سياست جهان در کوچه پائين

 

خانه نمبر دهم در کوچه پا ئين سابقه دار ترين ويکی از تاثيرگذارترين کانون های سياست در جهان است که در سه سده گذشته سرنوشت دهاکشور را در پنج قاره جهان از آفريقای جنوبی گرفته تا نيم قاره هند و از آسترليا گرفته تا شرق ميانه دگرگون نموده است.

اين خانه در جزيره کوچکی که بيش از 60 ميليون نفوس دارد ودر ميان  اوقيانوس قرار دارد،  در سده هفدهم اعمار گرديده است. اين جزيره  با وجود کمترين منابع زير زمينی  گرانبها ترين پول دنيا ، با نفوذ ترين زبان دنيا، مشهور ترين ملکه دنيا، تاثيرگزار ترين راديوی دنيا وحقه بازترين سياستمدار دنيا را در اختيار دارد. افزون بر آن اين جزيره نه تنها با کثرت مساجد  وميزبانی زياد ترين راديکاليست ها از شيخ حمزه عربی گرفته تا تروريست های پاکستانی شهرت جهانی دارد بلکه تنوع فرهنگی از پنج قاره جهان را نيز به نمايش می گذارد. سوال اساسی اينست که آيا واقعاً چنين مکانی وجود دارد و يا همه تخيل است؟

واقعيت اينست که صاحب اين جزيره  کشور شاهی بريتانيا است و خانه نمبر دهم در کوچه پائين مرکز عصب سياسی و اداری حکومت اين کشور است. يا به عبارت ديگر Downing Streetرا  اگر  به شوخی تحت الفظی ترجمه کنيم می توان آنرا کوچه پائين ناميد. اين کوچه از سال 1680 بدين طرف که به نام شخصيت Sir George Downing رابطه دارد ، شهرت يافته است. امااز سال 1721 تا اکنون  بحيث معقر حکومت بريتانيا و اقامتگاه بسياری نخست وزيران اين کشور محسوب می شود. خانه نمبر دهم با دروازه سياه  و ظاهراً با يک محافظ پوليس  دريکی از پس کوچه های شهر لندن قرار دارد که از هيچ نقطه نظری نه باکاخ های  شکوهمند ملکه اين کشور قابل مقايسه است  و نه با قصر سفيد و کاخ کرملين، ا ما از لحاظ کاری جايگاه خاصی در سطح ملی و سياست جهانی دارد. چنانچه  جايگايش را در سه سال اخير« شانه به شانه» با آمريکايی ها در سرنگونی حکومت تروريزم طالبانی و اشغال عراق به نمايش گذاشته است.

 تونی بلير که پنجاويکمين نخست وزير اين کشور است( اولين آن آقای Robert Walpole Sir ( 1721 – 1742)  بود)  از سال1997 بدين سو  برای دومين بار از  خانه نمبر دهم هم برکشورش حکمروايی می نمايد و هم  در سياست حهانی نقش فعال بازی می کند. چنانچه اين نقش  اش را در حال حاضر قبل از همه در اشغال عراق به نمايش گذاشته است.

قسمت اول - نقش بريتانيا در اشغال عرا ق

 همه جهانيان به شمول روسيه به اين حقيقت شک ندارند که آمريکا يگانه ابرقدرت جهان بعد از فروپاشی شوروی سا بق است. و درين هم شک ندارند که  روسيه عليرغم ضعف اقتصادی هنوز رقيب درجه يک آمريکا در عرصه نظاميست. اما سوال اسا سی  اينست که جايگاه بريتانيا در سياست جهان در کجاست؟

 فاکتور بريتانيا و بويژه نقش شخص تونی بلير بحيث سياستمدار با استعداد، کرزماتيک ، لفاظ و نيرنگباز بعد از حوادث يازدهم سپتمبر و به ويژه در اشغال عراق در مرکز توجه جهانيان قرار گرفت. چنانچه تاثير تونی بلير برتصميم گيری های رهبران قصر سفيد در بحران عراق را حتا در واشنگتن نيز اذعان می نمايند. زيرا آقای بلير يگانه متحد« شانه به شانه» بوش در اشغال عراق است که سازمان ملل  را بی اعتبار وجهان را بعد از جنگ دوم جهانی به چالشی بی سابقه مواجه ساخت.( 1)

 روزنامه کرسشن ساينس مانيتور بتاريخ 5 می 2003  محبوبيت بلير را در آمريکا و بريتانيا مقايسه نموده او را در آمريکا شخصيت محبوب می نامد در حاليکه در خانه يعنی کشورش نامحبوب توصيف می کند. همين روزنامه اورا بزرگترين سياست مدار دروغگو بعد از بوش در جهان معرفی می کند.

