جرايد كهيخ ، نداي حق و خيبر انعكاس  مي يافت.

   برنامه انكشاف اقتصادي ــ اجتماعي  و فرهنگي  از جانب جمعيت اسلامي طرح نگرديده است. تمام برنامهء اين سازمان نظامي – سياسي در جهاد عليه كفار ويا تنظيم هلي جهادي رقيب خلاصه ميشود.

     مقررات تنظيمي جمعيت اسلامي شيبه قواعد داخلي حزب دموكراتيك خلق افغانستان توتاليتاري بوده و اما از نگاه دسپلين سازماني مبتني بر ايديولوژي اسلامي است. اصل جهاد و اطاعت از اولي الامر سنگ تهدابي بناي زندگي تشكيلاتي جمعيت اسلامي افغانستان را تشكيل ميدهد.

    علاوه بر آن در « دوران قانون اساسي » احزاب ديگري از قبيل افغان سوسيال دموكرات مشهور به افغان ملت تحت رهبري غلام محمد فرهاد، حزب دموكراتيك مترقي مشهور به مساوات تحت رهبري محمد هاشم ميوندوال وحزب وحدت ملي مشهور به زرنگار تحت رهبري استاد خليلي وبرخي از گروه هاي ديگر سياسي نيز تآسيس گرديدند.

   فعاليت احزاب مختلف سياسي و اشتراك برخي از انها در مبارزات داغ انتخاباتي دوره دوازدهم وسيزدهم پارلماني ، تظاهرات و اعتصابات  متعلمان و محصلان و استادان ، ايجاد سازمانهاي صنفي زنان، محصلان ، استادان . ژورنالستان غير دولتي و همچنين نشر بيشتر از 30 جريده آزاد ــ بيانگر اوج جنبش روشنفكري در اين دوران ميباشد.

   كودتاي 17 جولاي 1973 محمد داود جنبش روشنفكري را در افغانستان دوباره متوقف گردانيد. در اولين فرمان محمد داود به تاريخ 26 جولاي 1973 ، افغانستان به حيث يك دولت جمهوري اعلان و قانون اساسي سال 1964 ملغي و در نتيجهء آن پارلمان  منحل و فعاليت احزاب سياسي ، سازما نهاي صنفي ونشر جرايد ممنوع گرديدند. بدين ترتيب ، رژيم جديد از نگاه شكل جمهوري واما محتواي توتاليتاري بود كه مشخصات عمدهء آن در قانون اساسي سال 1977 تبارز نمود.

   عده يي از اعضاي نظامي حزب دموكراتيك خلق افغانستان در كودتاي 17 جولاي سهم فعالي گرفتند كه در نتيجه از جانب محمد داود در مقامات بالاي دولتي و از آنجمله در چند وزارت كابينه جديد مقرر شدند.

   در سالهاي اول جمهوري پنجساله محمد داود (1973 ــ 1978 ) در برنامه هاي داخلي و سياست خاريجي  دولت تاثيرات انديشه هاي چپ متبارز بودند. جمعيت اسلامي افغانستان وحزب دموكرات نئين از جانب دولت تحت ضربه قرار گرفتند وعده يي از فعالين آنها مجبور به مهاجرت از كشور شدند. گروه هاي ديگر سياسي كه قبلآ هم از مواضع استواري برخوردار نبوده، ساحه تآثيرات آنها در جامعه محدود بود، نيز بسرعت از صحنه سياسي خارج گرديدند.

   بدين گونه حزب دموكراتيك خلق افغانستان كه تا اواخر سالهاي 1960 به يك حزب نيرومند سراسري در كشور مبدل شده بود ، به مثابه يگانه نيروي متشكل از صحنه سياسي افغانستان نه تنها به فعاليت خويش ادامه داد، بلكه به اشكال مختلف اين فعاليت از آنجمله كار تشكيلاتي در اردو شدت بخشيد.

    يكي از اشتباهات بزرگ محمد داود كشانيدن اردو به سياست است .  كودتاي نظامي محمد داود سرمشق بدي براي افسران اردوي افغانستان بود كه در نتيجه زمينه مساعدتري براي پخش انديشه هاي چپ وكار تشكيلاتي حزب دموكراتيك خلق افغانستان در قواي مسلح مهيا شد وافسران جوان در هوا و هوس وانديشه اقدامات جدي تري افتادند.

   محمد داود به زودي به اين خطر پي برد وبا تصويب قانون اساسي جديد، تاسيس حزب انقلاب ملي واعلام ناسيوناليزم افغاني به مشابه ايديولوژي دولتي ، تلاش نمود تا نيرويي را درمقابل حزب دموكراتيك خلق افغانستان به وجود آورد. همچنين محمد داود به خاطر بوجود آوردن توازن در سياست خارجی، به تنش در روابط با پاكستان خاتمه داد و با ايران و عده يي از كشور هاي عربي و جهان غرب كنار آمد.

    اين همه اقدامات مانع سقوط رژيم نگرديد ودر 27 اپريل 1978 حزب دموكراتيك خلق افغانستان از طريق كودتاي نظامي قدرت سياسي را به دست گرفت.

