سميع رفيع

 

غنچهء اعـمال ما جز بی تمیزی گُل نکرد

بعد از این با خون دل انشا میباید نوشت

 

صاحبان اهل قلم و فرهنگیان ارجمند

 

هموطنان عزيز وبا فرهنگ سلام:

سلام و سعادت شما را از درگاه خداوند بزرگ مسئلت نموده، توفیق روزافزون جنابان عالی را در کلیهء امور آرزومندم و با امید به خدای متعال پیوسته در صحت و در کمال عافیت باشید. همواره سایهء قلم مبارک شما بر سر اهل فرهنگ مستدام باد.

شما در اين وطن بلا ديده قلمها زده ايد و قدم ها برداشته ايد....آبرويي بوده ايد و هتك آبرويي نكرده ايد .... هميشه محترم بوديد و نمايندهء اين مردم بوديد و مهمتر از همه محبوب و عزيز اهل قلم و كتاب بوديد و هستيد.

اخيرا سئو تفاهم در بين فرهنگيان رخ داده است و در اين ميان نامي از بنده نيز بُرده شده ، ميخواهم با اين نوشته صفاي خاطر شان را دريافته خود را به آنها معرفي كنم چه اكثرا عدم شناخت باعث چنين امري ميشود.

شما بهتر از اين فقير ميدانيد كه همين همت ها و قصد هاي خالي از اغراض است كه كسي را به چيزي يا به كاري دلبسته ميكند و دست كم در تاريكي ذهن آدم بد بيني فتيلهء چراغي از خوش بيني مي افروزد.

دانش و فكر نيز در روزگار ما چون امور ديگر ببازي گرفته شده است. آموختن علم براي آنست كه سينه گشاده تر و نظر بلند تر گردد، حس آدميت شكفتگي گيرد و اعتلاي نفس پديد آيد.

قلم بدستان فخيم و شعرا و نويسندگان گرامي :  ما كه  خود را بر مردم راهنما و فرمانروا رقم زده ایم فراموش نبايد كرد كه در قبال آن وظيفه و تعهدي داريم كه اگر حد اقل آن وظيفه و تعهد انجام نگيرد، ديگر از اين مردم بنام يك جامعه نمي توان توقعات داشت ، ديگر از ايندو تنها اسمي باقي خواهد ماند، تا همان اندازه كه ما بتوانيم به اتكا آن براي خود مقام بتراشيم و از اين طريق در راه ارضاي هوس هاي خود خرچ كنيم.

انجمن هاي فرهنگي كه داعيهء روشنفكري و فرهنگي دارند و دستگاهء كنوني را براه مي برند، اگر اندكي بیاندیشند، وضع به از اين خواهد بود كه اكنون هست ، اما ما نباید چنان غرق خود پرستي شویم و داشتن كرسي هاي  افتخاري را بر سرنوشت نسلي ترجيح بدهیم، چه بسا گناه عظیم خواهد بود و عمل نابخشودنی.

اگر استعداد و نيرو و وقت جوانان ما بهدر ميرود جاي بسا افسوس خواهد بود، ولی با چنین مسئولیت بزرگ فرهنگی ایکه ما وارثین بر حق به عهده داریم ، نباید عمر عزیز ما در فراخدستی و تنعُم بگذرد.

اكثرا روشنفكران و فرهنگيان ما بنحو نوميد كننده اي مردم ما را از ياد برده اند، گروهي به كنج عُزلت خزيده اند و سكوت ميكنند، اينان گرچه مردم شريف و پرهيزگارند، در اداي وظيفهء خويش قصور ميورزند. گروهي ديگر بگرفتن حق السكوتي دلخوشند و دعا گو و مطيع و حق شناس مي زيند. اما گروه سوم از تركش علم بر مردم تير می افكنند اينان رضايت خاطر خويش را در ظلمت و تباهي ميجويند و آبادي خود را در خرابي ملت و مردم خود ميدانند، و عجبتر آنكه بعضي از آنان ميكوشند تا دستكش سفيد بر دستهاي آلوده بپوشانند و با بي شرمي، گاه و بيگاه در مدح تقوي و انسانيت و نظم و آزادي و هنر و زيبايي داد سخن ميدهند. اين اشخاص دباغاني هستند كه داعيهء عطر فروشي دارند و بهمان خشنودند كه چند شامهء عليل را در اشتباه افكنند. خوشبختانه در مقابل آنان هنوز كم نيستند روشنفكران و فضلاي بلند همتي كه از غم وطن و فرهنگ آن غافل نمي نشينند، بر حقانيت مردم و ارزش گوهر فضل نيك وقوف دارند،  خانه نشيني ، گمنامي و محروميت و زرق و برق بساط بيمايگان خود فروخته و فرهنگ فروخته ، پاي اعتقاد و اميد ايشان را سست ننموده است.

