سمیع رفیع  

گر به هر موي سري بر تن حافظ باشد

همچو زلفت همه را در قــــدمت اندازم

 

نگاهي به شعر و موسيقي در دونيم دههء آخر

 

ميگويند، شعر و موسيقي رابطهء تنگا تنگ با يكديگر دارند و پا بپاي هم به پيشرفت خود شان ادامه ميدهند. البته اگر واقعا اينطور باشد، ما ميبايست امروز موسيقي بسيار غني تري از آنچه امروز داريم، ميداشتيم. دليل اين ادعا را مربوط به ميراث بسيار گرانبهاي شعر و ادبيات ما ميدانند.

امروز تمام صاحب نظراني كه بنده با آنها گفتگو داشته ام، گفته اند كه به دلايل تاريخي ، ما از جهت موسيقي عقب نگاه داشته شده ايم و واقعا به تحول نيازمند هستيم. اين ادعا در مورد شعر و ادبيات ما هم امروز صدق ميكند.

شعرا و نويسندگان ، نقاشان زبر دستي هستند كه خوبيها و بديها را مجسم مي نمايند و مناظر جامعه خود را با بهترين طرزي بيان مي كنند. شاعر با الهام خدايي، با توجه به حقايق، يا سير در آفاق و انفس، براي ما سخن ميراند و گمگشتگان وادي ضلالت  و بيخبري را به صوب صواب و حقيقت راهنمايي ميكند. به عقيدهء ديگر ، اينها يك ماموريت خدايي دارند تا بشر گمراه و سرگردان را متوجه خطا ها، پليديها، بديها كرده، راه و چاره را بشناسانند.

اين مسئوليت شاعر و نويسنده در برابر مردم و اجتماع است. حالا نظر به اين گفتار نگاهي به دونيم دههء آخر بياندازيد..

علت اين عقب ماندن در ادبيات و موسيقي را عدم توجه زمامداران مسئول و بي تفاوتي از جانب ملت نظر به حوادث سياسي و اقتصادي در كشور ما  ميدانند. جمعي از نويسندگان و شعراي وطن ما كه توانستند در غربت خود را با چراغ علم و دانش منور بسازند، خيلي كم و گويا قطرهء آبي است بالاي سنگ بسيار عظيم و داغ كه دربين اين جمع هم وحدت فرهنگ و تكامل شعر و نويسنده گي سالم به علت هاي گوناگون بچشم نميخورد و حتي شعر و نوشته هاي شان بمثابهء زهريست كه در وجود جوانان و نونهالان  نوآموز امروز تزريق ميگردد.

عدهء از اين صاحب قلمان كه يك بخش از عمر عزيز خود را در غربت سپري نموده اند، آنقدر تحت تاثير حوادث اجتماعي و فرهنگي آن محيط قرار گرفته اند كه حاضر نيستند امروز آنها را كسي  بنام افغان صدا بزند، ايشان به نشخوار كردن چتل نويس هاي نويسندگان آن مرز و بوم افتخار ميكنند و ترجمهء شعري يا داستاني را از جملهء مباهات خويش به حساب ميآرند. سخن اينجاست كه آنها در اين دونيم دهه از اصل دور افتاده اند و حالا كه عمر عزيز را  بيهوده تلف و ضايع نموده اند، رجعت دوباره به ادبيات و فرهنگ اصيل را ننگ ميدانند و با سبكسري پافشاري دارند كه باطل را بر حق غالب بسازند. شعر مولانا و حافظ را رد ميكنند و بجاي آن از شاعري و يا نويسندهء نقل قول ميكنند كه از هر لحاظ جوهري در آن نقل و قول ديده نشده و حتي نام شاعر را نقل كننده  بدرستي خوانده و ادا كرده  نميتواند. اين خيانت و جنايت بزرگ را در حق فرهنگ و ادبيات ما در اين دونيم دهه كي مرتكب شده؟ آيا اين بزرگترين جفا به فرهنگ نيست كه شاعر و نويسندهء مانند سنايي و عطار و مولانا را كه كلام شان جهان بشريت را با درسهاي از اخلاق و انسان دوستي مزين ساخته ناديده بگيريم؟

آيا رسم فرهنگ چنين است كه مشاهير بزرگ خود را مورد تمسخر قرار بدهيم واز شعر يا داستان يك شاعر و نويسندهء  گمنام غربي ايكه بمزاق فرهنگ و تربيهء اخلاقي ما هرگز برابر  نيست، تحسين نموده رجحان و برتري آن را به اثبات برسانيم؟

 در مورد شعر و ادبيات گفتني ها زياد است و اينكه چرا در اين دونيم دهه از پيشرفت و ترقي شاياني برخوردار نبوده، ايجاب سيمينار هاي بسيار وسيع و بزرگ را ميكند.

تاريخ نشان ميدهد كه شعرا، نويسندگان و فلاسفهء جهان در گذشته ها از ما استفاده ميكردند و اكنون...؟

لازم ميدانم تا در اينجا از تاثير گذاري و تاثير پذيري فرهنگي نوشتهء محترم جناب سيد نظام الدين وحدت كه از سايت زندگي www.zendagi.com  برگرفته شده، چيز هاي نقل و قول كنم كه خالي از مفاد نيست.

