از: بشير سخاورز

لندن

صعود و نزول سبک هندی 

 

نورالدين  عبدالرحمن جامی آخرين شاعر نام آوری است که اصول و مبانی قدما در شعرش انعکاس يافته است و پس از او تا مدتها اين مبانی و اصول به سبب رواج سبک هندی از رونق افتاده و تا دوران بازگشت ادبی در ايران احيأ آن شيوه ها اهتمام نشده. برعکس در افغانستان نفوذ سبک هندی تا حدی بوده که چيزی بنام بازگشت ادبى به طور متبارز و مشخص نمی تواند جلوه کند . اگر منشی دربار امير عبدالرحمن خان واصل کابلی دوباره به سبک عراقی رجوع می کند و يکى از پيروان جدی حافظ است و در چندين غزل خودبه استقبال از شعر حافظ ميپردازد و يا تضمين می نمايد، با وجود آن اين شگرد او در مقابل هيمنه و ابهت سبک هندی و طرفداران وفادار آن مثل غلام محمد طرزى پدر محمود طرزى در افغانستان و ميرزا غالب در هند، خيلی كوچك مى نمايد . زيرا که اين دو شخص در بدن سبک هندی روح تازهء دميده اند(۱) . بنابر همين سيطره و نفوذ سبک هندی است که حتی تا امروز شاعرانى به سبک هندی داريم که برای شان بازگشت ادبى يا مطرح نبوده ويا آن را کاملا ناديده گرفته اند .محمد عظيم الفت، محمد انور بسمل، سردار محمد حسن امضا، محمد ابراهيم صفا، سردار محمد عزيز، عزيز الله قتيل، عبدالعلی مستغنی، نديم، شيراحمد مخلص، غلام حيدر مذنب، محمد امين عندليب و نزيهی جلوه از شمار چنين شاعران اند .

در واقع هند به سبب تشويقی که دستگاه فرمانروايان مغول بابری از شعر و هنر می کرد برای شعرا و ادبای فارسی در اين دوره، نوعی سرزمين فرصت ها تلقی می شد. از اخلاف بابر تيموری ( وفات ۹۳۷ هجری قمری ) که در هند کسب قدرت كرد کسانى چون امپراطور اکبر، نورالدين جهانگير و شاه جهان در تشويق شعر و ادب فارسی اهتمام کردند و حمايت و نواخت آنها موجب جلب عده ی قابل ملاحظه ای از شعرا و ارباب هنر به دربار هند شد .

غلبه ی نسبی عنصر فارسی در دستگاه حکام و امرای اين سلسله در اين ايام تدريجا به جايی رسيد که موجب اعتراض عناصر ترک و مغول شد و خان اعظم ميرزا عزيز که خويشاوند جهانگير پادشاه بود يک بار وی را از اين كه کار ها جمله بدست خراسانی ها افتاده است تحذير کرد (۲).

در دستگاه حکومت هند در اين ايام، فارسی زبان رسمی بود.  به تشويق فرمانروايان و حکام اين سلسله، نه فقط کتب متعدد در تاريخ و تذکره و لغت و ادب به زبان فارسی نگارش يافت بلکه تعدادی کتب هم از زبان قديم هندی به فارسی ترجمه شد و در تطبيق حکمت اسلامی با عرفان برهمنان هم كوشيده شد.

شعرای فارسی وقتى به اين ديار آمدند، غالبا مناصب عالى يا لااقل عوايد عمده حاصل کردند . از سوی ديگر مستعدان هند هم تحت تاثير ذوق و ارشاد آنهادر شعر فارسی مخصوصاً غزل به سبک هندی، قريحه ی فوق العاده نشان دادند . شعر فارسی که ششصد سال پيش تحت تأثير صرف و نحو و عروض عرب پا به عرصه ی وجود گذاشته بود و از آن ديار بيگانه تغذيه می شد، اين بار ميهمان دربار مغول شده بود و  شانه به شانه ی شعر هند، در اين دربار می نشست. (۳) در اين ضيافت اگر فرهنگ فارسی توانست توانايی زبانش را به رُخ بکشد، فرهنگ هندی نيز در مقابل توانست موسيقی، رقص و عرفانش را بنماياند .

داد و گرفت در ابعاد مختلف جريان داشت . موسيقی هند که همه بر مبنای ضرب است و آن را تال  می نامند، توانست که ۳۶۰ تال گوناگون  را معرفی نمايد . معرفى اين تال ها مرزهای محکم و متحجر عروض را عقب زد و در نتيجه شعر های آن زمان چاشنی وزن هندی را پيدا کردند. از آن جمله بداعت ابوالمعانى عبدالقادر بيدل را می توان نام برد که با بهره گيری از موسيقی ضربى هند ، وزن های ساخت خودش را به کار برد، و چنين نماياند که قاعده ی عروض ضرورنيست هميشه تطبيق شود .

