پوهنمل بصير کامجو

برخی از انديشه های ، اخلاق تطبيقی « بيداريی دگر دوستی »

 

بازشناختی معارف نوين اخلاق تطبيقی « بيداريی دگر دوستی » ـ از پراتيک اجتماعی جوامع بشری ، و از تجارب تاريخ کشور ما ـ معيار های سنجش اخلاقی ، ميزان اصالت عمل را بما می آموزاند و مدرک اين برنامهً سياسی است که : وحدت مادی ـ نيروی ارگانيک عمل واردهً شهروندان يک جامعه ، در امر توليد گونه های جاودانهً سازندگی ـ و اساس گذاری سنگ پايه های مادی زيست با همی يعنی نمادينه سازی و فراگيرندگی آنها ؛ مشروط شدن آزادی و تنوع و ضرورت های اعتقادی ، اجتماعی و سياسی ـ در دستور قرار گرفتن مبارزه و راهبرد های تحقق کثرت گرايی جهت حصول وحدت ملی ، حاکميت ملی ، تحقق دموکراسی و تامين عدالت اجتماعی ـ انسانی بمثابه نماد استراتيزی قدرت مردمی ؛ تنها و تنها بستگی به حل اساسی خردمندانه و اخلاقی « مساله ملی » دارد. که اين مهم  در پيوند متنوع ابعاد مادی عناصر ذيدخل ، و از جمله در تغيير ريشه يی فرآيند های ذيل ـ هستی عينی بخود می گيرد و در پروسه همزيستی مسالمت آميز نيکو سيال به پايهً کمال ميرسيد ؛ و عبارت اند از :

1 ـ فرايند حق متعادل و ثروت و مالکيت بر زمين.

2 ـ فرآيند حل متعادل مشارکت مردم در حاکميت سياسی ؛ ميباشد.

ما با برخورد دقيق به حل ريشه ای صاف ساختی تناسب فراينده های فوق درعرصهً حقوق و اقتصاد که يکی از موضوع موارد بازشناسی ـ اخلاقی کردن مسئلهً اقتصاد سياسی است ، ويژگيهای قدرتمند اقتصاد سياسی را منتزع نمی سازيم. و ميدانيم که ارتباط اقتصاد با اخلاق تطبيقی ، اختياری ، عارضی ، انتزاعی و غير علمی نمی باشد ، بلکه بر اصل ديد مادی مسئله ، همه رشته های مولد متاثر متضاد در بسترهً ساختار نظام سياسی ـ اجتماعی قدرت و اشکال شعور اجتماعی جامعه ، قابل  فهم است.

بااين معيار ارزيابی ، اهداف انديشهً « دگر دوستی » ما ! راه خود آگاهی و حصول آزادی جهانشمول ( بشريت) و از آنجمله شهروندان جامعهً ماست. اصول عملکرد اخلاقی اين خود آگاهی و کـنش عقلانی مشروط به فرا رفتن از احساس خود پروری و بيگانه ستيزی ، و رجوع کردن به واقعيت های عينی زندگی يعنی متخلق ساختن اعضای يک جامعه به احساس انسان گرايی ـ يک رنگی ، همايشی ، همزيستی مسالمت آميز در حفظ داشت شرافت و کرامت نفس می باشد.

ماهيت اخلاقی کردن اقتصاد و سياست در اين واقعيت نهفته است که مالکيت ارضی که زمين منشاء حيات است ، بايد عادلانه و متوازن از آن بهره گرفت. از طرفی وطن يک عنصرطبيعی و ذاتی است آزادانه در خدمت و محافظت شهروندان قرار دارد و انسان در وطن خود خويشتن را غريبه نمی داند و چون طفل در دامان مادر احساس امن می نمايد ـ مگر اين حق طبيعی و انسانی بوسيله حاکمان خون آشام و لئيم ؟ زمانی در اختيار افراد و مليت های تحت ستم قرار داده ميشود ؛ که زندگی ، خون ، عرق و آزادی خويش را تسليم آن سازند.

از نظر روش شناسی انسانگرايی  و درد شناختی جامعه ، اگر تاريخ و اوضاع اجتماعی ـ سياسی و اخلاقی پردغدغهً در کشور ما را در يک پروسه طولانی زمان ( دوصدو پنجاه سال اخير ) مورد تأمل قرار دهيم ، ديده ميشود که افراد اين وطن بدون ارج گذاری بمقام شايسته انسانی شان ، پيوسته از طرف زمامداران وقت ، در نفی ارزشمندی های ويژهً سجايای اخلاقی قرار گرفته اند. و بدين اساس با حضور جبری سيستم های سياسی و نظامی ( شاهان و حاکمان ) ستم گستر و مطلق العنان ، قوم منش و تک تبار ، خودگرا و معامله گر و ظالم ؛ فاقد ارزشهای اخلاقی و انسانی ؛ باشيوهً انحصار حقوق مالکيت ، انحصارحقوق مشارکت ، در اسارتگاه اينوع نظام های وارداتی و سنتی خود کامه ، مشقت ترين زندگی پررنج و غير قابل تحمل را سپری نموده اند. درچنين نظام های لذتگرا و قوم سالار ، قوانين و تصاميم براساس ويژه تک فکری و تک انديشی و خود منشی جهت حفظ و حراست نظام قلابی شان بکار گرفته ميشد که برحق بار معنايی ـ علمی و خلاقی خود را از دست داده بود . و دولت ؟ گلم خويش را طبق عادت ، بالای سرملت بمفهوم ( رعيت ) هموار گذاشته بود. ـ  در اين پروسه زمان ـ درک اخلاقی مليت های تحت ستم افغانستان از وضعيت طاقت فرسای حيات در مقاطع معين تاريخ بدين نقطه احساس و تعقل متمرکز بود که دولت بجز دشمن بالقوه و عامل اعمال زور و تعرض ، وحشت بالای توده های مليونی چيز ديگری بيش نبوده و نيست ؛ که موارد تبارز آن به استيصال وحشت ، نفرت و بيگانگی و انشقاق ميان اعضای جامعه منجر شده بود.

