مها جر، مهاجرت وتا ثيرا تنامطلوب فرهنگي آن!

)استا د صباح(

تطابق با همنوائی عمیق فرد با هنجارها و موازین فرهنگی یک جامعه را فرهنگ پذ یری گویند. فرهنگ پذ یری یا جریانی را که طی آن فرد فرهنگی می‌شود می‌توان به دو دسته تقسیم نمود. فرهنگ پذ یری یک سویه و فرهنگ پذ یری دو سویه. فرهنگ پذ یری یک سویه مربوط به کو د کان می‌شود و باین دلیل یکسویه نام گرفته است که کودک در مقابل پذیرا شدن ارزش های جدید منفعل است یعنی آنکه جریان تاثیر ارزش ها یکطرفه و تنها از جانب جامعه بسوی کودک است و او مقاومتی در برابر این ارزش ها از خود بروز نداده و نمی‌تواند بر جامعه تاثیری متقابل داشته باشد. کودک بتدریج و ابتداء از طریق خانواده بعنوان میانجی با ارزشها و نهادها واقعیت‌های اجتماعی آشنا می‌گردد. فرهنگی شدن طفل از طریق خانواده به دو طریق صورت می‌گیرد : ناآگاهانه و آگاهانه انتقال ناآگاهانه هنجارها به طفل از طریق سر مشق قرار دادن و اقتباس رفتار و کردار و گفتار والدین می‌گیرد و بدین ترتیب بدون آنکه والدین خود متوجه باشند کودک بتدریج با الگوهای رفتار و کرداری آشنایی می‌یابد که وی از سوی اطرافیان مشاهده می‌کند. این مرحله مرحله‌ای است حساس که شخصیت طفل بوسیله این الگوهای رفتار و کردار و گفتار بتدریج شکل گرفته و پایه ریزی می‌شود. از طرف دیگر انتقال هنجارها به کودک از طریق آگاهانه بدین معنی است که والدین با آموزش مستقیم و امر و نهی و تشویق و یا ممانعت وی را عمداً با هنجارها و موازین زندگی اجتماعی آشنا ساخته و بگونه‌ای که خود ترجیح می‌دهند و با توجه به برداشتی که از هنجارهای اجتماعی دراند سعی در اجتماعی شدن و فرهنگی نمودن وی می‌نمایند. آشنایی و سپس همنوائی عمیق کودک با هنجارهای اجتماعی در دو وضعیت آگاهانه ,ناآگاهانه از آن جهت اهمیت فراوان دارد که این جریان ,جریانی است یکسویه و بنابراین ذهن کودک مساعد و آماده است ,از برای هر آنچه که می‌بینید, می‌شنود و حس می‌کند , در حالیکه جریان فرهنگی شدن در بزرگسالان جریانی دو سویه بد ین معنا که در مورد افرادی مصداق دارد که شخصیت آنان تکوین یافته و دارای فرهنگ پیشبینی باشند. در چنین حالتی فرهنگ پذیری تبدیل به جریانی پیچیده می‌شود و فرهنگ جدید به سهولت فرد را تحت سلطه و تاثیر خود قرار نخواهد داد.افرادی که ترک دیار می‌کنند و برای همیشه از وطن خود دل کنده و راهی کشور یا قاره جدیدی می‌شوند , از سوئی سعی در فراموش کردن و جدا شدن از فرهنگ پیشین خود دارند و از سوئی دیگر در همنوائی یا تطابق خویش با هنجارها و موازین فرهنگ جدید کوشش می‌کند.