هرچند واشنگتن رهبر اصلی اشغال گران در عراق است اما  نقش لندن در اشغال عراق نمی تواند مثل هسپانيه، پولند و يا چند کشور ديگر سمبوليک و يا به حمايت اخلاقی محدود شود.  بسياری ها فکر می کنند لندن نه تنها آيديالوگ اين جنگ است بلکه مجرب تر از آمريکايی ها در راه اندازی همچو جنگ هاست. شايان ياد آوريست که اين اولين باری نيست که  عساکربريتانيا پای در خاک عراق می گذارند چنانچه تاريخ شاهد اشغال اين کشور در جريان جنگ اول جهانی از سال 1916  تا 1932 نيز بوده است. و يکی از پيامد های اشغال تغير نام تاريخی اين کشور از بحرا لنهرين يا Mesopotamia به نام کنونی يعنی عراق است. افزون بر آن  بسياری ميراثهای ناميمون در شرق ميانه، جنوب آسيا و آفريقا با سياست های استعماری بريتانيا پيوند  دارد. چنانچه آقای جک استرا وزير خارجه کنونی بريتانيا در سال 2002  در يک مصاحبه اش  تنش ها ميان پاکستان و هندوستان،  عراق و زمبابوی را ميراث استعمار بريتانيای کبير ناميد که اکنون درد سر برای دولتش مبدل شده است. اوهمچنان برخی مشکلات فعلی افغانستان را ريشه در  استعمار بريتانيا در يکنيم سده قبل می داند. (2 )

 اما مصيبت های را که  اشغال مجدد عراق بجا خواهد ماند آقايونی جک و بلير کاملاً نا ديده خواهند گرفت. و اين درست همان نگرانی ايست که بسياری ها از جمله خود بريتانيوی ها نيز از تکرار آن ترس دارند.

 

بسياری بريتانوی ها تونی بلير را متهم به دنباله روی سياست های آمريکا وبخصوص دربحران عراق و مسئله  فلسطين نموده و خواهان سياست مستقل اند. آقای رابين کوک وزير خارجه قبلی و رئيس پارلمان بريتانيا  يکی از جمله مخالفين حمله به عراق بود که با اعتراض شديد از مقامش استعفا داد.

 برخی بريتانوی ها طرفدار نزديکی با اتحاديه اروپا اند تا نزديکی با آمريکا. در همين سلسله بسياری بريتانوی ها از خود نمايی، تکبر و تک تازی آمريکاييان از سياست گرفته تا هنر و فرهنگ احساس بدبينی می کنند. چنانچه آقای سلمان رشدی ريشه های  احساسات ضد آمريکايی شهروندان بريتانيا را در مقاله اش در روزنامه گاردين در سال 2002   تحت عنوان « نفرت ضد آمريکايی جهان را فرا گرفته» بازتاب می دهد(3 )

                        بتاريخ 27 اپريل سال جاری در انستتوت اقتصادی لندن کنفرانس تحت عنوان « سياست جهانی بعد از عراق»      Global Politics after Iraq   به راه افتيده بود  عده دانشمندان  نقش تونی بلير را در  تقويت موضع جنگ طلبانه بوش در اشغال عراق  خلاف منافع ملی بريتانيا  وثبات در جهان ارزيابی کردند. افزون بر آن سهم آمريکا در اقتصاد جهانی را عليرغم رونق آن نقش کاذب ارزيابی کرده و سرنوشت آنرا صرف وابسته به لوله نفت اعراب دانستند.  همچنان سرنوشت زيربنای اقتصادی و صادرات اين متمول ترين کشور دنيا را وابسته به جنگ و جهان کشايی دانسته و آنرا با بحرانات جهانی مرتبط دانستند. درنتيجه اشغال عراق را بيشتر به انگيزه های نفتی مرتبط دانسته  تاصدور دموکراسی و يا موجوديت اسلحه کشتار جمعی.

