عابد

 

خواستن توانستن

آرزو داشتم که چون پهنا شوم

در دل اندوه و درد معنا شوم

شعری باشم التهابی نو ظهور

در دل ظلمت ببخشم کوهِ نور

مهر و الفت سردهم برذوق دل

هرکه راند برزبان از شوق دل

چشمه ساری بردل ظلمت شوم

هم نماد حاصل و حکمت شوم

یاکه پیچم همچو گرداب دورخود

یاکه ریزم همچو سردآب دروجود

آنچه که هستم نباید آن بودن

آنچه که نیستم نباید آن شدن

درشکوهِ اوج و ابهام... نه نخیر

در دورغین وصف ادغام... نه نخیر

بهر اعمارم خودم جستم زجای

گر روم باقی بماند نقش پای

عرضه میدارم متاع رنج خویش

انعکاسی خاطرات قلب ریش

نقل مجلس عشاق سازم سخن

نقش دیرین رواق سازم سخن

تا که یک فرد مفید عصرشوم

در تناسب چهرهِ بی کسر شوم

در شتابم من شتابان درعمل

شیشهِ ناموس وجدان دربغل

تفسیرات راز پنهان درد من

تقصیرات عمر پایان در سخن

از کجا ام، من کجایی ام، کی ام؟

دفترم، دردم، بلا ام، پس چه ام؟

یک الم، یک آه و درد جانگداز

نقش پای خاطرات هستی ساز

اشک شام خاطر آزرده دل

رشک کام فاخر پژمرده دل

زینت زیبا به حرف القأ کنم

طینت دیر پا به حرف انشأ کنم

چون دیگر آن (عابد) و پارسا  نی ام

چون دیگر من فاقدِ ماوا نی ام

سینهِ هر سوخته دل جای من است

حفظ رازش حلقه در پای من است

گردِ خاکِ پای و هم پاسدار عقل

من غلام و بنده و دیندار عقل

اتکا در خود کنم در خود پناه

مشکل است درک ام کنید دریک نگاه

میتوان در عمق بینیش ام روید

چون وسیع است بادیه تیزتر دوید

 

ج (عابد) ۷ می سال ۲۰۱۳- هالند

تکوین خویش

تا نسازی خود، نمی سازند ترا

هرکه با ذوق اش ترا شکل میدهد

جهت تأمین فقط امیال خویش

هرکه با میل اش ترا عقل میدهد

          هکذا خود شو، در جسم خودت

          ابتسام بخشی سکوت خاطرت

***

تا نپویی، یا نجویی کام خود

دفتر ایام خویش دَر دادن است

منزل هر آرزو رفتن به سر

گوهر چشم را بخاک افشاندن است

            پس بکوشا! آنچه خواهی، آن شوی

            بهر زخم ات تو خودت درمان شوی

***

پور سینا هم نبود سلف خدا

از تراوش معرفت در کام کرد

جوی شد، جویبار شد، ابحار شد

قطره قطره در دل ایام کرد

              هر که در راهی اگر همت گماشت

               تخم بهروزی بدست خویش کاشت

***

شاه همت، گر غلامی عقلی

انتهایی دید تو پهناور است

گر مربی ات بُودَ عقل سلیم

اتکاء باورت بالاتر است

           اعتماد بر نفس تکوین است و بس

           عکس آن را دانکه تدفین است و بس

 

ج (عابد) ۵ می سال ۲۰۱۳ هالند

رباعیات

 

از بهر فنا باختن سر بیهوده است

در کسب متاع ریختن زر بیهوده است

با عزم و هنر طی شود منزل صعب

باور نکنی رفتن دیر بیهوده است

***

از خامی خلف نام پدر پاک شود

از کثرت آن سینه و دل چاک شود

آئین او را به زر، اگر حک نکنی

با سیر زمان، نابود و در خاک شود

***

هنگامه مکن شبِ شراب درشکن است

برضم کثیر دستِ عذاب درشکن است

روزیکه شکن شکن شود سوژهِ  روز

در چشم یقین، پای سُراب درشکن است

***

در شاخ وجود، اگر چو گل می گشتی

در رسم سجود، نیز قبول می گشتی

میریختی اگر، جوهر عقلت به زمان

دربین دو اندیشه، چو پل می گشتی

***

ارباب طمع، توان او است غضب

دوران دمه، زمان او است واجب

دوستی که ز روی لطف بتو خورده گیرد

باور بخدا، زبان او است عنب

***

از واعظ خطیب خدا زیارت نشود

در راهِ عقول، به اشک طهارت نشود

در خانهِ دل طواف تو الزامی ست

در خیره سری معنی عبارت نشود

 

ج (عابد) 30 اپریل 2013       

 

 

 


بالا
 
بازگشت