نوشته ی ع. ق. پاميرزاد

 

حديث نيک و بد ما نوشته خواهد شد                 زمانه را قلمی ، دفتری و ديوانی است

 

يادی از مرحوم دگروال استاد عبدالقيوم بارکزی و مهندس عصمت الله عنايت سراج

 

 

سالهای دههً چهل خورشيدی يک تحول عظيم ساختمانی در کشور بوجود آمد. وزارت فوايد عامه وقت تحت قيادت شهيد دگر جنرال محمد عظيم  و با جان نثاری افسران و منسوبين قوماندانی قوای کار و متخصصين و کارکنان آن وزارت خدمات بزرگی را در ايجاد و حفظ و مراقبت شبکه های  راه سازی در سراسر کشور و اعمار پل ها و بند و انهار انجام داد.

من در يک نشست کاری تيم مهندسين وزارت فوايد عامه ، شهرداری کابل و ساير وزارتخانه های مربوط با مرحوم عصمت الله عنايت سراج رئيس ساختمان شهرداری کابل  آشنا شدم. در آنزمان بنده با داشتن معاش بخور و نمير زندگی مشکلی را پشت سر می گذاشتم و کرايهً خانه نيز بردوشم سنگينی ميکرد.

روزی از روزها در تداوم همين نشست ها جرأت بخرج داده از مرحوم جنرال محمد عظيم که همکار نزديکش در دفتر مديريت عمومی تحريرات وقلم مخصوص بودم و او بر من نهايت مهربان بود خواهش نمودم تا اگر به مهندس عنايت سراج بگويد ، يک نمره زمين طبق قانون در يکی از نواحی شهر برايم بدهد تا سرپناهی برای خود بسازم. او با يک تبسم معنی دار که از نا رضايتی باطنی اش ناشی می شد پذيرفت وبعدا به اثر توجه جناب عنايت سراج که انسان متعارف و از يک کلتورعالی برخوردار بود ، من صاحب يک نمره زمين در کارته پروان گرديدم.

وقتی با احسان اين دو شخصيت گپ به مرحلهً رسيد که بايد 29 هزار افغانی قيمت تقريبا پنج بسوه زمين را تاديه کنم باور بفرماييد که يک پول هم نداشتم. ( دراين وقت بحيث مدير فوايد عامه در يکی از ولايات جديد التاسيس نزديک به مرکز مقرر گرديده بودم) (1 )

پدرم که از بابت بدست آوردن زمين گويی فتح بابی نصيبش شده بود ، رفت پنجشير و قندوز و توانست صرف ده هزار افغانی قرض ووام کند . که با اين ده هزار افغانی من بار ديگر از جناب عنايت سرج مرحوم مشوره گرفتم که چه کرده می توانم.

وی گفت : شهردار کابل صلاحيت دارد امر بدهد که با پرداخت اين مبلغ زمين برايت تسليم داده شود و نزده هزار باقيمانده را می توانی در آينده به اقساط مساوی بپردازی.

چه تصور می کنيد شايد برخی از شما هم که مثل من اين محروميت ها و مشکلات را در زندگی ديده خواهيد بود برسر من چه گذشته باشد. بلی من فکر می کردم که از کوتل های صعب العبوری برای دسترسی به سراب می گذرم. با پدر و مادر و دوستان مشوره کردم و اخيرالامر با مرحوم ميرزا احمد خان وکيل اسبق آنوقت پنجشير( 2 )  در شورای ملی که مرد شجاع ، ظريف ، نکته دان ، دلسوز و مهربانی بود و بر من شفقت پدرانه داشت و بحيث مدير عمومی مامورين و تفتيش بانک رهنی و تعميراتی کار ميکرد ، روزی بحضور مرحوم پوهاندمحمد اصغر ( 3 ) شهر دار کابل رفتم. آنمرد فخيم و دانشمند و بزرگ منش که از علميت و منطق قوی و صلابت عظيمی برخوردار بود ما را به گرمی پذيرفت و بعد از صحبت مفصل در بارهً جريانات وطن و اوضاع جهان در ذيل عريضه ام نوشت : ده هزار افغانی نقدا حصول گردد و زمين برايش تسليم داده شود و متباقی به اقساط مساوی تحصيل شود. با کمال خورسندی از حضورش مرخص شديم و من پس از طی مراحل چندی با فروش املاک پدری در پنجشير آغاز به کار يک پياده خانهً نيمه خام و نيمه پخته نمودم.

