عید قربان یک عنعنۀ خشن وناپسند

نوشتۀ عزیز یاسین

با تکیه بر داده های دانش باستان شناسی و بشر شناسی میتوان باور داشت که پدیدۀ قربانی دهی و تقدیم هدایا و پیشکشها برای نیرو هایی که به زعم انسانهای اولیه مسبب رویدادها ومظاهر خوب وزشت طبیعت نظیر تابش گرما بحش و نورافشان خورشید ، باروری زمین ، توفانهای مهیب و زمین لرزه های ویرانگر ، ریشه در دوران قبل از تاریخ بشر دارد، به این معنی که این رسم وآیین خشن در طول تاریخ مروج بوده وتا همین اکنون که در آغازین سالهای قرن بیست ویکم و عصر فتح قله های تمدن قرار داریم کماکان جریان داشته نه تنها حیوانات بیچاره و زبان بسته بلکه انسانهای نا آگاه حیوان گونه را نیز دربر میگیرد چنانکه هم اکنون در هندوستان ، تایلند ، چین و افریقا نمونه هایی از قربانی کردن انسانها و به خصوص دختران نو جوان و باکره در پای بتها و معبودهای خیالی وموهوم إدامه داشته و نشان میدهد که بشریت با وجود اینهمه پیشرفتهای علمی و تخنیکی هنوز که هنوز است در غفلت و نادانی وصباوت اولیۀ خویش به سر میبرد و نتوانسته است به این عقب مانده گی های ذهنی و پندار های پوچ نقطۀ پایان بگذارد . دراینجا باید با تأ کید خاطر نشان نمود که در عقب هریک ازاین پندارها و توهمات کودکانه عوامل ، اسباب وانگیزه های مادی و مشخصی وجود دارد که پرداختن به آن ایجا بگر بحثی گسترده وژرف بوده و در حیطۀ این مقال نمیگنجد .

و اما عنعنۀ تجلیل از آنچه که در فرهنگ اسلامی به نام  عید الأضحی و یا عید قربان جا افتاده و نهادینه شده است و همه ساله در پایان یک سلسله مراسم ویژه تحت نام «  حج بیت الله » ویا  « زیارت خانۀ خدا » در سرزمین نجدو حجاز که همین عربستان سعودی کنونی باشد ، برگزار میگردد ، مشروعیت خود را بیشتر از عادات و عملکرد های بت پرستانه و تو تم پرستانۀ بادیه نشینان ساکن این سرزمین و  نیز برخی باورهای خداپرستانۀ یهودیان ابراهیمی که در مجاورت اعراب باده نشین به سر میرده اند اخذ نموده است. در مورد آنچه که به حج بیت الله مربوط میشود ، دانشمند ژرف نگر ایران دکتر الف ب در صفحۀ  ( 539 )  کتاب وزین و نفیس خویش « ... و انسان خدا را آفرید » مینویسد : حج از مراسمی ست که تاریخ پیدایش آن ، مانند آغاز بنای کعبه ، در تاریکی های زمان پنهان است. آنچه مسلم است ، اینست که مناسکی که امروزه در مراسم حج مسلمانان انجام میدهند . از قبیل : إحرام – تعظیم – طواف کعبه – بوسیدن و لمس کردن حجر الأسود – وقوف بر عرفه و مزدلفه – سعی بین صفا و مروة – تراشیدن ویا کوتاه کردن موی سر – قربانی کردن گوسفند وشترتماماًمراسمی هستندکه از سنت های دیرین أعراب سرچشمه گرفته اند. أعراب زیارت کعبه و مناسک حج را با تشریفات بسیار با شکوه انجام میدادند...»   

در مورد تجلیل و بزرگداشت این عنعنه و رسم باستانی تاکنون هزاران نویسنده و سخنور و شاعر و واعظ وداستان سرا و نقاش و مجسمه ساز قلم فرسایی ها و هنرنمایی های فراونی نموده و در یک حالت از خود بیگانه گی و غفلت تام این وحشی گری و خشونت را تولید و باز تولید مینمایند ، مگر کمتر کسانی را سراغ داریم که به روی دیگر این سکه که نمایانگر  وحشی صفتی و خشونت پسندی انسانهای اولیه بوده و در قربان نمودن وبه تیغ کشیدن انسانها و حیوانات بی گناه  بازتاب می یابد توجه نموده وآنرابه نقد گرفته باشند.