   حزب دموكراتيك خلق افغانستان از زمان تاسيس فاقد دموكراسي دروني بود. عليرغم آن،از جانب حزب تا 27 اپريل 1978 در جامعه شعار دموكراسي داده ميشد واز طريق پارلمان، نشرات، مظاهرات و اعتصابات خدمات شايان توجهي در بيداري توده ها ، معرفي روحيهء دموكراسي ومطالبه حقوق مردم به عمل آمده است.  در آغاز جمهوري محمد داود حزب دموكراتيك خلق افغانستان با استفاده از فضاي مساعد، ريفورم هاي دولت را تاييد و در مبارزه عليه فساد اداري وستم اجتماعي سهم بسزايي گرفت.  بعد از كودتاي 27 اپريل رهبري حزب دموكراتيك خلق افغانستان اصول اساسي مرامي و مطالبات اپوزيسيوني خويش را در ارتباط به تآمين دموكراسي در جامعه فراموش نمود.  

مشاورين ملكي و نظامي اتحاد شوري به افغانستان سرازير شدند ودر سازماندهي نظام توتاليتاري  به زمامداران جديد ياري رسانيدند كه يكي از مشخصات عمدهء آن تحميل ايديولوژي كليشه يي بر مردم افغانستان بود كه در آن جايي براي دموكراسي ،دگرانديشي وجنبش روشنگري باقي نميماند. تا اينكه دراخير سالهاي 80 بعد از طرح وتحقق مصالحه ملي ودر پرتو ان تاسيس احزاب ، سازمانهاي اجتماعي ،انجمن ها ، كانون هاي متنوع فرهنگي وانواع نشرات كارهاي بزرگي انجام شد. اعضاي حزب وهواخواهان ان براي بيداري مردم نقش روشنگرايه يي را بازي نمودند وهمچنان در مبارزهء گرم عليه تجاوز وترور بنيادگرايان دلاورانه و بيباكانه هزارها قرباني دادند.

   روشنفكران ترقي خواه ميان دو انتخاب دشوار قرار گرفته بودند: بيداد بنيادگرايان تروريست توام با مداخله همسايگان با پشتباني مادي ، معنوي وفزيكي كشورهاي غربي و بعضي از دولت هاي عربي از يك طرف وتجاوز نظامي وسياسي اتحاد شوروي از طرف ديگر.  به همين دليل يك خط فاصل ميان عقب گرايان و ترقي پسندان ايجاد شد. هر كدام در ميان دوخفت يكي را عليرغم خواست درونی خود تحمل  كردند. صرفآ خروج قواي نظامي اتحاد شوروي وانتخاب سياست مصالحه ملي بار خفت را از دوش ترقي پسندان وطرفداران مردم سالاري برداشت.

   در سالهاي 1992 ــ 1996 افغانستان از نگاه زهني به چند قرن به عقب كشانيده شد ودر اثر مداخلهء بيشرمانه كشورهاي خارجي ميدان شديد ترين جنگ هاي بين الافغاني بر مبناي اختلافات تنظيمي ، قومي ، قبيلوي، مليتي ، زباني ، مذهبي و منطقوي بخاطر كسب ويا حفظ قدرت دولتي گرديد.  در چنين شرايطي از روشنگري و فعاليت هاي آزاد سياسي ويا فرهنگي نميتوانست سخني در ميان باشد.

   در زمان زمامداري طالبان ( 1996 – نوامبر 2001 ) تلاش صورت گرفت تا افغانستان هنوز هم به عقب كشانيده شود وبر مبناي اصول ومعيار هاي زمان خلافت در قرن هفتم ميلادي وان هم مسخ شده اش ، زندگي خويش را در تمام ساحات بازسازي نمايد.

   در مضمون قضيه هيچ اختلافي ميان دوران زمامداري طالبان وحكومت غير مركزي وادارات محلي ـ قوماندان نشيني مجاهدين وجود نداشت. يگانه تفاوت در اين بود كه طالبان با ايجاد حكومت مركزي توانستند با خاطر آسوده ،آنچه را كه قوماندانان مجاهدين در خيال ميپرورانيدند وبخاطر جنگ هاي داخلي امكان تحقق آنرا نداشتند،عملي نمايند. تروريستان القاعده و اسامه بن لادن نيز با برخورداري از پشتباني ايالات متحده امريكا ، كشور هاي عربي و پاكستان از آغاز سالهاي 1980 در مناطق سرحدي افغانستان به خاطر همكاري مالي و نظامي براي تنظيم هاي جهادي ،آشيانه نمودند واز انها به طالبان به ميراث رسيدند.

   برنامه اساسي تنظيم هاي جهادي و طالبان ـ استقرار نظام توتاليتاري برمبنا ي ايديولوژي اسلامي بوده است.باسقوط دولت نجيب الله چنين فرصت دست داده و ايديولوژي اسلامي از پاكستان ،ايران وعده يي از كشورهاي عربي به افغانستان وارد واز تاريخ 28 اپريل 1992 ، در اين كشور به ايديولوژي دولتي مبدل گرديد.