از سوی ديگر عرفان بودايی هم اثر ژرفی بر انديشه ی شاعران ميهمان گذاشت. اين عرفان نه تنها توسط مؤبدان هندی جايش را در دربار مغول پيدا کرد و از آن جا بر فرهنگ ما اثر گذاشت، بلکه از طريق زبان گويای موسيقی هم تداخل ايجاد کرد. رقص کتک و كرناتك، دستگاه های موسيقی گوناگون، ٣٦٠  نوع تال، عرفان تازه، معماری نا آشنا همه وهمه بر گوشه ای از فرهنگ شاعران ميهمان اثر گذاشت و شاعران ميهمان را مجذوب خود کرد. اين جاذبه از هردو طرف پذيرفته می شد . شاعران هندی و فارسی بدون آنکه مقابل هم قرار گيرند، بر هم ديگر تاثير می گذاشتند. و نبايد فراموش کرد که چنين فضای همياری را مغولى فراهم کرده بود که سابقه ی بربريت داشت، اما حالا تحت تأثير اين دو ملت با فرهنگ، پشتيبان و حامی هنر شده بود .

از جمله ی شاعران مهاجر، عرفى شيرازی، قدسی مشهدی، ظهوری ترشيزی، طالب آملی، کليم کاشانى، صايب تبريزی و چندتن ديگر را می توان بر سبيل نمونه ذکر  کرد. از اشارات بعضی از تذکره های معروف مثل تذکره ی ميخانه و مآثر رحيمی و خزانه ی عامره و مرآت الخيال که در اين ايام در هند تاليف شد، کثرت شاعران فارسی هند و رواج فوق العاده ی شعر فارسی را در آن ديار ميتوان دريافت (٤).  اختلاط دو فرهنگ، سبک هندی را پربار تر نمود. شعر دوستی صميمانه ی مغولان هند موجب پرورش و رشد زبان فارسی در هند شد. تا آن جايی که هندی ها خود به پويش در اين زبان پرداختند و بعضی از آنها از شعرای نام آور زبان فارسی شدند. برای اولين بار مذهب نمی توانست مرزی بين فرهنگ ها باشد. شاعران هند خود صاحبان ديوانى در شعر فارسی شدند از آن جمله از چندربهان لاهوری متخلص به برهمن را می توان نام برد. نويسندگان  هندی تنها در مرز های شعر باقی نماندند و برخی از آن ها در تدوين لغت و تاريخ و تذکره ی شعرا و يا در ترجمه ی بعضی از آثار قديم هندی همت گماشتند .

دربار مغول اسطوره ی بابل را به خاطر می آورد اما اين بار  تنها با اين تفاوت که زبان های مختلف جدايی نمی آفريدند بلکه برای غنى نمودن فرهنگ به کار می رفتند (۵).  بيرم خان ( وفات ۹۶۸ هجری ) از امرای بزرگ عهد اکبر و همايون که از اخلاف امرای قراقويونلو بود، شعر ترکی و فارسی می سرود. پسرش عبدالرحيم خان ملقب به خان خانان (وفات ۱۰۳۶ هجری) به فارسی، ترکی و هندی شعر می گفت .

همانطوريکه گفته شد، بعد از استيلای عرب، اين دومين فرهنگ بيگانه بود که بر فرهنگ ما اثر می گذاشت.  تنها به اين تفاوت که مهاجمان عرب با تمام فرهنگ عجم ضديت نشان می دادند و در پی آن بودند تا زبان خود را جانشين زبان ديگران سازند.  برعکس فرهنگ هندی با وساطت و ميانجيگری مغول ها دوشادوش فرهنگ فارسی معرفى می شد.  در اين راستا شاعران و نويسندگان هردو جانب توانستند مستفيد شوند. اگر عرب ها با تعصب و عناد ميکوشيدند تنها فرهنگ خود را مطرح نمايند، در مقابل هندی ها و فارسی زبانان اصل داد و گرفت هنری را مراعات می کردند و بنابر همين اصل است که پديده های هنری اين زمان از وسعت ديد هنر برخوردارند و توانسته اند اختلاط فرهنگ ها را بپذيرند. 

می توانيم چند نمونه از اثر اين اختلاط را بياوريم .

۱- پيدايش غزل در موسيقی هند : تا پيش از آمدن شعر فارسی در هند،  موسيقی کلاسيک در هند وجود داشت . اين موسيقی هرچند که شامل آواز خوانى بود،  اما آواز خوان شعری را ارائه نمى داد و موسيقار با گلويش آواز هايی را می کشيد که مايه از عرفان بودايی می گيرد . اين آواز ها را "تان" می گويند .

موسيقی نوازان هند در زمان مغول ها شعر فارسی به خصوص غزل را به شکل تصنيف استفاده کردند و روى آن آهنگ گذاردند و اين شيوه ی نو موسيقی را غزل ناميدند · غزل در دربار مغول ها به وجود آمد و بعدها راهش را در دورترين نقاط کشور پهناور هند گشود و امروز غزل از شاخه های مهم موسيقی هند و افغانستان به شمار می رود .  چنانچه از غزلسرايان معروف می توان مهدی حسن، غلام علی، جگجيت سنگ و انوب جلوتا را نام برد .

۲- پيدايش وزن های نو شعری که بعضی از شاعران عروض فارسی را برای گويش شعر ساحت تنگ يافتند. در اين مورد ميرزا عبدالقادر بيدل بداعت هايی دارد.

۳- به وجود آمان فلسفه ی جديد که ناشی از پژوهش جلال الدين اکبر است. اين فلسفه ی جديد به نام فلسفه ی الهی معروف است. کسانى که آن را مطرح می کنند به اين باور اند که دعا های تمام مردم جهان به يک نقطه معطوف می شود و آن نقطه ذات خداست.  پس بر اين اساس بايد تفاوتی ميان مذاهب گوناگون وجود نداشته باشد و در نهايت امر مذهب هندو و مسلمان در يک نقطه با هم تلاقی می کنند . جلال الدين اکبر که طرفدار اين فلسفه بود، انديشه ی خود را در عمل پياده کرد و در دربار او هندوان با مسلمانان و عيسويان پهلو به پهلو می نشستند ( ۷) .

