فضل الله زرکوب

                                                                              

تأملی بر واژه‌های دانشکده، دانشگاه، دبیر، دبیرستان، آموزش، آموزگار و ...

بخش سوم

دانشگاه

در بخش نخست این نوشته یاد کردم که مشکل اصلی ما در فهم و کاربرد واژه‌های سره و نژادۀ زبان پارسی در افغانستان امروز؛ برخی از کسانی هستند که در کنار زبان مادری خویش یا زبان پارسی را به شکل درست و اکادمیک نیاموخته اند و یا برخورد شان از روی جهالت و تعصب است و در کار شان نیرنگی وجود دارد وگر نه در این کشور اقوام و ملیتهای مختلف دیگری نیز دارای زبان مادری مخصوص شان جز زبان پارسی هستند که شنیدن و کاربرد اصطلاحها و واژه‌های زیبای آن هم برای شان عادی است وهم لذتبخش.

دانشگاه در لغت؛ واژه‌ای است مرکب و برساخته از دو واژۀ مستقل ناب پارسی "دانش" و "گاه". دانش؛ اسم معنا، مفرد و از نوع عام آن است نه خاص؛ زیرا اسم عام به اسمی گفته می شود که مدلولش بر تمام انواع آن دلالت کند و اسم خاص؛ آن است که مدلولش تنها بر یک فرد معین و معلوم دلالت داشته باشد و مشخصۀ اصلی آن این است که قابل جمع بستن می باشد.

اسم عام در بین تمام افراد مشترک است؛ مانند: حیوان، انسان، دختر، پسر، مرد، زن، شهر، ده، موتر و از این قبیل...... و بر هر یکی از افرادش یعنی تمام حیوانها، انسانها، دخترها، پسرها، شهرها، دهها، موترها........ دلالت می کند؛ بدون این که ویژگیهای شخصی یکی از افراد این انواع را در نظر داشته باشد. اما اسم خاص؛ بر عکس آن است و به نوع نه بلکه بر فرد یا یک شخص و یک چیز معین با ویژگیهای خاص خود آن فرد به تنهایی دلالت دارد؛ مانند: "رخش" که به محض شنیدن این نام همه متوجه می شوند که منظور؛ اسپ رستم جهان‌پهلوان است نه اسپی دیگر. البته وقتی اسم خاص را جمع می بندیم و می گوییم: جامی‌ها، رازی‌ها فردوسی‌ها و مانند آن منظور ما تعمیم مشخصه‌های معنوی این اشخاص است نه مشخصه‌های فزیکی مولانا عبدالرحمان جامی و امام فخرالدین رازی و حکیم ابوالقاسم فردوسی.

واژۀ "گاه" در زبان پارسی کاربردهای مختلفی دارد که اینجا جای بحث روی تمام آنها نیست و با اشارۀ کوتاهی به بعضی از آنها بسنده می کنیم:

1 ــ مطلق به معنای بارگاه و درگاه و تاج و تخت پادشاهان:

بهرام آنگهی که به خشم افتی

بر گاه اورمزد در افشانی

دقیقی بلخی

ز گنجه چون به سعادت نهاد روی به راه

فلک سپرد بدو گنج و ملک و افسر و گاه

رودکی سمرقندی

گه یکی را ز چه به گاه کند

گه یکی را ز گه به دار کند

ناصر خسرو بلخی

2 ــ اگر به تنهایی به مفهوم زمان به کار رود قید زمان است از نوع مبهم آن. مانند: گاه؛ مهربان است و گاه؛ خشمگین. گاهی می بارد و گاهی می ایستد. گاه سایه است و گاه آفتاب.

همی نوبهار آید و تیرماه

جهان گاه برنا بود گاه زر

دقیقی بلخی

گشتن گردون و در او روز و شب

گاه کم و کاه فزون گاه راست

ناصر خسرو بلخی

گاه گوید بیا و رود بزن

گاه گوید بیا و شعر بخوان

فرخی سیستانی

3 ــ به مفهوم عصر و دوره و زمان:

چنین تا به گاه سکندر رسید

ز شاهان هرآنکس که آن تخت دید

فردوسی

باده‌ای چون گلاب روشن و تلخ

مانده در خم ز گاه آدم باز

فرخی سیستانی

هر شاعری به گاه امیری بزرگ شد

نشگفت اگر بزرگ شدم من به گاه تو

فرخی سیستانی

4 ــ در جایگاه پسوند زمان؛ چون: شامگاه، خفتنگاه، سحرگاه، صبحگاه، چاشتگاه:

"وقت سحرگاه فراشی آمد؛ مرا بخواند برفتم".

