داکتر سخی اشرف زی سیدکاغذ

 

آیا میتوان دین و سیاست رادرکشورهای ا سلامی ازهم مجزا نمود ؟

دین کلمه عربی است  که در فارسی این واژه را آئین ویا کیش ذکر میکنند دین درادیان سمای تعریف مختلف دارد پیوند دین وسیاست درجهان پیشینه ای کهن دارد و روابط بین دین وسیاست امروزی دارای اقسام وطیف گسترده درمیان حکومت های جهان است علمای اسلامی ودانشمندان به سهم خوددرمورد ارتباط دین وسیاست البته تحقیقات وتتبعات زیادی کرده اند که برای وضاحت دین وسیاست ازنگاه اسلام خوانندگان را به تتبع وتحقیق نوشته های دانشمندان اسلامی که دردانشنامه آزاد ویکی پیدایا که به لسان های فارسی ,عربی و انگلیسی درصفحه گوگل جهانی به نشررسیده متوجه میسازم ولی نخست برا ی توضیح جدائی دین از سیاست به پس منظر دین وسیاست درجهان کمی تماس گرفته وبعد ارتباط دین وسیاست را از نگاه اسلام ونصرانیت ومسیحیت توضیح خواهیم نمود .

افلاطون سیاست را از نگاه فلسفی اداره امورمردم مینامد که برمبنای فضایل ,مکارم وحکمت بنا یافته باشد ودر چنین یک حکومت حکما وفلاسفه به عنوان عقل جامعه درراس امورجامعه قراربگیرند.هخامنشیان , در راس آن کورش بزرگ خودرا صاحب  فر, شان وشوکت وحکومت خویش را که از این رومنشا یافته ازهورا مزدا می دانست هورا مزدا خدای یگانه ایرانیان باستان وزردشت است وهورامزدا است که انسان را به سبب کارهای خوب وزشت به بهشت ودروزخ میبرد.

ماکیاولی سیاست را استفاده از حیله ,تزویر, قدرت واسبتداد میشناسد که برای رسیدن به این هدف بتواند برمردم سلطه وحکومت کند وابو نصرفارانی یکی ازبزرگترین حکیم وفیلسوف اسلام است که وی رابه حیث سقراط دوم در جهان میشناسند  سیاست را حاصل خدماتی میداند که حاکم باید با داشتن فضایل واخلاق درجهت رسیدن جامعه به سعادت انجام میدهد و داکترعلی شریعتی درکتاب تاریخ ادیان خویش چنین مینویسد : "سیاست عبارت است ازخود آگاهی انسان نسبت به محیط وجامعه وسرنوشت مشترک وزندگی مشترک خود وجامعه ای که درآن زندگی میکند ".

شکل گیری اندیشه جدائی دین از سیاست ریشه تاریخی دارد که ابتدا از مغرب زمین شروع شد ودر قرون وسطی عواملی که باعث شد دین ازسیاست جدا شود سوه استفاده عظیم کلیساه واربابان قدرت طلب بود که دین را به منظوراستفاده شخصی خویش تعریف وتحریف کردند وتعریف های خود ساخته را با تعالیم حضرت عیسی مسیح به نفع خودتغیردادند وشاهان وسرداران برای آنکه از گزند کلیساه درامان باشند به کلیساه باج میدادند وشاهان قرون وسطی نیز به نوبه خود باحمایت از کلیساه حکومت دنیوی وفاقد ارزش معنوی رابنام مسیحیت تشکیل دادند که باعث تمام  جنایات, مصائیب وعقب ماندگی جامعه شد ,فساد گسترده کلیساه باعث آن شد که  نهضت بزرگی راعلیه کلیساه وپاپ رقم بزند بنا براین عوامل نهضت اصلاح دینی (پروتستانیزم )که بنیان گزارآن مارتین لوتر بود زمینه سکولاریزم رادراروپاه پایه گزاری وبه تدریج توسعه یافت . وشعارکلیساه که (خدا, آسمان وملکوت) بود به شعار( انسان, زمین وزندگی) تبدیل گردید وامروز ملت های کشورهای غربی وجود دین را به نفع اجتماع ندانسته و سعی وتلاش بخرچ دادند که دین را توسط قانون از بخش های جامعه وحکومت حذف کنند که در این راسته خیلی موفق هم شده اند.

جدائی دین از سیاست در کشور های اسلامی :

دین اسلام یکی از ادیان توحیدی است ودر تعریف دین بحث وجدال های فراوان  حتی بین روحانیون  وجود دارد که به دین تعریف های متفاوت داده اند ,معنی لغوی دین خضوع, اطاعت,تسلیم وپاداش است اما معنای اصطلاحی آن مجموعه عقاید, اخلاق, قوانین ومقرراتی است که برای اداره امور جامعه انسانها باشد دین در تامین عدالت الهی می کوشد وهدف دین سعادت بشریت است .

