لعل زاد

 

اسلام و دولت در افغانستان

نویسنده: دکتور محمد نظیف شهرانی1

برگردان: دکتور لعل زاد

لندن، جنوری 2014

 

مناسبات مرکز- اطراف

 

علت اصلی بحران مشروعیت در افغانستان پسا- طالبان، اوجگیری مناسبات آشفتۀ یکصد ساله در بین مرکز و اطراف توسط یک کشور- دولت (پسا-) استعماری است. این دولت حایل محصول ازدواج عاشقانۀ "بازی بزرگ" در بین قدرت های استعماری تزار روسیه و هند برتانوی بوده؛ به منظور جدا سازی این دو غول امپریالیستی از همدیگر بوجود آمده و از گروههای متفاوت قومی- زبانی، قبیلوی و جناحی تشکیل گردیده است؛ اولا بنام دارالسطنۀ کابل و بعدا بنام های دولت شاهی افغانستان (تا سال 1973)، جمهوری افغانستان (1973 - 1978)، جمهوری دموکرایتک افغانستان (1978 - 1992)، دولت اسلامی افغانستان (1992-1996/2001)، امارت اسلامی افغانستان (1996 - 2001) و فعلا بنام جمهوری اسلامی افغانستان (از2001) نامیده میشود. صرفنظر از زمان، تغییر نام های والا یا توجیه ایدیولوژیک داخلی برای موجودیت آن، مسئلۀ دولت- سازی همیشه تحمیل یک برنامۀ نا آشنا (بیگانه) یا یک نظام متمرکز حکومتی از کابل بالای رعیت اکثرا مخالف آن بوده که همیشه به "کمک" قدرت های خارجی حامی این حاکمان، تطبیق شده است. نخبگان حاکم افغان بطور مداوم تلاش کرده اند تا نهاد های خود- گردانی محلی را گویا به نفع ملی سازی و متمرکز سازی قدرت تخریب نموده و از بین ببرند. اما این مداخلات فراگیر دولتت دلیل عمده بر جنجالزا شدن روابط مرکز- اطراف در کشور شد. با آنهم، مهم است خاطر نشان کرد که مناسبات دولت یا مرکز با گروههای خاص قومی، قبیلوی یا محلی بطور قابل ملاحظۀ نظر به زمان و مکان تغییر خورده است. اطراف و روستا های افغانستان تاریخ های مناسبات خاص خویش را در رابطه به سیستم های متغییر دولتی دارند.

 

ایجاد دولت افغان (1880 - 1900)

امتیاز ایجاد و استحکام یک کشور- دولت دارای محدودۀ معین نصیب عبدالرحمن خان (1880 - 1901) یک عضو خاندان درانی پشتون- محور پیشین بنام سلطنت کابل میشود. او توسط هند برتانوی بحیث امیر تاج گذاری شده و کمک های قابل توجۀ نظامی، مالی و تخنیکی برایش داده میشود. در زمان حکومت وی قسمت اعظم قلمروی بخشیده شده برایش توسط روسای خود مختار و زمینداران محلی و منطقوی در هزاره جات، ترکستان، قطغن، بدخشان، هرات، کندهار، کافرستان، مشرقی و جنوبی اداره میگردید. در جریان دهه های پیش از 1880، هر یک از این قدرتمندان محلی (خان ها، میرها، بیک/بیگ ها) خود را با یکی از مدعیان درانی برای تخت کابل متحد ساخته اند و یا در صورت امکان، آنها را کاملا نادیده میگرفتند. در نبود یک مرکز قوی قدرت، جوامع محلی محور به اقارب در هر وادی و منطقه بالای رهبران محلی تکیه میکردند که مورد پشتیبانی رهبران مذهبی محلی (مولوی ها، ملا ها و سید ها) بوده اند. قدرت و امیال میرها، بیک/بیگ ها و خان ها محدود به توانائی آنها در جذب پشتیبانی بزرگان جوامع مربوط شان یعنی روسای خانواده های تشکیل دهندۀ شوراهای بزرگان (شورا، جرگه، قوریلتای) بوده که در تامین نظم اجتماعی در محلات ایشان کمک میکردند.

