احمد شاه عبادی

 

خنديدن ممنوع

 

آخرين شکل تاريخی هر نظام پوسيده مرحلهً  خنده آور « کميدی » آنست و اين همانست که چارلی چاپلين در « دکتاتور بزرگ » و « سلطانی در نيويارک » « برشت » ، در « صعود اجتناب ناپذير» و سامول بکث ، در « پايآن بازی » و ... آنرا به تصوير کشيده اند. اين هنرمندان برجسته با توانايی و نبوغ آفرينشگر خود ، نشان ميداد که دکتاتور ها « درعين مخوف بودن ، خنده دار هم هستند» (1) همانگونه که « مارکز» در « پائيز پدرسالار» چنين تصوير هولناک و مضحکی را ارايه می دهد.

به راستی « کميدی » سلاح  « منطق » است بما گفته اند و شنيده ايم که « دکتاتورها » نرون ها ، اتيلاها ، چنکيزخان ها ، هتلرها و... هرگز وصميمانه از ته دل نمی خنديدند ، « نرون » امپراتور جنايتکار « روم» که اين شهر را به آتش کشاند ، تا « شعر » بسرايد و « چنگ » بنوارد ، حتی دانه های اشکش را در اشک دان به يادگار نگاه ميکرد!

بما گفته اند و شنيده ايم و خوانده ايم که « خنديدن به دکتاتور ها و نظام و اصول جاری در فرمانروايی شان ، از پيش « مسخ » شده است. افلاتون می گويد : « اگر جوانان اين گفته ها را باور کنند و به توصيف ها که سزاوار شأن فرمانروايان نيست بخندند ، چگونه می توان از آنها که بشری بيش نيستند ، انتظار داشت که آن کار ها را درخور شأن خود ندانند ، و اگر روزی همين سخن ها را برزبان آورند يا مرتکب همان کار ها شوند ، خود را نکوهش کنند.» ( 2 )

افلاتون سخن خود را چنين ادامه ميدهد : « جوانان به خنده نيز نبايد اشتياق بيش از اندازه نشان دهند زيرا خندهً زياد همواره عکس العمل خشونتبار و تشويش و اضطراب مفرطی در پی دارد. ازينرو پسنديده نيست که شاعران ، مردان بزرگ را در حالی مجسم سازند که از خنده بی اختيار شده اند ، چه رسد به اين که خدايان را در چنان حالی نسان دهند.» ( 3 )

آری در دنيای جباران و مستبدان تاريخ « خنديدن » به فرمان روايان و « خنديدن  خدايان ممنوع است! در مقابل افلاتون فيلسوف ديگر ، نيچه می گويد : « هرگز نمی توانم به خدايانی باور داشته باشم که نمی دانند چگونه بايد بخنند! »

« اوميرتو اکو ( 4 ) نويسنده ، پژوهشگر ، تاريخ نويس معاصر ايتاليايی در سال 1983 داستان بلندی بعنوان « نام گل سرخ » انتشار داد. اين کتاب با اينکه جنبهً ( تخيلی ـ داستانی ) دارد ، ولی بعلت دانش ژرف نويسنده از اوضاع سياسی و کليسای قرون تاريک وسطايی حاوی مطالب جالبی در زمينهً بحث ماست : عده ای در کليسا بدنبال کتاب ممنوعه ای هستند که موجب قتل های بسياری شده است . اين کتاب دوم پتر شاعری ارسطوست که همه براين باور اند که مفقود شده است ، يا اصلا نوشته نشده است ، باوجودی که کتاب دوم ارسطو دراين داستان کاملا جنبهً تخيلی دارد ، ليکن طرز برخورد کشيش سالخورده و نابينا با مقوله « کميدی » و « خنديدن » است.

