سراج الدين اديب

دنمارک

 

اسطوره های استقامت وپايداری

 

با نگاهي به تاريخ  ميهن عزيز مان افغانستان و بررسي عمكرد، سياستهاي مغرضانه استعماري و عواقب خانمان سوز و ويران كننده آن بر مردم كشور ما، به ما ثابت ميكند كه هيچ بيگانه اي دل به بهزيستي، رفاه و سرفرازي ما نسوزانده است، در عوض آسيب هاي غيرقابل جبراني از استعمارگران شرق و غرب به ميهن ما رسيده است، البته نه اينكه استعمارگران قوي و باهوشتر از ما هستند بلكه ماافغانان به خود بي اعتماد بوده ايم و همواره به بيگانگان بهاي بيشتر از آنچه لازم بود داديم كه در نتيجه روزتاروز نفوذ بيگانگان در كشور بيشتر شد و ما ضعيف و ضعيفتر شديم  و روز بروز بر خائنين به اين آب و خاك افزوده شد.

   با آگاهي به اين موضوع كه ايجاد مرزهاي جديد به نيروهاي استعماري توان بيشتري براي دسترسي مستقيم به منافع و افزايش آن ميدهد، در اين راستا انگليس و آمريكا، هرگز از جنبش هاي آزاديخواهانه ملي و ميهني كه بوجود آورنده استقلال و حفظ تماميت ارضي و در نهايت آزادي و آباداني در اين كشورها است حمايت نكرده اند و در اجراي اين سياستهاست كه استعمار مصمم است با ورود نظامي مستقيم، دخالت مستقيم خود را در سياست و اقتصاد افغانستان وارد سازد و با استعمار مستقيم، منافع بيشتري از منابع افغانستان را برداشت نمايد.

   تاريخ گواست که در قرن نزده و اوايل قرن بيست آبهای گرم بحرهند و منابع و ثروتهای سرشار از آن و موقعيت ستراتژيک آن توجه استعمارگران را بخود معطوف نمود، دولتهای تزاربرای رسيدن به آبهای گرم و برتانيا برای نگهداشتن اين شاهرگ حياتی به رقابتهای که برای مردم ما به قيمت گران تمام شد، استعمار برتانيه که در کنترول و حفظ دايمی کشور مان ناکام و شکست خورد ، در عقب مشکلات عديده را از قبيل برخورد های سياسی تنش هايی در روابط همسايگی، عدم اعتماد و همکاری بين مردمان  باقی گذاشت که تا امروز زجر آنرا مردم افغانستان با پست و جان خود لمس ميدارند،استعمار همچنان از افزار مذهب و عقيده قومی استفاده بيشمار کرد و شيرازهء وحدت ملی را از هم پاشيد و جواسيسی در بين مبارزان کماشت تا از آنطريق از استقرار دولت ملی و نفوذ شخصيت هاوکادرهای مجرب جلو گيری کند، اگر چه استعمار ( انگليس ) پس از سه جنگ به آزادی افغانستان مجبور به امضأ شدند ولی با استفاده از سلاح دين و اعمال و دستگاه استخباراتی خود توانست دولت مردمی ( امانی ) را از ميان برداشتند و حکومت های بعدی که همه زادهء زدوبند های سياسی و فاميلی طی پنجاه سال نتوانست آزادی واقعی را به مردم ارمغان دهند و انکشاف حتی همسايه هارا حس نکردند ودر بين مردم تفرقه انداختند و خود و خانواده شان بر مردم حکومت روا داشتند و اگر زمانی هم از انکشاف و دموکراسی نامی برده شده با ساير کشور ها حتی با کشور های همجوار ناچيزمينمايد وگرچه کتاب ( طعم نا خوشايند استعمار ) بسياری زاويه های کور تاريخ استعماری رادر اقسا نقاط جهان افشأ و آنرا به بررسی گرفته است ولی اينک سفر نامه تاريخی خويشرا به مناسبت هشتادوپنجمين سالگرد استقلال وطن و ارجگزاری برتقاضای محترم عزيز جرئت مسئول سايت زيبای آريايی ادامه ميدهيم و با تأکيد اينکه نه من نويسنده هستم و نه پژوهشگر و چراغ راه مان همان متونهای تاريخ و گوشزد های بزرگان علم و ادب و تاريخ و فلسفه است.

 

اولين مرحله جدا شدن خاكهاي افغاني

    در معاهده شكار پور، بين شاه شجاع و،  رنجيت سنگ مهاراجاي پنجاب در 1832م آغاز گرديد، رنجيت سنگ كه از طرف زمانشا بحيث والي متصرفه پنجاب گماشته شده بود، پس ازخانه جنگي های كه بين جانشينان زمانشاه بوقوع پيوست، “ استقلال ” قلمروش را از امپراتوري دراني اعلام كرد وخود را مهاراجاي پنجاب گماشت. وي كه بعد از اين هر قدمش را با مشوره وياري انگليس بر ميداشت نه تنها انگليس به “ استقلال ” پنجاب اكتفا ننمود، بلكه چشم بر سرزمينهاي افغاني دوخته واز هر موقع بخاطر نيل به اين مرام بهترين بهره برداري ميكرد، براي كمپني هند شرقي، كه قبل از تأسيس هند برتانوي در 1857م قدرت برتر در نيم قاره بود توسعه قلمرو رنجيت سنگ چون يك اندوخته بحساب ميرفت، حكومت كنندگان كمپني هند شرقي يقين داشتند كه پنجاب هرگز يك هويت مستقل نبوده و “ استقلال ” پنجاب تحت فرمانروائي رنجيت سنگ زاده حوادثي است كه روي يك سلسله تصادفهاي تاريخي بوجود آمده بود و اين “ استقلال ” بانبودن رنجيت سنگ نابود ميگردد وآن همه اندوخته ها در نهايت از آن كمپني ميشود ! چنانچه سير تاريخ به اين ارتباط اين گمان را بيشتر به يقين مقرون ساخت، شاه شجاع كه در سال 1809م تاج و تخت را از دست داد، سالها به اميد اعاده آن گاهي در سرزمينهاي قبايلي در گردش بود و گاهي هم براي اين مقصد از رنجيت سنگ طلب كمك ميشد كه نتيجه نداد، شاه مخلوع سر انجام در لوديانه در قلمرو كمپني هند شرقي پناه گزيد و بخاطر اعاده تاج و تخت از دست رفته از انگليس ياري جست، گورنر جنرال لاردينتنگ به شاه شجاع گفت كه حكومتش “ اخلاقاً و معناً ” عادت ندارد كه در امور هماسايگان مداخله كند، اما شخص شاه ميتواند مستقلانه در اين راه اقدام نمايد.( اسناد هند ـ جلد سوم ـ چاپ 1839م ـ لندن  ص 8 ـ نامه لارد بنتنگ عنواني شاه شجاع 20 اكتوبر 1832 ).

    سرانجام با بدست آوردن ششماه معاش ازكمپني هند شرقي، شاه شجاع لشكري را تهيه و تمويل نمود و راهي كندهار گرديد. رنجيت سنگ اين مهاراجاي زيرك و فرصت شمار، كه حركات شاه شجاع را تعقيب ميكرد، انديشه داشت كه اگر شاه مخلوع موفق به اعاده تاج و تخت گردد، مبادا كه“ سرزمينهاي از دست رفته ” را اعاده نمايد، بنااً نماينده اش با شاه شجاع كه در راه عزيمت بسوي كندهار در شكار پور منزل گرفته بود به تماس شد و براي رسيدن به مقصد وعده ء كمك داد، طبعاً به يك قيمت خيلي گزاف ! چنانچه در معاهده اي، كه در شكار پور امضاء شد، شاه شجاع از طرف خود و جانشينانش كليه سرزمين هاي را كه در دوجناح رود سندهـ واقع است، چون كشمير با همه حدودش، قلعهء اتك، پشاور و اطراف نواحي آن، از قبيل سرزمينهاي يوسفزي، ختك و هشت نفر كوهات و همچنان ديره اسمعيل خان، ديره غازي خان و اراضي متعلقهء آن و نيز ولي” ملتان و ملحقاتش را شامل قلمرو “ مهاراجا رنجيت سنگهـ ” شناخت، اما شاه مخلوع قبل از رسيدن به كندهار از طرف قواي مشترك دوست محمد خان و كهندلخان كه اختلافات ذات البيني شانرا بخاطر مقابله با“ دشمن مشترك” كنار گذاشته بودند، شكست ميخورد و فرار ميكند، عازم لوديانه ميگردد و بار ديگرپناه گزين هند شرقي ميشود ، بعد ازفرار شاه شجاع اسنادي بدست قواي دوست محمدخان مي آيد، كه در آن به امضاي مامورين سياسي انگليس نامه هايي عنواني خوانين و روئساي قبايل كه به اطاعت ازشاه شجاع تشويق ميشدند، نوشته شده بود( جان وليم كي، تاريخ جنگ درافغانستان جلد اول، لندن 1878، ص122)

    گرچه انگليس “ معناأ و اخلاقاً ” از مداخله در امور همسايگان، آنچنانكه در بالا به آن اشاره رفت “ اجتناب” ميورزيد” ولي نيت واقعي اش نه تنها درين اسناد برملا گرديد، بلكه با شموليتش در پيمان شجاع و سك كه شكل سه جانبه را بخود گرفت زمينه براي تجاوز اول انگليس برافغانستان آماده شد، رنجيت سنگهـ بعد از معاهدهء شكارپورموفق به تسخيرسرزمينهاي افغاني گرديد، در دهه 40  بعد از مرگ مهاراجا انگليس طي چند جنگ با جانشينانش پنجاب ومتصرفات آنرا بشمول خاك هاي افغاني اشغال نمود، معاهده شكارپور كه شكل تكاملي معاهده سه جانبهء 1838ميلادی است، از نگاه حقوقي فاقد ارزش ميباشد، اين معاهده در هر دو مرحله از طرف فردی به امضأ رسيد، كه از چندين دهه با آنسو تاج و تختش را ازدست داده و مدتي سرگردان و آواره مي گشت وبعداً پناه گزين و معاشخوار كمپني هند شرقي گرديد، او نه تنها پادشاه برحال نبود بلكه در شرايطی قرار داشت كه موقعيتش حتي نسبت به رنجيت سنگ نيز مادون بود.

 

 مرحله دوم انقطاع خاكهاي افغاني

    در سال 1878 ميلادي هنگامي صورت گرفت كه انگليس بار دوم افغانستان را مورد تجاوز قرار داده و معاهده اي را در مقام گندمك، بين راه كابل و جلال آباد، براميرمحمد يعقوبخان محصور و مجبور كه تازه از زندان پدر رها گرديد و به پادشاهي رسيد تحميل نموده به اساس ماده نهم معاهدهء گندمك علاقه هاي كُرم ، پشين وسيبي تحت « حمايت » انگليس قرار ميگيرد، اما اين حالت شكل موقت داشته وعلاقه هاي مذكور شامل قلمرو افغانستان وانمود گرديده است، ولي علاقه هاي خيبر و ميچني، به اساس همان ماده تحت اداره دايمي بريتانيه قرار ميداشته باشد، گرچه در مادهء مذكور تصريح شده بود ، كه ماليات كُرم، پشين و سيبي بعد از مصارف اداري به افغانستان تاديه ميگردد، اما انگليس به اين عهدش وفا نكرد نه ماليات آنرا تاديه نمود ونه هم اداره اش دوباره به افغانستان آعاده كرد.

