+

داکتر اکرم عثمان

یک کتاب ماندگار  و محققانه در زمینۀ جامعه شناسی

از جانب  بشیر مؤمن

 

تا جایی که این نگارنده واقف است، تا دم حاضر در کشور ما، یک کتاب جامع در زمینۀ جامعه شناسی،  نوشته نشده و یا من از آن اطلاع ندارم. به هر رنگ، جناب بشیر مؤمن از آن فرزانه گانیست که بار نخست نگارش یک اثر پرمحتوا و حجیم را به عهده گرفته و دانش جامعه شناسی را در وطن ما پربار کرده است. از محتوای این کتاب و جستارهای که آقای مؤمن نگارش آنها را الزام کرده است، بر می آید که مؤلف مورد نظر، به ریشه های موضوع توجه کرده و کوشیده است با بهره گیری از سیر تحول «جامعه شناسی» در جوامع اروپایی، قضیه را از قدیم الایام پی بگیرد و با پدید شدن مدرنیسم به مثابۀ مهمترین انگیزه وعامل دگرگونی علم جامعه شناسی در مغرب زمین، کلیدی ترین ساختارها را زیر ذره بین سبک  و سنگین  نماید وعلل آنها را بالا بکشد. هرچند این مهم در یکی دو مقاله و یکی دو کتاب برملا نميشود و باید  بارها زیر و بالای آن مباحث را کاوید و از پرویزن نقد،  بیرون کشید؛ مع الوصف آنچه را که جناب بشیر مؤمن زیر ذره بین گذاشته است، از اهمیت فراوان بر خوردار میباشد.

بشیر مؤمن پیرامون جامعه شناسی نوشته ها و مقالات متعددی دارند. بررسی دیدگاه های موصوف، نشان می دهد که برای ایشان آنچه در درجۀ نخست اهمیت قرار دارد، پیگیری روش بیطرفانه و مستند در نگارش و روشنگری است. و این نکتۀ مهم، موجب شده که دیدگاه های محققانه و قضاوت های بیطرفانۀ ایشان همواره از سوی محافل آکادمیک، مورد توجه قرار گیرد. شیوۀ تحلیل ایشان انتقادی و مبتنی بر شواهد مسلم و گوناگون تاریخی است و همواره سعی دارند هر نظریه ای را بر مبنای روشی علمی، مورد ارزیابی و قضاوت قرار دهند و از هر گونه تعصب چه در دیدگاه ملی و چه در مسایل قومی، دوری جویند.بدون مجامله به پنداشت این هیچ مدان، مهم ترین قضیه در دانش جامعه شناسی، «جامعه شناسی تاریخی» میباشد.