بهمین علت و با توجه به اینکه فرهنگ پیشین در مقابل فرهنگ جدید مقاومت ورزیده و بسادگی تسلیم نمی‌شود جریان پیچیده و کندی بوجود می‌آید که ممکنست تا آخرین دم حیات فرد مهاجر را تحت تاثیر خود قرار دهد. تمام عناصر فرهنگ پیشین بیک اندازه در مقابل فرهنگ جدید مقاومت نمی‌ورزند و تنها عناصر خاصی سرسختانه و بصورت بسیار مقاوم در برابر فرهنگ جدید باقی می‌مانند . برای اینکه این عناصر را باز شناسیم عناصر تشکیل دهنده فرهنگ را با اقتباس از یکی از انسان شناسان بنام "لسی وایت " می توان به چهار دسته تقسیم نمود:
 -1  ایدئولوژی  – 2 .تکنولوژي -3    . نهادها, سازمانها والگوهای رفتار .احساسات.  - 4نفسانیات و ایستارها  ._ در میان چهار دسته از عناصر مذکور تنها چهارمین گروه , عناصری , از فرهنگ را در بر دارد که در مقابل فرهنگ جدید فرد مقاومت نموده و موجب می‌گردند که فرد گاهی تا آخرین دقایق حیات هم با اجزایی از فرهنگ پیشین محشور باشد. یعنی در حقیقت در مورد مهاجرینی که پس از سالها دوری از فرهنگ پیشین و الحاق به جامعه و فرهنگ جدید , هنوز در ارتباط معنوی وروحی با فرهنگ پیشین خود می‌باشند. نمونه چنین واقعیتی را می‌توان در بین مردم آسیای جنوب شرقی از قبیل جاپا ني‌ها , کامبوجی‌ها ونیز مردم هند و سایر نقاط مشاهده نمود که به آمریکای شمالی مهاجرت کرده‌اند . این اقوام که در حال حاضر بعنوان اقلیت‌های قومی در جامعه میزبان (آمریکا) بسر می‌برند و در حقیقت ملیت و هویت آمریکائی یافته‌اند, با وجود تاثیر و تسلطی که در فرهنگ میزبان از لحاظ مادی و معنوی بر آنان دارد, معهذا هنوز دلبستگی ها و علائق خود را نسبت به فرهنگ کشور اصلی خود از د ست نداده‌اند و حتی در موارد زیادی نیز برخی از الگوهای فرهنگی خود را بر جامعه میزبان تحمیل نموده‌اند (نوع غذا , لباس ,موزیک و غیره). همنوائی مهاجرین در چنین جوامعی با تکنولوژی ,نهادها و سازمانها و حتی با ایدئولوژی جامعه میزبان امری است که در مواردی به سهولت و سریعاً و در مواردی نیز به کندی انجام می‌پذیرد اما جدائی فرد از ایستارها و نفسانیات خود که طی سالها از بدو تولد تاکنون در وی شکل گرفته و تثبیت گردیده است کار سهلی نبوده و بهمین دلیل همنوائی مهاجرین با سه دسته از عناصر فرهنگی یعنی تکنولوژی , نهادهای اجتماعی و حتی ایدئولوژی بصورت تدریجی امکان پذیر است در حالیکه جدا شدن از بعضی از ایستارهای نشأت گرفته از فرهنگ دیرین جریانی پیچیده , کند و بسیار مشکل و شاید بطور کامل امکان ناپذیر است.

هنگامی که دو قوم بدلیل تهاجمات نظامی رودرروی یکد یگر قرار گرفته و یکی بر د یگری پیروز می‌شود, در حقیقت در چنین وضعیتی دو فرهنگ به مقابله با یکد یگر بر می‌خیزند اما این مقابله فرهنگی با مقابله نظامی تفاوت عمده‌ای دارد و آن این است که همیشه قومی که قوی تر است برتری فرهنگی و رسوم بلکه تاریخ غالباً گواهی می‌دهد که در بسیاری از موارد مهاجمین با توان نظامی زیاد بد لیل غنای فرهنگی قوم مغلوب بتدریج در فرهنگ مغلوب حل گشته و پس از سپری شدن چند قرن اثری از فرهنگشان بجای نمانده است .نمونه چنین برخوردی را در برخورد نظامی بین مغولان و خراسانيان در سده سیزدهم میلادی برابر با هفتم هجری می‌توان کاملاً مشاهده نمود. مغولان با نیروی نظامی جرار و قساوت و بیرحمی فراوان سرزمین پهناور خراسان آنزمان را در نور د یدند و در اند ک مد تی حاکم مطلق و بی چون و چرا آن شده و برای حفظ دستاوردهای نامشروع و سلطه خود به ایجاد نوعی میلتیاریسم دست یازید ند , باج گران بر نهادند و مردم خصوصاً روستائیان بی پناه را با مالیتها و عوارض متعد د رسمی و غیر رسمی خود بستوه آوردند.  