  رو حانیون اسلامگرا سیاست را ازدین مجزا ندانسته وحتی سیاست ودین را مکمل یکدیگر میدانندو طرفداران این دید گاه معتقند اند که دین با سیاست همگرایی دارد ودین را مجموعه قوانین الهی میدانند که بر اساس نیاز های دنیوی واخروی انسان تشریع شده است ودین در تمام صحنه های سیاسی واجتماعی حضور دارد ودینی که نتواند نیاز های دنیا وآخرت انسان ها را تامین کند ناقص است وپاره ای از اسلام  گرایان  ازاین هم فراتر رفته جدائی دین را از سیاست زاده افکار قوای استعماری میدانند و این گروپ به این نظر اند کسانی که ادعا دارند دین از سیاست جدا است دلالت بر نا آگاهی وی ازشناخت دین اسلام است .اما  بر خلاف برخی از صاحب نظران وعلمای اندیشمنداسلامی عدم دخالت دین در سیاست را توصیه نموده اند وادعا دارند که دین با سیاست ارتباط ندارد ودین پاسخگوی نیازهای معنوی انسان است ودراموردنیوی دخالت نمی کندکه ازآن جمله علمای معاصراسلام آیت اله سیدعلی سیستانی که درعراق, کشورهای خلیج ,هند وافریقا وبخصوص در میان قشر جوان شهرت زیادی دارد ومزید برآن عبدالکریم سروش, فیلسوف نو اندیش ونظریه پردازایرانی مهدی بازرگان که با انقلاب اسلامی ایران همکاری داشت ازعدم دخالت دین با سیاست حرف میزنند .

سکولاریسم ها عدم دخالت باورهای دینی ومذهبی را از امور حکومت جدا ادعامیکنند کلمه سکولار در زبان لاتین به معنی " این جهانی", "دنیوی" که متضاد با واژه "دینی" و"روحانی" است وسکولاریسم در اواسط قرن نزدهم درزبان انگلیسی بکاررفته است وتفکرسکولاریسم درعصرروشنگری اروپا توسعه یافت که اهداف آن بطور کل همان جدائی سیاست یا حکومت از باورهای دینی است.

عبدالکریم سروش درجامعه اسلام سکولاریسم را طوریکه غربی ها جدائی مطلق سیاست ودیانت را خواهان اند موافق نبوده واین نظریه را تعدیل کرده وسکولاریسم را بطور کل به دودسته تقسیم کرده "سکولاریسم سیاسی" وسکولاریسم فلسفی". سکولاریسم سیاسی را حکومت  فرادینی خوانده که باید نهاد دینی از نهاد دولت مجزا باشدولی حکومت نسبت به تمام فرقه ها ومذاهب نگاه یکسان داشته باشدوتکثر وتوسعه نهاد های دینی را به رسمیت بشناسد ونسبت به همه آنها بی طرف باشد.او علاوه میکند که سکولاریسم سیاسی رابه معنی جدا کردن حکومت از دین میداند ونه جدا کردن دین ازسیاست بازهم تکرار میکند که اگرچه معنی سکولاریسم نفی دخالت روحانیت درامورتعریف میشود ولی به معنی نفی دخالت دین نیست ودرسکولاریسم سیاسی فرادینی کسی که معتقد به ارزش های دینی است خاطر جمع میشود که دین وایمانش محفوظ خواهد ماند وحکومت به اعتقاد وعمل او تعرض نخواهد کردواظهار میدارد که با آمدن دیموکراسی وسکولاریسم سیاسی به دین وعمل دینداران لطمه وارد نخواهد شد.از طرف یگر با آمدن دینداران دیموکرات مشی سیاسی غیر دینداران هم آسیبی نخواهد دید , یعنی همزیستی مسالمت آمیز درسایه یک نظام دیموکراتیک تحقق خواهد یا فت وسکولاریسم فلسفی را معادل با بی دینی وعدم اعتقاد به دیانت میداند که نوعی ازماتریالیسم ( ماده گرایی) است .که این نوع سکولاریسم با اندیشه دینی غیرقابل جمع است .

مهمترین دلیل سکولارها برعدم مرجعیت دین در امورسیاسی اینست که دین ثابت وامور دینوی در تغیر است سکولارها استدلال میکنند که دین امری مقدس است وامورمقدس ثابت وبدون تغیراست درحالیکه دنیا دائیم درحال تغیراست ودین نمی تواند دراداره دنیا کارآیی ومرجعیت داشته باشد.

در طول تاریخ ثابت شده که در کشورهای اسلامی تفکر جدائی دین از سیاست بطور قطع وجود نداشته واین گرایش درهرزمان ومکان فرق کرده بطورمثال سلاطین , شاهان وزمام داران اسلام وقتی دم از جدائی دین از سیاست میزنند که نتوانند از استخدام  وسوئ استفاده دین بهره بگیرند ولی اگر دین ودینداری در خدمت آنها باشد وبه نفع آنها عمل کند آنگاه دخالت دین درسیاست وحکومت نه تنها اشکالی نخواهد داشت بلکه حضور دین را واجب وبسیار ضروری در جامعه می دانند مثال بر جسته آنرا در زمام داری  واستبداد امویان وعباسیان مشاهد ه میکنیم و حتی در زمان نه چندان دور انکشاف سیاسی مصر را دنبال کردیم  که در اثر کودتای جنرال سیسی چنین گردید که نمایندگان مجلس بخصوص ( ازهری –قبطی –وسلفی )  مصراز کودتای جنرال سیسی حمایت کردند وتنها کشوری که امروز در جدائی دین از سیاست تا اندازه موفق شده است دولت تر کیه است واگر نهاد های دینی قوه وقدرت سیاسی را در یک کشور بدست گرفتند دین را با سیاست توام دانسته وجز لایزلای یک دولت میدانند مانند حکومت اسلامی ایران  ( ولایت فقی).

در اخیر به این نتیجه رسید که درهر دورزمان ازدین ودینداری  بخصوص درکشورهای اسلامی استفاده های ابزاری شده است واگر دین در خدمت سیاسیتی باشد که حکومت را از چنگال جریانات استبدادی واستعماری خارج نماید آنگاه دین باید بطور کامل از سیاست وحکومت جداشود واگر دین ودینداری عامل استحکام سلطه آنها باشد وبه خدمت آنها درآید درآن صورت باید دین بطور کامل درسیاست وحکومت دخالت نماید.

 

 


بالا
 
بازگشت