به همت همين پاك قلمان و جوانان منزه و آگاه، چراغ فرهنگ افغانستان روشن خواهد ماند، وگرنه در اين شب تاريك بيم گم شدن و لغزيدن اندك نيست.

افغانستان از روشنفکران و فرهنگیان خود اميد بر نگرفته است ، بگذريم از آن گروهي كه به خدمت ابتذال و بندگي و ظلم كمر بسته اند. سايرين بايد بدانند و ميدانند كه ما در دوران خطيري زندگي ميكنيم و روشنفكران و فرهنگيان امروز بار مسئوليتي سنگين بردوش دارند، اينان بايد قدر خود را بشناسند و به شخصيت و عفت فرهنگي و انساني خود وفادار بمانند. امتياز هاي خصوصي ، افغانستان را از ياد آنان نبرد.

ما در روزگاري عمر بسر ميبريم كه كشور هاي واپس مانده از ركوت و رخوت برانگيخته شده اند و روز و شب تلاش ميكنند تا خود را به كاروان تمدن امروز برسانند تا زندگي خويش را بدانگونه كه شايستهء دنياي كنوني و حيثيت انساني است بيارايند. هرساعت و هر دقيقه در زندگي اينان پيام آور پيشرفتي است. آشفته ترين كشور ها ميكوشند تا نظمي در ميان خود برقرار سازند. وامانده ترين سرزمين ها كه تا ديروز اسير بودند سعي دارند كه راهي به جلو بگشايند. در همهء اين كشور ها ، چه آنها كه آزاد شده اند و چه آنها كه هنوز در تلاش آزادي هستند، روشنفكران و اهل فرهنگ و دانشوران از پير و جوان ، نقش بسيار ارزنده و باروري را بر عهده گرفته اند و ما ؟؟   فقط همديگر را به عناوين مختلف تضعيف ميكنيم. احسنت بر ما ...

اين گروه بودند كه راه رهايي و تعالي فرهنگ رابه ملت خود نشان دادند،اگر آنان دم فروبسته يا به امتياز هاي رنگارنگ دل خوش كرده بودند، اگر نفع خويش را بر نفع عام مرجح شمرده و آرماني جز (( بيرون كشيدن گليم خويش از آب)) نميداشتند، آنچه در دنيا پديد آمده است به اين آساني پديد نمي آمد.

بياييد تا ما نيز آرزوي زندگي در كشور سرافراز خود را  در خود نميرانيم.

بياييد تا اين مسابقهء جهنمي فرهنگ ستيزي و روشنفكري را كه در بين بسياري از روشنفكران و فرهنگيان ما براي رسيدن به منابع زر و زور ،جاه و مقام، در گير است ، درهم بشكنيم.

بياييد تا اعتقاد بياوريم كه لذتهايي هست بسي بزرگتر و پاينده تر و والاتر از لذتهاي مورد پسند فرومايگان، و آن لذت انديشه بحال محرومان و از ياد رفتگان است، لذت دفاع  از حقيقت و عدالت و فرهنگ اصيل ما.

بياييد به همديگر خود زير نام فرهنگ جفا نكنيم، همديگر را  به نامهايي فرهنگ ستيز و باند فرهنگي و شبكهء جنايتي  و غيره و غيره.. تحقير و توهين نكنيم، بر آستانهء دروغ و بيداد سر فرونياوريم.

بیایید شاعر و نویسنده ایرا  به لحاظ تعلقات عقیده وی و اتنیکی  تخریب نکنیم و زبان ، رنگ و پوست را در دنیای شعر و ادب معیار قرار ندهیم ، روحیهء سالم فرهنگ را با چنین معیار های غیر انسانی صدمه نرسانیم و وحدت فرهنگ را خدشه دار نسازیم.

دوستان و صاحب قلمان ارجمند و گرامي : خيلي حرف ها براي تان دارم ، نكند سر تان را به درد بياورم؟

و حالا به همين علت هاست كه ميخواهم غبن اين همه اوقات خودم را از زيارت شما در اين مختصر بياورم بخصوص كه با نوشته هاي لطف آميز دوستان و انجمن هاي فرهنگي  در بارهء اين حقير بنده را ناراحت كرده است و اين شايد از عدم شناخت با همديگر باشد. دست كم اين هم فرصتي است براي درد دلي، آْخر اگر پيران قوم از درد دل جوانان بيخبر باشند اين حفرهء ميان نسلها تا به ابد هم پُر نخواهد شد. و شما بخصوص بايد بدانيد كه بر اين يكي دو سه نسل در اين مملكت چه ميگذرد، بدرد تان ميخورد، دست كم سو‍‍ژهء يك داستان و يا يك شعر هستيد!

