عيدمحمد عزيزپور

 

دموکراسی کاغذی

 

بعد از يازده سپتمبر 2001 ميلادی افغانستان فراموش شده و متروک بدست طالبان ناگهان به اندازهً در محراق توجه جامعه بين المللی قرار گرفت که باعث ايجاد حسادت در نزد اتباع بسياری کشورهای بحران زده ديگر شد. چنانچه فردی از يک کشور بحران زده در آن وقت به بی بی سی اظهار داشته بود : کاشکی اسامه بن لادن مهمان ما می بود !  ما می توانستيم اينهمه کمک و معاونت جامعه بين المللی را برای کشور خود جذب می کرديم. چه بهتر از شگوفايی اقتصادی و دموکراسی واقعی!

اما در آنوقت کمتر کسی فکر می کرد که اين همه وعده ووعيد دروغين باشد. حالا که سه سال از اعطای اين همه قول و قرار می گذرد ، مردم افغانستان نه شاهد بازسازی واقعی در کشور خود اند و نه هم از ايجاد دموکراسی واقعی می توان سخن گفت . بد تر از آن اينکه افغانستان به يک دولت تحت الحمايه مبدل گشته است و از توجهً جامعه جهانی خبری نيست و جهت اساسی انکشاف به سوی دوران پيش از جنگ گذاشته است .

آنچه ايالات متحدهً امريکا درکشور ما به هدف ايجاد صلح و ثبات انجام ميدهد ، نمی تواند صلح و آرامش پايدار را درکشور ايجاد کند. از يک طرف سربازان امريکايی درعمليات شان درمناطق و محلات به اندازهً با تکبر ، نخوت ، غرور و بی احترامی با مردم محل رفتار می کنند که درآن نه تنها از رعايت اصول و موازين پسنديده محل خبری نيست بلکه پامالی اعتقادات مذهبی مردم نيز جزء ازآن است.

داخل شدن فرد بيگانه بخانه يک افغان و تلاشی کردن زنان بدترين و منفورترين عملی است که يک شخص تجربه می کند. ممکن است برای تفگداران امريکايی اين امر عادی و پيش پا افتاده باشد ، اما تاثيرات منفی اين عمل به آن سادگی از ميان نمی رود و نمی دانم که چرا مقامات دولتی ، رهبران جهادی ، سازمان های حقوق بشر ،احزاب و سازمانهای سياسی دراين موارد خاموشی اختيار کرده اند. آنها می توانند بجای خارجی ها برای تلاشی خانه های مردم از خود افغانها استفاده کنند. فکر نمی کنم بحران بی اعتمادی به اين حد رسيده باشد که کس مطلوب پيدا نشود.

از طرف ديگر برخورد امريکائيان برای ايجاد دموکراسی در افغانستان صادقانه نيست ، در بسياری حالات درگير دخالت مستقيم می شوند. دراين شکی نيست که امريکا درعزل و نصب نفر اول و چند نفريکه در حکومت افغانستان پست کليدی دارند ، نقش قاطع دارد. اين نقش را در ايجاد حکومت موقت در کنفرانس بن ديديم. در حکومت انتقالی مشاهده کرديم و بالاخره در انتخابات رياست جمهوری نمايان ترگرديد. هيچکس نمی تواند ازين واقعيت انکار کند که اگر بجای آقای کرزی شخص ديگری بر مسند قدرت در افغانستان از سوی امريکا لازم گزيده می شد ، يقينا که کرزی رئيس جمهور نمی بود ، بلکه همان کسی می بود که امريکا آنرا بحيث رئيس جمهور افغانستان لازم دانسته بود.

سوم اينکه علل واقعی بی ثباتی در افغانستان نبود وحدت ملی ، عدم برابری مدنی و طرفه جستن از مشارکت واقعی اقوام مختلف در امور اجتماعی و سياسی کماکان از بين نرفته است و در جهت حل آن نيز سعی و تلاش صورت نمی گيرد. رسانه های گروهی بين المللی همنوا و هم آهنگ با منابع تمويل کنندهً شان با تب و تاب زياد در تلاش اند به خور مردم بدهند که همه چيز مطابق پلان به نفع مردم افغانستان بوده  و تمام امور مطابق به آرمانها و آرزوهای آنان به پيش ميرود و اگر مشکل هم که است از ناحيه جنگسالاران است.

بايد گفت که باحلوا حلوا گفتن دهن شيرين نمی شود. آرامش نسبی که امروز در افغانستان وجود دارد نه از برکت فعاليت های صلح بخشانه ارتش امريکاست بلکه معلول و نتيجهً ترس مردم از بازگشت حکومت طالبی در کشور است.

