کتاب "ماموریت سقوط، چگونه سی.آی.ای عملیات براندازی طالبان را در افغانستان رهبری کرد؟" نوشتۀ گری شرون، توسط مترجم ورزیدۀ کشور اسدالله شفایی با نثر روان و دلپذیر برگردان و با قطع و صحافت مرغوب در (402) صفحه از جانب "مرکز مطالعات صلح و توسعه نشر" گردیده است. این کتاب پیرامون بخشی از حوادث و رویدادهای بعد از یازدهم سپتمبر سال 2001  که در اثر آن (2973) امریکایی کشته شد و زمینۀ ورود قوای امریکایی و ناتو را در افغانستان تحت نام مبارزه با طالبان مهیا ساخت؛ روشنی انداخته و  از جملۀهزاران هزار راز، تنها پرده از یکی آن برمیدارد.

از عملیات استخباراتی ـ نظامی امریکا، متحدین و خدمتگذاران آن بیش از دوازده سال میگذرد و تا هنوز خاتمۀ آن نیز نامعلوم است. بنابرارقام رسمی تا اول جنوری سال 2013 به تعداد  (۱۹۷۶۳) افغان توسط طرفین در گیر در جنگ (امریکا ـ ناتو و طالبان) کشته شده و چند برابر آن زخمی و معلول گردیده است. (1) (در عمل این ارقام هیچگاه با واقعیت های جنگ در انطباق نیست و تعداد کشته شدگان به مراتب بیشتر از آن است.) تعداد تلفات قطعات خارجی طی این مدت به (۳۱۶۹) نفر رسیده است.

 پیرامون چگونگی ایجاد القاعده، حامیان و تمویل کنندگان پولی آن و تمهید و عوامل پیش پرده و پشت پردۀ حادثه یازدهم سپتمبر سال 2001 تا حال اگر صدها مطلب "تبلیغاتی، توضیحی و تشریحی" نشر گردیده و خواسته اند به کمک آن به قناعت و یا هم به اغفال جهانیان بپردازند، هم زمان هزاران مطلب سوال برانگیز دیگری وجود دارد که تا حال جوابی مقنع و مستدلی برای آن ارائه نگردیده و واقعیت آن رویداد تا هنوز در پردۀ ابهام و شک قرار دارد.

 با اینهمه مختصراً میتوان گفت که حادثۀ یازدهم سپتمبر 2001 که تحت نام سمبولیک (9/11) مسمی گردیده است؛ چنان زمینۀ مساعدی را برای ورود قوای امریکا و یکه تازی آن فراهم ساخت که در سطح منطقه و جهان نه تنها با آن مخالفت صورت نگرفت؛ بل همنوایی و حتی همکاری های گوناگونی اطلاعاتی، تدارکاتی و... را از جانب حریفان دیروزی اش نیز با خود همراه داشته و دشمنانش آنرا امر موجه و مشروع دانستند و این یکی از نیرنگ های امپریالسیم دوران ما است.

در این نوشته کوشش شده تا هم زمان با مرور مختصر بر کتاب ذکر شده، معلومات تکمیلی از منابع دیگری پیرامون موضوع نیز افزوده شود تا خوانندۀ گرامی در روشنی خوبتر قضایا قرار گیرد.

گری شرون به حیث کارمند سابقه دار و ارشد سیا در اغلب مقاطع کلیدی که سی.آی.ای با مسایل مربوط به مجاهدین افغانستان درگیر بوده نقش اساسی را بازی کرده و روابط دوامداری با قوماندانان جهادی از جمله عبدالحق، مسعود خلیلی، احمد شاه مسعود، احمد ضیا مسعود، حامد کرزی و دیگران داشته و در این کتاب به چگونگی این روابط اشاره های شده است. وی در آستانۀ سوق شدن به تقاعد (بعد از سی و پنجسال خدمت در سیا)، روز بعد از یازدهم سپتمبر سال 2001 وظیفه میگیرد تا زمینۀ یکی از بزرگترین عملیات سی.آی.ای را در تاریخ آن سازمان در افغانستان مهیا نموده و با تادیه ملیونها دالر برای قوماندانان جهادی، زمینه را برای عملیات سریع و برق آسای نظامی امریکا در جهت سرنگونی طالبان آماده سازد و برای این منظور وی با (9) نفر دیگر به پنجشیر اعزام میگردد. کتاب «ماموریت سقوط» جریان اجراآت و اقدامات (33) روزۀ این گروه کارمندان سی.آی.ای تحت نام شفری نام جاو بریکر (الاشه شکن)به سرکردگی نامبرده و سایر گروپ های مربوط به سی.آی.ای در کشور ما است که با همکاری شورای نظار  و متحدین آن زمینه را برای اقدامات بعدی سیا و عملیات نظامی امریکا در افغانستان مساعد ساخته است.