چندی نگذ شت که مغولان که هم از لحاظ فرهنگ مادی و هم از لحاظ فرهنگ معنوی در سطح بسیار نازلی در مقایسه با فرهنگ مرد م خراسان قرار داشتند, در این فرهنگ مستحیل شدند و این استحاله تا بدان پایه رسید که فرمانروایان جبار مغول که قد رتی ما فوق قد رت خود نمی‌شناختند بد ین اسلام گروید ند و راه و رسم فرهنگ خراسانرا در پیش گرفتند. در سال694 غازان خان برای اولین بار مسلمان شد و الجایتو نام خداه بنده بر خود نهاد و بدستور الغ بیک برای مشاهده اجرام سماوی و گسترس مطالعات ستاره شناسی رصد خانه‌‌ای ساخته شد که بام ذیج الغ بیک مشهور گشت . بعد از غلبه مغول بر ممالک متمدن چین و خراسان و اقامت در شهر آداب مغولی تغییر صورت فاحش حاصل کرده و با اینکه بظاهر صورت بایستی آنها نیز آداب , متمدنین بلاد مغلوبه را محکوم و مغلوب سازند و همانطور که سلاطین و امرای مغول جای پادشاهان و امپراطوران قدیم این ممالک را گرفته بودند آداب مزبور نیز جای آداب معموله متمد نین را بگیرند د رست این امر بعکس شد و فرزندان چنگیز دو نسل بعد از او , کاملاً محکوم حکم آداب رعایای مغلوب خود گرد ید ند و د ست از عقاید و آئین و مراسم اجدادی برداشتند یعنی وزراء و مشاورین و ارباب هنر چین و خراساني و اویغور و عیسوی انتقام مغلوبینی را که بزور شمشیر د یده بودند, بقوه تد بیر از مغول گرفتند و زبان و مذهب و اصول اداره و حکومت خود را بر ایشان تحمیل کردند. در تمام مد ت سه قرنی که چنگیریان و هولاکوئیان و تیموریان و سلاله‌های بعدی از قبیل ترکمانان بر خراسان حکومت نمود ند فرهنگ خراساني و خصوصاً رکن مهم آن زبان فارسی د ري بشد ت در , مقابل تهاجمات فرهنگی بیگانه مقاومت نمود و تسلط و قدرت یافتن مجدد آن از اوایل قرن هشتم هجری دلیل بر آنست که فرهنگ بیگانه تاب مقاومت نیاورد و در آن مستحیل شد. در حقیقت همچنانکه گفته شد غلبه نظامی مغول نه تنها نتوانست به نابودی فرهنگ بیانجامد بلکه مغولانی که در خراسان بجا ماند ند فرهنگ آباء واجدادی خود را نیز از د ست دادند و راه و رسم و زبان و آئین قوم مغلوب را با طوع و رغبت پذ یرا شد ند.نوع د یگری از برخورد فرهنگی تماس بین استعمارگران و مردم مستعمره است که موجب تماس دو فرهنگ می‌گردد. مانند برخورد استعمارگران فرانسوی با مرد م الجزایر است در مدت قریب به یکصدو سی سال و نیز برخوردی که استعمارگران با مستعمرات افریقائی (افریقای سیاه) داشته‌اند . در مورد الجزایر , فرانسویان از سال1830 این کشور را باشغال نظامی خود در آورده و تا سال 1962 که سال بیرون راندن آنها توسط مبارزین الجزایری است , آن را تحت سلطه خود داشتند. مردم الجزایر در ابتدا اشغال کشورشان مقاومت هایی بر علیه استعمارگران بعمل آوردند ولی بدلیل ضعف تکنولوژی و عدم دسترسی به سلاحهای گرم و پیچیده نتوانستند کاری از پیش برند, در نتیجه فرانسویان بتدریج سلطه خود را استحکام بخشیده و حاکمیت خود را بر الجزایر تا به آن درجه رسانیدند که قبل از قیام مسلحانه مردم از الجزایر فرانسه صحبت بمیان می‌آورند و بعبارت دیگر این سرزمین را جزئی از خاک فرانسه محسوب می‌نمودند. در تمام این مدت , سعی وافر دولت استعمارگر بر این بود تا فرهنگ فرانسه را جایگزین فرهنگ بومی الجزایر نموده, هویت ملی و فرهنگی آنها را زائل سازد و تنها از این طریق بود که می‌توانستند به مقاصد خود که همانا الحاق کامل و همه جانبه این سرزمین به فرانسه