عبدالواحد سیدی

 

پیام بزرگ سعدی برای انسانیت در سروده

«بنی آدم  اعضای یکدیگراند...»

بنی آدم  اعضای یکدیگر انــــد                                                   که در آفرینش  زیک  گوهر اند

چو  عضوی بدرد آورد روزگار                                دگر  عضو  ها را نـمــــاند قرار

توکز مهنت  دیــگران بیغـمی                                                    نشاید که نامت  نــهــند  آدمی

این سروده  سعدی را  در کنگره ملل متحد به  چندین زبان با  ترجمه آویخته اند و همچنان این  پیام بزرگ  از استاد  سخن را در فضا پیمای« ویجرز» با نماد  ها و تندیس زن و مرد بمثابه  میزان عشق و عاطفه و از این  دست به فضا فرستادند به امید  آنکه یک روزی سخن سعدی در کرات دیگر نیزشناخته باشد.

کمتر کسی در ایران ـ و افغانستان و تاجکستان حتی  ترکیه چه بیسواد و چه باسواد ـ یافت می شود، که این مصرع جاوید سعدی را از حفظ نداند. ولی شگفتا که کمتر کسی یافت می شود که معنی ژرف آن را بفهمد. حتی گروهی از صاحب نظران دانشگاهی که عمدتا پایگاه قبیله و فئودالی دارند و زاده شدن در خانواده ای با هوا  و نوای تمایز زیست  محیطی ـ چه بسا ـ کوری و کوته بینی بدنبال می آورد که  به «تصحیح» آن دست زده اند و کلمه « یکدیگر» را با کلمات « یک پیکر» جایگزین کرده اند.
سعدی در این حکم،  جزء و کل را نخست به شکل  فرد و بشریت بسط و تعمیم می دهد و سپس بمثابه عضو و اندام آنرا می نمایاند. او از پیوند طراز نوین میان انسانها سخن می گوید و واژه ها به مثابه  موم در دستان  این  حکیم ورزیده قرون وسطی شکل می گیرند و معانی ژرف وبلندی را در اختیار خواننده می گذارد.
 با یک  دید  عمیق منظور سعدی از اعضای یکدیگر بودن انسانها صریحاً پیوند  عاطفی می یابد. پیوند ی که انسانها را  در چرخه حیات  به  معنی واقعی آن ، با هم ربط می دهد.
و انسانها قسمی باهم  ربط می یابند که کوچکترین تغییر و تأثیر بر عضوی در اعضای دیگر و در کل در تمام حیات و صفحه زندگی ، بازتاب می یابد.که اگر نا ملایمی رخ  دهد ویا ضربه  ای از جایی وارد شود همه اعضا و جوارح اندام خانواده بشری را به درد می آورد.
دانشمندان جامعه باوررابطه ارگانیک سعدی  را میان بنی نوع بشردر شعر «بنی آدم»به  این  اشکال سنجیده اند:
«هگل» :«از نوعیت انسان در این شعر سعدی از مفهوم «نوعی» بودن مقوله «انسان» سخن می گوید.»
باور به نوعیت انسان، به معنی اصل قرار دادن انسان است، به معنی معیاری دانستن معیارانسان، به معنی غیرقابل انکار و بی چون و چرا بودن عزت انسانی، به معنی برابری همه انسانها، صرف نظر از نژاد، زبان، ملیت، مذهب، طبقه، طرز تفکر و غیره است.
لذا میتوان
این شعر، را،استثنائی ترین شعری  سعدی دانست که در تمام عمرش سروده است.
کاربرد و محتوای  این شعر به عصر جدید تعلق دارد و نه به زمانه ای که سعدی در آن  می زیست. در این شعر شگفتی آور، سعدی بالقوه تن می افرازد، سعدی فردا، آن شخصیتی که  درمیان کشمکش  های خونین عصر خود قلم و دوات خود را شهر به شهر همراه خود  می گرداند تا در حین  نوشتن از حوادث روزگار او قلم باز نه ایستد .
 از این شعر بی همتا و شگفت آور می توان به عظمت نبوغ شیخ شیراز در جامعه دانشورزان سرزمینهای خراسان بزرگ وایرانِ، تابخورده با فرهنگ محکم آریایی و مزج شدن آن در حلقه عرفان و معارف اسلامی  پی برد.