از آنجای که این کتاب همانطور که مؤلف نوشته است، به موافقه و اجازۀ سی.آی.ای نشر شده است؛ لذا توجه خوانندگان گرامی را به این اصل معروف جلب مینمایم که "نوشتن خاطرات نیز جزء از وظایف کارمندان ادارات اطلاعاتی و در راستای منافع ستراتیژیک آن ادارات است، حفظ سریت اسرار وظیفوی و رعایت سایر ملحوظات استخباراتی، جز اساسی این نوع خاطرات نویسی ها شمرده میشود" لذا نباید محتویات این کتاب را جامع و کامل پیرامون چگونگی حوادث، شخصیت ها و معاملات پشت پرده دانست. با وجود این همه، کتاب "ماموریت سقوط" پرده از بخشی رازها و زدوبندها برمیدارد.

نویسندۀ کتاب در آغاز از چگونگی ترور احمدشاه مسعود [ بنابر روایت منابع گوناگون، سفر دو ژورنالیست عرب تبار که متهم به انفجار و کشتن مسعود هستند، توسط رسول سیاف سازماندهی شده بود]، از زبان مسعود خلیلی روایت نموده و یادآوری مینماید که وی [گری شرون] « با احمدشاه مسعود روابط حرفوی طولانی داشته است». (2)

نویسنده در بخشی نخست کتاب، نگاهی به تاریخ روابط سی.آی.ای و مجاهدین انداخته و از آغاز مداخلۀ آن سازمان در امور داخلی افغانستان بعد از کودتای 26 سرطان پرده برداشته و مینویسد که:

 «رویدادهای که منجر به دخالت سی.آی.ای در قضیه افغانستان شد،به سال 1979باز میگردد..» (3)

وی در مورد شروع  "جهاد" علاوه میدارد که در اگست سال 1978یکی از بلندپایگان سی.آی.ای [آلن ولف رییس بخش شرق نزدیک و جنوب آسیا در سی.آی.ای] در پاکستان گفت: «...اکنون آقایان، من اینجا هستم تا کارها را شروع کنم. افراد ما در کابل در احاطه ای رژیم، کارچندانی نمیتوانند بکنند؛ اما مجاهدین در اینجا در پاکستان، در پیشاور و در اسلام آباد نمایندگانی دارند، جنگ ما از همین جا آغاز می شود. شما افرادی را در بین هرگروه مجاهدین به کار بگیرید...» (4)

گری شرون توضیح نموده که سی.آی.ای مدتها قبل از مداخله شوروی در افغانستان، اقداماتی وسیع را بر ضد افغانستان سازماندهی نموده و سهم مستقیم و اساسی را در تمویل، تجهیز، تسلیح و سمت دهی تنظیم های جهادی داشته است:

 «ما تا اواسط  سال 1979و به دنبال دستورات فوق العاده ی ولف، در میان تمام هفت گروه عمده ی مجاهدین، افراد مناسب را یافتیم. علاوه بر این، دولت امریکا در اثر تلاش های ولف، پس از بازگشت به واشنگتن و با همکاری دولت پاکستان یک برنامه ی محرمانه را به منظور تأمین کمک های بشردوستانه برای مجاهدین روی دست گرفت...» (5)

گری شرون در مورد نقش امریکا در جلب پول و ثروت برای جهاد ادعایی شان مینویسد که:

«این رویداد [مداخله شوروی] باعث شد تا دولت امریکا با تمام قوا پشت سر مجاهدین افغانستان قرار گیرد و جهان اسلام را برای حمایت از آنان در مبارزه ی شان برای آزادی تحریک کند». (6)

 «...ظرف چند روز پس از اشغال شوروی برنامه عظیمی تحت هدایت رئیس جمهور کارتر آغاز شد که دوازده سال طول کشید و در جریان آن میلیاردها دالر به شکل پول نقد، تجهیزات نظامی و کمک های بشر دوستانه به دست مجاهدین افغانستان رسید. پاکستان نقش توزیع کننده ی این کمک ها را برای مجاهدین برعهده گرفت.» (7)

 در مورد کمک های ایالات متحده امریکا سلیک اس. هاریسون (خبرنگار واشنگتن پست)، یکی از نویسنده گان کتاب "پشت پردۀ افغانستان" مینویسد:

«کمک های محرمانۀ امریکا و عربستان سعودی تا سال 1991 بالغ بر 2،8 ملیارد دالر می شد. این کمک ها با سقف معادل 30ملیون دالر در سال 1980 و 50 ملیون دالر در سال 1981 شروع شد. در طول این دوسال پاکستان پذیرفت که مجرای انتقال این کمک ها باشد، اما پس از آن به چانه زدنهای طولانی با ایالات متحده پرداخت و در ازای این همکاری، معادل 1،5 میلیارد دالر کمک نظامی برای ارتش پاکستان از واشنگتن مطالبه کرد». (8)

این کمک ها در سال 1985بالغ بر 250 ملیون دالر، در سال 1986 بالغ بر 470 ملیون دالر و در سال 1987 به 630 ملیون دالر رسید.» (9)

باید علاوه کرد که دولت عربستان سعودی در ازای هر دالر امریکایی، معادل آنرا برای پیشبرد جنگ در افغانستان علاوه مینمود. کمک های سازمان های که تحت نام خیریه فعال بود و نیز کمک های پولی شیخ های منفرد مجزا از این محاسبه است.