پروفيسر  ميشل چوسودوفسکی استاد در دانشگاه اتاوای کانادا، رئيس مرکز تحقيقاتی « جهانی شدن» و مولف  کتابهای « جنگ وجهانی شدن» و« جهانی سازی فقر»  نيز شگوفايی اقتصاد آمريکا را در عصر جهانی شدن اقتصاد در گرو جهانکشايی وبه راه اندازی جنگ ها در مناطق  مختلف جهان می داند. او همچنان   انگيره های اصلی  راه اندازی جنگ ها توسط آمريکا از بالکان  تا افغانستان  و عراق بخاطر تسلط برچاه های نفت شرق ميانه، آسيای ميانه ، قفقاز و حوزه بالکان  و برپايی پايگاه های نظامی می بيند(4)

بازی بريتانيا با آمريکا و ا روپا

 

واقعيت اينست که پس از فروپاشی بلاک کمونستی گرايش های  آمريکايی سازی جهان از طريق تک تازی نظامی سياسی، اقتصاد ی و فرهنگی نه تنها خطر جدی برای کشور های اسلامی تلقی میشود بلکه می تواند چالشی باشد در برابر  نقش اروپا در عرصه جهانی نيز. شايد يکی از اهداف گسترش اتحاديه اروپا به طرف شرق از ديد بسياری اروپايی ها به ويژه فرانسوی ها وجرمن ها تقويت مقاومت در برابر تک تازی های آمريکا باشد. اما در تمام اين بازی ها بريتانيا بحيث يکی از اعضای برجسته خانواده اروپا به عنوان بازوی آمريکا ديده میشود.

 

بسياری ساستمداران اروپا به ويژه فرانسوی ها و جرمن ها که جايگاه خاصی در اتحاديه اروپا دارند سياست های لندن در اروپا را به ديده شک نگريسته بريتانيا را عامل و ابزاری نفوذ واشنگتن در اروپا می دانند. برخی ديگری نزديکی بريتانيا با آمريکا را نه تنها تاکتيکی و موقتی  نمی شمارند بلکه آنرا در چارچوب يک استراتيژی دراز مدت که بيشتر ريشه در تبار، زبان و پيشينه تاريخی ميان اين دو کشور از هنگاميکه آمريکای شمالی  مستعمره بريتانيا بود، می بينند. ازين نقطه نظر مشترکات فرهنگی و تاريخی  نه تنها بريتانيا را با آمريکا در کنار هم قرار می دهد بلکه کانادا، آسترليا و زيلاند جديد را نيز در جبهه  آن ها قرار می دهد. 

 روی تصادفی نيست که در  آستانه حمله بر عراق  مقاومت ها در برابرهژمونی و اراده گرايی  آمريکا- بريتانيا قبل از همه از درون  اروپا سربلند کرد و در نتيجه  اتحاديه اروپا  دچار تنش و چند دستگی شد. چنانچه پروفيسر ميچل چودوفسکی محورآمريکا- و بريتانيا را يگانه محور شرارت در حال حاضر شمرده و مانع وحدت اروپائيان  می شمارد. (5)

 

  اما آقای بلير اتهامات دنباله روی  سياست های آمريکا و قربانی منافع اروپائيان را در محور منافع آمريک-بريتانيا رد می نمايد.  برعکس او بريتانيا  را پل ارتباطی ميان اروپا و آمريکا می  داند و نزديکی با آمريکا را هم به منافع ملی کشورش، و هم به سود اروپا و جهان می شمارد. اما اين تنها بلير نيست که با انجام چنين نقش می خواهد در کنار واشنگتن جايگاهش را در جهان بعد از کمونيسم تقويت کند.