زیرا در فرهنگ و دانش  عرفانی کینه و نفرت ارتجاعی ندارد و در دایره  فرهنگ بی چون و چرای عرفان خراسانی همه انسانها بدون شناخت نام و نسب سعدی وار با هم برادر اند . ولی می بینیم بعد  عصر خرد  در اروپای خارج شده  از قرون  وسطی مخصوصاً در ختم سده  نزده و شروع تا میانه قرن بیستم ، فاشیسم  اروپا در قالب جنگ  های جهانی اول و دوم که در جایش  از آن بحث  های عمیقی خواهیم داشت ، تمام کینه و نفرت بربرانه اش را نثار هگل و مارکس و انگلس و پنجاه و پنج ملیون  نفر قربانی شده در جنگ  دوم  جهانی کرده بود.
 کسانی که کتب نژاد پرستانی از قبیل نیچه را به درجه کتب درسی ارتقا می دادند و مشاورت از نزدیک و دور خردستیزان اگزیستانسیالیستی از قبیل «هایدگر» و «یاسپرس» را گرامی می داشتند، نمی توانستند با طرز دید سعدی در شعر «بنی آدم» میانه خوبی داشته باشند.
چرا که دیالک تیک و خرد و خود مختاری انسان ها همواره دست در دست و شانه به شانه هم رفته اند و خواهند رفت .سعدی برای این ادعای بلند بالای خود که انسانها برای رسیدن به آن تقلا دارند دلایل زیر را در اندیشه  اش همواره  تبین دارد.
این کار همیشگی سعدی است.او بلافاصله بعد از اظهار نظر به استدلال و اثبات ادعای خویش کمر می بندد. به دلیل  این  که او یک  عارف است  و به  نور عرفان  در می  یابد که همه  انسانها  در آفرینش از یک  گوهر بهره میگیرند. جایی که خداوند  در قرآن بوجود  این  انسان کامل می نازد و میگوید من انسان را ازبهترین ها بهتر خلق کرده ام. و خداوند  میگوید «به جلال خود سوگند  که  بهترازاین موجودی خلق نکرده ام که انسان زیبا ترین  آن است.» و از همین سبب انسانها در آفرینش، از یک گوهرمی باشند. گوهر روح آدمی میدانید به کجا می رسد؟
سعدی نه تنها در این حکم، وحدت مادی هستی را بر زبان می آورد بلکه این حکم را در مایه عرفانی حیات ،هستی می بخشد  و به فحوای مایه  هستی که اسلام  در یکهزار و چهار صد سال قبل صلح و همزیستی را بین  جامعه  مؤمنین تأکید کرده  است که سعدی از این هم پا فراتر می گذارد و در چرخه جامعه انسانی همه را مستحق و شامل در این امر  میداند چرا که همانا خداوند رب عالیان و عالم  ها  است . چندین صد سال بعد تر ، نسل دیگری از انسانها از بین جامعه بورژوازی اروپا(مارکس)این نوا در داد :«و برای اثبات پیوند ارگانیک انسانها و برابری بی چون و چرای آنها دلیل می آورد» وتا  اندازه ی هم نظر سعدی در شعر «بنی آدم میشود.
سعدی «یک گوهری» بنی آدم را بر مبنای قصه آفرینش آدم از خاک استدلال و اثبات می کند.امروز تز «یک گوهری» همه چیزهای هستی، از جماد و نبات و جانور و انسان و کائنات، یک حقیقت علمی اثبات شده است و در فلسفه علمی تحت عنوان «وحدت مادی جهان» فرمولبندی می شود.
وحدت مادی جهان حاکی از آن است که جهان بر پیوند متقابل وحدتمندی استوار است و در آن، هرآنچه که هست، فرم توسعه و نتیجه توسعه ماده ای است که در زمان و مکان در حرکت و جنبش است که این  جنبش از کوچکترین ها با بزرگترین ها توسط یک مدبر اداره و مدیریت  می شود و تا زمانیکه ماده یا هیولا از روح  حیات  آبستن  نشود از خورد ترین  موجودات تا بزرگترین  آن نمیتواند  نشاة حیات را درک  نمایند و بشر در شکل  هیولانی خود برازنده  ترین  عقل در  این  نظام را دارا میباشد چنانچه  حضرت ابوالمعانی بیدل در مورد  اینکه چسان جسم  هیولایی انسان  در بین  آب و گل زمانهایی را گذرانید تا شرف روح هستی را در قالب پیدا کرد .همو  میگوید :