 

 سومين مرحلهء جدا سازي سرزمينهاي افغاني

    در سال 1893م توسط معاهدهء ديورند بوقوع پيوست، اين معاهده هنگامي تحميل گرديد كه هم روس و نيز انگليس به سياست پيشروي جنوباً و شمالاً مبادرت ورزيدند، با اشغال شغنان و روشان توسط روسها ازيكطرف و با محاصرهء اقتصادي توسط انگليس از جانب ديگر، اميرعبدالرحمن خان در موقفي قرار گرفت، كه چاره اي جز پذيرش معاهدهء ديورند، نداشت، در معاهده ياد شده به اساس ماده سوم، علاقه هاي باجور، صوات و چترال بشمول منطقه ارناوي، از پيكر افغانستان مجزا گرديد، به ارتباط موضوع چمن در ماده پنجم گفته شده كه امير منبعد در برابر ساختمان قشله عسكري در آنجا موانع ايجاد نميكند، ولي باوجود اين فشارها، اميرعبدالرحمن خان در ماده چهارم قبولاند كه خط ديورند بعد از علامه گزاري توسط كميسيون مشترك طرفين قابل اعتباراست، به استثناي چند مورد محدود، با اينكه انگليسها يكجانبه مرز،  را علامه گزاري نمودند، اميرعيدالرحمن خان به كميسيون افغاني اجازه علامه گزاري نداد، به اساس همين ماده با اينكه مشروعيت آن معاهده از هرنگاه سوال برانگيز است، خط ديورند اعتبار قانوني ندارد و اين خود تدبير و دورانديشي اميرعبدالرحمن خان را بيانگر ميباشد، فراموش نبايد كرد كه خط ديورند حد فاصل سرحد افغانستان و هندبرتانوي نبوده، بلكه حدود ساحات متصرفهء هندبرتانوي را از قلمرو امير افغانستان معين كرده است برعلاوه معاهده مذكور با « دولت » افغانستان عقد نگرديده، بلكه با شخص امير امضا شده بود كه شخصي ميباشد، ازهمين سبب بعد از وفات اميرعبدالرحمن خان حكومت هندبريتانوي خواهان تجديد معاهده گرديد، همچنان موقف جانبين متعاقدين مساوي نبود، بعد ازسال 1880ميلادی افغانستان با اينكه در امور داخلي از استقلال برخورداربود اما در مناسبات بين المللي حالت تحت الحمايگي داشت، ولي بعد از استرداد استقلال خارجي در سال 1919ميلادی و عقد معاهده 1921م بادولت برتانيه« خط ديورند » منحيث سرحد افغانستان مستقل و هند برتانوي شناخته شد، اين معاهده بين دولت مستقل و متساوي الحقوق به امضأ رسيد و از طرف مقامات ذيصلاح طرفين تصويب شد، با اينكه درياداشت منضمهء معاهده مذكور بجواب درخواست وزيرخارجه افغانستان مرحوم محمود طرزي، سرهانري دابس سكرتر امور خارجي هندبريتانوي رسماً منافع افغانستان را نسبت به علاقه هاي قبايلي تائيد كرد، و پادشاه وقت، مرحوم اعليحضرت امان الله خان اين معاهده را صرفاً “ همسايگي ” وانمود كرد، نه « دوستانه » اما ازآن وقت تا سلهاي جنگ جهاني دوم محتويات آن هر چند كه بعضاً تشنجاتي را بار مي آورد مرعي الاجرابود. ( 1 )

 

صف ارائي انگليس عليه افغانستان:

      بعد از معاهده سه جانبه تاريخي 26جون 1838ميلادي مطابق سه شنبه 5 سرطان 1217 خورشيدی و 2 ربيع الثانی 1254 قمری ميان مكناتن Sir Willian MacNaghten   نمايندهء دولت انگليس، رنجيت سنگ پادشاه پنجاب و شاه شجاع پادشاه بدون تاج و تخت افغانستان درلاهور، حكمران هند بريتانوي بتاريخ اول اكتوبر1838ميلادی مطابق دوشنبه 9 ميزان 1217 خورشيدی و 11 رجب 1254 قمری عليه افغانستان صف ارائي نمود، قواي بالغ بر پنجاوچهار هزار نفري انگليس از راه كنار درياي سند، كويته و گذر كوژك بركندهار( قندهار) سوق يافت(*) قوتهاي انگليس از طرف جنرال كين رهبري شده ومكناتن به صفت « سفير» شاه شجاع را همراهي ميكرد، قواي مهاجم در اپريل1839ميلادی ، وارد شهرقندهارشد، وبرادران قندهاري بدون مقاومت شهر را ترك گفته و به ايران پناه بردند، قواي انگليس دو ماه درآن شهر توقف كرده و سپس بصوب كابل در حركت شدند، گرچه اميردوست محمد خان در غزني واستقامت مشرقي تدابير دفاعي اتخاذ كرده بود ولي نسبت محدود بودن وسايل حربي و خريده شدن تعدادي از سربازان و افسران، برقواي تحت رايت خود اطمينان نكرده و بدون مقاومت با تعدادي از افراد مورد اعتماد خود از طريق باميان به جانب شمال كشور فرار كرد، اميردوست محمدخان به بلخ رفت واز آنجا بخاطر دريافت كمك راهي بخارا شد، در آنجا او با دوپسرش محمدافضل خان و محمد اکبرخان محبوس گرديد، انگليسها پس ازبرخوردهاي خونين برنقاط ستراتيژيك كندهار،غزني، باميان و جلال آباد مستقر شدند، شاه شجاع بتاريخ 7جولاي 1839ميلادی مطابق يکشنبه 16 سرطان 1218 خورشيدی و 24 ربيع الثانی 1255 قمری در محافظت قواي انگليسي وارد كابل شد.

   در ركاب شاه (شاه شجاع ) سرويليام مكناتن ـ  Sir Willian MacNaghtenوسرالكساندربرنس Sir Alexander        Burnes  روان بودند... سكنه كابل كه به تماشا آمده بودند، به فرنگي هاي اطراف شاه بيشتر توجه داشتند تا به خود شاه چونكه همه ميدانستند اين دولت انگليس ميباشد كه او را به افغانستان آورده و روي تخت مي نشاند”(**) هدف انگليسها از معاهده سه جانبه  لاهوراين بود تا سلسله سدوزائي را دوباره احياء نموده و در بدل آن به كمك اين سلسله افغانستان را تحت حاكميت خود قرار بدهند، همينطور حاكميت رنجيت سنگ را بركشمير وپشاورمستحكم نموده وامراي سند را ازقلمرو افغانستان آزاد سازند.(***) در اعلاميهء لارد اوكند اضافه شده بود كه پس از جلوس شاه شجاع به تخت پادشاهي افغانستان، قواي بريتانيا افغانستان را ترك خواهد كرد، اما اينكار صورت نگرفت و معلوم شد كه اين مطلب فريبي بيش نبوده مكناتن" سفير" نه بلكه نقش نائب السلطنه را بخود داد، انگليسها رجال و شخصيت هاي با اعتبار را  از پستهاي دولتي بر كنار نمودند(****) آنهارا يا زنداني ويا به هندوستان فراردادند، به عوض آنها افراد فرومايه وگوش به فرمان را درمقامات و مناصب مهم انتخاب نمودندجنرال برنس وزارت داخله وموهن لال اداره استخبارات را سرپرستي ميكرد به اين ترتيب انگليسها امكان آنرا يافتند تا با استفاده از شرايط درهم و برهم قدرت دولتي و موجوديت امراي محلي كه هركدام عليه ديگر شان قرار داشتند، ساده تر وارد افغانستان شوند، اما توده هاي مردم كه اسارت بيگانه را تحمل نميتوانستند به زودي بدور قهرمانان ملي شان حلقه زده و آمادگي دفاع از خود ومادروطن شانرا به نمايش گذاشتند.

   دروايل سال 1840ميلادی مخالفت هاي مسلحانه عليه انگليسها در افغانستان آغاز شد، قيامها در گرشك، غزني و كندهار نيرومند تر شده وراه مواصلات ميان كابل و كندهار قطع شد، در تابستان همين سال امير دوست محمد خان از حبس پادشاه بخارا فرار كرده، وارد بلخ و از آنجا با قواي داوطلب، ازبك بطرف باميان در حركت شد، برگشت امير از جانب حلقات وطندوست استقبال شد و مردم با شور و هلهله به حركت آمدند، سران قومي و موسفيدان محلي در طول خط السير امير دوست محمد خان او را ازنظر افراد مسلح و تجهيزات ياري رسانيدند، درپروان ميرمسجدي خان قيام مردم را رهبري ميكرد، انگليسها بمقابل قيام كنندگان لشكرمنظم و مجهز را با توپخانه قوي به قومانداني شهزاده تيمور، جنرال سيلGeneral Seal و برنس Burnes فرستادند، امير دوست محمد خان به پروان رسيد و پسرش محمد افضل خان به صفوف مبارزين پيوست.

  دفاع مبارزين افغان قاطع وكوبنده بود بنااً مكناتن درصدد مصالحه با اميردوست محمد خان برآمد، امير كه از نفرت سرتاسري مردم عليه انگليسها هنوز اطلاع كافي نداشت واز سازوبرگ نظامي انگليسها خوف در دلش بوجودآورده بود راه مقاومت را رها كرده وباب سازش را با انگليسها باز كرد نا گهان او بار ديگر صف مقاومت را ترك گفته، بدون قوه با دو نفر ياور خود مخفيانه داخل كابل شد، اميرسرراست به بالاحصار نزد انگليسها رفته و خود را به مكناتن تسليم كرد، او اين حركت را طوري انجام داد كه حتي پسرش محمد افضل خان نيز از آن بي اطلاع بود، تا آنكه بر حسب تقاضاي كتبي و محرمانهء پدر به او پيوست، انگليسها اميروعايله او را بتاريخ 12نومبر1840ميلادی مطابق پنجشنبه 21 عقرب 1219 و16 رمضان 1256 قمری به هند منتقل ساخته مصارف و معاش او را متقبل شدند.

بعد از تسليم شدن اميردوست محمد خان، رهبران مقاومت دورهم جمع شده و نيروهاي پراگنده خود را متحد ساختند، بتاريخ اول نوامبر( 10 عقرب )  به رياست نواب امين الله خان اچكزائي طي جلسه درباغ نواب كابل پلان قيام را طرح و بتاريخ دوم نوامبر( 11 عقرب ) قيام را آغازنمودند. جنرال سرالكساندر برنس در چوك كابل حلق آويز شد و برادرش چارلس بالاثر مقاومت كشته شد، همينطوركپيتان برادفوت Charles,kapitan Bradfoot زخمي و موهن لال,Mohanlal) ) اسير گرديد، موهن لال محكوم به مرگ شد اما بخاطري كه كلمه خوانده وظاهراً به دين اسلام مشرف شد به خان شرين خان سپرده شده و درمنزل او تحت نظارت قرارگرفت، جنرال كمپسل Campsell) ) نيز اسير شد وطي جنگهاي تن به تن هفتصد انگليس بر روي زمين كشته افتادند.

   مبارزين ابتدا نقاط مختلف شهر را كه در آنها انگليسها متمركز بودند فتح كردند خوف و هراس بر انگليسها مستولي شده و از ساير نقاط كوچيده، خود را به بالاحصار وبي بي مهرو متمركز ساختند به اين ترتيب شهر در حاكميت مبارزين قرار گرفت، شاه شجاع از قوت هاي هندي تحت قومانده خود را در داخل بالاحصار به كمك انگليسها فرستاد اما آنها مقاومت نتوانسته و به قرارگاه شان عقب نشيني نمودند، درجريان حمله مبارزين بر قلعه بي بي هرو، عبدالله خان اچكزائي توسط يكي ازگماشتگان انگليس از پشت زخم خورده و بروز 23 نوامبر( 2 قوس )  وفات يافت(*****) انگليسها از مواصلت آذوقه و قواي تازه دم بكابل مايوس شده بودند، زيرا مسير راه كابل ـ كندهار دركنترول مبارزين قرار داشت، افسران انگليسي محصور در قلعهء بي بي مهرو وبالاحصار كابل بقاء و اقامت شانرا معروض خطرجدي ديده وطبعاً به يك راه حل فوري كه زندگي شانرا نجات دهد علاقمند بودند، اما مكناتن ميخواست وقت كمائي كرده و تا مواصلت قواي تقويتي آنها را به بالاحصار كه داراي استحكامات بهتر بود منتقل سازد، او انتظار بهار را ميكشيد تا هوا گرم شده وراه عبور قواي كمكي مساعد شود، لذا ميكوشيد تا مبارزين را با لطايف الحيل اغوا كند بتاريخ 8 نوامبر( 17 عقرب ) وزير اگبر خان پسر امير دوست محمد خان و سلطان احمد خان پسر محمد اعظم خان بكابل رسيده با قواي مقاومت پيوستند، از آنجائيكه شجاعت و فهم اکبر خان در جنگ با سكها مورد تائيد مبارزين بود، آنها رهبري قيام را به او سپردند، سياست اغوا و تفتين مكناتن كارگر نيفتاده ولاجرم حاضر شد كه بتاريخ 11 دسمبر 1841ميلادی مطابق شنبه 20 قوس 1220 خورشيدی و 26 شوال 1257 قمری در بيرون از اردوگاه قرار داد خروج نيروهاي انگليس را در ظرف نه روز امضأ كند اين آمادگي لفظي مكناتن بازهم صادقانه نبود زيرا همزمان با اين آمادگي محرمانه به وزير اگبرخان پيامي فرستاده و تقاضاي كرده بودكه اگر نائب امين الله خان لوگري را به او بسپارد، برايش امتيازات مادي خواهد داد، وزيراگبرخان از پيشنهاد خدعه آميز او سند تحريري بدست آورده وساير مبارزين را در جريان قرار داد او درجرگه مبارزين فرصت طلبي مكناتن را افشأ كرده و به سياست تفتين او را بر ملا ساخت، بنااً مبارزين پلان اسير گرفتن او را طرح نمودند. در ملاقات تاريخي 23 دسمبر 1841ميلادی مطابق پنجشنبه 2 جدی 1220 خورشيدی و 9 ذی العقده 1257 قمری، وزير اگبرخان مكناتن را به عهد شكني وخدعه متهم ساخته و بكمك سلطان احمد خان ميخواست او را بطرف اسپ ها ببرند، درين وقت همراهان وزير سه نفر همراه مكناتن را (تريور Trevor، مكنزيMcanzie  ، و لارنس Lawrence ) را بر بالاي اسپ ها سواركرده وباخود بردند، اما مكناتن مقاومت كرد تا آنكه به ضرب گلوله وزير اگبر خان از پاه در آمد.  بعد از مرگ مكناتن مورال انگليس ها برهم خورد، آنها به رهبري جنرال الفنستن General Elphinstone  بروز ششم جنوري 1842ميلادی مطابق پنجشنبه 16 جدی 1220 خورشيدی و 23 ذی العقده 1257 قمری، كابل را تخليه كردند، قوتهاي ديگر انگليس به قومانداني جنرال سيل در جلال آباد و جنرال نات در كندهار متمركز بودند، در كندهار قواي شان بحال محاصره بود، افغانها ميخواستند كه آن قوا خاك شانرا ترك كرده و به هند مراجعت كند، اما آنها عودت نكردند وقتي قواي آنها از كابل بصوب جلال آباد آهنگ عزيمت نمود، زمستان شديد بود و قوا از شبخون هاي مبارزين عرض راه مصونيت نداشت، جنرال الفنستن مجبوراً خود را به وزير اگبر خان تسليم كرد.