عبدالرحمن خان در جریان پادشاهی دو دهۀ خود، از به راه اندازی حملات خونبار، هجوم، اشغال نظامی و به زیر انقیاد آوردن این خان ها و میرهای سرکش قلمروی جدید خویش، دریغ نمیکند. او مردم شیعۀ هزاره جات را مرتد دانسته و به مقابل آنها اعلان جهاد میکند. عبدالرحمن خان در کنار برده سازی کامل مردم هزاره جات پس از شکست بیرحمانۀ آنها در سال های دهۀ 1890، پسران جوان خان ها و میرهای مناطق مختلف کشور، بخصوص شمال هندوکش (ترکستان، قطغن و بدخشان) را بحیث غلام بچگان به کابل آورده و گروگان می گیرد. بعدا برای آنها آموزش و تربیۀ نظامی میدهد تا نیازمندی های دربار را مرفوع سازند. هدف او ایجاد حاکمیت مطلق العنان شخصی خودش در صدر یک سلطنت متمرکر است. عبدالرحمن خان در زندگینامۀ خود، استعارۀ "اعمار یک خانه" را برای توجیه شیوه های بیرحمانۀ ملت- سازی خود اینطور شرح میدهد:

"لازم بود آن خانه را از شر تمام کژدم های زهری جاگزین در آن پاک کرد، کژدم های که موانع بزرگی در مسیر صلح و پیشرفت ایجاد کرده بودند... منظورم اینستکه من باید تمام متمردین، روسای کوچک، غارت گران، دزدان و جنایت کاران را محو و یا تحت نظم میآوردم که علت مشکلات دوامدار در افغانستان بودند. بدین منظور لازم بود سیستم فیودالی و قبیلوی را درهم شکسته و یک جامعۀ بزرگ را در زیر یک قانون و یک حاکم ... (و) یک سلطنت متحد جایگزین میکردم".

او ادامه میدهد که سیاست های او بعضی از آن "کژدم ها"، خان ها و میرها را "از دشمنان بدمنش به دوستان خوب" تبدیل کرده و آنها را در "مقامات بلند حکومت خویش" می گمارد. کسانیکه به حاکمیت او تسلیم نمی شوند، یا کشته و یا فرار از کشور میگردند. عبدالرحمن خان، موجودیت حکومت مرکزی را با ایجاد شاخه های ادارۀ مرکزی، تقرر مامورین و باز گشائی محکمه یا دادگاه شرعی در مراکز ولایات، مراکز حکومتی (که بعدا بنام ولسوالی یاد میشود) و مراکز علاقداری در سراسر کشور گسترش میدهد. کسانیکه در مقامات عالی حکومتی مقرر می شدند، در اکثر مناطق تا سال های دهۀ 1960، اعضای خانوادۀ شاهی (با استثنات اندک) بودند. عبدالرحمن خان سیاست منع ملکیت سلاح و مسئولیت دستجمعی را تحمیل میکند: روستائیان در ساحۀ خود مسئول تامین امنیت، فراهم آوری سربازان نظامی، کار بیگاری به درخواست ارگان های دولتی و تادیۀ مالیات زمین و مواشی به دولت بودند. بعلاوه عبدالرحمن خان به کنترول صلاحیت های مذهبی با تقویۀ تعلیمات مذهبی از طریق ملی سازی اوقاف (دارائی های مذهبی تامین کنندۀ فعالیت های مختلف خیریه، بشمول تعلیمات اسلامی) و استخدام افزاری اسلام در خدمت دولت، اصرار میورزد.

