عابد

 

وقت گرانبهاست

 

در انتهای شب

          عاری زترس و رعب

                             در لابلای گپ

بزمی بپا کنیم

         غم را رها کنیم

                     شب را صبأ کنیم

زیرا که همین لحظه چو فردا نمیشود

فردای روز قبل چو حـــــــالا نمیشود

***

در بحر لحظه ها

             با کشتی یی وفا

                          هر دو کنیم شنا

ما و تو دو بدو

            تا قصر آرزو

                       دستم بدستِ تو

بی وصلت ما، تسکین دلها نمیشود

این سوز و درد عشق مدوا نمیشود

***

باشد کنار جو

          هم قدح و سبو

                     این منظر نیکو

تا دم دمی سحر

            این حرف و شعر تر

                          بر تو کند اثر

هیــــچ جا بتو منزل و ماوا نمیشود

بی دفتـر من عشق تو انشـأ نمیشود

 

 ۲۲ اکتوبر سال ۲۰۱۳ –هالند

 

پلان کار

من دراقلیم رویا نمی روم

بی آلایشی را می ستایم

بزرگ منیشی عادتم نیست

می خواهم کلبهِ بسازم غریبانه

با رنگ های طبعی منقش اش کنم

با ریشهِ انار، با روینگ(*) و یا کُرمک(**)

چون محصول زحمات پدران ماست

بیرق رئالیزم را در تقاطع دو نقطهِ بُلند میگذارم

و برنامه ای کاری ام را در جوار آن

بر ادراک عقلی اسرار می ورزم

آنچه که نیاز است، با تعمق بیش مطرح می کنم

بداهه و بداعت طرز تفکرم خواهد بود

لجاجت قومی، دینی، زبانی مردود است

شیوه ای نوین پیوند را، ترویچ میکنم

در یک ساقهِ تنومند، اشجار متنوع را

زیرا نیاز جامعهِ ماست

در گذشته ها، عکس آن معمول بود

کاری دیگری که انجام خواهم داد

پرستاری از همسایه ای بیمار و علیل ام می باشد

لاکن بعد از ختم نماز، تسبیح دور نمی دهم

زیرا زمینهِ تفکرم محدود میشود

در اثر تفکر و تعمق، میشود تاریکترین زوایا را دید

میدانید؟ انسان زمانی کامل میشود

که از نابالغی ذهنی بیرون آید

و به تقصیر خویش پی برد

(استعداد انسان در جریان کار رشد میکند

و شخصیت آن در دوران کامل حیات)

 گوته شاعر المانی چنین گفته است.

تاریخ را تلاوت، باید کنم

در غیر آن خود را نمی شناسم

هم چنان گذشته تاریک و مبهم خواهد ماند

تکرار....... نمیکنم، زیرا انحطاط معنی میدهد

تقلید، یعنی بی مایه بودن، تفالهِ دیگران را خائیدن است

ابداع، وسعت اندیشه می خواهد

جنازه ای فرهنگ را بر شانه ای بیگانگان نگذارم

زیرا به هدیره ای آبایی نمی رسانند

(گویند خنده نمک زندگی است)

اما تبسم گوارا تر از آن می باشد

و سپاهِ کدورت را مغلوب می کند

محموله های خوشی را با فروتنی انتقال میدهم

بار اندوه و غم را با استواری و متانت

گرچه لست کار هایم تکمیل نشده

بنا بر اجمال اختتام میدهم

آری! داشتم فراموش می کردم

که عمده ترین کارم هنوز باقی مانده

یعنی دریچه های خانه ام را.......،

باید متفاوت رنگ کنم

زیرا یک رنگ بودن، در بُعد اجتماعی مفهوم وسعی دارد

اما، در شرایط وطن ما، رنگه بودن توانمند بودن است

گرچه حق دارم به ذوق خود رنگ کنم

لاکن نظر همسایه ها تعین کننده است

رنگ سرخ، آن مفهوم قبلی را ندارد

و انقلابی بودن را تداعی نمی کند

اگر از آن استفاده هم کنم، کس تکفیرم نمی کند

نمی گویند که راوندیی (1) زمان گشتی

در واقعیت امر کار ها تمام شدنی نیست

متباقی را می گذارم به آینده

گرچه جالب جلوه میکند، اما باشد...

دریک موقع مساعد.

شما زنده باشید و راوی باقی

* روینگ : ریشه یک نوع علف است، که در رنگ نمودن پشم استفاده میشود.

** کُرمک : پست ریشهِ درخت بادام می باشد همچنان برای رنگ کردن استفاده میشود.

1: ابن راوندی در یکی از شهر های خراسان زمین به نام مرورود بدنیا آمد و در چهل سالگی درگذشته از وی چندین کتاب بجا مانده ولی با تاسف فراوان باید گفت که همه از بین رفته است، نظر به قول مخالفین اش میتوانیم بگویم که چنین کتابها از وی باقی مانده، مانند: التاج،  بحث الحکمت، الدامغ، الفرید و زمرد چون وی را به عنوان زندیق می شناختند تاریک اندیشان تاب تحمل چنین روشنگری را نداشتند، از آن رو همه تالیفات اش را نابود کردند. وی با زکریای رازی هم دوره بوده.ن .ن صفحه 130

 

ج عابد ۲۴ اکتوبر سال ۲۰۱۳- هالند

 

 