دراين اثنا در همسايگی ام صاحبمنصب جوانی بنای يک تعمير کوچک دومنزله را طبق يک نقشه گذاشت و اين شخص همان استاد عبدالقيوم بارکزی بود.

وی نيز سرمايه کافی نداشت و با معاش خود و خانمش که در يکی از مکاتب شهر معلم بود گزاره می کرد و شايد مبلغ کمی برای اعمار سرپناه از قبل ذخيره کرده بود زيرا تکميل خانه او از قبيل پلسترکاری بيرونی و آهن پوش سال های طولانی را در بر گرفت ولی او همچنان متين و استوار بود و به تربيه گل علاقه مفرط داشت ، حويلی اش با وجود کم آبی به باغ گلی شبيه بود و دوستان از دور و نزديک برای تماشای گلهای رنگارنگ به نزدش می آمدند و پيوند انواع مرسل را در بته های نسترن می آموختند. با قيوم بارکزی رفته رفته روابط ما در سطح برادری انکشاف کرد و در بسا موارد ممد و غمخوار همديگر بوديم. اولادهای ما اين روابط را درک می کردند آنها نيز با هم صميمی بودند ، اکنون نيز با وجوديکه در چندين کشور از هم جدا بسر می برند دوستی و تماس شانرا حفظ کرده اند.

کوچه ما با موجوديت مردان دانشمند و صاحبدلی چون مرحوم محمد يونس خان متخصص کيميا ( پدر داکتر شفيق يونس  و داکتر فريد يونس  و خسر محترم داکتر روان فرهادی ) مرحوم عبدالحسين توفيق هروی دانشمند ، اديب و شاعر مشهور ، مرحوم ناصر غرغشت نويسندهً مشهور که در آنوقت مدير عمومی تبليغات شهرداری کابل و مدير جريده پامير بود ، مرحوم الحاج  محمد بقا پنجشيری اين سجاده نشين خانقا ( 4 ) و مرحوم الحاج ويس الدين چای فروش  مرد خير انديش و روشن ضمير و ديگران که از اقوام مختلف و مناطق مختلف بودند به کانون وداد  و دوستی تبديل شده بود و تميز رنگ و بو بر ما حرام بود. اکثريت ساکنين کوچه می گفتند که ما اهل يک خانواده ايم ، درحاليکه دارای عقايد گوناگون بودند و در انتخابات پارلمانی دوره 13 سيزده يکجا اشتراک کرديم و هر خانواده به کانديد مورد نظر خودش رای داد و اين اختلافات عقيدوی کوچکترين تاثيری بر روابط همسايگی ما نداشت . گاهی مسايل داغ وطن به بسيار روحيهً بی  آلايشانه و فارغ از جنجال ها و کشمکش های قبيلوی و برتری جويی مورد گنگاش قرار ميگرفت و در ختم صحبت ها هيچ کدورتی بر جای نمی ماند.

دراين ميان نقش استاد قيوم بارکزی برجسته بود . او در ميان خانواده بزبان پشتو صحبت ميکرد مگر با دری زبانان با لهجهً شيرين قندهاری و طرز ادای خاص خودش تکلم می نمود. وی در زبان فارسی دری چون بعضی از اسلافش خيلی وارد بود و اشعاری به اين زبان از خود در دفتر روزگار برجای گذاشته است.

عبدالقيم بارکزی قامت بلندی داشت . علاقه او به ورزش ( در يک مقطع آمر عمومی سپورت های وزارت دفاع نيز بود) ، و تربيت او در محيط عسکری او را انسان جدی منضبط ، جسور و صريح الهجه بار آورده بود. او مرد وطنپرست ، صادق و دارای مناعت نفس بود و با طبقه فيودال ، مامورين رشوه خوار و رشوه ده و آنانی که از خون مردم سرمايه بدست آورده به عيش و نوش ميپرداختند ميانه خوب نداشت ، هميشه از بيعدالتی های طبقه حاکمه در طول تاريخ در حق مردم مستضعف  و محروم نکوهش ميکرد و از اينکه افغانستان را در نيمه قرن بيست کشور فقير نادار  ، دست نگر و فاقد مزايای يک دولت عصری می ديد رنج می برد و براعمال اميران مفت خوار و مستبد و بی تفاوت در برابر وطن نفرين می فرستاد.