   خلاصه اينكه در سه دههء اخير زمامداري افغانستان سازماندهنده گان نظام هاي توتاليتاري بر مبناي ايديولوژي هاي دولتي ناسيوناليستي ،ماركسيستي ، دكوكراتيك ملي واسلامي بودند وروشنفكران دگر انديش هيچ امكان تبارز در جامعه ويا فعاليت در عرصه سياسي را نداشتند.  مطبوعات وبقيه رسانه هاي گروهي وهمچنان تعليمات و تحصيلات كاملآ ايديولوژيك گرديدند. فقط در سه سال اخير حكومت دوکتور نجيب الله جنبش روشنفكري دوباره بالا گرفت.  استقلال اراده وعمل جاگزين وابستگي هاي قبلي شد ودر پرتو مشي مصالحه ملي تلاش صورت گرفت تا مطبوعات ونشرات دولتي از آلودهگي هاي ابديولوژيك پاك ، مؤسسات دموكراتيك در كشور ايجاد وپلوراليزم سياسي وعقيدتي جاگزين نظام توتاليتاري گردد. احزاب سياسي و سازمانهاي صنفي و نهادهاي فرهنگي غير دولتي وكميسون حقوق بشر افغانستان شروع به فعاليت نمودند. همهء اين اقدامات امكان جامعهء مدني را در افغانستان گواهي ميداد.  واما اين پروسه در اثر مداخلات بيگانگان به ثمر نرسيد.

   در افغانستان به مناسبت عقبماني مدهش اقتصادي ـ اجتماعی و به خصوص فرهنگي،  هيچ الترناتيف علمي و سالمي در وجود يك برنامه سازنده يي در برابر ايديولوژي بيگانه به وجود نيامد. روشنفكران افغانستان به همان پيمانه عقبماني عمومي كشور ، ذهنآ عقبمانده بودند. تعداد نهايت محدودي به لسان هاي خارجي آشنايي داشتند و‌آثار متعبر دانشمندان كشور هاي غربي در ساحات اقتصادي،  فلسفي و اجتماعی به زبانهاي پشتو ودري در دسرس افغانها قرار نداشتند و تا امروز هم قرار نگرفته اند.

روشنفكران كه 99 در صد سازمانهاي سياسي را تشكيل ميدادند. از انديشه هاي جدي و عميقآ علمي هيچ اطلاعات نهايت سطحي بودند. براي روشنفكران به خاطر عقبماني سراسري كشور، ظلم و ستم زور گويان،  فقر، مرض وبي خانه گي در جامعه، انديشه ها و شعار هاي افراطي و نهايي گرانه،  به خاطر ساده گي آنها،  نهايت دلپذير بودنداند. به همين مناسبت است كه در سه دههء اخير و حتي در دوران قانون اساسي (1964ـ1973)هيچ حزب و يا سازمان سياسي ميانه رو سراسري در افغانستان تشكيل نپزيرفت و ابتكار عمل همواره در دست دو قطب متضاد ايديولوژيكي ــ سياسي ، چپ و يا راست  افراطي باقي ماند.  مبارزات سياسي اين دو قطب متضاد كه منعكس كننده تضادهاي جهاني ابر قدرت ها بود، در سالهاي 1979 ـ 1992 به جنگ مسلحانه يي مبدل وقرباني ان اقشار وسيع جامعه افغاني و همهء كشور گرديد. 

مداخلات كشورهاي خارجي و پخش ايديولوژي هاي متضاد در افغانستان به مرور زمان شگاف بزرگي را در جامعه افغاني ايجاد نمود كه مداوا وترميم آن از نگاه رواني به زمان به مراتب بيشتري نسبت به بازسازي اقتصادي كشور نياز خواهد داشت.

امراض روشنفکران

 

اکثریت روشنفکران افغانی وازجمله روشنفکران فعال در عرصه سیاست،علاوه بر نقش روشنفکرانه کمبودیها ونارسایی هایی نیز داشته اند. این نارسایی ها ویا امراض روشنفکران را میتوان چنین گروه بندی نمود :

   1 – نهایی گری وافراطی گری : 

   این پدیده های منفی عودتآ از مشخصات نیروهای چپ در جنبش روشنفکران افغانی میباشد. نهایی گری همواره منجر به بی حوصله گی وشتاب زدهگی میگردد وآسیب بزرگی درروند طبیعی تحولات آرام اقتصادی – اجتماعی وسیاسی جامعه میرساند.

   بسیاری از روشنفکران وطنپرست ومردم دوست بعد از آشنایی با فرهنگ کشورهایی پیشرفته واحساس پرتکاه عمیق رشد میان جوامع مترقی وجامعه افغانی ،مواضع چپ و یا چپ افراطی را در سیاست و تحقق برنامه های خویش اتخاذ مینمایند. نهایی گری، بی حوصله گی و شتاب زده گی درجنبش مشروطه خواهی افغانستان ، عناصر مرکزی را تشکیل میدهند. یکی ازعوامل مهم شکست جنبش امانی در سالهای سده 20 گذشته- همین امراض چپگرایی بوده است. در دوران قانون اساسی (1964-1973) عده یی از روشنفکران مواضع هنوزهم چپ تری را مبتنی برایدیولوﮊی مارکسیستی- ماویستی در احزاب سیاسی دموکراتیک خلق  افغانستان ودمو کراتیک نوین اتخاذ کردند.

    نهایی گری، شتاب زده گی وبی حوصله گی در تحقق ریفورم های بیگانه و کلیشه یی در زمان زمامداری حزب دموکراتیک خلق افغانستان (1978-1990) ، یکی ازعوامل پیدایش جنبش مقاومت،جنگ داخلی و ویرانی کشور گردید.