 

 برخی سياست مداران کهنه کار و آيدولوگ های کشور بريتانيا از جمله خانم مارگريت تاچر نخست وزير سابق بريتانيا نيز نزديکی کشورش را با آمريکا نسبت به اروپا تر جيح داده و آنرا ضامن منافع ملی بريتانيا می داند. او در مقاله اش « اسلاميسم بمثابه بلشويسم نو» نوشت: « تازمانيکه آمريکا رهبری تکنالوژی جهان را در دست داشته باشد هيچ نيروی يارای مقاومت در مقابل آن ندارد». (6)

 

 هر چند سنگ بنای همکاری ميان اين دوکشور انگليسی زبان را مشترکات تاريخی تشکيل می دهد اما منافع آزمندانه هر دو کشور در جهان بعد از کمونيسم آنان را در يک سنگر قرار می دهد وعراق يکی ازين گونه سنگر ها ست. 

اشغالگران در باتلاق عراق

 

به نظر می رسد بحران عراق نه تنها به بحران جهانی مبدل گرديده است بلکه عقب گرد اين  بحران اکنون  به سراغ آقای بلير در خانه نمبر دهم در کوچه پائين  و آقای بوش در قصر سفيد  نيز رسيده است.  چنانچه دروغ های شاخدار آقيان بوش و بلير مبنی به ادعاهای اسلحه کشتار جمعی در عراق، و عده های ميان تهی آوردن دموکراسی و امنيت برای عراقيان، کشتار های دسته جمعی وبد رفتاری های نفرت  آور  با زندانيان  نه تنها مواضع مخالفان حمله در عراق را در سراسر جهان تقويت نموده بلکه حاميان بوش و بلير را درين اشغال نيز در موضع دشوار قرار داده است.  چنانچه برخی رهبران حزب محافظه کار بريتانيا از جمله آقای مايکل هووارد رهبر فعلی اين حزب  را که طرفداران درجه يک حمله بر عراق بود، نيز وا داشت تا نگرانی اش را در زمينه آشکار سازد. او در مصاحبه اش با تلويزيون بی بی سی روز يکشنبه 23 می سال جاری سياست های بوش در عراق را به باد انتقاد شديد گرفته بدرفتاری بازندانيان ابوغريب را توسط نظاميان آمريکا ضربه سنگين به اعتبار و ارزش های غرب در سراسر جهان ناميده وشکست قوای ائتلاف را در عراق بعيد ندانست. و اين در حاليست که روز چهار شنبه افرادی نامعلوی با پاشيدن پودر قرمزی به سر بلير در هنگام نطق او در پارلمان نه تنها اورا تحقير کردند بلکه امنيت نخست وزير و اعضای حکومت او را در پارلمان اين کشور نيز مورد سوال قرار گرفت.

اما فشار ها بر آقای بوش وبلير به حلقه سياستمداران محدود نمانده بلکه ازدانشمندان گرفته تا هنرمندان نيز دربرمی گيرد. فلم سياسی مستند « فارنهايت يازدهم سپتمبر» از ساخته های کارگردان مشهور آمريکا آقای مايکل مور که ذهن هزاران بيننده را بر عليه بوش تجهيز خواهد کرد، اخيراً بلاترين جايزه جشنواره کن رادر پاريس دريافت نمود. و اين بدان معناست که جهان هنر و سينما نيزاشغال عراق را تقبيح می کند.

  

 روی تصادفی نيست اين فشار ها  ورسوايی  ها خواب را از چشمان آقای بوش  ربوده است در عين حال مسئله برکناری تونی بلير از مقام رهبری حزب کار گر که بزرگترين ضربه را به اعتبار اين حزب در ميان مردم بريتانيا وارد کرده به بحث های داغ در ميان اين حزب مبدل نموده است.

 

  اما نجات حزب کارگر از طريق تعويض رهبری آن صرف مشغله فکری اعضای اين حزب حاکم را تشکيل می دهد در حاليکه چگونگی نجات نظاميان بريتانيا از باتلاق عراق بحث های گسترده را در ميان محافل سياسی و اجتماعی اين کشور به ميدان کشيده است.

  واقعيت اينست که با گذشت هر روز  صحبت از شکست اشغال گران در عراق  در گوش جامعه جهانی طنين انداز تر می شود و شکست آبرومندانه به عنوان يگانه راه نجات  اشغالگران از جهنم عراق توسط برخی کارشناسان غرب نيز مورد بحث قرار دارد.

