سراج الدين اديب

دنمارک

 

        بحران در افغانستان

 

 انسان ا ز تولد تا مرگ در اجتماعي كه زيست ميدارد با تهديدها، خطر هاي شناخته شده و نا شناخته و نيز با دغدعه و تشويش و به يك كلام با خوشي و ناخشنوديها روبرو بوده وزندگي هرانساني  باچنين پديده خوا سته يا، ناخوا سته پيوند خورده ا ست زيرا كه در نظام اجتماعي امروزی و مخصوصاً با گسترش قدرت و ثروت وبوجود آمدن تشكيلات اداري ونظامي تلاش براي دا من زدن اختلافات ويا ناديده گرفتن حقوق ديگران دراجتماع به اشكال مختلف بروز كرده وباعث بوجود آمدن « بحـران » در سطوح جهان گرديده است.

    كلمه بحران از ديگاه تحليلگران معني و مفهوم مختلفي را در شرايط امروزي افاده ميكند واين افاده ها و معني هاي مختلف سبب شده است تا درمورد تعريف ( بحران ) سوالات پيش ايد كه به چه شرايط يا وضعيتي در يك اجتماع وجامعه بحران گفت  ؟  بعضي تحليلگران بحران را چنين تعريف نموده اند :

1 ـ هروضعيتي كه ازحالت تعادل وتوازن خارج شود وبه يك حالت بي ثباتي يا عدم توازن برسد درادبيات سياسي آنرابحـــران مي گويـــند .

2 ـ  پديده ای كه در اثر يك حادثه غير مترقبه حاصل شود بحران ناميده مي شود .

 محدوديت در بقا را بحران گويند .

 دولت يا مجموعه از دولت ها كه مستقيم در كشمكشها درگير هستند را بحران مي گويند. بحران و مراحل شكل گيري بحران  در سه واژه مشخص ميگردد « اختلاف سليقه، تنش و بحران ». چنانچه جهان در فاصله پنج سال يعني از سال1961 تا اواسط 1966 با چهل وهفت بحران سياسي بين ا لمللي مواجه بوده است  ايزنهاور رئيس جمهور وقت امريكا درخاطرات خود مينويسد : درسال 1956 روزي را به ياد ندارم كه يك بحران كوچك و يا بزرگ در جهان حادث نشده باشد.

   بحران به انواع مختلف  ميتواند تبارز كند  بعضي از نويسندگان بحران را به « داخلي» مثل وقوع درگيري هاي نژادي در انگلستان يا امريكا  « منطقه يي » مثل بحران كاسووه ، بوسني و مقدونيه  و« جهاني» مثل جنگ جهاني اول و دوم تقسيم بندي كرده اند، البته ترسيم مرز دقيق ميان اين بحرانها در دنياي كنوني دشوار به نظر ميرسد زيرا يك بحران داخلي كه در قلمرو خاص يك كشور حادث ميشود ميتواند عواقب و آثار بسيار تعيين كننده يي درخارج داشته باشد به عنوان مثال نمي توان بحران وطن عزيز مان افغانستان را صرفاً يك بحران داخلي يا منطقه يي و يا جهاني قلمداد كرد وضعيت اين بحران به گونه ايست كه خطر آ ن هم سطح داخلي هم منطقه يي ونيزنظام بين المللي را در بر مي گيرد .

      در يك تقسيم بندي ديگر ميتوان بحران را به« سياسي» مثل بحران رهبري در اندونيزيا ، « اجتماعي» مثل در كيري ميان رنگين پوستان و سفيد پوستان امريكا ، « اقتصادي» مثل بحران مالي آسياي جنوب شرقي در سال 1997 و« فرهنگي» مثل در گيري ميان راستگرايان افراطي درانگليس تقسيم بندي كردعلاوه براين بعضي از دانشمندان بحران  را بر اساس شدت وضعيت تقسيم بندي كردند که اين مراحل از يك تحريك جزئی شروع و به مرحله شديد آن يعني جنگ هستوي تمام عيار ختم ميشود،  صرفنظراز طبقه بندي بحران آنچه در خصوص بحرانها قابل توجه به نظر ميرسد عوامل ايجاد كننده ، تشديد كننده ، تخفيف دهنده اداره بحران و طرد بحران است .