۴- تداخل ميناتوری هندی با ميناتوری فارسی و در نتيجه به وجود آوردن نقاشی ميناتوری جديد که به ميناتوری مغول معرف است (٨).

۵- تداخل معماری اسلامی با معماری هندی و در نتيجه به وجود آمدن بنا های مانند پادشاهی مسجد، باغ شاليمار، تاج محل و تعداد بی شمار ديگر .

سهم جلال الدين اکبر امپراطور معروف مغولى نسبت به ديگر شاهان مغول در ترويج و اشاعه ی هنر بيشتر است و آن ناشی از علاقه ی شديد خود وی بود که می کوشيد به شاخه های مختلف هنر دست يازد و از آنها ميوه ای برچيند. در دوران اوست که هندی های هندو مذهب، و نه تنها مسلمانان هندی مشاغل  اساسی ادارى را ميگيرند، چنانچه از جمله وزرای معروف او يک نفر هندی هندو مذهب بنام بيربل هم است که او با فراست و دانشی که داشت، توانست مقام اعلاى وزارت را به دست آورد و از مقربان خاص دربار گردد .

به اثر وسعت نظر اکبر است که هندو مذهبان به آموزش زبان فارسی می پردازند و نه تنها نيروی شان را در آن ساحه به خرج می رسانند بلکه فراتر رفته و به زبان فارسی که زبان مسلمانان است شعر می گويند و ديوان های خود را به اين زبان می نويسند.

اکبر در يک دژ محکم، نويسندگان و هنرمندان را می پذيرفت و در اين دژ محکم آن ها را حمايت می کرد و نمی گذاشت که کسانى به نام حاميان دين، نژاد و صدها غرض ديگر بر نويسنده و هنرمند بتازد و مانع گشايش فکرى و تجسس بيشتر آن ها گردد. در زمان اکبر است که نمايندگان مذاهب اسلام، عيسويت و هندو با هم  به بحث و مذاکره  ميپردازند و گويا برای دريافت حقيقت نهايی در تلاش اند. اکبر بيشتر عمر خود را صرف کسب تحصيل کرد  و در اين راه حتی خوراک خود را محدود به يک مرتبه در شبانه روز ساخت و بيشتر کوشيد اوقات فراغتش را در كسب علم و دانش وقف نمايد. احترام او به دانش موجب آمدن سيل شاعران و نويسندگان از نقاط دور، مثل قندهار، کابل، تبريز، اصفهان، سند، لاهور و بنگال شده بود.

بعد از اکبر ديگر پادشاهان اين خانواده هر کدام به نوبه ی خود در پرورش زبان فارسی در دربار کوشيدند و چون يا خود شاعر بودند و يا شعر دوست، پس اين کوشش شان جدی تر از ديگران بود.

هند در اين زمان "بهشت روی زمين" گرديد و تو گويی که همه ی اين حکمروايان وظيفه داشتند تا اين کشور پهناور را از هر جهتی به سوی ترقی و تعالی رهنمون گردند.  حتى شيرشاه سوری در اوج مخالفت هايش با امپراطور اکبر، در فکر آن شد که جاده ی بسيار مهمی را از پشاور تا بنگال آباد نمايد که اين جاده تا امروز آباد است و برای وسايل نقليه مدرن امروز مثل سرويس ها و انواع ديگر ماشين های حمل و نقل استفاده می شود.  شيرشاه پادشاه افغان در آن وقت  ميخواست صفحات شمال هند را با کمربندی وصل کند و خودش را در مقابل جنگ های اکبر آماده سازد .

اين کار او موجب شد تا مردم به آسانى سفر نمايند و از دور ترين شهر های هند،  مثلاً از بنگال بتوانند به پشاور بيايند. جاده ی مذکور نه تنها بازرگانان و وزايران را کمک می کرد بلکه شاعران و نويسندگان هم به راحتى از يک جا به جای ديگر سفر می کردند و اين سفر ها خود در وسعت ديد شان اثر داشت .

هند، خود به مثابه کشور "هفتاد و دوملت" در انکشاف ذهن شاعران و نويسندگان تأثير می گذاشت. هر جماعت و ملتى تجربهء خود را با  جماعت و ملت ديگرى به ميان می گذاشت و اين خود در پوست عوض کردن دانش بومی شاعران و نويسنگان اثر داشت و آن ها را با دانش مليت های ديگر و تجربه های شان آشنا می ساخت.

 کشور پهناور هند در آرامش نسبی قرار داشت و اين آرامش خود موجب می شد تا از نقاط دور دست مثل بنگال و پشاور،  هنرمندان به دربار شاهان مغول بيايند و در ضمن آنکه اثر خود را بر نويسندگان و هنرمندان ديگر ميگذاشتند، اثر از ديگران را هم می پذيرفتند. تا آن روز اگر هنرمندان ما تحت تاثير عرب ها هنر اسلامی را تبارز می دادند، سرانجام پذيرفتند که خواهر هنر فارس يعنی هنر هند وجوه مشترک بيشتر با هنر ما دارد.  زيرا که سابقه ی مذهبی اين دو ملت تا قبل از تهاجم عرب يکی بوده و اين عرب ها بوده اند که آشنا زدايی را بين آن ها ايجاد کرده اند. دو ملتی که شاخه های شان بالاخره به درخت آريايی پيوند می خورد .