بصد گردون  تسلسل بست دور ساغر عشقم                کــــه گردانید؟ یارب این قدر  گرد سر  عشقم

غمِ دردم ،سرشکم،ناله ام ، خون ،  دلم داغم                 نمید دانم  عرض  گل کرده ام ،یا جوهرعشقم

[[1]]

در آنجائیکه بیدل در مورد سرشت آدمی سخن  می زند و همین دور تسلسل را که در نظام خداوندی و مشیت او وجود دارد تبین  میکند ، باوجودیکه  خداوند  میتوانست  آدم را بصورتیکه  روح به او از اول ارزانی  میشد خلق نماید زیرا او تعالی به  هر امری قادر مطلق  است ولی ما  می بینیم که قرآن خلقت زمین  را  در ادوار توصیف کرده  است  و در  نظام  مندی خداوند همه جانداران و مخلوقات مجبور  اند برای  تکامل  خود سیری را که برایش  تعیین شده  است بپذیرند یعنی از آبستنی به جسم  هیولانی که در  نطفه تشکل مینماید ، بعد جان می یابد و ادراکات  خود را در بطن مادر پرورش میدهد ، و بعدش هم تولد میشود ، جوان  میگردد و در میانسالی به رسم  خردمندان همه  چیز را در می یابد که  میشد  همۀ  این  مظاهر را خداوند  در یک  طرفته العین طی مینود.  اما می بینیم که  چنین  نیست. بیدل  در مورد  این  تکامل سخنی دارد آمیخته با رمزوراز و گذشتن از کتل تفکر:

هیچ  هیکل بی  هیولا قابل صورت  نشد                                                  آدمی  هم  پیش از آن  کادم  شود بوزینه بود؟

ما در بحث قبلی  دیدیم  که  حضرت آدم ابوالبشر مراتب  خاک برداری ، قالب گیری ، امتزاج با آب و گل و پختگی  مدتها در آن شکل بماند و عاقبت الامر چون زمان جان آدمی که فرا می رسد خداوند از روح  خودش به او  می دمد و او را  از  هیولایی به صدرت جان یعنی انسان(آدم)در می آورد .پس با گذشتن از این همه فعل و انفعال و نافرمانی  مشیتی او  وزوجش  از بهشت رانده  می شوند و به زمین  هبوط میکنند  و سالهای کار داشت  تا آدم در زمین خلیفه  گی خود را شروع  کند مگر باوجود اینهمه فعل و انفعال که قول خداوند بر آن  استوار  است آیا می شود  آدمی را بوزینه  دانست و یا شروع زندگی وی را از یک  اصل  غیر انسانی دانست و اصل هر زیروحی را در کارگاه گمانه زنی اختلاط بخشید؟

امروز علمای اصل شناسی در پرتو  علوم  تطبیقی جین  ها  و  کروموزومهای اکثر حیوانات را با مقایسه با جین  ها  و موادیکه  در «دی ان آ» آنها  موجود  است منشه بندی کرده اند که ساختمان  جین ها و کروموزومهای انسان  هیچ  شباحتی به  میمون  ندارد که  بیدل در چند صد سال  پیش  این  اشتباه را از انسانها پرشیده بود  که آیا باوجود  اینقدر فعل و انفعالات و تبدیل هیکل به  هیولا و  تبدیل  هیولا به  صورت (آدمی) باز هم  خرف مغزانی وجود دارند  که ،مگر آدمی را از جنس شادی بدانند؟