   تمام قواي انگليس درعرض راه تلف شدند، تنها يكنفر داكتر بنام برايدن Dr, Bryden بتاريخ13جنوري ( 23 جدی ) خبر تباهي كامل قوا را به جنرال سيل در جلال آباد رسانيد، انگليسها قوتهاي تازه نفس به جلال آباد( به قومانداني جنرال پالك ‌General Pollock ) و كندهار ( به قومانداني انگلندEngland General ) فرستادند زيرا در هردو مركز قوتهاي انگليس به محاصره افتاده بودند و قوتهاي متمركز ديكر شان در فاصله كابل ـ كندهار تار و مار شده بودند، شاه شجاع ميخواست خود را به دسايس الحيل به جلال آباد برساند به اين منظور از بالاحصار خارج شد ولي در نزديكي بالاحصار بتاريخ 3، اپريل 1842م مطابق يکشنبه 41 حمل 1221خورشيدی و 21 صفر 1258 قمری به ضرب گلولهء يكي از مبارزين از پا در آمد پس از قتل شاه شجاع بخاطر جانشيني اوميان سران اختلاف نظر بميان آمد، بعضي از رهبران نمي خواستند كه امير دوست محمد خان بر اريكه قدرت برگردد، درين فرصت قواي جنرال پالك به منظور به جاي ساختن ابروي از دست رفته انگليسها از استقامت غرب وارد كابل شد، قواي پالك درقسمت شرقي كابل با قواي وزيراگبرخان درگير شد كه بعد از تفاهم اگبرخان گروگان هارا برايشان تسليم كرد، قواي انگليس با آتش زدن بازار وسيع ومقبول شهركابل انتقام مكناتن و برنس را به نمايش گذاشتند، همينطور در پروان قصبه استاليف وچاريكار را حريق كردند، جنرال پالك در ماه نومبرسال 1842م ( عقرب 1221 ) از كابل بصوب هند عزيمت كرد آنها دروازهء مقبره سلطان محمود را كه به دروازهء سندل شهرت داشته وهشتصد سال قبل دروازه معبد سومنات بود بخاطر خشنودي اهل هنود با خود بردند، سياست نظاميگري انگليس در افغانستان ناكام شده و انگليسها هم مفتضح شدند.

   جان ويليم كيGohn William Key در كتاب ( تاريخ جنگهاي افغانستان ) مينگارد :" بعد از ضايعات زياد وتلفات مالي و جاني مجور شديم از تمام افغانستان چشم بپوشيم و خارج شويم، قبل از رفتن ما به افغانستان نام دولت انگليس يك ابهت و احترامي داشت و ... ولي جاي آنرا قشون مضمحل شده ما گرفت كه كار آن به افتضاچ كشيد"(******) . هنوز جنرال پالك در كابل بود كه مفاهمات ميان امير دوست محمدخان وانگليسها صورت گرفت، انگليسها ميخواستند كه او بعد از اين به خطر روسها و ايراني ها متوجه شده و از ادعاي خود درمورد پشاورمنصرف شود، فشار نظامي پسرش وزير اگبر خان بخاطر رهايي اميردوست محمدخان زياد بود، بنااً انگليسها مجبور شدند به كسي كه خود سه سال قبل باعث سقوط او شده بودند اتكاء كرده و راه برگشت او را به قدرت باز بگذارند، اميردوست محمد خان بكابل مراجعه كرده و دربالاحصاربسال 1843ميلادی ـ

(1222 خورشيدی ) برتخت نشست، انگليسها با برگردانيدن امير مذكور از كلكته بكابل " قيام " را خاموش ساختند..(*******). و سپس به سال 1849ميلادی ( 1228 خورشيدی ) دولت سيكهه پنجاب را ازبين برده و از درياي سند گذشته و پشاور را گرفتند(********) در نتيجه هند برتانوي مستقيمأ حضور نظامي شانرا در امتداد سرحدات افغانستان دائمي ساخته و خود را با افغانستان هم مرز ساختند.

   باجلوس امير دوست محمد خان سلطنت سلاله محمدزائي آغاز يافت، وي اين بار كوشش نكرد كه دولت مركزي قوي را بوجود آورده قلمروهاي افغانستان را حفظ وخاك هاي ازدست رفته را دوباره متصرف شود بلكه ميخواست قدرت تقسيم شده ميان برادرانش را متحد ساخته وخود در رأس آن قرار داشته باشد به اين صورت او خود باعث ادامه ملوك الطوايفي ميگرديد

اردوي او تا اخير دوره سلطنت اش از 13700 سرباز با 81 عراده توپ(****) تجاوز نكرد.

امير عبدالرحمن نواسه اميردوست محمد خان در تاج التواريخ پيرامون شيوه دولتداري پدركلان اش و تأثيرات سوء آن بر وحدت و تماميت ارضي افغانستان مينگارد : " بواسطه جنگ و جدائي كه اولاد تيمور شاه بين خود داشتند، جدم دوست محمد خان به سلطنت كابل نايل گرديد، ولي خودش هم سلطنت افغانستان را بين پسرهاي خود تقسيم نموده براي هريك از آنها لشكرعليحده ترتيب داده، مرتكب همان اشتباهي كه تيمورشاه شده بود گرديد ودر نتيجه اين رويه آن شد كه پسر هاي خود را بدست خود مستعد نمود كه بتوانند به مخالفت يكديگر بر خيزند(*********). عدم توجه بخاطر تاسيس دولت نيرومند مركزي و اردوي سراسري مطالبي اند كه با ايزاد موارد ذيل غالباً از جانب انگليسها بر او( امير ) تحميل ميشد.

ـ  تمام رهبران مقاومت افغان درجنگ اول افغان و انگليس به شمول نائب امين الله خان را ( امير ) زنداني، تبعيد، ضبط واموال شانرا تاراج كرد.

ـ  بعد از مرگ رنجيت سنگ كه زمينه برگردانيدن قلمرو هاي شرقي افغانستان ميسر شده بود، اميرهيچ اقدامي نكرد، حتي از ابتكارپسرش وزيراگبرخان اطلاع حاصل كرده و او را مانع شد.

ـ  افغانها در هرسه معاهده منعقده(في مابين شاه شجاع و انگليسها) را به زور شمشير از بين بردند، اما امير دوست محمدخان با معاهده جمرود ” بسال 1855ميلادی ( 1234خورشيدی )، دست خود را از سواحل سند و بلوچستان كوتاه كرده و آنرا به دشمن مغلوب واگذار شد.

ـ  طي سالهاي 1857 و 1859ميلادی (1236 ـ 1238 خورشيدی )، قيام هاي بزرگي درهندوستان عليه انگليسها براه افتاد، بسياري از سران افغان او را ملتفت اين حادثه ساخته و ميخواستند كه بخاطر آزادي قلمرو هاي شرقي، امير اعلان جهاد كند ولي او ازين خواست سر بازد.

ـ  مرگ نا بهنگام وزير اگبر خان بسال 1846ميلادی (1225 خورشيدی ) به امير فرصت بيشتر داد تا در برابر انگليس، سياست محافظه كارانهء خود را پيگير تر دنبال كند، زيرا وزير اگبرخان كسي بودكه با رهبران مقاومت روابط حسنه داشته و مخالف سر سخت انگليسها بود، وزيرخواهان گسترش قدرت مركزي منجمله در مناطق شرقي افغانستان بود.

درسال 1856ميلادی (1235 خورشيدی ) بار ديگر ايراني ها به دستورناصرالدين شاه به هرات حمله بردند، اين بار هم مردم هرات در برابر قواي مهاجم دليرانه ايستادند، تا آنكه در سال 1857ميلادی (1236 خورشيدی ) معاهده اي ميان انگليس و فرانسه در پاريس عقد شد كه بموجب آن فرانسويها حمايت شانرا از تهاجم ايراني ها به هرات واپس گرفتند، مطابق ماده ( 6 ) اين معاهده انگليسها در منازعات بعدي ميان افغانستان و ايران حكم را احراز كردند (**********). پيشرفت ايران بسوي افغانستان بدون حمايت فرانسوي ها امكان نداشت پس ازمعاهده فرانسوي ها نمي توانستند كه ايرانيها را در تعرضات عليه افغانستان ياري رسانند،  لذا بار ديگر قواي مهاجم از تعرض بسوي افغانستان مايوس گرديد، امير دوست محمد خان موفق شد نا چند روز قبل از مرگش هرات را كه تا آن وقت مستقل از حكومت سلسله محمدزائي قرار داشت فتح نمايد(***********).اميردوست محمد خان كه حيله گريهاي هر دو قدرت استعماري روس و انگليس را درك كرده و شخصاً در اسارت هر دو قدرت، سالهاي ازحيات خود را سپري نموده بود، به درستي ميدانست كه گرايش به يكي از اين قدرتها موجب فاصله گيري از قدرت رقيب آن مشود و هر نوع فاصله گيري با يك قدرت، دشمني آن قدرت ديگری را تحريك كرده، موجب مداخله آن در امور داخلي افغانها ميشود، بنااً بايد بر مبناي تعقل سياسي سعي بخرچ داده شود تا دروسط قرار گرفته ودر رابطه به هردو قدرت بيطرف بود، همين پاليسي اساس سياست بيطرفي افغانستان را بوجود آورد، امير دوست محمد خان بسال 1853 ميلادی (1232 خورشيدی ) بعد از يك دورهء طولاني سلطنت در هرات وفات يافت .

 

جنگ دوم افغان و انگليس :

   بعداز وفات امير دوست محمد خان، وليعهدش شيرعليخان بتاريخ 12 جون 1863ميلادی مطابق جمعه 22 جوزا 1242 خورشيدی و 24 ذی الحجه 1279 قمری، به سلطنت رسيد و حكومت هند بريتانوي بسال 1858 ميلادی (1237 خورشيدی ) از موضوع مستحضر ساخته شده بود، امير شير علي خان با استفاده از تجارب پدرش، نمي خواست كه با يكي از دو قدرت استعماري ( روس و انگليس ) دولت افغانستان را متكي سازد، او ميخواست كه قيودات ازجانب انگليسها مرفوع گرديده و در ميان دو قدرت سياست بيطرفي را دنبال نمايد و طي مسافرت اش به هندوستان خواهان تعديل معاهدهء سلف خود گرديد، انگليسها علي الرغم دادن چهل هزار تلفات در ميدان جنگ اول افغان و انگليس كه به شكست مفتضحانه آنها منتهي شده بود، خواهش امير را نپذيرفتند، روابط هردو كشور طي سالهاي 1877ميلادی (1256 خورشيدی ) خيلي سرد بود، انگليسها امير شيرعليخان راتحت فشار قرار داده و ميخواستند تا با استراتيژي نظامي آنها به پيوندد ولي امير نميتوانست كه قدرت رو به توسعه روسها را در آسياي مركزي ناديده بگيرند، او برخلاف ميكوشيد تا از رقابت رو به تزايد ميان روسيه و انگلستان مفاد اعظمي ممكن را براي كشور خود و حكومت خود بدست آورد، روسها بسال 1864ميلادی (1243 خورشيدی ) تركستان و بسال 1865ميلادی(1244 خورشيدی ) تاشكند و در سال 1868ميلادی(1247 خورشيدی ) سمرقند را تسخير كردند، وقتيكه روسها بسال 1874ميلادی (1253 خورشيدی ) اشغال خيوا را تكميل كردند انگليسها مجدداً سياست پيشروي را در قبال افغانستان سرلوحهء  كار شان قرار دادند، آنها اشغال هندوكش را طرح نمودند، از نظر استراتيژست هاي انگليسي هندوكش سرحد طبعي آسيا بود، انها بخاطر بر آورده شدن مقاصد شان به اقدامات ذيل متوصل شدند :

ـ مشروط و محدود ساختن روابط خارجي افغانستان و جابجا ساختن نمايندگان انگليس در شهرهاي افغانستان، اين تقاضا از طرف آنهادر كنفرانس سمله پيشكش شد.