فشار بر بوش توسط  شخص تونی بلير در مسئله عراق و اتخاذ سياست واقعبينانه و مستقل توسط بريتانيا در نزاع ميان فلسطينی ها و اسرائيلی ها به عنوان راهکار های موثر نگاه می شوند. چنانچه اخيراً آقای مايکل ميچر وزير سابق محيط زيست در دولت بريتانيا( 1997 - 2003 ) مقاله تحت عنوان « بازی لادن با غرب» در روزنامه گاردين به چاپ رسانيد که شکست غرب را در بحران عراق در نتيجه تعقيب سياست های ماجراجويانه بلير و بوش حتمی   دانست. او طرحی را برای لندن پيشنهاد نمود که  هدف اصلی آنرا درک واقعيت های جهان اسلام و احترام گذاشتن به ارزش های آنان تشکيل می دهد. افزون بر آن موصوف راديکال شدن جهان اسلام، اجتناب نا پزير شدن رويا رويی ارزش های جهان اسلام با ارزش های غرب و آسيب پزيری غرب در برابر تروريسم اسلامی از جمله پيامد های تجاوزات غرب را بر جهان اسلام بر  شمرد.( 7 )

 يکی از نگرانی های اصلی آقای  مايکل را اشتباهات و روش های غير مسئولانه غرب در  عراق تشکيل می دهد  که نه تنها اعمال تروريستی لادن را  در برابرغرب مشروع و موجه جلوه خواهد داد بلکه با تحريک هزاران مسلمان ديگر در سراسر جهان دامنه نفرت و مقاومت ضد غرب را افزايش خواهد بخشيد. درنتيجه عراق بهترين تلک لادن برای شکار غرب تبديل خواهد شد. 

 

واقعيت اينست که جوهر طرح موصوف را گفتگوی تمدن ها  تشکيل می دهد که در پرتو آن نه تنها بهانه ای برای نفرت برای تروريست های چون لادن نمی دهد  بلکه نياز های نفتی تکنالوزيک غرب را بدون ريختن خون ميليون ها انسان تامين می  کند.

 فکر می شود اين طرح صرف نظر از اينکه واقعيت بينانه است ميتواند عاقلانه ترين طرح نيز باشد. اما اين طرح بمعنی  انصراف از  سياست جهان کشايی توسط آمريکا و متحدين بريتانوی آن است و در واقع چرخشی کيفی در روابط بين ا لمللی بسود صلح پايدار و عدالت است. اما چنين توقع از غرب به و ويژه از آمريکای تک تاز و متکبر وبا  توجه به سرشتی جهان خواری سرمايه در عصر جهانی شدن اقتصاد و فرهنگ شايد خيال بيش  نباشد. به نظر می رسد که بازيگران برای تحقق آرمانهای شان از سه سال قبل وارد عمل نه شده اند بلکه برای رسيدن به چنين اهدافی استراتيژی دراز مدتی را در طول دوران جنگ سرد تدارک ديده بودند. فکر می شد با فروپاشی شوروی سابق بزرگترين مانع درين راه از ميان برداشته شد و حوادث سپتمبر بهانه های  لازم را برای تسريع  برنامه های آنان  مساعد ساخت.

 

بايد متذ کر شد که ظاهراً  هيچ يکی از پيشنهادات و نگرانی های ابراز شده تا کنون کدام تاثيری قابل ملاحظه در سياست های بوش و بلير نداشته است. چنانچه  آقای بوش با تکبر و کله شخی نه تنها شنيدن حرف شکست را تحمل ندارد بلکه شکست مقاومت مردم عراق را حتمی واستقرار« ثبات، دموکراسی و رفاه برای مردم عراق!!  را ماموريت تاريخی» قوت های اشغالگر می داند. تونی بلير نيز دم از پيروزی حتمی کشورش در ماموريت آزاد سازی عراق می زند. افزون بر آن او درين اواخر از سياست های بوش  در رابطه به مسئله فلسطين و عراق  با قاطعيت دفاع نموده و  گفت که اين ناخردانه[نا مردانه] خواهد بود که  واشنگتن  را در بدترين شرايط در عراق تنها رها کنيم و برعکس تا به آخر« شانه به شانه» با آمريکا در عراق خواهم رزميد.

