ــــ

سیدموسی عثمان هستی 

 

 

داره مــاران تــاریخ زده

 

 

 

چه وقت ازآتش مزاجی، سرد می گردی؟

امروز نامردی، فردا کی مرد می گردی ؟

در جـوی که آب رفـته،  باز می رود آب

نامرد نمیدانی؟هرگز تو مرد نمی  گردی

شاعربی وزن و قافیه

 

من با تقدیرکاری ندارم، قانون طبعیت گاهی با انسان می سازد، گاهی نمی سازد، تنها می گویم :

 

ستارۀ بخت مرا ای منجم توپ پای خود ساز

از آن ترسم که آهم بسوزد آسمان نیلگون تان

شاعربی وزن وقافیه

 

آری قانون طبعیت در برابر زندگی روزانۀ من سرکش بوده، پای من نغمۀ زنجیر را دو چندان ساخته،غراب و زنجیر شاهد وطن پرستی من بوده، سریع القلم و صراحت لهجه، واژگونی بخت مرا در طول زندگی دو چندان ساخت، ولی این فشارهای زندگی کورۀ آتشین خشت تجربه و بی ترسی را پخته ساخت و به من کمک کرد که آنرا در تهداب وطن پرستی بدون هراس بکار ببرم و با سمنت مقاومت دیوار انسان دوستی را بدون کج بودن به ثریای هدف برسانم.

در جوانی زندانی شدم، از فاکولته رانده شدم، بعد از سالهای طولانی دوباره شامل فاکولته شدم، شوق جهاد کردم، از آنچه که بدم می آمد، مار پودینه بداش می آید، در دهن غارش سبز می کند ( یعنی از امپریالیست بدم می آمد)، ۳۰ سال شده که در کانادا زندگی می کنم، شاکر ملت انسان دوست کانادا هستم. اگر دولت شان مرا به چشم دشمن دید، درعبادت گاه مرا دست بند زد، به محکمه کشاند، ولی ملت کانادا نه گفت که موی زرد و چشم آبی نداری، زادۀ شرق هستی، از دور چهرۀ بیگانۀ تو نمایان است .

بلی از صنف چهار فاکولته اخراج گردیده و بی سرنوشت شدم، نه تنها دولت شاه مقصر بود، من هم مقصر بودم بدون در نظرداشت شرایط، قدم محکم و استوار برضد دولت شاه گذاشتم. دولت شاه هم دموکراسی را تجربه نکرده بود، هرکی زبان دراز می کرد، قیچی سانسور زبان اش را اگر نمی برید، آسیب می رساند.

روح مطلب در اینجاست که مقالۀ تحت این عنوان(انتخابات وتمرین یکه تازی و زورگوئی)، را در سایت وزین ( استقلال- خپلواکی ) خواندم، مرا به یاد روزهایی انداخت که دوباره بعد از سالهای طولانی شامل شدنم در فاکولته که خانم زهره یوسف و خیال محمد کتوازی وزیرمطبوعات حفیظ الله امین همدورۀ من در فاکولته بودند و در یک فاکولته در دیپارتمنت های مختلف درس می خواندیم، همه دختران و پسران در ظرف چهارسال یکدیگر را شناختند، اداب و اخلاق محصلی (دانشجویی)، روابط اجتماعی زن ومرد را محکم تر و دور از تبعیض قرار می داد.

اگر به گونۀ دیگر تعبیر نشود، خانمی را پرسیدند فلان کس به شما سلام گفت، آن خانم تبسم کرد و گفت از کدام کوچه و قسمت شهر است.  فکر نمی کنم که زهره جان بگوید سیدموسی عثمان هستی از کدام کوچه و شهر است و اگر فراموش کرده باشد، سر و سودای غربت زیاد است، فرق نمی کند و قابل گلایه نیست.

آقای سلطان زوی را نه تنها خوداش، بلکه خانوادۀ او را هم می شناسم، تصویر و آوازاش که در یوتیوب به نشر رسیده بود، خشم اش دموکراسی را نقض می کرد. کلیپ را هم به دقت شنیدم و نوشتۀ هم وطن ما حمید انوری را هم با دقت خواندم.

ترس از این دارم که گفتم من زهره جان، دختر زنده یاد جنرال داکترصاحب یوسف خان و شوهراش آقای سلطان زوی را می شناسم و شنکی جان خواهراش همصنف خانم من در لیسۀ ملالی بوده و فعلاً در شهرما غربت نشینان کانادا شنکی جان زندگی می کند.

این برائت دادن به سلطان زوی نیست چون من همیش طنزگونه نوشته می کنم از اختیار من دور است که بگویم خوانندگان این قلم حق تبصره را ندارند و نوشتۀ من را طنز گفته نمی توانند، خوانندۀ هر مقاله عقل صد وزیر و منتقد را دارد و در نزد خوداش، عقل اش همیش طلایی بوده و اگر کسی بگوید که عقل و منطق تو طلایی نیست، مانند خصیه های ملا جست است، آدم را یک دود تفنگ قلم می سازند و یا به تلویزیون ها که به قلت مواد تبصره و خبری گرفتار هستند، پنجاه هزار داستان به کسی که راست بگوید و بگوید در بین دو پای تو درز است، در حالیکه یک واقعیت است، صدها اتهام مسؤولین تلویزون ها به آدم می زنند. از گرفتن کور و از زدن کر خدا نجات بدهد.