تا اوایل قرن سیزدهم میلادی در خراسان حدود 500 شاعر بزرگ و خورد به سرایش شعر پرداخته اند،از آن جمله درین بحث میتوان از سنایی غزنوی نخستین کسی که تصوف را بشکل سیستماتیک آن وارد قلمرو شعر ساخت یاد نمود که در قرن یازدهم استاد نیکلس با پژوهشی که بر آثار سنایی انجام داد، به این نتیجه رسید که منظومه "سیرالعباد الی المعاد " سنایی، بر کمیدی الهی دانته بویژه در فصل "جهنم " آن تاثیر گذاشته است. همانگونه که بخش بهشت کمیدی الهی دانته از ابن عربی تاثیر پذیرفته است.

آن بخشی از منظومه سنایی را که استاد نیکلس آنرا بر افکار دانته موثر دانسته، اینست:

سوی پستی رسیدم از بالا         ..         حلقه در گوش زاهبطو منها

یافتم برکران روم و حبش         ..      شـــهری اندر میان آتش خوش

میوه دارانش چون دل دانا       ..       شــــاخ در شیب وبیخ در بالا

دیده حال بین چو بگشادم         ..    چون ستوران به خوردن ایستادم

چون دیو و مستور میدیدم      ..     گــــله شــــــیر و گــور میدیدم

اژدها سربدند وماهی دُم       ..    لیک تنشان به صورت مردم

تنشان همچو باغ خرم و خوش   ..  پای شان زآب وفرق شان آتش   

سرشان چون سر ستوران چست    ..     پای شان همچو موران سست     

دیده میشود که سنایی به صفی دست میزند که دانته آنرا در فصل جهنم کمیدی الهی خود بکار برده است. وباز این سینای بلخی را داریم که تصوف را بشکل تیوریک و سیستماتیک در زمان خویش ارایه کرد.

ابن سینای بلخی شاعر وفیلسوف قرن یازدهم میلادی خراسان بود که با نوشتن آثاری از جمله "شــفا" و " قانون" در فلسفه و طب بنیاد مستحکمی را بنا نهاد که تا امروز از این دو اثر علمی در مجامع علمی جهان. بخصوص اروپا استفاده می شود.همچنان ذکریا رازی با نوشتن 300 اثر علمی و فلسفی ، تجربه گرایی را هسته گذاری کرد.که بعدآ بوسیله فرانسیس بیک در آخر قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم میلادی بگونه علمی و مدون ارایه گردید.ذکریا رازی کاشف الکل ، سنگ گرده و تیزاب نیز بود.

حافظ غزلسرای مشهور و شیرین کلام را داریم که در قرن سیزدهم میلادی بر شاعران رمانتیک اوایل سده نزدهم اروپا تاثیر فراوان گذاشت، از انجمله " برگوته"کسی که در شعر خود را مدیون حافظ میداند.

همچنان حضرت مولانا جلاالدین بلخی این بزرگترین عارف فرهنگ جامعه بشری را در قرن سیزدهم داریم که مثنوی معنوی و غزلیات شمس را آفرید،. یکی از برجستگی های مثتوی مولانا خط دیالکتیک عرفانی در رگ رگ شعر آنست، در واقع پس از هیراکلیت یونانی400 ق.م مولانا دومین شخص است که به دیالکتیک پرداخته و آنرا تکامل بخشیده است.

هیچ چیزی در جهان بر جای نیست    ..   جمله در سیر تفسیر سر مدیست

(اشاره به جرکت مطلق)

شد مبدل آب این جو چند بار        ..        عکس ماه و عکس اختر بر فــراز

( حرکت مطلق مسکون)

پس بد مطلق نباشد در جهان        ..        بد به نسبت باشد اینراهم بدان

صلح اضداد است عمر این جهان     ..     جنگ اضداد است عمر جاودان

( اشاره به قانون اضداد و تکامل)

هــــر بنایی را که آبادان کــنند     ..        باید اول از پی اش ویران کنند

بار دیگر از فلک پران شوم        ..        آنچه کاندر وهم ناید آن شوم

(اشاره به قانون نفی)

نام فروردین نیارد گل بباغ         ..        شب نگردد روشن از ذکر چراغ

( رابطه وحد الوجود)

 وقتی که شاعر نامدار میشل آلمانی برخی از اشعار مولانا را ترجمه کرد و این ترجمه بدست هیگل افتاد ، هیگل از دیالکتیک مولانا تاثیر پذیرفت و تیوری دیالکتیک خود را تکامل بخشید. هنگامیکه از رابطه دیالکتیکی روح و طبیعت سخن میزند، بدون شک متوجه اشعار مولانا بزرگ است. آنچه را هیگل از تکامل، حرکت،تضاد، نفی ، کمیت و کیفیت و سایر مقولات بحث میکند به نحوی درخشانی در اشعاری مولانا انعکاس یافه است.

هیگل در اوایل سده نزدهم در باره مولانا مینویسد:

مولانا جلال الدین محمد بلخی شخصیتی است قابل هرگونه ستایش.