کشيش سالخورده بخاطر اينکه ديگر کشيشهای جوان با کميدی ، اين مقولهً « خطرناک » آشنا نوشند  ، به قتل های متعدد دست می زند و کتاب ارسطو را به آتش می کشاند و با آتش زدن کتاب ، کليسا و کتابخانهً عظيمش نيز نابود و خاکستر ميگردد. کشيش سالخورده به اين باور است که خنده شايستهً احمقان است و سبب « شک » می شود. ازينروست که در کتاب«انجيل» سخنی از خنديدن مسيح نيست . کشيش در برابر اين سوال که کتابهای بسياری وجود دارند که در بارهً کميدی سخن می گويند... و خنده را می ستايند ، چرا اين يک کتاب اين همه ترس در دل تو انداخته؟» پاسخ ميدهد : « اين کتاب ممکن است جرقه ای شيطانی بزند و آتشی تازه در تمام جهان برپا کند. ازاين کتاب ممکن است هدف مخرف جديدی بوجود آيد که ترس از مرگ را در نتيجهً آزادی فکر از بين ببرد. ما مخلوقات گنهکار اگر بدون ترس باشيم چه خواهيم بود؟ اين کتاب « خنده » را به مقام هنر رسانده است ، اينکه « خنده » موضوع فلسفی شده است ، خنده رعايا را از ترس شيطان رهايی ميدهد زيرا در « جشن ابلهان » شيطان نيزبصورت فردی بينوا و ابله ظاهر می شود. بنابرين قابل کنترول است ، اما اين کتاب ممکن است به مردم تعليم دهد که آزاد کردن خويشتن از ترس شيطان نشانهً عقل است ، آنچه در وجود ارازل به عمل « شکم » تعلق دارد تغيير شکل حاصل کند و به عمل « مغز » مبدل ميشود . ( 5 )

در رسالهً « وسونه» ( 6 ) کشيش کاتوليک فرانسوی نيز در پايآن قرن هفده کميدی را برای اخلاق و آداب عمومی خطرناک اعلام کرد. (7)

درفلم « آندری روتلف » ساختهً تاروکوفسکی فلمساز معاصر روسی ، سربازی که با خشونت « دلقک » را مجروح ميکند و ساز او را می شکند ، فريادی می زند : « دلقک را شيطان آفريده است.» !

سالتيکوف شجدرين ( 8 ) طنز نويس بزرگ روس می نويسد : « و کار اصلی کميدی اينست که همه پديده های منسوخ را به قلمرو سايه ها انتقال دهيد.» دربارهً آثار او لونارچارسکی ( 9 ) می نويسد : « او سايه ها را انتقال دهد.» درباره آثار او لونار چارسکی (9 ) می نويسد : » او نويسندهً بسيار شاد است. آثارش را که می خوانيد بلاوقفه می خنديد اما در آثار او  ... ابرهای تيره ای هست که تابش خورشيد خنده اش را تهديد ميکند ، آثار او آميزهً وحشتناکی است از خنده و خشم ، نفرت و بيزاری و دعوت به عمل ... درميان خنده سرگريه دارد و بغض در گلوست. اينگونه خنده ها از کجا ريشه می گيرد؟ انسان ستمکش وقتی از اين خنده ها سرميدهد که دشمن خود را از نظر اخلاقی و معنوی شکست داده باشد ، و بر آنان چون بخردان بر ابلهان مينگرد. اصول و قواعدشان را تحقير می کند ، اخلاق طبقه حاکم را چيزی جز انبوه پوچی ها نمی داند ، وطبقهً خود را با مقايسه با « لی لی پوتها » قد کوتاههای افسانوی نسل غولان ميداند و ميدانند که آذرخش اين محکومان تاريخ را نابود خواهد کرد ، اما از لحاظ سياسی ناتوان هست و به آن درجه از بلوغ فکری نرسيده  که طغيان اقتصادی ( سياسی) آينده را به انجام رساند. دراين لحظه هاست که انسان ستم کش خندهً تلخ ميزند.» ( 10 )

مولير ( 11 ) کميدی نويس بزرگ فرانسوی در مقدمهً نمايشنامه « تارتوف » می نويسد : «  نيک ميدانم که بعضی آدام ها بقدری نازک نارنجی  هستند که تاب تحمل هيچگونه نمايشی را ندارند ، ميگويد هرچه نمايش صادقانه تر نوشته شده باشد ، بيشتر اسباب زحمت می شود ، و اين نمايش بلافاصله خشم حساسترين ناظران و گردانندگان اخلاق و تقوای مذهبی را برانگيخت. دو جناح رقيب کليسای کاتوليک در فرانسه يقين داشتند که مقصود تارتوف بازنماياندن دورويی و عوام فريبی ايشان بوده است ، اما عوامفريبان شوخی را تاب نمی آورند و اجازه نمی دهند عوام فريب ها به ريش خود بخندند... »

بند باز ماهر و چارلی چاپلين !

