فرجاد کوشان افضلی

فراکفورت

 

نکاتی چند پيرامون نوشته های جمراد جمشيد و آقای دستگير نايل

 

بصراحت ميتوان گفت که بخش عمده و مهم ارمغان چاه آب از نوشته ها و ياداشتهای مرحوم جمشيد شعله است که اينهم در واقعيت يکنوع غصب و چپاول در حق پدر ( مرحوم شعله ) بوده است. تصرفات و تحريفات نابجا و نادرستيکه توسط جمراد جمشيد صورت گرفته  ، بدون توجه و دقت به نزاکت ها و هنجار های درهم تنيده وبهم آميخه با روح و روان اجتماع چاه آب و تخارستان است.

آثار جمشيد شعله چون جهاد ملت بخارا ، پهلوان چاه آب و کليات اشعار او که کار تدوين و چاپ آنرا جمراد جمشيد عجولانه و بدون نظر خواهی با ديگر اعضای فاميل و خانواده شعله به خود الزام کرده است ، باعث رنجش و آزردگی بسياری از اعضای خانواده و هموطنان ما گرديده است.

بخش ديگر ارمغان جمراد معرفی يکعده اشخاص ، شعرای معاصر و جوان به تقليد و يا نقل از تذکره ايست که توسط محمد ابراهيم چاه آبی نوشته و آمادهً چاپ بود. تاويل و قانع و رويداد ها از حقايق نه چندان دور ولی با حاشيه روی لاف و گزاف نويسنده واقعيت ها وارونه شده و جلوه بخصوصی پيدا کرده است.

درجمع محبوسين رژيم خلق در چاه آب ، بخصوص در همان لحظات گرفتاری جمراد جمشيد بيشتر از ده نفر از اعضای خانواده او نيز وجود داشتند که اکثرا مهمتر از آقای جمراد بودند و قبل از او هم داخل محبس شده بودند. در روزهای بعدی عده ً زيادی از محصلين ، معلمين ، و معززين ، تاجران نيز از سرکار و يا خانه هايشان گرفتار و بزندان آورده شدند . صحن محبس پر از زندانيان سياسی شد که تمام حوادث ، شکنجه و عذاب شباورزی محبوسين پيش نظر مان ميگذشت. اولين کسانيکه به  محبس آروده شده بودند ، دستها و پاهايشان زنجير و زولانه شده بود ، ذاکر شهيد و صالح جان شهيد بودند.

دراين حادثات دلخراش و فراموش ناشدنی داخل محبس چاه آب ، جمراد جمشيد برخلاف برادر بزرگش جاويد چوپان که دو سه روز بعد تر به محبس آورده شد و در جمع ديگر محبوسين زير لت و کوب شديد قرار داشت ، بجز گرسنگی و بی خوابی سه روزه که عموما برهمهً محبوسين حکم شده بود ، آزار ديگری نديد.  بناء تذکر جملاتيکه جمراد جمشيد را هيرو وشخصيت مهم همان صحنه و حادثه معرفی ميکند ، واقعيت ندارد. همچنان رول قوماندانی او در روز تجليل از رژيم سردار داود و مشورهً او با انجنير بشير شهادتيار در بسا موارد نبايد جدی وواقعيت تلقی شود که مسئله چنين نه بوده است. عده يی زياديکه دراين رويداد ها يا سهيم و يا قربانی بودند ، صاحب قلم ، از همه مهمتر شاهدان عينی و در قيد حيات اند.

يکی از اشتباهات عمدی جمراد جمشيد در معرفی محمد صادق است که فعلا هم در پست سرانجنيری عمومی قوای هوايی رژيم فعلی ايفای وظيفه ميکند.  داکتر محمد صادق يکی از تحصيلکردگان شوروی سابق در مسکو و کيف است. او يک شخصيت صادق ، دلسوز به وطن ، يک نظامی ورزيده ، متخصص و مجرب در رشته تخنيک هوايی است و کدام دخالت و تشبثی در خشونت های قومی و سياسی نداشته و ندارد. فقط لياقت و کرکتر عالی او باعث ادامهً کار و فعاليت او در چوکات وزارت دفاع بجز دوران طالبان گرديده است.

