دکتراندس م. نبی هیکل

  

افغانستان و افتخار

افغانستان دارای عالمی از افتخارات است که بران باید افتخار کرد.

 افتخاراتی که مال مشترک همه ی افغانان است و به همه تعلق دارند. دلیل عمده  این وابستگی این است که ، هرچند آنکه افتخار میافریند  معمولآ یک فرد است به خانواده و به قوم و قبیله و نژادی از نظر  خونی مربوط است و با زبانی سخن میگوید و  دارای مذهب یا دین معیین است و دارای دید سیاسی  معیین، و به یک جامعه بزرگتر پیوند دارد. برای  افتخار آفرینی از مرزهای متذکره فراتر رفته است، زیرا برای خود و برای وابستگان خود  و برای سایرین افتخار آفریده است.

ما همواره بر تاریخ کهن و به ابر مردان  شعر ، ادب و هنر  مانند فردوسی، مولوی و  رحمان بابا و خوشحال خان ختک و سید جمالدین افغان، ابن سینا و در مجموع بر فرهنگ خویش افتخار مینماییم ، اما برای لحظه ای  باهم  راست می نشینیم و راست سخن میگوییم. زیرا به چنین کار نیازمندیم. برای آینده باید از گذشته آموخت.

بیوگرافی شخصی بسیاریها و همچنان تاریخ بسا ملتها بیانگر این حقیقت است که انسان میاموزد و  آموخته هایش را  برای بهبودکار مورد استفاده قرار میدهد. مادر افغانستان در سطوح فردی و سازمانی به این کار همه روزه مشغولیم، اما در سطح ملی از بیوگرافی و تاریخ ملی بیشتر برای استخوان شناسی و تصفیه حساب اتنیکی استفاده کرده ایم.زیرا فراگرفته ایم چگونه ثروتمند گردیم و به شهرت و قدرت دستیابیم. ما در این  رابطه راه معمول گذشتگان را دنبال مینماییم، گذشتگانی که در  بیان مورد انتقاد ما قراردارند وحتی بعضآخاینان ملی  عنوان میگیرند. این راه  گروپگرایی و راه تفرقه افگنی است که  از قدرتهای بزرگ به ما به میراث مانده است:تفرقه افگن و حکومت کن که در آن به انگریزی میگویند:Divid and rule.

 سوال اساسی این است که  آیا این افتخارات ملی و تاریخی اند یا خیر؟  دو پاسخ  بلی و نه ماهیت بحث  را به کلی تغییر میدهند.اما مهمترین این افتخارات مورد منازعه اند که ما در اینجا به آن کاری نداریم. مهمترین مساله این است که اگر ما بخواهیم یانه حد اقل بر برخی از این افتخارات همه میبالند. اما آفرینندگان این افتخارات بدون شک نسلهای گذشته اند. این مساله  یکی از حساسیت بر انگیزترین مسایل ملی به شمار میرود. ساحه آن نیز گسترده است، زیرا افتخارات تاریخی شامل فرهنگ و تمدن به معنای گسترده آن میگردد. موضوع بحث کنونی ما فراورده های معنوی و شخصیتهای معنوی میباشد.اینان نیز به گذشته ( به استثنای یک دو ره کوتاه در تاریخ معاصر) تعلق دارند. نگاهی هرچند گذرا به گذشته دو حقیقت را نشان میدهد:

۱. برزگان علم و ادب معمولآ در  بیرون از کشور خویش زیسته اند، و یا

۲. در خدمت دربار  قرارداشته اند.

حقیقت دیگر  که در لابلای این دو حقیقت در تاریخ نهفته است این است که  درک شایستگی این افراد و فراورده های فکری آنان  و تقدیر از آنان نه در آن زمان و نه هم در  حال حاضر نیرومند و برجستگی داشته است.ما همواره برای بیان احساسات و عواطف از آنها استفاده مینماییم و یا برای تثبیت برتریت اتنیکی خویش.ما نتوانسته ایم از آنان بیاموزیم و  پیروی نماییم.

 شرایط  دشوار دهه های گذشته به فرار مغزها انجامید ، و امروز ماموریت جدیدی را در برابر روشنفکران افغان قرارداده است. در حالیکه تقریبآ هر روشنفکر در تلاش متحد شدن برای احراز قدرت سیاسی قرار دارد، نیاز  اتحاد مساعی برای  رشد تفکر علمی و  فراورده های علمی بحیث یک نیاز مبرم برای  انکشاف و ترقی در برابر ما  قراردارد.

نشانه هایی وجود دارد که این تمایل میان بسیاریها به دلیل  تعصب فکری و گروپگرایی در مرزهای گروپی  اسیر گردیده اند( تشکیل محافل علمی  و تقدیر از شخصیتهای گروپی در  داخل مرزهای گروپی و بر اساس معیار های گروپی و تفکر گروپی بیانگر این حقیقت است. حقیقت دیگر این است که هیچیکی از این گونه ساختارها تاکنونی از مرزهای گروپی به مرزهای ملی توسعه نیافته اند.