دوستان همنشين او عمدتا دانشمندان ، دگر انديشان و روشنفکران بودند  و از نظريات او مستفيد می شدند. وی در مضمون تاريخ افغانستان و جهان يد طولايی داشت و تدريس اين مضمون سالها در ليسهً حربی برعهده اش بود. بيشتر اوقات می ديدم جناب محمد آصف آهنگ (5 ) شخصيت بزرگ سياسی ، اجتماعی و ادبی کشور که خانه اش در نزديکی خانه های ما قرار داشت نزدش می آمد و ساعتهای متوالی با هم تبادل نظر می کردند و گاهی هم او بمنزل جناب آهنگ می رفت.

گفتيم او دارای صراحت لهجه   و طرفدار بيان حقيقت بود. خانمش سامعه قيوم بارکزی که نواسهً مرحوم عظيم الله خان وزير می باشد  می گويد : شوهرش هميشه می گفت که حقيقت را بگوييد ولی آگاه باشيد که روزی کشته خواهيد شد. او با خانوداه شاه امان الله غازی علاوه از روابط تباری از طريق وصلت های متعدد خويشاوندی نيزداشت و ازاين بابت است که به گفته خانمش مدت 18 سال تحت پيگرد پوليس مخفی رژيم ظاهر شاه قرار دادشت.

قيوم بارکزی دوبار روانه زندان شد

 

بارکزی نمادی ازمقاومت ، آزادی ووطندوستی

براساس اظهارات سامعه بارکزی شوهرش يک بار در وقت رژيم محمد داود و بار ديگر در وقت رژيم آقای تره کی روانه زندان گرديده بود. علت حبس او را در رژيم محمد داود ناکامی يک تعداد شاگردان فاميل های سرشناس طبقه حاکم در آن ليسه وانمود کرده اند . وی گفت ، اين امر رسولی را برافروخته ساخته بود ، او استاد را احضار و می خواست آن شاگردان را بالايش کامياب بسازد ولی استاد وقتی به اتاق رسولی داخل شد حالت عادی داشت که رسولی ازاين وضع براو برآشفت و دستور تيار سی برايش داد. اما استاد با خونسردی گفت شما با چنين بی عدالتی سزاوار رسم تعظيم نيستيد و من هرگز امر شما را اجرا نمی کنم. فقط شما و مقام رياست جمهوری صلاحيت دارند امر کتبی برای کاميابی همه شاگردان اعم از فقير و سرمايه دار وواسطه دار صادر بکنند و ازاين بابت او را يکنيم سال در زندان انداختند.

سامعه بارکزی ، علت حبس شوهرش را در سالهای 1357 و 1358  اختلاف نظر در طرز تدريس مضمون تاريخ که بين استاد بارکزی با مشاورين شوروی واقع شده بود بيان کرد و گفت که او در برابر اراده مشاورين بياستاد و ازينرو او را نه تنها حبس کردند بلکه حکم اعدامش را نيز صادر نمودند که نزد ما موجود است. مگر قبل از تطبيق حکم اعدام کودتايی رخ داد  و همان شب کودتا ، افسران بلند پايه که شاگردان قبلی استاد بودند و به استاد احترام داشتند از ديدن وی در محبس پلچرخی متحير و متعجب گرديده  او را ذريعه موتر جيپ راسا به منزل ما به کارته پروان آوردند.

اين استاد وطنپرست سالهای ديگر بخصوص در رژيم تنظيمی وقت خود را در خانه سپری کرد و به مطالعه و تربيت گلهای رنگارنگ در حويلی اش مشغول بود و يکی دوبار برای ديدن يگانه پسر برومندش انجنير ذبيح الله بارکزی به فرانسه رفت . در آنجا زمينه استراحت ، تداوی و زندگی برای  استاد کاملا ميسر بود و برخی شخصيت های نظامی سابق فرانسه که او را ملاقات کرده و از صحبت هايش تحت تاثير قرار گرفته بودند از وی خواستند همانجا بماند و عمر باقيمانده را در کنار فرزندش در کشور مترقی و صلح دوست فرانسه سپری کند ولی عشق وطن او را وادار کرد تا تقاضای آنان را رد کند و به وطنش برگردد.