تاریخ بیهقی

"چاشتگاه این روز لشکر به تعبیه نشسته بود؛ رسول بیامد."

تاریخ بیهقی

مغنی! سحرگاه بر بانگ رود

به یاد آور آن پهلوانی سرود

نظامی گنجوی

5 ــ گاه؛ به حیث پسوند مکان به آخر اسم می چسپد و مفهوم جایگاه آن را می رساند. که در اینجا بحث اصلی ما بر سر همین پسوند و بهانۀ طرح آن بهانه‌گیری بر سر واژۀ دانشگاه است. دردمندانه باید یاد کرد که چه مایه کور و کودن خواهد بود آن که بر واژۀ "دانش" نتواند خرده بگیرد و نیز پسوند "گاه" را در واژه‌های "لشکرگاه"، جلوه‌گاه، زیارتگاه، گردشگاه، قبلگاه، چراگاه، شکارگاه، دستگاه، بارگاه وامثال آن بپذیرد اما واژۀ بسیار زیبایی چون"دانشگاه" را که هنگام تلفظ؛ با رقص زیبای خود گوش را می نوازد نتواند ببیند و بشنود و آن را بیگانه انگارد! یکی از این بهانه‌ها پنداشتن آن به حیث اسم خاص است که شاید با توجیه غلط خویش "لشکرگاه" وادی هیرمند را دستاویز قرار دهند زیرا این "لشکرگاه" از نوع تسمیۀ عام به خاص است. چون در دوران قدیم به تمام محلهای تجمع واحدهای مختلف سربازان ارتش؛ اصطلاح لشکرگاه را اطلاق می کردند و هنگام تبدیل این نام در دوره‌های اخیر به "تولی"، "کندک" ، "غند" ، "فرقه" و "قول اردو" نام "لشکرگاه" هیرمند بدون این که یک محل نظامی را تداعی کند به مرکز شهر اطلاق شد و در کنار هیرمند باقی ماند. پس لشکرگاه هم در اصل اسم خاص نیست؛ مانند "مشهد" که در اصل محل شهادت بوده. چند مثال:

چون به لشکرگاه عشق آیی دو دیده وام کن

وانگهان از یک نظر آن وام‌ها را می‌گذار (مولانا)

همی شد تا به لشکرگاه خسرو

جنیبت راند تا خرگاه خسرو (نظامی گنجوی)

چون کله بر سر نشین دزدان افسر جوی را

چون خرد در جان نشان رندان لشکرگاه را (سنایی غزنوی)

چون تو بر صحرای جان از علم لشگرگه زدی

عقل کلی خاکروب گرد لشکرگاه تو است (سنایی غزنوی)

ای مه و سال؛ نگه کردن تو سوی سلیح

ای شب و روز؛ تماشاگه تو لشکرگاه (فرخی سیستانی)

وسعت کاربرد پسوند "گاه" آنقدر زیاد است که اگر به قول عده‌ای ..... آن را بیگانه بینگاریم ناگزیریم هزاران واژۀ ناب زبان پارسی خویش را به دریای هامون بریزیم چنان که کتابها را ریختند. نمی دانم گروه کورمغزان و نادانکانی که "دانشگاه" را یک واژۀ بیگانه در زبان پارسی می خوانند با دیدن ترکیبهای زیبایی که با پسوند "گاه" در متون کهن این زبان داریم چه پاسخی خواهند داشت!!! 

