نبشته م. ا. پولاد

 

شب خدا

 یا

دموکراسی ازدیدگاه کور د وربین

 

مردم عزیز ما عجیب مردمی است. قصه هائی را میکردند که حالا ما آنرا عملا" در جهان و دربین بزرکترین ویا حیف اگربگویم بزرکترین بلکه پرزور ترین و حتی دربین کتابهای  بزرک سیاست بافی هم خوانده میشود . پس آنمردم خدا هستند ویا اینکه ازآن جدا نیستند. این همه شرقی ها همینطور است. اگر باور ندارید کتاب موریس مترلنک بلجیمی را که  بنام (خدایان در روی زمین ) نوشته است بخوانید تعجب میکنید که چطور آنها همه چیز را میتوانستند پییشبینی کنند؟ اما هیچگاه بد بختی های خودرا نه پیش بینی کرده توانسته اند و نه ازان به مردم آگاهی داده اند. خوب ازین که بگذریم قصه ها ی طنزی و فکاهی مانند شان بسیار دلچسپ و شنیدنی است که من هم زیر تاثیر یکی از آنها برای سر گرمی دوستان  هموطن و همزبان بر روند همان چهار فریب کار ( تگ)؛  داستان انکشاف یافته آنرا مینویسم:

گروه فریب کار یکه از ترس انجماد فریب کاری هفتاد ساله جهان  نفس در گلوی شان قید آمده بود کم کم به نفس کشیدن آغاز و  چهارتای آن  گرد هم جمع آمده با هم مشوره کردند که  چه باید کرد تا آب رفته بجو باز آید؟ یکی ازان جمله که قصه  چهار تگ و ربودن گاو دهقان را که برای فروش به بازار میبرد شنیده بود گفت: یکی ما میرویم خریدارمیشویم و دهقان را میگوئیم که این بز را گجا میبری و چند میفروشی ؟ سه نفر دیگر ما به ترتیب بنام رهگذر میگذریم و ادعای هم پیمان خود را تائید و گاو دهفان را بز مینامیم تا دهقان به گفته های اولی ما باور کند.  بعدا" دیگری ازمابه همین شکل گاو دهقان را خروس نامیده و بالاخره این گاو را به بهای ماکیان خواهیم خرید.  نفر دوم که قصه سلطان محمود و چهار دزد را شنیده بود. گفت آری ما همه از کارها ، حکمت ها، چال ها و فریب های خود قصه نموده  و مطابق به آن در فریب کاری سهیم و میدانی را قروغ و به این شکل دیگران را از حاصل آن دورنگه داشته و تا آخر ازین منبع عاید بهره میبریم. اگر گیر آمدیم سلطان را میگوئیم که ریش بجنباند.

به این شکل هر چهار فریب کار به معرفی خود ها آغاز کردند:

اولی: نام من فورسیبل  forcible ( گاو) زور است . دبلیو راکنجاره وار جویده جویده میخورم . گوشم برای شنیدن مشوره و نصیحت بده کار نیست اما زبانم سیاه را سپید و سپید را بخوبی سیاه  میتواند توضیح و تشریح کند گرچه میدانم که مردم باور نمیکنند اما من فورسیبلم  وپروای شنیدن و یا نشنیدن کسی را ندارم زیرا گوشم طوریکه گفتم به این حرف ها کراست. بخصوص از زمانیکه  گرگ بچه های ما شکم خرس را دریده اند من ازان گوش پوشکی ساخته ام که صدای  بم هیروشیما هم دران  نفوذ کرده نمیتواند چه رسد به ناله گرسنگان شکم به پشت آسیائی و افریقائی.  پس شما به اتکای من هر کاریراکرده می توانید. به این رفیق و همراه خود اطمینان داشته باشید وبه زور گاو مانند من یقین کنید. من این زور را از مغزانشتین به ارث برده ام . گرچه خود انشتین کاملا" برخلاف همه این بدعت های من بود اما من دودمان منفعت چوی فنتیک اورا در پشت خود دارم و آنها مرا چون سامانک بازی رهنمائی و رهبری میدارند.