نویسندۀ کتاب ماموریت سقوط در مورد چگونگی رابطه سی.آی.ای با مجاهدین و تادیه پول برای مزدبگیران آن مینویسد که سی.آی.ای تلاش نمود تا با فرماندهان طور مستقیم رابطه برقرار نماید:

 «... ما به این فرماندهان ماهیانه پول نقد پرداخت میکردیم. این مبلغ در برخی مواقع به پنجاه هزار دلار در ماه می رسید و معمولاً برای فرماندهان کوچکتر پنج هزاردالر در ماه بود... تا جای که میدانم، هیچ فرماندهی پیشنهاد ما را رد نکرد.» (10)

نویسندۀ کتاب می افزاید که توسط این قوماندانان اجیر شده در ضمن پیرامون نحوه ی توزیع پول و سلاح از جانب پاکستان به تنظیم های جهادی نیز معلومات جمع آوری میگردید.

ستیوکول مدیر اداری روزنامۀ واشنگتن پست در کتاب "جنگ اشباح" که توسط انجنیر اسحاق ترجمه گردیده است در مورد پیامد کمک های امریکا به مجاهدین مینویسد:

 «سیا، در پایان از افغانستان چنان کشوری ساخت که پر از هرج و مرج و رهبران جنگسالار بود و جنگسالاران به هر نوع سلاح دسترسی داشتند. این سلاح‌ها از موشک ستنگر گرفته تا سلاح دافع هوا را در بر می‌گرفت. در افغانستان مردم آنقدر سلاح داشتند که در مجموع مردم کشورهای پاکستان و هند نداشتند. زیرا، در دوران جهاد، مدت ده سال، آمریکا به حدی سلاح بر افغانستان سرازیر کرد که به‌هیچ کشوری دیگر نفرستاده بود. بدین ترتیب، افغانستان آماده ظهور طالبان شد. وعده طالبان این بود که جنگ را پایان دهند و حاکمیت قانون را برقرار کنند. ولی در نهایت افغانستان برای فعالیت‌های اسامه بن لادن بهترین مکان شد.»

گری شرون بدون اینکه در مورد نقش سی.آی.ای در ایجاد و تقویه طالبان و زد و بندهای نهانی با آنها، از بدو ایجاد آن تا اکنون، کوچکترین اشاره نماید مینویسد:

 «جنبش طالبان از مدارس مذهبی بنیادگرایان در ایالت بلوچستان و شمالغرب سر برآورد. صدها مدرسه از این نوع وجود داشتند که سرپناه، غذا و آموزش مذهبی برای مردان جوان و آواره ی افغان و جوانان فقیر پاکستانی فراهم میکردند. این مدارس در قدم نخست مورد حمایت احزاب مذهبی بنیادگرا در پاکستان قرار داشتند و مساعدت های مالی خصوصی سعودی های ثروتمند را، که از طریق چندین سازمان خیریه اسلامی مستقر درعربستان سعودی انجام میشد، دریافت می کردند» (11)

گری شرون تنها طالبان را وسیلۀ دست یابی پاکستان برای دستیابی به اهداف ستراتیژیک آن دانسته، و بازهم بدون آنکه اذعان نماید که همین طالبان و القاعده بود و است که در جهت اهداف ستراتیژیک امریکا و انگلیس خدمت نموده، و مینمایند و وطن ما را ویران و مردم را به روز سیاه نشانیده اند تذکر میدهد که:

«پاکستانی ها به طالبان به عنوان وسیله ای احتمالی برای دست یابی به اهداف سیاسی و ستراتیژیک خود در افغانستان نگریسته و آنان را از حمایت کامل خود برخوردارساختند.» (12)

گری شرون آغاز روابط خود با احمد شاه مسعود را اوایل سال 1988 حینکه به حیث مسئوول برنامۀ جمع آوری اطلاعات در مورد افغانستان توظیف گردیده، نوشته و علاوه میدارد که:

 «... ما پیش از آنهم از طریق احمد ضیاء یکی از برادران جوانتر مسعود با او تماس یک جانبه و مستقیم داشتیم.» (13)

نامبرده زمینه ساز و سازمانده ملاقات موفقیت آمیز و مثبت خویشرا با احمد شاه مسعود، مسعود خلیلی [آنزمان سفیر افغانستان در دهلی نو] که همکار حرفوی و دوست شخصی وی بود و ارتباط چندین ساله با آن داشته است، معرفی نموده و در مورد سابقۀ این همکاری حرفوی خود مینویسد:

 «زمانی در اواسط دهه ی 1980، مأموران سی.آی.ای با خلیلی دیدار و روابط گسترده ای با وی برقرار کردند. وی به هیچوجه از سوی ما استخدام نشده بود؛ او به همکاری خود با سی.آی.ای به عنوان وسیلۀ می دید تا به کمک آن دیدگاه شخصی خود را در مورد آینده افغانستان پس از کمونیستها توسعه دهد. من کمی پس از بازگشتم به اسلام آباد در اواخر 1988، به خلیلی معرفی شدم و پس از آن هروقت وی برای کاری به اسلام آباد می آمد، با او دیدار میکردم...علاقه من به خلیلی بیشتر به سبب تماسهای گسترده اش با طیف وسیع مجاهدین، و تمایل و توانایی او در دسترسی به فرماندهان مهمی بود که مورد توجه ما قرار داشتند... صحبت های ما باعث شد تا بیشتر نسبت به انگیزه های خلیلی برای همکاری با سی.آی.ای اطلاع پیدا کنم... خلیلی تماسهای گسترده ای با طیف های مختلف فرماندهان مجاهدین داشت. ما از طریق وی توانستیم با فرماندهان در سراسر افغانستان و باهمه گروه های قومی ارتباط برقرار کنیم...» (14)

در مورد ملاقات متذکره که در اواخر سپتمبر سال 1996[دو روز قبل از عقب نشینی قوای مسعود از کابل و تسلط طالبان بر آن شهر] در شهر کابل صورت گرفته چنین مینویسد:

«...برای مسعود توضیح دادم که در فاصله ی سالهای 90ـ 1988مسئول تماس باوی از طریق برادرش احمد ضیاء مسعود در اسلام آباد بوده ام؛ و از کمک های مالی سخن به میان آوردم که سی.آی.ای طی این دوره فراهم کرده بود. تأکید کردم که ابعاد کمک های سی.آی.ای برای مسعود در سال های طولانی جهاد قابل توجه بوده است... مسعود گفت که او تنها کمک های اندکی از ایرانی ها دریافت میکند و برای تجهیزات و مهماتی که روسها برای وی می فرستند، باید پول نقد پرداخت کند.» (15)

در مورد کمک های قبلی سی.آی.ای به مسعود در کتاب "جنگ اشباح" طور مفصل معلومات داده شده از جمله نوشته شده است:

 «در بین سالهای 1980 و 1990 گیری[گیری شرون] ماهانه در حدود دوصد هزار دالر نقد را به بودیجۀ جنگی مسعود می پرداخت ...باید افزود که این کمک ها از آی.اس.آی. کتمان می‌شد...» (16)  

«در این عملیات [جنگ جلال آباد] سی.آی.ای نقشی برای مسعود در نظر گرفته بود. گیری شرون به پشاور رفته و از طریق مخابره با مسعود صحبت نمود. وعده نمود تا برای بند ساختن شاهراه سالنگ مبلغ پنجصد هزار دالر بپردازد. پول پرداخت شد...» (17)

گری شرون در مورد نتیجۀ ملاقات  با مسعود مینگارد:

 «ساعت حدود چهار بامداد شده بود و من احساس کردم که منویاتم برآورده شده است. مسعود پذیرفت تا تمام اطلاعاتی را که راجع به بن لادن و جابجایی فعالیتهایش به دست می آورد، در اختیار ما قرار دهد... مسعود در نهایت قبول کرد که با من یا هر نماینده ی دیگر سی.آی.ای در آینده ملاقات کند... ریسمان رابطه و اعتمادی را که من در آن شب دیرهنگام با مسعود در کابل ایجاد کردم، ظرف پنجسال بعد رشد کرد و تقویت شد...» (18)

گری شرون ادامۀ سفر خویش را چنین بازگویی نموده است:

«... نخستین پول نقد را، به مبلغ  پنجاه هزار دالر، از طریق کریس [عضو تیم الاشه شکن] به یک فرمانده ی ارشد شیعه هزاره دادم که تصادفاً سرگرم دیدار از تاشکند بود. ما از دوران جهاد با شوروی ها با این فرمانده ارتباط داشتیم و وی و نیروهایش در اطراف کابل بسیار مؤثر بودند».(19)  

سرانجام تیم "الاشه شکن" ساعت دو و چهل دقیقه بعد از ظهر روز 26 سپتمبر 2001 با سه ملیون دالر نقد و چند هزار کیلوگرام تجهیزات و وسایل توسط هلیکوپتر در قریه آستانه پنجشیردر منزلی جابجا شد که احمدشاه مسعود گاه گاهی از آن به حیث مقر خود استفاده میکرد. (20)

 اولین ملاقات گری شرون با عارف، رییس امور استخباراتی مسعود صورت گرفته که طی آن وی مبلغ پنجصد هزار دالر را در اختیار وی قرار داده و به تفاهم رسیدند تا سلول مشترک استخباراتی را با سرعت ایجاد و دست به کار شوند. (21)

 وی در مورد سابقه این همکاری ها مینویسد:

«... تیم های قبلی سی.آی.ای که با احمدشاه مسعود دیدار کرده بودند، پول در اختیار ائتلاف شمال گذاشته بودند...» (22)

گری شرون خاطره اولین شب خویش را در پنجشیر چنین روایت نموده است:

«... دو ساعت بعد از خواب پریدم. شکمم صدا میکرد و متوجه شدم که باید فوراً خود را به مستراح برسانم. با توجه به اقامت سالیان طولانی در جنوب آسیا، میدانستم که این علامت شروع اسهال است. تلاش کردم شلوارم را بپوشم، اما دیگر خیلی دیر شده بوده. نتوانستم جلو دفع اسهال خودرا بگیرم. تلاش کردم با دستمال کاغذی مانع ریزش آن شوم، اما موفقیتم در این زمینه اندک بود. سراسیمه شده بودم. می دانستم که با وضعیت کنونی ام نمی توانم خود را از طریق حویلی به مستراح برسانم. سر بطری پلاستیکی آب را، که پیش از خاموش کردن برق آب آنرا نوشیده بودم، با چاقوی جیبی خود بریدم و آنرا زیر مقعد خود قرار دادم. مشکل به ترتیبی حل شد. توأم با درد و شرم، روی پاهایم نشستم. دچار تب و اسهال شده بودم، و اندرونم متشنج بود. خودم و کف اتاق را کثیف کرده بودم و میدانستم که حالم در طول شب بهتر نخواهد شد. سفرم به افغانستان عجب آغاز خوبی داشت» (23)

این "تکلیف" تا آخر سفرش در افغانستان با وی همراه بود.

گری شرون  درمورد ملاقات با فهیم که بعد از قتل مسعود مسؤلیت کارها را به عهده گرفته بود به تفصیل توضیحات داده در بخشی از آن مینویسد:

«... فهیم انگلیسی صحبت نمی کند و حتا درک اولیه ای نیز از این زبان ندارد، و عارف و داکتر عبدالله در جریان این دیدار و دیگر ملاقات های ما با فهیم از همین نکته سود میبردند...(24)

«دیدار با جنرال فهیم حدود دو ساعت طول کشید و بیش تر روی نکاتی متمرکز بود که من و ریک شب قبل از آن با عارف بررسی کرده بودیم. چرا ما به پنجشیر آمده بودیم؟ برنامه ی ما برای همکاری چه بود؟ امریکا ظرف هفته های آینده چه اقداماتی انجام خواهد داد؟ همان صحبت های که با عارف داشتم، تکرار کردم و به همه ی مسایل کلیدی پرداختم. فهیم از سخنان من استقبال کرد». (25)

چگونگی مناسبات فیمابین گردانندگان شورای نظار از دید تیز بین کارمند کارکشته سیا پنهان نمانده و در مورد، ارزیابی خویشرا چنین نوشته است:

 « ...یکی از جنبه های دیدارما، نحوه ی برخورد عارف و داکتر عبدالله با یکدیگر و واکنش آنها به جنرال فهیم بود. فهیم هنگام صحبت در مورد مسایل نظامی از سر اقتدار حرف میزد و به وضوح عهده دار اینکار بود. هنگامی که بحث بر مسایل سیاسی پیش می آمد، عبدالله و عارف در مورد برخی اظهارات فهیم هر از چند نیم نگاهی معنادار با یکدیگر مبادله میکردند. در این موارد، هنگامی که ممتاز ترجمه ی صحبت های فهیم را به پایان می رساند، داکتر عبدالله در تکمیل یا اصلاح آن نکاتی را به انگلیسی می افزود... برداشت من آن بود که اگر چه عبدالله و عارف به نقش فهیم به عنوان رهبر نظامی ائتلاف شمال احترام میگذاشتند، در همان حال هیچکدام نسب به این که وی هدایت عرصه ی سیاسی را نیز در دست داشته باشد، نظری مساعد نداشتند. رفتار عبدالله و عارف با یکدیگر در آن جلسه و در دیدارهای بعدی، این تردید را در من به وجودآورد که آنها ممکن است از فهیم برای پیروزی در عرصه ی نظامی استفاده کنند و سپس تلاش ورزند تا وی را در جریان کشمکش های سیاسی بعد از سقوط طالبان، به حاشیه برانند». (26)

منابع گوناگونی در مورد همکاری سپاه پاسداران ایران با شورای نظار مطالبی را نوشته اند و گری شرون در بارۀ موجودیت افراد آن در پنجشیر مینویسد:

 «هم چنین روشن شد که سپاه پاسداران انقلاب ایران یک تیم دیده بان دونفره داشت که همراه با ائتلاف شمال به جبهه ی کابل اعزام شده بود، و فهیم میخواست که ایرانیان، دست کم در آغاز کار، متوجه حضور پرسونل امریکایی نشوند». (27)

نویسندۀ کتاب در مورد ملاقات با سیاف که مشتاق دیدار آنها بود، و تادیه پول برای وی چنین مینویسد:

«علاقمند بودم با سیاف دیدار کنم. چراکه وی در فاصله ی ز مانی 2ـ1990، از طریق رابطان سعودی خود با یک فرد سعودی نسبتاً ناشناخته، یعنی همان اسامه بن لادن که به صفوف مجاهدین پیوسته بود، رابطه ی دوستانه برقرار کرد. بن لادن با روحیه ضد غربی خود و در آغاز ایجاد سازمانی که بعد ها به نام القاعده مشهور شد، در آن موقع تنها یک سعودی ثروتمند به شمار میرفت که علاقمند بود تا در تأمین مالی عملیات رزمی مجاهدین سهم بگیرد...» (28)

سیاف انگلیسی را عالی صحبت میکند و به نظر میرسد که از گفتگو به این زبان با ملاقات کنندگانش لذت میبرد...(29)

در حالی که دیدار ما پایان می یافت، گفتم که میخواهم کمک برای سیاف ارائه کنم تا با آن نیروهایش را برای جنگ پیشرو بیشتر آماده سازد و با ما در هرنوع تلاش برای به دام انداختن رهبران القاعده یاری رساند. یک بسته ی صدهزار دلاری از کوله پشتی ام بیرون آورده و روی میز مقابل وی گذاشتم و او هم به طور غیر ارادی آنرا برداشت. برخلاف پولی که به ائتلاف شمال پرداختم، این پول را در بسته بندی اصلی آن در پلاستیک بی رنگ تحویل دادم، تا سیاف بتواند محتوای آنرا ببیند. سیاف بسته را یکی دو ثانیه نگاه داشت و به آن نگاه کرد؛ گویا سردرگم بود که چه چیزی را در دست خود دارد. سپس چشم هایش فراخ شد و به دستیار عظیم الجثه ی خود رو کرد. او بسته پول را تقریباً به سوی مرد پرتاب کرد، گویا یک کچالوی داغ را دور می اندازد؛ و سپس چشمانش تنگ شده و به سوی من نگاه کرد:"این اولین بار است که من پول نقد را به صورت مستقیم از کسی قبول کرده ام." سر خود را به گونه ی حرکت داد که گویا فریب خورده است، و در حالی که لبخند کم رنگی برلب داشت، مرا به دقت نگاه کرد.» (30)

در بارۀ ارتباط و همکاری جنرال دوستم با سی.آی.ای گری شرون مینویسد:

«...چند تن از اعضای ارشد تیم الفا، دومین تیم سی.آی.ای که از مرکز اعزام میشد، اوایل صبح چهارم اکتوبر به تاشکند رسیده بودند. قرار بود این تیم ظرف هفته ی آینده آمادگی گرفته و در نهایت به نیروهای ازبک جنرال دوستم مستقر در جنوب مزار شریف بپیوندد. مأموران سی.آی.ای در تاشکند ماه ها قبل، پیش از حملات یازدهم سپتامبر، با جنرال دوستم تماس برقرار کرده بودند. » (31)

 

گری شرون در مورد داکتر عبدالله مینویسد:

«...عبدالله یک ویلای شخصی در چند کیلومتری جنوب آستانه، درکنار یک جاده ی باریک که به سمت تپه ها کشیده شده بود، داشت. از این نقطه چشم انداز رودخانه تپه های شرق دره پیش روی ما بود. همانگونه که انتظار داشتم، عبدالله تنها بود و از ما به گرمی استقبال کرد. او نسبت به همکاری ما خوشحال بود واز کمک های ما و پولی که تاحال دراختیار آنها گذاشته بودیم، قدردانی کرد...» (32)

نویسنده چگونگی تادیه پول بار ثانی را به  جنرال فهیم  و داکتر عبدالله چنین تشریح مینماید:

«چمدان سیاه را باز کردم و با ریک مبلغ یک ملیون و هفت صدهزار دلار را شمردیم تا آنرا در جریان دیدار اواخر صبح امروز با جنرال فهیم و داکتر عبدالله در اختیار آنان بگذاریم...(33)  

دوصد و پنجاه هزار دالر دیگر را در یک بسته ی جداگانه بسته بندی شده بود و من نام عطا را با حروف درشت دری روی آن نوشتم. نمی دانستم که پول واقعاً در اختیار عطا قرار میگیرد یانه، اما میخواستم روشن کنم که سی.آی.ای تلاش دارد تا میانه دوستم و عطا را بهتر کند...» (34)

جریان این ملاقات به تفصیل نوشته شده که در بخشی از آن آمده است:

«...به او گفتم که مقادیر عظیم پول با خود آورده ام. ما میخواستیم مطمئن شویم که جنرال فهیم نیاز به امکانات مالی دارد تا بتواند نیروهای خود را به حالت آمادگی جنگی درآورد... به جعبه کنار در اشاره کردم و گفتم که مبلغ یک ملیون و هفتصد هزار دلار داخل آن است. تمامی چشم ها در داخل اتاق به طرف جعبه چرخید، و میتوانم بگویم که مقدار پول میزبانان افغان مارا تحت تأثیر قرار داد... در حالی که ممتاز ما را به سمت و سیله ی نقلیه مان همراهی میکرد، اطمینان داشتم که جنرال فهیم، داکتر عبدالله و عارف مشغول شمارش پول بودند... پیامی به مقر سازمان فرستادم و اثرات پرداخت پول  بر سه همکار افغان خودرا گوشزد کردم.» (35)

در مورد معلم عطا و رسیدن پول برایش چنین نوشته است:

«... عارف گفت عطا نسبت به پولی که سی.آی.ای در اختیارش گذاشته سپاسگزار است؛ اما پیوستن تیم الفا به دوستم برایش غیر قابل قبول است...» (36)

در باره استقلال عمل تیم "الاشه شکن" و عدم تحمل خودرایی میزبانان مینویسد:

«... امکان ندارد سازمان [سی.آی.ای] به رهبری ائتلاف شمال اجازه دهد تا به آن دستور بدهد که کجا و با چه کسی تیم های خودرا بفرستد...» (37)

گری شرون به تفصیل در مورد چگونگی روابط با عبدالحق و محاصره آن توسط طالبان مطالبی را بیان و همزمان وی را با حامد کرزی مقایسه نموده و جریان کشتن وی را چنین روایت نموده است:

«... ازسالهای جهاد با عبدالحق به خوبی آشنایی پیدا کرده بودم. او شیوه فرماندهی مؤثری داشت و نیروهایی را در جنوب و شرق کابل مستقر کرده بود. پس از اینکه یک پای خود را در اثر انفجار مین از دست داد، دولت امریکا زمینه ی سفر وی را به ایالات متحده فراهم کرد و وی در آنجا یک پای مصنوعی که کیفیت بالا داشت برای خود تهیه کرد. با این وصف وی بعد از بازگشت به افغانستان تمایل و انگیزه ی خود را برای قبول خطر در میدان جنگ از دست داده بود. او زمان زیادی را در پیشاور با مطبوعات صرف کرد و آنان هم به وی به شدت علاقمند شدند. او در درون سی.آی.ای به "هالیوود عبدالحق" معروف شد و از آن زمان وی فقط با زبان خود می جنگید...

من به این نتیجه رسیدم که تلاش برای تبدیل کردن وی به یک چهره سیاسی برای مقابله با طالبان صرفاً اتلاف وقت خواهد بود. عبدالحق هیچ پایگاه قبیله ای که منبع برای حمایت از وی باشد، نداشت. (برخلاف حامد کرزی که تعلقاتش به ناحیه ی ترینکوت ارزگان نیرومند و عمیق بود). پیشبینی من آن بود که اگر عبدالحق بدون تحکیم پایه های حمایتی به جلال آباد برود، از سوی طالبان به قتل خواهد رسید. اکنون همان نمایشنامه بازی می شد...

ساعت بعد تیم های استراق سمع عارف که بر ارتباطات طالبان نظارت میکردند، گزارش دادند که عبدالحق و حدود بیست تن از افرادش از سوی طالبان دستگیر شده اند. افسر طالبان که مسؤول گرفتاری وی بود، با رهبران خود در کابل تماس گرفته و منتظر دریافت دستور آنان در مورد نحو رفتار با اسیران شده بود. قرار بر این شده بود که  عبدالحق و یکی از بستگانش محاکمه شده و سپس با دسته ی اعدام تیر باران شوند. بقیه ی اعضای گروه وی نیز همان روز به دار آویخته می شدند...» (38)

نتیجه گیری گری شرون در مورد مرگ عبدالحق به حیث اجنت و خدمت گذار آنان بسیار جالب است:

«...ما در مورد سرنوشت عبدالحق حرف زدیم و به این نتیجه رسیدیم که این حادثه، نمونه ی ناموفق دیگری از تلاش افراد آماتور و غیر حرفه ای در عرصه ی فعالیت های استخباراتی است...» (39)

در مورد قوماندان عبدالحق در کتاب جنگ اشباح چنین نوشته شده است:

«او[عبدالحق]به عنوان رابطه میان سی.آی.ای و ام.آی 6(40) با جبهات مجاهدین اطراف کابل کار میکرد. عبدالحق چندان مذهبی نبود و شعار های ضد امریکایی راکه توسط برخی از مجاهدین متأثر از اندیشه های اخوان المسلمین سر میدادند نمی پسندید.» (41)

در مورد حامد کرزی چنین مینویسد:

«حامد کرزی، مرد عجیبی بود که به آسانی نمی شد ذهنیاتش را دریافت. او قدی متوسطی داشت، باریک اندام بود و همیشه، حتی در میدان جنگ، خوب لباس میپوشید... کرزی نخستین چهره پشتون بود که برای کمک به دولت امریکا برای سازماندهی مقاومت مسلحانه علیه طالبان میان قبایل پشتون ساکن در جنوب داوطلب شده بود. او چند روز پس از حوادث یازدهم سپتمبر با مقامات امریکا، از جمله ماموران سی.آی.ای. در سفارت امریکا در اسلام آباد دیدار کرده بود...» (42)

گری شرون مینویسد که طی سی و سه روز مجموعاً 4،9 ملیون دالر را در دره [پنجشیر] مصرف نموده است.