رژيم وحشت و طراز فاشيستی ماقبل قرون وسطايی و سياه طالبی و جور و جفای آن بالای مردم و تاريخ افغانستان هنوز تازه است. خشونت های نا بخشودنی امارت طالبان به اندازهً مردم افغانستان را نا توان و ذليل ساخته بود که مردم لشکر کشی امريکا به افغانستان را به فال نيک گرفتند و با دو دست به دعا ، رسيدن ارتش بيگانه را به خاک خود خيرمقدم گفتند. البته بسياری ها فراموش کرده اند که رژيم وحشت طالبی بلای آسمانی نبود که برای تعذيب و جزای مردم افغانستان از آسمان نازل شده باشد ، بلکه آن رژيم از طرف عدهً معينی که امروز نيز در حاکميت شريک اند ، در همکاری با قوای بيگانه ايجاد شده بود. قطعا آنانيکه به اشاره و به  سود شرکت های فرامليتی رژيم طالبی را طرح ريختند و به افغانستان فرستادند ، مسئوليت اساسی جنايات آن رژيم  بعهده دارند، گرچه اکنون به شيوهً ديگر و به رنگ ديگر جامه عوض کرده اند و برای ما دموکراسی  به ارمغان آورده اند.  کسانيکه چوکی های وزارت و رياست را بخواب هم نمی ديدند ، امروز به افغانستان به تمرين دموکراسی پرداخته اند. شايد چنين تصور شود که نويسنده اين سطور با دموکراسی مخالفت می کند. البته چنين نيست. اين قلم از دموکراسی واقعی حمايت می کند. ما نيايد  صرف ازپوست و نام دموکراسی که در آن مغز و مضمون نباشد دل شاد کنيم. اکثريت مردم افغانستان خواهان دموکراسی واقعی اند. آنان می خواهند پسر از قرنها استبداد و حکومت های خود کامه و قبيله گرا بالاخره چنان حکومتی داشته باشند که در آن از ستم شاهی ، تکسالاری ، قبيله سالاری و عظمت طلبی نشانی نباشد. دموکراسی از خود اصول و معيار هايی دارد. چيزی که در افغانستان بنام دموکراسی آورده شده است شباهت به قصهً فروشندهً دارد بنام گندم نمای جوفروش. نشود که ما بنام دموکراسی استبداد خريده باشيم.

البته دموکراسی کالای صادراتی نيست. اگر با دموکراسی مانند کالای صادراتی برخورد شود ، يقينا که دموکراسی بد کيفيتی را دارند به کشور ما صادر می کنند. صدور دموکراسی قصه ديگری است که از آن می گذريم.

طوريکه هويداست کشورهای پيشرفته هيچگاه تکنالوژی يا فن آوری پيشرفته خويش را به کشورهای عقب مانده صادر نمی کنند. بلکه همان فناوريی را صادر می کنند که ديگر کارايی درست ندارد ، کهنه شده و از رقابت افتاده است ، بازدهی اقتصادی ندارد ، محيط زيست را آلوده می سازد و از لحاظ قانونی نيز استفاده آن در کشور متبوع شان ممنوع قرار داده شده است. اين کشورها بحدی بخيل اند که که بسياری اوقات تلاش می کنند از رشد وانکشاف فن آوری های پيشرفته در کشور های عقب مانده جلوگيری کنند و اگر فرصت مناسب بدست آرند آنرا نابود و معدوم سازند. نمونه بارز آن بحث فناوری هسته يی در ايران است. باوجود اينکه دولت ايران تمام معاهدات مربوط به عدم انتشار سلاح های هسته يی را امضاء کرده است و پروتوکول الحاقی را پذيرفته است که به بازرسان  بين المللی امکان ميدهد بخاطر بررسی و تفتيش از فعاليت های هسته يی ايران درهرموقع و زمان و هرجا و مکان که خواسته باشد دست به اقدام  زنند ، ولی بازهم به آن کشور فشار آورده می شود تا از برنامه هايش برای ايجاد سوخت هسته يی دست بردارد. و بجای ان ، سوخت هسته يی را از کشورهای اروپا يی خريداری کند.

بناء دموکراسی را که کشورهای بيگانه برمبنای اهداف و پيش شرط های خويش ايجاد می کنند  ارزش آن بالاتر از ارزش فناوری کهنه صادارتی نيست و نبايد با آن دموکراسی خوش بود. اگرآقای بوش به اين فکر باشد که برای کشور عقبمانده و قبيله گرای افغانستان همين دموکراسی کاغذی کافی است ، يقينا که اولا بمردم افغانستان ستم روا داشته اند و ثانيا به وجهً دموکراسی واقعی زيان جبران ناپذير وارد کرده اند. مردم افغانستان بيش از هر وقت ديگر به زندگی صلح آميز و ايجاد حکومت قانون نياز دارند. نبايد از احساسات نيک آنان سوء استفاده صورت گيرد.