    سوال به ميان ميايد كه چه عواملي سبب بحران ميشود ؟ همانگونه كه گفته آمديم هرامري ميتواند موجب بحران باشد اما آنچه مهم است اينست كه سه عنصر در وقوع بحران نقش مهمي دارند. عنصر اول را« محرك » ميگويند : محرك نخستين اقداميست كه براي شروع بحران صورت مي گيرد مثلاً كشور ( الف ) يك تحريك مرزي رادر نواحي مورد اختلاف با كشور ( ب) صورت ميدهد . عنصر دوم اصطلاحاً « ادراك»  گفته ميشود : ادراك و فهم وبرداشت گيرنده گان كشور (ب) از اقدام كشور ( الف ) كه همان محرك است ميباشد . به عنوان مثال تصميم گيرندگان كشور (ب) ممكن است تعرض مرزي كشور ( الف ) را مقدمهء نوع حمله نظامي قلمداد كنند . سومين عنصربحران ، «  واكنش» است :  واكنش عمل متقابل است كه دولت تحريك شده تصميم به انجام آن ميگيرد به عنوان مثال كشور (ب ) ممكن است بر اساس طرز تلقي خود از اقدام كشور ( الف ) واكنش نظامي سختي از خودنشان دهد، هرگاه چنين حالتي اتفاق افتاد، ما وارد مرحله بحران شديم .

    بدين ترتيب بحران اساسي ترين نقطهً يك وضعيت است  به همان ميزان كه عواملي در ايجاد و شكل گيري بحران نقش دارند  عوامل ديگري نيز در تشديد آن سهيم اند ، عمق اختلافات موجود شدت و دامنه آن زمينه هاي تاريخي فرهنگي واجتماعي يا مسايلي از اين قبيل در تشديد بحران نقش مهمي دارند علاوه بر اين فقدان ميكا نيزم هاي تهديد كننده و دخالت عوامل خارجي نيز عناصري هستند كه در تشديد وضعيت بحران موثر اند. اما مهمتر از همهً اينها« برداشت وادارك» است كه نخبه گان تصميم گيري يك كشور از وضعيت بحراني دارند اگر دستگاه تصميم گيري يك كشور تصور وادراك درستي از وضعيت پيش آمده نداشته با شد ممكن است به واكنش نا متناسب با وضعيت موجود مبادرت ورزد كه خود باعث تغير حالت بحران از يك وضعيت خفيف به يك وضعيت شديد ترگردد .

    بسياري از بحرانها ريشه هاي قومي  و مذهبي دارند كه از اختلاف ها آغاز و به بحران گسترده تبديل شده اند و بسياري از بحرانهاي كنوني نيز تنظيم شدهء و برنامه ريزی شدهء قدرتهاي جهانی هستند، آنان با سو استفاده از تضاد هاي كشور ها و ملتها مشروعيت خاصي به آن ميدهند تا انرا به يك بحران تبديل كرده و خود وارد عمل شوند تا به منافع خود دست يابند. علاوه برانچه تحرير شد از ديدگاه ديگري نيز ميتوان به شرايط بيرون رفت از بحران  نگاه كرد و يكي از راه حلهاي احتمال خاتمه بحران ها چيزيست كه اصطلاحاً « انصراف » ناميده ميشود ، هنگامي كه دو طرف بحران تصور نا سازگار در مورد هدفها و ارزشهاي منافع يكديگر  دارند.  يك راه حل احتمالي آنست كه يك يا دو طرف از مواضع واقعي چانه زني خود چشم بپو شند يا اقدامي را كه در اصل سبب پاسخ هاي خصمانه شده بودند متوقف سازند. دومين راه حل احتمالي اصطلاحاً « غلبه » ناميده ميشود ، غلبه مستلزم برتريافتن يك جناح با استفاده از زور است که يكي از طرفهاي درگير ميتواند با مجبور ساختن طرف ديگر به درك اين واقعيت كه ديگر امكان دستيابي به اهداف حتي كوچكتر ويا دفاع پيروزمندانه از ميان رفته است به اين هدف نايل آيد .« سازش» سومين راه احتماليست ، در سازش هر دو طرف توافق ميكنند كه از اهداف مواضح يا اقدامات اوليه خود تا حدودي چشم پوشي كنند  در سازش هردو طرف در، ميابند كه ادامه اختلاف بيش از زيانها وعواقب كاستن ازتقاضا يا چشم پوشي از يك موضع ديپلوماتيك يا نظامي است .

   آخرين راه حل «احتمالي » است هرگاه اختلافات در نتيجهً هيچ كدام از شيوه هاي يادشده حل نگردد آنقدر ادامه ميابد تا زمانيكه طرفهاي درگير بطور ضمني وضع موجود را تا حدودي مشروح بدانند و به عنوان وزن ثابت به آن تن دهند .