دومی : نام من اfox ( روبا)   است . در زرنگی مشهور جهانم و در فتنه گی سر آمد روزگاربمقایسه دیگر حیوانات زمین عمرم چندان زیاد نیست اما در دویا سه صد سال اخیر زندگی ام آنقدر تخم نا بکار در دنیازائیده ویا کشته ام که هرلحظه میتواند  عراده شیطانی مرا به پیش بببرد و از شرافت بی شرافتی،  ازدهن بازی به دهن بستگی و از یک پوست گاوکمر بندی دور دنیا بسازم.  پس ای دوستان همفکر من مرا بهائی دهید که درخور من است و من شمارا تا جائی همراهی می کنم که خود آفرین بگوئید و در همان آفرینی آب و منحل شوید.

سومی : نام من هنگ منangmanH یاجلاد است . من خود زمانی از زیر دار گریخته ام . درشخصیت بی شخصیت خود ازهر مرداب بو و تعفنی دارم. خرجین نادیده و رسوای زراد خانه  مراکسی ندیده مگر هرکسی ازان باخبر ودرهر اس  است.  دیده درا محیل و شیطانم. از خود مربی ئی دارم که بسیار بی عقل و کودن است. اورا چون عروسک درهمه جا بکارمیبرم. حتی درین روز های اخیر این عروسک را که بنیادش سست شده بود با زوز خود برسر فیل نگه داشتم . بر هرکسی میتازم اما کسی برمن نمیتواند خرده بگیرد زیرا عروسک من با زور بی مانند چون فیل همرای خرطوم یا زوری چون گاو  همرا ی شاخ خود بر من سایه افگنده است و هر خطر را با شاخهای خود ازمن دور میکند بدون آنکه زره ترین آسیبی به من برسد. من هر روز آدم میکشم و هزاران را از حساب حیات برون میکنم اما اگر یک موش ویا پشکم کشته شود به تمام دنیا  سر و صدا میافگنم تا مربی من اورا گوشمالی دهد.  پس شما مجبورید بر من حساب کنید زیرا چون (کارک) من سر بوتل تیل را حمایه و حفاظه مینمایم.

چهارمی :  نام من انویزیبل  Invisible ویا نامرئی است.  هر تار ریشم در هر شاخه ئی از کوهی آویزان است. باداری دارم چماق بدست و زور آور از کارهایش بسیار کم سر در میآورم. در هر کوهی که هستم و یا نیستم بادار مهیلم مرا از بسیار دوستی جستجو و تعقیب میکند. مرا تعقیب نمیکند بلکه بنام تعقیب من هر محلی را به گلوله میبندد. همانطوریکه تارهای ریشم در شاخه های کوها سرگردان است خودم در دعوت های بادارانم درس های زور آزمایشی و شیطانی می- گیرم. باید شما دقیق بدانید که هیچ کاری را من بدون فرمان انجام نمیدهم زیرا تحت یک پلان منظم در حرکت هستم و نمی توانم سر دل خود اینجا و آنجا بروم. به فرمان است که گاهی بالای کوها و گاهی بالای آسمان خراش ها زلزله می- آفرینم. از مفاد همین زلزله هاست که انسان های به دام افتاده را زیر نام عقیده معاش و هدیه میدهم. زیرا هر ویرانی ئی که من بار میآورم برای بادارم برابر هزاران چاه نفت ارزش دارد و او در بدل هر زلزله همان مقدار در طول و عرض سرمایه خود میافزاید که  من هم یک فی ملیون آنرا صاحب میشوم. پس من چرا اینکار را نکنم ؟ هرکدام شما بگویم یا نه گویم بمن ضرورت دارید. و این یک سیاست مد روز است تا دیده شود که چه وقتی بنام دستگیری سرم را میبرند و یک فی ملیونی را که درین احمق کاری های خود بدست آورده ام در جیب همان دو باداری میرود که مرا اینطرف وآنطرف سرگردان ساخته اند. بنا بران به اساس کتابی که به آن ایمان ندارم اما ازان چون ایمانداران استفاده میکنم (خسرالدنیا والاخره میشوم).

