مهرالدین مشید

 

مگر تاریخ در افغانستان هر از گاهی تکرار می شود

ادارۀ کشور به تدبیرو کیاست نیاز دارد،  نه به  احساسات و شتابزده گی ها

از آنجا که ادارۀ سالم یک کشور به تدبیر و کیاست نیاز دارد تا یک زعیم ملی با کاربرد روش های درست و سیاست های واقعی چرخ رخداد های کشور را  به کام خود نه؛ بلکه به کام مردم  خود بگرداند. پیشبرد این امر مهم از آنانی بر می آید که با داشتن مدیریت کارا وموفق دارای سیاست های مدبرانه و ملی باشند. بیرون شدن از این آزمون بویژه برای آنانی چالش آفرین و خطرساز است که بدور از سیاست های ملی در موجی از احساسات خواهان پیشبرد چنین امر مهم و حیاتی هستند. پیشبرد چنین مهم در کشور هایی مانند افغانستان که با انبوهی دشواری های گوناگون مواجه اند، خیلی مشکل تر از هر  کشوری است؛ زیرا افغانستان  از سه دهه بدین سو دردبارترین حوادث خونین را به تجربه گرفته است و قربانی های فراوانی را ناگزیرانه متحمل شده است. رخداد های دلخراش گذشته تمامی ساختار های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را تخریب کرده و بر تشکیلات گروهی، سازمان های سیاسی ، ساختار های قومی و حتا نهاد های فرهنگی و مدنی آن را آسیب پذیر گردانیده است. پس از تهاجم امریکا و سقوط طالبان به رغم کمک های هنگفت مالی امریکا به افغانستان، امیدواری ها به یاس مبدل شد و آرزو های مردم ما بسان گل پرپر گردیدند. بیرون شدن از آزمون های مرد افگن  در چنین کشوری خیلی دشوار و مدیریت بحران چالش آفرین است.

در این تردیدی نیست که عوامل گوناگون خارجی و داخلی در عقب مانی کشور ها نقش دارد و اما در این میان از قیادت و رهبری ملی یک شخص مدبر و آگاه و نقش اثرگذار و غیر قابل اجتناب آن در چرخش رخداد ها نمی توان انکار کرد. هرچند گاهی فاجعه در یک کشور آنقدر بزرگ رخ مینماید که مهار کردن آن امری ساده نیست و اما با آن هم هیچگاهی نمی توان نقش رهبری و مدیریت آگاهانۀ یک زعیم ملی را به هیچ گرفت؛ زیرا رهبران ملی در زمان های دشوار هم می توانند، با استفاده از کیاست و تدبر شان، نقش بایسته یی را برای جلوگیری از کلان شدن بحران بازی کنند، زیرا رهبری یک کشور در هنگام بحران دشوارتر از رهبری آن آن در هنگام عادی است.  در هنگام بحران؛ حوادث و پیشامد ها چنان به سرعت سر هم می ریزند که رسیده گی به آنها و تحلیل و رسیده گی با آنها سرعت عمل ویژه یی می خواهد. آشکار است که مدیریت رخداد ها در همجو حالات درک تند و نگاۀ عمیق می خواهد. در چنین شرایط رهبرانی موفق از آب بدر شده اند که با درایت و تدبر عمل کرده و جرخ حوادث را بر وفق مراد مردم خویش به حرکت درآورده اند.  با تاسف که کشور هایی مانند افغانستان از گذشته ها بدین سو، بیشترین آسیب را از مدیریت های ضعیف و رهبران  غیر ملی متحمل گردیده است. هرگاه تاریخ افغانستان در چند صد سال اخیر و بویژه در دهه های واپسین مطالعه شود . این حقیقت به صراحت آشکار می شود که چگونه مردم افغانستان در مدت های طولانی اسیر اهدف خصمانه، غارتگرانه، جنایتکارانه و وطن فروشانۀ زعمای غیر ملی و دشت نشانده گان اجانب بوده اند.