امیر عبدالرحمن تا زمان مرگ خود (1901) بطور موثر جوامع محلی در سراسر کشور را از وجود رهبران محلی، خالی ساخته و بخاطر بی رحمی در مقابل اتباع/رعیت خود، لقب "امیر آهنین" را از جانب حامی برتانوی خود کمائی میکند. او در اجرای این اقدامات یک سیاست جدید رابطۀ مرکز- اطراف را تطبیق میکند که توسط تمام اخلاف یا جانشینان او پیروی می گردد. عناصر جدید این آرمان ها و عملکرد ها متشکل از نورم ها و قواعد زیر بوده است: نهاد های سلطنتی یا پادشاهی؛ وفاداری های قرابتی یا ارثی (با وجود شکاف ها و تنش های چند همسری خانوادۀ شاهی) ؛ طایفوی و قبیلوی و ارزش های پشتونوالی؛ اسلام و ملی سازی دین. همچنین ادعای اینکه حاکمیت در قدم اول، هدیۀ مستقیم از جانب الله به پادشاه است.

اکثریت سیاست ها و عملکرد های عبدالرحمن خان با کاربُرد شیوه های ترس و تطمیع نهادینه و تقویه شده و تا نیمه های سدۀ 20 ادامه می یابد. "امیر آهنین" و جانشینان او در هزاره جات، ترکستان، قطغن و بدخشان (یعنی جاهائیکه او مظنون به  وفاداری مردم بومی غیرپشتون آن بود)، از سیاست مهاجرت اجباری یا جابجا ساختن افراد و اقوام پشتونی کار گرفتند که از بیوفائی شان به دولت ترس و بیم داشتند. در عین زمان، کسانیکه مطلوب دولت او بودند، برایشان مشوق زمین و پول نقد در بدل جابجائی (ناقلین) پیشکش میشود، مانند پشتون های مسکون و کوچی/مالدار که موافق به انتقال شان از جنوب به قلمروهای غیرپشتون در مناطق مرکزی و شمالی بودند، جائیکه برای آنها حق استفاده از چراگاه های وسیع مربوط به باشندگان محلی هزاره ها، تاجیک ها، ترکمن ها و ازبیک ها داده میشود.

 

غلبۀ مرکز (1900 - 1978)

امیرحبیب الله (1900 - 1919) نیز مانند پدرش تصور میکرد که توسط خدا برای رهبری افغانستان برگزیده شده است. اما برخلاف پدرش، علما و یکتعداد اعضای خانواده های روحانی مانند مجددی ها و خان های قبیلوی در مناطق روستائی را مورد علاقه و اعتماد قرار میدهد تا نگهداری قدرت و کنترول میراث خود را تضمین کند. او در اکثر موارد سیاست های اداری پدر خود را تعقیب میکند، اما با افراط در آسایش دربار راج- مانند خودش که درآن تعداد بیشمار زنان و صیغۀ های را که از قبایل، گروه های قومی و مناطق مختلف گرد آورده بود. او شاید آخرین شاهی باشد که از چنین کاربُرد سیاسی مستقیما در ازدواج های خود برای تحکیم مناسبات مرکز- اطراف در بین جوامع پشتونی و غیرپشتونی استفاده میکند. 