اينجا ما درمقام دفاع و اجابت از نجابت و شايسته سالاری انسانهای وطن ما ـ و از حقوق و آزادی های مدنی ووارستگی های طبيعی و اجتماعی آنها ـ بگونه مثال مُشت نمونهً خروار ، برخی از ذمائم اخلاقی ، کجروی های خـُـلقی ـ معنوی ، رفتاری و کرداری وبرنامه های سياسی و نظامی ضد اخلاقی و ضد انسانی شاهان و حاکمان بی عاطفه تماميت خواه و جبرپرور کشور ما را بخونش ميگيريم :

اول ـ در اين باب ما نحوهً ستيزه های سلوکی ضعف اراده تيمورشاه پسراحمدشاه درانی متولد مشهد ايران ( 1742 ـ 1793 م ) که برحق در نوکری ادای تکلف عشق و شهوت ، خويش را در اوقيانوس پرتلاطم غرائز نفسانی غرق کرده بود ، به نظاره می نشينيم که اين شاهزاده در مدت زمان بيست سال پادشاهی اش در افغانستان چه شاهکاری های در مقام لذتگزايی از خود بجا گذاشته است. طبق اسناد دست داشته تاريخی ، تيمورشاه : « ... 300 زن و کنيز داشت. از جملهً مادر شهزادگان « شاپور و عباس » که دخنر شربتعلی خان چنداولی بود ، به زيبايی و شيرين زبانی برساير زنان امتياز داشت. در هر هفته دوبار زنان حرم درمحلی برای تماشای شاه جمع می شدند. آنها در زير نظر آمر حرم ...  به بهترين لباس ها ملبس شده ، خود را به جواهر می آراستند و با زيب و آرايش تمام در حياط مخصوصی که که نزديک تخت سلطنت واقع بود اجتماع می کردند.... زنان در دو صف قطار می شدند و در دو انجام قطار دو نفر غلام يکی سفيد وديگری حبشی جای می گرفتند. پس از آن پادشاه به حويلی وارد شده ،  نخست از بالای تخت به نظاره زنان می پرداخت ، بعد درحاليکه دختر شربتعلی خان در کنار او بود به صفوف زنان نزديک می شد و از مقابل آنها عبور نموده و ـ در ضمن با بعضی مزاح و شوخی ميکرد.

خواجه سرايانی که از اعقب او روان بودند اسمای زنانی را که به اين صورت مورد توجه قرار می گرفتند ياداشت ميکردند و به وقت شب آنها را در اطاق خواب شاه داخل می نمودند. بعضا واقع می شد که شاه تا ده نفر را در عين شب می پذيرفت .اين مراسم درتمام دورهً سال بطورلاينقطع  ادامه داشت و در ضمن آن در هفته يک دختر باکره به حرم شاه افزوده می شد.» ( 1 )

ازنظرحوزهً عمل ، از تحليل عينی و توجيه منطقی « سند تاريخی فوق » که پروسه سلوک های شهوانی ، لذ تگرايی و تجميش تيمورشاه را بنمايش می گذارد ؛ آنعده ارقام و مفاهيمی که در معيار ارزيابی و کاوش ما قرار می گيرد ، عبارت اند از :

1 ـ اگر عده زنان منتخب شاه را  که اين عادت در هر هفته دوبار صورت می پذيرد به « بيست نفر زن » شمار کنيم.

2 ـ اوقات جريان ـ مزاح ، شوخی و انتخاب ، شاه را با زنان متفقا در هفتهً دوبار کلا چهار ساعت تعيين نماييم.

3 ـ ضمنا زمان معاشقه و تجميش شاه را با هر زن در شب جماع نيم نيم ساعت محاسبه گردد.

در آنصورت رقم مجموعی اوقات معامله شاه در مدت بيست سال پادشاهی اش : به « چهارده هزار و پنجصدو شصت » ساعت برابر به «ششصدوهفت » روز معادل به « يک سال هشت ماه و چند روز » ميرسد. که جناب جلالتماب شاه در اين مدت زمان صرف مصروف کار سيئات اخلاقی و نعوض آلت خود بوده است. همچنان زمان پادشاهی اش طوريکه گفته آمد اگر به حساب هفته محاسبه گردد معادل به « ده هزار و چهل هفته » می شود. او در اطاعت از غرايز شهوانی و نفسانی خويش موفق گرديده بود که مسلسل در هر هفته يک « دختر باکره » نو ورود به حرم سرای شاهی را در اشتياق خورش شهوت رانی اش بد بخت و سياه روز سازد. بدين مناسبت صرف مجموعه يی ُرقوُم دختران باکره ايکه از طرف شاه دراين مدت مزبور مورد تعرض جنسی قرار گرفته اند به « ده هزار و چهل دختر » ميرسند. هکذا با يک سنجش حسابی ديگر شاه توانسته در جهان حاکميت شهوانی خويش بصورت کل « بيست هزار و هشتصد » بار با تمام زنان و کنيزان حرم سرای دربار همبستر شود. اينست شخصيت ضعيف النفس و بی اراده شاه به اصطلاح پرافتخاريکه همواره اسير دام ابروکمان پيکرهً نفيس لذت و نعوض آلت بوده ؟ نه در غم عزت نفس و حب وطن و انسانگرايی. (2)

 دوم ـ  اينجا الگوی از سياست های کينه توزانه و حس انتقام جويانهً اميرعبدالرحمن خان پسر امير محمد افضل خان نواسه دوست محمد خان که در گردابهً غزيزه غرور قدرت و شرور و آفات ذمائيم اخلاقی و در جال پرده سياه خود محوری گيرمانده بود به بررسی می گيريم. وی با تمرکز شديد نظام تصميم گيری و اجرا ، و تفسير ايديالوژيک از دين مبتنی بر توجيه قدرت جابرانه قبيله ای و با دست تطاول و بمنظور اسائت جنبش آزادی بخش ملی عادلانه مردم ما را به آسمان بلند کرد.