بلی او به وطن برگشت و در همان کاشانه ماوا گرفت و در حين هجوم و تسلط طالبان زمين سوز مريض و زمين گير گرديد و برای تداوی به پشاور رفت و از قضا چهار سال قبل در شهر پشاور جان به جا افرين سپرد.

روانش شاد و يادش گرامی باد.

نمونهً از اشعار بارکزی

رنج پيری

 

ازبسکه ناتوانم و دردی کشـــــــــيده ام                  از جور روزگار به پيــــــــــری رسيده ام

شد قامتم خميده و رنـــــــــگم پريده هم                   لرزيده دست و پا و به نيــــستی رسيده ام

رفتی تو ای جوانی به زودی ز پيش ما                  صد ناله و فغان  زهجــــــــــرت کشيده ام

آنروز های شادی و مستی دگر چه شد                   دادم ترا زدست به عزلــــــــــت رسيده ام

نالم ز درد بيــــــکسی و رنج  روزگار                  اين قصـــــــــــــه را ز مردم دانا شنيده ام

دارم هزار گله ز ظلــــــــم تو روزگار                   قيوم دگر مپرس که ز جورش چه ديده ام

اول اسد 1376

نامه و شعری از روشانه قيوم بارکزی دختر بزرگ استاد که در هامبورگ زندگی ميکند در وصف پدرش

پدرم کسی بود که قلب پاک داشت ، حسادت را نمی شناخت ، وفادار بود ، شوهر خوب برای مادرم و پدر خوب و رفيق برای اولادهايش بود. انسان صادق و با همت بود ، انساندوستی و غريب پروری را خوب می فهميد. من خوشبخترين کسی هستم که به داشتن همچو پدر افتخار می کنم.

ای پدر خوب و مهربان روحت شاد باد.

ای پدر خوبم هميشه ما را سرشار از مهر و محبتت کردی و برای ما آموختی که چطور می توانيم به اولاد خود محبت داشته باشيم و درس زندگی را بياموزيم. اگر صد سال انسان زندگی کند باالاخره مرگ به سراغ انسان می آيد. چه بهتر که انسان با افتخار و نام نيک از اين دنيا برود.

 

احترام پدر

مباش جان پدر غافل ار مقام پدر                  که واجب است به فرزند احترام پدر

اگر زمانه به نام تو افتخار کند                     تو در زمانه مکن فخر جز به نام پدر

هامبورگ 23 سپتمبر 2004

 

روزت مبارک باد پدر عزيزم

 

ای پدر رفتی و ما بی پدر گشتيم حال           

همچو مرغان مهاجر در بدر گشتيم حال

غمگسار بيقرار ميهن ما بود او                   

در رهً آزادگی بی بيم و بی پروا بود او

بهترين پدر دنيا بود او                              

عاشق خوشبختی افغانستان فردا بود او

بهترين پدر دنيا بود او                            

در پی پيروزی حق مست رويا بود او

از تبار گاندی و زرتشت و بودا بود او

بهتر از هر کس به درد ما مداوا بود او

بهترين پدر دنيا بود او

آخرين ديدار با عنايت سراج

دراواسط سال های 1357  ـ 1358 که از دوستی ام با ايشان تقريبا 15 سال می گذشت و اينک اتفاقا بازهم در دفتر وزير وقت کار ميکردم جناب شان به دفترم آمدند. لباس شيک به تن داشت ، از سيمايش نور متجلی بود. او همينکه مرا در آغوش گرفت اشک از چشمانش سرازير شد و من هم گريستم و احترامش را بجا آوردم و برايش قهوه خواستم و ضمن خوش آمديد گفتم که سراپا در خدمتت هستم.

وی آهی کشيد و گفت : می خواهم به خارج از وطنم بروم و بدون پاسپورت نمی روم. فقط برايم پاسپورت آماده کن. در بدل آن حاضرم يک حويلی ام را برای کودکستان که در پهلوی وزارت پلان در جاده صدارت قرار دارد بدسترس دولت بگذارم. در منزل ديگرم همانجا خواهرانم زندگی ميکنند.