جمراد جمشيد همهً کدورتها و عصبانيتهای خود را در يک کلمه جنرال کليدی کورگره زده و بزعم خود می خواهد بر شخصيت و افتخارات علمی و مسلکی محمدصادق اهانت کند. در حاليکه جمراد جمشيد خود از بورس های کوتاه مدت و دراز مدت کشورهای بلاک شرق در زمان کارمل و نجيب استفاده نموده است.

ياطوريکه از اوراق ارمغان جمراد جمشيد پيداست ، گويا متعلقين فاميل و خانوداه وی از جمله بنياد گذاران نهضت اسلامی بوده اند که اين هم يک اشتباه و خوشباوری محض است.

بلی يک عدهً کمی از اعضای اين خانواده  درنهضت اسلامی و يا جوانان مسلمان فعاليت و هواداری داشتند و با اوج گيری جهاد و مقاومت عده يی هم در صف جهاد و مقاومت پيوستند و قربانی زياد دادند ولی بنياد گذار و بنياد گرا نبودند ، در اينمورد هيچيک از اعضای فاميل و خانواده جمشيد با او همنظر نيستند.

بهرحال تعلقات ، روابط شخصی ، پيوند خويشی ، تظاهر ، محافظه کاری ، اغراض شخصی و بدتر از همه خاصيت ابن الوقتی و اپورتونيستی در کار معرفی شخصيت های محلی و ملی و تاويل رويداد ها بوضاحت سايه افگنده که چهره های واقعی اشخاص وواقعيتها را مخدوش ساخته است. هر چند نه تنها جمراد جمشيد بلکه عده يی از شخصيتهای دست اول و دست اندر کار دولت مجاهدين هم در مورد عاملين ترور مسعود حشم رئيس مبارزه با جرايم جنايی وزارت داخله اغماض نموده و مهر سکوت بر لب زدند ، اما گل شرافتيکه جمراد جمشيد در ارمغانش به آب داده اينست که عده  يی از اشخاصی را که از چپ و راست دور هم جمع و در توطئه ترور مسعود مانند گرگ و ميش با هم آب خوردند ، کيش شخصيت معرفی نموده و از آن ها  ولی الله ساخته است ، در حاليکه از آستينهای ريا و تذوير اين معجونهای مرکب هنوزخون تازه و ناخشکيدهً اولادهمين مردم غريب ولی با شرافت چاه آب می ريزد.

ای بهار جــــلوه بس کن کز خجالت بار ها

درعرق شستند خوبان رنگ از رخسار ها

زمانيکه نويسنده محترم با تلاش برون رفت از گيردار ها و معاذير شخصی ، خود را در نقش معرف عناصر معنوی ، رويدادها و فرگشتهای محيطی قرار ميدهد و با اين هدف استفاده جستن او از ميزان و شدت واکنشها در مقياس  رشد فکری و معنوی منطقه به منظور تختهً خيز و ابزار فرار از معضلات شخصی نه تنها عبث بلکه بی توجهی و بی اعتنايی او به حساسيتها و نزاکتهای اجتماعی ، کار او را دشوار تر و عقدهً او را بيشتر می سازد ، همين است که ميگويند ! « خود کرده را درمان نيست »

 

حالا روی سخن با دستگير نايل است ؛

گرچه معرفت و شناسايی دقيق با ايشان نداريم ولی شنيده ايم که از باشندگان بغلان و در زمان رژيم خلق بخصوص در دوران ولايت ولی  فقيه در تخار ، ايشان هم وظيفه يی و يا قبلا مسئوليتها و ماموريتها در شيرخوارگاه کابل داشتند.

آنچه برای من مهم است ، نوشته ها و مقالات ايشان در جرايد برون مرزی است که من گاهگاهی مطالعه می کنم ولی از مطالعهً نوشته شان در رابطه با ارمغان جمراد جمشيد دچار شک و ترديد شدم. چون کسيکه برعفت کلام تاکيد دارد دلسوزی و محبت خاص به فرهنگيان و چراغداران فرهنگ و ادب نشان ميدهد ، گمان نکنم که در حق جمشيد شعله اينقدر بيحرمتی و جفا روا دارد !