شاه امان الله (1919 - 1929) پسر سوم و جانشین تخت امیرحبیب الله میخواهد تمرکز ادارۀ حکومت و نفوذ اعظمی آن در اطراف را بالا ببرد. او در جریان حاکمیت خود و بی خبر از احساس یا امیال رعیت خود، بخصوص در اطراف و محلات، آنچه بنام سیاست های ابتکاری عصری سازی نامیده شده و مشمول سبک لباس اروپائی و گسترش مکاتب عصری بصورت عام و آموزش دختران و رهائی زنان بصورت خاص است، بیباکانه تعقیب میکند. با دستیابی به استقلال کامل از هند برتانوی در 1919، شاه امان الله کمک های اساسی و مهم نقدی و تسلیحاتی ایرا از دست میدهد که پدر و پدر کلانش از حامیان برتانوی خویش بدست میآوردند. این امر او را مجبور میسازد که وضع مالیات داخلی جدیدی را رویدست گیرد. او این کار را با وضع مالیات جدید و گسترش ادارات و عمال حکومتی برای جمع آوری آن (که غالبا فاسد و حریص بودند)، بخصوص در مناطق روستائی غیرپشتون ها آغاز میکند. این تدابیر باعث ایجاد بعضی نا آرامی ها اولا در کمربند قبیلوی پشتون ها در شرق و بعدا در منطقۀ کوهستان در شمال کابل میشود. برنامه های نامناسب عصری سازی او بهانۀ برای دشمنان او در داخل و خارج فراهم میسازد تا اغتشاش های قبیلوی قابل توجیه از نگاه مذهب را در ولایات شرقی تشویق کنند. این تحریکات ضد امان الله سرانجام در جنگ داخلی 1929 به اوج خود رسیده، باعث کناره گیری اجباری او و به قدرت رسیدن یک حاکم تاجیک بنام امیرحبیب الله (دوم) میشود که بعدا توسط جانشینانش، بصورت تحقیرآمیزی بنام بچه سقا نامیده میشود. در جنگ داخلی متعاقب آن، جنرال نادر، یکی از اقارب پدری امان الله میتواند قبایل پشتون در هر دو جانب سرحد را بسیج کند. جنرال نادر بخاطر رسیدن به تخت کابل، آنرا یک مسئلۀ قبیلوی و عزت ملی پشتون ها برای قبایل پیشکش میکند. با ثبوت موثریت شعار سیاست های قبیلوی- ملی برای مقاصد خویش، این شعار سنگپایۀ سیاست های ملیگرایان افغان (پشتون) خانوادۀ مصاحبان و جانشینان آنها برای چندین دهۀ آینده میشود. پس از چند ماه تلاش، قبایل جنوبشرق (بخصوص منگل، جاجی و شنوار) برای تجاوز بر کابل بسیج گردیده و شهر کابل را غارت و تاراج میکنند.

 انگیزۀ این سلطۀ پشتونی مصاحبان تحت رهبری نادرشاه (1929 - 1933) و پسرش ظاهرشاه (1933 - 1973) برای تضعیف اطراف با یک سلسله سیاست های مهم انکشافی مشهود میشود: برگزاری لویه جرگه ها برای چربکاری و مشروع سازی حق حاکمیت خانوادۀ جدید؛ ایجاد دو اتاق قانون گذاری (مجلس شورا و اعیان که بعدا در پشتو، ولسی جرگه و مشرانو جرگه نامیده میشود) که وسایل مطلوب و دلخواهی برای همکاری، کنترول و رضائیت یکتعداد شخصیت های محلی میشود. هدف خانوادۀ مصاحبان ایجاد کنترول مرکزی در تمام مناطق کشور است. مهم ترین عرصۀ حاکمیت مطلق العنانی عبارت از تقرر، ارتقا، تنزیل و عزل مقامات از وزرای کابینه تا پائین ترین ماموران محلی است. صلاحیت حاکمان با استقرار ارتش منظم، نیروی پولیس (در شهرها) و ژاندرمری (در مناطق روستائی) تامین میشود. پادشاه مصاحبان با اطمینان به انحصار وسایط خشونت خویش، به جمع آوری مالیات از رهبران قدرتمند قبیلوی و مذهبی در قسمت های از ساحات پشتون نشین شروع میکند.

تشویش اولیۀ پادشاه عبارت از بقای سلطنت او است که به تامین کنترول روستا ها از طریق همکاری شخصیت های محلی و بهره کشی از مردم ضرورت دارد. با آنهم، حاکمان مصاحبان مظنون خان های روستائی و رهبران مذهبی بوده و آنها را از طریق کشتار، زندان یا تبعید داخلی مطیع ساخته و مناطق روستائی را داخل سیستم دولتی میسازند. در واقعیت، گروههای محلی اقارب- محور به مناسبت حفاظت جماعت شان در برابر مقامات استفاده جو و فاسد حکومت، مهم ترین عنصراجتماعی مورد اعتماد، با دوام، انعطاف پذیر و موثر داخلی باقی میمانند. این جوامع اقارب- محور بر بنیاد شورا/جرگه/قوریلتای های محلی کار نموده و با وجود تخریب دوامدار توسط دستگاه دولتی متمرکز، با اتکا به شیوه های مرسوم شرع، مناقشات محلی را حل و فصل و نظم را تامین میکردند و میکنند.