به اين ترتيب می رسيم به جايی که بگوييم سبک هندی ، زبان بومی شعر نيست و در آن حکمت عرب ، تخيل فارس و عرفان هند با هم آميخته اند و شايد که اين تعريف هم کافى نباشد، پس بهتر است بگوييم که در اين سبک جوهر فکری هفتاد و دوملت به مثل عقيق درخشنده بر تارک پرافتخار شعر ما تلالؤ می کند .

نقطه ی اوج امپراطوری مغول در حقيقت نقطه ی انعطاف آن هم بود و بعد از آن، اين امپراطوری همواره سير نزولى را پيمود و نتوانست که دربار خودش را با آن هيمنه ی گذشته احيا نمايد . بزرگترين امپراطور مغولی يعنى اورنگزيب ، در ضمن آن که دامنه ی فتوحاتش را در چهار سوی کشور پهناور هند وسعت داد ، در حقيقت تومار امپراطوری را هم بست. اين امپراطور با جزم و تعصب بيش از حد رفتار نمود و خودش را در هيأت سربازی ديد که با شمشير اسلام به جنگ تمام اديان ديگر می رود و مردمان آن ها را به دين اسلام مشرف می سازد. اصل همزيستى مسالمت آميز که توسط اکبر بنيان گذارده شده بود از بين رفت. شاعران و نويسندگان هندو از دربار رانده شدند. مؤبدان عبادتگاه های هندوان تحقير گرديدند. و اورنگزيب گويى به اين هم بسنده نکرد و امر داد تا از تمام مردم غير مسلمان هند جزيه بگيرند. سپاه اورنگزيب به نام اينکه رسالتش را در مقابل اسلام تکميل کرده باشد، در فتوحاتش مردمان غير مسلم رااز تيغ می كشيدند و آنچه به نام هنر غير اسلامی عرض وجود کرده بود يا به گونه يی از بين ميرفت و يا آن را به چشم حقارت ميديدند. هنرمند هندو نظر به اقتضای زمان، نه به سببی که خودش آرزو نداشت فرهنگ فارسی را دريابد،  به خاطر جزم حکمران متعصب از حريم اين فرهنگ رانده شد. گليم زبان فارسی به نام اينکه زبان مردم مسلمان است از خانه هندو جمع ميشد و هندوان به ناچار خود شان را در رقابت با مسلمانان ديدند. اگر برنامه های اکبر تعقيب می شد و زبان فارسى بدون تنگ نظری از کران تا کران هند رخنه می کرد، امروز شايد شاعرانى مثل چندر بهان لاهوری گوشه ی وسيع سبک هندی را به خود اختصاص می دادند و تعداد شان به هزاران می رسيد. اگر تعصب اورنگزيب و حکمرانان مسلمان ديگر از حد نميگذشت امروز شايد زبان فارسی به عنوان زبان رسمی ملت هند باقی ميماند و شاعران نام آوری مثل تاگور، کتاب گيتا انجلی خود را به فارسی می نوشت. اما اورنگزيب نه مرد مقالات بود و نه آن "آنى" را داشت که خود فکر می کرد دارد. او در حملات و يورش های پی در پی به مناطق مختلف هند، برگزيد که يگانه کتاب، يعنی قرآن را همواره با خود داشته باشد که در طول راه آن را تلاوت می کرد و يا شخص ديگری برايش می خواند. رقص، موسيقی، هنر نقاشی و حتی شعر در مقابل اين گونه ضابطه و تعصب اهميت خود را در دربار باخت و امپراطور مسلمان اين هنر های مختلف را به چشم کم ديد و در انظار مردم آن را بدعت معرفى کرد.

 تعصب اورنگزيب نه تنها جدايی ميان مسلمان و هندو آفريد، بلکه ميان فرقه های مختلف مسلمانان هم تفاوت نگری را ايجاد کرد و مسأله ی شيعه و سنی راه خود را در انجمن های ادبی باز نمود. شاعران و نويسندگان که در زمان اکبر وظيفه ی تلفيق دادنِ فرهنگ ها و مذاهب را داشتند اکنون در مقابل همديگر برخاسته بودند و به دور شان حصار محکم کشيده بودند. اين حصار ذهن شاعران را به تحجر کشانيد و ديدگاه آن ها را تنگ کرد.