بهرحال اگر نوشته از ايشان است و يا دوستان شان که احتمال دومی بيشتر محسوس است ، آهنگيست خيلی کهنه و آشنا !!!

ما تقصيرات و اشتباهات جمراد جمشيد را نمونه وار ياد آور شديم و انتقادات معقول جناب نايل را می پذيريم ! اما طوريکه معلوم ميشود جناب نايل در افغانستان نشنيده بودند ، در اينجا در کشور هالند ، قلب اروپای متمدن  هم نمی خواهد بشنوند که مسئوليت فرديست و کسی ديگری نبايد بار مسئوليت ديگران را بدو ش بکشد !

بازهم با آقای نايل که به دوستان شان دستگيری کرده و لطف کرده اند ، جمشيد شعله و خانواده اش را بباد فضيحت و بی احترامی بگيرند و قلم را به فرسنگها از مرز عفت بدور بکشند سخنی داريم !

شادروان طاهر بدخشی نوشتهً زيبا و نغزی داشت در مورد عارف چاه آبی و زندگی او . در اين نوشته شعله هم جليس ودوست نزديک عارف معرفی شده است. مراجعه شودبه کليسيون مجله ارجمند عرفان !

عارف ، شعله را در شعر « روز چاه آب سخت پريشان و درهم است » بنامهای معون غمخوار ، کاپی نويس و عيار ياد ميکند ف صفحه يی 403 ديوان عارف چاه آبی ؛

باری بگو که مــــعاون غمخوار را چه شد

کاپی نويس و خوش خط و عيار را چه شد

وبازهم در صفحه 274 ديوان عار ف ؛

ای مدعی حسد تو به جمشيد خان مبر

درشادی و غم است ممد و معين به من

سرودهً عارف ( دل نه تنها از الم آشوب و افغان ميکند       اشک هم از چشم ناميدی چراغان ميکند ) بعد از وفات او توسط يکی از مخالفين شعلع تحريف شد و به دهن يکعده از افراد بد بين و بدخواه شعله گذاشته شده است. بيدل ميگويد :

خزان انديشی از فيض بهارت بی خبر دارد                       جنون تاراج مستقبل مگردان نقد حالی را

خمستان جنونم ليک از شرم ضـــــــــعيفيها                        نياز چشـــم مستی کرده ام بی اعتدالی را

سر بی مغز لوح مشـــق ناخن می سزد بيدل

توان طنبور کردن کاسه يی از باده خالی را

باين خزان انديشی و جنون در حق شعله کاسه های از باده تهی هم پيدا شدند ، اينجا و آنجا شعر تحريف شدهً عارف را طنبور وار زمزمه کردند و دل خوش نگه داشتند. اينها در حاليکه نويسنده و شاعر هم بودند ولی از شرم ضعيفيها در برابر ذهنيت حق بين و بيدار مردم نقاب عارف را به چهره کشيدند و براو تهمت بستند.

آيا شخصيت يا کلام شاعر ويا ادعای دوستان نايل مورد سوال قرار نمی گيرند که چطور شعله در جايی از قول عارف عيار و غمخوار و در جای ديگری ابليس و ذهاک می شود ؟

اگر چنين بوده علت رنجيدن و آزردگی شاعر چه بوده است ، در حاليکه هيچ معلولی بی علت نيست !

درمحيطيکه عارف می زيسته و در حلقاتيکه نشست و برخاست داشته ، علت و دليلی مشهور براين ادعا تا الحال شنيده نشده است. اگر آقای نايل به امر دوستان بی خريطه فير ميکند کار ديگريست !

