هارون یوسفی
 

نامه
--------

«ز هجرانت عزیز من همیشه چشم تر دارم»
نه ایمیل تو می آید نه از زنگت خبر دارم
تو رفتی و مرا در دامن طالب رها کردی
ببین از سوتهء او تا کنون دردِ کمر دارم
از آن روزی که از خاکِ وطن رختِ سفر بستی
ز بیدادِ «برادر ها» کمی تنبانِ تر دارم
در این کشور پلو خوری و مَی خوری و گاو زوری ست
ولی از بختِ بد ای یار، تکلیفِ شَکر دارم
ز بس از ظلم ظالم گریه و آه و فغان کردم
به وقتِ گپ زدن من بد رقم آواز جَر دارم
اگر روزی زمن پرسند کجا شد ملکِ اجدادت
جوابِ من همین باشد که باری پشتِ خر دارم
نمی دانی چها من میکَشم از دستِ این مخلوق
به جای زلفِ آشفته ببین شاخی به سر دارم
بیآندازم چپن بر دوش و ریشی نیز بگذارم
کلاهی نیز دارم تا مقامِ شیرِ نر دارم
همه اینجا وکیل اند و وزیر اند و رییس و شاه
منِ بیچارهء رعیت هزاران راهبر دارم
خلاصه از چه گویم از که گویم ای سفر کرده
برایت این سخن کافی ست مُلکِ بی پدر دارم

هارون یوسفی

کابل

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

«شنیدم از اینجا سفر میکنی»


برای برادران ناراضی حامد جان! 

------------------------------

«شنیدم سفر از قطر میکنی»
تو آغاز جنگِ دگر میکنی
چرا خلق را دربدر میکنی
درآن واسکتِ انتحاری کنون
برای کی بم میگذاری کنون؟

به پاس غمِ مادر خود بیا
 مکش خلق را از برای خدا
چرا میکُشی مردمِ خود چرا؟ 
در آن واسکتِ انتحاری کنون
برای کی بم میگذاری کنون؟

تو جنگ آفرین،مشکل میهنی
جدایی تو از من ولی با منی
چرا آتش اندر وطن میزنی  
درآن واسکتِ انتحاری کنون
برای کی بم میگذاری کنون؟

 

                                                 هارون یوسفی

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

کدام وطن؟
---------------


«دوست دارم این وطن را»
سنگِ او را 
جاده های پُر ز گَرد و خاکِ او را
پالکِ نا پاکِ او را
در میانِ دود و آتش
مردمِ غمناکِ او را.

دوست دارم این وطن را
جنگِ او را
نامِ او را
ننگِ او را 
جاده های پُر ز لای و تنگِ او را
رهبرانِ دزد و بی فرهنگ او را
اقتصاد لنگِ او را.

دوست دارم این وطن را
کشمش و خشخاشِ او را
در فرازِ کوهساران
مردمِ بدماش او را.

دوست دارم این وطن را
توتِ او را
کُنده های ارچه و شاه توت او را
انفجارِ مرمی و باروتِ او را
مزهء کشمش پنیر و آشک و ماغوتِ او را.

دوست دارم این وطن را
«گاه» او را
«تون» او را
جنگِ «دانشگاه» و «پوهنتون» او را
پارلمانِ تنبل و بیکار و بی مضمون او را.

دوست دارم این وطن را
دوست دارم سرنوشتِ پیچ اندر پیچ او را
دوست دارم
دست های خالی اش را
دوست دارم هیچِ او را.

هارون یوسفی
لندن.25 جولای 2013

 

 

 

  

 


بالا
 
بازگشت