خوب حالا که دسته ما بسته است و میدان هم شغالی پس چرا دست بکار نشویم.  بیا که تقسیم وظایف کنیم و هرچه زود تر این کره خالی خاکی را کمر بر بند یندیده و به مریخ ببرییم تا شاید دوره برده داری ما بشکل مدرن تر آن درمریخ از سر شروع وآب نا رفته بجو باز آید تا میدان طعن ما مغز شاعر را بشگافد که گفته بود:

دوستی گفت صبر کن زیراک                                          صبر کارتو زود خوب کند 

آب  رفته  بجوی    باز   آرد                                           کار بهتر از آنچه  بود  کند

گفتم  ار  آب  چوی  باز آ ید                                            ماهی  مرده  را چه کار آید

 

با این پلان  به آقای  نامرئی وظیفه داده شد تا  احمقی چند را جمع و با تقشه ئی که با علم هند سه و نجوم کشیده شده بود با امتزاج کتاب سحری قدیمی  قصه ئی که باید بدون پرسش ازان مطابعت شود مخلوط و کاری صورت گیرد که شیطان هم ازدرک آن عاجز باشد. بنا بران  آقای نا مرئی دست بکار و با چنان دقت اهداف را نشانه گرفت که با همان یک تیر دو خواهر را به زمین نقش وبا تیر دومی که اصلا" چهت گم گردن مسیر پلان شوم بود گوشه ئی از کلاهی ازیک شش کلاه را نشانه گرفت تا باشد که سرو صدای شان بجائی برسد. پلان عملی شد اما از برادران ناتنی جلاد که درین صحنه بزرگ رقص خواهران همیشه حضور بهم میرسانیدند درین روز یکی آن حاضر نبود یعنی آگاهی قبلی داشتند و  بنا بران بینی شان سالم ماند. چلاد که مسیر حرکت را به نفع خود دید همچون مرکب ملا نصرالدین از صاحبش پیشتر و سریعتر درحرکت شده وبا آن تندی راه پیمود که  ملا نصرالدین فورسیبل را وارخطا نموده و اخطار داده شد تا ازهرگو- نه اعمال ماجراجویانه که پلان ماجرا جوئی مارا برهم بزند باید حدر کرد.

خلاصه زور گو یا فورسیبل ازین پوست گاو چون پیراهن عثمان غنی تسمه بیرق ساخت و آنرا در خانه مسکین اشغال شده دهکده آبی برد و با صراحت گفت که شما بخواهید و یا نخواهید من تاوان این پیراهن را ازشما گرفتنی هستم. داد و ویلای مسکونین بیچاره دهکده آبی که از هر قماشی دران بود بالا گردید هر کسی به اندازه زور خود صدا بلند کرد اما هیچ یک ازین صدا ها جائی را نگرفت زیرا صدای زور بالا تر از همه صدا ها بود.

روبا که خود نقشه کش این همه سرو صدا ها بود در تلاش خواب قدیمی خود را زیر سایه گاو زور پنهان وبه فعالیت آغاز کرد. روبای پیر که از پیر طریقت خود پند تصادم ماشین را همچون تصادم ماشین ملکه دل ها گرفته بود همه اطرافیان راگول زده و پیش میرفت تا گوی خود را درگول بدون گول کیپر دنیا بزند که زد. دنیا گول شد اما دوگول نشد.

خوف جنگ های کمپنی شرقی که خواب کنچاره ئی گاو مانند  روبا بود زنده باقی ماند و حالت روباه را با دوسر در پریشانی برد. یکی افشای رازش دردرون خودش و دیگری بکارنه افتیدن هیله اش بر قد دوگول قد دراز مانند برج ایفل که ازان سوی مجسمه آزادی خط درشت جلادارش دربرق شعله ها ی دزدان دریائی بخوبی نمایان بود. با این حالت پریشان پشتاره ملامت را در جنگل برد و دهنش رابرید تا صدائی ازان در قریه آبی انعکاس نکند.  اما نشد که نشد و روباه را در تفکر عمیق فرو برد.