در روزگار شاعران ازاين پيش آمد ها زياد بوده است ، چنانچه فردوسی قصيده سرای بزرگ در مدح محمود غزنوی گفته بود :

چو کودک لب از شير مادر بشست       به گهواره محمود گويد نخست

ولی زمانيکه زر و سيم موعود به گندم مبدل شد ، فردوسی برآشفت و زبان به هجو محمود گشود :

اگر مادر شاه بانـو بدی                           مراسيم و زر تا به زانو بدی

بنـالم بدرگاه يزدان پاک                            فشانيده بر سر پراگنده خاک

که يارب روانش به آتش بسوز

دل بندهً مستـــــــــحق بر فروز

با درک مايوسيت و قبول منت ( عجم زنده کردم بدين پارسی ) می بينيم که مرد محمود را قول و قرار نبوده است. اما بين شعله و عارف همچو قرار دادی وجود نداشته است و يکی دو بيت جعلی و گنجانيده شده در سرودهً عارف بدون ارتباط با ابيات ديگر ، پوچ و بی معنی است. اصل سرودهً عارف نزد بسياری از ادب دوستان چاه آب موجود است و اميد وارم که آنها در ينمورد توجه خواهند کرد و حاضر نخواهند شد که در برابر تحريف و تصرف اشعار عارف سکوت اختيار کنند.

در بسلامت برآمدن شعله از زندان امين ، نايل و دوستانش سخت متحسرند و چنان معلوم ميشود که عطش تب آلود شان در ريختن خون شعله و خانوادهً او تا هنوز فروکش نکرده است. شعله بحکم تقدير نه تنها از زندان امين ، جان بسلامت برد ، بلکه کوته قفلی های چندين ماهه يی داود ووحشت دوران مرحله نوين را نيز در سلولهای زندان لمس کرد.

آيا جناب نايل در مورد همهً آنهائيکه از زندان امين اتفاقا جان بسلامت برده اند ، ملاحظاتی دارند ، حتی در مورد بهترين دوستان و همفکرانش ؟

شعله به پيشواز مرگ و قربانی بزندان های سياه مزدوران شتافت و هيچ زندانی را بدون خاطره و نقش پای خود نماند.

روزيکه شعله با پای خود به زندان داود خان ميرفت ، اعضای خانواده و و عده يی از مردمش نگران و متاثر دور او جمع شدند ، او خانواده و مردمش را با ادای اين کلمات : ( گوسفند نر برای قربانيست و اگر چند روزی زندگی در تقديرم باشد بر ميگردم) ، به آرامش و خونسردی فرا خواند. فقط اشکی از ديده فروريخت ، آنهم بخاطر آشفته حالی و سياه روزی مادرش که ميخواست با شجاعت و مردانگی مردانه تر از فرزندش او را چند قدمی همراهی کند که باز هم موهبه عطوفت و محبت مادری پاهايش را به سستی کشاند و زانوهايش بزمين خورد ، شعله با ديدن صحنه خود را بپای مادر افگند و پاهايش را بوسيد و از زمين بلندش کرد و اشکی از ديده فرو ريخت و از مادرش بخشش خواست.

هردوباريکه در وحشتسرای حزب دموکراتيک خلق نامش در لست قربانيان برنگ سرخ بود و او را می خواستند به پوليگونها ايکه حتما آقای نايل از آنها شنيده و يا ديده اند ، انتقال دهند ، ماموريت آدمکشان امين در نتيجهً قيام خونين پلچرخی به رشادت و دليری سيد اکبر شهيد فرزند مير شيرافگن از امام صاحب و بار ديگر توسط عده يی از نظاميان محبوس اردو جگرن عبدالوهاب ارغنديوال و عبدالهادی پدر ، بناکامی و رسوايی شان انجاميد. البته هستند کسانيکه در همين هالند ، جرمنی ، و ديگر کشور های اروپايی که شاهدان عينی بوده  و جان بسلامت برده اند.

شعله و خانواده اش قربانی هم داد ، حدود پنجاه تن از خانوادهً او در زمان امين و بعدا  بخاک و خون غلطيدند. در همين تالقان و چاه آب همين دوستان آقای نايل بودند که شراره های حقارت  و بد انديشی سرپای وجود شانرا در کشتن مردم و اولاد مردم خود شان فرا گرفته بود. و ديوانه وار از هيچ جنايت ، آزار و پايمال کردن کرامت و ناموس مردم و قوم و تبار خود شان دريغ نمی کردند. محيل تر و مکار تر از جنايتکاران امينی ، با جمع آوری انگشت و دستخط مردم به بهانهً توزيع مواد امدادی و با استفاده سوء و تقلب آن در محاکمه و اعدامهای دسته جمعی و کشتن مردم خود شان ، عمل ميکردند. اسناد شرف و عزت به عنوان يک مرد انقلابی و مترقی ووطنپرست از آقايان می پرسيد و دست آفرين و تحسين بر سرهايشان کشيده ميشد و در گواهينامهً شخصيت  و ملی بودنشان چيزی جز خدمتگاران و خدمتگذاران به قيمت خون و ناموس مردمشان درج نبود !