   2 – بنیادگرایی :

    این پدیده از مشخصات روشنفکران مذهبی جناح راست افراطی در عرصه سیاسی افغانستان میباشد. بنیادگرایان در دوران قانون اساسی و بخصوص بعد از کودتای 27 اپریل 1978 ، 1978 ، سازمانها، تنظیم ها وجنبش طالبی نظامی – سیاسی را به کمک بیگانگان بر پایه ایدیولوﮊی اسلامی بوجود آوردند.

    اگر چپی های مارکسیستی در به پیش راندن تحولات کشور برخورد نهایی گرانه عجولانه میکردند وبخاطر عد م درک واقعیت ها وو ﻳﮋه گی های جامعه افغانی نتایجی معکوسی بدست میآورند. بنیادگرایان بالعکس در به عقب کشیدن کشور به دوران قرون وسطایی، در دهه بعد  از سقوط حکومت دکتور نجیب الله ،آسیب بزرگی به پیکر اقتصادی – اجتماعی وفرهنگی افغانستان وارد نمودند.

   هر دو پد یده بیگانه گان غیر قابل پذیرش برای جامعه افغانی بوده ورنج وعذاب بیشماری را نصیب مردم افغانستان نموده است.

    3 – خودخواهی و خودپسندی:

     افراطی گری وبنیادگرایی  بخشی از روشنفکران فعال درعرصه سیاسی را در بر میگیرد وتعداد کثیر روشنفکران غیر وابسته ، تماشاگر و همچنان روشنفکران میانه رو در عرصه سیاسی، بیرون از ساحه تاثیرات این امراض میباشند. درحاکیکه خودخواهی وخودپسندی از مشخصات عام تمام روشنفکران اند.

   موجودیت عنصر خودخواهی در انسانها و از آن جمله در روشنفکران  یک امر طبیعی وتا حدودی مفید است. زیرا هر شخصی وﻴﮋه گی های دارد که هیچگاه در دیگران تکرار نمیشوند وهمچنین وﻴﮋه گی ها برایش این حق را میدهد تا بگوید : این منم وکسی دیگری چون من نیست. همین خودخواهی انگیزه رقابت در تبارز شخصیت ها میشود و در نتیجه چنین رقابت ها اگر مشروع باشد – ترقی و پیشرفت است.

   واما ، خودخواهی وخود پسندی از آن مرزی پا فراتر نهد که آسیبش به دیگران و جامعه برسد، به مرض مبدل میشود. یافتن این مرض که عمدتآ روشنفکران  از آن پا فراترمی نهند درخور توجه و اهمیت زیاد است. زیرا در این حالت خود خواهی با حسادت و جاه طلبی توام میگردد. واگر واجد چنین مرضی صاحب قدرت وحاکمیتی به خصوص زمامداری باشد، زیان بزرگی به افراد دیگر وتمام جامعه می رساند وحتی میتواند فاجعه یی بزرگی به بار بیاورد. زمینه تبارز مرض خودخواهی  زمامداران در رﮋیم های توتالیتاری بیشتر مهیا میگردد.

   در کنار عوامل دیگر ، یکی از عوامل انشعابها ، فراکسیون بازی ها ، ترور شخصیت ها وحتی اعدامهای اعضای حزب در سالهای اول کودتای 27 اپریل 1978 ومعامله بزرگ سال 1992 ودر نتیجه کودتا علیه دکتور نجیب الله در حزب دموکراتیک خلق افغانستان ( حزب وطن) – خودخواهی و حسادت تا سطح جنون عده یی از رهبران این حزب بوده است.

   وهمچنین یکی از عوامل تفرقه و مخاصمت در تنظیم های مجاهدین در سه دهه اخیر که باعث جنگ های شدید وویرانی کشور گردید است- خودخواهی وحسادت رهبران تنظیم های جهادی میباشد. در مجموع اگر دقت نماییم به این نتیجه میرسیم که علت مخاصمت زمامدارن در تمام رﮋیم های توتالیتاری با شخصیت های سالم، هشیار و همه جانبه کشور – همانا خودخواهی ، جاه طلبی ، حسادت وترس از دست دادن مواضع قدرت بوده است.

   عده یی از روشنفکران و فرهنگیان از امراض نارسایی های روشنفکری رهایی یافته وبه سطح بالای پخته گی سیاسی و فرهنگی دست می یابند. چنین روشنفکران میتوانند نمونه خوبی برای تمام این قشر و بقیه اهالی کشور گردند و به مثابه لوکوموتیفی جامعه را از عقب خود بکشانند. نقش چنین افراد در پاکیزه گی همه جنبش روشنفکری نهایت ارزنده است.  درصورت عدم موجودیت روشنفکران سالم در جنبش روشنفکری ، روند تطور جامعه افغانی با نارسایی ها ونو سانات جدی مواجه میگردد.

   تجربه تاریخی جنبش مشروطه و به خصوص سه دهه اخیر گواه آن است که دشواری های افغانستان وتراﮋیدی ملت افغان در کنار مداخلات بیگانه گان ، ناشی از امراض مزمن روشنفکری وعدم پخته گی فرهنگی سیاسی رهبری جامعه بوده است

   روشنفکران مبتلا به امراض فوق هیچگاه قادر به ایجاد جنبش سراسری روشنفکری و مهم تر از ان تآسیس یک حزب سراسری مبتنی بر ارزش های دموکراتیک نمیگردند وهمواره به گروهک های سرگردانی تقسیم میشوند. آنها نمیتوانند نقش مثبتی در روند تکامل کشور داشته باشند وهموراه مورد استفاده معامله گران خارجی وداخلی در بازی های سیاسی قرار میگیرند.