ـ توطئه قتل امير و سازماندهي شورشهاي محلي به كمك عمال نفوذي شان كه در ادارهء دولت حايز مقامات بودند.

    در نزاع سرحدي كه به اثر تجاوز ايران بر سيستان افغاني بوجود آمده بود، هيئات حكم انگليس گولدسمت Goldsmithوريچارد پالك Richard Pollock قضيه را به نفع ايران فيصله نمود( 19، اگست 1873ميلادی مطابق سه شنبه 28، اسد 1252 خورشيدی و 24 جمادی الثانی 1290 قمری ) و سيستان را ميان افغانستان و ايران تجزيه كرد(* * * * * * * * * * * * ).

ـ تمركز قوتهاي انگليسي در قلات و كويته واز آنطريق در زير آتش قراردادن كندهار، اين عمل انگليسها مغاير معاهده سال 1841ميلادی (1220 خورشيدی ) با نصير خان والي قلات بود، زيرا مطابق آن معاهده قلات جزء افغانستان باقي مانده بود.

ـ اساس قرار دادن معاهده جمرود در جريان مذاكرات با نمايندگان دولت امير شيرعلي خان و چشم پوشي از شكست هاي نظامي و تعهدات ناشي ازين شكست ها .

   علي الرغم اين اقدامات، سياست امير شير علي خان بمقابل پاليسي پيشروي انگليس قاطع وواضح بود:

ـ او خواهان تعديل قرارداد هاي سابق افغان ـ انگليس بشكل دو جانبه و مبتني بر منافع هر دو كشور گرديد، اما انگليسها اين تقاضا را رد مينمودند.

وايسراي  جديد هندلاردليتن  Lord Lyton با صراحت كامل موجوديت يك افغانستان بيطرف را رد نموده و ميگفت :

اين كشور بايد به دولت انگليس متكي باشد ويا به روسها بپيوندد، در غير آن بايد تجزيه و تقسيم شده موجوديت نداشته باشد، او در پيام اخطاريهء خود به امير متذكر شد كه" اگر شرايط انگليس پذيرفته نشود، در آنصورت مستقيماً با روسها مفاهمه نموده و افغانستن به امثال دانه گندم ميان دوسنگ اسياب نابود خواهد شد " (* * * * * * * * * * * * *).

امير به جواب اين تهديد ويسراي انگليس گفت : " كه افغانستان دانه گندم نه بلكه شاهين ترازو است كه اگر به يك پله ميلان كند، پله ديگر را به هوا ميپراند" ( * * * * * * * * * * * * * *). امير شير عليخان بخاطر آنكه مانند دانه گندم ميان دو سنگ آرد نشود، هيات روسي را به رياست جنرال ستوليتوف General Stolietov در يازدهم اگست 1878ميلادی مطابق يکشنبه 20 اسد 1257 خورشيدی و 11 شعبان 1295 قمری، بكابل پذيرفت، پذيرش هيات بهانهء در دست انگليسها براي براه انداختن جنگ بخاطر جلو گيري از ميلان افغانها بطرف روسها شد (* * * * * * * * * * * * * * * ).  متناسب با پذيرائي گرم امير از هيات روسي، تشويش انگليسهاافزايش يافت، هنوز طرح توافقات جانيبن برروي كاغذ ريخته نشده بود كه قواي انگليسي جهت تجاوز به افغانستان از درياي سند عبور كرد، همزمان با مسافرت هيات بسوب كابل ميان تركيه و روسيه قرار داد صلح به امضاء رسيد كه به دنبال آن علاقمندي جدي روسها به توافقات كابل تقليل يافت، توافقات بدون امضاء و بحالت مسوده باقي ماند و ستوليتوفGeneral Stolietov زير نام مشوره در اواخر سپتمبر به روسيه بر گشت علت اصلي برگشت عاجل هيات روسي به كشورش ناشي از توافقات كنگره مورخ 13 جون 1878ميلادی مطابق پنجشنبه 23 جوزا 1257 خورشيدی و 11 جمادی الثانی 1295 قمری، برلين بود، درين كنگره  روسها با انگليسها كنار آمدند كه دست از افغانستان بردارند و حمايت خودشانرا از امير شيرعليخان بگيرند و نمايندهء امپراطور روس را از كابل احضار كنند (* * * * * * * * * * * * * * * * ). انگليسهادر ماوراي سرحد نقاط استراتيژيك را اشغال و منتظر بهانه براي آغاز حمله بودند، آنها بدون آگاهي اميرهياتي را به رهبري جنرال نوئل چمبرلينGeneral Noel Chamberlien  و سرلوئيس كيوناري Sir Louis Cunary به افغانستان فرستادند كه بتاريخ21سپتمبر 1878ميلادی مطابق شنبه 30 سنبله 1257 خورشيدی و 23 رمضان 1295 قمری، از طرف سرحدار افغاني در ناحيه علي مسجد اجازه ورود نيافت، متعاقب بر گشت اين هيات بعد از 37 سال بار ديگر حمله دوم اردوي انگليس از سه مسير ( پكتيا، ننكرهاو كندهار ) آغاز شد و افغانستان از جانب روسها تنها گذاشته شد، امير به عساكر افغاني در هرسه ولايت امر عقب نشيني به صوب هرات و كابل داده و خودش باشش هزار نفر مسلح عازم بلخ شد، چون نسبت به وفاداري برخي از سرداران مشكوك بود، لذا اميدش را به كمك خارجي بسته و ميخواست تا به كمك روسيه، جلو تجاوز انگليس را در مسير هرات بگيرد، در حاليكه روسها مايل به كمك نظامي به افغانستان ودر گير شدن با انگليسها نبودند، امير شيرعلي خان قبل از عزيمت به صوب شمال ( 1878 ميلادی مطابق 1257 خورشيدی  ) معاريف كابل را در بالاحصار جمع و آنها را از مقصود خود حالي ساخت، حاضرين مجلس موافق نبودند كه اميراز مركزقدرت دور رفته و بر نيروي آزمون شدهء ملت اتكا نكند، ولي امير برعزم خود اصرار ميورزيد، معاريف كابل براي آنكه در صدر مقاومت عليه انگليس، يكي از اعضاي خانوادهء سلطنت را با خود داشته باشند تقاضاي رهايي پسرش محمد يعقوبخان را نمودند، امير به اين در خواست تن در داد و پسرش را بعد از هفت سال زندان آزاد ساخته منحيث والي كابل مقرر كرد،  بنااً امير در 21 فبروري 1879ميلادی مطابق جمعه 2 حوت 1257 خورشيدی و 28 صفر 1296 قمری،  به عمر 56 سالگي در مزارشريف وفات يافت، اوجمعاً پانزده سال سلطنت كرد كه پنجسال اول آن در جنگ با برادرانش گذشت و در ده سال اخير مشكلي در داخل بمقابل او رخ نداد، وي قوه اجرائيه اي مركب از چند وزير و صدراعظم و شوراي دولت را ايجاد كرد، لويه جرگه عندالضرورت تدوير ميافت، پست و مخابرات را تأسيس و ريفورم مالياتي را عملي ساخت، اولين فابريكه اسلحه سازي را كه در آن تعداد محدودي توپ و تفنگ توليد ميشدند را اعمار كرد ، اولين مطبعه تأسيس شد و اولين نشريه بنام شمس النهار در سال 1873ميلادی مطابق 1252 خورشيدی از چاپ خارج شد، مكاتب ملكي و عسكري گشايش يافت و عساكر مكلف بر پوشيدن يونيفورم شدند كه تعداد سربازان به 51990 نفر ميرسيد و در ركاب خود 24000 مليشا داشت كه جمعاً 74825 قبضه تفنگ و 369 پايه توپ مختلف النوع انگليس مجهز داشت ، در زمان وي دو فرزند بزرگش محمد يعقوب و محمد ايوب بخاطر وليعهدي سلطنت عصيان نمودند و هرات را متصرف شدند، كه بخاط همين جرم يعقوبخان مدت هفت سال را در زندان بالاحصار سپري كرد اما مشكل دولت او با خارج بود پسرش بعد از مرگ پدردر مارچ 1879 ميلادی (1258 خورشيدی ) رسماً بر تخت كابل جلوس نمود.

در آن وقت اردو و قوتهاي قومي در ولايات سرحدي بدون دريافت قومانده مركز و هر گونه سوق و اداره در برابر قواي مهاجم مقاومت نكرده و انگليسها بطرف مركز پيشروي نمودند، اميرمحمديقوب خان بدون پايداري در برابر توقعات انگليس از خود ضعف نشان داده و مطابق اميال انگليس معاهده گندمك رابتاريخ 26 مي 1879ميلادی مطابق دوشنبه 5 جوزا 1296 خورشيدی و 4 جمادی الثانی 1296 قمری،  با نمايندگان آن امضا كرد و مطابق ماده هفتم آن معاهده سفير شانرا ( سرلوئيس كيوناري ) را با دستهء 560 نفري محافظين مسلح در بالاحصار جابجا كردند، كيوناري در كابل به تعميق روابط با سرداران خوشبين به انگليس مصروف گرديده و مداخله او روز تا روز در امورمملكتي افزايش ميافت، بتاريخ سوم سپتمبر 1879ميلادی مطابق چهارشنبه 12 سنبله 1258 خورشيدی و 16 رمضان 1296 قمری،  سربازان و تعدادي از اهالي شهر كابل بر مقر و محل اقامت كيوناري هجوم برده خود و محافظين اش  را آتش زدند، و صد ها نفررا به دار اويختند، معذرت خواهي ووفاداري امير محمد يعقوب خان به معاهدهء گندمك موثر واقع نشد ، امير محمد يعقوب خان خود را به انگليسها تسليم كرد، آنها استعفاء او را بدست آورده و خودش را بتاريخ اول دسمبر 1879ميلادی مطابق دوشنبه 10 قوس 1258 خورشيدی و 16 ذی الحجه 1296 قمری ، بغرض تبعيد به هند فرستادند به اين ترتيب جنگ دوم افغان و انگليس پس از 37 سال متاركه دوباره شعله ور گرديد.

 با بررسي حقوقي  مواد3 ،4 و9 مواد معاهده گندمك( اين مواد ده ماديي در سرحد هند بريتانوي و افغانستان در منطقهء بنام گندمك تحت شرايط كاملاً نا مساعد و تحميلي ميان يعقوب خان و كيوناري افسر سياسي در امور مخصوص به متن انگلسي امضا شد ) اين تعابير به ميان ميايد كه بوسيله ماده سوم، اهليت معاملاتي افغانستان در ساحهء بين المللي و تماس با ممالك خارجي محدود گرديد و افغانستان به موقف يك كشور نيمه مستقل به شكل پروتكتوراتProtektorat كابل وولايات مستقرساخته وبدان وسيله جريانات داخلي مملكت را تحت نظر داشته وحسب الخواهش خود آنرا رهنمائي كنند. بر طبق ماده نهم مناطق مذكور در معاهده از پيكر افغانستان مجزا گرديد.

زمانيكه اردوي انگليس بتاريخ 21 نوامبر( 30 عقرب ) از سه مسير فوق داخل افغانستان شد زعامت ملي در كشور وجود نداشت و اردوي پنجا هزار نفري افغان منحل شده بود ، اما به ابتكار خود ملت بزودي شبخونها و مقاومت هاي پراگنده عليه دشمن متعرض آغاز شد، قطعات انگليس از هر سه مسير  بتعداد جمعاً بيست هزار نفر به قومانداني جنرال رابرتس General Robert وارد كابل شد.