در زمان سلطنت ظاهرشاه (1933 - 1973) حکومت از سیاست های امیر عبدالرحمن، بخصوص درجریان سال های دهه های 1930 و 1960 پیروی میکند. حکومت بخاطر تضعیف نهاد های خود- گردانی، برنامه های انکشاف آبیاری و صنعتی را بخصوص در افغانستان شمالی به عهده میگیرد. این تدابیر از طریق استرداد و احیای اراضی تطبیق میشود که منجر به انتقال و سکونت تعداد بسیار زیاد پشتون ها (ناقلین) از جنوب به این مناطق میشود. این سیاست آگاهانۀ پشتونیزه سازی باعث تغییر ساختار قومی ولایات شمال، تنش های بین القومی و نارضائیتی غیرپشتون ها به مقابل نخبگان حاکم پشتون در مرکز میشود.

قانون اساسی 1964 نیز اطراف را ضعیف میسازد. از این قانون برای بازسازی ادارات ملی و واحد های انتخاباتی، از هفت ولایت بزرگ و هفت حکومت های اعلی به 28 ولایت کوچکتر و دارای عین موقف، استفاده میشود. از ساختارهای جدید ولایتی و ولسوالی ها در داخل آنها نه تنها استفاده میشود تا مناطق هزاره جات، ترکستان و قطغن را بیشتر تجزیه کنند، بلکه برای ایجاد ساختارهای اداری مطلوب برای تخصیص منابع انکشافی و محیط انتخاباتی دلخواه به نفع پشتون ها، بکار گرفته میشود. زیان های اداری و انتخاباتی مردم غیرپشتون همراه با تغییر نام های جغرافیائی محلات تاریخی از زبان بومی محلی به پشتو است. این اعمال آشکار نقض فرهنگی و اداری باعث افزایش تنش های رو افزون در بین مرکز و اطراف غیرپشتون کشور میشود.

در آن هنگامیکه حکومت مرکزی بطور موثر، چالش ها به مقابل صلاحیت های خود را از طریق خان ها، روحانیون و ملا های سنتی در اطراف خنثی میساخت، با چالش های تازۀ شهری از طرف جوانان آموزش دیده مواجه میشود. نهاد های کهنۀ حکومت مرکزی و فرهنگ سیاسی بصورت مستحکم در جای خود باقی میماند، اما با تغییر افراد و اشخاص در بین اعضای وفادار غیرخانوادۀ شاهی در سطح کابینه. این آزمایش سیاسی نیمه- قلبی لیبرال 1964 - 1973 باعث افزایش تحریک سیاسی دانشجویان دانشگاه و مکاتب و استادان آنها در مراکز شهری میشود که غالبا توسط جنبش های مخالف و مخفی چپگرا (مانند پرچمی و خلقی) و اسلامگرا  تنظیم و رهبری میشدند. این حالت نشاندهندۀ یک تغییر انقلابی در جغرافیه و دموگرافی (مردم نگاری) قدرت از اشخاص برجستۀ روستائی در اطراف (بحیث قاعدۀ سنتی در برابر قدرت دولت مرکزی) به یک صف بندی جدید عناصر جوان شهری و روستائی آموزش دیده و رقیب است که باعث راه اندازی انقلاب و سرنگونی پادشاه میشوند.

پادشاه در سال 1973 پس از یک کودتای نظامی بدون خونریزی توسط محمد داود صدراعظم اسبق و عضو خانوادۀ شاهی به کمک افسران نظامی جوان و آموزش دیده در شوروی سرنگون میشود. مردم روستا ها در سراسر کشور صعود داود به قدرت را یک شکل عادی پادشاه گردشی در داخل خانوادۀ شاهی می پندارند. اما در کابل و سایر مراکز شهری، در حالیکه چپگرایان طرفدار شوروی، بخصوص پرچمی ها مصروف تجلیل از تغییر میباشند، رهبران جنبش جوانان مسلمان در بیم جان خویش بودند. داود با احساس اعتماد، خود را در جریان حکومت از پرچمی ها و حامیان شوروی خویش به نفع اتحاد جدید با شاه ایران دورتر میسازد. او همچنان روابط حسنۀ سیاسی با ذوالفقار علی بوتو صدراعظم پاکستان ایجاد میکند. این انکشافات باعث خشم کمونیست های داخلی و منجر به کودتای نظامی 27 اپریل 1978 و کشته شدن داود میشود. این کودتا توسط افسران مربوط به اتحاد جدید خلق- پرچم در حزب دموکراتیک خلق افغانستان راه انداری شده بود.

 

جنگ های افغان (1978 - 1996): بازگشت (نقش) اطراف

رژیم حزب دموکراتیک خلق حتی دو سال هم دوام نکرد. پیشنهاد اصلاحات انقلابی حزب دموکراتیک بزودی باعث طغیان شورش ها و قیام ها در سراسر کشور (شهرها و مناطق روستائی) شد. وقتی رژیم کمونیست خلق در آستانۀ سقوط قرار گرفت، حفیظ الله امین از کرملین دعوت برای مداخله کرد. سربازان شوروی به افغانستان هجوم آورده (در روزهای کریسمیس 1979)، امین را به قتل رسانده و ببرک (رئیس جناح پرچم حزب دموکراتیک) را بحیث دست نشاندۀ جدید خویش بر تخت نشاندند. مداخلۀ شوروی باعث مهاجرت کتلوی بیش از 4 ملیون نفر به ایران و پاکستان شد، جاهائیکه مقاومت درآنجا تنظیم میگردید. با آنهم، هر دو کشور وحدت یا همکاری در بین گروههای مقاومت را تشویق نمی کردند؛ هریک از احزاب جهادی جدید التشکیل بر جلب پیروان در کمپ های مهاجرین و جذب فرماندهان- آینده در داخل کشور با هم رقابت میکردند. در داخل افغانستان (با جود مداخلۀ شوروی با حدود 120 هزار سرباز)، در اواسط سال های دهۀ 1980، مقامات حکومت مرکزی در اکثر حصص کشور به سقوط مواجه شد. در نبود مقامات مرکزی، جوامع محلی خود را برای تنظیم و مدیریت دفاع، امنیت و خدمات اساسی محلات شان در شرایط فوق العاده دشوار عیار میسازند. به اینترتیب خلای قدرت در روستا ها توسط ساختارهای جدید خود- گردانی محلی و مقاومت به رهبری محلی قوماندان های جوان نظامی، غالبا پسران شخصیت های مطرح محلی (مولوی ها، ملا ها، استادان یا بروکرات های سابق) به کمک شورا های غیررسمی بزرگان (متشکل از روسای خانواده ها) پُر میشود. این وضع در بعضی موارد منجر به ظهور چپاولگری، فعالیت های جنائی و تفنگ/توپک سالاری در بعضی محلات نیز میشود. وظایف این فرماندهان محلی تا اندازۀ زیادی محدود به دفاغ از وادی ها و جوامع خودشان میشود. لذا مردم محل در داخل و مهاجرین در خارج کشور بطور ناگهانی مجبور می شوند با مراکز چند گانۀ قدرت و ساختار های فرماندهی برای حفاظت، امنیت و تامین خدمات ضروری خویش، معامله و یا برخورد کنند. 