بود, جامه عمل بپوشانند. قیام مردم الجزایر از سال 1954 تکیه و تاکید بر همان عناصر و ارزشهایی را داشت که استعمارگران سعی در اضمحلال آنها را داشتند, یعنی ارزشهای معنوی و عناصری که ارکان اصلی تشکیل دهنده فرهنگ هر کشور را تشکیل می‌دهد: ایدئولوژی و زبان . این عناصر در الجزایر با وجود صد مات فراوان و ضربه‌های سختی که متحمل شده بودند هنوز موجود یت و هویت خود را حفظ کرده و پشتوانه و تکیه گاه محکم و استواری برای آنان تلقی می‌شد. بنابراین اسلامی و عربی کرد ن معیارها و ارزش‌ها و بنای جامعه نوین ضد استعماری بر پایه این دو عنصر اساس کار قرار گرفت و پشتوانه انقلاب رهایی بخش گردید . در الجزایر ,فرانسه کلیه نهادها و سازمانها مطابق با خواست و ایدئولوژی جامعه استعماری الگو سازی شده و شکل گرفته بود, زبان رسمی زبان فرانسه و مقررات اداری , آموزشی و حقوقی کلاً منطبق بود بر آنچه که در فرانسه وجود داشت, بنابراین مستقر نمود ن جامعه جد ید پس از رهایی از چنگ استعمار بر اساس موازین و ارزشهایی که از آن تنها نام و نشانی باقی مانده بود کار آسانی نبود معهذا چون فرهنگ پیشین این مرد م قد  رت و غنای لازم را داشت تا بتوان آنرا مجد داً نوسازی نمود و بر پاداشت , هم در ضمن مبارزات مسلحانه و هم ایدئولوژی و زبان بعنوان دو اهرم قوی و دو پشتیبان مطمئن به انقلابیون نیرو داد و الهام بخش آنان گردید و بتدریج به خود کفائی فرهنگی  مرد م جامه عمل پوشاند. آنچه که در مورد نمونه برخورد فرهنگی در الجزایر عنوان نمود یم بما این حقیقت را می‌نمایاند که تهاجمات نظامی اگر چه موجب غلبه کامل قومی بر قوم دیگر گردد ولی همیشه توان لازم را برای اضمحلال و متلاشی کردن فرهنگ آن قوم و در بر ندارد و در مواردی که قوی مغلوب از پیشینه فرهنگی نیرومندی برخوردار باشد با تکیه بر این پیشینه فرهنگی خاصه دو عنصر مهم آن یعنی اید ئولوژی و زبان قادر به مقاومت و پافشاری در مقابل موج حملات فرهنگ جدید خواهد شد . در مواردی که اقوام تحت سلطه دارای چنین پیشینه‌ای نباشند, مقاومت در مقابل فرهنگ جدید با مشکلات و موانع قویتری روبرو می‌گرد د مثلاً در مورد تهاجمات استعمارگران اروپا به سرزمین افریقائی که از غنای فرهنگی قابل توجهی برخورد نبوده و دو رکن مهم فرهنگی آنان یعنی ایدئولوژی و زبان دارای صلابت و قدرت کافی نبود است نفوذ فرهنگ کشورهای استعمارگر بآسانی صورت گرفته است . در مناطق مختلف آفریقای سیاه استعمارگران اروپائی توانستند کلیساها و صومعه های خود را تا اعماق جنگلهای انبوه توسعه داده و زبان خود را بصورت زبان اداری و رسمی اقوام مستعمره در آورند. فرهنگ بومی مردم افریقا که نه از لحاظ و نه از نظر بعد معنوی از پیچیدگی و قدرت کافی برخوردار نبود نتوانست در مقابل این تهاجمان فرهنگی تاب مقاومت بیاورد و در کوتاه مدتی الگوهای فرهنگی ایدئولوژی و زبان اروپائیان بعنوان دو رکن مهم فرهنگی بزودی سیطره خود را بر قسمتهای وسیعی از افریقا گستراند و بهمین دلیل در مناطق تحت نفوذ انگلستان زبان انگلیسی و در مناطق تحت سلطه فرانسویان زبان فرانسه بعنوان زبان اداری , تجاری , علمی و بطور کلی زبان رسمی پذیرفته شد . در یک جمله فرهنگ پیشین این جوامع اهرمهای مقاوم و مطمئن برای مقابله با فرهنگ مهاجم را نداشته و گرچه اروپاییان نیز بعضی از عناصر فرهنگ ابتدایی و تطور نیافته افریقائیان را اخذ نمودند ولی در حقیقت برخورد فرهنگی استعمارگران با جوامع ابتدایی افریقائی و استرالیائی را تقریبا جریانی یکطرفه می‌توان تلقی کرد.