آقای نايل می فرمايند : «  شعله حريفان خود را بهر بهانه يی از سر راه می برداشت » و بعد مثال ميدهند کسی را که در دسترخوان قمار کشته شده بود !

شعله با پيروی از اصل مروت و مدارا چه با دوستان و چه با دشمنان از روش و کرکتر معقول سياسی و انسانی با حوصله و تدبيريکه پايه های محکم شخصيت بارز او را می ساخت ، رفتار می کرد. فقط با ياد آوری دو مطلب غرض آگاهی دستگير نايل اکتفا ميکنم تا خاطرنشان و ياداشتی باشد که ايشان در همچو مواردی در تاويل و تعرض خود تمهيدی داشته باشند و با مناعت و جوانمردی سخن بگويند.

ايشان تقصير رستاقی مردی بود ، در پهلوی ديگر خصوصيات و دردها ، بذله گوی و ظريف ؛ روزی از روزگار مورد تعقيب و بازداشت رژيم دادو در تالقان قرار گرفت و او را غرض بازجويی و باز پرسی به يکی از ادارات وقت بردند. اتفاقا جمشيد شعله بنابر ضرورتی داخل همان دفتر ميشود. البته قابل ياد آوريست که مرهوم تقصير با حريفان شعله همجليس بود و برعليه شعله تبليغات هم ميکرد که شعله کاملا آگاهی داشت. وقتيکه مامور موظف از شعله می پرسيد که تقصير چگونه آدم است؟ شعله در جواب ميگويد که آدم بذله گوی ولی بی غرض و بی آزار است ، او را رها کنيد که زن و فرزندش گرسنه و بی سرپرست ميماند !  تقصير رها ميشود.  و بعدها در زمان امين ايشان تقصير را با جمعی از دوستانش به محبس تالقان آوردند ، تقصير با عصبانيت و واويلا در روی بام محبس تالقان بصدای بلند دوستانش را مخاطب قرار داده ميگويد : من بيک دشنام جمشيد شعله از يک مصيبت کلان رها شدم ولی بخاطر يک لقمه نان مهمانی در لب دريای کوکچه زندگی ام تباه شد ، د ر زندگی غير از خدا هيچ کسی ندارم و قرآن مومن به من است. اما تقصير بيچاره نمی دانست که بجرم نان خوردن نه بالاخره به يک جرم ديگری ، مانند صدها و هزاران همتبار هموطن بی گناهش توسط دستگاه فاشيست زندانی و بعد تير باران خواهد شد. مراجعه شود به محترم وکيل صاحب طوره فرخاری و محترم مديرصاحب ولی جان که هردو در صحنه حضور داشتند و اتفاقا از زندان امين جان بسلامت بردند.

مطلب دوم مصادف بروزهايست که شعله از زندان کارمل رها شد و تازه به موطن خود چاه آب برگشته است ، درست در روزهائيکه چاه آب ، رستاق و بعدا برق آسا ولايت تخار و قسمت اعظم قندوز به تصرف مجاهدين در آمده است.

نام قربان غنغزی برسر زبانهاست که از بدخشان تا چاه آباد ، آهن قلعه ، خواجه غار ، ارچی و امام صاحب احدی نبود که از قتل و کشتار بی گناه و باگناه وی نديده  و يا نشنيده باشد. قربان در چاه آب جميعتی بيشتر از سی و پنج نفری را که در آن جميعتی از مخالفان شعله نيز بودند بخصوص بعضی از آنها در توطئه زندانی شدن او در زمان داود مستقيما دست داشتند ، گرفتار و طرف کشتارگاه سوق ميدهد.