 

وضع کنونی روشنفکران

    در سه دهه اخیر اکثریت قاطع روشنفکران درنتیجه اختتاف سیاسی،جنگ وخونریزی در افغانستان به ممالک مختلف جهان مهاجرت کرده و از بیرون ناظر احوال وطن و تراﮋیدی مردم خویش بوده اند.

   حال میپردازیم به برسی شرایط و اوضاع کنونی حلقه های روشنفکران افغان، به خصوص آنهایی که در مهاجرت زندگی میکنند. از جمله عواملی که تعیین کننده این شرایط و اوضاح اند، دوعامل نقش برازنده یی دارد: 

  1- تفرقه و عقب گرایی:

  در افغانستان از صد ها سال به این طرف ،اقوام ، قبایل وملیت های گونه گونی برادرانه در کنارهمدیگر زندگی کرده ، از سرزمین مشترک آبایی خویش در برابر بیگانگان – مهاجمین  واشغالگران – متفقآ دفاع نموده اند. گر چه در شرایط عقب ماندگی اقتصادی –اجتماعی و فقدان دموکراسی مساله ملی در افغانستان راه حل معاصر نیافته بود که بتوان از مطرح نبودن ان حرف زد. اما به صراحت میتوان گفت که در زندگی مشترک مردم افغانستان هیچ نوع اختلافی که از نهاد توده های مردم برخاسته باشد، درمیان اقوام ، قبایل وملیتها  در هیچ عصر و زمانی وجود نداشت. اختلاف قومی ، قبیلوی ،ملیتی ، زبانی وحتی منطقوی و مذهبی همواره از جانب کشور های خارجی و مزدوران داخلی شان در افغانستان دامن زده میشود. مثال زنده آن در حال حاضر ، پشتی بانی ملیت های معینی در برابر ملیت های دیگر جامعه افغانی از جانب کشور های همسایه میباشد. سیاست روسیه و ترکیه نیز در دهه اخیر از چنین محتوایی برخوردار شده است.  راه و روش این کشور ها ، آگاهانه ویا غیر آگاهانه ، در جهت دامن زدن اختلافات در جامعه افغانی  وتجزیه ء قلمرو افغانستان عمل میکند.

   عده یی از رهبران نیروهایی که به خصوص در دهه اخیر روی صحنه سیاسی افغانستان به مشاهده میرسند، نقش نهایت فعالی را به مثابه ابزار تحقق سیاست دولت های اجنبی در تفرقه اندازی و دامن زدن اختلافات قومی ، قبیلوی ، ملی ، زبانی ، منطقوی و مذهبی در کشور بازی مینمایند. زیرا آنها از آغاز فعالیت های شان در صحنه سیاسی افغانستان تا به امروز فاقد برنامه اجتماعی- اقتصادی اند که بتوانند در اطراف آن نیروهایی را به خاطر رسیدن به قدرت ویا حفظ آن بسیج نمایند. تمام برنامه آنها به خاطررسیدن به قدرت و یا حفظ قدرت در شعارهای مذهبی ، قومی ، قبیلوی ، ملیتی ، لسانی  و منطقوی خلاصه میشود. بدین وسیله آنها مسایل بغرنج مربوط به مشی سیاسی و برنامه اقتصادی – اجتماعی  محافل حاکمه ویا گروه های مربوط شانرا نادیده گرفته و تنها این موضوع را بسیارساده وقابل درک به خورد توده ها میدهند و آن اینکه – عوامل فقر ، گرسنگی و عقبمانی  قوم ، قبیله ، ملیت و منطقه خود را درسهم بیشتر اقوام ، قبایل ، ملیت ها ومناطق دیگر افغانستان در اداره سیاسی کشور رهبری دولت خلاصه مینمایند و با استفاده از عقب مانی ذهنی مردم نیرویی را به خاطر برآوردن اهداف شخصی و گروهی خویش سازمان میدهند. چنین راه و روشی به سلامت معنوی جامعه ، استقلال تمامیت ارضی و وحدت ملی افغانستان صدمه بزرگی وارد نموده است. از همین جاست که در این امر منافع زمامداران افغانی و گروهک های مربوط شان و همچنین منافع زیادی از قوماندانان گروه های نظامی درگیر در منازعات کشور با برنامه ها واهداف بیگانه گان در افغانستان گره خورده اند.

   امروزهیچ کشوری دردنیا وجود ندارد که اهالی آن مربوط به یک ملیت واحد باشند. در اکثریت این کشور ها این مساله ملی اصلآ مطرح نیست ودرآنهایی که مطرح هم است، تنها و تنها با ایجاد نظام دموکراتیک و با استفاده از شیوه های دموکراتیک به حل موفقانهء آن دست یافته اند،.پیشرفت معجزه آسایی وسایل ارتباط جمعی وانفورماتیک و در نتیجهء آن سرعت پروسه جهانی شدن ( گلوبالیزاسیون)، جهان ما را فوق العاده به هم نزدیک ساخته است. جای تآسف است که در آغاز قرن بیست و یکم ، زمانیکه تحولات سرسام آوری در عرصه پیشرفت جامعه بشری بر مبنای انقلاب علمی- تخنیکی و به خصوص انفورماتیک صورت گرفته است، هنوزهم هستند روشنفکرانی که دست و پای شان با زنجیرهای قرون وسطایی بسته شده و از مغارهء قومی، قبیلوی ویا ملیتی – مذهبی خویش به جهان مینگرند.

