دوکتور حسنیه عثمان داود

 

ملال


بخاک من اگر آیی شقایق را ببو ایدوست
عطرش یادمن،سرخی برگش برگۀ اذین میونداست
من شیرازۀ در قلب تاریخم
ملالم من
آه ودرد، دیگر ناکسان از روبرو بامن نمی جنگند
شیر جنگجو گویی دگر آبی نمی خواهد
مَشکم خالی ورنگ درفشم رفته در اشک یتیمان است،
چادربر حقیقت، سایۀ بن بست برهرکوچه، تاریک است
سنگر داغ پیکار گُنه درگرُز خشخاش است
این بحبوحه درژرفای خود نام مرا خواند
و من بار دگر تازم،
که روح تشنه ام،بر غول این مکاره ها بیداد می خواهد
و تندیسم،شکست اولچک و زولانه رادراستخوان دارد
رسالت ،رفتن و گفتن،علم بردار این شیرازۀ پاک است
تقدیس زمان اینست :
کزنو کهنه را استطوره میسازد
و من بار دگرآیم
که تکرارِ مرا تاریخ میخواهد


حسنیه عثمان داود

 

-------------------------------

 

وطن در شعله میسوزد

تو کاری کن
بتاراج شیاطین میرود این اشیان من
بدست وحشی دوران که مردن، کشتن و نابودی انسانیت
را وعده فردوس پندارد
به غارت میرود هستی و مال من
بداد مردم من رس !

تن ملت بدست فاسدان صدپاره میگردد
بلور عزت مردم

بزیر چکمه غول جها لت درز می بندد
و دژخیمان نفرت، اژدهای وحشی بیداد
بدندان میکند از ریشه ان سرو بلند ارزو هایم
خداوندا!
امید مردمان بی پناهم شو
شبستان حزینم را
به نور آشتی افروز
تو رحمت کن که تو خلاق و دانایی
برای سرزمینم مشعل عرفان بیاور ای خدای من
و فانوسی برای مردمان من که در تاریکی شب سخت حیرانند
به قلب هر وطندارم صفای عشق و شادی بخش
به شهر و خانه ام گرد محبت ریز
توکاری کن که این ویرانه دلمرده با باران رحمت دشت های پر زگل گردد

و سرمای زمستان رابه یغمای بهاران ده.
خدا یا ناجی ما شو
توان ده ناتوانم را
بدشتم گل فشان کز رنگ خون بیگناهان سخت بیزارم
که جاي آتش و باروت
باغ نسترن هاي محبت بال بگشاید

 

 


بالا
 
بازگشت