این آیین  خشن که بیانگر تداوم زیستن در عصر افسانه ها و مظهر خشونت و درنده خویی بشر میباشد، تا آنجا  که مربوط دین اسلام میشود ریشه در باورهای افسانوی و اساطیری یهودیان ودیانت إبراهیمی آنان داشته و مسلمانان نیز به پیروی از یهودیان به این باور اند که فرزندان آدم  « هابیل » و « قابیل »  گویا نخستین کسانی بوده اند که برای پروردگار خویش قربانی تقدیم کردند ، و از آن به بعد این آیین خشن و ناپسند که یهودیان و مسلمانان  آنرا " خجسته و نیکو "  تلقی مینمایند إدامه یافت تا آنکه إبراهیم از جانب پروردگارش مؤظف گردید تا پسرش « اسحاق » را برای وی قربان نماید و إبراهیم نیز امر خدای را به جا آورده إسحاق پسرش را به قربانگاه برد تا اورا درپیشگاه پروردگارش  " یهوه " قربان نماید و هنگامی که کارد رابر گلوی او گذاشت تا وی را ذبح نماید ، جناب یهوه در یک اقدام بیسابقه به جای اسحاق گوسفندی را گذاشته و اورا نجات داد.

محمد رهبر مسلمانان جهان با پذیرش این افسانۀ خیالی وخرد ناپذیر سامی به مثابۀ یک روی داد واقعی و با تغییراتی چند از جمله قراردادن اسماعیل فرزند کوچکتر إبراهیم به جای إسحاق ، وقرار دادن « الله » به جای « یَهوه » به پیروان خویش هدایت داد تا قربانی های خود را به نام بتها و توتمهای اجدادیشان نه بلکه به نام « الله » و با نعره های«الله أکبر » سر ببرند تا باشد که موجبات رضائیت « الله » فراهم گردیده مصیبتها و بلیاتی را که ممکن است دامنگیرشان گردد دفع و طرد نماید.  

در همین راستا ، روشنگر ژرفنگر و نویسندۀ چیره دست و شیوانگار ایران هوشنگ معین زاده در لابه لای صفحات ( 21 – 27 )  کتاب کمیدی خدایان خویش که در قالب یک رمان فلسفی ارزشمند به رشتۀ تحریر در آورده است ، و برای چهارمین بار در بهار سال 1386 خورشیدی از جانب انتشارات آذرخش د رآلمان به طبع رسیده است ؛ نخستین خوان سفرنامۀ خویش را که تحت عنوان هفت خوان آخرت مرتب شده است ، چنین می آغازد:

« دم دمای غروب روز عید قربان بود . دلم از هوای ابری و آسمان تیرۀ شهرک محل سکونتم گرفته بود ... باخود گفتم :

- بزنم بیرون ودر این عید بزرگ شهر فرنگ را تماشا کنم، شاید دلم آرام بگیردو اینهمه در غم و اندوه فرو نروم.
آرام و بی هدف راه افتادم . هر خیابان و کوچه ای را که با صفا دیدم ، پیش گرفتم ورفتم تا اینکه خود را در محلۀ فقیر نشین شهر یافتم. طبق معمول ساکنان مناطق فقیر نشین این مملکت راهم ماننداکثر کشورهای اروپایی، مستضعفان جهان ، یعنی مسلمانان تشکیل میدهند...

در فکر حال و هوای فقر و مترادف بودن آن با مسلمانی و جهل و همسو بودنش با اسلام بودم که ناگاه گروهی را دیدم که گرد هم آمده بودند ودر میانشان مرد میانسالی با لُبادۀ سفید و چفیه ای خالدار و ته ریشی سیاه  میدان دار این معرکه بود. و قتی خود را به این جمع رساندم  با چشمان از حدقه در آمده دیدم که مردک میدان دار دودست و پای گوسفند بیچارۀ بی زبانی را محکم گرفته و با نعره یی که از ته دلش بیرون می آمد لفظ « الله أکبر» را جاری کردو آن حیوان بی گناه را به سختی از زمین بلند کرد و بعد محکم به زمین کوبید، به گونه ای که صدای شکستن و خرد شدن استخوانهای حیوان زبان بسته در فضای آن محوطه به گوش همه رسید.