لازم به یادآوری است که از بین شعرای زبان پارسی تنها بیدل در غزلهایش نزدیک به یک هزار مورد پسوند گاه را برای  زمان و مکان و سی و هفت بار ترکیب ادبگاه و سی وشش بار ترکیب دبستان و چندین مورد درسگاه را به کار برده است. نمونه‌هایی از ترکیب پسوند "گاه" با اسم را در زیر از نظر می گذرانیم:

ادبگاه، الفتگاه، الفنجگاه، آرامگاه، آشوبگاه، آماجگاه، آوردگاه، بارگاه، بازارگاه، باشگاه، بالینگاه، بزنگاه، بسیجگاه، بنگاه، بوسه‌گاه، بیغوله‌گاه، پاسگاه، پایگاه، پیشگاه، تاجگاه، تسخرگاه، تسخیرگاه، تظلمگاه، تکیه‌گاه، تظلمگاه، توفانگاه، تهیگاه، جایگاه، جشنگاه، جلوه‌گاه، جولانگاه، چراگاه، چمنگاه، حبسگاه، حجلگاه، حربگاه، حرمگاه، حسابگاه، حشرگاه، حکمگاه، حلاوتگاه، حواله‌گاه، خانگاه، ختنگاه، خرگاه، خرمنگاه، خطرگاه، خلوتگاه، خوابگاه، خیمگاه، دانشگاه، داغگاه، دامگاه، دردگاه، درسگاه، درگاه، دستگاه، دولتگاه، دیدگاه، رخنگاه، رزمگاه، رصدگاه، روضه‌گاه، زحمتگاه، زخمگاه، زراعتگاه، زیارتگاه، سامانگاه، سایگاه، سبزه‌گاه، سجدگاه، سرینگاه، سقفگاه، سیاستگاه، سیلگاه، شرمگاه، شکارگاه، صیدگاه، طربگاه، عبادتگاه، عرضگاه، عشرتگاه، علوفگاه، عیدگاه، غرقگاه، غلتگاه، فرارگاه، فکرگاه، قافله‌گاه، قبلگاه، قبیله‌گاه، قدمگاه، قرارگاه، قلبگاه، قیامتگاه، کارگاه، کمرگاه، کمینگاه، کوچگاه، گذرگاه، گردشگاه، گردگاه، گریزگاه، گلوگاه، گنجگاه، گورگاه، گیجگاه، لافگاه، لشکرگاه، محنتگاه، مسکنگاه، معدنگاه، مغیلانگاه، منزلگاه، منظرگاه، میعادگاه، میقاتگاه، ناموسگاه، نبردگاه، نخلگاه، ندامتگاه، نزهتگاه، نشاطگاه، نشانگاه، نشستگاه، نشیمنگاه، نگارگاه، نظرگاه، نمازگاه، نوبتگاه، وطنگاه، وعدگاه.................

این هم برخی از نمونه‌ها در متون شعر کهن پارسی:

ادبگاه: ادبگاه محبت ناز شوخی برنمی‌دارد

چو شبنم سر به مهر اشک می‌بالد نگاه آنجا

بیدل

بی‌باک پا منه به ادبگاه اهل فقر

خوابیده است شیر نیستان بوریا

بیدل

نشسته‌ام به ادبگاه مکتب تحقیق

هزار اسم‌ گره بسته در معمایی

بیدل

امتحانگاه: امتحانگاه حوادث بزم افلاس است و بس

سرد و گرم دهر با آغوش عریان آشناست

بیدل

آتشگاه: از آن در خوشاب آن سنگ سوزان

چو آتشگاه موبد شد فروزان

نظامی

آتشگاه: حدیث شعر من گفتن به پیش طبع چون آبت

به آتشگاه زردشت است خاکستر فرستادن

سیف فرغانی

آرامگاه: این کهنه رباط را که عالم نام است

آرامگه ابلق صبح و شام است

بزمی است که واماندۀ صد جمشید است

گوری است که خوابگاه صد بهرام است

خیام

جهان گر چه آرامگاهی خوش است

شتابنده را نعل در آتش است

نظامی گنجوی

آشوبگاه: بی‌نیازم از رم و آرام این آشوبگاه

چشم می‌پوشم همه ‌گر خواب می‌باید مرا

بیدل

آماجگاه: به تربت سپردندش از تاجگاه

نه جای نشستن بد آماجگاه

سعدی

آوردگاه: به کین جستن از دشت آوردگاه

برآرم به خورشید گرد سپاه

فردوسی

بارگاه: ای سنایی گر همی جویی ز لطف حق سنا

عقل را قربان کن اندر بارگاه مصطفا

سنایی غزنوی

بازارگاه: تا دو چشمت بسته باشد اندر این بازارگاه

سخت ارزان می‌فروشی لیک انبان می‌خری

مولوی

بالینگاه: به بالینگاه او شد با دلی تنگ

به آب دیده شست از خون او سنگ

امیر خسرو دهلوی

بزمگاه: مرا در بزمگاه شاه بردند

عطارد را به برج ماه بردند

نظامی گنجوی

بسیجگاه: می‌گشت به هر بسیجگاهی

مونس نه به جز دریغ و آهی

نظامی گنجوی

بنگاه: به آب فرات است بنگاه من

از انجا بدین بیشه بد راه من

فردوسی

ز بنگاه جگر تا قلب سینه

به غارت شد خزینه بر خزینه

نظامی گنجوی

بهارگاه: ندمد در بهارگاه دو کون

سبزتر از خط تو ریحانی

عطار

بیغوله‌گاه: چو غولی مانده در بیغوله‌گاهی

که آنجا نگذرد موری به ماهی

نظامی گنجوی

پاسگاه: چو بانگ خروس آمد از پاسگاه

جرس در گلو بست هارون شاه

نظامی گنجوی

پایگاه: پیشگاه عشق را پیشان که یافت؟

پایگاه فقر را پایان که یافت؟

عطار

زبرسختن کوه تا برگ کاه

شناسد همه چیز را پایگاه

نظامی

زو تواند به پایگاه رسید

هر که از پایگاه خویش افتاد

فرخی سیستانی

مرا به خدمت او دستگاه داد سخن

مرا به مدحت او پایگاه داد زبان

فرخی سیتانی

پروازگاه:عجب مرغی نه جایی در قفس نی از قفس بیرون

ز دام و دانه و پروازگاه و آشیان فارغ

وحشی

پرورشگاه: دو پستان که امروز دلخواه اواست