از نظر نو انديشی « بيداريی دگر دوستی » جهت تجديد خاطره افروز نسل نوين و تلخيص حوادث تاريخی بگونهً اخلاقی ، سياست های ضد بشری دور از کرامت انسانی اين شاه جبار را مورد بازنگری قرار ميدهيم، اينجا قيام آزادی انديشی عمل مردم « شنوار » و دواعی اين حرکت جبری تلافی جويانه را که نمادی از حس مقاومت و پايمردی در امر دفاع از شرف و عزت خودی در برابر دولت وقت خون آشام تلقی می شد بتماشاه می گيريم :

« ... از تحميلات طاقت فرسای مالی و سخت گيری های غير ضروری و غير انسانی دولت ـ مثل قتل عامها و حبس های دسته جمعی نشأت ميکرد که مردم را به شورش های مکرر وادار نموده و خونريزی را بطور بيهوده ادامه ميداد.  .... شنواری ها در سال 1882 م  با اتکاء به موفقيت نظامی شان در دامنهً سفيد کوه عليه دولت قيام نمودند. در ابتدا ، قوای امير به قيادت سپه سالار غلام حيدرخان چرخی بسهولت شورشيان را مغلوب ساخت. اما بعد ازآنکه به امر امير عبدالرحمن از سر کشتگان کله منار ساخته شد و اسرای شنوار را در سياه چال مقيد ساختند ، شنواری ها شورش را از سر گرفتند و دره بدره تا قلهً کوه از خود دفاع نمودند. » ( 3 )

درگوشهً ديگری از وطن محبوب ما چهره سياه تيره رنگ و قبيح سياست ايذاء و انتقام جوی مضاعف ، با شيوه طغيان و اسواء ، امتلا با افراط و ذمائم اخلاقی حاکميت مطلق العنان ( امير عبدالرحمن خان ) را که در سرکوبی جنبش آزدی خواه و خود جوش مردم با شهامت هزاره در سالهای ( 1891 ـ 1893 م ) بيشرمانه بنمايش گذاشته شده بود بمطالعه می گيريم :

« ... جنگ برای سه سال با نهايت شدت دوام کرد. امير که توسط ملايان احساس مذهبی سنی را به درجهً غليان رسانده بود ، بزرگترين قوای مختلط نظامی و قومی را از پنج سمت ـ کابل ، غزنی ، قندهار ، هرات و مزارشريف به داخل هزاره جات سوق داد.

 .... هزاره ها که برای بار اول با هم متحد شده بودند، با شجاعتی که قسما ناشی از مايوسی بود به رهبری روسای قومی شان مثل مير حسين بيک ارزگان ، سردار محمد عظيم خان و قاضی ميرعسکر و ديگر ميرها و سلطان های محلی ، دره به دره ، قريه به قريه با قوای دولتی جنگيدند.  هرقدر جنگ دوام می يافت قهر و عصبانيت و بی رحمی جانبين که تبليغات روحانيون آنرا قمچين می کرد افزايش می يافت. اما در حاليکه هزاره ها دستشان جز به افراد اردو به کسی نمی رسيد ، نيروی حکومت وسران ايشان برمردم ملکی بيداد می کردند. اينها برعلاوه بر قتل و شکنجه مردان محارب و غير محارب ، بر زنان و اطفال هم ابقا نمی نمودند و ناموس زنان و دختران جوان را با کمال بی باکی مورد تعرض قرار ميدادند ، در هر منطقه ايکه اردوی حکومت داخل می شد ، پس از کشتار مردان ، پسران و دختران و حتی زنان جوان را اسير می ساخت و به عنوان غلام و کنيز در شهر ها بفروش می رسانيدند. در پايان جنگ ، امير پنجاه دختر زيبا را به عنوان صورتی برای تمتع خود و شهزادگان انتخاب کرد و پسران جوان ميران و بيک ها را بطور غلام بچه جزء عمليه دربار ساخت ... قرار سنجش نماينده دولت انگليس از ماه جولای 1892 تا جون 1894 در حدود 9 هزار هزاره بطور کنيز و غلام در بازار کابل در محل بيع و شری قرار گرفتند ، در حاليکه عدهً ديگری در ساير شهرها بفروش می رسيدند... امير بجای آنکه مانع خروج هزاره ها از افغانستان شود ـ ( 12000 ) خانوداه درانی و ( 4000 ) خانواده غلجايی را به ارزگان کوچ داد و زمين های را که قبلا ملکيت هزاره ها بود به آنها بخشيد. بطوريکه در منطقهً ارزگان که تا آنوقت قلب هزارجات و مرکز آن محسوب می شد ، فقط يک اقليت کوچک هزاره ، محروم از ملک و زمين باقی ماند و بس » (4)

از بررسی اين عمل ناشايسته و بليه زا دور از شرف و غيرت نفس سياست انتقامجويانهً امير عبدالرحمن خان که ناشی از لئام نيت بی حرمتی عمل و سياه رنگی وجدان او می باشد ، در هم آهنگی نيت بيمار ، توانست تخم کينه توزی ، بدانديشی ، بدبينی و بی اعتمادی ميان مليت های با هم برادر را بذر نمايد. و بدين وسيله حس قوی انتقامجويی و تظاهر ظلام سرشتی مادر ـ ذات خود را در دره  و کوه و برزن وطن خلق نمايد. که با اين عمل ناشايسته ضد کرامت انسانی و ضد فضايل اخلاقی ـ وحدت مادی و معنوی و همايشی ملی مردم ما را به زباله دان تاريخ بسپارد.

سوم ـ  قساوت و بی رحمی ، مکر و فريب و سياست بزه گری های ضد انسانی و معامله های وطنفروشانهً نادرخان فرزند محمد يوسف خان پسر يحيی ( خـُسر امير محمد يعقوب خان ) پسر سردار محمد خان طلايی ( برادر امير دوست محمدخان ) پسر سردار پاينده محمد خان ( 5 ) را بمطالعه می گيريم :

نادرخان در سال 1885 م  در« ديردون هند بريتانوی » بدنيا آمد ، ايام کودکی و نوجوانيش تا سن 17 سالگی در هند بريتانوی گذشته و در آنجا تعليمات ابتدايی و ثانوی خود را به پايان رسانيد. خانوداه نادر خان ( پدرکلان ، پدر ، کاکا ها خود و برادرانش يکجا ) بعد از سپری شدن 61 سال زندگی در سفرهً رنگين انگليس ( در هند بريتانوی ) به سال 1901 از جانب حبيب الله پدر امان الله خان مورد عفو قرار گرفته و به کابل آمدند. همزمان خواهر نادرخان به حبالهً نکاح امير حبيب الله ( سراج المت والدين ) در آمد از همين زمان نادر و برادرانش محمد عزيز خان ، محمد هاشم خان ، شاه ولی خان و شاه محمود خان پله های رشد و ارتقايی را در دربار شوهر همشيره ايشان بدست آوردند. نادر خان با استفاده ازاين پيوند خويشاوندی سخت سود برده بمقام های عالی نظامی نايل آمد. او در سال 1914 بمقام سپه سالار ارتقا کرد. (6)

