خجسته عيد را از صميم قلب تبريک و تهنيت عرض مينمايم.

 

به ميهن بروم دعا بخوا نم

بشام وخفتن و فردا بخوانم

مهاجرم هنوزدرشهرغربت

نما زعيد  را کجا  بخوا  نم

 

سلامی ببوی خوش آشنائی

پیا له خنده  کن  بر حا ل مستم
 سيا هي راسحرگاهان شکستم
قسم
 خورد م بر پیر خرا با ت
 پرستم  ميهنم  تا ز نده  هستم

 

به آنان که با قلم ، تباهی درد را ، به چشم جهانیان پدیدار می کنندعيد خجسته باد ، بهاران خجسته باد و این بند بند گی ، و این بار فقر و جهل به سر تاسر جهان به هر صورتی که هست نگون و گسسته باد. عيدرا به شما تبریک می گویم امسال آشنایی بادوست هنرمند چون شما برای من افتخاری ارزنده بود امید آنکه سال جدید سال شکوفایی اندیشه های هنرمند بر پهنه این خاک باشد.

دلم گرفته

ازين سياهي ها

ازين ناسپاسي ها

ازين وحشت وبربريت
 مي روم ومي روم انگشتانم را
بر پوست كشيده شب مي كشم
چراغهاي رابطه تاريكند
كسي مرا به آفتاب
معرفي نخواهد كرد
كسي مرا به ميهماني آ
فتاب نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار

راه را به پيش برو

حماسه بي آفرين

من چشمانم را فرش راهت ميکنم

توبروبه پيش...

مرا بگذار....

بخاطرآن که....
پرنده مردني است.

افكارم مغشوش است . دستم به كار نمي رود. من......... به شدت دلتنگم.
 من، دلخوش بودم كه ميان نوشته هاي اندوه بارم ، محرمي چون شما دارم كه مرا دل جويي كنيد
.خسته ام،بيمارم.. دستم به هيچ كار نمي رود . هر واژه اي را كه مي خوانم فقط درد در ذهنم تداعي مي شود.

دانی که چنگ و عود چه تقریر می‌کنند
پنهان خورید باده که تعزیر می‌کنند
ناموس عشق و رونق عشاق می‌برند
عیب جوان و سرزنش پیر می‌کنند
 گویند رمز عشق مگویید و مشنوید
مشکل حکایتیست که تقریر می‌کنند
ما از برون در شده مغرور صد فریب
تا خود درون پرده چه تدبیر می‌کنند 
قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست
قومی دگر حواله به تقدیر می‌کنند
فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر
کاین کارخانه‌ایست که تغییر می‌کنند
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند
.

آمد نوبهار ، زمین دوباره نفس کشید و عروس عید را بر پهنای زمان میز بان شد ولی دلهای ما هنوز عطشان آن حضور سبزی است که زمستان تیره دلهای زنگار بسته مان را با نو بهار آشتی دهد و این انتظار چنان در دل و جانمان رخنه کرده که دیگر جزئی از ما شده است.هر سال بنا بر عادتی دیرین به استقبال بهار می رویم و خانه رفت و روب می کنیم و لباس عاریت پر زرق و برق تر بر تن می کنیم و خانه دل به کناری نها ده ایم و به مدد سالیان دراز بی خیری چنان زنگاری بر مینای قلبمان نشسته که دیگر توان خانه تکانی نداریم. علی الحال عید آمده و باید به یکدیگر تبریک گوییم و رو يبوسی کرده و ا فسوس سالهاي گذشته را خوریم و همه در انتظار آن دستیم که از غیب برون می آید و پرده ظلمت می درد .باشد که ا مسال ، سال دگرگونی ما آدمیان خفته در جهول خوفناک باشد به سوی نیکی و رجعت دلهای ما به سوی خداي بزرگ، فارغ از تمام پلهایی که میان او و دل زده ایم .باشد که در این سال قفل در بسته دل بشکنیم و در پی الحان خوش بهاری روان شویم و مشحون از عطر ریاحین به ذات هستی راه یابیم  به آن وطن که از آن جدا شد یم .

شب سياه و بی ‌مهتاب
بيابان تشنه و غم ‌گين
گرگ زخمی ز درد نالان
پيچيده زوزه‌اش در صحرا
باد وحشی می‌خواند بی ‌پروا
می‌ميرد  م‌ شب گرگی تنها

خاک می‌ رقصد در هر جا
باد می‌ پراکندش در فضا
گرگ می‌نالد دگر بی‌آوا
لاش‌خورها می‌رسند پرترديد
نزديک شوند آرام آرام
گرگ زخمی ندارد هيچ توان
نخواهد ديد دگربار خورشيد

کرم‌ها و زالوها برتن چرخان
لاش‌خورها
فروکرده در گوشت د ندان
می‌رود از تن‌اش ذره ذره جان
ايستاده سياه‌ پوش مرگ
تا ببرد ورا روح از تن و جان
می‌رسند پرهياهو کلاغان
می‌درند گوشت از استخوان
زالوها را نيست خوش پايان
می‌گردند آنان خوراک کلاغان

گرگ زخمی، گرگ خسته
نيست دگر نالان
سوار بر بال باد گريزان
می‌رود از اين بی‌رحم بيابان
می‌خواند خوش و شادان
می‌رود سوی مه‌تاب دوان

تن صحرا زخمی
دل صحرا گريان و نالان
نشنود دگر زوزه‌ی گرگ
مانده بر زمين تنها
شماری کرم، چند لاش‌خور
می‌خواند باد وحشی دمان
می‌برد با خود شادان
واپسين زوزه‌ی گرگ بيابان
تا بی‌کران، بی‌کران

 

 


بالا
 
بازگشت