لويه جرگه در عراق

 واقعيت اينست که بوش و بلير هردو از عمق دل فهميده اند که جنگ عراق را باخته اند و حتا استراتيژی  فرار از  تلک عراق را هم هنور در دست ندارند. اما آنها به اصطلاح قمار را باخته حريف را نمی خواهند از دست بدهند.

اخيرا اداره بوش طرح انتقال قدرت از  قوت های اشغال گر به مردم عراق در آخر ماه جون سال جاری و مسئله خروج قوت های شانرا از اين کشور عنوان کردند. اما اين وعده ها به ديده شک نگريسته شده نه مردم عراق به آن بها قايل شدند  و نه جامعه جهانی آنرا جدی گرفت.

بتاريخ 21 اپريل امسال   در گرما گرم  حوادث خونبار عراق آقای رامسفيلد با استفاده از تجارب لخدر براهيمی  مودل لويه جرگه افغانستان را برای بيرون رفت از بحران عراق بحيث راهکار موثر برای  آوردن ثبات در عراق مطرح کرد. اوگفت:« يقيناً آقای کرزی از طريق انتخابات مستقيم  انتخاب نشده بلکه از طريق لويه جرگه برگزيده شده و در عراق نيز می توان لويه جرگه داير کرد و يک حکومت موقتی را تشکيل کرد» (8)

شگفت آور اينست که قوت های اشغالگر برای تحميل اراده شان برخلاف پيروی از اصول دموکراسی و جامعه مدنی که همواره مدعی آن اند به لويه جرگه يا شورای سنتی قبايلی بحيث يک نهاد غير دموکراتيک که حتا در خود افغانستان  اعتبار و مشروعيت خويش را از دست داده، مراجعه می نمايند.  واقعيت اينست تا اکنون لويه جرگه ها موثرترين ابزار بدست مستبدين داخلی در افغانستان بود حالا به نظر می رسد استکبار جهانی نيز آن را برای تداوم حاکميت شان بهترين ابزار تشخيص داده اند.  اما تا کنون نه لويه جرگه افغانستان به دل مردم عراق  چنگ زده و نه شورای حکومتی عراق را  مشروع شمرده اند. در نتيجه  در يک حمله تروريستی رهبر شورای دولتی عراق به روز دوشنبه به قتل رسيد.  باترور رئيس  شورای دولتی عراق اشغال گران در موقعيت دشوار تر قرار گرفتند. چنانچه آقای جک استرا وزير خارجه بريتانيا اين عمل را ضربه به «انتقال حاکميت از اشغالگران به مردم عراق »  در اخرماه جون امسال خواند در حاليکه  واشنگتن آنرا ضربه به پروسه « انتقال قدرت از قوت های آزاد گر به مردم عراق» توصيف کرد.

فکر می شود انگيزه  های اين ضربات  بر شورای حکومتی عراق توسط مخالفين آنها کمتر کسی را متعجب خواهد ساخت. اما يورش آمريکايی ها به دفتر حزب آقای چلبی که  در آغاز  از او به عنوان کرزی عراق   و وفادارترين عنصر در بازی های آمريکا درين کشور ياد  می شد، همه جهانيان را شگفت زده ساخت. هرچند تضاد ميان آمريکا و آقای چلبی نخستين موارديست که با چنين رسوايی درين مرحله حساس در عراق رخ می دهد. اما با مروری تجارب معاملات آمريکايی ها با لادن، مجاهدين وطالبان در افغانستان در دو نيم دهه گذشته ميتوان انتظار همچو روش ها را داشت. چنانچه گراف دوستی و دشمنی  واشنگتن در افغانستان با توجه به اوضاع مثل بازار اسعار در نوسان را نشان می دهد. زيرا زمانی آقای حکمتيار و لادن يکی از گل های سرسبد واشنگتن در هنگام جهاد بودند و بيش از 60% کمک های غرب در اختيار حکمتيار قرار می گرفت و زمانی ديگر طالبان از وفادار ترين بچه های واشنگتن در پياده کردن برنامه های جيوپليتيکی آنها در منطقه به حساب می آمدند  اما با چرخش زمان همه آنها به دشمنان آمريکا تبديل شدند. با توجه به اوضاع عراق منافع واشنگتن بر محوری  چنان اصولی در گردش است که يک روز تروريست را دموکرات معرفی خواهد کرد و روزی ديگری دموکرات ها  را تروريست. بناً انتظار داشت که واشنگن صد ها چلبی را در بحران عراق قربان خواهد کرد.  