یکی از عوامل مهم مورد تهاجم قرار گرفتن مردم  افغانستان در طول تاریخ موجودیت رهبران و زعمای خود فروخته و غیر ملی بوده که با سیاست های استبدادی و ضد مردمی شان سرنوشت مردم ما را در هر برهه یی از تاریخ با خاک و خون یکسان کرده اند. مردم افغانستان در طول تاریخ نه تنها رنج های بیکرانی از زعمای مستبد، احساساتی و قوم گرا را متحمل شده اند؛ بلکه از این هم بدتر این مشت قدرت طلب و طفیلی به مثابۀ قافله سالاران استعمار عمل کرده و با سر خم کردن به قدرت های استعماری ، عزت، وقار، دلاوری و شهامت افغان ها را به رسم پابوسی در پای آنان ریخته اند. زعمای افغانستان زیر نام سلاطین، ملوک، شاهان وامیران در هر برهه یی از تاریخ عرابۀ استبداد را بر سر و سینه های مردم افغانستان جرخانیده اند و برای بقای قدرت شان به استبداد و تذویر رو آورده و گاهی هم احساسات آنان را بیرحمانه به بازی گرفته اند. برای توجیۀ سلطۀ خود گاهی به استبداد افراطی و زمانی هم به احساسات افراطی روی آورده اند. در این تردیدی نیست که گاهی ادارۀ سالم در کشور هایی مانند افغانستان جنگ زده  به نوعی استبداد نرم نیاز دارد تا قلدران، "بدمعاشان"، غارتگران و مفسدان را مهار نماید. سرکوب این ها به استبداد منطقی نیاز دارد که لایۀ ظریف و ابریشمین یک نظام دموکراتیک را می تواند، تشکیل بدهد و حتا می توان نام آن را استبداد ابریشیمن خواند که با ارادۀ مردم بر غارتگران عملی می شود. از آنجا ابریشممین است که تامین کنندۀ منافع ملی، وحدت ملی و وفاق ملی است؛ اما زمامداران افغانستان به عکس مردم این کشور را قربانی سیاست های ابریشمین خود کرده اند. با دست یازی به سیاست های فریب الود و نرم منافع مردم را فدای حلقۀ مشخصی از قدرتمندان حاکم و شرکای بیرون آنان نموده اند. با تاسف که حکومت کنونی به گونۀ نمادین چنین حکومتی را به نمایش گذاشته است. از این رو است که ملیون ها دالر کابل بانک پیشین و ده ها هزار جریب زمین دولتی به تاراج غارتگران دولتی و شرکای آنان رفته است.

از آنجا که برخورد های احساساتی و عاطفی از ویژه گی از رویکرد های جداناپذیر مستبدان بوده است تا با  نشان دادن احساسات میان تهی ، عواطف ملی و غرور تاریخی مردم را به بازی بگیرند. در حالیکه احساسات و عواطف ملی چشمه های جوشانی اند که منبع سرشاری برای بسیج توده ها دارند. چه بجا خواهد بود اگر زعمای واقعی و مردم سالار، از این ظرفیت بالنده و پویا برای توسعه و پیشرفت کشور شان استفاده کنند؛ اما به عکس این نیروی انسانی را ابزاری برای اهداف شوم شان به کار می برند. بدین وسیله احساسات و اقعی مردم را به بازی گرفته و به عکس با نشان دادن و ابراز احساسات کاذبانۀ ملی احساسات مردم را به فریب کشانده اند. این در حالی است که برخورد های احساساتی روز تا روز پرده از منطق ضعیف سیاسی زعیم برداشته و کارنامه های حکومت او را به شدت زیر سوال قرار میدهد که نتایج حاصله از آن مرگبار و کشنده است.  در حالیکه به نمایش گذاشتن این گونه احساسات خشک، ارزش های واقعی انسانی را مسخ و عواطف پاک آدمی را ذبح شرعی مینماید. 