   با در نظر گرفتن ارزیابی بالا ، درجامعه افغانی سه گروه روشنفکران به مشاهده می رسند:

     اولی آنهایی اند که به صورت شعوری از تفرقه به مثابه ابزاری به خاطر حفظ منافع و تحقق اهداف خویش استفاده میکنند و عقبگرایی شان انگیزه سیاسی دارد. عده دیگری از رهبران سازمانهای نظامی و سیاسی تمام ملیت های افغانستان ، بدون استثنا، شامل این گروه اند.

گروه دومی گروگان عقیدتی و سیاسی گروه اولی اند و بصورت غیر شعوری اختلافات گوناگون را دامن میزنندو محدودیت فکری، انگیزهء عقبگرایی آنها را تشکیل میدهد.

خطرجدی تفرقه جویی و عقبگرایی هردوگروه فوق در انتقال این مصایب به اقشار مختلف جامعه و توده های مردم است.

گروه سومی روشنفکرانی اند که توجه خویش را به ریشه و عوامل پروبلم ها معطوف می سازد و بالاثر ازین طرز تفکرات سطحی و عقبمانده قرار دارند. آنها دشواری های ساحات مختلف زندگی جامعه و از ان جمله مسایل مذهبی ، منطقوی ، قومی ، قبیلوی و ملی را ناشی از سیستم سیاسی و اداری نظام مشخص دولتی میدانند و معتقد اند که یگانه وسیله حل انها ـ استقرار نظام دموکراتیک و ایجاد جامعه مدنی در کشور می باشد. روشنفکران افغانستان باید یکپارچه و متحد اصل انسانیت و هموطن بودن را بر روح  و روان خویش مسلط گردانند وبا فرهنگ والای اسلامی و افغانی خود را بالاتر از اختلافات عقبماندهء جامعه بدوی قرار دهند. فرهنگ اسلامی ، افغانی ووطن مشترک ـ سه عنصر عمده یی است که در طول تاریخ پیوند نیرومندی را در میان اهالی کشور به وجود آورده است. در وضع دشوار کنونی تمام روشنفکران باید دست به دست هم داده، متحدانه به خاطر استقرار نظام دموکراتیک در افغانستان مبارزه کنند، نظامی که بدون شک قادر به تامین صلح، ثبات سیاسی ، پیشرفت اجتماعی ـ اقتصادی و حل عادلانه و دموکراتیک مسالهء ملی در افغانستان خواهد بود.

2 ـ وابستگی های آیدیالوژیک :

دربالا متذکر گردیدیم که در سه دههء اخیر تاریخ معاصر افغانستان تسلط چهار آیدیالوژی ـ ناسیونالیستی ، مارکسیستی ، ملی ـ دموکراتیک و اسلامی ، در کشور به مشاهده میرسد.

در جمهوری پنجساله محمد داود در تمام ساحات زندگی برعنصر افغانی اتکا صورت می گرفت. برای اولین بار محمد داود در اوایل ماه می 1975 در راه دعوت از سفر ایران در خطابه اش در برابر شهریان هرات اظهارداشت که افغانها باید « آیدیالوژی ملی » و « وحدت مفکوره و عمل » داشته باشند. وی اضافه نمود که آیدیالوژی های وارد شده درد هیچ ملتی را دوا نمیکند.( روزنامه جمهوریت175 ، 3 می )

بعدا تا تصویب قانون اساسی جدید در فبروری سال 1877 اساسات عمدهء«  آیدیالوژی افغانی » پیریزی شد. « ناسیونالیزم افغانی » که محتوای اقتصادی آن « سوسیالیزم افغانی » و « راه رشد افغانی » بود بمثابه ایدیالوژی رسمی دولت اعلان گردید.

مخالفت با ایدیالوژی های وارداتی در شرایط آنزمان افغانستان در حقیقت مخالفت با ایدیالوژی مارکسیستی بود و محمد داود با طرح « ناسیونالیزم افغانی »  می خواست در جلب پشتیبانی مردم، باحزب دموکراتیک خلق افغانستان که تا سال 1975 به یگانه سازمان سیاسی سرتاسری مبدل گردیده بود، رقابت نماید.

رهبران حزب دموکراتیک خلق از زمان نشر اولین شماره های جریده خلق ایدیالوژی مارکسیستی را به خاطر مخفی کردن به نام « جهان بینی علمی» ویا« آیدیالوژی مترقی» یاد میکردند، و اما در داخل سازمان های  حزبی همه چیز برهنه بود و اساسات مارکسیزم برای اعضای حزب تدریس میشد.

بعد از کودتای 27 اپریل 1978 و به قدرت رسیدن حزب دموکراتیک خلق افغانستان، آیدیالوژی مارکسیستی رهنمای عمل حکومت های نورمحمد ترکی و حفیظ الله امین گردید و در سانه های گروهی همواره سخن از « مبارزه طبقاتی» و « انقلاب طبقه کارگر » برسر زبان هابود.  با « استفاده از تیوری دوران سازعصرما » بخاطر حل تضاد های اساسی میان « طبقات متخاصم دهاقین و فیودال ها» ریفورم ارضی روی دست گرفته شد.