در بخش اخیر کتاب، گری شرون به جریان ملاقات قسیم فهیم با جنرال تومی فرانکس (قوماندان پيشين نیروهای نظامی آمریکا در افغانستان) نیز اشارۀ نموده است که نقل جریان این ملاقات و چنه زدن ها در مورد دالر از کتاب (سرباز امريکايي) که توسط تومی فرانکس نوشته شده است خالی از دلچسپی نخواهد بود:

         «فهیم شروع کرد: " اگر من تالقان و میدان هوایی آنرا در تصرف درآورم،" و بعداً رو به مسؤول پولی خود کرد و در گوشش زمزمه کرد و بعداً ادامه داد :"من در ماه به سه میلیون دالر امریکایی ضرورت خواهم داشت. من پرسیدم:"شما ۳ میلیون دالر جهت راه اندازی عملیات میخواهید و اگر مزار شریف را بدست آورید؟ "

        هینک و من برای این آماده گی گرفته بودیم. او سرباز خوبی و من سرباز بدی بودم. هردوی ما منتظر پاسخ ماندیم، فهیم گفت:" اوه ! نه خیر، برای تمام عملیات! من در ماه به هفت میلیون دالر ضرورت خواهم داشت." من به پا خواستم و بطرف ترجمان دیدم و گفتم این یاوه سرایی و چرند گویی است This is Bullshit !و ترجمان را گفتم، ترجمه کن!

 من بطرف زینه های پیشروی ترانسپورت ( طیاره ) به قدم زدن آغاز کردم، دور خوردم و سگرتی روشن کردم. «این عمل را ما قبلاً تمرین کرده بودیم.» در تونل روشن کارگوی طیارهHank  برای فهیم لکچر میداد که "جنرال فرانکس خیلی عصبانی است". من دوباره به داخل طیاره آمدم و روی میز نشستم. Hank  سری تکان داد و بعداً با فهیم حرف زد: درست است، موافقه شد. پنج میلیون  دالر برای تمام ماه. خودت باید مزار شریف را قبل از فرا رسیدن ماه رمضان تسخیر کنی و تا زمانیکه اجازه دخول به پایتخت برایت داده نشده، بیرون کابل توقف میکنی . فهیم گفت :" بلی! " زمانیکه فهیم و مسوول مالی اش از طیاره بیرون میرفتند و بوجی های را که با میلیون ها دالر پر شده بودند و در موتر مرسد س ( بنز ) جهت حمل بارگیری میشدند دیده میتوانستم. امیدم بران شد که موترش اسپرنگ های قوی جهت حمل بوجی های نوت های صد دالری که بارش را گران ساخته بودند داشته باشد. من فهمیده نتوانستم که آیا ما اسپی سودا کردیم یا قالینی خریدیم!» (43)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1.      ویکیپیدیا.

2.      کتاب ماموریت سقوط.  صفحه (33)

3.      همان کتاب. صفحه (65)

4.      همان کتاب. (صفحه 68)

5.      همان کتاب. (صفحه 69)

6.      همان کتاب. (صفحات 69ـ 70)

7.      همان کتاب. (صفحه 70)

8.      کتاب پشت پرده افغانستان نوشته دیگو کوردوویز. ( صفحه 61)

9.      همان کتاب. (صفحه 167)

10.  کتاب ماموریت سقوط. (صفحه 71)

11.  همان کتاب (صفحه 80)

12.  همان کتاب (صفحه 81)

13.  همان کتاب (صفحه 74)

14.  همان کتاب (صفحات 34و74ـ75)

15.  همان کتاب (89 ، 90)

16.  کتاب جنگ اشباح ( صفحه16)

17.  کتاب جنگ اشباح ( صفحه210)

18.  کتاب ماموریت سقوط (صفحه 91)

19.  همان کتاب (صفحات98ـ 99)

20.  همان کتاب (صفحه 111)

21.  همان کتاب (صفحه 121)

22.  همان کتاب (صفحه 162)

23.  همان کتاب (صفحات 123ـ  122)

24.  همان کتاب (صفحه 127)

25.  همان کتاب (صفحه 131)

26.  همان کتاب ( صفحه 132)

27.  همان کتاب (صفحه 142)

28.  همان کتاب (صفحه 142)

29.  همان کتاب (صفحه 147)

30.  همان کتاب (صفحه148)

31.  همان کتاب (صفحه 179)

32.  همان کتاب (صفحه 219)

33.  همان کتاب (صفحه 230)

34.  همان کتاب (صفحه 231)

35.  همان کتاب (صفحات 234،232)

36.  همان کتاب (صفحه 253)

37.  همان کتاب (صفحه 260)

38.  همان کتاب (صفحه (38)

39.  همان کتاب (صفحه 309)

40.  MI6 اداره اطلاعات و امنیت خارجی بریتانیا

41.  کتاب جنگ اشباح (صفحه 51)

42.  کتاب ماموریت سقوط (صفحه 315)

43.  http://www.mashal.org/content.php?c=marifiketab&id=00002

 

 

 


بالا
 
بازگشت