 بدون شک که چنین است از برکت اندیشه های انسانی و بلند دیالکتیک مولوی است که تا امروز قریب به یکنیم ملیون جلد مثنوی معنوی به همان ترجمه قدیمی استاد نیکلسن در امریکا و اروپا چاپ شده است.

عمر خیام شاعر فیلسوف و دانشمند مشهور خراسان، بنیانگذار قالب رباعی در شعر و ناشرافکار فلسفی در شعر یکی دیگر ازتاثیر گذاران بسیار قوی در افکار شاعران و نویسندگان مغرب زمین است. رباعیات حکیم عمر خیام بوسیله جرالدفیتز به جهانیان معرقی گردید،خیام  شاید اولین شاعری باشد که شعرش به اکثر زبان های دنیا ترجمه شده است و افکار معنویش بر دلهای همگان نقش بسته است،بی تردیدمانند مولوی جزَ شعرای بزرگ جهان به حساب می آید.

گــویند بهشت برین خواهـــــد بود    ..    آنجا می و شیر وانگبین خواهد بود

گرما می و معشوقه گزنیم چه باک   ..    چون عاقبت کار چنین خواهد بود

رُمان حماسی و رُمان بزمی برای اولین بار در خراسان زمین تولد یافت .رمان منشور بعداز " دون کیسوف"  در قرن نزدهم میلادی، با رومانتسیم هـوگـو به میدان آمد. امامدتها قبل بر ین رُمان حماسی و بزمی بشکل منظوم و شاعرانه در خراسان سروده شده است. داستان رستم وسهراب ، داستان رستم و اسفند یار در شاهنامه فردوسی در قرن یازدهم بزبان انگلیسی و فرانسوی ترجمه شده است، نمونه های درخشان داستانسرایی ماست.همین طور رُمان بزمی خسرو وشیرین اثر جاودانه نظامی گنجوی در زبان دری است، همچنان رُمان های ویس و رامین، لیلی و مجنون از فخرالدین گرگانی و عبدالرحمن جامی که در حدود خود، شهکار های منظوم در داستانسرائی کلاسیک قرون وسطی بشمار می آید.

موسيقي

معمولا ما سه نوع موسيقي داشتيم، يكي موسيقي كلاسيك و غزل ، دومي موسيقي شهري و سومي موسيقي محلي.

موسيقي كلاسيك و غزل نه مشوق داشت و نه از جانبي تقويه ميگرديد.

موسيقي شهري كه مضحك ترين موسيقي ما را  تشكيل ميداد، هميشه تابع حوادث و مسايلي بود كه در حكومت هاي حاكمهء  دونيم دهه آخر وجود داشت. اين مسايل مربوط ميشود به انگيزه هاي سياسي، مذهبي و معيشتي. بدين ملحوظ موسيقي شهري يك رشد غير منطقي و بي معني داشته است و از آن نميتوان با صراحت دفاع و يا پشتيباني نمود. بحيث نمونه كافي است كه به برنامه هاي راديو و تلويزيون دونيم دههء آخر اشاره بكنيم .

موسيقي محلي ، ما وقتي كه از شهر بيرون مي آييم ، ميبينيم كه موسيقي محلي ما هيچ نوعه رنگ و ريا ندارد و هرزه گي در آن ديده نميشود. موسيقي محلي شادي آفرين است. در اطراف و محلات موسيقي با آزادي تام و مطلق بوجود آمده است، و مثل موسيقي شهر نيست كه هركس او را به هر طرف بكشاند و مانع پيشرفت آن شود.

در موسيقي محلي صفا و صميميت ديده ميشود، مردمان روستايي براي تولد نوزادان خود موسيقي دارند، براي كاشت و برداشت و عروسي موسيقي دارند و آنها بدون هيچ ملاحظه اي براي آنچه دوست دارند، مي خوانند. هيچ نوع رذالت و هرزه گي هم در آن وجود ندارد. يك كلمهء ركيك در آن نيست. شما هيچ ترانهء محلي را پيدا نمي كنيد كه آهنگساز و ترانه سراي شناخته شده اي داشته باشد، يعني كسي سازنده اش را بشناسد. اين ترانه ها در ذهن مردم آنقدر جولان پيدا ميكنند تا صورت واقعي خود شان را بگيرند.

موسيقي واقعي ما را  بايد امروز در روستا ها و محلات جستجو كرد. خلاصه كسانيكه در راس دولت و زمامداري قرار داشتند، به هنر موسيقي و بقيه هنر ها در اين دونيم دهه بر علاوه اينكه خدمت نكردند، هر چه كه از قديم داشتيم برباد كردند. امروز هر نابساماني و خرافات ايكه در ساحهء هنر هاي زيبا بچشم ميخورد، در اثر عدم توجه در اين دونيم دهه بوجود آمده و جبران اين فقدان بزرگ در ساحهء شعر و ادبيات و موسيقي كاريست بسا دشوار.

 

با عرض ادب .. سميع رفيع ... جرمني

samerafi@web.de

www.samerafi.persianblog.com


بالا
 
بازگشت