دو چشمه هم از پرورشگاه اواست

سعدی

پیشگاه: تا پیشگاه عشقش چون باشد و چه باشد

چون ما ز دست رفتیم از پایگاه جاهش

مولوی

تاجگاه: به تربت سپردندش از تاجگاه

نه جای نشستن بد آماجگاه

سعدی

تهیگاه: برآورد صافی دل صوف پوش

چو طبل از تهیگاه خالی خروش

سعدی

به باریدن در آمد گوهر و در

چو دریا شد تهیگاه زمین پر

امیر خسرو دهلوی

جایگاه: نیکی او به جایگاه بد است

شادی او به جای تیمار است

رودکی سمرقمندی

من غلام کسی که هر چه کند

چون سنایی به جایگاه کند

سنایی غزنوی

جشنگاه: به هر برزنی جشنگاه سده

همه‌گرد بر گردش آتشکده

فردوسی

جلوه‌گاه: تا چو بیند دور ازو بیگانه را

جلوه‌گاه خود کند آن خانه را

جامی

جولانگاه: دی که می آمد ز جولانگاه شوخی مست ناز

نرگسش بر گوشهٔ دستار خوش ترکانه بود

وحشی

چراگاه: چراگاه شان بارگاه من است

هرآنکس که اندر سپاه من است

فردوسی

چمنگاه: که در پایان این کوه گران سنگ

چمنگاهی است گردش بیشه‌ای تنگ

نظامی گنجوی

حبسگاه: در حبسگاه شروان با درد دل بساز

کان درد راه توشهٔ یوم الحساب شد

خاقانی

حجله‌گاه: عروس فکرت ایشان ز فکر شاه و امیر

به جلوه آمده در حجله‌گاه دیوان است

محتشم

حربگاه: ز بس کشتگان گرد بر گرد راه

چو بازار محشر شده حربگاه

نظامی

حرمگاه: بنهاده‌ام قدم به حرمگاه فقر در

تا هرچه بود از همه بیرون نیامدم

عطار

حسابگاه: اهل فریقین در تو خیره بمانند

گر بروی در حسابگاه قیامت

سعدی

حکمگاه: چون پیادهٔ قاضی آمد این گواه

که همی‌خواند ترا تا حکمگاه

مولانا

حلاوتگاه: از حلاوتگاه فقرم بوریایی داده‌اند

با زمین چون بند نی چسبیده‌ام بر شکری

بیدل

خرگاه: عیسی کده خرگاه او وز دلو یوسف چاه او

در حوت یونسگاه او برسان نوپرداخته

خاقانی

خرمنگاه: به یک دانه ز خرمنگاه ماهت

فلک‌ها را مسخر می‌توان کرد

مولانا

خطرگاه: عطار در این چنین خطرگاهی

تو دانی و تو که من برون جستم

عطار

خلوتگاه: گه به زحمتگاه اغیارم برد

گه به خلوتگاه اسرارم کشد

عطار

خوابگاه: روز بر عاشقان سیاه کند

مست چون قصد خوابگاه کند

سنایی غزنوی

خیمگاه: راندند ز آب دیده سیلی

تا وادی خیمگاه لیلی

نظامی گنجوی

داغگاه: راست پنداری که خلعتهای رنگین یافتند

باغهای پرنگار از داغگاه شهریار

فرخی سیستانی

دامگاه: اهل تمیز و عقل از این دامگاه صعب

غافل نیند اگرچه بدین دامگه در اند

ناصر خسرو بلخی

دردگاه: همان دردگاهش فرو دوختند

به دارو همه درد بسپوختند (سپوختن به معنی در آوردن است)

فردوسی

درسگاه: بغیر وهم که در درسگاه فطرت نیست

منت به هیچ قسم می‌دهم چه فهمیدی

بیدل

به‌درسگاه ادب حرف‌ و صوت مسخرگی‌ است

ز صد سؤال همین یک جواب می‌خندد

بیدل

مکتب آفاق از بس درسگاه عبرت است

گوشمالی بود هر حرفی‌ کز استادم رسید

بیدل

درگاه: باد کبر از سر بنه در دل برافراز آتشی

پس بر آن آتش بسوزان آبگون درگاه را

سنایی غزنوی

درگاه: به نزدیک من از عشق زهی شور و زهی شر

به درگاه تو از حسن زهی کار و زهی بار

سنایی غزنوی

عرصهٔ آفاق لشکرگاه توست

سرکشان را روی در درگاه توست

جامی

دستگاه: طمع بردل هر کسی کرد راه

که بر گوهر او را بود دستگاه

نظامی گنجوی

کفر و ایمان گر به صورت پیش تو حاضر شوند

دستگاه کفر بیش از مایهٔ ایمان شمر

سنایی غزنوی

مرا به خدمت او دستگاه داد سخن

مرا به مدحت او پایگاه داد زبان

فرخی سیتانی

دولتگاه: فرود آمد به دولتگاه جمشید

چو در برج حمل تابنده خورشید

نظامی گنجوی

دیدگاه: خروشی بلند آمد از دیدگاه

به سهراب گفتند کامد سپاه

فردوسی

رخنه‌گاه: ترک قصب پوش من آنجا چو ماه

کرده دلم را چو قصب رخنه‌گاه

نظامی گنجوی

رزمگاه: کسی کو شود کشته زین رزمگاه

بهشتی بود شسته پاک از گناه

فردوسی

رصدگاه: ای به رصدگاه دهر صاحب صدر بقا

وی به قدمگاه عقل نایب حکم قدم

خاقانی

روضه‌گاه: چشم او را که مهر ما زاغ است

روضه‌گاهی برون ازین باغ است

نظامی

زحمتگاه: گه به زحمتگاه اغیارم برد

گه به خلوتگاه اسرارم کشد

عطار

زخمگاه: همان زخمگاهش فرودوختند

به دارو همه درد بسپوختند

فردوسی

زراعتگاه: در زراعتگاه امکان بس که بیم آفت است

خلق را چون دانهٔ‌ گندم دلی در سینه نیست

بیدل

زیارتگاه: بر سر دجله گذشته تا مداین خضروار

قصر کسرا و زیارتگاه سلمان دیده‌اند

خاقانی

سامان‌گاه: ما اسیران را به سامان‌گاه اقبال فنا

تیغ قاتل سایهٔ بال هما خواهد شدن

بیدل

سایگاه: جوانی به کردار تابنده ماه

نشسته بران تخت بر سایگاه

فردوسی

سبزه‌گاه: تاجری بر در نهد لجم سیاه

تا شود تاریک مرج و سبزه‌گاه

مولوی

سجده‌‌گاه: جز رویتان که سازد جانهای عاشقان را

از ماه سجده‌‌گاهی وز مشک تکیه‌گاهی

سنایی غزنوی

سقفگاه: عزلت تو را به کنگرهٔ کبریا برد

آن سقفگاه را به ازین نردبان مخواه

خاقانی

سیاستگاه: بنگرید ای مردگان بی حنوط

در سیاستگاه شهرستان لوط

مولوی

سیلگاه: ازین سیلگاهم چنان ده گذار

که پل نشکند بر من این رودبار

نظامی

شکارگاه:عالم شکارگاه و خلایق همه شکار

غیر نشانه‌ای ز امیر شکار نیست

مولوی

صیدگاه: صیدگاهش ز خون دریا جوش

گاه گرگینه گه پلنگی پوش

نظامی

طربگاه: دل و جان را طربگاه و مقام او

شراب خم بی‌چون را قوام او

مولوی

عبادتگاه: چون عبادت بود مقصود از بشر

شد عبادتگاه گردنکش سقر

مولوی

عشرتگاه: چه باشد گر ز عشرتگاه سلطان

به درویشی رسد بانگ نوایی

خواجوی کرمانی

علوفه‌گاه: گویم که فلک علوفه‌گاهی است

کو را ره کهکشان ببینم

خاقانی

عیدگاه: در عیدگاه وصل برآمد خطیب عشق

با ذوالفقار و گفت مر آن شاه را ثنا

مولوی

غارتگاه: همایون گفت لعلی بود کانی

زغارتگاه بیاعان نهانی

نظامی

غرقه‌گاه: بس کس که اوفتاد در این غرقه‌گاه غم

چشم خلاص داشت سفینه‌ش وفا نکرد

خاقانی

غلتگاه: تو را این جای ملعون غلتگاه است

بغلت آسان درو و گرد بفشان

ناصر خسرو بلخی

الفتگاه: آهم و طرفی نمی‌بندم به الفتگاه دل

بی‌دماغیهای شوقم سر به صحرا داده است

بیدل

الفتگاه: کعبه و دیری ندیدم غیر الفتگاه دل

هرکجا رفتم به پیش آمد همین یک معبدم

بیدل

فرارگاه: تو را ز دست اجل کی فرار خواهد بود

فرارگاه تو دارالقرار خواهد بود

سعدی

فکرگاه: فکرگاهش کند شد عقلش خرف

عمر شد چیزی ندارد چون الف

مولوی

قافله‌گاه: پست منشین که تو را روزی از این قافله‌گاه

گرچه دیر است، همان آخر بر باید خاست

ناصرخسرو

قبیله‌گاه: در گرد قبیله‌گاه لیلی

چون کوه رسیده بود خیلی

نظامی

قدمگاه: ای به رصدگاه دهر صاحب صدر بقا

وی به قدمگاه عقل نایب حکم قدم

خاقانی

بازگشتم در  قدمگاه نخست

عزم بر نظم گهر کرده درست

نظامی گنجوی

قرارگاه: خرابتر ز دل من غم تو جای نیافت

که ساخت در دل تنگم قرارگاه نزول

حافظ

قلبگاه: منوچهر برخاست از قلبگاه

ابا جوشن و تیغ و رومی کلاه

فردوسی

قیامتگاه: ای سرافیل قیامتگاه عشق

ای تو عشق عشق و ای دلخواه عشق

مولوی

چونک خلق از مرگ او آگاه شد

بر سر گورش قیامتگاه شد

مولوی

کارآگاه: چو کارآگهان آگهی یافتند

دوان زی منوچهر بشتافتند

فردوسی

کاه گرداند وفای عشق تا برجانت نیز

حکم نبود عقل شغل افزای کارآگاه را

سنایی غزنوی

کارگاه: در کارگاه عشقت بی‌تو هر آنچه بافم

والله نه پود ماند والله نه تار ماند

مولوی

گلزار ز هر گل و گیاهی

شد رنگرزانه کارگاهی

جامی

کمرگاه: به بالا و کمرگاه به زلفین و به مژگان

زهی تیر و زهی تار و زهی قیر و زهی قار

سنایی غزنوی

کمینگاه: کمینگاه بگزید سالار گرد

سپه را سراسر به قارن سپرد

فردوسی

کوچگاه: ولایت بین که ما را کوچگاه است

ولایت نیست این زندان و چاه است

نظامی

گذرگاه: به حسرت بر سر راهش نشستی

خروشان بر گذرگاهش نشستی

جامی

گردشگاه: فلک را کرده گردان بر سر خاک

زمین را کرده گردشگاه افلاک

نظامی

گریزگاه: به خدای اگر به دردم بکشی که برنگردم

کسی از تو چون گریزد که تواش گریزگاهی

سعدی

گلوگاه: شب گیسوان گشاده چو جادو زنی به شکل

بسته زبان ز دود گلوگاه مجمرش

خاقانی

گورگاه: زمین عجم گورگاه کی است

در او پای بیگانه وحشی پی است

نظامی

گیجگاه: بر گیجگاه ما زن ای گیجی خردها

تا وا رهد به گیجی این عقل ز امتحان‌ها

مولوی

لافگاه: خویشتن بینان ز حسنت لافگاهی ساختند

هین ببند از غمزه درها کوی عشق آباد را

سنایی غزنوی

محنتگاه: چو یوسف را گرفت آن مرد سرهنگ

به محنتگاه زندان کرد آهنگ

جامی

معدنگاه: بخارای جهان جان که معدنگاه علم آن است

سفر کن جان باعزت که نی جان بخاری تو

مولوی

مغیلانگاه: الامان ای دل که وحشت زحمت آورد الامان

بر کران شو زین مغیلانگاه غولان بر کران

خاقانی

منادیگاه: بر مُنادیگاه کن این کار؛ تو

بر سر راهی که باشد چارسو

مولوی

منبتگاه: بی‌درنگی هین ز بغداد ای نژند

رو به سوی مصر و منبتگاه قند

مولوی

منزلگاه: ور همی دانی که منزلگاه حق جز عرش نیست

پس مهار اشتر کشیدن در بیابان شرط نیست

سنایی غزنوی

میقاتگاه: نوروز پیک نصرتش، میقاتگاه عشرتش

نه مه بهار از حضرتش دل ناشکیبا داشته

خاقانی

ناموسگاه: جهان ما و من ناموسگاه وهم می‌باشد

چه امکان است از اینجا رسم نام و ننگ برخیزد

بیدل

نبردگاه: ده ساله یا دوازده ساله فزون نبود

کاندر نبردگاه برآمد غبار او

فرخی سیستانی

ندامتگاه: به ناموس ضعیفی می‌کشم بار گرانجانی

ندامتگاه مینایی‌ است خلوتخانهٔ سنگم

بیدل

نزهتگاه: نزهتگاهی چنان گزیده

در بادیه چشم کس ندیده

نظامی

نشاطگاه: چون گرم شدی به عشق وجدش

بردی به نشاطگاه نجدش

نظامی

نشانه‌گاه: در زخم چنین نشانه‌گاهی

سالیت نشسته گیر و ماهی

نظامی

نشستگاه: ای رونیی که طرفهٔ بغدادی تو

دارد نشستگاه تو بغداد من

مسعود سعد سلمان

نشیمنگاه: به ضرب تیشه بگشایی ز کهسار

نشیمنگاه را جایی سزاوار

وحشی

نظرگاه:پس نظرگاه شعاع آن آهن است

پس نظرگاه خدا دل نه تن است

مولوی

نمازگاه: مشتری اندرنمازگاه مر او را

پیشرو و، جبرئیل غاشیه‌دار است

ناصرخسرو

نوبتگاه: نهادش بر بساط نوبتی گاه

به نوبتگاه خویش آمد دگر راه

نظامی

وعده‌گاه:در وعدگاه وصل تو جانم به لب رسید

امید مهر دادی و کشتی به کین مرا

فروغی بسطامی

یونسگاه: عیسی کده خرگاه او وز دلو یوسف چاه او

در حوت یونسگاه او برسان نو پرداخته

خاقانی

 

 

 


بالا
 
بازگشت