این موضوع بیدل بر میگردد به سوره بقره ،که خداوند کالبد  یا جسم  هولایی انسان را چندین زمان ،در همان آب و گل نگاه کرد و در گذرگاه  ملائک و حتی شیطان قرار داد و تمام  هستی را مؤظف ساخت که  این جسم  جدید را که در آینده  در جهانی بنام زمین خلافت  میکند و حکم  می راند ببینند. تا بعد  که از روح  خود بدان دمید و اسماء (دانش و علوم) را در  او به  ودیعه  گذاشت و با همان  عقل و کیاست او را مشیت و اتصاف بخشید  تا نا فرمانی کند  و از گیاه  ممنوعه بخورد  تا لیاقت  ترک بهشت را برای یک  ماموریت و آزمون جدید با هبوط به زمین حاصل نماید که بیدل در این عرصه  نیزگوید:

نمیدانم  عرض  گل کرده ام ،یا جوهر  عشقم؟                                                  صبحم آن وشامم این طرفه زندگانی هاست [[2]]


 سعدی اما با تأکید بر «یک گوهری بنی آدم» خود را در چنگ تناقضی دست و پاگیر گرفتار می سازد.و اگر از رهگذر تیوری اجتماعی«فلسفه تاریخ»سعدی بسنجیم از دیدگاه بعضی ها این بمعنی «نفی مطلق تئوری اجتماعی» مخصوصاً در زمانیکه سعدی می زیست  نشان  میدهد  اما قسمیکه در قبل اشاره شد سعدی پیرو مکتب عرفان خراسانی است و او  هر گز خود را مقید  به تیوری «فلسفه تاریخ» نمیسازد و مانند  خداوندگار بلخ به ماوراء  این فلسفه نگاه  میکند  وآنچه را دگر ها  حس کرده  نمیتوانند  می فهمد و آنچه را که بچشم دل نمینند می بیند . به  این  معنی که سعدی دارای  یک  نوع  نور زایی و اشراق  است و پله پله به ارتقاء منشاء انسانی عقیده  مند  است .

حکما اگر دکتر احسان  طبری را  هم  از همان  قماش  بدانیم این  نظر را دارد:
او تناقض مطلق را در تئوری اجتماعی (فلسفه تاریخ) سعدی می بینید
وحرف فیلسوفان عصر خرد را تکرار میکند که:
اگر انسان، از یک گوهر واحد است، دیگر نمی توان دلیلی بر صحت «تئوری گوهر و بنیاد» سرهم بندی کرد. اگر سعدی واقعا به گوهر واحد  انسانی باور داشته باشد، دیگر نخواهد توانست صدور حکم اعدام را در حق راهزنان و کودکانشان، به بهانه بد بنیادی و تربیت ناپذیری، بطور تئوریک توجیه کند و باید به اکتسابی و اجتماعی بودن عادات و رفتار انسانها تمکین کند.
باید اذعان بدارم که  متأسفانه فیلسوفان  مانند  اسپ  گاری تفکر شان را در یک  خط  مستقیم جولان  میدهند وهر گز قادر نیستند محیط و مانور خود را در توجیه به  پدیده  های اطراف خود  بنگرند از همین سبب  است  که حضرت خداوندگار بلخ   پای استدلالیان  را چوبین  و سخت بی تمکین میداند
پذیرش اصل یک گوهری انسانها چیز  علائیده  ای  هست که به جزم های اجتماعی ـ خرافی و حتی «تئوری فقر و ثروت»، «دوئالیسم خیر و شر» و توجیه تئولوژیکی اختلافات طبقاتی در جامعه را درهم خواهد ریخت و بی اعتبار خواهد کرد، ارتباط نمی  گیرد . برای  این  بنی آدمی که  سعدی او را از یک گوهر میداند قوانینی وضع شده  است  که بحیث یک قرارداد اجتماعی در بین جوامع و ملل همه آنرا می پذیرند و  این انسان و یا آدمی که ما از او  حرف میزنیم  انسانی  است  که با قبول همان قرارداد اجتماعی فی مابین  انسانها که  مسایل خیر و شری که فلاسفه روی آن بحث دارند نظام زندگی خود  و مقابل خود را درهمان تعهد از همین  نظام قانونمندی جامعه یا «قرارداداجتماعی » تعهد  می نماید  تا مادامیکه به آن قرارداد  پای بستی داشته باشد وی  از همه  گونه  عوارض مصئون  است و داخل چوکات انسان کامل زیست خواهد داشت و حیات خود را بایگانی خواهد کرد.
پایبستی به چنین قانونمندی  ای که  در  نظامهای قوانین  اسلام و قوانین مدنی وجوددارد زندگی انسانها را بایگانی  میکند و شرف و آبروی فرد را پیوسته  در پیراستگی محفوظ میدارد و هر گز به معنی دو گوهری بنی آدم نخواهد بود چرا که جوهر آدمی همان  جوهری  است  که میتواند  در راه ذهد – تقوی ،اندیشه  و تزکیه امور حیاتی خواهد بود وهر گز دور  شدن  انسانها  از صلح و صفا که عملی است  اختیاری نمیتواند  در برابر عدالت اجتماعی نادیده  گرفته  شود و این  هرگز بمعنی  این  نیست  که  چون انسان  از یک جوهر است  هرگز خطا نکند بلکه انسان واجب الخطا  است واین  هر گز نفی  جوهر انسان را کرده  نمیتواند  چرا که  این  امور کسبی و عادتی میباشدکه هر گز مونیسم فلسفی سعدی را به دوئالیسم مبدل نخواهد ساخت.
انانیکه  این شعر سعدیرا یک شعر تصادفی میدانند وبه این  عقیده  خرافی هستند که گویا سعدی به احتمال قوی پس از سرودن آن پشیمان شده است یک امر بی معنا و پوچی  است  که از اندیشه  حزب توده  ایران  نظیر احسان طبری  ریشه دارد که  هر گز با فلسفه  اسلام  و معارف اسلامی جور نمی آیند و به  گفته  ملا صدرای شیرازی مسأله «بین الضدین» میباشد و هر گز سعدی از  چیزی که سروده است  و اندیشه ناب او را نمایش  میدهد  بیگانه  نمی باشد.