در حالیکه در افغانستان نه فیودالی و دهقانی بشکل کلاسیک آن وجود داشت. و اما چون در نسخه های وارد شده و برنامه های بیگانه در فارماسیون های ماقبل سرمایه داری باید حتما چنین طبقاتی وجود میداشت، در افغانستان نیزباید درنتیجه « انقلاب طبقه کارگر» ، « فیودالیزم» نابود میشد. چنین برنامه را  انقلاب دموکراتیک می خواندند که باید افغانستان را از « راه رشد غیر سرمایه داری» مانند سایر کشور های درحال رشد، با گذار از فارماسیون های ماقبل سرمایه داری بدون عبور از مرحله کپیتالستی وارد مرحله سوسیالستی می ساخت. ریفورم های بیگانه در مطابقت با اساسات « انقلاب ملی دموکراتیک» و بخصوص شیوه های تحقق آن ، با مقاومت سرسخت مردم افغانستان مواجه شدند. ناگزیر در زمان زمامداری ببرک کارمل و اوائل حکومت داکتر نجیب الله عقب نشینی های جدی در طرح و تحقق برنامه های دولت صورت گرفت. توام با آن ماهیت توتالیتاری رژیم حفظ و همه امور تحت نظارت مشاورین اتحاد شوروی مطابق به پلان های قالبی و کلیشه ای و ایدیالوژی « ملی ـ دموکراتیک» به پیش میرفت. در پرتو « ایدیالوژی ملی دموکراتیک» توجه بیشتر به شرایط ویژه افغانستان معطوف گردید. و اما چون این توجه نیز تحت نظارت مشاورین اتحادشوروی صورت می گرفت، بازهم بیگانگی میکرد، افغانی نبود و نتایج لازم را ببار نمی آورد.

در زمان زمامداری دکتور نجیب الله  بعد از اعلان مشی مصالحه ملی و تصویب قانون اساسی سال 1978 ، پروسه آیدیالوژی زدایی آغاز وبعد از خروج کامل نیروهای اتحادشوروی از افغانستان و تصویب برنامه ء جدید حزب وطن در دومین کنگره حزب دموکراتیک خلق افغانستان، هرچه بیشتر تسریع گردید.  در مشی مصالحه ء ملی منافع عام ملی و انسانی بالاتر از منافع یک قشر، طبقه یا گروهی از افراد و همچنین بالاتر از ملحوظات ایدیالوژیکی قرار گرفت. بدین ترتیب در  اسناد معتبر حزبی و دولتی با آیدیالوژی ها برای همیشه وداع صورت گرفت و برنامهء ایجاد موسسات دموکراتیک و اعمار جامعه مدنی جایگزین نسخه های قالبی و کلیشه یی بیگانه گردید. واما در داخل حزب وطن سایکولوژی توتالیتاریزم حاکم باقی ماند و از دموکراسی خبری نبود.

بعد از سقوط داکتر نجیب الله و ایجاد صدها ادارهء مستقل محلی مجاهدین در سراسر کشور، موسسات رژیم های توتالیتاری دوباره احیا گردیدند که ایدیالوژیک سازی قوای ثلاثه دولت(  اجرائیه ، مقننه و قضائیه) محور اساسی انها را تشکلی میداد. ایدیالوژی اسلامی ، با تفسیرگونه گون آن از جانب قوماندانان ولایات مختلف افغانستان به ایدیالوژی حاکم مبدل شد.

طالبان بعد از غلبه برمجاهدین، قادر به ایجاد دولت نیرومند مرکزی شدند و در نتیجه امکان استفاده اعظمی از آیدیالوژی اسلامی را بخاطر دفاع از منافع گروهی خویش بدست آوردند. آیدیالوژی اسلامی به مثابه آیدیالوژی بیگانه در مخالفت با فرهنگ اسلامی و افغانی قرار دارد. فرهنگ اسلامی با آیدیالوژی اسلامی فرق ریشه یی داشته  و حتی گفته می توانیم که در ماهیت خویش با همدیگر درتصاد اند.

فرهنگ اسلامی دارای مفهوم وسیع و همه جانبه ایست که ارزش های والای انسانی از قبیل صلح و سلم، برادری و برابری، رحم و شفقت، دوستی و همکاری، خیر و خیرات، صدقه و مکافات، معاونت با نادران و معیوبین، احترام به زنان و سالخوردگان ، فراگیری علم و دانش وغیره وغیره را در برمیگیرد. فرهنگ اسلامی مسلمانان را مکلف به زندگی مسالمت آمیز و همسایگی نیک با پیروان عقاید، ادیان و مذاهب دیگر میسازد و با ارزش های عام بشری مطابقت و همخوانی کامل دارد. درحالیکه آیدیالوژی اسلامی به مفهوم انحصار دین اسلام از جانب یک گروه و مبدل کردن آن با سلاح مبارزه با غیر اندیشی و مخالفان سیاسی ووسیله رسیدن به قدرت دولتی می باشد. آیدیالوژی اسلامی در صورت حاکمیت سیاسی ـ یکی از اشکال تبارز نظام توتالیتاری در ادارهء دولتی و مشی تبلیغاتی است.