من که تحت تاثير قرار گرفته بودم با اجازه قبلی او را نزد وزير وقت بردم خوش بختانه اين وزير انسان دوست ، باشرف  و عيار گونه( 6 ) تا نيم اتقاق به پذيرايی اش آمد و تنگ در برش گرفت و چندين بار رويش را بوسيد و گفت هر امر و خدمتی را که به انجام آن قادر باشد ازش دريغ نمی کند. سرانجام کار پاسپورت را وزير تمام کرد و جناب عصمت الله عنايت سراج چند روز بعد مجددا تشريف آورد و گفت فردا سفر پيشرو دارم فقط در برابر اين احسان تحفه ای برای خودت و برای جناب وزير آورده ام.

گفتم تحفه چه باشد ؟

گفت : در موتر فولکس واگونم يک جلد قرآن عظيم الشان يادگار پدرم را برای خودت و نه جلد دايره المعارف انگليسی را برای وزير آورده ام. بعد از کسب اجازت از وزير تحايف معنوی قيمتدار را گرفتم و تانزديک موترش رفتم و همرايش خداحافظی کردم و اين خاطره را از لوح دلم به دفتر روزگار انتقال دادم.

قابل ياد آوری است که از لحاظ خط ، حواشی ، صحافت و زيبايی قرآنی به آين قشنگی تا حال نديده ام .

يادش گرامی و روحش شاد باد!

 

قرار معلوم ايشان دو سه سال قبل در ديار غربت چشم از جهان پوشيده است.

 

************************************************************

1 ـ در کابينهً مرحوم محمد هاشم ميوندوال 27 نفر در بست های رتبه 5 و رتبه 4 بحيث مدير در پست های مختلف مقرر شدند که نام من هم در آن شامل بود وقتی خبر از راديو پخش گرديد ، جريدهً ترجمان برهبری  عبدالرحيم نوين ، وزير اطلاعلات و کلتور  نوشت : در صورتيکه همه کارها را صدراعظم می کند پس معلوم می نيست که وزاری مربوط به چه اموری مصروفيت دارند. همان بود که اصولنامه مامورين تعديل شد و صلاحيت تقرر  مامورين رتبه 5 ـ 4 ـ 3 به وزرا تعلق گرفت.

2 ـ وی از وکلای مبارز بود. در آنزمان وقتی بودجه وزارت دربار از جانب عبدالملک عبدالرحيم زی وزير ماليه وقت به شورا پيش شد بالای آن اعتراض بعمل آورد و آنرا با شرايط اقتصادی افغانستان موافق ندانست بنابرين از طرف کميسيون موظف تنقيصاتی در آن بعمل آمد.

3 ـ   پوهاند اصغر و دگر جنرال محمد عظيم هر دو از رهبران حزب رستگاری ملی بودند و برای صلح و آرامی وايجاد نظام مبتنی برعدالت تلاش می کردند.  جنرال عظيم در کابل براثر اصابت راکت های کور دشمنان مردم افغانستان در نزديکی خانه اش در کارته سه شهيد گرديد و پوهاند اصغر به مرگ طبيعی اخيرا در کابل جهان فانی را وداع گفت. روح هردوی شان شاد!

4 ـ اين شخص پدر منست. او مسجدی را در سر کوچه بصورت پخته به کمک اهالی زير نظر شهرداری اعمار کرد.

از سينمای بهارستان تا سرک ششم کوچهً ما که فاصله کمی نيست نصب پايه های برق ، لين دوانی و تمديد نل آب تا منازل ، به توجه و زحمتکشی وی صورت گرفت. گويا او خود را وقف خدمات عامه نموده بود و نانش هميشه با مهمان صرف ميگرديد. ازينرو او نزد همسايه ها و مردم محل از احترام خاص برخوردار بود.

5 ـ  محمد آصف آهنگ فرزند مرحوم ميزا محمد مهدی خان چنداولی است که بحيث منشی شاه امان الله غازی ايفای وظيفه کرده بود و در زمان حکومت نادرخان با محمد ولی خان دروازی وکيل شاه امان الله و عدهً ديگر به توپ پرانده شد. روحش شاد!

خود محمد آصف آهنگ نيز در وقت حکومت داود خان به جرم همکاری با کودتائيکه به عبدالرحيم زی نسبت داده می شد مدت پنج سال را در حبس گزرانيد.

6 ـ اين وزيرجناب اکادميسين دستگير پنجشيری بودند.



بالا
 
بازگشت