روباه کاش همان یک  یا دو پریشانی میداشت . او کالا های  چرکین خود را در ماشین شرافت میشست تا اگرراه کنفدر- یشن را که تخم گنده اش ناتمام مانده بود این ماشین جنگی به اتمام برساند. اما مدرسین شیطان صفت عاری از شرافت نغمه خود را سر داده بودند . آنها که همه مهر و نشان غلامی را فراموش کرده  و میخواستند از همان استخوان د ستر- خوان بادار قدیمی خود چمچه خود را دسته داده  و به خیال  خام استخوانهای دزدیده شده سلطان بزرگ غزنه را لباسهای رنگا رنگ پوشانیده  ووراثت اورا با کمال خامی و بی آبروئی در مقابل روباه مکار که بجز همان بادارمهیل سابقش نمی توا نست کسی دیگر باشد خود را پیش کشیدند تابا شیادی ئی که پنجاه سال آموخته بودند خود اگر ممکن باشد روبا را حد اقل با ویرانی تاریخ کهن آریا زمین که در عظمت سلطان غزنه نیز نقش دارد راضی و با این هنر فریب فراگرفته از با- د ار، بادار را چت، و خود خیالات واهی باداری دوراز تصورخودرا برخرابه های آریانای کهن بنا نمایند. اما نشتر تیز و نوک دار پنجال روباه پیر حلقش را بدرید و در راه فرمانبرداری دوباره حلقه به گوشش بیاویخت و در صدد آنست تا  مها ری دربینی اش نهد وبرایش درس دهد که راه رفته تو بد نیست اما فکری که کرده ئی خام  و دور از احترام حلقه گوشت می باشد. اگر با طراری از طراران گوی سبقت ربوده ئی به معنی این نیست که از شیطان نیز باج بگیری.  باجت را ازطراران بگیر اما در فکر باجگیری استاد شیطانت نباش. باز تو کجا و استخوانهای سلطان محمودغزنوی. باید بخاطر داشته باشی که پتاقی های آتش بازی از آن تو نیست. تو بجز آله دست من چیز دیگری نیستی کارت را درست انجام بده ورنه باید از  همان دوره غزنوی ها که مردم ازان قصه ها ساخته اند بیاموز و حد خود بشناس تا ایاز خاص باشی ورنه همان رمبه باشد و تو باشی و همان داس.

شیطان در شب خدا از سجده به آدم صفی الله  ابا کرد وبه کو های افغانستان افتاد دست به دعا ورو به خدای خود شده گفت:  ای خدائی که مرا از افریقا به اینجا آورده ئی چه منظوری داری. جوابی نشنید. باز رو به شمال ، جنوب، شرق و بالاخره به غرب کرد و التجا نمود که مرا دریندیار مسکین ها چرا آورده ئی منظورت چه است؟

صدای بسیار خفه کننده ئی بگوشش از طریق همراه رسید که میگفت ای بی ادب مرا بنام صدا بزن تا به دادت برسم. نام که اصلا" یادش رفته بود . با تشویش از عذاب کوره آدم سوزی برخود فشار آورد و گفت : یادم آمد! فورسیبل بلند مرتبه من بگو که نام من چیست؟ من که نام ترا از ترس بسیار زیاد بخاطر آوردم تو هم لطف کن و نام مرا بمن باز گو تا وقت ضرورت به لبیک غرش غول آسایت  درنگی نکرده باشم. درهمین حیرت متوجه شد شبحی درحرکت بسوی او روان است، خوب دقت کرد دید روباهی با یک عالم دم شوردادن و کج ومعوج رقتن از قلعه تیراجمیر پامیر به توره بوره رسید که بیرق سیاهی بدست داشت و روی آن نوشته بودInvisible شیطان به قهقه خندید وگفت بی شک   که گاو زور هستی. به روباه گفت هر چه زود تر برو و احوال مکمل بیاور که من چه کنم؟ روبا خندید و گفت :