تغییر اجتماعی

نظریه های مربوط به تغییر اجتماعی را می توان به طرق گوناگون طبق بندی نمود که معروفترین آنها تمایز این نظریه ها در دو دسته نظریه های خطی و نظریه های دورانی یا دوری است .
منظور از نظریة خطی تبیین حرکت جامعه بر روی خط مستقیم و عبور از مراحلی است که در نهایت به نقطة تعالی پیش بینی شده ای می رسد و نظریه دورانی تبیین حرکت جامعه بگونه ای است که تمدن از مراحل پیدایش ، رشد ، تکامل به انحطاط می رسد و به عبارتی دیگر نوعی تکرار تاریخ را در آن مشاهده می کنیم . در بین نظریات خطی ، به نظریه های اگوست کنت و مارکس را که ازاهمیت بیشتری برخوردارند اشاراتی می کنیم : نظریة خطی اگوست کنت را می توانیم در " قانون مراحل سه گانه " وی مشاهده کنیم ، که سیر تکامل تفکر بشر را از مرحلة ربانی به مرحلة متافیزیکی ( مابعدالطبیعی ) ودر نهایت به مرحلة اثباتی مورد بررسی قرار می دهد در حقیقت قانون سه مرحله ای کنت جنبه ای ذهن گرا و ایده آلیستی دارد . با این همه او هریک از مراحل تحول ذهن نوع بشر را با یک نوع سازمان اجتماعی و سلطة سیاسی خاص آن مرحله مرتبط ساخته است: مرحلة ربانی تحت سلطة کاهنان معابد است و حاکمان نظامی در آن فرمانروائی می کنند . ذهن بشر در این مرحله جریان امور را در ارتباط با ارادة ارباب انواع قرار می دهد و به عبارت دیگر کلیة تحولات و حوادث و وقایع را با ارادة خدایان تببین و توجیه می کند . مرحله متافیزیکی ( ما بعدالطبیعی ) یا فلسفی سازمان اجتماعی تحت سلطة کلیسا است و ویژگیهای آن بیشتر با ویژگیهای دورة قرون وسطی مطابقت می کند . در این مرحله ذهن بشر جریان امور طبیعت و زندگی بشر را به نیروهائی نسبت می دهد که خودشان نهانی هستند ولی آثارشان آشکار است و به عبارت دیگر در تبیین و توجیه علل و قایع و تحولات بشر به عقل خود رجوع می کند . به عقیده اگوست کنت مرحلة فلسفی یا متافیزیکی با مرحلة اول تفاوت چندانی ندارد و تنها فرقش آنست که در این مرحله استدلال و تعقل جای تخیل را گرفته ولی هنوز فکر انسان دنبال حقایق مطلق و باطنی است که بدرستی نمی تواند به آنها پی ببرد . مرحلة سوم مرحلة اثباتی است که تازه آغاز شده است جامعه تحت تسلط مدیران صنعتی و هدایت دانشمندان است دراین مرحله انسان سعی در کشف روابط علی و ارتباطی می نماید که ممکن است خواه در لحظه ای معین و خواه در طی زمان بین پدیده ها یافت شود . به عبارت دیگر در این مرحله تخیل و تعقل هردو تابع مشاهده و تجربه می شوند . این مرحله را مرحلة علمی یا تحققی می نامند . ظاهراً نظر اگوست کنت در طرح قانون تکاملی خود معطوف بر تحولاتی است که در اروپا به وقوع پیوسته است چراکه هر یک از مراحل را با مقطع زمانی خاصی از تاریخ اروپا انطباق می دهد . از طرف دیگر ادعای وی مبنی بر کشف قوانین تکامل اجتماعی در جامعة بشری ، فرض آن در مورد تاءثیر توسعة فکری بر عقاید اخلاقی و ادعای وی در مورد مطابقت نزدیک و ضعیف معرفت در هر دوره با نوع ساخت اجتماعی بی آنکه مدرک دقیقی چنین امری را تاءیید کند ، جای تردید بسیار دارد . بویژه آنکه اگوست کنت در اواخر عمر تحت تاثیر عواطف و احساسات مذهبی به نام مذهب انسانیت را بنا نهاد و به عرفان گرائید و از اصول اثبات گرایی خود فاصله گرفت که این چرخش فکری در حقیقت با فلسفة تحققی یا اثباتی وی تناسبی ندارد . نظریة تغییر اجتماعی مارکس نیز نظریه ای خطی است که دو عنصر