حقیت  تلخ دیگر  بیانگر مشابهت  سلوک این زمان و آن ز مانه های پارین است.نه در آن زمان از فراورده های فکری تقدیر میگردید  نه اکنون اما تفاوت مهمی در آن وجود دارد، زیرا در آنزمان نه عوام الناس و نه  این شخصیتهای ادبی و علمی با تفکر تبعیض و تعصب، چنانی که ما درگیریم، آشنا بودند. بهترین متفکر ما همان است که مانندما، همزبان و هم فکر ما است و  میتواند در رفاه مادی ما نقش داشته باشد. وقتی لحظه ای به رهبران کنونی و به پیروان آنهاو  کرده ها و ناکرده های آنان و به ادعاهای آنان توجه میکنید این حقیقت  با صراحت انکار ناپذیر ملاحظه میگردد. اینجا است که آنانی که به فرهنگ عالی میبالند از آن فرهنگ فاصله میگیرند.

دلیل اینکه از سالیان دراز در تاریخ افغانستان نابغه و دانشمند واقعی  وجود نداشته این نیست که افغان این توانمندی را ندارد. دلیل آن ا این است که:

-                   شرایط و امکانات مادی و معنوی  برای رشد چنین شخصیت وجود نداشته است.

-                   با آن شخص با بدبینی و تعصب برخورد شده است.

-                   فدای اصل« خودکشی و بیگانه پروری» واقع شده است.

-                   در محدودیتهای محلی و ملی محصور مانده است.

-                    همکاری علمی (به دلایل مختلف) از وی دریغ گردیده .

-                   ابزاری ساختن  دانش و دانشمند.

                 تاریخ تکامل روابط بین الملل بحیث یک دسپلین یک درس مهم را برای ما میتواند بیاموزاند. روابط بین المللی پس از جنگ اول جهانی ظهور کرد و  نخستین دانشمندان چند سوال آتی را رهنمای کار علمی مضمون روابط بین المللی قرار دادند:

۱. علل عمده جنگ اول جهانی چه بود وچه چیزی در نظم  کهن حکومت های ملی را به جنگی واداشت که برای ملیونها انسان بدبختی آورد؟

۲. درسهایی که از جنگ جهانی اول میتوان فراگرفت کدام ها اند؟چگونه میشود از تکرار چنین یک جنگ جلوگیری گردد؟

۳.یک نظم جدید بین المللی بر کدام اساس میتواند ایجاد گردد، و نهادهای بین المللی، بخصوص لیگ جامعه ملل چگونه میتوانند  به این امر نایل گردند که دولتها مطابق اصول تعریف شده از جانب آنها عمل کنند[1]؟

ما امروز میتوانیم پرسشهای همگون را در رابطه با  سرنوشت کشور  مطرح و مشترکآ در پی در یافت و فرمولبندی راه های حل قرارگیریم. از راه پاسخ دهی به چنین پرسها میتوانیم جایگاه لازم را برای  شخصیتهای معنوی و فراورده های آنان اعطا نماییم.

  قابل تذکر است که نه مغز متفکر و نه فراورده های آن باید بر اساس  تنگ و بی بنیاد وابستگی گروپی اتنیکی  استوار گردد، در حالیکه نمیتواند بدون قرار گرفتن در یک چهارچوب فکری وجود داشته باشد. در آنصورت جایی برای این باقی نخواهد ماند که رهبر و شخصیت خوب عبارت از رهبر قومی و اتنیکی باشد.تنها آنانی چنین فکر میکنند که فراختر و گسترده تر از مرزهای گروپی و با درنظر داشت معیارهای انسانیت نمیتوانند بیاندیشند.

این به معنای نفی گروپ و تفکر گروپی نیست، بلکه به معنای شناسایی اهمیت و حدود   گروپهای اجتماعی و اتنیکی بحیث  اجزای ترکیبی جامعه داخلی و برخورد عاری از تعصب و برتریجویی میباشد. حلقه های   متعددو متفاوت( اجتماعی، فرهنگی، مذهبی و اتنیکی و …) در حقیقت در همسایگی هم  در یک ساحه مشترک حلقه بزرگی را میسازند که از مرزهای بیرونی آنهمه حلقه ها تشکیل میگردد.مثال آن را درچیدن  سیب ها  یا انار ها در یک  سطح هموار یا توپ های بلیارد روی میز بازی میتوان یافت. افتخار مشترک همان است که همه بصورت مشترک از آن تجلیل یا تقدیر میکنند و  یا بر آن میبالند مانند پیروزی تیم ملی فوتبال.

پایان

                 


 

[1]             SCOTT BURCHILL AND ANDREW LINKLATER., et a.,.  (2005 ). Theories of international Relations. Third edition. New York:Palgrave Mcmillan. P.1-23.

 

 


بالا
 
بازگشت