با درنظرداشت این حقیقت که افغانستان به میدان جنگ سرد تبدیل شده بود، زنجیرهای وابستگی برای بدست آوردن سلاح و پول نقد از پایتخت های متعدد جهان شروع شده و در روستاها و وادی های کوچک افغانستان پایان مییابد. رهبران مقاومت محلی بطور مستقیم یا غیرمستقیم از طریق نمایندگان فرستاده شده به پشاور یا مشهد، خواهان محموله های سلاح و پول از رهبران جهادی در خارج کشور میشوند که توسط آی ایس آی پاکستان یا حکومت ایران برای تنظیم های مقاومت مجاهدین تخصیص یافته بود. پیشکش چنین کمک های مادی برای "استخدام" قوماندان ها و تنظیم آنها در داخل کشور (بعضا توسط بیش از یک حزب جهادی)، باعث ایجاد سستی در شبکه های مقاومت شد، اما جوامع محلی را تواناتر ساخت تا از روستا ها و وادی های خود در مقابل ارتش سرخ و رژیم کابل دفاع کنند. این قوماندان ها در جستجوی کمک از تعداد زیاد سازمان های غیر دولتی بین المللی نیز میشوند که قسما توسط کارمندان افغان اداره شده و کمک های صحی، تعلیمی و انسانی را برای آنها پیشکش می کنند. در درخواست یا پذیرش کمک از سازمان های غیردولتی و گروهای مقاومت در پشاور و مشهد، عواملی مانند وابستگی خانوادگی یا قومی توسط تمام جوانب بصورت ستراتژیک مورد بهره برداری قرار گرفته و به اینترتیب به سیاسی سازی بیشتر هویت ها در جریان سال های جهاد 1979 تا 1989 می انجامد.

با فرسایش حکومت افغان، تصادمات شخصی و حتی اختلافات اندک سیاسی در بین احزاب مجاهدین برون مرزی، غالبا منجر به درگیرهای خونینی در میان فرماندهان محلی بر سر کنترول ساحه یا مسیر انتقالات اسلحه و امتعه گردیده که بعضا پیامد های ناگواری برای تلاش های مقاومت داشته است. فرماندهان هزاره جنگ های شدیدی بر سر ذغال سنگ با همدیگر داشته و بصورت عام، خشونت خویش را با تفاوت ایدیولوژیکی یا اختلاف تکتیکی توجیه میکردند. این کشمکش های محلی باعث تحریک اختلافات پیشین خانوادگی، قرابتی، قومی، زبانی و جناحی شده و منتج به خشونت و بیجا شدن مردم، بخصوص جوامع پشتون اخیرا مسکون شده در ولایات مرکزی و شمالی میگردد. در بعضی مناطق، تمام روستاهای مسکونی پشتون تخلیه ویکجا با کوچیان مالدار به پاکستان فرار میکنند. فقط در مناطقی که پشتون ها وجود دموگرافیکی قوی و پشتیبانی احزاب جهادی را با خود داشتند (مانند مناطقی در بغلان و کندز)، توانستند باقی بمانند. اکثریت این روستاهای پشتون نشین باقیمانده در جریان اشغال دوبارۀ ولایات شمالی و مرکزی در اواخر سالهای دهۀ 1990، به طالبان پیوستند. در این مناطق دسته های طالبان بازگشتی در این اواخر فعال گردیده و به منبع نارآمی های جدید در بین ناقلین (پشتونهای مسکون) و جوامع غیرپشتون محلی تبدیل شده است. در ساحات دیگر مانند ینگی قلعۀ ولایت تخار، تلاش بازگشت بعضی از پشتون ها به روستاهای اسبق ایشان یا بازگشت کوچیان مسلح در بهسود هزاره جات (به چراگاههای این مناطق) پس از سقوط رژیم طالبان، قویا با مقاومت جوامع محلی ازبیک ها، تاجیک ها و هزاره ها مواجه شده است.