بیچاره شیطان !  تو نمیدانی که همه کاره من خودم هستم. این قلعه را سالها پیش قروغ کرده ام اینجا فرمان من بالاتراز هرار گاوپر زور  است.    شیطان که خود را بین خدای بزرگ و خدای کوچک گم کرده بود پرسید. خوب بگو، حال تو بگو که من چه کنم و کدام کاری را بشما که از سر های مخفی تان خبر ندارم انجام دهم؟ روبا گفت فرامین به ترتیب از این قرار است:

1- همه این وادی های گرد و پیش را در محاصره قرار میدهی و گلیم همه بزها، بادپکه ها و پروفیسور های حق و نا حق را گلم جمع میکنی. هینچ کس را نوازش نمیدهی و آنچه درکوزه بی شرافتی داری در جام شرافت میریزی. هرآن چه کور وبی عقل را سراغ کردی جمع و در کوره آتش جنک میسوزانی. مشوش مباش زود آتش میگیرند. غوزه های  پنبه دانه که زینت سر هر یک ازین بی عقلان است بسرعت آتش میگیرد وسرا پا ا یشان را میسوزاند. اماباید بدانی که  آنها رویکش کاراند نه اصل کار. درعقب این پلانها باید یک دشت خاره بدون آبادی، کتاب، کلتور، علم ، نسل بعدی و خلاصه هیچ چیز نباید بماند تا هم شکلان ترا درین سرزمین جا دهیم و کارها بمرام برسد.         

 

2- درمرحله دوم  که کارت ازین جا تمام شد ترا به کوهای قراقرم و همالیا میفرستیم اما برای زندگی بهترت هوای  کشمیر دلگش تر خواهد بود. تو در کوه های کشمیر استراحت کن اما ما گاه گاهی . ازطریق رسانه های گروهی ترا  در کوه های البرز جستجو خواهیم کرد.   باید بخاطر داشته باشی که تا احمق در چهان است مفلس در نمی ماند و خدای صفت شده بزگ در قرآن کریم آنقدر ازین طایفه را تر بیه نموده است که میدان شیطانی ما را هر آن روغن آتش است. ازین آتش ها روغن میبارد و این روغن طلای  سیا است.  باید مطمثن باشی که درین تجارت یک بر ملیون سهم   نیز داری.

 

3- اگر سر وصدا ها زیاد بالا نبود ما آهسته آهسته به کمک جلاد خود سر هر یکی را زیر بالش نموده از توان وقدرت آنها را خالی و آب رفته را بجو باز خواهیم آورد. درین زمان است که کار تو تمام خواهد شد و دیگر برای تو ضرورت نبوده و با بسیار افتخار میتوانی در آخرت با حور های بهشتی پاک از حیض و نفاس  و غلمان های وعده داده شده مرگ خود را بگذرانی. وه که چه خوش میگذرد. باز مارا یاد کنی  آ  که یادت نرود.               

به همین تر تیب پلان ها عیار و نقشه کار کشیده شد.

کارها وفق مرام پیش میرفت . جلاد ، روبا و گاوزور، در هر یک شبانه روز توپی را داخل گول حریف میکردند که نا گاه دهگده آبی(لاجوردی) مفبول ما چشم باز کرد و دید که خاکبادش چنان بالا گرفته که چشم مهتاب را کور و روح را درکره تاریک مریخ دوانده اند. عطسه ئی زد و از سوراخ بینی اش موجودی را کشید که خود به آن حیران ماند. هر قدر کوشید به حل این معمی نرسید . اما از برکت نوشته مقاله ئی در سایت آریائی بنام اسامه بن لادن زنده بهتر است ویا اسامه بن لادن مرده  به حل معمی نائل گردید.

هرچهار فتنه از صدام مرغ ساخته اند دیده شود که مالک یا صاحب این مرغ که درحقیقت همان گاو تاریخی است به قیمت مرغ به این چهارتگ (یا چهارفتنه) زیر اراده مستقیم گاوزور و غیر مستقیم جلاد خواهد فروخت ویا آنرا بازهم مانند همه سیاست های باخته شرقی شکسته وروان خواهد شد؟

آبهای رفته بجویبار هنوز نیامده اما ماهی ها مرده است.

 


بالا
 
بازگشت