... در این هنگام پیرمردی با لباس مندرس و کثیف و چهره ای کریه وچرکین ...یک چاقوی بزرگ قصابی را به دست او داد و مردک با خواندن اورادی نامفهوم ، کارد را به گلوگاه حیوان گذاشت.

لحظات غم انگیز و دردناکی بود. گوسفند بیچاره و غافل از معرکۀ خدا و پیغمبر، دین ومذهب، مراسم و شعائر دینی، فلسفۀ قربانی و گنجاندن این عمل ناپسند در مراسم عبادی، وحشت زده به اطراف نگاه میکرد و دست و پامیزد تا شاید از این مهلکه آزاد شود و جان سالم بدر بَرَد، یا اینکه انسان دلرحم و با مروتی پیدا شود و او را از این مخمصه که پایانش را حتماً حدس نمی زد ، نجات دهد.

...چشمانش با پاکی و معصومیتی که تا آنروز در چشمان هیچ انسان و حیوانی ندیده بودم به من خیره شده بودند وعتاب آمیزمیگفتند:

چرا ...؟ چرا هم دینان توفکر میکنند با سلاخی من و همنوعانم، خدایشان از آنها راضی و خوشنود خواهد شد؟ مگر خدای دین شما یک موجود قسی القلب و بی رحم وظالم و خونخوار است که ازخون وخون ریزی لذت میبرد !؟ آیا راه دیگری جز کشتن حیوانات برای تقرب به این خدا وجود ندارد !؟ اگر قربانی کردن باعث رضایت و خوشنودی خدایتان میشود، چرا خودتان را، فرزندانتان را قربان نمی کنید؟ مگر نه اینکه روزگارانی بشر برای تقرب به خدا، فرزندان خودرا قربانی میکرد تا اینکه به قبح این عمل زشت پی برد و از آن کار دست کشید؟ چه فرقی میکند، قربانی کردن ماحیوانات با قربانی کردن انسان ها؟ اگر آن یک مذموم بود، این یکی هم ناشایسته است!

ندای ملامت بار حیوان در لحظه ای خاموش شد که مردک با چاقوی خود با بی رحمی و شقاوت بریدن گلویش را آغاز کرد.

خون سرخ حیوان یکباره به بیرون پاشید و دست و پاوتمام بدنش به شدت تکان خورد ودقایقی بعد، آرام آرام ، آرام گرفت و مُرد.

... وقتی که مردک از بریدن سر آن حیوان فارغ شد وازگرفتن جان موجودی زنده فراغت حاصل کرد وبه قولی « ذبح اسلامی» را به کمال و  « حکم شرع » را به درستی انجام داد و به پا خاست، این من بودم که دیگر نتوانستم سر پا بایستم و چون نعشی برزمین افتادم.

در این هنگام مردم که در اطراف « قاتل » گوسفند گرد آمده بودند توجهشان به من جلب شد وهمه به طرفم هجوم آوردند. در پیشا پیش  آنها مردک « قاتل » بود که به یک دست چاقوی خون آلودش را حمل می نمود و در ستی دیگردستمالی را که با آن خونهایی را که به سر و صورتش پاشیده شده بود، پاک میکرد.

او متحیر از زمین خوردن من ، به سویم می آمد و من که هنوز آخرین نفس هایم را به کُندی می کشیدم با ترسی توأم با نفرت و انزجار اورانظاره میکردم .

لحظاتی بعد، در منظر دید من، او دیگر آن قاتل بی رحم نبود، بلکه مجودی بود مسخ شده چیزیزی میان انسان و حیوان.

... سپس ، هیئت او به گونۀ دیگری در نظرم تجسم پیدا کرد. موجودی بلند قد که با شِنِلی سیاه رنگ سر تا پایش را پوشانیده بود. صورتش در میان سیاهی رو پو شش شبیه اسکلیت مرده ای بود که قرنهای قرن پوست و گوشتش ریخته باشد. در دست راستش  داسی بود که از آن خون میچکید و در دست چپش لوحه ای که اسم و مشخصات و محل و تاریخ و روز و ساعت ودقیقه و ثانیۀ آنهایی که باید بمیرند در آن ثبت شده بود.

وقتی خوب دقیق به هیئت این موجود نگاه کردم ، دیگر در میان آن مردم نبودم.من بودم وعزرائیل که رو در روی هم قرارداشتیم.

  با شناخت عزرائیل ،نخست به وحشت افتادم. شکل و شمائل او بسیارتلخ و سرد و بد منظربود. از آن گذشته ، داسی که با خود داشت نه مرا که چندان آدم شجاعی نیستم ، بلکه هر آدم دل و جرأ داری راهم به ترس و وحشت می انداخت. بد تر ازهمه احکام مرگی بود که در لوحۀ او به چشم میخورد که سخت ترس آوربود.

... در این حال و هوابودم که عزرائیل به خلاف هیئت ترسناکش با لبخندی شیرینو دلنشین پرسید:

  فلانی توئی ؟

بادلهُره گفتم: بلی!

گفت فکر نمی کنی که وقت رفتنت رسیده است ؟

با ترس و لرز گفتم : فکر نمی کردم ، ولی با آمدن حضرت عالی، متوجه شدم.

پرسید : آمادۀ رفتن هستی ؟

گفتم : مگر آماده باشم یا نباشم فرقی میکند؟

گفت : البته نه ! ولی خوب ! اگر کارناتمامی داری، کسی را میخواهی ببینی، یا ازکسی خداحافظی کنی و یا وصیتی بنویسی،چه میدانم ! بلاخره اگر مختصر مهلتی بخواهی ، قبول میکنم تا نگویی بی موقع ...به سراغت آمده و در بردنت عجله به خرج داده ام !

از معرفت ومهربانی او خوشم آمد و متواضعانه گفتم:

نه متشکرم احتیاجی نیست.ترجیح میدهم سر ضرب بمیرم. حوصلۀ منتظر شدن دلهُره داشتن را ندارم.

...کلی با عزرائیل گفتگو کردیم . وقتی این فرشتۀ « رحمت الهی » مطمئن شد که من اهل مهلت خواستن نیستم، گفت:
- میدانی ! از تو خوشم آمده و حیفم  می آید به این زودی تورا ترک کنم . راستی، برای چه عجله داری؟ می خواهی بمیری که چه ؟ یک روز ودو روز و یک ماه دیرتر یا زود تر، چه فرقی به حالت می کند!؟ بیا به جای مردن باهم سیر سیاحتی بکنیم و از مصاحبت هم لذت ببریم . راستش را بخواهی من هم دلم میخواهد از این تنهایی و بی همدمی که هزاران سال گرفتارش هستم، نجات پیداکنم.

دیدم پیشنهاد بدی نیست. به جای مردن ویک ضرب به آن دنیا رفتن، بهتر است مدتی با عزرائیل سیر وسیاحتی کنم  و از اوضاع و احوال آن دنیا و آخرت و عاقبت مُردگان خبری بگیرم. تازه ممکن ست طرف کلی هم در حل و فصل امور آن دنیایی کمکم کند.بنا برین در جوابش گفتم :

-حاضرم به شرطی که به پرسشهای من پاسخ بدهی.

شرطم را پذیرفت و در کنار او به راه افتادم.»

و همینجاست که سیر و سیاحت آقای معین زاده با عزرائیل آغاز و با ماجراهای بسیار جالب و خواندنی در هفت پرده و یا ( هفت خوان آخرت ) إدامه می یابد که خواندن چند و چندین بارۀ آن لذت آفرین و دلنشین است.

پایان

 

+++++++

خوانندۀ گرامی ! ازحضورشما صمیمانه خواهشمندم تا این مقال را یک بار دیگر نیز با دیدی انتقادی و امعان نظر مطالعه فرموده با تحریر ملاحظات و نقطه نظرهای خویش و إرسال آن به آدرس زیرین، برایم إفتخار بخشید تا  همصحبت شما باشم .

Azizyasin78@yahoo.com

 

 


بالا
 
بازگشت