نوشته : امام عبادی

 

ابراهيم خليل

شاعر مشهور

نويسنده خوب

خطاط ماهر

منجم لايق

ديپلومات و زندانی سياسی

هشـــــــدار که هيچ بد به تقدير تو نيست

از روز نخــست آب در شيـــــر تو نيست

اين رنج  و نــــــــحوست که پيچيده خليل

جـز زاده سوء فـــکر و تدبير تو نطست

 

دامان پاک وطن محبوب ما ، افغانستان پرورده فرزندان صالح و دانشور بيشماريست. همچنانيکه نويسندگان و شاعران بسياريست. و از هر صنف و هر شمار ممتازان و مشهوران انگشت شماريست. و آنک ابراهيم خليل شاعر ، نويسنده ، خطاط و منجم يکی از آن انگشت شمارست، که افغانهای شريف ديروزی ما که امروز از اجبار به غرب پناه آورده اند به نام نامی ابراهيم خليل آشنايی دارند و فرهنگيان اهل نويسندگی و شاعری و شعر دوستان ما بيشترين ها اند که ابراهيم خليل را می شناسند.

مرحوم ابراهيم خليل فرزند ميرزا فضل احمد خان در سنه 1314 هـ قمری در شهر کابل تولد يافته ، دروس و سبق را از پدر فاضل آموخته در جوانی در پهلوی کار در دواير دولتی به سرودن شعر آغاز کرده و همزمان فن خطاطی را فرا گرفته بود.

در زمانيکه شاه امان الله غازی استقلال افغانستان را از انگليس حاصل کرد ابراهيم خليل در وزارت خارجه شامل کار شد. بعد از مدتی در قونسلگری سفارت افغانستان در هند مقرر شد و از آنجا بحيث کاتب در سفارت افغانستان در لندن تعيين گرديد ، و در ختم وظيفه از آنجا بصفت منشی ملکه ثريا و منتظم امور حرمسرای ارگ عز تقرر حاصل کرد واغلب مکتوب ها و فرامين پادشاهی را با خط زيبا و انشای عالی اش طبق هدايت امان الله شاه می نوشت. و در اکثر سفرهای اروپايی همرکاب شاه و ملکه بود.

در دروه نه ماهه حبيب الله کلکانی خانه نشين شد. طبعا ، زيرا او دستيار شاه ی معارف پرور بود.

در ابتدای سلطنت نادر شاه مدت کوتاه يی بحيث مدير محاسبه در رياست تنظيمه ولايت هرات وظيفه اجرا کرد ووقتی بکابل برگشت در شرکت سهامی عبدالمجيد زابلی و شرکايش در سال 1313 شامل کار شد و هنوز مدتی از آن نگذشته بود که او را بجرم ناروای بمدت ده سال زندانی کردند.

نگارنده عين سرگذشت را ( 1 ) نقل می نمايد :

«  در آنزمانيکه هنوز مرحوم حضرت نورالمشايخ فضل عمر مجددی در قسمت عليای گذر قاضی فيض الله خان ( کوچه کابل قديم نگارنده ) منزل و مسکنی داشتند گاهگاهی سردار محمد هاشم خان صدراعظم بديدن شان می آمد. موتر صدراعظم و جيپ نوکريوال خط السير شانرا از راه باريک خرابات طی کرده داخل تنگنای کوچه قاضی فيض الله می شدند و از زير ديوار خانه های گلين عبور نموده و در جوار منزل نورالمشايخ در سر بلندی دشوار آن توقف می کردند.

خانه نشيمن استاد خليل در عرض اين راه در نزديکی مسجد جامع گذر قاضی واقع و بام منزلشان مشرف به کوچه بود ، که ما هم همسايه ديوار به ديوار شان بوديم.

يکروز عصر که قرار بود صدراعظم هاشم خان به عيادت نورالمشايخ صاحب بيايد در قسمتی از کوچه قاضی پوليس ها ايستاده  و رهروان را اجازه ايستادن و صحبت نمی دادند. در آنروز روی بام خانه استاد خليل کودکان خانواده شان بازی می کردند ، ماداميکه موتر حامل صدراعظم از کوچه عبور می کرد ، اتفاقا کلوخ بزرگی از بام خانه شان به زير افتاد و به سقف موتر صدراعظم اصابت می نمايد و اين حادثه غير مترقبه موجب تشويش صدراعظم و همراهان او ميگردد ، بحديکه محافظان و نوکريوال های موتر جيپ پس از رسانيدن موتر حامل صدراعظم بجای نورالمشايخ بفوريت به محل حادثه برگشته و خانه را محاصره می نمايند و از راه کوچه داخل گرديده و به بام بلند می شوند ، هر طرف را تفحص می نمايند. چون خود استاد خليل و برادران هنوز از کار به خانه برنگشته بودند از زنهای خانواده سوالهای می نمايند و بالاخره نام و نشان صاحب منزل و کار ووظيفه اش را گرفته بر می گردند.