اورنگزيب با زور شمشيرش تقريبا بر تمام هند و کشور های همجوارش حکمرانى کرد. اما همين که مُرد، کاخ مستحکم قدرت او شروع کرد به فروپاشيدن. تعصب او حس ملی را در ميان مردم مناطق ديگر زنده کرد و عکس العمل شديد خود را در مقابل حکام مغولی نشان داد. مذاهبی که خود بر مبناى صلح و آشتی به وجود آمده بودند قهر و خشم خود را در مقابل سيطره ی مغول آشکار کردند، از آن جمله سيک ها را می توان نام برد که پيشوای شان "گرو نانک" انسان دوستی و صلح را تشويق می کرد، اما پيروانش برعکس می خواستند حسابشان را با امپراطوری مغول يکطرفه و روشن کنند. اين دين سابقه ی طولانى نداشت و فقط چند سده يی از ظهور آن می گذشت. اما شاهان بعد اورنگزيب تنها خود شان را در مقابل جنبش سيکها نيافتند، بلکه مراته ها و جت ها هم هر کدام ميخواستند سهمی در اين امپراطوری داشته باشند. از سوی ديگر اين اقوام در مقابل قوه ی چندين برابر بزرگتر از خود هم قرار داشتند، قوه ی که ميخواست در ضمن به امپراطوری مغول ها خاتمه بدهد. اين قدرت بزرگ لشکر سيل آساى نادر شاه بود که سعی داشت پرچم فارس را بر هند بکوبد، اما اين بار نه به مفهوم اشاعه ی دين اسلام و نه به مقصد ترويج فرهنگ فارس بلکه برای بردن غنيمت ناکرانمند امپراطوری مغولى که آوازه اش در جهان پيچيده بود. نادر افشار، پادشاه مغول محمد شاه را در محلی به نام پانى پت شکست داد ( ۱۷۳۹ م) و پيروزی خود را با کشتن دو صد هزار  نفر جشن گرفت. وى بعد از دو ماه هند را ترک گفت و در ميان غنايم فراوانى که گرفته بود تاج طاووس، الماس کوه نور و ديگر زيورات دربار، نسخ خطی، سه صد فيل، ده هزار اسب، ده هزار شتر و پانزده هزار کرور پول نقد شامل می شد.

نادر افشار علاقه ی ديگر به هندوستان نشان نداد و حتى تعجب کرده بود که چرا مغول ها در آن سرزمين هموار و گرم پايتخت خود را انتخاب کرده بودند در حالی که مثل سلف شان ظهيرالدين بابر می توانستند کابل را به عنوان پايتخت بر گزينند. خلاصه اينکه نادر افشار به مثابه ی يک افسر توانايی درک محيط فرهنگی هند را نداشت.

امپراطور افغان احمدشاه درانى هم سهم خودش را بعد از نادرشاه از دولت مغول برداشت. او هشت بار به هند حمله کرد و در هر حمله پادشاه مغول را وادار می ساخت تا باج بيشتر به افغانستان بپردازد و در حمله ی آخر به هند، خودش با دست خود پادشاه تازه ی  مغولی به نام عالمگير دوم را به تخت شاهی نشاند و در ضمن سند تسليمی پنجاب، کشمير وسند را از او گرفت ( ۱۷۵۴ م ) .

شورش پی در پی مراته ها، سيک ها، جت ها، حملات نادرشاه افشار و احمد شاه افغان و از همه بدتر درگيری شاهزادگان مغول در تقسيم کردن قدرت،وقت برای کار کردن در مورد فرهنگ نمی داد. شعله ی که اورنگزيب افروخته بود،سر انجام دامان اولاده اش را گرفت.  شاعران و نويسندگان دربار مغول را جای امنی نمی يافتند و هريک به گوشه يی پراگنده شدند. با وجود همه ی اين هامشکل امپراطوری مغول به مرحله ی حاد نرسيده بود. اين مرحله ی حاد خودش را با تهاجم انگليس ها در هند معرفی کرد. تا آن روزگار مداخله های مختلف اقوامی که ذکر شان رفت، دولت مغول را به حد کافى ضعيف ساخته بود و در حقيقت از همه جهت زمينه را برای آمدن انگليس ها در هند فراهم کرد.

سپاه امپراطوری انگليس با توانايی بيشتری بر تمام مراکز قدرتی مغول تاخت و آن را يکی بعد از ديگری از بين برد و برای آنکه امپراطوری مغول دوباره جان نگيرد زبان فارسی را که در تشکيل اين امپراطورى سهم داشت مورد تهديد قرار داد و زبان انگليسی را زبان رسمی آن وقت ساخت. در ضمن مسلمانان را که هسته ی نيروی امپراطوری مغول بودند به کار های مهم نه گماشت و آن ها را در مقابل هندو ها تحقير می کرد.  انگليس هندوان را که در دوره ی جزم و تعصب مغول از دربار رانده شده بودند، مقام و منصب داد و در به وجود آوردن تفاوت و حس تنفر ميان هندو و مسلمان سعی بسيار کرد. اگر سياست اکبر بر مبنای اتحاد و همزيستی مسالمت آميز بود، انگليس ها برعکس در ايجاد کشمکش و تفرقه افگنی ميان نيروهای مختلف کوشيدند تا از اختلاف نيروها بر عليه همديگر استفاده نمايند، ضعيف شان سازند و در نتيجه به نيروى خود بيفزايند.

هندوان ظاهراً پشتوانه ی تازه ای يافتند و آن عده ی از ايشان که به زور شمشير اشخاصی مثل اورنگزيب مسلمان شده بودند،اين بار تغير مذهب دادند و عيسويت را برگزيدند تا بتوانندبيشتر به انگليس ها نزديک باشند و در ضمن ضربتی هم به مسلمانان بزنند.