تازه در مقابل چنين اشتباهاتي  كه دوستان و انجمن هاي فرهنگي  مرتكب شده اند پس از اين همه اقامت در فرنگستان بايد فوايد روحي اعتراف را دريافته باشند.

 من و شما و هر كدام گويي پيش پا داريم كه بايد به دروازه برسانيم، در خُور هيچيك از ما نيست كه در بحبوحهء بازي بكار يكديگر مجيز بگوييم  يا خرده بگيريم. تماشاه گران آنجا نشسته اند ! و من كه نيمي بيشتر از عمر شما را دارم هياهوي تشويق و تهديد شان را مي شنوم. چطور شما نمي شنويد؟

چرا نمي نشينيد و براي ديگران كه نيازمند اند از اين ولايتي كه نصيب شما و امثال شما شده، چیزی نمي نويسيد و اين نسل جوان را كه گمگشته هاي وادي ضلالت و بيخبري هستند از مسئوليت هاي فرهنگي و اصالت شان در برابر همنوع و جامعهء شان آگاه نمي سازيد؟

با تاسف تعداد از جوانان با استعداد ما که زمینهء رشد سالم در عرصهء علم وفرهنگ برای شان مساعد نمیگردد، ناگزیر با تاثیر از این فقدان و عدم مواظبت بزرگان عقده های خود را بشکل نادرست و غیر معقول از خود بروز میدهند.

نمي دانيد كه نسل جوان بر حق نسبت به شما و امثال شما بدبين ميشوند. و مي بينيد كه من با همهء ارادتي كه بشما دارم نميتوانم در اين به به گوييهاي شما بويي از آنچه در اين محيط دور و بر ما را گرفته است، مشامم متاثر نگردد و يا حرفي نشنوم .  

چرا خاموش نشسته ايد و دست روي دست گذاشته ايد تا فرهنگ وطن تان را جعل كنند و تحريف ؟؟

از بزرگان و استادان با فرهنگ تمنا میکنم که در قسمت تقریظ نویسی در برابر هموطنان عزیز ما ولو بمثابهء بالاترین خدمات تشویقی باشد، حریم مقدس شعر و ادب را خدشه دار نسازند.  

بنده يك مقدار مجيز و تمجيد كه چون نمي خواهم مجددا جولانگهي بخود خواهي ام بدهم ذكر شان را اعاده نمي كنم . و بعد يك مقدار نكته هاي انشايي كه چون از قلم دوستان و فرهنگيان بود ناچار روي سر گداشتم و متشكر هم شدم اما مي ترسم در آنجا دست آويز و مستمسكي بدست خواننده داده باشند كه ترس ايشان را ناشي از غريبه ماندن نسبت به زبان مادري و محيط مملكت وارد بداند. اما براي اينكه سابقهء معرفتي ميان ما باشد بد نيست بدانيد كه فقيرتان از بركت دعاي والدين و تعليم و تربيهء سالم ايشان ، ميداند كه چه ميكند و زير چه نثري امضا ميكند. من دست پروردهء پدري هستم كه استاد خليل الله خليلي و استاد صلاح الدين سلجوقي به جامعه تقديم نموده است. بلي ، او بود كه اولين كانون فرهنگي شعرا و اديبان را در هرات اساس گذاشت در آن هنگام كه استاد خليلي هژده سال داشت و در اين انجمن نزد ايشان صرف و نحو، بديع و بيان ، زبان عربي و علم عروض مي آموخت. او بود كه بيدل شناسان و مولانا شناسان و حافظ شناسان به جامعهء ادبي از خود بيادگار ماند و در هر ولايت كه بصفت نايب الحكومه رفت در قدم اول معارف و فرهنگ را در آنجا پياده ساخت.

 شايد یکعده ای لاعن شعور قياس بنفس فرموده باشند چرا كه مذعنند و اِذعان ميكنند كه در محيطي مانند محيط ما آقاي رفيع هم مشتري و خريدار دارد. بلي ، اين دليل آنست كه هموطنان عزیز ما مملكت خود را با فرهنگ آن و جامعه شناسي آن درست میشناسند و با آنهمه روانشناسي كه بايد خوانده باشند هنوز ميدانند كه عكس العمل هاي چنين فساد هاي عظيم فرهنگي چنان تقواي بي نام و نشانيست كه ما و شما بار ها بچشم سرديده ايم و لذت آن را هم چشيده ايم.