وفردای آنروز استاد خليل را از دفترش در بانک ملی گرفتار و به توقيف می برند و به جرم سوء قصد بالای صدراعظم ، اين بيگناه را بدون محاکمه ده سال تمام محبوس می سازند ، همچنان علت ديگر جرم را ارتباط و تماس با شاه امان الله وانمود کرده بودند. مرحوم ابراهيم خليل ده سال زندان را بخور و خواب سپری نکرد ، به محبوسين درس تفسير و الهيات ميداد و رساله عروج و نزول اسلام را که در بخش چهاردهم کليات اشعارش شامل است و يکی از آثار ادبی و تاريخی اين مرد اديب و دانشمند به شمار ميرود ، به نظم آورده شده است.

او در سال 1320 از زندان کوت والی ( 2 ) رها شد. »

بعد از چندی نفس کشيدن در کنار خانواده ، غم هاش نگذاشتش که بيکار بنشيند و فاميلش را از آن بيشتر در مضيقه اقتصادی بگذارد ، اينبار به رياست مستقل مطبوعات رفت و کار مسلکی را آغاز نمود. فورا به اساس پيشه  شاعری و نويسندگی ، او را عضو انجمن تاريخ ساختند ، چندی بعد مدير مجله آريانا شد و همزمان چون گذشته غزليات ، قصايد و مثنوياتش در روزنامه ها و جرايد بچاپ ميرسيد و ازين راه خدمت معنوی اش شيفتگان آثارش را مستفيد ميساخت.

کليات شعری او در سال 1334 بهمت دامادش آقای عبدالشکور حميد زاده در مطبعه تجدد ايران بچاپ رسيده است و در تقريظ و ستايش آن کتاب با ارزش برعلاوه ملک الشعرا صوفی عبدالحق بيتاب و خليلی ، مرحوم استاد صلاح الدين سلجوقی ( 3 ) تقريظ بلند بالايی نوشته اند. که تقريظ شخصيت سومی درينجا برای حسن کلام آورده می شود . (4)

« امروز صبح خيلی خسته و ناتوان بودم ، دلم کمزور و حرکات آن بسيار نا منظم بود ، ميخواستم امروز را نيز مانند دو هفته پيش در بستر بمانم ، کتابهائيکه به پهلوی بسترم بود مرا جلب کرده نتوانست ، زيرا حوصله مطالعه آثار فلسفی و علمی را نداشتم ، اما از جانب ديگر تحمل افکار و خيالات تشويش آفرين را نيز در حالت بيماری نداشتم ، در اين تردد بودم که ناگاه چشمم به کليات دوست ديرينم ، استاد محمد ابراهيم خليل افتاد. ووقتی مثنويات اين ديوان را مرور کردم و هرچند آهسته در دل می خواندم ، اما خواندنم در چوکات هندسی سرود بود و يک ارکسترای مکمل موزيک با تارها و نواها و ضرب ها که بزم سرشار زندگی را فروغ ميدهد با اهتزاز شانه ها که با نظم شعر و تيم موزيک همراهی داشت آنرا مشايعت می کرد و الخ ... ».

برعلاوه از استاد ابراهيم خليل آثار پر ارزش زيرين بچاپ رسيده اند :

1 ـ مرا سله ای « يک مرد بزرگ » متضمن شرح حال شيخ سعدالدين احمد انصاری کابل که در سال 1336 از طرف انجمن تاريخ وزارت مطبوعات بچاپ رسيده است.

2 ـ  رساله يی رهنمايی خط که در مکاتب نيز از آن استفاده می گرديد.

3 ـ مراسله استخراج تاريخ که در نظم است و از طرف انجمن تاريخ طبع شده است.

4 ـ رساله مزارت و اماکن مقدسه که در خاک وطن ما قرار دارند.

5 ـ مراساله رهنمای حج بيت الله ( قلمی )

شاد روان محمد ابراهيم خليل هرگاه از کنار بی بضاعتی می گذشت آنچه در جيب کرايه سرويس ميداشت به آن می داد و خود تا جای مطلوب پای پياده ميرفت.