شگاف وسيع سؤتفاهم ميان مسلمانان و هندوان ايجاد شد که نتيجه ی آن سر انجام باعث به وجود آمدن سه کشور از يک کشور پهناور گرديد.  کشور های هند، پاکستان و بنگلاديش با مرز های جديدی عرض وجود کردند.  مسلمان به جنگ هندو شتافت و هندو مسلمان را به جنگ دعوت کرد. مليون ها نفر کشته شدند، خوب ترين معماری ها به حريق کشانيده شد، نقاشی ها و آثار خطی با ارزش از بين رفت و يا به دست انگليسی ها افتاد و انگليس ها موزيم های خود را با آن آثار آراستند.

به اين ترتيب امپراطوری مغول بعد از اورنگزيب قوس نزولی را پيمود و موازی به آن شعر سبک هندی و ديگر هنر های مختلف، زاده ی فکر هند، فارس، ترک، عرب و ماورالنهر در هند رو به نابودی گذاشت.  بعد از مداخلات انگليس حس آشنا زدايی در ميان ملت ها اوج گرفت و شاعران خود قربانى اين احساسات شدند. ارتباط شاعران دربار مغول با شاعران فارسى زبان كشور هاى ديگر قطع شده بود و در اواخر آنچه که به نام سبک هندی در ايران می شناسيم، با سبک هندی دربار مغول تفاوت پيدا كرد.  از آن جمله زبان شعری شاعر بزرگ سبک هندی ميرزا غالب در ايران زبان بيگانه تلقی ميشود و آن به علتی که پل ارتباط ميان شاعران ايران و هند خراب شده بود. شاعران، دربار ضعيف مغول ها را جای امنی نمی يافتند، پس عده ی شان به ايران رفتند و عده ی هم به افغانستان کوچيدند.  احمد شاه درانی با وجودی که در تضعيف ساختن دولت مغولی سهم داشت اما مرد خوش ذوق بود و خود قريحه شعری داشت و از او ديوانی هم در دست است. اين پادشاه و فرزندش تيمورشاه، دربار خود را برای مدتی محل تجمع شاعران ساختند.  شاعرانی مثل واقف، ابن قاضی و الفت از دربار مغول برخاستند و به دربار شاهان افغان پيوستند. باری اين دوره هم دوره ی کوتاهی بود و زمانی که انگليس ها دامنه ی فتوحات خود را وسعت دادند و به کابل تاختند، ديگر اينگونه شاعران کابل را هم جای امن نيافتند. تعدادی از شاهزادگان افغان بنابر ذوق ادبی شان،چند نفری از شاعران را در حوزه ی فرهنگی خود جمع کردند و خواستند تا از اين طريق با كار های فرهنگی كوچك خود شان را راضی نمايند که به جهان شعر خدمت ميكنند، اما اينان صاحب دربار هاى سيار بودند و چون عمر اين شاهزادگان در جنگ و گريز می گذشت شاعر هم مجبور می شد که جنگ و گريز را بپذيرد و يا اگر نپذيرد بايد در جايی سکونت کند که خانواده و ديگر تعلقاتش ماندنی بودند. اين کشمکش ها موجب شد که ديگر شاعران بزرگی در سبک هندی سر بر نياورد. دربار های کوچک هم چون ديگر فضای تربيتی را برای ذهن بزرگ نمی توانستند آماده کنند، پس تنها به اين اکتفا کردند که شاعران هم عصر شان به تفسير و توجيه شعر شاعران بزرگ سبک هندی بپردازند و يا اشعار شاعران بزرگ را استقبال و يا تضمين کنند.  از همين لحاظ است که بعد از ميرزا عبدالقادر بيدل و ميرزا غالب،شاعر بزرگی نتوانست ظهور کند·

به اين ترتيب شعر سبک هندی در هر سه کشور يعنى هند،افغانستان و ايران ضربه خورد و از حرکت باز ماند که می توانيم آن را در سه بخش بررسی نماييم:

١- در زمان مغول ها در هند به زبان فارسی اهميت زياد داده ميشد تا آن که انگليس ها پای خود را به هند گذاشتند و با دسيسه های شان به گوش ملت هند چنين دميدند که اين زبان ،زبان بيگانه است و زبان مردميست که موجب قربانی و کشتار های زياد در هند گرديده. کم توجهی به زبان فارسی موجب کاهش شاعران زبان فارسی شد و در نتيجه شاعران سبک هندی متواری شدند·

٢- عده يی از شاعران سبک هندی به کابل پناه آوردند و در زمان احمدشاه و تيمورشاه از آرامش دربار استفاده کردند و به کار شاعری در دربار شاه ادامه دادند.  متأسفانه دوران اين آرامش کوتاه بود و انگليس ها به کابل حمله ور شدند.

٣-  پل ارتباط ميان شاعران هند و ايران حتی در زمان قدرت مغول ها خراب شده بود. در ايران چنين توجيه می شد که سبک هندی محصول کار شاعران کشور بيگانه است. حتی اگر چنين فرض کنيم که مؤسس اين سبک در هند امير خسرو بوده، اين شاعر در هند متولد شده ،عمرش را در هند گذرانيده و متعلق به کشور هند بوده است·

بنابر رقابتى که ميان پادشاهان ايران و پادشاهان مغول وجود داشت،شاهان ايران مشوق سبک هندی نبودند. چنانچه طی سال های اخير کشور ايران وجود شاعران بزرگ سبک هندی مثل ميرزا عبدالقادر بيدل و ميرزا غالب را تغافل مى کرد و در اين سال هاست که توجه به اشعار بيدل بيشتر می شود.