من در هر موردي كه مينويسم حرفي براي عالم انسانيت دارم ، حرفي كه تكراري نيست و تکرارش خالی از مفاد نه. نوشته های من  خوانندهء خود را دارد و در اثر تشويق و سفارش آنها مينويسم . شعر ، عرفان ، روانشناسي و خود شناسي دنياي خاص خود را دارد و براي سير تكامل انسان به اصلش افزار بسا لازم و ضروري بحساب ميروند و در اين محوطه چيزهاي در حد و توانايي خود مينويسم.

بگذاريد با شوخي بگويم، نكند دوستان و فرهنگيان عزيز ترسيده باشند كه مبادا از قافله عقب بمانند؟ به عقيدهء اين فقير رجحان ديگر يك عمر با قلم زيستن اين است كه به آدم سعهء صدر ميدهد.

بر اين دو راهي ، كه يك راه به لجن زار پيوسته است و ديگري به چشمهء زلال راه دوم را پيش گيريم ، هرچند ابتداي آن سنگلاخ و خارزار باشد. بكوشيم تا زانوانمان نلرزد، سر خود را بلند نگاهداريم. در دورانهاي دشوار زندگي یی يك ملت كه سرنوشت ساز آينده اش است ، نشان داده ميشود با فرهنگ كيست و بي فرهنگ كيست.

با صراحت برایتان میگویم که بنده به فرد فرد شما و به قلم شما سخت احترام قایل هستم و شما را دوست دارم. خدا را شکرگذارم که تمام عمر در خدمت قلم و قلم بدستان بوده ام. تا کنون دلی را نیازرده ام و کلمات رکیک و ناشایسته در قاموس بنده جای نداشته و ندارد چه رسد به استفادهء آنها. شعرا و نویسندگان بمثابهء نور دیدهء بنده هستند و از صمیم قلب به ایشان ارج میگذارم و آنچه که تا کنون اتفاق افتاده است بدیدهء اغماض مینگرم.

 اینهم غزلی از دیوان مولانا فیض کاشانی که درس انسان دوستی، عشق ،محبت و وحدت را بما میدهد،  برای شما اهل قلم  انتخاب کرده ام .

بیـــــــــــــــــــــا تا مونس هم یار هم غمخوار هم باشیم

انیس جان غـــــــــــــــــــــم فرسودهء بیمار هم باشیم

شب آید، شمــــــــــع هم گردیم و بهر یکدیگر سوزیم

شود چون روز ، دست و پای هم، در کار هم باشیم

دوای هــــــــــــــــــــم، شفای هم، برای هم، فدای هم

دل هم، جان هم، جانان هم، دلدار هم باشیـــــــــــــــم

بهم یکتن شویم و یک دل و یگرنگ و یک پیشـــــــه

سری در کار هم آریم و دوش بار هـــــــــــــــــم باشیم

جــــــــــــــــــــــدایی را نباشد زهره ای تا در میان آید

بهــــــم آریم سر ، بر گرد هم پرگـــــــــــار هم باشیم

حیات یکدیگر باشیم و بهر یکــــــــــــــــدیگر میریم

گهی خندان زهم ، گــــــــه خسته و افگار هم باشیم

بوقت هـــــــــــــــــــوشیاری عقل کُل گردیم بهر هم

چو وقتی مستی آید ساغـــــــــــــر سرشار هم باشیم

شویـــــــــــم از نغمه سازی عندلیب غم سرای هم

برنگ و بوی یکدیگر شده، گـــــــــلزار هم باشیم

به جمیعــــــــــــــــــــــت پناه آریم از باد پریشانی

اگـــــــــــر غفلت کند آهنگ ما ، هشیار هم باشیم

برای دیده بانی خواب را بر خویشتن بندیـــــــــــم

ز بهــــــــــــــــــــــر پاسبانی دیدهء بیدار هم باشیم

جمال یکدیگر گردیم و عیب یکدیگـــــــر پوشیم

قبا و جبه و پیراهن و دستــــــــــــــــــار هم باشیم

غم هم، شادی هم، دین هم، دنیـــــــــای هم گردیم

بلای یکدیگر را چاره و نا چـــــــــــار هم باشیم

بلاگردان هــــــــم گردیده ، گِرد یکدیگر گردیم

شده قربــــــان هم از جان و منت دار هم باشیم

یکی گردیم در گفتـــار و در کردار و در رفتار

زبان و دست و پا یک کرده خدمتگار هم باشیم

نمی بینم بجز تو همدمی ای(فیض ) در عالم

بیـــا دمســــاز هــم گنــجینـهء اسرار هم باشیم

 

با عرض ادب .  سمیع (رفیع)   ....   جرمنی

www.samerafi.persianblog.com  samerafi@web

 

 


بالا
 
بازگشت