  این شاخۀ جامعه شناسی، از جانبی به سیر آمد و شد عوامل دگرگون کنندۀ   شعبه های جامعه شناسی در پویۀ زمان، توجه دارد و از جانب دیگر بر آن  است که فقدان شناخت آن شعبه ها را در مؤسسات اجتماعی، نشان بدهد. قدر مسلم این است که تحول جوامع شرق وغرب به دو گونه بوده است: نخست اینکه موسسۀ دولت در باختر زمین از همان آغاز، متکی برطبقات بود- طبقاتیکه عمدتاً محصول گونه ای عقلانیت بود - که در قرن ن های ۷ و ۸ قبل از میلاد، در یونان به بلوع رسید. در آن برهۀ زمان، رشد ارگانیک مؤسسات اجتماعی به جایی  رسیده که عقلانیت ناملتزم به مذهب و ایدیولوژی حاکم، چون جوهر سیال در محراق جامعه در حرکت بود (شورای بزرگان) که چیزی معادل مجلس  مؤسسان بود، تا در نبودی که در جهت عکس وجدان عمومی حرکت کند  و به فرمانرواها اجازه دهد که فعال مایشا ء باشند. از منظراقتصادی، نظام برده داری، زیرساخت مادی جامعۀ یونان را میساخت و برده ها چنانکه اطلاع داریم در هیراورشی حاکمیت، حقوقی نداشتند و اجازه نداشتند که طبقۀ  خود را ترک بگویند و قرار قانون، مالک برده  حق داشت، غلام خاطی را از بلندای صخره ها به زیر پرتاب نماید. به این صورت می بینیم که برده داری در آن زمان فاقد تحرک بود و هیچ برده ای نمیتوانست از محدودۀ مرزهای طبقه اش بگذرد. اما در خاورزمین از زمان باستان  به این طرف، داستان از قرار دیگر بود. اول مالکیت به آن صورت که درمغرب زمین پدید شد، در مشرق زمین پدید نیامد. به گواهی اسناد معتبر تاریخی، در فلات مشترک ما که عمدتاً شامل  کشور ما ، آسیای میانه، ایران، عراق، مصر، سوریه، اردن و شمال افریقا میشود؛ سیر تحول تاریخی به طرز و طریقۀ دیگر بوده است. به این معنی که دولت ها از پایین به بالا تشکیل شده اند و در گام اول، پیش از آنکه طبقات اقتصادی بوجود بیایند، مباشران امور عمومی به مثابه  هسته های ابتدایی قدرت، قد علم کردند. با این توضیح که به دلیل خشکی اقلیم، آب وهوای بی باران، قلت آب  و دور افتاده گی زمین های زراعتی، از یکدیگر  نیاز شدید به قاسم آب  یا میرآب احساس شد. همان ها به تدریج، مدیریت و زمام امور دهکده ها را به دوش گرفتند و به دلیل نیاز شدید کشاورزان به یک قاسم منصف، رضامندانه بخشی از صلاحیت های شان را در اختیار او گذاشتند و در مواردی او را به رهبری روستای شان برداشتند. هنگامیکه کانونهای  قدرت، مشبک تر شد و دولت های ابتدایی سر بالا کردند و احتیاج به میرآب درسطح وسیع تری مطرح شد، او به نیابت از مجموع میرآب ها امورعمومی را، به عهده گرفت؛ سپس مؤسسات غضروفی و مستبد قد بر افراشتند، که حضور دولت را در قاعده  میرساند. به این صورت پیش از اینکه طبقات اقتصادی به سیما و معیات طبقات اقتصادی یونان  و روم، بوجود بیایند، یک نظام زمین مدار! تشکیل شد که از جهات زیادی با اروپا تفاوت داشت. البته در ساحات یاد شده، ملکیت خصوصی متداول امروزی، وجود نداشت. زمین های زراعتی یا کاملاً در تملک دولت بود و یا به اجازۀ دولت. فرمانروا قادر بود، اراضی زراعتی را که در اختیار به اصطلاح یکنفر زمیندار بود، یا کاملاً ضبط کند یا به ديگری بدهد، یا بین کارگزارانش توزیع کند. به این صورت مازاد محصول که مقدمه ای برای تدارک انباشت میباشد، پیوسته از دستی به دستی منتقل شد و بالنتیجه یک نظام سترون و کند پوی زمینداری به وجود آمد که نمیتوان آنرا برده داری نامید و یا فیودالیسم. باید خاطر نشان کرد  که به سبب گرد نیامدن «انباشت!» در دست یکنفر، آن تحرک طبقا تی که فیودالیسم را آبستن فرهنگ فیودالی مینماید، پدید نیامد. زمیندارهای خاورزمین ، قرنها در حصار قلعه های منجمد و آداب و سنن زمینداری که در مواردی خاستگاه و زهدان زاد و ولد هنرمندان، شاعران، نقاشان و معماران میباشد، به ظهور نرسید. پس در مشرق زمین، حاکمیت مالکیت بر زمین است  که در مقیاس ملی، متمرکز شده  باشد و البته افغانستان از این قاعده مستثنا نمی باشد. باشد که محقق شناخته شده ما جناب بشیر مؤمن از این منظر نیز مطالبی را به رشته  بکشد.

به آرزوی آنروز!

 

 

 


بالا
 
بازگشت