اکثر روشنفکران افغان فعال در عرصه سیاسی در سه دهه اخیر به دها حزب، سازمان ، گروه سیاسی و نظامی تقسیم شده بودند. آنها متاسفانه با سرسختی و تعصب حیرت انگیزی با همدیگر در حال مبارزه و جدال قرار داشتند. این سازمان ها و گروه ها بر مبنای همان وابستگی های آیدیالوژیک ناسیونالستی ، مارکسستی ، ملی ـ دموکراتیک و اسلامی ـ ویا همان محدودیت های عقب ماندهء ذهنی ـ قومی ، قبیلوی ، ملی، لسانی، منطقوی و مذهبی که هر یک منافع سراسری کشور و مردم افغانستان را در منافع محدود کلبه و کاشانه سازمانی خویش خلاصه می نمود و قادر به تعیین و تشخیص منافع مشترک ملی ووطنی نبودند. موجودیت چنین وضع با منافع رهبران و گروهک های مربوطهء شان مطابقت کامل داشت و از همین جهت است که نه تنها بخاطر تشخیص و تبارز عناصر پیوند دهنده و متحد کنندهء جامعهء افغانی تلاش نمیشد، بلکه درست در جهت معکوس ان عمل صورت می گرفت.

پس از پایان دوره جنگ سرد، در دههء اخیرو بخصوص بعد از حوادث تروریستی 11 سپتمبر 2001  در ایالات متحده امریکا و سقوط رژیم طالبان، پروسهء آیدیالوژی زدائی در میان روشنفکران افغان بصورت طبیعی و از پائین اوج گرفته است. اکثریت قاطع اعضای حزب وطن، و عده یی از تنظیم های جهادی و جنبش طالبی از آیدیالوژی ها روگردانده، معتقد به ارزش های دموکراتیک و عام جامعه بشری گردیده اند.

بدین ترتیب شرایط مساعد ملی و بین المللی تشکل جنبش غیر آیدیالوژیک طیف وسیع روشنفکران به هدف ایجاد حزب سراسری و دموکرات به وجود آمده است.

چه باید کرد

 اکثریت قاطع روشنفکران مربوط احزاب، سازمان های سیاسی و گروه های نظامی و بخصوص روشنفکران غیروابسته را افراد سالم ووطنپرست تشکیل میدهند که همواره در تلاش و جستجوراه بیرون رفت ازین وضع اسفناک وطن میباشند. پس درین ارتباط سوالی مطرح می شود که چه باید کرد؟ وظایف اساسی و تاخیر ناپذیر روشنفکران افغانی کدام اند ؟

1 ـ روشنفکران افغانی باید همه کدورت ها، اختلافات و دشمنی ها را کنار گذاشته صفحه نوی را در زندگی سیاسی خویش باز نمایند.

2 ـ اندیشهء خویش را از آیدیالوژی ها پاک نموده ووحدت کامل خویش را برمبنای اصول اساسی دموکراسی به هدف ایجاد نظام دموکراتیک و اعمار جامعه مدنی در افغانستان تامین نمایند.

3 ـ با جرئت کامل پیوندهای قبلی خویش را با تمام رهبران و اعضای گروهک های مربوطهء شان قطع نمایند، زیرا همه آنها، بدون استثنی و بشکلی از اشکال، طوریکه قبلا تماس گرفتیم، سازماندهندگان رژیم های توتالیتاری بودند و مستقیما در تراژدی مردم افغانستان و جنایاتی که در کشور رخ داده است سهیم می باشند.

تجربهء سه دهه ء اخیر این واقعیت را آفتابی ساخت که زعمای کشور و گروهک های مربوطهء شان در زدو بند های بین المللی ویا توطئه های درونی شان منافع مردم ووطن را بارها بخاطر منافع شخصی خویش مورد معامله قرار داده اند. آنها در راه رسیدن به قدرت ویا حفظ آن خون صدهاهزار هموطن مارا بیرحمانه ریخته اند. همچنین زندگی ده هزار عضو و کدر سالم حزبی معتقد به حقانیت راه شان و بهترین جوانان سازمانهای سیاسی ونظامی مجاهدین با شهامت قربان هوا و هوس شخصی زمامداران و گروهک های مربوطهء شان گردیده اند، و با استفاده از انحصاری از رسانه های گروهی وکار گستردهء تبلیغاتی این اعمال خویش را در میان مردم و سازمانهای حزبی وسیاسی خویش به شکلی از اشکال توجیه نموده، واقعیت ها را وارونه جازده اند.

لذا بعد ازین ادامهء وفاداری به آنها بیانگر لجاجت و محصور شدن درقید مفاهیم عنعنوی و افغانی از قبیل مردانه گی ،رفاقت ، دوستی و جوانمردی ، ولی در واقعیت مفهوم شریک شدن درجرایم و جنایات شان میباشد.

4 ـ با ترک خصایص و عادات منفی وقطع روابط و پیوند های قبلی، متحدانه و یکپارچه در تمام ولایات افغانستان و همهء شهر های کشورهای مختلف جهان به صورت عاجل کار تشکیلاتی را به خاطر ایجاد سازمان های محلی حزب دموکرات و ارگان های رهبری آنها از پائین تا بالا از طریق انتخابات دموکراتیک آغاز نمایند.

5 ـ در داخل کشور این مبارزات روشنفکران بایست در ارتباط مستقیم با اقشار دیگر جامعه و سازماندهی آنها در حزب دموکرات افغانستان باشد.


پیام وحدت
حل تشکیلات سیاسی سراسری در افغانستان
 
  بالا

بعدی * بازگشت * قبلی