نادر خان در سالهای 1919 ـ 1920 م بحيث وزير حربيه افغانستان کار کرد. بار دوم در ميان سالهای 1921 ـ 1923 م در حاکميت امان الله خان متصدی وزارت حربيه بود. در سال 1924 بحيث سفير فرانسه و بلژيک تعيين گرديد. بتاريخ 3 نومبر 1926 نادر از پست سفارت به دلايل به ( اصطلاح ) سياسی استعفاء داد. و با برادرانش در فرانسه مسکن گزين شدند. انگليسها در سال 1927 مخفيانه با او درپاريس ارتباط برقرار نمودند ، تا او را جهت اهداف استعماری خويش استعمال نمايند. در سال 1828 هنگاميکه خبر تغيير حکومت در افغانستان ( خلع امان الله و تاج پوشی حبيب الله کلکانی ) را در يافتند ، طبق دستور از قبل سنجيده شده انگليسها ـ نادر با برادران خود تصميم گرفتند که مبارزه شوم و ضد ملی و خودگرايانهً گرفته قدرت سياسی عليه امير جديد را آغاز کنند. فورا همه عازم زادگاه خويش هند برتانوی شدند. در همين وقت امير جديد ( حبيب الله کلکانی ) هيئاتی را با پيام صلح و يکمقدار پول نزد نادر خان روان کرد. مگر نادرخان پيشنهاد صلح را رد کرده از آمدن به کابل و همکاری به حکومت جديد خود داری کرد. حاکميت جديد چندين بار با اعزام هيئات صلح و آشتی از نادرخان درخواست کرد که از جنگ و خونريزی و برادر کشی دست بکشد به صلح حق رای بدهد،  بکابل بيايد ، در حاکميت سهيم شود.

اما برخلاف آرمان صلح سراسری وطنی حاکميت حبيب الله کلکانی ، نادرخان بمنظور تطبيق اهداف ضد انسانی دو پهلويه اش ( خود محوری ـ خود گوهری با انگليس ) سرگرم تنظيم و دريافت امکانات مادی و نظامی در همياری مقامات انگليس و بزرگان نيروهای خود فروخته سرحدی ، جهت گرفتن قدرت سياسی و ارمان غير فضيلتی اش بود. چون نادر خان برحسب موافقت روزگار در مکتب سياست و معارف انگليس آموزش ديده بود ، تمام هست و بود ( از انديشه گرفته تا احساس و عاطفه ) او طبق قانون طبيعی و قانون جبر اجتماع از همان زادگاهش به ارث برده بود ، در همسرشتی با اين اصل ـ مضمون ـ ناتور شخصيتش ، ويژگی های خود منشی ، رفتار و کردار اخلاقی و سياسی وی ، مبين اين مفهوم بود که : تندرستی وويرانی ، جوری و ناجوری ، فقر و گرسنگی خوبی و بدی افغانستان و منافع حياتی مردم با شرف آن نزد نادر خان و برادرانش همه سراپا بی ارزش ، بی مفهوم و بيگانه و بی رنگ بود ؛ و پرده های سياه قدرت ، خاصيت بينايی چشمان شان را تغيير داده بود. نادرخان صرف يک چيز ميخواست يعنی فقط : قدرت و حاکميت در اطاعت مطلق از غريزهً نفس. ازاين باعث بود که منحيث وسيلهً تصاحب قدرت با دستان بيگانه صفت خود شعورا تخم دشمنی و کينه را با افکار رياکارانه و مزدورانه ميان قبايل جنوبی قمچين کرد.

سرانجام با حيله و نيرنگ زرنگانه خويش بمدد مالی انگليس و مليشه های سرحدی معامله گر ، قدرت سياسی را بعد از 9 ماه پادشاهی از دست امير حبيب الله و کابينه اش تصاحب کرد.

نادر ! « شاه جديد » نمايندهً آشکار انگليس و سرگروپ های اقوام سرحدی ، با احراز قدرت با درک و آگاهی او از اعتقادات حبيب الله کلکانی و يارانش به عنعنات و عقايد مذهبی مردم ، عفو آنها را اعلام کرد. بدين منظور نادر خان عهد نامه « امان الله خان » را که در چندين جلد قرآن کريم درج و مهر شده بود ، عنوانی حبيب الله ،  سيد حسين .... فرستاد.

بعدا ... جمعا از رژيم قبلی بعد از تضمين جان 17 نفر تسليم نادر شاه شدند. که در آنجمله ( حبيب الله کلکانی ، حميد الله ، سيد حسين ، شيرجان ، محمد صديق خان ، محفوظ خان ، سيد محمد قلعهً بيگی ،ملک حسين ، اسلم ملقب به سرلچ ، غياث الدين « مارکی » ... وغيره شامل بودند ، به کابل آمده خود را به نادر خان تسليم دادند.

روز بعد حبيب الله و يارانش به ارگ آورده شده و در يک قلعه مظبوط تحت نظارت گرفته شدند. پس از چندی بتاريخ اول نومبر ، نادر به همه تعهداتش پشت پا کرده و آنان را تسليم مليشه های قبايلی کرد. مليشه های وزيری و جنوبی جمعا ( 17 ) تن ( نخست 9 نفر و بعدا 8 نفر ) را بشکل فجيع با سنگ ، چوب و اسلحه عذاب کـُش کردند. نادر برای دستگيری رقبايش قرآن را « دام تزوير » ساخت.

علی عليه االسلام قال : القدل اذاظلمت انصفت والفضل انک اذا قدرت عفو. يعنی عدل اينست که اگر مورد ستم واقع شدی با ستم کـنندهً خود منصفانه رفتار نمايی وبرای کيفر او از مرز حق و قانون تجاوز نکنی. و فضيلت اينست که اگر قدرت بدست آوری از مجازاتش چشم پوشی کنی و او را مشمول عفو و بخشش قرار دهی.

برخلاف اين دستور اخلاقی « دين » با شماتت اغره دور از حرمت انسانی ؛ به امرنادر اجساد کشته شدگان بعدا در چمن حضوری جهت تخويف مردم برای چند روز در دار آويزان بودند. پس ازاين نادر امر سرکوب شديد طرفداران امير اسبق و چپاول و غارت شمالی را داد .....  بقول حاجی غلام رسول ، شمالی دوبار مورد حمله غارتگرانهً مليشه های نادری قرار گرفت. بار اول بتاريخ 14 اکتوبر سال 1329 م ( مطابق 26 ميزان سال 1308 هـ ش ) و بار دوم در اگست سال 1930 م ( مطابق اسد سال 1309 هـ ش ) ، بقول موصوف سرکوب مذکور با غارت وحشيانه همراه بود ، که مهاجمان عموما حيوانات و مردم را کشته ، مال و دارايی و حتی حيوانات اهلی مانند گوسفند ، مرکب و حتی مرغ مردم را با خود می بردند. بدين ترتيب حکومت نادر پدر « ظاهر خان » بقول آقای حامد کرزی « بابای ملت » با يک ترور توأم با تبعيض قومی و سمتی آغاز شد. (7)

با تاسف اين تجربه سياه تا امروز بمثابه اسلوب و شيوه های تکتيکی سياست مداران قبيله سالار و عقب گرا در تحکيم و تحقق سياست های تک محوری و قوم گرايی ايشان در مبارزات تصاحب قدرت سياسی نظام ، مورد استفاده ناجايز قرار ميگيرد.

انديشهً « بيداری دگر دوستی » بدين باور است که : نداشت عزت نفس و فضيلت مداری شخصيت انسان حاکی از بی مايگی نيت نيک و نبود صحت فکر در عمل و کردهای خــُـلقی ، عدم همگونی خواسته های دنيای درونی و بيرونی و عدم درک او از اصالت انسان و انسان دوستی می باشد. انسانهائيکه تمايلی به ارزشمندی اصالت انسان و انسانگرايی ندارند ؛ پرورش ( فضيلت و عزت نفس ) در وجود چنين اشخاص نا متعين بوده ؛ ماهيت از خود بيگانگی خويش را در ضديت و ناهمگونی « عمل و آرمان » او پيوسته حفظ می نمايد. اين گروه افراد خود فروشی اند که خصوصيات ويژه آنها ارضاء بی قيد و شرط غرايز ، گرايش های حيوانی به رويای قدرتمداری ، برتری خواهی وسلطه نگری ، جلب لذائذ ، تمايلات ساديستی تمتع فردی و کامجوی است.

برخلاف انسانهای متصف به فضايل اخلاقی در روشنايی شمع جاودانه رويکرد های فکری و دانشی ـ روشن بينی به ارزشهای مکارم اخلاقی ، با حفظ صداقت و ادای احترام به نجابت و شخصيت انسان با احساس خويشتنداری و حرمت گرايی خودی ، در اطاعت از وجدان پاک اخلاقی ، ارزش والای دگر دوستی را به پايه کمال ميرساند.

چهارم ـ باری جنايت سخافت هوشی سياست تروريستی القاعده وطالبان که در دو چهره تبين گرديده بود ، به مطالعه می گيريم :

1 ـ در لباس تدليس و مرايی عصبيت تيره با توليد شغب ؛

2 ـ در صور حاکميت ديوان سالاری و قوم گرايی.

هدف و مرام شوم اين سياست جنگلی ووحشی ـ باز هم تحکـُم پايه های اساسی ـ اجتماعی حاکميت مطلق العنان ستم گستر قبيله سالار ميراثی و دين ستيز ، در افغانستان از يکطرف ، و ايجاد لانه های تروريزم بين المللی اسلام گرا در تحت رهبری بن لادن از طرف ديگر ، در سطح منطقه و جهان بنمايش گذاشته شد. طالبان ( شورای قندهار ) به همياری پدر بزرگش القاعده و کاکاها و ماماهای منطقه يی اش وطن و مردم ما را يکسره تباه و نابود نمودند. شيرازه حيات مادی و معنوی نيم جان وطن ما را به خاک يکسان کردند ؛ و گونه های تعرضات سياه و کارنامه های ظالمانه ووحشيانهً ضد انسانی و ضد اخلاقی طالبان ـ باشيوهً اغره و مريضانه ، ضمير تاريک ووجدان لغزش پذير ؛ خاطرات روح و روان فرد فرد افغانان اصيل ووطنپرست را پر کرده است. تبارز زشتی کجروی های اخلاقی و از خود بيگانگی ، غرور و بيماری های قدرت اين سپاه نابينا و عقب گراء « زرمايه » در سراسر شهر و ده ، کوه و دشت ، قريه و قصبات ووطن ما قابل ديد است. مگر از حضور وقوع هزاران حادثه دلخراش ضد انسانی عمل اين جانيان ، صرف دو جنبه ً از کردار های خُـلقی و بيماری های عقده حقارت بيگانه منشی ( انتقامجوی و ايذا ) سلوک اخلاقی و کمرنگی ادب انانيت توهم و خود فروشی اين مزدوران استکبار بين المللی خمار قدرت را دراين بحت به تأمل می گيريم :

1 ـ « .... با تسخير شهر مزارشريف ( 8 اگست 1998 م ) طالبان يکبار ديگر قتل عام و نسل کشی را با تمام وحشت و درنده خويی در انتقام واقعيات يکسال پيش شکست شان انجام دادند . يک قوماندان طالبان بعد تر اظهار داشت که « ملاعمر » اجازت داده بود ، برای دو ساعت قتل عام و کشتار صورت گيرد ، ولی ما در دو روز تمام کشتيم و قتل نموديم. طالبان به هيجان و ديوانگی ، سوار بر پيکپ های شان در کوچه و بازار به چپ و راست فير ميکردند و می کشتند. هرشی متحرک جنبنده امان نداشت ... برخلاف تمام قوانين اسلامی که دفن نمودن فوری تمام اجساد را حکم ميکند ، مرده ها در جاده ها و بازار ها پوسيدند.... جاده ها و بازار ها ، کوچه ها و پس کوچه ها را خون ، اعضا و اجساد « مردگان » پر ساخته بود. هيچ کس اجازت نداشت تا شش روز « مردگان » را دفن کند. بوی تعفن  بصورت غير قابل تحمل همه جاه را گرفته بود. گوشت و اعضای بدن انسان طعمه سگهای ايله گرد گرديد.

... به اساس تخمين ارگان های ملل متحد و صليب سرخ بين المللی ، بين ( 5000 ) تا ( 6000 ) نفر کشته شده است. در طول مسير پيشروی طالبان قتل عام تاجيک ها ، ازبيک ها و هزاره ها صورت گرفت. من خود اين کشتار ها را ( 6000 ـ 8000 ) نفر تخمين می نمايم که در ماه های ( جولای و آگست 1998 م ) بشمول سربازان قوای مخالف از بين رفته اند. طالبان عزم داشتند با اين همه کشتار ها زمينه يی قيام های عمومی مردم را عليه خود از بين بردارند.» (8)

2 ـ  « ... 21 اکتوبر ،  پيام مجاهد خبر داد :  ن بقول از روزنامه پاکستانی « آبزرور» در شماره 18 سپتمبر خود نوشت : پوليس کويته يک دختر نـُه ساله را که توسط يکی از طالبان از کابل بنام « کنيز » برده شده بود آزاد کرد. دختر مذکور به پوليس گفت که از دو سال بدينسو « بهادرخان » او را مورد تجاوز جنسی قرار ميداد و هرگاه او به اين کار اعتراض می نمود مورد آزار و شکنجه قرار می گرفت.

دختر مذکور گفت که دوسال قبل يعنی در سن « هفت سالگی » زمانيکه او در خانه خود در کابل درخواب بود ، يکدسته از طالب های مسلح او را اختطاف نموده و بعد از خوراندن دوای بيهوشی از محل برده و او را مورد تجاوز جنسی دستجمعی قرار دادند. بعد « بهادر خان » که يکی از اين افراد بود او را به کويته برد و با او به تجاوز ادامه داد. « بهادرخان » به پوليس گفت : افغانستان در حال جنگ است و طالبان از نيروهای ضد اسلام زنان و دختران را به اسارت ميگيرند. « زينب » از جمله اُسرا سهم من رسيده و آنچه من با وی می کنم گناهی ندارد.» (9)

مردم افغانستان در مجموع ، و مليت های تحت ستم بصورت اخص ، در راستای تحولات جبر اجتماعی تاريخ خويش ، باوجود اينکه بی اندازه زيرفشار حاکميت ضد انسانی اين جباران هم تبار و مشترک المنافع بی احساس دور از فضايل اخلاقی و سجايای انسانی ، قرار داشتند، مگر مقاومت خود جوش و خود آگاه اقشار و گروه های اجتماعی در برابر اين دژ استبداد ، شکن ناپذير ؛ در همسانی منافع مادی و معنوی خويش در صحنه مبارزات آزادی خواهی پيوسته وجود زنده داشته و با ارادهً مطمئن در اعتقاد به فردای روشن آزادی ، روز تا روز سازمان يافته تر ، نيرومند تر و متشکلتر و باکيفيت تر می گرديد. و با ظهور جنبش های مقاوم آزادی بخش ملی و قيام های ملی ، جنبش های مشروطه خواهی موازی به رشد تکامل علوم ،  مولد و ممد تحرک انگيزه های الهام بخش روشنگری و بيداری انديشه و تفکر در ايستادگی مردم ميگرديد که ما در اينجا می توان بطور نمونه از جنبش مشروطيت اول ( 1906 ) و مشروطيت دوم (1911 م ) و از ظهور جنبش مقاومت دهقانی خود جوش به سرکردگی «حبيب الله کلکانی » و قيام هفت ثور ( 1978 م) به رهبری ( ح.د.خ.ا.) و جنبش مقاومت آزدی بخش ملی برهبری احمدشاه مسعور و دهها نهضت های نوين فکری و انديشه يی ديگر را ، که همه در مبارزه آزادی  خواهی برحق شان عليه حاکميت قلابی قبيله سالاری به پا خاشته بودند نام برد.

کنون مردم ما از تجارب دردآلود تاريخ وطن ، آموخته و اعتقاد عميق به اين موضوع آفتابی دارند که گروه اساسی همهً مشاکل ما در گذشته در « اسارت و سر سپردگی خود خواسته » خودمان که به آن تن داده بوديم نهفته است. که ما آنرا در سه ديدگاه چنين بيان می کنيم :

ديدگاه اول ـ در محجوريت تاريخی مليت های ستمکش در برابر حاکميت قوم گرا و قبيله سالار.

ديدگاه دوم ـ در نبود قاعده کلی عمل و اراده سياسی ميان مليت های تحت ظلم و ستم.

ديدگاه سوم ـ در نداشتن جرأت و شجاعت برای تعيين سرنوشت و اظهار آرمان های مقدس انسانی.

درپاسخ به اين سوال بايد گفت برنامه ريزی و سياست گذاری راه توسعه مردم سالار در رسيدن به ارمان والای انسان ( شهروندان ستمديده وطن ما ) ! همانا ـ راه  رهايی نظام سياسی و اجتماعی کشور از اصول تک انديشی ، تک فکری ، قبيله گرايی و تفوق طلبی است. فقط مردم افغانستان با آموختن و مسلح شدن به انديشه های « بيداريی دگر دوستی » ( صداقت ، راستی ، اعتماد متقابل ، محبت ، قناعت ، احساس ، همدردی ، صحت فکر و نيت نيک ، حُسن خدمت ، حُسن ظن ، بزرگواری و خويشتنداری ، تواطو نيک ،انصاف و کظم غيظ ... ) ؛ و يافتن جرأت و توانايی برای ايجاد استقلال و خودمختاری ، خرد و آزادی ميتواند به راحتی سرنوشت خود را رقم زنند. آنگاه با اين سلاح بيداری سياسی و اخلاقی قادر اند که از اسارت و سر سپردگی هرنوع حاکميت بيگانه و ارزش های تحميلی وارداتی خارج شوند.

اقای کرزی رئيس دولت عبوری مسبوق باشند که ، مردم حالا خوبتر از همه ميدانند که : خطوط کاری رسالت سياسی و اخلاقی حاکميت مؤقت شما ! طبق  « توافقنامه بن » عبارت اند از :

1 ) آوردن صلح در جامعه.

2 ) بازسازی و نوسازی وطن.

3 ) طرح راهبرد های ايجاد پايه های مادی و معنوی سيستم سياسی جامعه مدنی و مردم سالار.

4 )  ارتقای حس مسئوليت پذيری و دوستداشتنی منافع اجتماعی.

5 ) ايجاد فضای اعتماد ، حُسن نيت و همکاری ميان اعضای جامعه در رفتن بطرف نظام سياسی مسالمت آميز و انسانی در نفی نظام قوم سالاری .... وغيره  می باشد.

افزون برين از جمله اوليت های ماهوی وظايف تکليفی حاکميت سياسی مؤقت دراين مقطع ، چنانچه در ابتدای بحث ما  از آن آغاز شد ـ گام گذاری سياسی ـ  در راه حل عادلانه حق مالکيت بالای زمين و حل عادلانه حق مشارکت در ساختار سياسی قدرت می باشد.

درآنصورت چشم انداز تکامل پذير در حل علمی اين مهم سياسی حرکت بسوی جامعه عادلانه و اخلاقی  ؛ آرزوهای ديرينه هم ميهنان ما را از نجوای دنيای باطنی به حقايق عينی تبديل مينمايد. در تخالف و ضديت به اين وظيفه انسانی ، تنها رشدی که بدست خواهد آمد ـ نمونهً حاکميت قبيله سالار و تفوق امير عبدالرحمن خان ، ديکتاتور جابرانه مليشه يی نادر خان و خاندانش ، رژيم خودکامهً تروريست و عقب گراء طالبی ـ القاعده و امثالهم می باشد.

طوريکه ما خوانده آمديم ـ که رفتار ها و کردار های ناپسند اخلاقی و غيرانسانی رهبران دولتی ، سياسی و نظامی تاريخ افغانستان به نسبت عدم موازنه عقل و غريز در حصول لذتگرايی و اطاعت از اغراض نفسانی و شهوات ، علو و برتری خواهی ،خود محوری ، در خمار غرور قدرت ، معلوم گرديد که يکی آنها با شمشير شهوت مردم ما را گردن زدند و ديگری با شمشير عقيده ستيزی و قوم گرايی.

با درک عينی از گذشته های تاريخ مان ، انتظار مردم افغانستان و مجامع بين المللی از آغاز تشکيل دولت عبوری تا کنون ، از آقای کرزی رئيس دولت مؤقت و دست اندرکاران سياسی و نظامی ( داخلی و خارجی ) ايشان ؛ خواستار تطبيق يک سياست نوين و مترقی و همه شمول ( مطلقا متفاوت از گذشته ها ) براصل « سازشنامه بُن » با حفظ ويژگيها سلوک اخلاقی « بيداريی دگر دوستی » ( نيت نيک و حُسن ظن ، صحت فکر ، ضمير پاک ، وجدان بی آلايش ، صداقت عمل و اعتماد متقابل ، مواسات ، حريت ، شهامت و استقلال نفس ، همدردی و همزيستی ، احترام به انسان « زن ـ مادر » و منافع اجتماعی .... ) بوده است.

اما با تاسف بايد اظهار کرد که آقای کرزی و رفقا « همسفر و همسفره اش » که همواره خويش را در مطبوعات تصور بردار و تکامل پذير و مردم گرا جا ميزدند. آشکارا خلاف همه آرمان های همگانی ملی عمل کردند. خاصتا زمانی که داشت ، قانون اساسی در مجلس بزرگ ملی از طرف نمايندگان کشور مورد تصويب قرار ميگرفت ، و در آن سرنوشت کشور و ساختار سياسی قدرت و نظام آينده مطرح بود ، اين افراد قدرت طلب با پذيرش دستور غرايز نفسانی ؛ نظر به مقتضات گروپی خود برخلاف گفتار های تبختر آميز ايشان در قالب راهبرد های انسانی ؟ يکسره با فلسفه خرد و عقل ، عوج عزت نفس وداع کرده با بيگانگی از فضايل اخلاقی اطاعت از غرور قدرت و انديشه های ماقبل فيودالی ( کوچيگری و سرف ها ) چهره ای واقعی شان را از زير پرده حضيض ذلت زرمايه ناگهان ، نمايان کردند. سياه بختانه ! اين آقايون با تبارز احساس اخلاقی قوم گرايی تيره ، تک تباری و تفوق طلبی عقب منشی معلوم ، در کجروی های خـُلقی ؛ در صور زفتی ، خدعه و نيرنگ ، خلف وعد ، دغلکاری ، انانيت ، حميت ، طمع ، مکر اسواء ، عقوق ، تهمت ... در عمل ؛ خويشرا يکباره تباه و بدنام و نزد مردم بی اعتماد ، کوچک و سبک ساختند. گرچه ده ها انتقاد حضوری و غيابی از کجروی های خُلقی و بيگانه منشی ضد مردمی اين افراد به اصطلاح دست اول رهبری حاکميت ، همه روزه در مطبوعات داخل و خارج کشور جريان دارد ، با آنهمه ؟ جهت توجيه اظهارات فوق مان چند رشتهَ از آن ذمايم اخلاقی سياسی گمانه های کودکانه سطحی نگری آنها را که در مراحل تسويد و تصويب قانون اساسی عمل شده بود ، مردم و همهً اشتراک کنندگان لويه جرگه شاهد آن بودند : از قول«  اقای عبدالحفيظ منصور وکيل مردم کابل در لويه جرگه »  چند موضوع را بطور گواهی بر می شماريم :

1 ـ  « ... اعضای کميسيون تسويد قانون اساسی را حامد کرزی ، شخصا انتصاب کرد و يکی از معاونين خود ( نعمت الله شهرانی 9 را در رأس قرار داد.

2 ـ  رئيس دولت از آغاز کار کميسيون تسويد و تدقيق را خلاف مفاد و موافقتنامه بن ، کميسيون دولتی خواند. درحاليکه در سازشنامه بن از يک کميسيون مستقل دراين رابطه ياد شده است.

3 ـ حامد کرزی به کميسيون تسويد اکتفا نکرد ، در پايان کار کميسيون تسويد ، موصوف کميسيون تدقيق را انتصاب کرد و افراد مورد نظر خود را در آن عضويت داد.

4 ـ .. براثر پافشاری آقای کرزی بر تحميل خواسته ها و نظريات شخصی اش ، مسوده قانون اساسی 22 مرتبه تغيير داده شد.