زندگی اجتماعی در آن جای ممتازی دارند : توسعة تکنولوژی ( نیروهای تولیدی ) و روابط بین طبقات اجتماعی بر اساس این نظریه ، جامعه انسانی از مراحل جامعه اشتراکی اولیه ، برده داری ، فئودالی ، سرمایه داری ( بورژوازی ) عبور نموده و پس از ورود به سوسیالیسم در نهایت به جامعه بدون طبقه می رسد . سیر تحول خطی مارکس پس از تحولاتی در چند دهة اخیر خصوصاً پس از انقلاب چین دچار اعوجاج گردید و ازدهة 1960 باینطرف نیز بدنبال مطرح شدن " راه رشد غیر سرمایه داری " ا زجانب ایدئولوگهایی نظیر " آندریف " و " اولیانفسکی " اعتبار خود را ا زدست داده است . ای بین صاحب نظرانی که دارای نظریة دوری یا دورانی هستند از " ابن خلدون " و " پازتو " می توان نام برد . ابن خلدون درکتاب " مقدمه " خود اعتقاد دارد که تمدنها سرآغاز و سرانجامی دارند و تحولات آنها به صورت دورانی است . وی عامل اصلی تحولات را عصبیت " یا قوه عصبیه " می داندکه در مردم بیابانگرد و صحرانشین بیشتر از مردم یکجا نشین است . در فارسی د
ري برای عصبیت معادل کاملاً مطمئنی وجود ندارد ، گرچه برخی از نویسندگان اصطلاح " همبستگی را که دورکیم در مباحث خود به کار برده است ، نزدیک به مفهوم عصبیت می دانند ولی در مجموع " عصبیت " در نوشته های ابن خلدون صفاتی از قبیل شجاعت ، آزادی ، همبستگی ، انسجام قبیله ای ، عرق ملی قومی ، اعتقادات مذهبی ، پیوندهای خونی ، جسارت و بخشندگی را در بر می گیرد . ابن خلدون اعتقاد دارد که جوامع از مراحل تهاجم ، اوج ، تجمل ، استبدادو انحطاط می گذرند و به ترتیب تاریخ تکرار می شود . " پارتو "متفکر ایتالیائی نقش نخبگان یا برگزیدگان را در تحولات اجتماعی موردمطالعه قرار داده است و اهم نظریات وی در این زمینه به قرار زیر است :  -1تعلق به طبقة نخبگان لزوماً ارثی نیست .  -2فرزندان تماما خصوصیات ممتاز والدین خود را ندارند .   - 3پیوسته نوعی جابجائی نخبگان قدیمی توسط نخبگان جدید صورت می گیرد که از قشرهای پایین جامعه هستند .   - 4در حالتی که این گردش بدون وقفه نخبگان تحقق می یابد باعث نوعی تعادل در سیستم اجتماعی می گردد و در موقعیتی که این جریان تحرک فزاینده ای درافکار بوجود می آورد . همزمان باعث دگرگونی اجتماعی می شود زیرا گردش نخبگان به دنبال خود گردش یا جریان ایده ها ار نیز موجب می شود -. پارتو در کتاب " ذهن و جامعه " در چهار چوب نظریه " گردش برگزیدگان " خود تغییری از تاریخ ارائه می دهد که طبق آن هر تغییر اجتماعی از مبارزه گروهها بر سر قدرت سیاسی حاصل می شود و بدین ترتیب ما به تناوب شاهد دوره های بسیار سختی هستیم که قدرت را گروه برگزیده جدیدی که به تازگی پیروز شده است اعمال می کند و سپس به دوره های آرامتر و انسانی تری می رسیم که اعمال قدرت به وسیلة گروه برگزیده برخاسته از اعماق جامعه صورت می گیرد .. و بد ین ترتیب پارتو در نظریه گردش نحبگان خود اقتدار و حاکمیت ارثی نجبا و اشراف را مورد تردید قرار می دادو اعتقاد داشت که اقتدار یا حاکمیت فقط به اشخاصی که از لحاظ کیفی و هم از لحاظ عینی برتر هستند تعلق می گیرد و گردش نخبگان در نظر وی در عین حال هم واقعیتی عینی و هم عاملی استکه بوسیلة آن یک جامعة بطور طبیعی به موجودیت خود ادامه داده و پیشرفت می نماید . آرنولد توئین بی و سوروکین و اسپنگلر را نیز از جمله متفکرانی می دانند که دارای نظریات دورانی هستند .

 


بالا
 
بازگشت