تفاوت مذهب هم در اين آشنا زدايی نقش داشته است. شاعران سبک هندی دربار مغول بيشتر سنی مذهب بوده اند که اين خود باعث ميشد نتوانند شهرت مناسبی در جامعه ی شيعه مذهب ايران داشته باشند. 

نتيجه :

ايجاب می نمايد تا تحقيق بيشتر در مورد سبک هندی صورت بگيرد. زبان فارسی بنابر تلاش و کوشش مغول ها زبان رسمی هند گرديد و تقريبا تمام مکاتيب و قراردادهای دولتى با اين زبان ارائه می گرديد.  نفوذ اين زبان در محور افقی خيلی با شتاب و وسيع بوده،اما نتوانسته است که در محور عمودی يعنى درک عميق آن اقبالی داشته باشد. اين زبان حيثيت زبان نخبگان را داشت و محور عمودی زبان را آن ها تشکيل می دادند. درباريان هند و نه مردمان عادی، فقط برای امور روزمره ی خود از اين زبان استعانت می گرفتند و چون نتوانسته بود ريشه ی عميق در ميان توده ی مردم داشته باشد،با هجوم انگليس ها جايش را به زبان انگليسی داد.

نخبگان زبان فارسی در هند که پيشقراول سبک هندی هستند، در نتيجه سبکی را به وجود آوردند که در آن جوهر فکری "هفتادو دوملت" وجود داشت. اگر از معما سازی که صنعت مشخص يک عده از شاعران سبک هندی است بگذريم،می رسيم به مغلق گويی و حتی گاهی احياناً زبان تعقيدی که به عقيده ی من می تواند محصول تداخل ديد ها و افکار مختلف در دستگاه ذهنی شاعر آن روز بوده باشد. معترف هستم که معما گويی نمی تواند جوهر شعری داشته باشد و معما ساختن بايد جايش را در گوشه ی ديگر ساحت ادبيات ما بيابد و از دايره ی شعر خارج شود،اما می پذيرم که زبان پيچيده ی سبک هندی جدا از معما هايش در آن جا که واقعاً از نگاه زيبا شناختى شعری مطرح می شود،ايجاب درک بيشتر و پژوهش بيشتر را می نمايد.

برای درک سبک هندی لازم می افتد تا با ابزاز کامل به سراغش برويم،زيرا که اين سبک نتيجه ی کار شاعرانی است که بافرهنگ عرب، هند، ايران، افغانستان، ترک، ماورالنهر، پرتگال، هلند و بريتانيا آشنا بوده اند. اين فرهنگ ها هر کدام فلسفه، ديد و زيبا شناختی جداگانه را مطرح می کنند.

زمان بسيار کوتاه برای آغاز،اوج و نزول سبک هندی وجود داشته. اگر گراف اين سبک را در دو محور زمان و نفوذ با ديگر سبک ها مقايسه کنيم، در مى يابيم که از نگاه زمان خيلی کوتاه، اما از نگاه نفوذ اوج بيشتری نسبت به ديگر سبک ها داشته است.

ندادن وقت بيشتر برای توسعه ی اين سبک ناشی می شود از کم ميلی کشور های افغانستان، هند و ايران به اين سبک که هر کدام از اين کشور ها سبک مذکور را محصول کار بيگانه می شمرد:

١-  در هند چنين توجيه می شد که زبان فارسی و شعر آن از کشور فارس آمده است، پس سابقه ای در فرهنگ هند ندارد·

٢-  بر عکس ايران، سبک هندی را محصول کار شاعرانی می ديد که در کشور بيگانه (هند) به وجود آمده بود.  رقابت های شاهان مغول و شاهان ايران در اين آشنا زدايی سهم زياد داشت.

 

پانويس ها

١- محمد نبی واصل در سال ١٢٤٤ هجری قمری در کابل متولد و در سال  ١٣٠٩ هجری قمری وفات کرده است. او عالم و نويسنده ی توانا بود و در دربار امير عبدالرحمن خان سمت دبيری داشت. ارادات او به خواجه ی شيراز در اشعارش مشحون است و در زمانى که ديگر شاعران، سبک هندی را پيروی می کردند او به استقبال شعر حافظ می پرداخت و با خطوط انديشه ی حافظ خوب آشنا بود.  وجود او اثری چند بر شاعران گذاشت، اما نتوانست در مقابل هواداران سبک هندی قد بر افرازد.  اين است نمونه يی از کلام او:

آمد بهار و لاله بر افروخت مشعله                                          بلبل به شاخ سرو در انداخت غلغله

ساقی به صورت بلبل خوشخوان بيار می   مطرب بساز پرده به آواز بلبله

گفتم که چيست چاره غم پير می فروش       می کرد در پياله پی حل مسئله

رخت از حريم ميکده بيرون کجا کشم         کز بهر عيش خوشتر ازآن نيست مرحله

٢- سيری در شعر فارسی،دکتر عبدالحسين زرين کوب،تهران ١٣٦٤ خورشيدی

٣- اگر بپذيريم که حنظله بادغيسی متوفای سال ٢١٩ خورشيدی اولين شاعر در زبان فارسی بوده است، ظاهرا ديوان شعری داشته که امروز متاسفانه بيش از چند بيت از اين شاعر در دست نيست. اين شعر از اوست:

                      از ختلان آمذيه                         برو تباه آمذيه

تعدادی زيادی از شاعران،از محدوده ی جغرافيايی امروز افغانستان به دربار مغولان هند رفتند مانند ميرامانى بابلی،انسی قندهاری، جنونی بدخشی، شيخ زين الدين، سيد نجم الدين ابوالقاسم، ملا قاسم کاهی کابلی، صبوحی کابلی، محمد صالح معروف به فارغی کابلی، صادقی قندهاری، عالم عارف کابلی، فيروزه کابلی، موجی بدخشی، يوسف کابلی، ملاهاشم قندهاری، سمنگانی، لطفی بلخی. اين شاعران قرب و منزلت فراوان در دربار يافتند. رجوع کنيد به تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسی، جلد اول، سعيد نفيسی، سال ١٣٧٣ خورشيدی.