شعله با احساس مسئوليت وجدانی و رعايت از اصول مردمداری و جوانمردی ، با کمال حوصله مندی و گذشت ، محض آگاه شدن دست به کار ميشود ، نه تنها مانع کشتن آن ها ميشود بلکه تا آزاد شان نمی سازد ، آرام نمی گيرد. در حاليکه هر انسان ديگری به جز شعله که از آزار و اذيت سلولهای قلعه کرنيل ، قلعه کهنه دهمزنگ و زندان پلچرخی بعد از مدت قريب هشت سال از شعله و آتش انتقام جويی و انتقام خواهی به جوش می آمد و يا دست کم به اين حادثه بی تفاوت می نگريست.

آقای نايل می تواند واقعيت و ثقم اين مطلب را از وطندارانيکه در هالند مقيم اند بپرسند!

در مورد مرحوم محمد علم فياض زاد اين خدمتگار مردم و معارف آقای نايل اولين کسيست که زبان به بد گويی گشوده است. فيض زاد بعد از اذيت و زندان و بالاخره پيشنهاد کارمل  در پذيرفتن صلاحيت وزارت معارف مجبور به ترک وطن و با زن و اولاد خود به پاکستان مهاجرت کرد و در شورای علمی  و مشورتی جميعت اسلامی افغانستان با روانشاد خيل الله خليلی و پوهاند فاضل شروع به فعاليتهای علمی و قلمی نمود. کتاب جرگه های بزرگ ملی افغانستان  و ابراهيم بيگ لقی از نوشته های ايشان در دوران مهاجرت است. فيض زاد در اثر مرگ فرزندش جنرال مسعود حشم رئيس مبارزه با جرايم جنايی وزارت داخله که توسط يک گروه مافيايی مردم فروش و نمک حرام از پشت خنجر زده شد ، در مهاجرت درگذشت.

نوشتن اين جمله توسط نايل که « با قلم مخصوص شدن کسی دانشمند نمی شود » ، از عمق حقارت و کينه حرفه يی دوستان وی بر می خيزد.

درپس آئينه طوطی صفتم داشته اند

هرچه استاد اذل گفت بگو می گويم

فيض زاد ره صد ساله را در يک شب نه پيمود تا مانند ديگران از امروز به فردا به شورای وزيران رسيده باشد ويا شايد آقای نايل فرقی ميان مديريت قلم مخصوص ووزارت معارف و مديريت مخصوص وزارت خاد قايل نباشد ؛

بيخودی کرد از حضـــــــــــــــــور ليلی دل غافلم

ورنه هر اشکی که چکيد از ديده محمل بوده است

اين بيخودی و خود ستيزی اگر ريشه بمرداب حقارت و کينه ورزی کشانيد ، سرانجام حاصلی جز تعفن و ياوه سرايی که دستمآيه و دستاويز دشمنان فرهنگ مشترک ما گردد، چيزی ببار نخواهد آورد. اگر ما بنشينيم و خود بخاطرتخريب شخصيتهای سياسی ، ادبی و ملی خودمان چون شعله ها ، عينی ها ، بدخشيها و فيض زاده ها قلم فرسايی کنيم و رسالت تاريخی ووجدانی و حق بزرگی را که آنها برما دارند فراموش کنيم ، کيستيم ؟ يا ماموريتی داريم و يا نا آگاهانه به گفتهً عاميانه بر آسيای ديگران آب می ريزيم !

زعرض جوهر معنی بوجدان صلح کن ورنه

سخن رنگ لطـــافت باخت گر تقرير فرسا شد

سخن آقای نايل در مورد معلم بابه جان و مرحوم محمد عيسی تخاری نه تنها واقعيت ندارد بلکه از انصاف دور است . ادای کلمات شر و فساد اسان ولی توضيح و تشريح آن اعمالی را در بر می گيرد که معلم بابه جان به آنها اعتياد ندارد.

چون معيار های تعيين کنندهً شخصيت از ديدگاه و دانش آقای نايل و جمراد جمشيد برای ما مشخص و معلوم نيست بناء در مورد آينکه يکی بابای غالب و ديگر طغای محمد امين را شخصيت ملی معرفی ميکنند ، چيزی نمی گوئيم فقط موفقيت هر دو را با يک کمی انصاف و خويشتنداری آرزو می کنيم.


بالا
 
بازگشت