قاچقبری که به برنامه سازهای تلویزیون و رادیو پول می دهد، از نویسندۀ که راست می گوید هزاران مرتبه اعتبارش بالا است و خدا آدم  را در دهن گردانندگان تلویزیون، خصوصاً آقای خطاب و مسکنیار نیندازد که چوبکی های آنها قاضی صاحب و آقای خراسانی در یک ثانیه هزاران داستان می سازند، آن وقت سطل بگیر و جوی پُر کن.

روزی سلطان محمود غزنوی به شکار در زابلستان رفت به هم رکابان خود گفت امروز ما حیوانات را با تیر و کمان شکار نمی کنیم، به خاطر گرفتاری شان قپان(تلک می شانیم) نوکران نو که آهو را به دو می گرفتند، به امر سلطان قپان و یا تلک های بزرگ شاندند و یک مقدار گوشت را برای حیوانات در قپان یا تلک گذاشتند، شیر که سر قطار جنگل بود آمد، در تلک گیر ماند و شیر را با زنجیر و غراب بستند و از نظر دیگر حیوانات دور کردند. نوبت به پلنگ رسید، او هم در تلک گیر ماند و به سرنوشت شیر دچار شد. گربه که هم از این خانواده است آمد، چون کوچک و ضعیف و ناتوان بود، تلک گردن او را شکست، پادشاه قهر شد، گفت که چرا به گربۀ جنگلی تلک خورد و ضعیف نشاندید.

میرشکار پیش شد، سرتعظیم پاین کرد و گفت سلطان عالم عجلۀ پشک سبب شد که در قپان شیر و پلنگ بیفتد و گردن پشک بشکند، اگر امیر صاحب قهر نشود چاکرعرضی به خاطر قناعت امیر دارد.

سلطان گفت اگر منطقی باشد،بگوید.

میرشکار گفت امیر بارها این جمله را شنیده و حتی دراشعار شعرا خوانده اند که پای خود را مطابق گلیم خود دراز کنید، تا اینکه ما به داد گربۀ شیرنما و  پلنگ نمابرسیم، گربه پای خود را از گلیم خود فراتر گذاشت و درتلک بند ماند.

سیاف و دیگران هر روز در خانه های شان، در دفترهای شان ، درمجالس و خیابان ها زورگویی می کنند، دموکراسی را نقض می نمایند، دشمنان خود را ضربۀ فنی سیاسی و اجتماعی می زنند، دم اعتراضات خبرنگاران را به زور گره می زنند، سیاست روز، دین و مذهب به نفع خود تفسیر می کنند و مثل سلطان زوی که درخانۀ خود گفت، قانون و دموکراسی حق ندارد که در خانۀ من حکم فرما باشد و حریم زندگی مرا مختل سازد.

جنگ سالاران و پاپی گک های غربی که با سلطانزوی در یک زنجیر و قلادۀ انتخاباتی بسته شده اند، هرحرکت شان صد پدر عکس العمل سلطان زوی در برابر خبرنگاران می باشد، ولی در مطبوعات انعکاس پیدا نمی کند و خبرنگاران افغانستان خصلت خبرنگاران غربی را ندارند، وقتی که در غرب ژورنالیست، خبرنگار، عکاس و مسؤولین روزنامه ها، هفته نامه ها، ماهنامه ها، رادیو تلویزیون ها خریده می شوند و مطابق قد و اندام  باداران خود جامۀ سیاسی با قلم و زبان می دوزند. در شرق و افریقا که یک دالر با(...) خود می بردارد، مگر خبرنگار خریده نمی شود؟

تنها گناه سلطان زوی در اینجاست که مدت زیاد ایکه در افغانستان بوده و با حاجی قدیر و برادران اش همکار نزدیک بوده، هر نیم کاسه را می دانسته زیر کدام کاسه قرار گرفته، از کشتن حاجی قدیر(ازکله کندن گرگ)، پند نگرفته و حد خود را نشناخته و پای از گلیم خود فراتر دراز کرده، در تلک مطبوعات گیر ماند و گردن اعتباراش شکست. هیچ کس مقصرنیست. بی تجربگی سلطانزوی سبب رسوایی سلطان زوی شده. چرا کاری کند عاقل که باز آید پشیمانی!!!

نه  گریبان  سیاست به  قلم من  دریــدم

آنچه قامت او بود،به اندازۀ جامه بریدم

دوستان هیچ ملامت نکنید هستی خــود

من ذلیخا به دو کلولۀ ســردوز خریــدم

شاعربی وزن و قافیه

 

 سیدموسی عثمان هستی   ۱۸ فبروری ۲۰۱۴

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت