محمد عالم افتخار
آیا پیامبر اسلام "کاتب حدیث" و " حافظ حدیث" داشت؟
گزیده های مرتبط از کتاب بزرگ «تاریخ تمدن اسلام»
( یک نامه فوق العاده و پاسخ به آن:)
انگیزه این عرایض اجمالی؛ نامه استثنایی یک دوست و همکار گرامی یک دهه پیش این کمترین است که به تازه گی به دریافت آن چشمانم روشن گردید. برای اکنون؛ اصل نامه وارده و مقدماتی برای پاسخ هارا خدمت عزیزان تقدیم میدارم و به توفیق ایزدی در آینده؛ عرایض تفصیلی و استنادی و متقن در مورد را؛ آماده و تقدیم حضور این دوست و شما عزیزان به جان برابر خواهم کرد. انشاءالله!
(قابل یاد آوری است که به جهت مستور داشتن سبک نگارش ویژه نویسنده نامه؛ آنرا تا حدی ویرایش کرده ضمناً تعارفات و الطافی را که به من نثار کرده اند؛ حذف نموده ام)
" برادر عزیز و محترمم جناب محمد عالم افتخار نویسنده توانای کتاب های درخشان معنای قرآن و گوهر اصیل آدمی!
اسلام علیکم . دعاگوی تان استم .از روی نوترین مقاله تان در باره حدیث و اسلام دانستم که ماشاءلله صحتمند و توانا استید.
روز پیشتر راستش به تشویق و اصرار کسی برای ادای نماز جمعه به مسجد شریف غازی محمد اکبرخان رفته بودم. نمیدانم خداوند این نماز را قبول میکند یانی. چرا که آنجا عطر و رایحه عبادت نبود بلکه بوی گند سیاست اخوانیت و آی ایس آی مشام جان را خراش می کرد.
خلص یک آخوند به زعم خودش و الله اکبر گویان نوکر یا فریب خورده و احمق شده اش برای ما خطبه نماز جمعه دادند. این خطبه برای من تمام دوران اغتشاش ضد امانی و شر و فساد پیشاطالبی و طالبی و القاعده ای را دو باره زنده کرد.
آخوند علیه قانون منع خشونت علیه زنان گپ زد ؛ همان گپ هارا که پیشتر نوکران معلوم الحال آی ایس آی و پاکستان در ولسی جرگه زده بودند و مشتی محصلان تحریک و تطمیع شده با بالا کردن بیرق های دشمنان در حال جنگ با دولت افغانستان و با شعار های بربری مرگ بر دموکراسی و حقوق بشر و حقوق زن وغیره با زیر پا کردن قانون اساسی و همه نورم های ملی و کشوری سر داده بودند.
راستی این آخوند صراحتاً از عمل ها و حرف ها و شعار های آن ها دفاع و تجلیل کرد؛ حرف هایش ثبت تلویزیونی هم میشد؛ شاید جایی نشر شود.
برادر دانشمند و محققم !
من اینقدر شعور دارم که تشخیص دهم این جریانات با حوادث فجیع در فراه ، ولسوالی سنگین هلمند ، مرکز ولایت تخار و بالاخره داخل مسجدی در غزنی وغیره تا حمله بر مقر سازمان بیطرف بین المللی آی او ایم در شهرآرای کابل همه و همه اجزای یک ستراتیژی اند که توسط آی ایس آی به نام غزوه «خالد بن ولید»؛ عملیات بهاری طالبان وغیره علناً اعلام شده و برای آنها حد اقل یک سال آماده گی گرفته شده است.
از این جهت نمیخواهم شما در مورد؛ تبصره سیاسی ـ نظامی کنید؛ این کار را خودم و کارشناسان محترم فراوان ما خاصتاً در ستیژ های عمومی و تلویزیونی کرده ایم و میکنیم و کاملا از عهده اش بر می آییم.
من در چند مورد نظرات محققانه شما را میخواهم بدانم که این آخوند شارلتان و امثال او با سوء استفاده از نادانی مردم در مورد مسایل دینی و خصوصاً معنای قرآن و حدیث؛ مثل همین خطبه شیطانی طرح هیجانی میکنند و با نعره های تکبیر هم گویا تائید حاضران را دریافت میدارند:
1ـ زدن زن توسط شوهر یک حکم خداوند و نص قرآن است لهذا اینکه قانون منع خشونت علیه زنان گفته که اگر شوهری زنش را لت و کوب کند تا سه ماه زندانی خواهد شد ؛ برضد حکم خدا و قرآن است.
2ـ اینکه قانون مذکور برای ازدواج دختران سن 18 (یا شانزده) ساله گی را قید کرده و متخلف از آنرا مجرم دانسته ؛ به معنای مجرم دانستن پیامبر اسلام میباشد که بی بی عایشه را در شش ساله گی و صغارت نکاح کرده بودند.
3ـ اینکه قانون؛ تعدد زوجات را مشکل ساخته و بیشتر به یک زن داشتن مرد تاکید دارد؛ خلاف امرالله و کفر است؛ خداوند برای مرد مسلمان 4 زن را امر فرموده است.
4 ـ قانون منع خشونت علیه زنان؛ قانون خارجی هاست که میخواهند برای اهداف استعماری خود جامعه افغان و زن افغان را تغییر بدهند.
5 ـ قانون ما؛ قرآن است، دموکراسی و قانون های ساخت بشر همه مردود و کفری میباشد.
جناب افتخار عزیزم!
من این مسایل را به خاطری به شما محول میکنم که یقین دارم تنها شما قادر به حل درست قرآنی و علمی و انسانی آنها در میان دوستان و آشنایانم استید؛ اینکه شما در مقاله اخیر تان اعلام فرموده اید که این مسایل را حالا هزاران دانشمند و متفکر افغانستان و پاکستان و بیرون از آنها به نیکویی از روی تجارب سی چهل ساله کشور و منطقه دانسته و دریافته اند؛ به بزرگواری و وسعت اطلاعات شما مربوط است.
هان . یک عرض را ناگفته نگذارم اگر سخن گفتن درین موارد را فعلاً در ملای عام لازم نمی بینید؛ لطف کرده فقط برای خود من توضیحات مختصری لطف نمائید. من شدیداً زیر فشار روحی استم و کابوس های ترسناک می بینم ؛ کابوس های تکرار چند و چندین باره تاریخ.
نادانی چیز بسیار بد و خطرناک است؛ ما نتیجه های نادانی توده مردم در مورد ساده ترین احکام و اصول دین را از همه ملت های روی زمین در طول تاریخ، بیشتر دیده ایم و دیده راهی استیم.
من و امثال من؛ هنوز بسیار که زور بزنیم؛ به تاریکی و سیاهی و نادانی؛ لعنت می فرستیم ولی یقین دارم که شما به جای لعنت فرستادن؛ به توفیق آفریدگاری میتوانید شمع بیافروزید.
به همکاری که چند صباح کوتاه با شما داشتم پیوسته مباهات میکنم و آرزومندم از تقصیرات و بیعقلی های من در آن هنگام بگذرید.
با عرض حرمت و آرزوی عمر دراز پر از کشف و روشنگری تان.
کابل ـ 4 جوزای 1392
امضا ...."( محفوظ )
با عرض سپاس فراوان برای این دوست فرهنگی والامقامم؛ عرض میدارم که قرار یافته ها و تحقیقات من؛ در عقاید و معارف اسلامی؛ قرآن؛ کلام الله متعال است برای بنده و آفریده خاصش.
از آنجا که هیچ بنده و آفریده ای بیرون از زمان و مکان نبوده است و نمیتوانسته است؛ باشد؛ پس قرآن؛ کلام و خطاب الله متعال برای بنده و آفریده ای در زمان و مکان معینی است؛ یعنی قرآن و هیچ کتاب مقدسی «الله محور» و «خدامحور» نیست؛ یا تمامیت الله و تمامی علم غیب آفریدگاری در قرآن وجود ندارد و از این علم بیکران و لایتناهی به حکم نص قرآن «جز قلیلی» در آن نیامده.
لهذا قرآن؛ بنده محوراست و مشخصاً؛ عرب محور میباشد؛ عربی که در 1400 و اندی سال پیش؛ در حالت « رحلة الشتا و الصیف» در صحرا های شبه جزیره عربستان؛ روزگار میگذرانید و از مدنیت به مفهوم معاصر کلمه؛ بویی نمی برد یعنی به لحاظ تاریخی به دوران های توحش و بربریت و منجمله به نظام برده گی و برده داری متعلق بود.
سیر تاریخ ادیان به طور عموم و ادیان ابراهیمی به طور اخص؛ این را نشان میدهد که الله متعال تنها تا اواخر دوران بربریت تاریخ بشر؛ خویشتن را مکلف دیده است تا بنده خاصش ـ اولاده آدمی ـ را؛ توسط کتب الهی و پیامبران (طبق روایات توسط 124000 پیامبر) ارشاد و هدایت فرماید و به همین دلیل؛ دین مقدس اسلام آخرین دین الهی و کتاب مقدس قرآن؛ آخرین کتاب الهی قرار گرفته است؛ چرا که پس از آن؛ کارایی عقل بشری ـ این کتاب و نعمت و کرم اصلی و اساسی الهی برای بشرـ به چنان حد تکاملی شروع به صعود نموده است که دیگر؛ آدمیزاد رشید و بالغ گردیده و توانایی یافته است تا از نعمت علیای برتر آفریدگار یعنی "انتخاب و اراده" استفاده و استفاضه نماید.
چنانکه مبرهن است داعی و پیامبر آخرین دین الهی یعنی حضرت محمد مصطفی؛ شاید هم عمداً توسط ذات الهی از میان اُمی ها یا بیسوادان برگزیده شد تا حد فاصلی باشد میان برهه های بیسوادی و با سوادی بشر.
بدین ملحوظ ؛ الزامی پیش آمد که پیامبر خاتم برای ثبت و حفظ و استمرار وحی های که بر ایشان انزال می یافت؛ کسانی باسواد و دارای قدرت خط و کتابت را توظیف فرمایند تا عندالموقع حاضر الصحنه بوده و آیات الهی را که نازل میشد و ایشان به یمن اوتعالی به زبان مبارک جاری میفرمودند؛ بنویسند و کتابت نمایند و به دوام؛ قاریان و حافظانی را مؤظف مینمودند تا آیات بینات را ضبط حافظه نموده مرتباً تکرار و تلاوت نمایند تا مبادا نسیانی پیش آید و موردی فراموش یا مغشوش گردد.
با نظر داشت مدعیات اهل حدیث؛ که فقط منحصر به اهل سنت (تسنن) هم نیستند؛ هرگاه؛ خود پیامبر اسلام چیز هایی از خود میداشتند که مثلاً به مصداق "حدیث" اهمیت و اولیت ریشه ای و بنیادی میداشت؛ و بدون آنها اسلام؛ ناقص و نارسا و زشت میبود؛ ساده ترین مورد میتوانست این باشد که حضرت پیامبر اکرم؛ همانند «کاتبان وحی»؛ کاتبان «حدیث» نیز بگمارند و "حافظان حدیث" هم داشته باشند!
چنین چیزی در سراپای تاریخ روایی و ابداعی و اختراعی اسلام وجود نداشته است و وجود ندارد. از آنجا که نکاح صغیره حضرت بی بی عایشه توسط پیامبر اسلام در قرآن نیست؛ و به احادیث و روایات مربوط میباشد که مغشوش و غیر قابل اعتماد است؛ تاکید و تحکم بر آن؛ نهایت تعصب و تحجر خواهد بود و قبل از همه به زیان حیثیت پیامبر اسلام و مدارج اخلاقی و معنوی و روحانی آنحضرت محاسبه میگردد.
در تازه گی ها خیلی از محققان منجمله هموطن و بردار مان خواجه بشیر احمد انصاری بر بنای قراین و دلایل عقلی و نقلی... ؛ دریافته اند که صغیر 6 ساله بودن بی بی عایشه در موقع نکاح با حضرت رسول؛ دروغ و افترا جعلکاران ابوصفیانی و بنی امیه است. بی بی عایشه درین هنگام که همراه با بی بی سوده عقد شده اند؛ بیش و کم 16 سال داشته اند. سرفرصت به تفصیل در مورد عرایض خواهیم داشت.
اما به خاطر آنکه به درستی و طبق میتود های آزمون شده شناخت و معرفت؛ قرآن را بشناسیم اشد نیاز است که زمان و مکانی که قرآن در آن نازل شده و اوضاع و احوال مخاطبان قرآن و استعداد ها و میلان ها و ظرفیت های متصدیان امور اولیه آن؛ روشن گردد.
متعصبان و متحجران چنین می پندارند و وانمود میکنند و متاسفانه بر همین اساس عمل و عکس العمل دارند که قرآن؛ ازلی و ابدی و خارج از زمان و مکان و بیرون از چون وچرای مرحله تکاملی و معیشتی و فرهنگی و روحی ـ روانی مخاطبان میباشد. ایشان بریده هایی از قرآن را انتخاب و دستچین نموده برای اغراض پلید خویش حتی معانی همان بریده هارا نیز وارونه میکنند. این چنین؛ ملاحظه میفرمائید که باب بحث و فحص بزرگ و دشوار و هزینه طلب را گشوده اید. من البته در حد توان بنده گی از آن ابایی ندارم ولی آرزویم این است که هموطنان در بهره گیری از این تلاش ها غفلت و کاهلی و غافلی نفرمایند.
بدین سلسله؛ اینک لطف بفرمائید گزیده های از کتاب بزرگ « تاریخ تمدن اسلام » را مرور نمائید:
****
جرجی زیدان متولد اکتبر 1861در یک خاندان مسیحی عرب واقع بیروت بوده و تا 1914 حیات پر بار و پر ثمری را گذشتانده تحصیلات و مطالعات عالی و تأالیفات تحقیقی و خردمندانه زیادی دارد . اما کتاب « تاریخ تمدن اسلام » او در حکم یک شاهکار بی رقیب است .
جرجی زیدان نه تنها به علت تسلط بر زبانهای کهن و نوین سامی منجمله عربی و زبانهای بین المللی چون انگلیسی و نه تنها به دلیل بزرگ شدن در محیط مسلمانان ؛ و تحقیقات حیرت آور و خستگی ناپذیر صلاحیت بی بدیلی در تدوین این اثر بزرگ از خود متبارز ساخته است بلکه اصول خیلی ها مدرن تاریخ نگاری را در آن مد نظر داشته و مراعات کرده است .
اصل کتاب در زبان عربی تألیف گردیده و ما ترجمهء فارسی آنرا از علی جواهری کلام در دست داریم . با طرز ترجمه ایکه به نظر می خورد ؛ احتمال دارد که مفاهیمی از این نویسندهء بزرگ قدری هم دگرگون شده باشد ؛ چونکه ترجمه با به اصطلاح « نگارش » توأم گردیده و « ملا خورک » و « اسلامیزه » و « شیعه پسند » شده است .
معهذا با شناختی که از شخصیت و تعهد و وفاداریی جرجی زیدان به حقیقت ؛ در دست می باشد ؛ مطالب گزیدهء زیرین 99 فیصد مطمین تلقی میگردد .
وئ در ادامهء مقدمهء (( عرب و تمدن )) در آغاز کتاب « تاریخ تمدن اسلام » می نویسد:
جاهلیت و حجاز:
مردمان شمال و جنوب شبه جزیرهء عربستان چنانکه گفته شد از خود تمدنی داشته اند ولی مردم حجاز که در وسط عربستان می زیستند به حال بدوی باقی ماندند زیرا سرزمین آنان خشک و بد آب و هوا بود و به واسطهء سختی و بدی راه با مردمان متمدن آنزمان مربوط نبودند . به قسمی که جهانگشایان بزرگ دنیا مانند رامسیس دوم در قرن 14 پیش از میلاد و اسکندر مقدونی در قرن چهارم پیش از میلاد و ایلیوس گالوس در زمان اگوست امپراتور روم ( قرن اول میلادی ) از تسخیر حجاز عاجز ماندند .
همینطور پادشاهان ایران مؤفق نشدند بر حجاز دست یابند . از آنرو مردم حجاز با خاطر آسوده به زندگانی بدوی بی آلایش خود ادامه دادند و این خود طبیعی است که تا انسان خود را در خطر نبیند به فکر چاره نمی افتد و از طرف دیگر انسان طبعاً خود خواه و طالب نام و جاه و مقام می باشد و ناچار به مبارزه می پردازد .
عرب های حجاز که با مردم دیگر مربوط نبودند ؛ بجان یکدیگر افتادند و کاری جز قتل و غارت داخلی نداشتند ؛ در عین حال مردانگی ، گذشت و سخاوت از صفات برجستهء این مردم جنگجو بود ؛ و همین صفات برجسته آیندهء درخشانی برای آنان در پیش داشت .
عرب های حجاز سالهای بسیاری که شمارش آنرا خدا میداند ؛ به همین حال بدویت زنده گی میکردند و چیزی از فرهنگ و تمدن نمیدانستند . تا اینکه یهودیان از زمان موسی و بعد از آن به واسطهء تعدیات رومی ها و پس از خرابی اورشلیم به حجاز مهاجرت کردند و شاید نبطی ها هم در این آمد و شد با یهودیان بودند و در شهر های مکه و مدینه و طایف اقامت کردند .
بخصوص یهودیان بیشتر به مدینه آمدند زیرا همکیشان آنان یعنی طوایف اوس و خزرج در مدینه بودند .
آمدن یهود در حجاز ؛ بر وضع اجتماعی اعراب آن منطقه تأثیر بسیار داشت ؛ مراسم حج ، قربانی ، نکاح، طلاق، برگزاری رسومات عید، انتخاب کاهن و امثال آن مطالبی بود که حجازیان از یهودیان آموختند.
همین قسم داستان های تورات و تلمود از یهود به اعراب حجاز منتقل شد و همینکه سد مارب خراب گشت مردم یمن به حجاز آمدند و تدریجاً اعراب به دو قسمت بادیه نشین و شهر نشین تقسیم گشتند. شهر نشینان حجاز همان مردم مکه و مدینه و طایف می باشند .
مکه مهمترین شهر های حجاز بود زیرا از دور ترین نقاط عربستان برای زیارت کعبه به مکه می آمدند. مکه در عین حال که زیارتگاه بود مرکز بازرگانی هم شد و طبعاً قبایل نیرومند عرب برای تسلط بر شهر مکه به تکاپو افتادند .
در ابتدا فرزندان اسماعیل یعنی خود حجازی ها پرده دار کعبه و فرماندار مکه بودند . اما به زودی طایفهء خزاعه از یمن به مکه آمدند و در قرن دوم میلادی فرمانراوایی مکه را از فرزندان اسماعیل گرفتند ولی ناموس طبیعت کار آن ها را ساخت و در مدت کوتاهی در برابر زورمندیی طایفهء عدنان ( حجازی ) از پا در آمدند ؛ قبیلهء کنانه و قبیلهء قریش از شاخه های عدنان پدید آمد و فرمانروایی مکه به دست قریش باقی ماند .
در قرن پنجم میلادی سر خاندان قصی بن کلاب بن مره بود که به واسطهء هوش و عقل و فکر صایب خویش شهرت بسیاری داشت. در آنزمان فرمانداری مکه با طایفهء خزاعه بود. قصی بن کلاب دختر فرماندار مکه را گرفت تا مگر پس از مرگ پدر زن خود فرماندار مکه گردد. از این ازدواج پسری به دنیا آمد که بازرگان ثروتمند مشهوری شد .
درین اثنا پرده دار و فرماندار کعبه در گذشت و پیش از مرگ ؛ دختر خود ( زن قصی ) را جانشین خود ساخت ؛ ولی آن زن از قبول چنان منصب مهمی عذر خواسته اظهار داشت که توانایی گشودن و بستن در کعبه را ندارد .
فرماندار مکه سپس آن مقام را به پسر ناتوان خود موسوم به « محترش » واگذاشت . اما محترش به قدری نادان و ناتوان بود که مقام خود را در مقابل دریافت یک خیک شراب به قصی بن کلاب شوهر خواهر خود واگذارد .
این پیشامد بر طایفهء خزاعه گران آمد و با طایفهء قریش به جنگ و ستیز برخاستند؛ سرانجام کار به حکمیت واگذار شد وچون حکم آنها مردی از قریش بود لذا حق را به قصی بن کلاب داد و قصی بن کلاب و فرزندانش تا ظهور اسلام پرده دار کعبه و فرماندار مکه گشتند .
قصی بن کلاب اقوام خود را از اطراف به مکه آورد و زمین های بسیاری به آنان واگذارد تا در اطراف کعبه برای خود جا و منزل بسازند .
جانشین قصی پسرش عبد مناف شد . عبد مناف چندین پسر داشت و از آن جمله هاشم و عبد شمس بودند . عبد مناف در موقع مرگ؛ هاشم را جانشین خود قرار داد؛ امیه پسر عبد شمس بر عموی خود هاشم حسد ورزید و مطابق معمول آنزمان شرط بندی کرده برای محاکمه و اثبات حقانیت خود نزد کاهن خزاعی مقیم « عفاء » رفتند و جریان را گفتند؛ کاهن به حقانیت هاشم حکم داد و چون امیه شرط کرده بود که در صورت محکومیت پنجاه شتر به عموی خود بدهد و بیست سال تمام از حجاز هجرت کند ناچار به شرط خود عمل کرده شتر ها را داد و از حجاز به شام رفت و این نخستین دشمنی و اختلافی بود که میان خاندان بنی هاشم و بنی امیه اتفاق افتاد و مدتی بعد از ظهور اسلام نیز ادامه داشت .
پس از مرگ هاشم ؛ پسرش عبدالمطلب ـ جد پیغمبر اسلام ـ جانشین پدر گشت . در آن زمان طایفهء قریش نسبت به سایر طوایف حجاز؛ مزیت های زیادی داشتند همانطور که لاوی ها در میان یهود و کشیش ها در میان مسیحیان دارای امتیازاتی بودند.
طایفهء قریش باج و خراج نمی پرداختند و بر مردم دیگر حکومت میکردند ؛ کسی بر آنان حکومت نداشت؛ از هر طایفه ایکه می خواستند بدون قید و شرط دختر می گرفتند و به هر طایفه که دختر میدادند شرط می کردند که به دین قریش در بیاید. مراسم حج را طایفهء قریش مقرر داشته و مردم حجاز را به پیروی از آن مراسم مجبور ساختند.
حکومت عرب در دوران جاهلیت:
حکومت سرزمین حجاز مانند سایر نقاط بادیه نشین بود یعنی وظایفی را که در ممالک متمدن ده ها مردم انجام میدادند در میان مردم بادیه نشین یک نفر به عهده داشت که او را امیر میگویند .
بنابر این امیر ؛ هم پادشاه ، هم فرماندهء قوا ، هم قاضی و هم رئیس دارایی بود . و طبعاً بدون هیچگونه دسته بندی و زمینه چینی عاقلترین و هوشیار ترین افراد قبیله امیر میشد و هرگاه افراد عاقل هوشمند متعدد بودند مسن ترین آنان انتخاب می گشت و هرگاه چند قبیله برای جنگ با قبایل دیگر همدست میشدند ؛ از روی قرعه فرمانده کُل را از میان رؤسای قبایل انتخاب می کردند ؛ خواه جوان و خواه پیر ، همان کس که قرعه به نام او در آمده بود ؛ فرمانده میشد .
این وضع حکومت بادیه نشینان حجاز بود که ذکر شد ؛ اما حجازی های شهر نشین یعنی مردم مکه تابع اوامر پرده دار کعبه بودند کسانیکه پرده دار کعبه میشدند طبعاً حکومت مکه نیز به دست آنها می افتاد .
کعبه ـ قریش ـ بازرگانی :
همانطور که گفته شد طایفهء قریش شهر نشین و بازرگان بودند. بازرگانی آنها در موقع آمد و رفت زوار کعبه انجام می یافت و از آنرو برای پیشرفت بازرگانی خویش راه ها را برای توسعهء بازرگانی خویش از هر نظر هموار می ساختند تا زوار بیشتری به کعبه بیایند و سود زیاد تری عاید آنان گردد.
چیز دیگری که موجب آمدن سایر قبیله ها به مکه می شد آن بود که هر قبیله ای در کعبه بُتی داشتند . شمارهء این بت ها از سیصد بیش بود؛ بعضی از این بت ها شکل انسان بعضی شکل حیوان و پاره ای شکل گیاه داشتند .
علاوه بر مکه در نزدیکی شهر طایف بازار دیگری بود که به نام بازار عکاظ شهرت داشت. قبایل حجاز در ماه های حرام ( ماه هایی که در آنها جنگ نمی شد ) به آنجا می آمدند و در نخلستان های عکاظ چادر می زدند و مشغول داد و ستد می گشتند .
طایفهء قریش برای اینکه مردم بیشتری را به بازار عکاظ بیاورند آنجا را نمایشگاه شعر و ادب و خطابه سرایی قرار دادند و در نتیجه هرسال عدهء زیادی از گویندگان و خطیبان عرب برای اظهار فضل و شهرت به عکاظ می آمدند و اگر کسی اسیری داشت در بازار عکاظ اسیر خود را می فروخت و هرکس داد خواهی پیدا میکرد برای داد رسی به عکاظ می آمد .
پیش از اینکه بازار افتتاح شود شخصی را برای سر پرستی و ادارهء آن انتخاب می کردند که غالباً از مردم بنی تمیم بود . همینکه نمایشگاه عکاظ پایان می یافت شرکت کنندگان از آنجا به عرفه می آمدند و از عرفه به مکه کوچ کرده مراسم حج را انجام میدادند و به قبایل خود باز می گشتند.
طایفهء قریش علاوه بر شرکت در بازار عکاظ سالی دو مرتبه یعنی زمستان ها به یمن و تابستان ها به بصری (شام ) میرفتند و از آنرو شهر مکه رابط تجارتی شام و یمن می شد و با آنکه در آن روز ها راه های تجارتی پر خطر بود؛ کسی به بازرگانان قریش تعرض نمیکرد؛ زیرا قریش فرماندار مکه و پرده دار کعبه و بناءً از هر تعرضی محفوظ بودند.
بازرگانان قریش تا ایران و حبشه هم می رفتند و از ایران موم و شکر و چیز های دیگر و از شام خوار و بار و پارچه حمل میکردند .
کعبه سرچشمه و ممر معاش مردم مکه بود و در غیر آن زنده گی در آن سر زمین خشک امکان نداشت.
طایفهء قریش به واسطه مسافرت های دور و نزدیک و آمیزش با مردم شام و عراق از سایر اعراب آگاهتر و آزموده تر بودند و چون کعبه یگانه سرچشمهء در آمد آنان بود برای ادارهء امور کعبه نهایت اهتمام را به خرچ می دادند و تسهیلاتی جهت آمد و شد زوار مقرر می داشتند. مثلاً برای آب دادن و خوراک دادن به مسافران جا های معینی درست کرده و مؤسساتی تشکیل داده بودند که شمارهء آن مؤسسات تا پیدایش اسلام قریب به 20 مؤسسه می رسید و ریاست هریک از مؤسسات با رئیس یکی از تیره های قریش بود. و مهمترین تیره های قریش عبارت بودند از:
هاشمیان ، امویان ، نوفل ، عبدالدار ، اسد ، تیم ، مخزوم ، عدی ، جمح ، سهم وغیره و اینک نام آن مؤسسات و تیره هایی که بر آنها سر پرستی داشتند :
1 ـ دربانی و پرده داری کعبه ـ
وظیفهء دربان و پرده دار آن بوده که در کعبه را می گشوده و می بسته است . عرب ها این رسم را از یهود آموختند ؛ چه که آنان برای گشودن و بستن هیکل ( معبد بزرگ یهود ) پرده دار و دربان مخصوص داشتند.
2 ـ آب دادن به حجاج ـ
چون آب در مکه کم بود؛ لذا سر پرست آب یا به اصطلاح امروز میر آب های شهر مکه حوض های بزرگی از پوست و چرم ساخته و در حیاط مکه می گذاردند و با مشک از چاه های دور و نزدیک آب گوارا حمل کرده در آن حوض ها می ریختند و همین که چاه زمزم را کندند ازآنجا آب می آوردند و در هر صورت این کار در دست بنی هاشم بود.
3 ـ رفاده یا مهمانداری ـ
به این قسم که طایفهء قریش در مواقع معین مبالغی پول از میان خود جمع میکردند و برای اطعام فقرا به متصدیان مهمانخانه ( رفاده ) میدادند . باید دانست که این رسم مهمانداری از ابتکارات قصی بن کلاب بوده و ابتدا توسط بنی نوفل و بعد ها توسط بنی هاشم اداره می شده است.
4 ـ پرچم داری ـ
وتفصیل آن چنان است که طایفه قریش پرچمی به نام عقاب داشتند و در موقع جنگ آنرا بیرون آورده به دست یکی از سران سپاه یا به خود پرچمدار تحویل میدادند. اساساً پر چمداری با امویان بوده است.
5 ـ ندوه و یا خانهء شوری ـ
قصی بن کلاب در نزدیکی کعبه خانه ای به نام دارالندوه بنا کرد و بزرگان قریش در مواقع مهم برای مشورت بدانجا می رفتند و کسی که کمتر از چهل سال داشت نمی توانست در آن خانه راه یابد . مراسم زناشویی ، آماده ساختن پرچم جنگ در آن خانه انجام میگرفت . همین قسم تشریفات برای تملک جاریه های ( کنیزان ) قریش در خانهء شوری وقوع می یافت و برای دختران قریش که بحد بلوغ می رسیدند در محل مزبور مراسمی اجرا می شد. و ادارهء این مؤسسه با تیرهء عبدالدار بوده است .
6 ـ سرداری یا ( قیاده ) ـ
این منصب عبارت از سرپرستی و سرداری کاروان های بازرگانی و یا نفرات جنگی بوده که به عهدهء بنی امیه واگذار میشد و در اوایل اسلام ابوسفیان پدر معاویه آنرا اداره میکرد.
7 ـ مؤسسهء مشورتی ـ
این مؤسسه در دست تیرهء بنی اسد بوده و کار های مهم قریش با صوابدید و مشورت سران بنی اسد انجام میگرفت .
8 ـ مؤسسهء پرداخت دیه و غرامت ـ
این مؤسسه به دست تیرهء تیم اداره میگشت و وظیفهء آن ترتیب پرداخت دیه ( خونبها ) ها و غرامت ها بود و اگر رئیس این مؤسسه پیشنهادی درآن باب به قریش میداد آنرا می پذیرفتند .
9 ـ قبه یا اسلحه خانه ـ
عبارت از چادری بود که هنگام جنگ برپا می گشت و مهمات و لوازم جنگی را در آن جمع میکردند .
10 ـ اعنه ـ
یا اداره کردن ستوران قریش هنگام جنگ.
11 ـ سفارت ـ
مقصود از آن روانه کردن نماینده هایی برای انجام مذاکرات صلح و جنگ و یا اظهار مفاخر قریش در برابر اقوام دیگر بوده است . و آخرین سفیر قریش عمر بود ( قبل از آنکه مسلمان شود )
12 ـ ایسار ـ
یا مؤسسهء قمار و فالگیری که آنرا ازلام نیز میگفتند و به وسیلهء آن فال میگرفتند و یا چیز هایی را میان خود قسمت میکردند که تقریباً شبیه به لاتری و قرعهء امروز و ادارهء آن با تیرهء بنی جمح بوده است .
( پدر حضرت محمد دهمین پسر عبدالمطلب بود و طبق نذری که وئ به گردن گرفته بود باید این پسر به پای هبل بُت بزرگ قریش قربانی می گردید ولی توسط همین روش « ازلام » در بدل صد شتر معاوضه اش کردند و آن صد شتر آناً سر بریده شد. می گویند به همین میمنت هم ؛ بر این پسر « عبدالله ـ نام گذاردند که قبل از اسلام « بندهء الهه یا غلام بُت » معنا داشت.)
13 ـ داد رسی ـ
یا محکمه که به اختلافات و کشمکش ها رسیده گی میکرد.
14 ـ مؤسسه اموال مصادره شده ـ
یعنی جمع آوری و اداره کردن پول ها و زر و زیور های بُت های کعبه که به دست تیرهء بنی سهم اداره میشد.
15 ـ نگهبانی مسجد الحرام ـ
( عماره ) یا مراقبت از اینکه کسی در آن محل مقدس یاوه سرایی و بدگویی نکند و فریاد نزند.
به طوریکه ملاحظه میشود قسمتی از مؤسسات اسم بی مسمی بوده و از هیچ نظر اهمیت نداشته اما بزرگان قریش از دو نظر آنرا ایجاد کرده بودند:
اول برای اینکه تیره های قریش را به یک عنوان و سمتی راضی سازند.
دوم اینکه مقام کعبه را عالی جلوه دهند و از آن راه برای خود استفاده برند.
***
جرجی زیدان مؤلف کتاب بزرگ تاریخ تمدن اسلام ( یک جلدی مکمل ) از صفحه 459 تا 462 تحت عنوان عمومی علم اسلامی و عنوان فرعی 1ـ علوم شرعی اسلامی می نویسد:
قرآن و طرز جمع آوری و تدوین آن ـ
عجبی نیست که مسلمانان به جمع آوری و تدوین قرآن همت گماشتند (عجب این است که چرا این همت گماشتن 20 سال پس از رحلت حضرت محمد به تأخیر افتاد؟! ) چون دین و دنیای آنان با قرآن بوده است و نخستین وسیلهء حفظ قرآن؛ جمع آوری و تدوین آن بود.
چنانکه می دانیم قرآن یکبار ظاهر نشد بلکه در مدت 20 سال از آغاز دعوت اسلام تا رحلت حضرت رسول بر طبق مقتضیات آیه به آیه و سوره به سوره در مکه و مدینه ظاهر شد. و هر آیه و سورهء آنرا صحابه وکاتبان روی تکه های پوست یا استخوان های پهن مانند کتف و دنده ها یا روی لیف خرما یا روی سنگ های پهن سفید می نوشتند .
پیغمبر در سال 11 هجری رحلت نمود و قرآن یا به ترتیبی که گفتیم نوشته شده بود و یا اینکه عده ای از مسلمانان به نام قراء آنرا در سینه حفظ داشتند.
کسانیکه بیش از دیگران در تدوین قرآن کوشش نمودند اول از همه علی بن ابی طالب ، سعد بن عبید بن نعمان ، ابودردا ، معاذ بن جبل ، زید بن ثابت ، ابی ابن کعب و دیگران بودند .
اما پس از رحلت پیغمبر موضوع ارتداد پیش آمد ( بیشترین اعراب از اسلام برگشتند ) و ابوبکر با مرتدان جنگ کرد و عده زیادی از مسلمانان در جنگ با مرتدان کشته شدند به قسمی که تنها در غزوه یمامه 1200 مسلمان و از آن جمله 700 تن حافظ قرآن کشته شدند.
همینکه اینگونه اخبار به مدینه آمد مردم سخت دلتنگ شدند بخصوص عمر بن خطاب مرد بزرگ اسلام و مسلمین بسیار نگران گشت و از ابوبکر خواست که به جمع آوری و تدوین قرآن فرمان دهد تا مبادا به واسطهء مرگ صحابه چیزی از قرآن کم و کسر گردد.
ولی ابوبکر در اجرای این پیشنهاد تأمل نموده گفت: کاری را که پیغمبر خدا نکرده چگونه انجام دهم بخصوص که حضرت رسول درین باب چیزی نفرمودند.
اما عمر به قدری اصرار ورزید که بالاخره ابو بکر تسلیم شد و به جمع آوری قرآن دستور داد .
زید بن ثابت را که از کاتبان وحئ بود احضار و با نظر او سوره ها و آیات را که در نزد صحابه متفرق بود جمع آوری کرد ؛ بعضی از سوره ها دو نسخه سه نسخه نزد اشخاص مربوط به دست می آمد ولی از سوره توبه فقط یک نسخه نزد ابی خزیمهء انصاری موجود بود.
به هر حال به دستور ابو بکر نسخه های موجوده جمع آوری شد و با محفوظات دیگران توسط زید بن ثابت دقیقاً تطبیق شده به ابوبکر تسلیم کشت و این قرآن مدون منظم نزد ابوبکر ماند تا اینکه وئ در سال 13 هجری ( پس از دوسال و چهار ماه خلافت ) درگذشت و قرآن مزبور از وئ به جانشینش عمر ( همان مرد بزرگ اسلام و مسلمین ) منتقل شد و پس از قتل عمر ( که 10 سال و 6 ماه بر اریکه خلافت تکیه زده بود ) آن مصحف به دست حفصه دختر عمر از همسران پیغمبر افتاد .
درسال 23 هجری عثمان به خلافت (12ساله ) رسید و در زمان او ممالک اسلامی توسعه یافته مسلمانان در مصر و شام و عراق و ایران و افریقیه ( ممالک شمال افریقا ) متفرق شده بودند و بعضی از آنها نسخه هایی از قرآن به همراه داشتند که به میل خود آنرا تنطیم کرده بودند و از آنرو اهل هر شهر و کشوری به نسخهء مخصوص خود اعتماد نمودند .
مثلاً اهل دمشق و حمص نسخه مکتوب مقداد ابن اسود را می خواندند و نسخهء ابن مسعود نزد اهل کوفه رواج داشت و اهل بصره نسخهء ابوموسی اشعری را معتبر دانسته آنرا لباب القلوب ( مغز دل ها ) می خواندند . و با آنکه قراء در ضبط و حفظ قرآن نهایت درجه کوشش داشتند ؛ معذالک در قرائت پاره ای از سوره ها اختلاف پیدا می شد .
درین اثنا غزوه ارمنستان و آذربایجان پیش آمد و حذیفهء یمانی با دیگران به آن صفحات رفت و همینکه از جنگ برگشت شرحی از اختلافات قراء در ممالک اسلامی برای عثمان نقل کرده گفت:
« مسلمانان را در یاب و از این اختلاف رهایی ده و پیش از اینکه مانند یهود و نصارا در بارهء کتاب خود اختلاف پیدا کنند چاره ای بیاندیش ».
چه در آن ایام معمول بود که هریک از قراء نسخهء خودرا معتبر و بهتر میدانستند و البته این کار عواقب بدی داشت . لذا عثمان متوجه اهمیت مطلب شده کسی نزد حفصه فرستاد که آن نسخه معهود (؟) را نزد من بفرست تا از روی آن استنساخ کنم و دو باره پس بدهم .
حفصه نسخه معهود را نزد عثمان فرستاد . وی زید بن ثابت و عبدالله بن زبیر و سعید بن عاص و عبدالرحمن بن عارض بن هشام را دعوت کرد و به آنان گفت که نسخه های موجود را با نسخه حفصه و محفوظات خود و قراء تطبیق کنند و پس از تطبیق و مطالعه ازآن نسخه کاملی تهیه نمایند و در هر جا که با نسخه زید بن ثابت اختلافی دیدند لغت قریش را انتخاب نمایند چه که قرآن به زبان قریش نازل شد .
آنان در سال 30 هجری ( درست بیست سال پس از وفات پیامبر!؟) این مهم را انجام داده و چهار قرآن نوشتند که به چهار شهر مهم اسلامی یعنی مکه و بصره و کوفه و شام ارسال شد و دو نسخه هم بعداً تهیه شد ؛ یکی را برای اهل مدینه نگهداشتند و یک نسخه را خود عثمان برداشت و این همان است که آنرا ( امام ) می نامند و سپس عثمان سایر قرآن ها و صحف را جمع آوری کرد و فرمان داد آنرا بسوزانند .
از آن به بعد نسخهء عثمان ؛ نسخه ایکه با امر و دستور عثمان جمع آوری شده بود مورد اعتماد تمام مسلمانان قرار گرفت و در مدت کوتاهی نسخه های زیادی از آن استنساخ کردند .
مسعودی مؤرخ مشهور در ضمن شرح جنگ صفین میگوید که چون سپاهیان حضرت علی بر معاویه غلبه یافتند لشکریان معاویه برای جلوگیری از شکست معاویه به دستور عمرو عاص قریب پنج صد قرآن را سر نیزه کرده گفتند کتا ب خدا میان ما و شما حکم باشد.
مقصود از ذکر جملات فوق آنکه از موقع تنظیم نسخه مربوط تا این واقعه بیش از 7 سال طول نکشیده بود ولی به قدری استنساخ نسخه های قرآن به سرعت پیشرفت کرده بود که در چنان مدت کوتاهی در میان سپاهیان معاویه پنج صد نسخه قرآن یافت میشد.
و به همین نسبت در میان سایر مسلمانان نسخه های متعدد قرآن موجود بود.
گرچه از طرف عثمان و سایر صحابه کوشش بسیاری میشد که تمام قرآن های موجود منحصراً مطابق نسخهء تنظیمی عثمان باشد معذالک نسخه های دیگری نیز پیدا می شد که با آن نسخه تطبیق نمی کرد و مشهور ترین آن نسخه ها ؛ نسخه حضرت علی ابن ابی طالب می باشد.
به عقیدهء شیعان ؛ حضرت علی نخستین کسی است که پس از رحلت پیغمبر به جمع آوری سوره های قرآن پرداخت و آن نسخه در خاندان او باقی بود و به حضرت جعفر صادق و اهل بیت منتقل گشت .
ابن ندیم در کتاب فهرست میگوید که قرآنی به خط حضرت امیر نزد ابی یعلی حمزه حسینی دیدم که در خانواده امام حسن دست به دست میگشت.
دیگر از قرآن هایی که با قرآن عثمان در ترتیب سوره اختلاف داشته نسخهء ابی بن کعب و عبدالله بن مسعود می باشد .
در هر حال خلفا و امرا ( روی مصلحت نظام ! ) اصراری داشتند که به منظور اتحاد کلمه و جلوگیری از تفرقه فقط نسخهء عثمان مورد استناد باشد و سایر نسخه ها از میان برود و برای انجام و اجرای نقشهء خود غالب امرای اسلام نسخه هایی از روی نسخهء عثمان می نوشتند و در مسجد ها میگذاردند تا مسلمانان بدان مراجعه کرده نسخه های خود را تصحیح نمایند و چه بسا به فرمان امیری ده ها و صد ها مصحف می نوشتند و در شهر ها و ممالک اسلامی پخش میکردند و این عمل را یکنوع وسیله بسط نفوذ و قدرت میدانستند .
مثلاً حجاج والی کوفه نخستین امیری بود که نسخه هایی از قرآن عثمان را تهیه کرده و به شهر ها و ممالک اسلامی فرستاد و از آنجمله نسخه هایی به مصر ارسال داشت . عبدالعزیز بن مروان والی مصر این اقدام حجاج را مخالف خودمختاری خود دانسته خشمناک گشت و چنین گفت :« کار حجاج به جای رسیده که در قلمروِ من قرآن میفرستد ؟! » ...
بدینگونه که می بینیم حد اقل دهلیز «لوح المحفوظ» چنین کج و پیچ هایی داشته است ؟!
اینکه درجه سواد وخط و کتابت درین زمان در چه حد بود ( از خط کوفی که هنوز نقطه گذاری و علامت گذاری نداشت کار می گرفتند ) و سطح شعور جامعه شناسی و دنیا شناسی و جهانشناسی در اعراب چادر نشین چه معیاری داشت و از همه مهمتر نیات و اغراض و غرایز و شهوات شان چه بود ؛ با سایر عوامل پشت پرده تعیین میکند که قرآن چه باید می بود و چه میتوانست باشد و بالاخره چه چیزی از آن باقی ماند و چقدر در آن کاست و افزود به عمل آمد.
آن 700 حافظ قرآن که تنها در یک جنگ کشته شدند ؛ آیا همه همین چیز ها را در حافظه داشتند یا فرقی داشت ؟
اینکه در قرآن ها و صحف سوختانده شده فقط همین جملات و معانی تکرار شده بود یا آن ها چیز های بهتر و بد تری را هم در بر داشتند؟
و اینکه درنسخه های نسوخته که حتماً روزی از جایی سر در خواهد آورد ؛ چیز متفاوتی هست یا نه ؛ هنوز معلوم نیست .
ولی یک سؤال بزرگ و بیحد بزرگ این است که حضرت عمر بن خطاب مرد بزرگ اسلام و مسلمانان که قرآنی را با آن اصرار بالای خلیفهء اول ابوبکر آماده کرد و آن خلیفه به زودی مُرد . وقتی قرآن تهیه شده به دست مبارک خود این بزرگ اسلام و مسلمین افتاد حتی طئ 10 سال و نیم خلافت پُر برکت و نیکو نام خود ؛ نسخهء دومی هم از این قرآن استنساخ نکرد و به مراکز مهم مسلمین نفرستاد؟!
آیا چه قدرت و ابر قدرت و چه نقشه و پلان عظیم و خطیر او را از این کار باز داشت تا آنکه کشته شد و آن نسخهء یگانه به دست حضرت بی بی حفصه رسید ؟؟؟
بی بی حفصه همان زن حضرت محمد است که پیرامون همخوابه شدن حضرت محمد با ماریه قبطیه کنیز اهدایی مقوقس حاکم مصر؛ محشری را در خاندان نبی بر پا کرد تا بالاخره گویا خود حضرت الله تبارک و تعالی به پشتیبانی از پیغمبر خود برخاست و سورهء «التحریم » ( سورهء 66 نسخهء عثمان ) را فرستاده به حفصه و عایشه اخطار داد که اگر خاموش نمی شوید پیغمبر طلاق تان می دهد و آنگاه الله زنان بهتر از شما به وی می بخشد .
عایشه نیز با اینکه زن محبوب پیامبر بود ؛ پس از یک سفر جنگی شبی با جوانی به نام صفوان در بیابان ماند و فردایش سوار بر پشت آن جوان به اقامتگاه پیغمبر آمد و نزد مردم مدینه در نهایت درجه بدنام و متهم شد . بازهم گویا الله پا در میانی کرد و بیگناهی اش را توسط «آیت های 11 ، 12 و 13 سورهء النور» تصدیق نمود و اما چون قبل از نزول آیه (؟)؛ علی به محمد (ص) کفته بود که با طلاق دادن عایشه ؛ خود را از این بدنامی وخیم نجات دهد؛ عایشه روی همین عُقده جنگ جمل را با علی راه انداخت ؛ در حالیکه خودش هم سوار بر شتر نیزه و تیر می انداخت؛ هزاران نفر را از طرفین به کشتن داد .
و اما در مورد حضرت عثمان موضوع از این قرار است که ایشان از قبیلهء نیرومند اموی بودند. میگویند مرد ضعیفی بودند ولی به نظر می آید که ضعف شان از زیرکی بود . چون در زمان اقتدار خود ؛ معاویه بن ابوسفیان را به ولایت ستراتیژیک شام گماشتند و سایر امویان سیاستمدار و کارکشته را نیز در مهره های کلیدی خلافت جابجا فرمودند که بالاخره منجر به انتقال کامل قدرت به امویان و امپراتوری صد ساله آن ها شد .
مروزی مؤرخ مشهور می نویسد که :
« در زمان عثمان یاران پیغمبر ملک و مال جمع کردند و روزی که عثمان کشته شد یک میلیون درهم وصد و پنجاه هزار دینار نزد خزانه دارخود ذخیره داشت و در حنین و وادی القری املاکی بهم زده بود که صد هزار دینار می ارزید و شتر و گاو و گوسفند زیادی متعلق به وی بود .
همین قسم زبیر که پس از مرگ هزار اسپ و هزار کنیز باقی گذارد ؛ بهای یکی از متر وکات او پنجاه هزار دینار می شد و عاید طلحه در عراق در روز به هزار دینار میرسید و در ناحیة سراة بیش از آن دریافت میکرد .
در اصطبل عبد الرحمن بن عوف هزار اسپ و هزار شتر و ده هزار گوسفند یافت میشد و چهاریک دارایی او پس از مرگش هشتاد و چهار هزار دینار شد .
زید بن ثابت ( قرآن سا ز و قرآن آفرین ! ) به قدری طلا و نقره از خود باقی گذارد که پس از مرگش آنرا با تبر خورد کردند ؛ به علاوه صد هزار دینار بهای املاک و مزرعه های او می شد. زبیر در مصر و کوفه و اسکندریه خانه ها بنا کرده بود . طلحه نیز در کوفه خانه ای ساخت و خانهء مدینه اش را با گچ و آجر و چوب گرانبها بالا برد . سعد وقاص در عقیق خانه ای بنا کرد که فضای وسیعی داشت ؛ سقفش بلند و دارای ایوانها بود . خانهء مقداد در مدینه از بیرون و درون با گچ اندود شده بود . یعلی بن منبه پنجاه هزار دینار نقد و مقداری املاک باقی گذاشت که بهای آن سیصد هزار درهم میشد .»
(ص 62 تاریخ تمدن اسلام )
و اما بسیار مهم است که با این فاکت و حقایق؛ چگونگی سواد و خط و کتابت در بادیه عرب را مقداری پیش و قدری پس از ظهور اسلام و تدوین نسخهء عثمانیی قرآن نیز مد نظر گیریم :
خط عربی و تاریخ آن :
در آثار باقیمانده از اعراب حجاز چیزی در دست نیست که برخط و سواد داشتن آنان دلالت کند. درصورتیکه از عرب های مقیم شمال و جنوب حجاز آثار کتابت بسیار موجود می باشد؛ مشهور ترین آن اعراب یمن هستند که با حروف "مسند" می نویشتند و دیگر نبطی های شمال که خط شان نبطی بود و هنوز آثار کتبی آنان در نواحی حوران و بلقا موجود می باشد . علت بیسواد بودن مردم حجاز آن بوده که آنان با اعراب مصر زنده گانی صحرانشینی داشتند و خواندن و نوشتن از عادات مردم شهری است.
از آنرو تا کمی پیش از اسلام کتابت در میان مردم حجاز معمول نبوده است .
اما بعضی از مردم حجاز که کمی پیش از اسلام به عراق و شام می رفتند با اخلاق شهر نشینی آشنا می گشتند و به استعاره نوشتن را از عراقیان و شامیان فرا می گرفتند و همین که به حجاز می آمدند عربی را با حروف نبطی یا سریانی و یا عبرانی می نوشتند و خط سریانی و نبطی پس از فتوحات اسلام نیز میان اعراب باقی ماند و تدریجاً از خط نبطی خط نسخ ( دارج ) پدید آمد و از سریانی خط کوفی پیدا شد .
خط کوفی در ابتدا به خط حیری مشهور بود و آنرا به شهر حیره از شهر های عراق نسبت می دادند و بعد ها که مسلمانان در نزدیکی حیره ؛ شهر کوفه را ساختند شهرت خط حیری به خط کوفی تبدیل یافت . و این می رساند که سریانی های مقیم عراق خط خود را با چند قلم می نوشتند که از جمله خط مشهور به (سطرنجیلی ) مخصوص کتابت تورات و انجیل بوده است .
عرب ها در قرن اول پیش از اسلام این خط (سطرنجیلی) را از سریانی اقتباس کردند و یکی از وسایل نهضت آنان همین خط بوده است و بعداً خط کوفی از همان خط پدید آمد و هردو خط از هر جهت بهم شبیه هستند .
مؤرخین در بارهء شهری که خط از آنجا به حجاز آمده اختلاف نظر دارند و به قول مشهور خط سریانی از شهر قدیمی انبار به حجاز آمده است به اینقرار که مردی به نام بشر بن ملک کندی برادر اکیدر بن عبدالملک فرمانروای دومة الجندل آن خط را در شهر انبار آموخت و از آنجا به مکه آمده صهبا دختر حرب ابن امیه یعنی خواهر ابو سفیان ( پدر معاویه ) را تزویج کرد و عده ای از مردم قریش نوشتن خط سریانی را از داماد خود ( بشر بن عبدالملک ) آموختند و هنگامی که اسلام پدید آمد بسیاری از طایفهء قریش مقیم مکه خواندن و نوشتن می دانستند تا آنجا که پاره ای گمان کردند سفیان بن امیه اول کس بود که خط سریانی را به حجاز آورد .
و در هر حال آنچه مسلم است آنست که عرب ها در سفر های بازرگانی که به شام می رفتند خط نبطی را از مردم حوران آموختند و کمی پیش از هجرت خط کوفی را از عراق فرا گرفتند و هردو خط بعد از اسلام میان آنان شایع بود و احتمال کلی می رود که بعد از اسلام نیز هر دو خط را به کار می بردند یعنی همانطور که سریانی ها خط سطرنجیلی را در تحریر تورات و انجیل استعمال می کردند ؛ مسلمانان هم خط کوفی را برای نوشتن قرآن و مسایل دینی تخصیص دادند و خط نبطی را در نوشتن نامه های رسمی و عادی معمول داشتند و علاوه بر اینکه خط کوفی و خط سطرنجیلی از حیث شکل باهم شبیه هستند در خط سریانی و کوفی هردو چنین معمول است که اگر الف ممدود در وسط کلمه واقع شود از کتابت می افتد. چنانکه در اوایل اسلام مخصوصاً در تحریر قرآن این قاعده کاملاً مراعات می شده و به جای کتاب کتب و با جای ظالمین ظلمین مینوشتند .
باری همینکه اسلام آمد عرب های حجاز با نوشتن آشنا بودند ولی عدهء کمی از آنان نوشتن می توانستند و آنان نیز از بزرگان صحابه بودند از اینقرار :
علی ابن ابی طالب ، عمر بی خطاب ، طلحه بن عبیدالله ، عثمان و ابان فرزندان سعید بن خالد بن حذیفه ، یزید بن ابو سفیان ، حاطب ابن عمرو بن عبد شمس ، علاء بن حضرمی ، ابوسلمه بن عبدالاشهل ، عبدالله بن سعد بن ابی صرح ، حویطب بن عبدالعزی ، ابو سفیان بن حرب ، پسرش معاویه ، جهیم ابن صلت ابن مخرمه .
پس از آن عدهء دیگری از اینان نوشتن آموختند ؛ در زمان خلفای راشدین متصدی دفتر شدند و نامه های خلفا را نوشتند و قرآن را کتابت کردند .
در زمان خلفای راشدین و بنی امیه قرآن را به خط کوفی می نوشتند. مشهور ترین قرآن نویس زمان بنی امیه مردی بوده که قطبه نام داشته و خیلی خوش خط بوده است . به علاوه خط کوفی را به چهار قسم می نگاشته است .
پس از قطبه که قرآن نویس بنی امیه بوده در اوایل حکومت عباسیان خطاط دیگری به نام ضحاک بن عجلان پیدا شد و چیزی بر چهار خط قطبه افزود ، پس از او اسحق بن عماد و دیگران نیز چیز هایی اضافه کردند تا آنکه در اوایل دولت عباسی دازده رقم خط معمول شد از این قرار :
1 ـ قلم جلیل 2 ـ قلم سجلات 3 ـ قلم دیباج 4 ـ قلم اسطور مارکبیر 5 ـ قلم ثلاثین 6 ـ قلم زنبد 7 ـ قلم مفتح 8 ـ قلم حرم 9 ـ قلم مدمرات 10 ـ قلم عمود 11ــ قلم قصص 12 ـ قلم حرفاج .
سپس در زمان مأمون نویسنده گان در نیکو ساختن خط به مسابقه پرداختند و چندین قلم دیگر به نام قلم مرصع ؛ قلم غبار الحیله و قلم ریاسی پدید آمد . و قلم اخیر را از آنرو ریاسی می گفتند که مخترع آن فضل بن سهل ابن ذو ریاستین بوده و در نتیجه خط کوفی به 20 شکل در آمد .
اما خط نبطی یا نسخ به همان شکل سابق در میان مردم و برای تحریرات غیر رسمی معمول بود تا آنکه ابن مقله خطاط مشهور متوفی به سال 328 هجری با نبوغ خود خط نسخ را به صورت نیکویی در آورد و آنرا جزء خطوط رسمی دولتی قرار داد و خطی که امروز معمول است همان خط اصلی ابن مقله میباشد ... و ابن مقله اصلاحاتی در خط نسخ نمود و آنرا برای نوشتن قرآن مناسب ساخت .... سپس به مرور زمان خط نسخ فروعی پیدا کرد و به طور کلی خط نسخ و کوفی در کتابت عربی معمول گشت و هر کدام از آن شاخه هایی داشت که در قرن هفتم هجری مشهور ترین آن به قرار زیر است:
ثلث ـ نسخ ـ ریحانی ـ تعلیقی ـ رقاع ....
حرکات :
قرآن در آغاز پیدایش اسلام سینه به سینه و دهان به دهان نقل می شد و بدین ترتیب در قرائت آن اختلاف مهمی روی نمی داد تا اینکه قرآن را جمع آوری کردند و عدهء مسلمانان زیاد شد؛ قرآن مدون نیز به همان تناسب افزونی یافت و تا نیمهء دوم قرن اول هجرت مسلمانان قرآن را بدون حرکت و نقطه گذاری می خواندند و می نوشتند .
و اول کسیکه حرکات را در تحریر عربی معمول ساخت ابوالاسود دوئلی متوفی بسال 96 هجری واضع علم نحو زبان عرب است که به وسیلهء نقطه گذاری برای کلمات عربی حرکات تعیین نمود و از آنرو پاره ای از مؤرخین گمان کرده اند که ابوالاسود نقطه گذاری را اختراع کرد . در صورتیکه وئ نقطه را برای تشخیص اسم و فعل و حرف از یکدیگر مقرر داشت ؛ نه برای اینکه به وسیلهء نقطه یا و تا و جیم و جا را از یکدیگر تمیز بدهند .
ارجح آنست که ابو الاسود حرکات را از کلدانی ها یا سریانی های همسایه عراق گرفته است . چه که آنان برای تشخیص اسم و فعل و حرف از یکدیگر بالا و پائین کلمات نقطه هایی می گذاردند ؛ مثلاً کلمهء کتب که معلوم نبود جمع کتاب و یا فعل ماضی و یا فعل مجهول است به وسیلهء نقطه گذاری اسم یا فعل بودن آن مشحص می شد .
وکمی پیش ازآن یعقوب رهاوی نقاطی در وسط کلمه میگذاشت که به جای حرکت استعمال میشد و کم کم آن نقطه ها به شکل دو نقطه در آمد و حرکات سه گانه به وسیلهء آن تعیین می شد و هنوز هم کلدانیان آن طرز نقطه گذاری را معمول میدارند . بنابر این احتمال قوی میرود که ابوالاسود هم این نقطه گذاری را از کلدانیان گرفته باشد بخصوص که داستان زیر نیز این احتمال را تائید میکند :
« هنگامی که ابوالاسود به فکر نقطه گذاری افتاد محرر خود را گفت موقع نوشتن کلمات به دهان من نگاه کن ؛ اگر دهانم را گشودم نقطه را بالای حرف بگذار و اگر دهانم را جمع کردم نقطه را میان حرف بگذار و هرگاه دهانم را به طرف پائین متوجه ساختم نقطه را زیر حرف بنویس » و از قرار معلوم عرب ها پس از ابوالاسود به همان ترتیب نقطه گذاری می کردند یعنی حرکات را به وسیلهء نقطه تعیین می نمودند و ظاهراً نقطه را با رنگ دیگر می نوشتند .
ما در کتابخانه سلطنتی قرآن بسیار قدیمی دیدیم که به همان طریق روی تکه های بزرگ پوست نوشته شده بود باین قسم که متن قرآن را با مرکب سیاه و نقطه هارا با قرمز نگاشته اند و همانطور که ابوالاسود گفته نقطهء بالا فتحه ، نقطهء پائین کسره و نقطه میان علامت ضمه می باشد . قرآن مذکور که به خط کوفی نوشته شده در جامع عمرو بن عاص نزدیک شهر قاهره بدست آمده و از قدیمی ترین قرآن های جهان می باشد.
نقطه گذاری:
خطی را که عرب ها از سریانی ها و نبطی ها گرفتند بدون نقطه بوده است و تاکنون خط سریانی نقطه ندارد و یکی از اصلاحاتی که عرب ها در خط اقتباسی انجام دادند همین نقطه گذاری بود . به این معنی که پس از تعیین حرکات ( بوسیله نقطه ) بازهم در قرائت قرآن وغیره مشکلاتی پیش می آمد ؛ چون مسلمانان غیر عرب نمی توانستند حروف متشابه را (ج- ح – س- ش – ب – ث ) تشخیص بدهند . لذا در صدد رفع اشکال برآمدند .
ابن خلکان می گوید ؛ اول کس که به فکر این کار افتاد ؛ حجاج والی عراق بود. اینک گفتهء ابن خلکان : « حجاج که این آشفته گی را دید به کاتبان خود گفت روی حروف متشابه علاماتی بگذارید که خواندن آن آسان شود و از قرار مذکور شخصی به نام نصر بن عاصم ابتدا نقطه هارا برای تشخیص حرکات در نوشتن نامه های رسمی معمول نمود ولی چون بازهم اشتباهات رخ میداد نقطه گذاری حروف بر نقطه گذاری حرکات افزوده شد .»
گرچه درعبارت ابن خلکان هم یک نوع پیچید گی دیده میشود که فرق میا ن نقطه گزاری برای حرکات و نقطه گذاری حروف را تعیین نکرده است و تصور نمیرود که نقطه گذاری برای حرکات مقصود بوده زیرا آن نقطه گذاری رفع اشکال نمی کرده است .
و از قرار معلوم نقطه گذاری زمان حجاج برای تشخیص حروف متشابه بوده است و نصر بن عا صم درابتدا پاره ای از حروف متشابه را نقطه می گذارده است و تدریجا حروف متشابه را نقطه گذاردند . چنانکه تاکنون هم معمول می باشد و این همان نقطه گذاری است که آنرا «اعجام » مینا مند .
ما خود ؛ در نما یشگاه خط در کتابخانهء سلطنتی ؛ مکتوبی به زبان عربی دیدیـم که روی تکهء « پا پیروس» ( بردی ) بتاریخ 91 هجری نگا شته شده و دارای نقطه گذاری از نظر اعجا م ؛ نه حرکات می با شد . ولی فقط با ء و یاء و تاء را نقطه گذارده اند و نقطهء روی شین سه نقطه روی یک خط مسا وی به اینقسم ... نو شته شده است و سا یر حروف نقطه ندارد .
همین قسم در نمایشگاه مزبور اوراقی از قرآن دیدیم که روی تیکه ها ی کوچکی از پوست نگا شته شده و نقطه های (اعجام) را با مرکب سیاه نوشته اند وعجب اینکه در آن نمایشگاه خطوط کهنه دیده شد که با نقطه و حرکات تحریر یافته و خطوط تازه ای بود که بدون نقطه و حرکات نوشته بوده اند.
از مطالعهء این مطالب چنین برمی آید که عر بها از اواسط قرن اول هجری هم نقطه گذاری و هم حرکات را در نوشته های خود بکار می بردند ولی تا ممکن بود از نقطه گذاری و تحریر حرکات اکراه داشتند و فقط در موارد خا صی ما نند کتابت قرآن و امثال آن که دقت و توجه خا صی ضرورت داشت به نقطه گذاری و تحریر حرکات دست می زدند و در غیر آنصورت اقدام نمی کردند .
بخصوص اگر نامه را بری دانشمندی می نوشتند و اطمینان داشتند که خواننده به نقطه و حرکت احتیاجی ندارد ؛ و در هرحال از نقطه گذاری و نوشتن حرکات خوششان نمی آمد .
چنانکه مشهوراست هنگامی خط خوبی را به عبدالله بن طاهر نشان دادند ؛ عبد الله گفت: واقعا نیکو نوشته اما حیف که زیاد نقطه گذارده ا ست .
از جمله گفتارها ی مشهور عرب دربارهء خط یکی هم این است که می گویند نقطه گذاری زیاد علامت بد گما نی نویسنده از مخاطب (گیرنده نامه) می باشد .
گاه هم نقطه گذاری مو جب زیان کلی می شده است . ازآنجمله موقعی متوکل به یکی از مأمورین خود چنین نگا شته بود: «ان احص من قبلک من الذمیین و عرفنا بمبلغ عددهم » ترجمه: ذمیانی را که در قلمرو تو هستند بشمار ( احصاء کن ) و شمارهء آنا ن را به ما بنویس .
اما نویسندهء نامه اشتباهاً نقطه ای بالای کلمهء احص اضافه کرده آنرا ( اخص ) نوشت و معنای کلمه بجای سرشما ری کن ( اخته کن ) از آب درآمد .
فرماندار پس از دریافت نامه تما م ذمی های منطقهء خود را اخته کرد و همهء آنان جز دو نفر شا ن درنتیجهء آن شکنجه هلاک شدند و یک اشتباه نویسنده در نقطه گذاری حاء و خاء سبب قتل عده ای بی گنا ه گشت .
چون در دورهء تمدن اسلام نو یسنده گان گاه با نقطه و گاه بی نقطه می نوشتند و غا لباً نقطه نمیگذاردند لذا در نام بسیاری از اماکن و کلمات غیرمأنوس و همانند اشتباهاتی روی داده است ؛ معمولاً مردمان ادیب در نامه نگاری نقطه ها را حذف می کردند و در کتاب های علمی مقید به نقطه بودند ؛ فقط خوشنویسی را در مکاتبات می پسندیدند و مقید بودند مطالب را سربسته و به طور اشاره با خط نیکو بنویسند و توضیح کلمات و حروف را یک نوع قصور ادبی فرض میکردند .
تا اواخر امویان روی پوست نازک و چرم مطالب را نوشته و طومار میکردند و همینکه ابو العباس سفاح به خلافت رسید خالد ابن برمک را به وزارت خود برگزید و خالد دفتر های دولتی را از صورت بسته بندی بصورت کتاب درآورد و تا زمان جعفر برمکی به شکل کتاب چرمی جمع آوری می شد ولی جعفر وزیر هارون کاغذ را معمول کرد و از آن به بعد ؛ هم روی کاغذ و هم روی پوست می نوشتند و تا مدتی پوست و چرم و کاغذ چینی و تهامی و خراسانی وغیره در میان مسلمانان بکار می رفت و نوشته ها غالباً به شکل دفتر و یا کتابچه بود و پاره ای از نویسنده گان روی تکه های کوچک کاغذ (رقعه) تحریر میکردند و تمام تحریرات فارابی روی رقعه بود .
(ص 452 تا 458 تاریخ تمدن اسلام)
علوم عرب پیش از اسلام
مقدمه راجع به جزیرة العرب و مردم آن :
جزیرة العرب سرزمین کم آبی است که صحرا وکوه آن زیاد است. مردمش زراعت نمیدانند؛ چون زمین شان بایر میباشد و هر بشری طبعاً پرورده و تابع محیط خود است . عرب ها هم مطابق مقتضیات محیط خشک و بایر خویش زنده گی خود را به غارتگری و کوچ نشینی برای پیدا کردن چراگاه بسر می بردند ؛ از آنرو زنده گی صحرانشینی بر شهر نشینی در میان آنان فایق آمد.
بیش از هر چیز به دام پروری مشغول شدند و چون دام آنان نسبت به احتیاجات آنها کم بود ؛ بر سر دام ها با یکدیگر به زد و خورد پرداختند و این زد و خورد به جنگ داخلی منتهی گردید . جنگ داخلی آنان را به کوچ کردن از این بیابان به آن بیابان و از این سرزمین به آن سرزمین مجبور ساخت به قسمی که شب و روز آرام نگرفته در حرکت افتادند .
چون هوای آنان صاف و آسمان شان روشن بود از ستاره ها و حرکات ستاره ها برای راهیابی خود استفاده کردند. و برای دنبال کردن دشمنان خویش به پیدا کردن وسیله جهت یافتن آنها و بیرون آوردن آنها از پناهگاه ها محتاج شدند و از آن رو در شناختن جای پا مهارت یافتند و نیز وضع زنده گی صحراگردی آنان را وادار میساخت که خود را از گزند باد و باران نگاهدارند و به آنجهت به هواشناسی پرداختند تا ریزش باران و وزش باد را پیشا پیش بدانند و این همان است که در میان عرب ها به ( انواء = یا هواشناسی ) شهرت یافته بود .
جنگجویی آنانرا به دسته بندی وادار می ساخت و لازمهء دسته بندی آن بود که نسب و تیرهء یکدیگر را تمیز دهند و چون اسپ و اسلحه برای جنگجویی و کوچ نشینی ضروری است لذا در پرورش اسپ و نگاهداری آن و معالجهء بیماری آن ماهر شدند . اما چون شهر نشین نبودند در اسلحه سازی کاری از پیش نبردند .
عرب ها برادر کلدانیان و بابلیان و فنیقیان و سایر اقوام متمدن هستند و مانند آنان خردمند و هوشیار بودند و اگر در درهء فرات یا درهء نیل جا داشتند مانند آنان یا مانند همسایگان خودشان (تبعایه ) متمدن میشدند اما آنها ( عرب ها ) در صحرای خشکی اقامت داشتند که هوای آن صاف و آسمان آن درخشان بود .
لذا ذهن روشن پیدا کردند و قریحهء آنان به سرائیدن شعر گرائید و به وسیلهء شعر احساسات و عواطف خود را شرح دادند و یا تبار و نژاد خود را ذکر کردند و یا وقایع مهم زنده گی خویش را بیان نمودند . قوهء بیان آنان محکم شد و در سرائیدن خطبه ماهر گشتند و بوسیلهء خطبه همت مردان را بر انگیختند و یا آنان را به جنگ ، آشتی ، افتخار بر یکدیگر و یا تنفر از یکدیگر دعوت کردند .
اگر عرب ها هوش و خرد چنین پخته شده در کورهء آزمون های زنده گی و طبیعت نداشتند از همسایگان خود که در گوشهء غربی دریای سرخ هستند ؛ جلو نمی افتادند چه آنان از صد ها سال پیش تا کنون یکنواخت مانده اند .
عرب های پیش از اسلام مانند یونانیان در دورهء نادانی و روز های هومر می باشند . چه همین که عرب ها شهر نشین شدند مانند یونانیان در همه چیز پیش رفتند .
ولی عرب نیز مثل اقوام بزرگ معاصر خود از اعتقاد به پاره ای موهومات مانند کهانه و عرافه ( غیب گویی از گذشته و آینده ) فالگیری و خوب و بد دانستن آهنگ و پرواز پرنده گان و تعبیر خواب رهایی نیافتند . چه انسان طبعاً اشتیاق دارد که جهات و علل وقایع را بداند و چون از وسایل عادی برای کشف آن محروم میماند به اوهام متوسل می شود و بهمین جهت کاهن و عراف و مانند آن در میان عرب زیاد شد.
مقام و منزلت شعر :
عرب ها جوانان خود را ترغیب میکردند که شعر نیکو بسرایند چه شاعر در میان عرب ها پناه شرف و ناموس و راوی اخبار و آثار آنان بود وچه بسا که شاعر را بر پهلوان ( شوالیه) ترجیح می دادند و همینکه در قبیله ای شاعری پیدا می شد قبایل دیگر به مبارکباد آن قبیله رفته و قبیله شاعر را تبریک می گفتند . سپس مجالس مهمانی و جشن ترتیب می دادند و خوانها می گستردند و زنان با ساز وآواز پذیرایی میکردند و جوانان مشغول خدمت گذاری می شدند ؛ چه معتقد بودند که شاعر از شرف و ناموس قبیله دفاع می کند و نام آنان را بلند می سازد و آثار آنها را جاودان می دارد . در واقع آنچه که از اخبار و آداب و علوم و اخلاق زمان جاهلیت باقی مانده همانا به وسیلهء اشعار است ....
عرب ها به قدری شعر وشاعری را احترام می گذاردند که هفت قصیده از اشعار قدیم شعرای خودرا با آب طلا روی پارچهء مصری نوشته و آنرا در پرده های کعبه آویختند و این همان است که معلقات ( سبعه ) یا مذهبات میگفتند .
زبدهء اشعار جاهلیت 49 قصیده است که از 49 شاعر باقی مانده است .
عربها فطرتاً ؟ خیال پرور و اهل حماسه هستند و چنین مردمی طبعاً از سخنان بلیغ متأثر می شوند و چه بسا که شعر یک فرد آنان را به جنگ بر می انگیخته یا از جنگ باز می داشته است ؛ از آنرو عرب ها از هجو شاعران بیم داشتند و به مدح آنان فخر می کردند .
حتی عمر نیز تحت همین تأثیر بوده است و هرگاه که به حکمیت میان دو شاعر گرفتار می شد از مداخله در کار شاعران امتناع میداشت و کسانی را مثل حسان بن ثابت و مانند او برای حل وفصل قضیه مامور مینمود . و موقعی با سه هزار درهم زبان حطیه شاعر را خریداری کرد که بر ضد مسلمانان چیزی نگوید . و به قدری عرب ها از هجو شاعر بیم داشتند که از وئ برای عدم تعرض عهد و پیمان می گرفتند .
عرب ها می کوشیدند که شاعران آنها را مدح گویند چه هرکس که مدح میشد ؛ قدر و منزلتش بالا می رفت و اگر دخترانی به خانه داشت پس از مدح شاعر به شوهر میرفتند . چنانکه دختران ملحق پس از مدیحه گفتن اعشی اکبر از وی در سوق عکاظ ؛ فوری به شوهر رفتند زیرا قصیدهء اعشی که در مدح اکبر گفته بود باعث شهرت وئ گشته خواستگاران دنبال دخترانش آمدند .
موقع دیگر شخصی مقداری رو سری سیاه خریده و در فروش آن در مانده بود . مسکین دارمی از شعرای مشهور عرب در وصف زیبایی زن شعری سرود که رو سری سیاه بر سر داشته است و همین اشعار دارمی سبب شد که زنان عرب روسریی سیاه تاجر را خریدند و او از کسادی به وسیله شعر شاعر رهایی یافت .
ترجمهء شعر مسکین :
« بکو به آن زن زیبای نمکین با این روسری سیاه چه بلایی بر سر زاهد آورده ای »
« بیچاره زاهد جامهء خود را بالازده آمادهء نماز بود اما همینکه روسری سیاه تو را دید نتوانست از در مسجد درون برود »
عرب ـ قرآن ـ اسلام :
اسلام در ابتدا یک نهضت عربی بود و مسلمان و عرب دو لفظ مترادف بودند و هرکس عرب میگفت قصدش مسلمان بود و اگر مسلمان میکفت منظورش عرب بود و به همین جهت عمر نامسلمانان را از جزیرة العرب اخراج کرد و تمام سکنهء شبه جزیرهء عربستان از مسلمانان تشکیل یافت .
اساس و قواعد اسلام قرآن بود و تقویت از قرآن طبعاً تائید و تقویت عرب به شمار میرفت .
و همینکه صحابهء پیغمبر مؤفق به تسخیر و فتح ممالک شدند و بر ایران و روم غلبه کردند این اعتقاد در آنان پدید آمد که سیادت مخصوص عرب است و غیر از قرآن نباید کتابی خوانده شود. در زمان بنی امیه این نظریه خیلی شایع گشت و به قدری در این عقیده تند رفتند که نسبت به سایر ملت ها همه نوع ظلم و تعدی را جایز دانستند .
در صدر اسلام نظر عمومی این بود که : «اسلام گذشته را نابود میسازد » و در نتیجه مسلمانان معتقد بودند که نباید کتابی جز قرآن بخوانند زیرا قرآن ناسخ همه کتاب هاست. شرع اسلام نیز برای اتحاد کلمه ؛ مسلمانان را از مطالعهء کتب آسمانی غیر قرآن نهی میکرد تا بدانوسیله تمسک اسلامیان منحصراً به قرآن باشد..
دیگر آنکه حضرت رسول چون ورقی از تورات به دست عمر دید به قدری خشمگین شد که آثار خشم از چهره اش آشکار گردید ؛ آنگاه فرمود:
آیا برای شما قرآن پاک و پاکیزه و روشن نیاورده ام ؟ به خدا سوگند اگر موسی زنده بود جز پیروی از من راهی نمی پیمود ....
در نتیجه تصمیم قطعی مسلمانا ن برآن شد که از هرکتاب دیگر چشم پوشانیده آنرا محو سازند و فقط مستمسک به قرآن شوند و آنچه از کتاب های روم و ایران باقی مانده از بین بروند . همانطور که بعد ها در صدد خراب کردن ایوان کسری و هرم های مصر و سایر آثار دیگران برآمدند. درین صورت عجب نیست که عرب ها کتابخانهء اسکندریه یا سایر گنجینه های علوم قدیمه را سوزانیده باشند .
سوزانیدن کتابخانهء اسکندریه وغیره :
تاریخ نویسان عرب و غیر عرب در بارهء چگونگی نابودی این کتابخانه اختلاف نظر دارند ؛ بعضی میگویند که عمرو عاص به امر عمر آنرا سوزانید و از اقوال و اسناد عرب باین گفته استدلال می کنند و مشهور ترین مدارک آنان درین باره نوشته های ابوالفرج مالطی ، عبد الطیف بغدادی ، مقریزی و حاجی خلیفه است .
عدهء دیگر از تاریخ نویسان مقام عرب را بالاتر از آن می دانند که کتابخانه را بسوزانند . ما نیز چندین سال پیش که کتاب تاریخ نوین مصر ( تاریخ مصر الحدیث ) را نوشتیم با مؤرخین اخیر همعقیده بودیم ولی در نتیجه مطالعات بیشتر در تاریخ اسلام و تمدن اسلام نظر دستهء اول را مرجح دانستیم . و دلایل ما برای عقیدهء اخیر به قراریست که ذیلاً برای کشف حقیقت مینگاریم :
1 ـ چنانکه ملاحظه شد مسلمانان صدر اسلام باستناد احادیث نبوی و تصریح صحابه اشتیاق وافر داشتند که غیر از قرآن سایر کتاب ها را محو کنند .
2 ـ ابوالفرج مالطی در کتاب مختصر تاریخ دول راجع به فتح مصر به دست عمرو عاص چنین می نگارد :
« یحیی گراماتیکی تا زمان فتح اسکندریه به دست عمرو عاص زنده بود . در آن هنگام یحیی نزد عمرو عاص آمد . عمرو مقام علمی یحیی را می دانست از آنرو ویرا گرامی داشت . عمرو مطالب فلسفی شیرینی که تا آن زمان به گوش عرب نخورده بود از یحیی شنید چون مرد خردمند خوش فکری بود و برای آن قسم مطالب گوش شنوا داشت دست از یحیی نکشید و او را نزد خود نگهداشت تا آنکه روزی یحیی به عمرو گفت :
تمام گوشه و کنار اسکندریه به دست شماست و همه جارا مهر و موم کرده ای . البته آنچه برای شما سودمند است در دست شما باشد ولی چیزی که به درد شما نمی خورد به ما واگذار کنید . عمرو پرسید:
به چه احتیاج دارید ؟ یحیی گفت :
گنجینه های حکمت که در خزانهء شاهانه است . عمرو گفت :
درین مورد بی اجازهء خلیفه چیزی نمی توانم . سپس نامه ای به عمر مرقوم داشته گفتهء یحیی را به او نوشت . عمر در پاسخ چنین حکم داد :
« راجع به کتاب ها ؛ اگر مندرجات آنها با کتاب خدا موافق است که به آن احتیاج نداریم و اگر مخالف کتاب خداست بازهم بودنش سودی ندارد و در هر دو صورت به نابود کردن آن اقدام کن »
پس از رسیدن این نامه عمرو عاص کتابها را میان حمامی های اسکندریه تقسیم کرد تا به جای سوخت در تون بسوزانند و در نتیجه شش ماه تمام حمام های اسکندریه با آن کتاب ها گرم شد . این داستان را بشنو و تعجب کن !
( نقل از کتاب مختصر الدول صفحه 180 چاپ بوکوک ( اوکسونی ) 1663 میلادی . اما در نسخهء چاپ ابا یسوعیان (بیروت ) این جمله به جهتی که بر ما معلوم نیست حذف شده است . مؤلف )
پس در متن عبارت هیچگونه اشتباه و پیچیده گی یافت نمی شود ولی آنان که مقام عرب را بالاتر از این میدانند این روایت را ناشی از تعصب دینی دانسته نادرست می شمارند . و عده ای از تاریخ نویسان فرنگ هم با آنان موافق هستند و رساله ها و کتاب هایی بر رد آن روایت نوشته اند . .. و بر خلاف آنچه پاره ای توهم کرده اند تنها ابوالفرج این داستان را نیاورده بلکه سایرین هم نوشته اند .
مثلاً عبدالطیف بغدادی تمام مصر را گردش کرده و آنچه در مصر دیده نوشته و موضوع سوزانیدن کتابخانه را بیست و چند سال پیش از تولد ابوالفرج نوشته است . چه ابوالفرج در سال 1226 میلادی ( 622 هـ . ) متولد شده و عبدالطیف در اواخر قرن ششم هجری به مصر آمده و اینک متن عبارات عبدالطیف در آن خصوص : « ستون هایی در اطراف عمود سواریه دیدم که بعضی درست و بعضی شکسته بود و ظاهراً روی این ستون ها سقف بوده و ستون ها سقف رواقی است که ارسطا طالیس ( ارسطو ) و پیروان او پس از مرگ او در آنجا درس می گفتند و این همان دار العلومی بوده که اسکندر موقع بنای اسکندریه ساخته است و کتابخانه ای که عمرو عاص به فرمان عمر رضی الله عنه آنرا سوزانید در همین محل بوده است .»
جرجی زیدان به دوام حاصل مطالعات و تحقیقات خود در زمینه ؛ به نقل از منبع معتبر تر دیگر ضمن مطالبی که حاوی مفاهیم بالاست از قول صاحب اثر (جمال الدین) مینویسد که یحیی به عمرو عاص کتابخانهء سکندریه را چنین توضیح کرد :
« پطو لوماوس فیلادلفوس از پادشاهان اسکندریه همینکه به سلطنت رسید دانشمندان را به خود نزدیک ساخت و آنانرا به جمع آوری کتاب های علمی فرمان داد و گنجینه هایی برای کتاب ها مرتب ساخته و شخصی را به نام ابن مره ( زمیره ) متصدی کتابخانه کرد و اورا دستور فرمود که در جمع آوری کتاب و به دست آوردن آن به هر قیمتی باشد کوشش کند و بازرگانان را به خرید کتاب وا دارد .
زمیره آن خدمت را انجام داد و در نتیجهء اقدامات وئ 54120 کتاب جمع آوری شد و همینکه شمارهء آنرا به پادشاه خبر دادند ؛ از زمیره پرسید که آیا بازهم در دنیا کتاب هست که ما به دست نیاورده ایم ؟ زمیره پاسخ داد که البته در سند و هند و فارس و گرگان و ارمنستان و بابل و موصل و روم کتاب فراوان است ؛ شاه از این مطلب تعجب کرده گفت :
بازهم کوشش کن تا کتاب های بیشتری به دست آوریم ؛ زمیره به کوشش خود ادامه داد و تا آنکه پادشاه زنده بود کتاب می خرید .
پس از مرگ آن پادشاه جانشین های آن پادشاه از آن کتاب ها نگهداری می کردند و تا این موقع در نگهداری و حفظ آن کوشش دارند . ( اینجاست که عمرو از گفته های یحیی متعجب شده موضوع را مهم دانسته به یحیی میگوید باید از خلیفه عمر اجازه بگیرم ... و آن جواب را از خلیفه میگیرد و آن کار را انجام میدهد )
این نگاشته ابن قفطی است که از قضات نامی اسلام بوده و بر علوم فقه و حدیث و قرآن و لغت و نحو و اصول و منطق و هیئت و هندسه و تاریخ احاطه داشته و بر جرح و تعدیل آن قادر بوده است . او و عبدالطیف خبر سوختاندن کتابخانه را از اسحق راهب نام و منابع پیشتری که اکنون از میان رفته است نقل کرده اند .
3 ـ در کتب تاریخی مسلمانان خبر سوزانیدن کتابخانه های ایران وغیره موارد بسیاری دارد و مؤلف کشف الظنون در ضمن صحبت از علوم پیشینان آن اخبار را چنین تلخیص میکند:
« همینکه مسلمانان ممالک ایران را گشودند و بر کتب ایرانیان دست یافتند سعد وقاص نامه به عمر نوشته اجازه خواست که آن کتاب ها را به مسلمانان انتقال دهد . عمر رضی الله عنه در پاسخ سعد چنین نوشت :
« همهء آن ها را در آب بریزید چه اگر در آنها رستگاری هست خدا ما را به بهتر از آن رهنمایی فرموده و اگر گمراهی در آن بوده خدا مارا از آن گمراهی رهایی داده است »
سعد آن کتاب ها را در آب انداخت و یا سوزانید و به این طریق علوم ایرانیان از بین رفت .
جای دیگر در ضمن گفتگو از مسلمانان و علوم اسلامی چنین میگوید:
« مسلمانان هرجایی را که گشودند کتابهای آنجا را سوزاندند »
ابن خلدون نیز به این موضع اشاره کرده میگوید :
« پس علوم ایرانیان که عمر در موقع فتح ایران به محو آن دستور داده بود چه شد ؟ »
جعل حدیث :
پس از قتل عثمان بر سر خلافت فتنه برخاست و بسیاری داو طلب خلافت شدند و هر دسته به طرفداری سردستهء خود دنبال دلیل تراشی رفته و دلایل خود را با احادیث تحکیم می کردند و هرکدام که به استدلال محتاج می شدند فوری حدیث جعل نموده و ازآن استفاده می کردند و در نتیجه جعل حدیث معمول شد و هرج و مرج راه افتاد .
مثلاً مهلب ابن ابی صفره که از پر هیز گاران و نجیبان زمان خود بود برای تقویت مسلمانان و ضعیف ساختن خوارج حدیث جعل میکرد . بسیاری هم می دانستند که حدیث مهلب جعل است ولی معتقد بودند که جنگ؛ نیرنگ است و باید از هر نیرنگی در پیشرفت جنگ استفاده شود و البته امثال مهلب بسیاری از رجال به همان جهات احادیث دروغین می ساختند .
پس از رحلت حضرت رسول (هم) مهاجرین و انصار برای خلافت کشمکش داشتند و هر کدام آنرا حق خود می دانستند تا اینکه عمر گفت: من از پیغمبر شنیدم که پیشوای مسلمانان از قریش باشد و همین حدیث کا ر را به نفع مهاجران (قریش) یکسره ساخت ....
بنابر آنچه گفتیم شگفت نیست که طمع کاران برای جلب منافع خصوصی از خود حدیث بسازند و به آن استدلال کنند . مطابق گفته و نوشتهء اهل تحقیق؛ مشهور ترین حدیث سازان چهار نفر بودند:
1 ـ ابن ابی یحیی در مدینه .
2 ـ واقدی در بغداد .
3 ـ مقاتل ابن سلیمان در خراسان .
4 ـ محمد بن سعید در شام .
حدیث سازان در پاره ای موارد به گناه خویش اعتراف می کردند؛ مثلاً همین که والی کوفه درسال 153 هجری فرمان قتل ابن ابوالعجای حدیث ساز را صادر کرد؛ وی گفت:
حالا که حتماً مرا می کشید بدانید که چهار هزار حدیث ساخته و پرداخته ام و بدانوسیله حرام شما را حلال و حلال شما را حرام کردم و با آن احادیث روزهء خود را گشودید و بی جهت روزه گرفتید.
دیگر از حدیث سازان مشهور احمد جویباری، ابن عکاشهء کرمانی، ابن تمیم فریایی است. و بطوریکه ابن سهل سری میگوید اینان ده هزار حدیث از پیش خود جعل کردند.
***
به خاطر باید داشت که اینها قطره ایست از دریای قیر اندود تاریخ عربیت و آن دینداری که حافظ بزرگ ؛ حافظ قرآن ـ با 14 روایت ـ ؛ بالاخره در باره اش گفت:
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت
بر در میکده ای؛ با دف و نی ؛ ترسا یی :
گر مسلمانی ؛ از این است که حافظ دارد
وای ؛ اگر از پی امروز بود ؛ فردایی !!!
(تا بخش دیگر پاسخ ها؛ خدا نگهدار!)