دیدِ عمیق

شکوهی موجی توفانی

غریویی ابر بارانی

شکست مرزِ انسانی

همین فرهنگ امروز است

گنه بردوش دیروز است

قضاوت کار ما و توست

مرور باید تواریخ را

مرور باید، مرور باید

سکوت سرد و غریو مست و تبسم برگ لرزان است

همین تصویر که می بینید، نمای ملک افغان است

چه توفان است؟ چه توفان است؟ چه توفانی، چه توفان است؟

به عقل قاصرم فهمش، نه تفسیر و نه آسان است

ضرورت عقل و وجدان است، یقیناً عقل و وجدان است

***

عقب گردید، نچندان دور

ببینید! ما کی ها داشتیم

به غزنه چون سنایی بود

بخارا را، نوایی(۱) بود

زفیض مستعد سینا

به هر دردی دوایی بود

مگر امروز کجاست نیزک(۲)؟

مگر امروز کجاست بابک(۳)؟

سپر گردند، بدین شهکار

به راهِ عام نهادند دار

تُقلای زبان سوزی، شب و روز سوژه می سازد

گهی تیمور، گهی بابر، گهی اورنگِ رنگا رنگ

یکی بر لب ندای صلح، هزاران اند به فکرجنگ

یکی رستم نمی گردد، درین روز صف آرایی

یقین دانید که هیچ فردی، نشد قاعد به تهنایی

بیائید صف کشیم یکجا

بیائید درد کشیم یکجا

۱: منظور علی شیرنوایی وزیرناندار زمان سلطان حسین بایقرا.

۲: نیزک در سده اول هجری والی بلخ از اهل خراسان بود، در اوایل دین اسلام پذیرفت، بعداً بر ضد اعراب دست به شورش زد. یک سرلشکر عرب بنام قتیبه بن مسلم سوگند یاد کرد که تا از خون نیزک و طرفدارانش سنگ آسیاب نچرخاند و گندم آرد نکند قرار نخواهد گرفت. بالای نیزک حمله شروع شد، نیزک طرف تخارستان عقب نشینی کرد، در اطراف شهر اشکمش او را دستگیر کردند، او را با شش هزار افرادش گردن زدند و از خون ایشان آسیاب دور دادند.عین عمل را در شهر گرگان یزید بن مهلب نیز انجام داده بود.ماخذ کتاب نام و ننگ صفحه ۴۳

۳: بابک در تبریز پیشه وری و به شبانی مشغول بود، و به اندیشه خرمدینان آشنایی پیدا کرده بود،بعد از مرگ جاویدان بن سهل، بابک به رهبری خرمدینان رسید.

ج (عابد) ۶ نومبر سال ۲۰۱۳-هالند

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++

 

 

وسعت اندیشه

نقاشم، من منقش می کشم

رنگ بی رنگی، مرا آید پسند

من زآمیزش رنگ، آموخته ام

رنگِ همرنگی، مرا آید پسند

           سیر ثابت از خلل عاری شود

           عقل قاصر موجب خواری شود

من غواصم می جویم عمق راز

نابلوغ گوهر، کنار ساحل است

عمق و پهنا و ستیغ را الفتش

برمزاج سرد من چون مایل است

             در روید در عمق بحر الفتم

            تا بیرون آرید متاع صولتم

روزن اندیشه ام مسدُد نیست

روشنایی معرفت دارم نیاز

می نویسم حادثات روز خویش

از تکبُر معافیت دارم نیاز

            در تلاشم تا بیارم گوهری

            از درخشش نام گیرد اختری

 

 ۱۳ فبروری ۲۰۱۳- هالند

 

از ...حمیل

زیب گردن از طــــلای ناب می سازم حمیل

از گل ناز سخــــن پُرتاب مــی ســازم حمیل

دانه دانه می چینــــم از دفتــر پُربــــار عمر

از شمـیــــم تازه و نایــــاب مــی سازم حمیل

حجـــم تلــخ اضطرابـــــم می تراشد کوهِ غـم

از هجـــوم ناله ام در خواب می سازم حمـیل

گربه اوج شب خروشد در ضمیرم طبع شعر

از ملاحت در میـــان آب مـی ســــازم حمیل

من ز درد اجتــــمـــــاع و حــالت زار خودم

از نوای مـردم بی تاب مــــی ســـــازم حمیل

میدهــــد الهام به من این وضع ناهنجار روز

برخـــلاف مـالک و ارباب می ســـازم حمیل

چونکه (عــابد)حل شده حالا در محلول شعر

هرچـــه باشد درخور آداب مــی سـازم حمیل

 

 ۸ جنوری سال ۲۰۱۳-هالند

 

درماورای آرزو

من اگر ابر بودم، ابرسخا

برکویریکه زغم خشکیده

قطره قطره بخدا گوهرجان

       همه را بذل شما می کردم

       غم و اندوه فنا می کردم

       عصرتاریک ضیأ می کردم

آرزوست، خورده چرا؟ براحساس

چون به پندار کثیر است القاص

***

من اگر باد بودم، باد بخدا

بوی عطر چمن الفت وناز

به دماغی که نیاز داشت کزان

           مفت و مجانی نثار می کردم

           فکرآشفته قرار می کردم

           حرف ناگفته قطار می کردم

بشکفــد غنچهِ این آرزو ها

میشود خاطر رنجیده دوا

***

من اگر آب بودم، آب روان

در نیاز لب وافر زعطش

همچو آبشار امید می ریختم

          مزرعه سوخته چمن میگردید

          سفرهِ مهر پهن میگردید

          همه جا رشک ختن میگردید

حیف که تنگنای زمان هیچم کرد

فهم نیرنگ زمان گیـــــچم کرد

***

حال اگر خاک بودم، خاک صفا

گل یکرنگی به بستان جهــــان

بهر اقنــــاع زمــان رویانـــدم

           همه جا معطر و آراسته دیدی

           همه را با فر و دلخواسته دیدی

            همه را شاکر و پیراسته دیدی

فرش فردوس زمهر رنگین بود

دل (عابد) زشعر سنگین بود

 

ج (عابد) ۲۵ جون سال ۲۰۱۳-هالند

 

 


بالا
 
بازگشت