به هر تر تيب  مقاومت مردم عراق عليرغم تلفات سنگين، در لهظه کنونی تمام ابتکارات و استراتيژی شغالگران را در عراق فلج کرده است.

قسمت دوم -- برد وباخت آمريکا در عراق و آينده افغانستان

  

                       به نظر می رسد بازی خطرنا کی راکه آمريکا- بريتانيا در اشغال عراق به راه انداختند  نه تنها برنده آن نخواهند شد بلکه از آتش آن سراسر شرق ميانه و حتا آسيای ميانه به ويژه افغانستان که بستر ديگری از يک بازی بزرگ است، خواهد سوخت. هر چند شکست احتمالی اشغالگران در عراق   به معنی پيروزی مردم مبارز عراق خواهد بود. اما با توجه به تجارب دونيم دهه گذشته در افغانستان مردم عراق به مشکل می توانند ثمرات قربانی شان را  بچشند. زيرا اشغالگران بگونه سناريوی بازی شان را ريخته اند که نه برد شان به نفع مردم عراق و منطقه تمام می شود و نه باخت شان به سادگی امنيت، وثبات می آورد.  افزون بر آن باخت غرب به معنی پيروزی دکتورين تروريستی بنيادگرايانی مثل لادن نيز خواهد بود. و آنگاه جهان اسلام با پيروزی« لادينسم » مکتب تروريسم وبنياد گرايی مواجه بوده  جای تجدد در عراق و حتا در منطقه را عقب گرايی خواهد گرفت که به ذات خود مصيبت بار تر از اشغال خواهد بود.

                       هرچند سرنگونی طالبان وصدام با دلايل مختلف صورت گرفت اما استراتيژی اصلی آمريکا را در تمام حالات  تسلط بر منابع سرشار نفتی شرق ميانه وآسيای ميانه و همچنان ايجاد پايگاه های نظامی درين مناطق تشکيل می دهد. ولی  موقعيت قوت های خارجی در  افغانستان و عراق از هم تفاوت دارد. چنانچه قوت های خارجی در عراق به عنوان  نيروهای اشغالگر نگاه میشوند در حاليکه در افغانستان بنا به دلايل امنيتی، فقر شديد و بی اعتمادی ميان گروهی نگاه متفاوت تر وجود دارد. اما  با توجه به کشمکش های درون قومی در افغانستان و بازی های آمريکا ويا اشتباهات نظير بد رفتاری بازندانيان افغانستان می تواند  نگاه های حسن نيت نسبت به قوت های خارجی در افغانستان را از ريشه به ضرر بازيگران خارجی در افغانستان تغير بدهد.

بدون شک شکست احتمالی آمريکا در عراق با توجه به انکشاف حوادث در افغانستان  می تواند مشروعيت قوت های خارجی را در افغانستان نيز تحت هر نامی که باشد مورد سوال قرار داده اهالی افغانستان را نيز در موضع مخاصمت با آنها قرار دهد. ودر نتيجه  افغانستان باری ديگر درقعر جهنم تروريسم مواد مخدر و خشونت گرايی فرو خواهد رفت.

 هرچند تلاش های در جريان است با توجه به اينکه که  سنگر های آمريکا در عراق روز تا روز در نتيجه مقاومت مردم عراق لرزان تر می شود، آمريکايی ها سنگر هايش را در افغانستان تقويت نموده هر چه بيشتر قوت های ناتو و يا نيروهای نظامی خويش را در افغانستان جا بجا نمايند.

