دکتر عارف پژمان

 

زاغ و برف !


ندیده بود کسی، جامه ء دریده ی برف
نشسته زاغ به چشمان آرمیده ی برف!

به امتداد نگاهت،چو ابر ها رفتم
دوید بر سر راهم ،سحر،  سپیده ی برف !

به جان تو ٬ شب یلدا زغصه ، آب شدم
کنار باغچه دیدم، قد خمیده ی برف !

نیامدی و گلت روی بالشم خشکید
پرید از لب مرجانی ام، نشیده ی برف !

بهای گوهر اعماق صخره ها ، چند است
 کجا رود ، چه کند، شاخه تکیده ی برف!

نوشته ای که زمستان و غربتم، چون است :
پریده رنگ تر از اشک ناچکیده ی برف!

مگر که سلطنت دیو بهمن آخر  شد
که قصهء گل سرخ است در قصیده ی برف!

 

 


بالا
 
بازگشت