    بحران افغانستان كه يكي از بحرانهاي ديرپا، در سطح جهان بشمارمي ايد که ميتوان آنرا به دومرحله تقسيم بندي كرد . دوره اول كه تا سال 1371 به طول انجاميد. دوره دوم كه از سال 1371 شروع وتا كنون ادامه دارد كه دوران بسيار تلخ در طول حيات سياسي مردم ما بحساب ميايد، بناأ صرفنظر از اينكه وضعيت و اختلافات گوشه و کنار موجود در وطن عزيز خويشرا جنگ داخلي يا بحران يا تجاوز بخوانيم قدر مسلم است كه بازيگراني در اين امر دخيل هستند كه بعضي از انها داراي منافع مستقيم وبعضي ديگر داراي منافع غير مستقيم ميباشند بر اساس يك تقسيم بندي ميتوان بازيگران دخيل در بحران کنونی افغانستان را به سه گروپ تقسيم بندي كرد.

اول بازيگران قدرت داخلي : اين بازيگران خود به دو دسته تقسيم ميشوند «  کرزی ـ ائتلاف شمال  » در مورد ماهيت گروه کرزی تفسير هاي مختلفي ا رائه شده است اما وجه  غا لب اين تفاسير آنست كه اين گروه نيروي پرورش يافتهً بيگانه وعصارهً از بطن مجاهدين است كه ماموريت آن به هر شيوه وشكلي كه باشد تامين منافع تعداد محدودي از كشور ها است .ائتلاف شمال نيز عمدتاً همان مجاهدين سابق ميباشند كه اينك خود را در مقابل نيروهاي مي بينند كه از ناحيه همان دوستان قديم تجهيز وسازماندهي شده اند  که هر دو گروه را يک وجه مشترک ( مبارزه با طالبان ) تشکيل ميدهد.

دومين گروهي از بازيگران دخيل در بحران افغانستان بازيگران منطقه يي ميباشند كه پاكستان وايران مهمترين بازيگران آن هستند كه در تكميل و تدويل وتداوم و رفع بحران در افغانستان نقش مهمي داشته ودارند كه اين كشورها درقصد آن است تا با ايجاد حكومت وابسته در افغانستان با آسياي مركزي ارتباط بر قرار كند و پاكستان با موازنه استراتيژيك كه با هند دارد ميخواهد از نيروي افغانان خصم ديرنه را حفظ ونيز خط ديورند را كه يك مشكل تاريخي است به فراموشي سپارد.

كشور هاي آسياي مركزي از ديگر بازيگران منطقه يي دخيل دربحران افغانستان هستند كه اين كشورها بيشتر موضع تدافعي دارند تا موضع مداخله جويانه زيرا كه اين كشور ها نگران قاچاق مواد مخدر و سرايت بنياد گرايي افراطي  ونسبت به سرنوشت اقوام تاجيك ، ازبك وتركمن حساس اند .

سومين گروه از بازيگران دخيل در افغانستان را بازيگران بين المللي تشكيل ميدهد که ، امريكا ، انگليس، عربستان سعودي و امارات متحده عربي و روسيه ،  از جمله بازيگران فرا منطقه يي دخيل به بحران افغانستان ميباشند .و در اين راستا سازمان ملل با اعزام نمايندگاني از جمله خاوير پرويز ديكويلار، ديكوكوردويز، بينن سيوان. محمود مستري ، نوردبرهول ، اخضرابراهيمي فرانسيس ميندويل و...، سعي كرده است راه حل صلح آميزدايمی براي بحران افغانستان بيابد كه متاسفانه آنطوريکه پيش بينی می شد موفق نشده است .

    پس از حملات پی در پی قوای نظامی مشترک امريکا و انگليس درافغانستان و فروپاشی طالبان، چنان وانمود می شد که امريکائيها رژيم شاهی رادر افغانستان استقرار خواهند کرد ، اما ديد شد که امريکائيها ترجيح دادند که به جای باز گرداندن نظام سلطنتی  رژيم جمهوری  که نمادی واقعی تری از برقراری مردم سالاری است، در افغانستان استقرار يابد از اين رومحمد ظاهرشاه باوصف آنکه در کابل بازگشت ولی دوباره بر تخت سلطنت تکيه نزد، بلکه باالقاب « بابای ملت » اکتفا نموده و درعرصه سياست به گمان غالب نقش مشاور را احتوا می کند. اکنون که کمپاين رياست جمهوری بر گزار ميشود تا از آن طريق حکومت پايدار در افغانستان بر قرارشده بتواند، آقای کرزی تا اکنون نتوانسته است رضايت اطرافيان خود را کسب بدارد و بحرانی را که از ناحيه کابينه کنونی خودش ( آقای قسيم فهيم) که دارای بزرگترين گروههای مسلح غير منظم نيز هست از آقای کرزی روی گردانيد زيرا  آقای کرزی  حاضر نشد او را بعنوان معاون خود در انتخابات پيشرو بپذيرد و به عوض آن ترجيح داد برادر احمدشاه مسعود را بعنوان معاون انتخاباتی خويش معرفی کند چرا که از يکطرف کرزی ميخواهد با ژست سياسی چنان وانمود کند که از نظام توپکسالاری به نظام سياسی سالاری گام ميگزارد و از جانب ديگر رخنه ای باشد درتضعيف تنظيم جمعيت اسلامی، آنطوريکه مبرهن است اولين رخنه اش بعد از جلسه بن بود که برهان الدين ربانی کنار زده شد.