 اما به نظر می رسد جا بجايی ناتو در افغانستان با موازات انحلال قوت های مقاومت ملی افغانستان صورت می گيرد. يکی از بهترين بهانه ها خلع سلاح قوت های مقاومت تحت نام «جنگسالاران محلی مانع عمده تحکيم حاکميت  دولت مرکزی » عنوان می شود که با قوت هر چه بيشتر درين اواخر وارد عمل شده است. چنانچه خلای که در نتيجه خلع سلاح اين قوت های آب ديده در مناطق نسبتاً امن افغانستان بوجود می آيد قوت های ناتو در تحت نام گروهای بازسازی و لايتی  و سربازان اردوی ملی نام نهاد و در حال جنين افغانستان آنرا پر می نمايند. درحاليکه نياز به استقرار آرتش ناتو  و يا قوت های ضد تروريسم درمناطق نا امن جنوب و به ويژه در سرحدات با پاکستان هرچه بيشتر احساس می شود.

                      اگر تطبيق اين سياست برای آمريکا  بيشتر از نگرانی های شان از نفوذ روسيه در شمال افغانستان نشات می کند در غرب افغانستا اين تشويش از نفوذ ايران  در عراق و شکست احتمالی شان رابطه دارد. زيرا باشکست  آمريکا در عراق نقش ايران در شرق ميانه و به ويژه بازی با کارت شعيه در عراق افزايش يافته در افغانستان نيز بی تاثير نخواهد ماند. البته استقرار ناتو ويا قوت های ائتلاف جهانی  ضد تروريسم به رهبری آمريکا در شمال افغانستان و در هرات را نبايد صرف هدف دفاعی و پيشگيری از نفوذ احتمالی روسيه در شمال   ويا شکست احتمالی آمريکا در عراق دانست بلکه اين سياست قبل از همه ريشه در استراتيژی سلطه گرايی آمريکا در منطقه دارد   که با بحران عراق و يا بدون آن تعقيب می شود. اما صرف بحران عراق آنرا می تواند سرعت به بخشد.

                      اگر خلع سلاح نيروهای مقاومت ملی برای آمريکاييان می تواند به انگيزه های جيوپليتيکی رابطه داشته باشد اما  اين  مسئله برای سلطه گرايان داخلی افغانستان در دوبعد با ارزش است: يکی برنده  ساختن آقای کرزی در انتخابات آينده بگونه دلخواه؛ دو ديگر تعقيب استراتيژی تک روی قومی  به بهای حذف اقوام ديگر با بهره از جو جهانی.  افزون بر آن روند خلع سلاح جبهه شمال با سياست جذب طالبان و حزب اسلامی در درون حاکميت و ايجاد جبهه جنوب نيز همگام است.  

به هر تر تيب  طوفانيکه پس از شکست آمريکايی ها در عراق در منطقه به حرکت  خواهد افتيد، نه آقای کرزی تاب مقاومت خواهد آورد و نه حاميان خارجی او. اما بهای بازی های آنها را بيشتر مردم افغانستان خواهند پرداخت.بناً با تعقيب سياست های تعصب آميز انحلال قوت های مقا ومت ملی  يک بار ديگر تجربه تلخ فروپاشی اردو و پو ليس حکومت نجيب الهه تکرار شده آينده فرزندان ما در برابر تهديد مثلث لادن- عمر-  گلبدين  در تحت رهبری پاکستان  بِی دفاع خواهد ماند. 

 

 

منابع:

  1. راجع به تاثير بلير بر بوش در مسئله عراق در کتاب باب وود وارد Plan of Attack  مراجعه شود.
  2. برای معلومات بيشتر مراجعه شود به مصاحبه جک استرا:

 

“Straw blames colonial days for world's problems”, Scotsman, 16/11/02

 

  1. سلمان رشدی Anti-Americanism has taken the world by storm”   روزنامه گاردين مورخ6/02/02
  2. و 5. ميچل چودوسوفسکیWar and Globalisation, the truth behind the 9/11” 

 “Globalisation of poverty

  6.  مارگريت تاچر  “Islamism is the new Bolshevism” ، روزنامه گاردين موره 12 فبروری 2002

.7.  مايکا ميچر« بازی لادن باغرب»  روزنامه گاردين مورخ 11 می 2004

8. برای معلومات بيشتر در زمينه به سايت جهانی ، com. Paktribune  مورخ 21 اپريل  تحت عنوان

   Loya Jirga can be held in Iraq  مراجعه شود.

*****

 

  هارون اميرزاده

لندن24 می 2004

تلفون: 2084227827+ 0044


بالا
 
بازگشت