يكي از افسران اردوي بنام محمد جان خان وردك به رهبري يكدسته نظامي وارد غرب كابل شد، در مناطق ديگر نيزبه زودي رهبران قيام عليه انگليس سر بلندكردند كه از جمله ميتوان از ميربچه خان در كوهدامن، محمد عثمانخان صافي در كاپيسا و غلام حيدر خان چرخي درلوگر نام برد و نيز روحانيون به رهبري ملا مشك عالم فتواي جهاد داد وهمزمان سردار محمد ايوب خان، برادراميرمحمد يعقوب خان كه در هرات بود از راه فراه و گرشك  به استقامت كندهار حركت كرده و بتاريخ 27 جولاي 1880 ميلادی مطابق سه شنبه 6 اسد 1259 خورشيدی و 18 شعبان 1297 قمری،  در ميدان ميوند جنگ شديدي ميان قواي ملي افغان و انگليسها در گرفت كه از جمله 12 هزار عسكر و افسر انگليسي  صرف 25 نفر آن زنده ماند و بقيه همه تلف شدند،" در ميان سپاه بي سردار و بدون اسلحه با توپ و تفنگ هاي انگليسها مقابله نمودند و در ميان حمله كنندگان افغان 400 زن نيز اشتراك داشت كه 83 نفر آن در همان روز جام شهادت نوشيدند و پس از شش ساعت جنگ انگليسها را از بالاي كوه آسمائي راندند و مواضع آنها را اشغال كردند" (* * * * * * * * * * * * * * * * *  ) .(2)

     طوريکه اشاره شد در جنگ مشهور ميوند زنان و دوشيزگان افغان برای بيرون راندن اجنبی و متجاوز همدوش برادران خود شرکت داشتند، که از آنجمله ملالی زن  دليرو مبارزدر تاريخ مشهور و ماندگاراست، موصوف در ميدان نبرد بيرق ملی را عوض بيرقدار که شهيد شده بود در شانه ميکشيد و برای تشجيع جوانان با آواز بلند بيت  زيررا ميخواند که در تمام ميدان جنگ طنين انداخت و سپاه انگليس باوجود اينکه سه برابر مبارزين بودند اسلحه خوبتر و توپخانه قوی داشتند بکلی از بين رفتند وارائه چهار بيتی های  ملالی زن قهرمان افغان را همه بياد دارند که می سرود :

" خال ديار دوينو کيژدم

چه شنگی باغ کشی گل گلاب و شرموينه

که په ميوند کی شهيد نشوی

خدای يژو لا ليه بی ننگی ته دی ساتينه "

 

تر جمه زبان دری اين چهار بيتی  چنين است :

ـ " از خون معشوق خال سرخ در رخسار ميگذارم

خالی که در باغ سبز گل سرخ را شرمنده ميسازد

اگر در ميوند شهيد نشوی

بدان که برای بيغيرتی زنده خواهی ماند. (3 )

واقعيت هر پديده را بايد در تاريخ و سرگذشت آن جستجو کرد، و به بيان ديگر هرپديده در آثاری است که پديد می آورد و سر گذشت زندگی بشر در کرهء ما سرنوشت شگرفی است که در روند آن انسان تاريخ را می آفريند و در حرکت تاريخ به سمت تکامل نو متولد می شود، و ملالی2 ( ملالی جويا ) به مثابه انسانی طراز نوين که قامت افروخته راه طلوع فجر صادق را علی رغم پليدی ها، ملامت ها و درد ها در لويه جرگه تاريخی 22 قوس 1382 خورشيدی در پيش می گيرد وآنگاه که در اين کوره راه صعب العبور به آزمون فرا خوانده می شود، زندگی را با همه زيبايی ها، اميد ها و آرزو ها به کف دست می گيرد و از قربانی نمی هراسد، تا نسل های آينده فرزندان ما و فرزندان پايکوبان آزادی و رهايی از چنگال ظلم، پليدی و جهل را در آغوش کشند و روند پويا و جستجوگر حرکت بشريت به سمت خوشبختی به معنای واقعی آن و رسيدن به « آرمان شهر » رهايی انسان در آنجا که  استثمار را خاتمه يافته و عدالت و برابری را تحقق يافته می بينيد گامی سر نوشت ساز برداشت . و در اين جا بی مناسبت نمی دانيم تاتسلسل استعمار پيررا موقتأ قطع کرد وبه پی سخنان  ملالی 2 ( ملالی جويا ) قهرمان دوشيزه افغان نرويم  که در حضورنيرو های انگليس و به قول بزرگ مرد تاريخ ( آشنای قديم ) بابانگ رسا برای نمايندگان خطاب کرده ميگويد :

Malalai Joya, the voice of Afghan women and people متن سخنان ملالي جويا،‌

كابل – ۱۷ دسمبر ۲٠٠۳ مطابق چهارشنبه26 قوس 1382 خورشيدی و 22 شوال 1424 قمری

« ملالي‌ جويا: اسم‌ من‌ ملالي‌ جويا از ولايت‌ فراه‌ هستم‌، به‌ اجازه‌ حاضرين‌ محترم‌ به‌ نام‌ خدا، بنام‌ شهداي‌ گلگون‌ كفن‌ راه‌ آزادي‌ وطن‌ مي‌خواهم‌ چند لحظه‌اي‌ صحبت‌ كنم‌. انتقاد من‌ از تمام‌ وطن‌داران‌ من‌ كه‌ اينجا حضور داردند اين‌ است‌ كه‌ چرا مي‌گذارند كه‌ مشروعيت‌ و قانونيت‌ لويه‌ جرگه‌ زير سوال‌ برود. البته‌ وجود آن‌ جنايتكاراني‌ كه‌ كشور ما را به‌ اين‌ حالت‌ رسانده‌. متاسف‌ هستم‌، بسيار متاسف‌ هستم‌ به‌ اين‌ كه‌ او كسي‌ كه‌ لويه‌جرگه‌ را نهاد كفرآلود و معادل‌ فحاشي‌ مي‌خواند اينجا مي‌آيد و گپش‌ قبول‌ مي‌شود و يا كميته‌ها را همه‌ شما ببينيد كه‌ بين‌ مردم‌ چه‌ زمزمه‌ مي‌شود. رييس‌ هر كميته‌ پيش‌ از پيش‌ تعيين‌ است‌. چرا همه‌ جنايتكاران‌ را در يك‌ كميته‌ نمي‌بريد كه‌ در آنجا ببينند باز ملت‌ را به‌ چه‌ حالت‌ مي‌رسانند. اينان‌ كساني‌ بودند كه‌ كشور ما را محراق‌ جنگهاي‌ ملي‌ و بين‌المللي‌ ساختند، زن‌ ستيزترين‌ كساني‌ بودند در جامعه‌ كه‌ كشور ما را به‌ اين‌ حالت‌ رسانده‌ اند. آزموده‌ را آزمودن‌ خطاست.‌ به‌ نظر من‌ اينها بايد محاكمه‌ بين‌المللي‌ و ملي‌ شوند، اينها را اگر مردم‌ ما ببخشند، مردم‌ پا برهنه‌ افغان‌، هرگز تاريخ‌ نمي‌بخشد. اينها ثبت‌ تاريخ‌ كشور ما هستند.... »

و دراين غربت سرا، هستند اشخاصی که از دژخيمان تاريخ نهراسيده وبرای  بلند نگهداشتن حق و عدالت آزادی و دموکراسی در کشور تمام سمپاتی ها و تکيه زدنهای زبانی و قومی و گروهی را بدور نکهداشته و برای  جستجوی  حقيقت صدای شان برای دفاع ازانسانهای مظلوم و بی واسطه ولی حقيقت ياب بلند ميگردد و داكتر دادفر سپنتا استاد علوم‌ سياسي‌ درپوهنتون آخن‌ آلمان‌ يکی از آن حماسه آفرينان هستند که در دفاع از ملالی2 ( ملالی جويا ) در  پروگرام‌ "انديشه‌ روز"، بخش‌ فارسي‌ بي‌بي‌سي‌، ۱٨ دسامبر ۲٠٠۳ چنن بيان داشتند:

   « مثل‌ اينكه‌ در چهارمين‌ روز برگزاري‌ لويه‌ جرگه‌ كارد به‌ استخوان‌ رسيده‌ باشد. بانوي‌ مبارز و نماينده‌ برگزيده‌ فراه‌ به‌ حضور و حاكميت‌ جنايتكاران‌ در لويه‌ جرگه‌ اعتراض‌ داشت‌، و با آنكه‌ نامي‌ از مجاهدين‌ نبرد ولي‌ نميدانم‌ چرا رهبران‌ جهادي‌ برآشفتند و به‌ تكفيرش‌ پرداختند. افغانها را سخن‌ زيبايي‌ ست‌ كه‌ ميگويند " دزد بر كلاهش‌ پر دارد". اين‌ از عجائب‌ روزگار است‌ كه‌ رئيس‌ لويه‌ جرگه‌ كه‌ خود از جانب‌ مردم‌ برگزيده‌ نشده‌ است‌ ميخواهد نماينده‌ منتخب‌ مردم‌ را از تالار مجلس‌ اخراج‌ كند و وقتيكه‌ به‌ واكنش‌ نمايندگان‌ روبرو ميشود به بيان خودش به بحت با اين‌ همشيره ميپردازد. آنچه كه‌ امروز در برابر نماينده‌ مردم‌ فراه‌ به‌ عنوان‌ واكنش‌ نشان‌ داده‌ شد چيزي‌ نيست‌ مگر ادامه‌ سياست‌هاي‌ رهبران‌ مجاهدين‌ در بين‌ سالهاي‌ ۱٩٩۲ تا  ۱٩٩٦در كابل‌ و جاهاي‌ ديگر افغانستان‌، تفاوت‌ اصلي‌ در اين‌ است‌ كه‌ امروز نيروهاي‌ بين‌المللي‌ در كشور حضور دارند و اگر اوضاع‌ از كنترول‌ بيرون‌ شود پاسخ‌ اين‌ اشرافيت‌ جنگي‌ حاكم‌ را با سلاح‌ خواهند گفت‌، با اين‌ همه‌ امروز بار ديگر سياست‌ عدم‌ تسامع‌ و تكفير آنانيكه‌ دستاوردهاي‌ جنبش‌ مقاومت‌ و جهاد مردم‌ افغانستان‌ برعليه‌ اتحاد شوروي‌ سابق‌ را غضب‌ و تاراج‌ كرده‌اند، آشكار گرديد، جلسه‌ متشنج‌ با بگومگوها و بهانه‌گيري‌ و ادامه‌ جنگ‌سالاري‌ به‌ گونه‌ كميسيون‌ سالاري‌ در درون‌ لويه‌ جرگه‌ افلاسي‌ از يك‌ سياست‌ ديگر را نيز به‌ نمايش‌ گذاشت‌، سياستي‌ كه‌ از كنفرانس‌ بن‌ بدين‌ سو ميخواهد با تكيه‌ بر جنگ ‌سالاران‌ با جنگ ‌سالاري‌، با تكيه‌ بر ايدئولوژي‌ طالباني‌ با طالبان‌ و با تكيه‌ بر قبيله‌گرايي‌ شرمندوك‌ با قبيله‌گرايي‌ آشكارا مبارزه‌ كند. محتواي‌ مسوده‌ قانون‌ اساسي‌ و نيروهايي‌ كه‌ تلاش‌ دارند با ائتلاف‌ با يك‌ ديگر به‌ تصويب‌ آن‌ بپردازند به‌ خوبي‌ نشان‌ ميدهد كه‌ آن‌ ثبات‌ كه‌ مردم‌ افغانستان‌، جامعه‌ بين‌المللي‌ و روشنفكران‌ افغانستان‌ در پي‌ آن‌ اند نخواهد توانست‌ با چنين‌ شيوه‌ها و ابزارها به‌ تحقق‌ بپيوندد.

   تاريخ‌ همه‌ جوامع‌ كه‌ گرفتار ستم‌ و دهشت‌ و تجاوز بوده‌اند نشان‌ ميدهد كه‌ هميشه‌ كساني‌ خواهند بود كه‌ برخيزند و بگويند كه‌ نه‌ به‌ نام‌ ما نه‌، عصيان‌ بانوي‌ جوان‌ نماينده‌ برگزيده‌ مردم‌ در برابر آنانيكه‌ عادت‌ ندارند به‌ جز صداي‌ خود صداي‌ ديگري‌ را بشنوند، صداي‌ عصيان‌ ساكنان‌ صحراي‌ سوخته‌ي‌ سيستان‌ است‌، فرياد دخمه‌نشينان‌ كابل‌ و صداي‌ مظلوميت‌ يك‌ نسل‌ از مردم‌ افغانستان‌ است‌، زنان‌ كشور افغانستان‌ درين‌ سالها بيشترين‌ محروميتها را كشيده‌ اند و به‌ همين‌ دليل‌ است‌ كه‌ جسورانه‌ برميخيزند و ديوارهاي‌ مصلحتي‌ را فرو ميريزند، گو اينكه‌ در اين‌ كشور تاريخ‌ تكرار ميشود، سرسلسله‌ي‌ آزاديخواهان‌ افغانستان‌ امان‌اله‌ خان‌ غازي‌ تكفير شد و به‌ غربت‌ رفت‌، بانوي‌ سلحشوري‌ از فراه‌ تكفير ميشود و ظاهراً او را ميبخشند، از آن‌ يكي‌ تاج‌ و تختش‌ را به‌ رهزني‌ بخشيدند و حال‌ بايد ديد كه‌ جان‌ اين‌ بانوي‌ عزيز را به‌ چه‌ كسي‌ خواهند بخشيد.» (4)

«آه، ای مادر ! پی گورم مگرد

نقش خون دارد نشان گورمن ..