  در انتخاب کنونی کرزی بحيث معاون اگر چه گفته ميشود که احمد ضيا  از معروفيت چندانی در افغانستان بر خوردارنيست اما واقعيت اينست که ضيا بنام احمد شاه مسعود ميتواند برای کرزی موثر واقع گردد. همچنان آقای کرزی و قدرتهای غربی به وزير دفاع مارشال( فهيم ) نظر خوشی ندارند، زيرا اودر موقف وزير دفاع عملأ از خلع سلاح کردن گروهها و افراد مسلح در افغانستان جلو گيری کرده و اين خشم دولتهای غربی را بر انگيخته که با آقای کرزی فشار آوردند  تا ( فهيم ) را کنار بگذارد. فهيم که کرزی را دست نشانده غرب ميداند، تهديد کرده و گفته است که وی با کنار گذاردن او بزرکترين اشتباه سياسی را مرتکب شده است. در مجموع  آقای کرزی که خود تحصيل کرده خارج است و فرهنگ و آئين غرب را برای کشور داری بسيار مناسب تر از سنت و سابقه شرقی ميداند، ترجيح ميدهد که بجای سران قبائل، افراد تحصيل کرده و روشنفکر را وارد سياست و ادارهء کشور کند ، که اين رسالت آسان نيست ، چگونه ميتوان قدرت و نفوذ سران قبائل و طوائف را باطل کرد، که هر يک بر بخشی از سر زمين عزيز مان افغانستان مسلط است و حکومت های ملوک الطوائفی منافع خود رادر خارج از نفوذ دائره مرکزميجويند و قدرت مرکزی در طی اين مدت متأسفانه از کابل و اطراف آن فراتر نميرود؟

سه شخصيت ديکر نيز خود را برای شرکت در انتخابات رياست جمهوری نامزد کردند که هريک از طائفه و قبيله مختلف هستند مثلأ آقای جنرال عبدالرشيد دوستم از ازبکها و آقای محمد محقق از قبايل هزاره و احمدشاه احمد زی گرچه مانند کرزی پشتون است ولی برنامه های خودش را دارد، گمان برده ميشود که قوی ترين رقيب انتخاباتی يونس قانونی در مقابل آقای کرزی باشد که نه تنها وزير دفاع  مارشال ( قسيم فهيم ) از او جانبداری نموده بلکه وزير خارجه آقای عبدالله عبدااله نيز به او ابراز پشتيبانی کرده است که هر سه آنها از قوم تاجيک و از اتحاد شمال و از جمله ياران مسعود بوده اند، و در عين حال نقش کليدی را در انتخابات رياست جمهوری افغانستان ممکن است والی پر قدرت هرات ( اسماعيل خان ) ايفا کند که يکی از پر قدرت ترين و با نفوذ ترين شخصيتهای خارج از کابل است  که ولايت شيعه نشين او با حکومت دينی ايران همکاريهای گسترده داشته و خود او بارها از دولت تهران پول و اسلحه دريافت کرده است و از جانب ديگر سفر اخير کرزی به پاکستان ممکن آن باشد تا گروپهای ميانه طالبان را درکمپاين انتخابات همراه داشته واز آنطريق رضايت سعودی ها حاصل شود .امريكا که دست بالای در افغانستان دارد سعي خواهد کرد تا مانع از شكل گيري يك حكومت بنياد گرا در افغانستان شود و همچنان شايد بخواهد وطن عزيز مارا به عنوان منطقهً براي الهء فشار ايران ، هند ، چين و روسيه نگاه كند تا فشاري باشد براي تطميع آن كشور ها . روسيه نيز از شدت سرايت بنياد گرايي  به مناطقي مثل چيچين و جمهوري هاي آسياي مركزي نگران و آسيب پذيراست . از انچه گفته امديم مي بينيم كه بحران افغانستان بحران بسيار پيچيدهء است كه بازيگراني با منافع خود،  در آن دخيل هستند و همين مسئله حل بحران وطن عزيز مان افغانستان را بسيار دشوار ساخته است . نكته نگران كننده آنست كه تاوان اين جنگ و موضعگيری ها را توده های مظلوم ما ميپردازند زيرا كه سالهاست انتظار صلح و آرامش را ميكشند و ميسر نمي شود.                                                                                                             


بالا
 
بازگشت