                                                    چو عضوی به درد آورد روزگار                                                دگر عضوها را نماند قرار

 سعدی برای اثبات حکم «بنی آدم اعضای یکدیگرند» به توضیح نوع پیوند بنی آدم می پردازد و همانطور که اشاره شد، به پیوند ارگانیک آنها نه بل به  پیوند  های معنوی و همان قرارداد اجتماعی که در بین قرآن و انسان حکومت  میکند اشاره دارد.
او دلیل اعضای یکدیگر بودن انسانها را در خصلت ارگانیک پیوند آنها با یکدیگرنه بلکه قبول این پیوند را به موازات همان «قوانین اجتماعی» می داند و ضمنا منظور خود را از مفهوم «اعضای یکدیگر بودن انسانها را صراحت علمی ـ بیولوژیکی می بخشد  که  در دو بیت  از ابوالمعانی آن را توجیه  کردیم
سعدی درنتیجه نهائی ابراز میدارد:
                                   تو کز محنت دیگران بی غمی                                                   نشاید، که نامت، نهند آدمی.

سعدی در نتیجه نهائی حاصل از احکام و دلایل ارائه شده فوق ازرعایت و قبول «قرارداد اجتماعی» بمثابه پتکی به خشم بر مغز خفته پادشاه ستمگروعاملین قدرت می کوبد و حتی انسانیت زعیم ستمگر انسان ستیز را زیر علامت سؤال قرار می دهد.
زیرا
کسی که از محنت و آزار دیگران محنت نمی برد، نمی تواند در عضو و اندام، فردی و بشری حضور داشته باشد و بدلیل نداشتن رابطه عدم رعایت به نفس قانون نمی تواند انسان نامیده شود.
سعدی این هومانیسم ژرف بی چون و چرا را، در صدها سال قبل  از ظلمات ضد انسانی که در قرون وسطی در اروپا رواج داشت جهان را به شگفتی آورد.


[1]  زرغون حاجی محمد ابراهیم ، به اهتمام دکتر حفیظ شریعتی سحر،صفحه آرایی و ویراستاریحفیظ شریعتی و  حمید الله رحیمی ،نوبت چاپ،اویل پائیر 1392، ترکیه:استامبول ريال ص 24.

[2]  همان  مأخذ

 

 


بالا
 
بازگشت