هر کجا مشتی گره شد؛ مشت من !

زخم هر تازيانه؛ پشت من !

هر کجا فرياد آزادی ؛ منم !

من در اين فريادها دم می زنم !

عاشقان در خون خود غلطيده اند

زندگی را زندگی بخشيده اند

زندگی زيباست ای زيبا پسند

زنده انديشان به زيبايی رسند

آنچنان زيباست اين بی بازگشت

کز برايش می توان از جان گذشت » (5)

و اينک تسلسل نبشته های فوق را ادامه ميدهيم که : «  در مارج 1880 ميلادی (1259 خورشيدی)، سردار عبدالرحمن از تركستان روسي بر گشت،او علم جهاد را برداشت  و بخاطرخلاي زعامت تبليغات وي در بسياري حصص مورد استقبال قرار گرفت و انگليسها نسبت به يعقوب خان و ايوبخان  نظر مساعد، نداشتند و عبدالرحمن مورد توجه انگليسها قرار گرفت ، انگليسها با وارد كردن ضربه بر نيروي مقاومت در غزني ووردك توانست مواضح قواي ملي را تضعيف و زمينه نفوذ عبدالرحمن خان را بيشتر سازد و روسها هم در چنين وضع غالباً به نشستن سردار عبدالرحمن خان  به تاج و تخت افغانستان رجحان ميداد چونكه 11 سال را نزد آنها در تركستان روسي سپري كرده بود با وصف عدم موافقه ملا مشك عالم ومحمد جانخان وردك ، عبدالرحمن خان به حمايه روسها و با دريافت كمك انگليسها در برابر رقباي چون سردار ايوبخان خود را امير افغانستان ساخت، انگليسها كه موجوديت شانرا در افغانستان پرخرچ و همراه با تلفات ارزيابي كردند و براي حفظ منافع بعدي خود ترجيح دادند تا از نام مردم افغانستان سياست سازشكارانه اي را بمقابل انگليستان تعقيب نمايد ، گريفينGrevin ناچار شهزاده عبدالرحمن خان راكه در سمرقند فراري بود، فراخواند و مملكت را در تحت حمايهء انگليس بدو سپرد 1880ميلادی (1259 خورشيدی)،  به اين ترتيب علی الرغم پيروزي افغانها در جنگ دوم افغان و انگليس موقف پروتكتوارت افغانستان كما في السابق ادامه يافت ، اميرجديد با دادن امتيازات و توافقات جديد حمايت انگليسها را بدست آورده و در آزادي اين سياست زمينه سر كوبي داعيان تاج و تخت را فراهم نمود، بدين ترتيب انگليسها توانستند تا شكست نظامي شانرا در عرصه سياست جبران نمايند.

  امير عبدالرحمن خان بعد از عودت قواي انگليس از كابل، به سال 1880ميلادی (1259 خورشيدی)، در راس دولت افغانستان قرار گرفت، در حاليكه دوره زمامداري امير عبدالرحمن خان همراه با شورشها خورد و بزرگ بود، بعضي ازين شورشها بوسيله سرداران براه افتاد و متباقي قيامهاي بود كه انگيزهء سياسي و مالياتي داشتند، امير عبدالرحمن خان چهل قيام و شورش را بوسيله اي اردوي منظم و مليشاي قبايلي سركوب كرد، كه مهمترين آنها سركوبي درمناطق كندها، هرات، ميمنه، بلخ، مناطق هزاره نشين والحاق نورستان بود، خوانين هزاره كه بنابر رفتار ظالمانه ماله گيران حكومت به ستوه آمده بودند، از پرداخت ماليات سر باز زدند كه مقاومت آنها با زور سر نيزه درهم شكسته شد، هزاران دختر و جوان هزاره منحيث كنيز و لم مورد داد و ستد قرار گرفتند که اين مظالم همچنان در زمان نيمه قدرت  سياف و گروه مزدور پاکستانی طالبان بيشترنمايان بود. مردم نورستان كه تا آنوقت به حالت بت پرستي زندگي داشتند ( از همين جهت بنام كافرستان ياد ميشد ) بزور قوه و با درايت نائب سالار علام حيدر خان چرخي در مجموع سيستم دولتي مدغم و به دين اسلام مشرف ساخته شدند،امير عبدالرحمن خان تقسيمات ملكي افغانستان را كه شامل ولايات وواحد ها كوچكتر بود بميان آورد “ تهداد منسوبين قواي مسلح در اواسط دورهء بيست سالهء سلطنت او به يكصد هزار وچهارصد نفر بالغ ميگرديد كه بر اين رقم سي هزار مليشاي پياده و ده هزار مليشاي سوار افزون ميشد، ششصد توپ در قطعات او موجود بود، امير عبدالرحمن خان صنعت نظامي را رونق داد و ماشين بخار به قوت يكصد اپ در داخل كشور ابتياع شد، به كمك همين ماشين روزانه حد اقل پانزده ميل تفنگهاي هنري مارتيني با فشنگهاي آن و توپهاي بزرگ در كابل توليد ميشد.استحصال بالمقطع ماليات از جانب متنفذين محلي جاي خود را به تحصيل مستقيم از اهالي بوسيله ارگانهاي دولتي داد، اما وضع ماليات بر پايه و مقياس واحد استوار نبود و نظر به ولايات، اقوام و گروپهاي نژادي فرق ميكرد، منبع ديگر عوايد دولت كمك انگليسها به امير بود، اين كمك در سال 1882ميلادی 1261 خورشيدی  بالغ بر يك عشاريه دو ميليون روپيه تعهد شد كه بعد از امضاء خط ديورند بسال 1893ميلادی(1272 خورشيدی ) حجم آن به يك عشاريه هشت مليون ارتقا يافت امير عبدالرحمن خان نقش جرگه ها را به بازي گرفته و اعضاي آنها را خود انتصاب ميكرد،  جرگه هاي او مركب بود از سه گروپ : " سرداران فاميلي سلطنتي، خوانين ملكي و روحانيون " قدرت امير حدود و قانوني نداشت ، مخالفين و آزاديخوا هان از جانب قواي امنيتي و دستگاه ( اخباريه ) روزانه زندانها و سياه چاهها ميشدند، استخبارات رژيم در نزد مردم به نام " گيرك " معروف بود زيرا اختطاف شبانه افراد از منازل شان بوسيله همين ارگان صورت ميگرفت،" چنانچه که اين عمل در زمان حفطظ الله امين مير غضب در سال 1358 خورشيدی اجرا ميشد" ،انواع شكنجه ها از قبيل تيل داغ ، قين و فانه، واسكت بريدن و زنده بگور كردن از جانب شخص امير تعين و به وسيله “ مير غضب ” نائب مير سلطانخان كوتوال كه در راس دستگاه “ اخباريه ” قرار داشت ، عملي ميشد. امير حتي قهرمانان ملي چون محمد جانخان وردك وسايرين را به زندان انداخت، او با كوچانيدن و تبعيد متنفذين مخالف، قدرت قبايل را در برابر دولت مركزي محدود ساخت، اميرعبدالرحمن خان اوتوريته قبيلوي و مذهبي را باهم تلفيق نموده خود را ضيالملك والدين لقب ميداد همينطور بخاطر تفاهم با قبايل و نفوذ در ميان آنها گروپ غلام بچه ها و پيشخدمت ها راكه مركب ازفرزندان متنفذين محلي و مناطق سركوب شده بودند، بميان آورد، شخصيت هاي از ميان آنها سر بر افراشت كه در طرد مطلقيت ، نقش ارزنده داشتند، با تفاهمي كه ميان روس و انگيس بوجود آمد كميسيون سرحدي ميان سالهاي 1873 تا 1895 ميلادی (1252 ـ 1274 خورشيدی ) سرحد امروزي شمال افغانستان را تعين كردامير با توافق انگليسها حاضرشد كه اداره دولتي خود را به آنطرف خط ديورند گسترش ندهد، انگليسها ايالت شمالغربي را حفظ كردند، در حاليكه دولت افغانستان در گير جنگ بود ، روس و انگليس نقشهء جغرافيائي را ترسيم كردند تا يك دولت حايل را از آن بوجود آورند واميرعبدالرحمن خان از آن فيصله بدون مشوره افغانها حمايت كرد  توافق قدرتهاي روس و انگليس بخاطر حفظ يك دولت حايل در افغانستان پس ازمرگ اميرعبدالرحمن خان ادامه داشت و خلف اونيز خودرا به آن مقيد ميدانست، امير حبيب الله خان بتاريخ 21 مارچ 1905 ميلادی مطابق سه شنبه اول حمل 1284 و 14 محرم 1323 قمری معاهده يي را با نماينده انگليس در كابل عقد كرد كه به تأسي از آن تداوم حالت تحت الحمايگي و حايل بر افغانستان تحميل شد، دو سال پس از آن دولتين روس و انگليس طي موافقتنامه 1907ميلادی (1286 خورشيدی ) در مسكو بر آن مهر تائيد زدند.

تحميل معاهدهء ديورند بر افغانستان : هيئات انگليسي جهت تثبيت سرحد شرقي و جنوبي افغانستان( از واخان تا سرحد ايران ) بكابل وارد شد، در رأس آن سرمارتيمر ديورند وزير خارجه هندبريتانوي قرار داشت، در جريان مذاكرات، جانب انگليسي دولت افغانستان را به قطع مذاكرات و آغاز جنگ تهديد مينمود، تا آنكه معاهدهء ديورند در يك فضاي متشنج ميان دو طرف بتاريخ 13 نومبر 1893ميلادی مطابق دو شنبه 22 عقرب 1272 خورشيدی و 3 جمادی الاول1311 قمری، امضأ شد بر طبق اين معاهده امير عبدالرحمن خان از قلمرو هاي افغانستان  صوات، باجور، چترال، ويرستان و چمن منصرف شد، او درك نتوانست كه استقرار سياسي، استحكام ورشد اقتصادي افغانستان بستگي به استرداد پشاور دارد و بدون آن موقعيت استراتيژيك افغانستان ضعيف ميشود، اشتباهي جبران ناپذير كه مردم افغانستان آنرا نپذيرفتند، و از همين ناحيه تا اكنون افغانستان تحت فشار قرار ميگيرند بنااً خط ديورند معرف سرحد ميان افغانستان و هند برتانوي گرديد، ازهمين خاطر بود كه قبايل مختلف پشتون در مناطق تحت سلطهء انگليسها عليه اننقسام ديورند اعتراض نمودند، اعتراض آنها با سياست سركوب گرانهء انگليسها مواجه شد كه موجب درگيري هاي شديد انگليسها با قبايل گرديد، امير عبدالرحمن خان در كتاب خاطرات خود به اين قيامها چنين اشاره مينمايد،

“ جنگ چترال و جنك باجور و جنگ ملكند و جنگ وزيري و جنگ افريدي تماماً بعد از تاريخ مذكور با همين طوايف سرحدي كه در حوزهء اقتدار دولت انگليس آمده بودند ، حادث شد “ افغانها خط ديورند را به مثابهء سرحد مناطق اشغالي ميدانستند كه حدود تمركز قواي نظامي انگليسها را معين ميساخت نه منحيث سر حد جنوبي و شرقي كشور شان، زيرا اين خط به جبر و زور از جانب استعمار انگليس يعني قدرتي كه بارها بمقابل آن مردانه جنگيده بودند ترسيم شده بود . » (2 )

 

جايگاه و نقش کنونی پاکستان 

 

     پاکستان به دليل ذاتی اش هيچگاه برای همسايگان خود ، همزيستی بی غرضانه نداشته است ، درپاکستان انواع مختلفی از خير و شر، قانون و ضد قانون را می توان مشاهده نمود. قانون اين کشور هيچ کس و هيچ چيز را نمی تواند بيمه کند. دستگاه بروکراسی اداری غول پيکر در دستگاه های مخوفی  دولت بطوری حرکت می کند که به نفع صاحبان زور و بانيان دروغ و رشوه ستانها، وبرنقص  توده های مظلوم و عادی اين کشور که وضع بدی اجتماعی دارند بنا يافته است ، بنياد گذاران پاکستان لاجرم به ايجاد کارخانه های بی شمار توليد هستری مذهبی و چلی پروری بر ضد هندوستان و افغانستان اقدام کردند، مراکز آتشفشانی تبليغات مذهبی ضد کفری، ظرف چند سال تمامی مناطق اين کشور را دربر گرفت و اين کشور توانست قدرت انفجار غير قابل کنترولی را به منظور تضمين بقای جغرافيای جديد در برابر تهديد های دايمی هندوستان نصيب شود. بدين ترتيب سنت مدرسه گشايی و يتيم پروری و آتش زدن به عقده های حقارت مليون ها نو جوان غافل از دنيا، تحت نام جهاد عليه کفار، به زير بنای هستی پاکستان مبدل گرديد وحمله شوروی به افغانستان در 1979 ميلادی مطابق 6 جدی 1358 خورشيدی چانس طلايی را نصيب اين کشور ساخت، زيرا مليارد ها دالر از مصرف های بين المللی به کار گرفته شد تا اين کشور به عنوان تخته خيزی عليه تسلط شوروی در آسيا مورد استفاده قرار گيرد. در طی بيشتراز بيست سال جنگ و نا امنی در افغانستان، پاکستان به ميزان حد اقل يکصد سال رشد طبيعی، منافع حياتی کسب کرد. درين مدت در جهت تقويت بنياد گرايان مذهبی از آخرين امکانات خودوامريکا وعربستان استفاده کرد ظرفيت های حياتی قوای نظامی و استخبارات اين کشور در جريان جنگ افغانستان با قدرت سرسام آوری بالا رفت و به مرور زمان اين انديشه در ذهن قدرت مداران پاکستان خطوط مشخصی پيدا کرد که پس ازين، پاکستان به علت نقش عمده اش در جهاد بر ضد شوروی و نفوذ بسيار گسترده استخباراتی اش در افغانستان، صاحب و فرماندار حکومت های بعدازخروج شوروی خواهد بود، در عقب اين طرح ذهنی، چراغ سبز دنيای غرب وامريکا  وجود داشت. غرب ترجيح ميداد که کاروان سرنوشت سازی برای افغانستان، از پاکستان بگذرد. البته معامله ساده و مبتنی بر رضای دو طرف بود. با تفاوت اين که طرف اصلی، يعنی مردم افغانستان کاملاً درين ساخت و بافت نا ديده گرفته شده بودند. غرب تخته خيز (  پاکستان  ) را نياز خود می دانـست و در بعد منطقه يی، افغانستان برای پاکستان بزرگ،عقب گاه رايگان و استراتيژيک در برابر تهاجم احتمالی هند عليه آن کشور محاسبه می شد، سياست های مداخله آشکار پاکستان در افغانستان ، پيامدهای طبيعی معامله های بين المللی بود رهبران، آن کشور در تطبيق اين برنامه خود را بر حق می دانستند و دليل ناترسی شان از عواقب دست اندازی و حکومت سازی درافغانستان،توافقی بودکه باايالات متحده امريکا داشتند. زمانی که کوبيدن طياره های مسافربری بربرچهای ـــ " دوپهلو"  مرکز تجارت جهانی درنيويارک در11 سپتمبر سال 2001 ميلادی مطابق سه شنبه 20 سنبله 1380 خورشيدی و 22 جمادی الثانی 1422 قمری به وسيله پيشقراولی از تباه کاران جديد، علاوه بر تحولات بيشمار در عرصه سياست جهانی، افغانستان و پاکستان را در صدر اقدامات بعدی رهبران امريکا قرار داد. ايالات متحده که در طی بيش از 50 سال، شناسنامه سياسی افغانستان را از ديد پاکستان نظراندازی کرده بود، عينک تيرهء "آی اس آی" را دورانداخت و اکنون وضعيت افغانستان وانبارهای عظيم باروت خشک درپاکستان خيره مانده است وغول خطرپشت دروازه زانوزده است اکنون روند امريکايی شدن منطقه آغاز شده است. القاعده و نيروهای تهديد کننده منافع دنيای غرب، به اين جريان کمک می کنند زمان تسلط و صدور سرمايه به آسيا فرا رسيده است. حلقه جدا افتاده افغانستان به سلسله روابط جهانی، پيوند يافتند و محور نفتی خليج از کنترل بيرون شده است. کار بزرگ در جهت تسلط بر ايران به حيث محور بسيار مهم در برنامه های ايجاد تمدن و سرمايه داری در دست انجام است. اکنون در استراتيژی ايالات متحده، پاکستان در نقش مجری اهداف پس پرده امريکا در افغانستان و ساير مناطق مطرح نيست. امريکا در منطقه حضور دارد و بيشتر نگران آن است، که کدام نيروها و اقداماتی ممکن است موجب اخلال در برنامه های آن کشور در زمينه مبارزه "پايان ناپذير" بر ضد القاعده  شود. آنها علاقه يی به دانستن اين موضوع ندارند که نيروهای مخرب ضد امريکا و اخلال گران امنيت در افغانستان در قلمرو افغانستان به کشتن امريکاييان اقد ام ميکنند، يااين که در کارخانه های طالب سازی پاکستان توليد می شوند، مسئله قابل توجه اين است: مراکز آتشفشانی هستری مذهبی در پاکستان در حال حاضر برای امريکا و امنيتت جهانی خطرناک تلقی می شوند و به هر قيمت ممکن بايد از صحنه برداشته شوند. امحای اين مراکز کار ساده نيست و احتراز امريکا از برخورد سنگين و خشونت بار با بنيادهای پرقدرت افراطيون در پاکستان شايد سالها طول بکشد. بعد از حوادث 11 سپتمبر سال 2001 تا کنون صرفاً بخش کوچکی از سياست مداران بر سر اقتدار پاکستان پا بر گلوی فرزندان مدرسه ای خود گذاشته اند و در کارزار مبارزه عليه تروريزم به بازوی امريکا تکيه کرده اند. بخش اعظم طبقات اجتماعی و مذهبی آن کشور، عميقاً مسحور کابوس القاعده پرستی و پناه دهی به آدم کشان بين المللی اند.اين نکته قابل درک است که برای قوای نظامی و اسخبارات پاکستان که سالهای سال داوطلبان افراطی چندين مليتی را در پايگاه های مخصوص در پاکستان مستقر کرده اند و مراسم ازدواج طالبيزم با القاعده بين المللی را برپا داشتند، سرکوب و دستگيری ده ها هزار تروريست هم شکل که با لايه های اجتماعی جامعه پاکستان بافت خورده اند، کار بسيار دشواری خواهد بود. موقعيت سياسی کنونی پاکستان درواقع راه رفتن روی تيغ شمشير است . اين حالت سوال بدشگونی را در اذهان حلقات بيداد کرده است که در حقيقت به هست وبودآن کشور در آينده ارتباط دارد . اين يک واقعيت نحس برای مبتکران پاکستان بزرگ است .درگذشته هر اقدامی که سياست گذاران پاکستان در قضايای افغانستان انجام می دادند اگر کاملآ درجهت برآوردن خواست های آمريکا نبود حد اقل محل روياهای آن کشور در منطقه نيز نبود اما بعد از استقرار آمريکا در افغانستان و ادامه جنگ عليه ترورريزم تمامی اقدامات به شيوه گذشته پاکستان در قبال افغانستان  و جبهه گيری در برابر سياست های جديد آمريکا است . موقعيت دشواری برای پاکستان پيش آمده است رهبران ناگزير اند کل سيستم سياسی وهدف گيری های استخباراتی و پاليسی سازی های خود در رابطه به افغانستان رااز تهداب متحول کنند . علاوه براين همسوی با امريکا فعالانه تلاش کنند تا خود را به فضای جديد سياسی آشتی دهند، رهبران پاکستان در اولين هفته پس از حمله بر مرکز تجارت جهانی در نيويارک برای نخستين بار جام  زهر يک بافت استراتيزيگ را تا آخرين قطره در کام فرو بردندآنها ناگهان موافقت کردند که در مبارزه امرکا عليه تروريزم همگام اند و متعاقب آن و شاهراه تغذيه طالبان و القاده در افغانستان را قطع کردند ونقشه های سری مراکز تروريستی در افغانستان را که خود ايجا کرده بودند يک به يک در اختيار امريکا قرار دادند آغاز ضربات هوای بر همان مراکزدر حقيقت آغازعملی يک دورهء جديد سياست جهانی درافغانستان درتاريخ ثبت گرديد، حوادث پس از سرنگونی طالبان از لحاظ عملی يک رشته پيجيده گی های را سبب شد تا عمليات نابود سازی پايگاه های ترور در کوهستانهای خواشی مرزبين پاکستان با جنگ و جدال های جدی روبه رو شود، برای سياستگزاران پاکستان ترک عادت پيشروی استراتيژيک در افغانستان آسان نيست .علاوه بر آن عوامل سياسی و اجتماعی بازدارنده نيز در اين امرنو اثر است وبی اثر سازی اين عوا مل که به سيستم دستگاه حکومتی پاکستان مربوط است به زمان و فشار بيشتر نياز دارد علت تجمع طالب و القاعده در مراکز سنتی شان در کويته وپشاور پايگاه سازی درجنوب شرق افغانستان و تجهيز مداوم دسته های طالب و القاعده به هدف دهشت افگنی در ولايات سرحدی وحمله بر کاروان های امريکائی در افغانستان می تواند اين طور توضيح شود که پاکستان عادات کانکريتی (50)-(60) ساله خود را به آسانی از دست نخواهد داد. ظاهرا استدلال جانب پاکستان به امريکائی ها اين است که آنها به مصرف بزرگ و امکانات کافی در اين رابطه نياز دارند و هرگونه تعجيل در اين کار امنيت ملی پاکستان را با خطر مواجه ميکند و هم به حس دشمنی جامعه اسلامی با امريکائی ها دامن می زند . امريکا در دوسال اخيرمصرف هنگفت در اختيار مقامات پاکستان قرار داد هرگونه تو ضيحات آنها را در توجيه اينکه چرا پاکستان هنوز به مرکز تجمع تروريست ها مبدل شده است؟، خاموشانه گوش داده است و ا ما آيا ايالات متحده امريکا جهت تغيير عادت؟ استراتيژی پاکستان در افغانستان وقت بيشتری را اختصاص خواهد داد؟ امريکا درجستجوی کوتاه ترين راه است! ايالات متحده امريکا به اجرای برنامه های آسيايی خود مطابق نقشه عمل می کند و درين راستا به درد ها و دلايل پاکستان علاقه چندانی ندارد. برقراری امنيت سريع در منطقه برای امريکا به معنی مصونيت برای امريکايی هاست. پاکستان برای امريکا متحدی است که در شکم خود بم و باروت تعبيه کرده است. کشوری که گهواره خشونت های مذهبی و القاعده پروری است، صرفا گاهواره جنبان آن به امريکا تمکين می کند. ايالات متحده شايد هنوز ترجيح می دهد که تا زمان استقرار يک حاکميت فراگير در افغانستان، فشار خود  را از حدود معين افزايش ندهد. اما نشانه هايی وجود دارد که رهبران پاکستان خود در تلاش افتاده اند تا قبل از آن که امريکا با پشتاره يی از تقاضاهای جديد به سوی شان بشتابد، خود با يک مقدار اصلاحات و تحايف مهم سياسی به استقبال امريکا و همسايه گان بروند. نتيجه گيری مقد ماتی می رساند که پاکستان در دو سال اخير با بحران داخلی و بين المللی رو به رو است. رويکرد هندوستان، دشمن اجتناب ناپذير آن کشور، به افغانستان و ارتباط  فعاليت های هسته ای ايران و ليبيا با پاکستان مسايل عمده يی اند که پاکستان را به شدت مضطرب کرده است، نا توانی و يا عدم علاقه قوای مسلح در سرکوب مراکز تروريستی در داخل خاک پاکستان و اوجگيری نا رضايتی روز افزون متوليان مدارس مذهبی از سياست جنرال مشرف در قبال طالبان و القاعده، مواردی اند که حکومت آن کشور در سطح داخلی با آن روبرو بوده است. اين در حاليست که پاکستان همواره تلاش کرده تا خط طالبان را از القاعده جدا کند. اين تلاش ها به دليل اشتراک مساعی کامل طالبان و القاعده در جنگ با امريکا و" دولت " افغانستان در دو سال اخير باطل شده است. اکنون که رهبران پاکستان پس از انجام دو عمليات انتحاری به جان رئيس جمهور پاکستان ، به مرز جديدی از سياست منطقه يی خويش نزديک شده اند. مقامات اکنون پنهان نمی کنند که پاکستان، تحريک طالبان و شبکه القاعده را به عنوان پديده های کاملا مرتبط باهم ارزيابی می کنند. تفسير ساده اين نظريات می تواند اميدواری های را خلق کند که آن کشور از همدردی خود نسبت به گروه طالبان صرف نظر خواهد کرد. موضع امريکايی ها درين تغير موضع شرط است هرچند تا زمان تامين يک فضای جديد انتظار زيادی در پيش است، مسلما پاکستان سعی می کند تا از روی تيغ شمشير وضعيت جديد بازهم پا به جاده منافع حياتی خود بگذارد. معهذا آنچه در مقايسه با گذشته از آن کم و بيش محروم شده است، شرايط مساعد منطقهء  است که حضور مستقيم امريکا به آن مفهوم ديگری داده است. (6)

     همچنان افغانستان در طی بيشتراز 24 سال  درگير جنگهای خارجی و داخلی بوده که لطمات شديد اقتصادی و سياسی خورده است، شايد بتوان گفت که کشور ما يکی از بزرگترين مناقشات منطقه ای را همچون کشور لبنان دارا ميباشد، و تمامی کشورهای همجوار نيز بنوعی در اين مناقشه و درگيری نقش مستقيم داشته اند.. مردم محروم ما در کنار کمبودهای غذائی و داروئی ، بدون داشتن مراکزی جهت اسکان در مرزهای کشورهائی نظير ايران و پاکستان ، در بيابانهای مرزی تجمع کرده اند  از هر دو افغانی يک نفر از سوتغذ يه، رنج ميبرد و نيمی از کودکان محروم ما با مشکل کم وزنی و کوتاه قامتی به نسبت سن خود روبه رو هستند، در هر 30 دقيقه يک مادر افغانی بر اثر بيماريهای ناشی از دوران بارداری ميميرد و سالانه تعداد مرگ و مير اين مادران به 15 هزار نفر ميرسد، 41 درصد مرگ و ميرهای نوزادان را بيماری های تنفسی تشکيل ميدهد، متوسط سن در افغانستان 40 سال است و 70 درصد از مردم  ما دارای سو تغذ يه هستند، تنها 13 درصد از مردم ما ميتوانند از آب آشاميدنی سالم استفاده کنند .