زعمای استبدادی در کشور نه تنها استبداد را ابزاری برای بقای حاکمیت های ضد مردمی شان به کار برده اند؛ بلکه از آن بحیث وسله یی برای سرکوب ملیت های ساکن در کشور نیز سود جسته اند. چنانکه ملیت کشی امیر عبدالرحمان در تاریخ کشور بر همگان آفتابی است. این امیران و امثال ایشان با به گروگان گرفتن احساسات قومی، جنایت هایی فراموش ناشندنی را در حق مردم خود روا داشته اند. تداوم و تسلسل حکمروایی  زعمای مستبد و احساساتی در کشور سبب شده تا هر از گاهی تاریخ در افغانستان به گونه یی تکرار شود. تکرار تاریخ در واقع تکرار استبداد در کشور بوده که با تغییر و تبدیل حکمروایان صرف سیمایش عوض شده است؛ یعنی محتوی استبداد ثابت مانده و اما مضمون و شکل  آن تغییر کرده است.  در آوان نوشتن این مطلب تبصرۀ روزنامۀ اندپندنت چاپ بریتانیا در ذهنم تداعی کرد که به نقل از کتاب برگشت یک شاه زیر عنوان " تاریخ هیچگاهی به شکل قبلی آن تکرار نمی شود" در اشاره به جننگ های سال های 1839 – 1842 افغان و انگلیس نوشته و این جنگ را نتیجۀ حدس و گمان هایی خوانده است که گویا هند به تهدید حملۀ روس ها مواجه بود. به ادامه نوشته است، در نتیجه هجوم نیرو های انگلیس بر افغانستان، امیر دوست محمد خان از قدرت بر کنار و شاه شجاع به جای او بر تخت پادشاهی نشست. هرچند نویسنده به ابعاد مالی و اقتصادی جنگ های بزرگ اشاره کرده و علت اصلی شکست قدرت های بزرگ در این گونه جنگ ها را شکست اقتصادی و بحران مالی خوانده است که در نتیجۀ کاهش بودیجه به شکست افتضاح بار رو به رو شده اند. بعد نویسنده به خروج نیرو های امریکایی از افغانستان اشاره نموده و می گوید، هر چند این نیرو ها به هدف دیگر به این کشور آمده اند، مانند گذشته اکنون هم خروج آنها با مسآلۀ مصارف جنگ ارتباط دارد؛ اما چیز مهمی که نویسنده در این مقاله به آن  اشاره نموده است، همانا "بازگشت شاه" است . وی تاکید میدارد که تاریخ هیچ گاهی به شکل سابق آن تکرار نه شده؛ اما طور نگران کننده یی  نزدیک به شکل قبلی اش تکرار می شود. بعید نیست که این سخن ریمل در سطح جهانی می تواند،مصداق پیدا کند و اما در افغانستان به گونۀ خاصی می توان مصداق روشن آن را سراغ نمود؛ زیرا تاریخ در این کشور بیشتر از هر کشوری تکرار شده و در هر برهه یی از تاریخ شهامت ها و دلیرمردی های باشنده گان این سرزمین را زمامداران مستبد و احساساتی به تاراج برده است. با تاسف که این تاراجگری های استبدادی و احساساتی به گونۀ رسوا کننده یی هنوز  هم ادامه دارد. در حالیکه از گذشته های دور بدین سو تقدیر مردم افغانستان درتختۀ شطرنج  زمامداران مستبد، فاسد، خود کامه و احساساتی نهاده شده و بدون هرگونه کم و کاستی تا کنون ادامه دارد. این استبداد و احساسات منحصر به سلاطین، ملوک،  شاهان و امیران نبوده؛ بلکه گروه های ایده ئولوژی زدۀ چپ و راست نیز از این کاستی ها بدور نمانده و با تندروی های ایده ئولوزیک ظلم و ناروایی های شرمبار و افتضاح آلود را بر مردم افغانستان تحمیل کردند. هنوز فاجعۀ تندروی های چپ و راست یا به قولی افراطیون چپ و افراطیون راست با به تعبیر دیگر آنانیکه نه از مارکسیزم و نه اسلام آگاهی درست علمی ، فلسفی تاریخی ، سیاسی و  اقتصادی داشتند. این ها در واقع زیر پوشش این گرایش های فکری خود را پنهان کردند و این گرایش های ایده ئولوژیک  را ابزاری برای جنایت ها ، غارتگری ها و حق خواری های شان گردانیدند. با تاسف که استبداد جنایت بار و غارتگری های  افراطیت چپ و راست خطرناک تر از استبداد شاهان پیشین بود، شاهان اگر گاهی بر یگان و دوگان از رعیت خود خشمگین میشدند؛ تنها به زندان افگندن آن بسنده می کردند و اما افراطیت چپ و راست نه تنها به کشتن، بلکه از ویران کردن خانه ها و کاشانه های شان نیز دست بردار نشدند و صد ها دریغ و درد که افراطیت راست برای بربادی های کشور یک گام پیشتر از افراطیت چپ گذاشت. با این تفاوت که چپ افراطی با پا گذاشتن بر نعش هو مانیزم بر انسان جفا کردند و اما افراطیت راست با پا گذاشتن بر روی نعش خلیفۀ خدا و وارث راستین او بدترین و بیشترین جنایت و خیانت را در حق انسان این سرزمین روا داشتند. اما صد ها دریغ که بعد از دورۀ افراطی های راست و چپ باز هم مردم افغانستان از انبان مستبدان فاسد و احساساتی و غارتگر رهایی نیافتند و بلکه از این هم بدتر باز هم سرنوشت شان زیرچتر شبۀ دموکراسی ضعیف و ناتوان هر چه بیشتربه بازی گرفته شد. این بار نه تنها استبداد فیشینی تر رخ بنمود؛ بلکه غارت ها کلانتر هم گردید. با تفاوت این که این بار غارت ها خیلی نرم و ابریشمین است و به قول معروف مصداق "با پنبه حلال کردن" مردم افغانستان را دارد. این بار دزدی ها جامۀ دموکراسی به بر کرده و دزدان و مفسدان با بستن نکتایی ودور افگندن پکول فربه تر شده اند و بر دزدی های شان مارک دموکراسی را حک کرده اند. این استبداد بر مردم ما خیلی خطرناک و فاجعه بار است؛ استبدادی که نه تنها به تاراج  دارایی های دولتی و مردمی بسنده میکند؛ بلکه  گاهی  با مشتی احساسات بر مردم ما حمله ور می شود که به بهای بیشتر از گرفتن نان شان تمام  می گردد. در گذشته ها میگفتند"غریب را جانش بگیر و اما نانش را نه "اما زمامدارن کنونی پا فراتر نهاده و نان شان را گرفته اند و کالبد های شان را رها کرده اند. برای اغوای بیشتر  آنان به سخنرانی های احساساتی بسنده کرده و با به بازی گرفتن احساسات شان، استبداد را بر آنان ارزان کرده اند .  

  

 


بالا
 
بازگشت