بزرگترين اشتباهی که امروز در افغانستان صورت می گيرد اينست که مردم افغانستان بصورت آگاهانه و يا نا آگاهانه به دو دسته تقسيم می شوند : دسته شمال و دسته جنوب در اين ميان تلاش صورت می گيرد که مردم شمال ، مردم بی نظم و به قول رسانه های گروهی غربی جنگ سالار وانمود شوند که گويا نظم و امنيت را در مناطق خويش اخلال می کنند و باعث تزلزل پايه های حاکميت مرکزی می شوند. به همين اساس اشخاص معينی از مناطق جنوب کشور بنام های والی ، رئيس و فرماندار به شمال روان می شوند تا به گفته مقامات نظم را در اين نواحی تحکيم بخشند. در حاليکه همين اشخاص از بوجود آوردن نظم و حاکميت دولتی در مناطق خويش عاجز اند.

اما در مناطق جنوب کشور که قوت های طالبان و القاعده واقعا فغال اند و از حملات و عمليات خويش عليه نيروهای دولتی همه روزه خبر می دهند هيچکس ازجنگ سالار و جنگ سخن بميان نمی آورند. چنين به نظر می رسد که که در جنوب کشور نظم دولتی و نظم طالبی دو روی يک سکه اند. در غير آن بهتر می بود دولت همين آقايان را که برای اجرای رياست به شمال روان می کند در جنوب کشور وظيفه می داد تابابقايای طالبان و شبکه القاعده مبارزه کنند تا نظم و امنيت را در مناطق خويش تامين کنند.

روز کسی از علی احمد جلالی وزير داخله پرسيد که اگر شما يک فرمانده پوليس را در شمال کشور از وظيفه اش برکنار می کنيد  پس بهتر نيست که آن فرمانده برکنار شدهً پوليس را به غزنی بفرستيد تا آنجا اجرای وظيفه کند. آقای جلالی گفته بود که کسيکه از شمال است در جنوب وظيفه انجام داده نميتواند. يعنی اينکه کسی از جنوب است می تواند هم در جنوب و هم در شمال کشور وظيفه انجام دهد اما کسی که از شمال است تنها در شمال می تواند انجام وظيفه دهد و در جنوب چنين کاری از دستش پوره نيست. پس وظيفهً آن را نيز با آنانيکه ار جنوب می آيند بايد سپرد. طرز فکريکه نام آنرا غير از فکر شئونستی و برتری قومی چيز ديگری نمی توان گذاشت.

واقعيت اينست که در شمال کشور نيز مانند جنوب هزاران انسان تحصيل کرده ، با استعداد ، کاردان و چيز فهم موجود اند که می توانند مسئوليت های بزرگ بدوش گيرند و در جهت ايجاد و نظم و قانون کار کنند و با حکومت برای بوجود آوردن صلح و امنيت کمک کنند. روشنفکران چه در شمال و چه در جنوب کسانی اند که بيشترين آسيب را از جنگ افروزان ديده اند. ناديده گرفتن آنان و بی توجهی به مقام شايشته آنان از سوی مقامات دولتی قبل از همه ضربهً محکم بروجهً خود مقامات دولتی و رسمی کشور است. بهترين شيوهً کار استفاده کردن از ظرفيت ها و استعدادهای محلی برای حل معضلات محلی است. اين امر می تواند هم احساس مشارکت مردم را در امور تقويه کند و هم باعث گسترش پايه های مردمی دولت شود. از مشارکت مردم نبايد ترسيد. دموکراسی واقعی به معنی مشارکت واقعی مردم در جهت حل مشکلات آنان است. افغانستان به آن ثبات و آرامش نياز دارد که در آن تمام شهروندان احساس کند که حقوق برابر دارند. تنها اعلان برابری حقوق بروی کاغذ کافی نيست. اگر شهروندان يک کشور خود را از سوی مقامات دولتی به حيث شهروند درجه دوم و درجه سوم احساس کنند ، در آنصورت قدرت دولتی مشروعيت خويش را نزد آنان از دست ميدهد. عدم مشروعيت و بی  عدالتی باعث نفرت شده و پايه های قدرت دولتی را متزلزل می سازد.

افغانستان متشکل از اقوام مختلف است و تنها وحدت ملی است که می تواند صلح پايدار را ايجاد کند. برای اينکه وحدت ملی ايجاد شود هيچ قومی حق ندارد خود را از قوم يا قوم های ديگر برتر و مستحق تر بداند. هيچ قومی حق ندارد امتيازات دولتی را به نفع خود استفاده کرده و ضمنا اقوام ديگر را از آن محروم بسازند. برابری قومی ما به هيچوجه با استثناء گرايی قومی سازگار نيست بلکه با آن متضاد است.

هدف و آرزوی مردم افغانستان امنيت ، صلح ، دموکراسی ، قانون سالاری و کثرت گرايی در کشور است که در آن برابری حقوق و عدالت اجتماعی تامين و تضمين گردد. برابری حقوق و عدالت اجتماعی وقتی می تواند عملی شود که مقامات دولتی از خود شروع کنند و خود پابند اصول باشند و از درون لاک قومی خويش بيرون برآيند.

 

هالند

04 ـ 12 ـ 06

 


بالا
 
بازگشت