٥- در افسانه ی بابل آمده است که شهروندان بابل در پی به وجود آوردن يک زبان مشترک برای تمام دنيا بوده اند. آن ها از خشت پخته و قير، شهر شان را آباد می نمايند و می خواهند برجی بنا سازند تا سر آن برج به بهشت برسد. خداوند وقتی از نيت بابليان برای ايجاديک زبان آگاه می شود، چنين می انگارد که اگر تمام مردم دنيا يک زبان داشته باشند، هيچ نيرويی نمی تواند عزم ايشان را مهار کند و دنيا متحد خواهد شد. پس شهر شان را ويران کرد، در ميان شان زبان های جداگانه آفريد و به نقاط مختلف دنيا متواری شان نمود.

٦- جای شک نيست که موسيقی بر شاعران دربار مغول اثر زيادی داشته. عده زيادی از اين شاعران خود به يکی از آلات موسيقی آشنا بودند و حتی تعدادی از آن ها موسيقی را تدريس مى کردند. ايجاد اوزانى که قبلا در عروض ديده نشده و در ديوان بيدل است می تواند دليل آشنايی او با موسيقی هند باشد. چند نمونه از اين اوزان جديد او را اين جا مى آوريم:

الف :    چه ظلمت است اينکه گشت غفلت به چشم ياران زنور پيدا

                                                                                       همه به پيش خوديم اما سرابهای ز دور پيدا

ب :                 چه فسردگی بلد تو شد که به محفل من و ما بيا

                             که گشود راه غنودنت که در اين فسانه سرا بيا

عقيده بر اين است که بيدل هشت وزن جداگانه و نوی را معرفی کرده است.

٧-  می گويند که جلال الدين اکبر تحت نفوذ فکری فيضی اکبرآبادی معروف به دکنی وفات ١٠٠٤ خورشيدی که ملک الشعرای وی بود، اعلان مذهب جديد به نام "توحيد الهی" يا "دين الهی" را کرد.  اين امر مخالفانش از جمله بدايوانی مولف منتخب التواريخ را بر انگيخت تا دكنى را به کفر و الحاد و زندقه متهم سازند و حتى شعر اورا نيز نادرست خوانند. اين داوری مغرضانه است و جوش و حرارت و طراوت کالم فيضی دكنى را نمی توان ناديده گرفت و اينکه شاعر نقادی مثل مؤلف مجمع النفايس می گويد بعد از امير خسرو مثل شيخ فيضی کسی از هندوستان بر نخاسته دعوايی نيست که آن را بتوان گزاف و مبالغه خواند.

٨-  يکی از معروف ترين نقاشان زمان مغول مير سيد علی است. پدر وی هم نقاش بوده و بنابر علاقه ی مفرطش به نقاشی مير سيد علی را به خدمت بهزاد گذاشته تا نقاشی مينياتور را فرا گيرد. مير سيد علی در سال ١٥٥٠ م به کابل و بعد از آن  جا به دهلی رفت و در آن کشور بنيانگذار مکتب جديد مينياتوری شد که بنام مکتب "هند و فارس" معروف است. مينياتور های وی بيشتر بر اساس داستان ليلی و مجنون نظامی می باشد و کارش نمونه ی هنر متعالى شرق است. هند در هنرنقاشی مير سيد علی اثر ژرف گذاشت و روش او را تغيير داد. او بعد از آمدن به هند بيشتر به پرتره پرداخت و رياليزم را تجربه کرد و با اين کارش از سرزمين تخيلی و افسانوی نقاشی فارسی دوری جست.

شيخ زاده نقاش توانای ديگری است که به هند رفته و هنر نقاشی را توسعه داده است. آثار اين دو نقاش در موزيم بريتانيا موجود است.

٩-  جزيه مقدار پولی بود که از غير مسلمان گرفته می شد. جلال الدين اکبر جزيه را لغو کرد و با اين کارش در نزد مردم غير مسلمان هند محبوبيت پيدا کرد. اورنگزيب در زمان اقتدارش جزيه را دوباره روی کار آورد.

١٠-  رابيندرنات تاگور شاعر معروف بنگال و برنده جايزه نوبل.

١١-  Afghanistan, Louis Dupree, 1980 Edition Princeton University Press.

١٢-  Islamic art, David Talbot Rice Thames and Hudson Press, New York, USA

١٣ رجوع کنيد به صورخيال در شعر فارسی، دکتر محمد رضا شفيعی کدکنى، چاپ سوم، ١٣٦٦ ايران

١٤-  اسامی شاعران و نمونه های شعر شان از کتاب "پر طاووس" تأليف مولانا حنيف بلخی گرفته شده است.

 


بالا
 
بازگشت