5 ـ کميسيون تدقيق و تسويد قانون اساسی طرح يک نظام رياستی مختلط ( نيمه رياستی ) را پيش بينی نموده بود اما در اثر پافشاری و اعمال قدرت کرزی نظام رياستی مطلق جانشين آن ساخته شد که اعضای کميسيون ها نيز براين امر اعتراف دارند.

6 ـ مداخلهً دولت در کار کميسيون ها و اعمال قدرت آن چنان مشهود است که به علت آن سه مشاور خارجی کميسيون ( کينيايی ، فرانسوی و امريکايی ) آقای کهکسان ( فرانسوی ) در اعتراض به مداخلات دولت از سمت های خود استعفا نمود.

7 ـ حضور پنجاه نفر انتصابی از جانب رئيس دولت به نوبه خود يک بيعدالتی بود که تناسب آراء را برهم می زد. اين در حاليست که شهر کابل با داشتن بيشتر از سه مليون نفوس 22 نماينده داشت ، ولی آقای کرزی به تنهايی 50 نماينده را انتصاب نمود.  در جمع اين پنجاه نمايندهً انتصابی 32 نفر آن به يک مليت اختصاص يافته بود و صرف 18 نفر به ديگر اقوام افغانستان ....

8 ـ دولت با استفاده از پنج گروه درکار لويه جرگه مداخله کرد که متشکل بود : وزرای هوا دار کرزی در کابينه و برادرانش ، يونيما ، دارالانشاء کميسيون قانون اساسی ، هيئات رئيسه لويه جرگه و نمايندگام طرفدار کرزی. سی و دو مليون دالر برای تطميع و خريداری آراء بمصرف رسيد ...»(10 )

ولی آقای کرزی ووزاری هم تبار و همسفرش با تظاهر چهره واقعی قبيله منشی و احساسات قرون وسطايی و با کجروی های رياکارانه دور از مکارم اخلاقی ضد منافع ملی ، از يک سوء فضای متشنج بی اعتمادی و چندگانگی را در لويه جرگه و کشور ما خلق کردند ، از سوی ديگر با اين کار ضد انسانی ، قلب های پر درد و زخمی مردم رنج ديدهَ ما را از عقب خنجر زدند، و روان نيمه آرام شانرا نا آرامتر ساختند ، و آب شيرين و نيمه صاف جويبار اميد و آرزوهای مردم را با شيوه خيدَع گونه زهر آلود و گِل آلود نمودند.

متقابلا ديده می شد که دراين جدال قدرت ، در عالم دنيای باطنی اين افراد وابسته ، مبارزه ميان رويا و نياز شان پا اندازی ميکرد و با جملات ميان خالی و اظهارات دو آتشه غرب گرايی ، با ترس و هراس عميق از باخت فردای حيات سياسی ، درود بی پايان به مقام شايسته صاحبان « زرمايه » هر روز در رويای گردش دريافت هزينهً خدمات عاشقانه خود ، اسير زمانه ميگرديدند.

مبرهن است که هرقدر ما به درک اهميت واقعی قدرت مردمی نزديکتر شويم به همان اندازه راه را بطرف جامعه اخلاقی و انسانی کوتاه تر می سازيم. زهربختانه ! ديديم که آقای کرزی و رفقايش در جريان تسويد و تصويب قانون اساسی در تضاد با اين اصل انسانی ؛ عمل نمودند و رضاکارانه همان راه کهنهً شاهان و حاکمان آزموده شده ستم گستر و ظالم و هم تبار خويش را برگزيدند. و با همچو شيوه نادرست ، بدست خود شهادت نامه ناکامی خويش را امضاء نمودند. و به اينصورت از کسب چانس ساختگی نه؟ بلکه ! از چانس واقعی بُرد اعتماد و اراء مردم برای هميشه بی نصيب گرديدند.

به عقيده ما خوبی عمل در رياکاری نهفته نيست ! بلکه برای آنست : که نتيجه نيک داشته و موافق مقتضای عقل باشد ف و تناسب همسويی خويش را هميشه با اراده نيک در همه عرصه های دنيای باطنی و ظاهری عمل ، در بود احساس سجيهً اخلاقی حفظ نمايند. و در اطاعت از صفای وجدان ، سمت گيری نيت ، گفتار ، رفتار انسان را در مسير معقول و انسانی اش سوق دهد. و آنرا به قله های مکارم اخلاقی ارتقا بخشد.

با عرض حرمت و احترام

 

مأخذ

1 ـ افغانستان در پنج قرن اخير ، مولف مير محمد فرهنگ ، ج 1 ، ق 1 ، ص 165

2 ـ جهت معلومات بيشتر رجوع شود به : اخلاق تطبيقی « بيداريی دگر دوستی ». مولف : پوهنمل بصير کامجو. تاريخ چاپ 1382 خورشيدی صص 52 ـ 55 .

3 ـ افغانستان در پنج قرن اخير ، مولف مير محمد فرهنگ ، ج 1 ، ق 1 ، ص 394 .

4 ـ همانجا ، صص 402 ، 403 ، 404 .

5 ـ افغانستان از سلطنت حبيب الله تا صدارت محمدهاشم خان ، خاطرات ظفر حسن آيبک ، ترجمه و تحشيه : فضل الرحمن فاضل ، ص 133 .

6 ـ امير حبيب الله مردی در حريق تاريخ ، مولف : دوکتور خليل الله وداد « بارش » تاريخ چاپ : 1377 هـ ش ص 187 .

7 ـ جهت معلومات بيشتر رجوع شود به کتاب : اخلاق تطبيقی « بيداريی دگر دوستی » .

8 ـ طالبان ( اسلام ، نفت و بازی بزرگ نو در آسيای ميانه ) ، مولف : احمد رشيد، مترجم عبدالودود « ظفری » تاريخ چاپ ، ماه می 2001 .

9 ـ اميد هفته نامه افغانستان ، ش 52  سال ششم ، 25 اکتوبر 1999 ، شماره مسلسل 392 ، ص 1 .

10 ـ همانجا ، جهت معلومات بيشتر رجوع شود به شماره 614 ، ص 2  تحت عنوان  « نقش دولت در بحران مشروعيت قانون اساسی ». « 20 »

 


بالا
 
بازگشت