کميدی از ديدگاه مبارزهً اجتماعی پيوند تنگاتنگ با اسطوره دارد ، زيرا اسطوره نيز بيان نمادين ارزشهای معينی است که از « زمان » منزع می شود و معنای نفسانی و اشارتی ضمنی را منعکس می کند.

کميدی « خطرناک » است ، همانگونه که تمام اعماليکه بر « اصول » سروکار دارند ، خطرناکند ! کميدی بند باز ماهری است که در آن لحظهً خطرناک بر لبهً باريک در فضا ، حرکتی پروانه گونه دارد و بطرز شگفت انگيز و با شکوه ( 12 ) انسان را در موقعيتی تصور ميکند که گويی بر کائنات فرمان ميراند. کميدی بازی پرمخاطره ای است همانند رقص بر لبهً هلاک ، نبوغ چارلی چاپلين اين هنرمند خطرناک را با ظرافتی معجره آسا به پردهً سينما نقش ميکند. نقش تکاندهندهً ابدی با « صورتيکی » از خنده و گريه « ايزنيشتين » فلم ساز نابغهً روسی ، فلم کميدی « عصر جديد » را تراژيدی عصرما می نامد.

در « عصر جديد » مبارزهً ولگرد با نظم اجتماعی او چارلی را بيش از پيش به واقعيت های مبارزهً طبقاتی نزديک ميکند ، نوشته ای بر روی پرده ظاهر می شود ، عصر جديد داستان و تلاش فردی ، داستان نبرد بشريت برای رسيدن به خوشبخنی است . ( 12 )

چارلی در « دکتاتور بزرگ » طنز موثر وويران کننده می آفريند که ستايشی است از پيروزی عقل بر توحش و درنده خويی. چارلی در لحظه های پايانی فلم که شايد از بارزترين لحظه های سينمائی ناب باشد ، فرياد اعتراض برمی دارد : « اين سيه روزی که بر سر ما آمده است چيزی نيست جز حرص و آز گذرا و تلخکامی افرادی که از راه پيشرفت آدمی خوف دارند ، نفرت آدم ها از سر خواهد گذشت دکتاتور ها خواهند مرد و قدرتی را که از مردم غضب کرده اند باز به مردم بازخواهد گشت ، مادامی که انسانها جان می بازند آزادی هر گز ازميانه نخواه رفت.» ( 13 )

ما اکنون سخنان افلاتون  و نتيجه را که هوشداری به تزلزل بارگاه خدايان و مستبدان تاريخ ، خوب می توانيم درک کنيم ، اما دکتاتورها ، خدايان نيستند ، آنها در بهترين شکل خود چيزی جز نظام های پوسيده نيستند که هنگاميکه تضاد های درونی شان با هجوم کميدی و خنديدن افشا ميشود ، وضع فصيحت باری می يابند. کميدی يا کميدی نويس به اين امر توجه ندارد که « ديگران » آنچنان که « بايد باشند» ، نيستند ، بلکه دگر گونی زود رس نظام پوسيدهً جامعه را درک و علاماتی برای شکل دادن به اين دگرگونی می آفريند. « دگرگونی » و « خنده » هرکجا دود باشد ، آتش نيز است. خنديدن ، اشاره ايست از حضور موقعيت کميک در گوشه ای از جهان .

 

منابع

1 ـ مقولات استه تيک ، نوشتهً آونرزيس

2 و 3 ـ جمهوری افلاتون ، کتاب سوم ، با استفاده از ترجمهً  فواد روحانی

4 ـ « نام گل سرخ » اميرتو اکو ف ترجمهً شهرام طاهری ، انتشارات شباويز ( تهران )

5 ـ  نه شرقی و نه غرب ، انسانی ، داکتر عبدالحسين زرين کوب

6 و 7 ـ ژاک بوسوته ( 1627 ـ 1704 )

8 ـ  سالتيکوف شجدرين (  1826 ـ 1889 ) رهبر روشنفکران روس

9 ـ آناتولی لوناچارسکی ( 1870 ـ 1933 ) نويسنده و نميشنامه نويس و هنر شناس معروف روس

10 ـ چند گفتار دربارهً ادبيات ، نويسنده ا و لوناچارسکی ، ترجمهً ع نوريان ، انتشارات پوي

 

 

 


بالا
 
بازگشت