  برنامه غذائی دول سرمايه داری برای مردم ما پوشش منطقه ای  محدود، دارد که  ازجمله بيشتراز 20 ميليون  ساکن در کشور 300 هزار نفر در کابل ، 535 هزار نفر در مناطق شمالی و 500 هزار نفر ديگر در مناطق روستائی، سکونت دارند از کمکهای غذائی و داروئی سازمانهای جهانی در سال گذشته بهره مند بودند . سازمان خواروبار و کشاورزی سازمان ملل نسبت به قحطی در افغانستان هشدار داده بود و آمار گرسنگان را در آنکشور به 6 ميليون نفر ساکن و 5 / 1 ميليون نفر آواره در داخل مرزهای افغانستان اعلام نمود .

  کشور ما ( همچون کشور لبنان در گذشته ) ، مامنی برای بعضی از گروهای اسلامی ميباشد که بعد از خارج شدن نيروهای نظامی شوروی سابق ، با ادامه حضور خود درکشور ، به سازماندهی و آموزشهای نظامی ميپرداختند . گروهای اسلامی عمدتا توسط دولتهای نظير پاکستان و عربستان سعودی وامريکا و انگليس حمايت مي شدند. اين گروها درمناطق مختلفی همچون کشمير هند ، چچن و نيز در درگيرهای داخلی خود افغانستان با حمايت بعضی ديگراز گروهای داخلی تاکنون فعاليت ميکنند . بناأ،اتحاد ، وحدت،  عدالت،  تلاش، تقوي ، نوع دوستي و رأفت، تعاون و ايثار از جمله ميکانيزمی هستند كه در اعتلاء و صعود ملت ها و حكومت ها نقش دارند و برعکس، تفرقه و تنازع، ظلم و حق كشي، سستي و رفاه طلبي، شهوت راني و فساد، عداوت و بيرحمي، خودخواهي و استثمار، از جمله عواملي هستند كه در انحطاط و سقوط ملت ها و حكومت ها نقش بازي مي كنند. تاريخ بشر پر است از نمونه هاي عزت و ذلت و صعود و سقوط تمدن ها و حكومت ها كه خداوند به عنوان درس عبرت در برابر چشم جهانيان گشوده است؛ چه، نمونه هاي قرآني مثل قوم نوح، قوم عاد، لوط، ثمود، مدين و بني اسرائيل و ... و چه نمونه هايي كه در حافظه تاريخ بشري ثبت و ضبط شده است مثل هخامنشيان، اشكانيان، ساسانيان، امپراطوري های هسپانيا، پرتگال، روم، بريتانيا، مغل، خوارزم و .... كه پس از اعتلا و كسب قدرت، مدتي دوران جولان و جهان گشايي داشته اند و سپس كاخ عزت ظاهري آنها فرو ريخته است و طعم نا خوشايند استعماری خودشانرا چشيده اند واين استعمار گران مظالم بيشماری را نه تنها درکشور مابلکه برسايرکشورها نيزتحميل کرده اند، كره اي ها، جنگ 1952 ميلادی (1331 خورشيدی ) را به خاطر مي آورند كه با دخالت آمريكايي ها شبه جزيره كره به دو قسمت كره شمالي و جنوبي تقسيم شد وآثار مخاصمه آن هنوز هم باقي است. ويتنامي ها 13سال جنگ و بمباران تمام عيار كشورشان را هيچوقت از ياد نمي برند كه مشتي برنج خام! جيره روزانه شان بود وبا تفنگ خالي، قوای مسلح مجهز آمريكارا که با انواع طيارات وهلي كوپترها و تانك ها مجهز بود  از سرزمين خود راندند و براي اين استقلال چه بهاي گراني كه نپرداختند. جاپانی ها بمب هاي اتمي فروريخته درهيروشيما و ناكازاكي را فراموش نمي كنند و البته حساب ملت ژاپن را بايد از دولت وابسته اين كشور جدا كرد كه درتجاوز و اشغال سرزمين عراق با ائتلاف آمريكا وانگليس هم صدا شده است تا ازغارت نفت، غنيمتي هم به آنها برسد.هندي ها  استعمار 300 ساله انگلستان،همدست و همپالكي اصلي آمريكا را درشبه قاره هند درتاريخ وحافظه ملت هاي خود ثبت و ضبط كرده اند. مردم مسلمان كشور جنوب شرق آسيا مثل مالزي، اندونزي و فيليپين سالها طعم تلخ نفوذ و مداخله استكبار جهاني به سركردگي انگليس و آمريكا را درسرزمين خود چشيده اند. كل قاره آفريقا ازمصر و ليبي و الجزاير و مراكش درشمال تا كنگو و نيجربه و اتيوپي درمركز و آفريقاي جنوبي و آنگولا، و رودزيا، درجنوب هنوز هم از زخمهاي عميقي كه استعمار اروپا و آمريكا برپيكرش وارد كرده اند، رنج مي برد و دردهايش التيام نيافته است. درآمريكاي لاتين، كوبائي ها 50 سال سابقه ايستادگي درمقابل نفوذ و مداخله آمريكاييان را پيهم مي كشند. مردم شيلي، خاطرات تلخ وگزنده سرنگوني حكومت مردمي سالوادورآلنده،توسط آمريكائي ها، براي چنگ انداختن به منابع مس اين كشور را ازياد نبرده اند.

مردم ونزوئلا هم اكنون با دخالتها و نفوذهاي آمريكا دست وپنجه نرم مي كنند. ملتهاي نيكاراگوئه و پاناما و هائيتي و كلمبيا هركدام به نوعي توسط ايالات متحده آمريكا استعمار شده اند و حتي آرژانتين هم در همين اواخر برسرجزاير مالويناس درمنتهي اليه قاره آمريكاي جنوبي با استعمار پير بريتانياي كبير كارشان به جنگ دريايي كشيد وپس ازشكست باز هم مجبور شد كه حضور ناميمون انگليس هاي استعمارگر را درخاك خود شاهد باشد وبراي آزادي سرزمين خود به آينده چشم بدوزد. ودرخاورميانه ملت مظلوم فلسطين بيش از 70 سال است كه آماج بمب ها و تيرهايي است كه با حمايتهاي همه جانبه مالي، فني، سياسي و نظامي استعمار انگليس و استكبار آمريكا و با دست صهيونيست ها برسرش ريخته مي شود و به پيكرش فير مي گردد.عجيب نيست كه با هجوم و تجاوز آمريكا و انگليس به سرزمين عزيز مان افغانستان وهمچنان عراق، مردمان صلح خواه كل دنيا يك صدا تجاوز نظامی را که به هر رنگ و نامی که است اعتراض مي كنند، گويا ملتها درد واحدي را برپيكر خود احساس مي كنند و بعدازقرنها مفهوم اين شعر سعدي كه برسر درسازمان ملل نوشته شده است براي جهانيان جان تازه اي مي گيرد:

بني آدم اعضاي يكديگرند
                                 كه درآفرينش زيك گوهرند
چو عضوي بدرد آورد روزگار
                               دگرعضوها را نماند قرار
توكز محنت ديگران بي غمي
                             نشايد كه نامت نهند آدمي

ـ در اخيرنتيجه ميتوان گرفت  که در طی دو دهه اخير تئوری نظم نوين جهانی به مراحل آخری خود نزديک ميشود . بعبارت ديگر ابعاد سياسی و نظامی اين تئوری بيش از بعد اقتصادی آن متحول گرديده است .  در حال حاضر نظم نوين جهانی برهبری امريکا و با همکاری  انکليس و ديگران، با تقسيم بازارها و مراکز مواد خام در جهان به اتخاذ روشهای ديگری نيازمندند، در اين رابطه ، کشورهای عقب مانده که عمدتا توسط دولتهای مستبد رهبری ميشوند ، برای برون رفت از بحرانهای اقتصادی – سياسی و فرهنگی داخلی کشورشان ، در تلاش ميباشند که با توسل به عضويت خود در نهادهای بين المللی سرمايه داری ، بتوانند بخشی از آن مشکلات داخلی را پاسخگو شوند و از اين طريق ، با کاهش مشکلات اقتصادی ،  به تضعيف مبارزات داخلی مردم خود دست يافته و به حيات خويش ادامه دهند و در عين حال در عرصه خارجی ، از انزوای سياسی بدرآيند تا بتوانند بصورت هماهنگ با نظم نوين جهانی ،  پيش روند . ( 7 )

 

                                                                 با تقديم احترام

                                                                

                                            سراج الدين اديب

                       5.august 2004

                   پنجشنبه 15، اسد 1383

= = = = = = =

در مطالب فوق الذکر از منابع ذيل بهره گرفته شده است :

1 ـ نبشته محترم محمدعزيز نعيم ،  در ماهنامه (مجاهد ولس ) 

2 ـ   كتاب ( افغانستان سر زمين حماسه و فاجعه ) مولف  محترم عنايت سادات از صفحات (37 تا 43)

از منابع همان کتاب به قرار ذيل :

(* ) حبيبي، عبدالحي، همانجا صفحه 2.

(* *) محمود، محمود “ تاريخ سياسي روابط ايران . انگليس در قرن 19 ” جلد اول، تهران ، 1951 صفحه 449.

(* * *) شواگر، يوزف ، همانجا، صفحه 10.

(* * * *) غبار، مير غلام محمد، همانجا، صفحه 537.

(* * * * *) غبار، مير غلام محمد، همانجا، صفحه 554

(* * * * * * ) محمود، محمود، همانجا صفحه 635.

( * * * * * * *) حبيبي، عبدالحي، همانجا، صفحه 2.

(* * * * * * * *)حبيبي، عبدالحي، همانجا، صفحه 3

(* * * * * * * * *) امير عبدارحمن خان، “ تاج التواريخ ” بمبئي 1904 صفحه 16

( * * * * * * * * * *) شواگر، يوزف، همانجا، صفحه 13

(* * * * * * * * * * *) روبين، برنيت ، “ از هم پاشيدن افغانستان ” ، پوهنتون يله، كانتي كت، 1995 صفحه 47

(* * * * * * * * * * * *) بوخرر ـ ديتچي، ب. “ حمله استراتيژيك ؟ مثال افغانستان ” ، شتيفتونگ بيبليوتيكا افغانيكا، سويس 1991 صفحه 23

( * * * * * * * * * * * * *) غبار، مير غلام محمد، همانجا، صفحه 601.

(* * * * * * * * * * * * * *) غبار، مير غلام محمد، همانجا، صفحه 602

( * * * * * * * * * * * * * * *) شواگر، يوزف. همانجا صفحه 14

(* * * * * * * * * * * * * * * *) محمود، محمود، همانجا صفحه 1137

(* * * * * * * * * * * * * * * * *) محمود، محمود، همانجا صفحه 1150

3 ـ  کتاب : ( آرزوهای برباد رفته ) نويسنده : محترم سيد محمد سليمان داود صفحه329

4 ـ سايت انترنيتی : بنام ( ملالی جويا )

5 ـ  سايت انترنيتی : بنام  حزب توده

6 ـ سايت انترنيتی : بنام ( صدای مردم ) نويسنده  محترم سوگوار

7 ـ سايت انترنيتی : بنام انديشه



بالا
 
بازگشت