واين شاعر بادرد و آزادی خواه و اين نويسنده خوب و اين خطاط چيره دست بتاريخ 17 ميزان 1336  در شهر کابل وفات نمود و مزار او در شهدای صالحين موجود می باشد.

و چند نمونه کلام او :

 

شـــــــــــاعــــــــــــر

 

شاعر آنست که آزاد بـــــــــــــــــود افکارش                    هـــــــــــــــم نماينده افکار بود گفتارش

شاعر آنست که با جملگی باشد به تمـــــــاس                    هر زمان با بد و نيک همه باشد کارش

شاعر آنست که زير اثر کـــــــــــــــس نرود                    بلکه هر جـــــــــا اثر انگيز بود آثارش

شاعر آنست کــــــــــه دلسرد نگردد هر چند                    بيشعوران بشعيری نخــــــرند اشعارش

شاعر آنست که گويد سخن از خير و صلاح                    ليک پيوسته چو گفتــــار بود کردارش

شاعر آنست که از منت جود و احســــــــان                     نتوانند بسازند بزير بــــــــــــــــــارش

شاعر آنست که پابسته ی مسلک باشـــــــــد                    منحرف کس نتواند ز ره همــــــوارش

شاعر آنست که از آب رخ خـــــــــود با پل                     نگــــــذرد گرچه نمايد خسان بسيارش

شاعر آنست که با همــــــــــــــه نيـالايد لب                     نفــــروشد به خزف پاره دُر شهوارش

شاعر آنست که از جــــام طبيعت چو خليل

بنگری صبح و مسا در همه جا سرشارش

 

رباعی

درکنــــــــــــه حقايق نرسد فکر کسی

آنسان که به قعر بحر زخــــــــارخسی

برساحل تسليم شو اينـــــــــجا چو من

کز جهل دراين محيط شد غرقه بسی

 

زندگــــــــــــــانی جلوهً از برق اوهام است و بس

همــــچو عنقا هستی ، ما را همين نام است و بس

فــــــــکر راحت در مزاج عاشق خام است و بس

ننــــــــــگ بسمل از تپيدن يکدم آرام است و بس

برلب ميگون و چــــــــــشم مست او دل بسته ايم

سرنوشت ما گــــــــرفتار آن خط جام است و بس

بسکه دارد فکر صيد خلق شيخ و برهمــــــــــــن

سبـــــــــــحه و زنار اينجا دانه و دام است و بس

روی بحق کن چون جوانی رفت و شد مويت سپيد

شعلهً افسرده را خاکستر احرام است و بــــــــــس

همـــــــــــچو نرگس ديده نگشايم بروی اين و آن

چشم مــــــن مشتاق روی آن دل آرام است و بس

بسکه گشتم سايه پر درد هــــــــــــــوای طره ای

روز و شب در زندگــانی برسرم شام است و بس

شــــــوق اگر رهبر شود هر لب سخن پرور شود

از ازل محروم اين رحمـــــت لب بام است و بس

نيستم مانند بلبل نغمه سنج هر گــــــــــــــــــــــلی

انتـــــــــخاب ما زخوبان آن گل اندام است و بس

ملک گيری چيست؟ ساغر گير اگر خواهی حيات

زنده باقی ماندن نام جم از جــــــــــام است و بس

شد بمـــــــن ثابت دراين پنجاه و شش سال حيات

کلفت رنج والم را زندگی نـــــــــــام است و بس

از خيال نرگس شوخی دراين گلشن خلــــــــــيل

ديدهً ما وقف سير نخــــــــــــل بادام است و بس

پانويس ها

(1) جناب عبدالرشيد بينش در کتاب بارقه های بينش ص 265 چنان نقل قول را آورده است.

(2 ) گنبد کوتوالی در جائيکه فعلا آبده پشتونستان ووزارت ماليه قرار دارد يکی از عجايب مهندسی و تاريخی بود ، که تا کنون فهميده نشد آن بنای زيبا و تاريخی را چرا ويران کردند؟  درجوار اين کنبد ماموريت ( قوماندانی ) پوليس قرار داشت و در بين آن بندی خانه ای هم موجود بود.

(3 ) علامه صلاح الدين سلجوقی رئيس مستقل مطبوعات بود ، که دارای تاليفات بس ارزنده نيز می باشند.

(4 ) بارقه های بينش ص 274

در تکميل اين مضمون از کتاب متون نظم تعليمی اثر پوهنمل دوکتورعبدالغنی برزين مهر ، و کتاب بارقه های بينش ، تاليف محترم عبدالرشيد بينش و ياداشتهای نگارنده استفاده شده است.

 


بالا
 
بازگشت