پیروزی نظامی مجاهدین در بهار 1992 همراه با ظهور متعدد مراکز قدرت شرایط را برای رشد واحد های دفاعی خود- گردان آماده مهیا کرده بود. این ساختار (جبهه) های فرماندهی محلی و غیرمتمرکز که از همآهنگی سست منطقوی و معامله گرائی روی وفاداری های شکننده با یک یا چند حزب جهادی پشاور (یا ایران) شکل گرفته بود، در جنگ با دشمن مشترک خویش (بر ضد نیروهای اشغالگر شوروی و رژیم کمونیست افغان آنها)، از نگاه نظامی فوق العاده موثر ثابت شده بود. اما به علت نبود یک دیدگاه سیاسی مشترک، ستراتژی های موثر و تعهدات لازم در میان رهبران سیاسی و مداخلات خارجی، ثمرۀ موفقیت نظامی آنها به پیروزی سیاسی برای برقراری یک نظام مناسب حکومت داری نه انجامید. جنگ های کشنده که چهار سال برای کنترول پایتخت ادامه یافت، کابل را به مخروبه تبدیل کرد. بخش های دیگر کشور به اساس درزهای قبیلوی، قومی- زبانی و جناحی به واحد های خود مختار و دارای قلمروی کاملا معین تقسیم شد. رشید دوستم بالای پنج ولایت شمالغربی عمدتا ازبیک- نشین فرمان میراند. شورای مشرقی در جلال آباد بالای چند ولایت شرقی و جنوبشرقی افغانستان حکومت میکرد که باشندگان آنها عمدتا قبایل غلزی و پشتون های غیردرانی اند. منطقۀ هزاره جات زیر کنترول حزب وحدت قرار گرفت که تمام جناح های رقیب شیعه را در زیر سایۀ یک تنظیم واحد جمع کرده بود. اسماعیل خان کنترول هرات و چند ولایت همجوار غربی را بدست گرفته بود. احمدشاه مسعود و شورای نظار او کنترول مستحکم شمال کابل تا وادی پنجشیر و سراسر هندوکش، بشمول مناطق زیر کنترول حکومت استاد برهان الدین ربانی را در اختیار داشت. قرار معلوم، گلب الدین حکمتیار بر ساحات جنوب و شرق کابل غلبه داشت. اما کندهار و جنوب افغانستان که عمدتا مسکونۀ قبایل پشتون درانی است، در کنترول فرماندهان متعدد جهادی قرار داشتند که نتوانسته بودند با همدیگر روی رهبری مشترک موافقت کنند. در چنین شرایط وخیمی است که جنبش طالبان گویا برای نجات مردم کندهار عرض وجود میکند. طالبان بزودی با خلع سلاح فرماندهان جهادی محلی و پاک کردن جاده ها و شاهراه ها از وجود دزدان و باجگیران، یک نظم ظاهری را برقرار میکنند.

با قرار گرفتن کندهار و ولایات مجاور آن در زیر کنترول جنبش طالبان، تمام مناطق کشور یکبار دیگر به واحد های اداری خود مختار تبدیل شده بودند. عروج دو بارۀ این واحد های سیاسی منطقوی که بازتاب جهتگیری های تاریخی و فرهنگی در مناطق سرحدی خارج کشور و مناسبات قبیلوی، جناحی و قومی- زبانی قدرت در داخل کشور میباشد، یاد آور صف بندی های قدرت درعصر امپراتوری های پیشین اسلامی است، یعنی پیش از تحمیل کشور- دولت حایل موجود توسط عبدالرحمن خان "امیر آهنین" و کنترول آن توسط جانشینان او برای هشت دهۀ سدۀ بیستم. هر واحد منطقوی به محور یک مرکز عمدۀ تجارتی و فرهنگی با وابستگی معینی درخارج از کشور بوجود آمده بود و رهبران هرکدام غالبا به تفاهم آسانی با همسایگان خویش چه در داخل و یا خارج افغانستان رسیده بودند تا احساس خود مختاری نسبی همدیگر را تضمین کنند. هر واحد با یکمقدار آزمون (کنترول) و توازن با کمترین قید و شرط و به خواست و دلخواه مرد قدرتمند آن اداره میشد. سوئ استفاده از قدرت معمول و حاکمیت قانون محدود به گسترش مقاومت مردم و تطبیق عدالت اسلامی بر بنیاد درک محلی از شریعت و عادات مرسوم بود.

طالبان با وجود ادعاهای مذهبی ایشان، از افکار زنگ زده و تحریک آمیز نشنلیزم پشتون (که قبلا بصورت موفقانه توسط امیرعبدالرحمن خان و جنرال نادر استفاده شده بود) جهت اشغال این مناطق وسیعا خود- مختار غیرپشتون (یعنی تاجیک - پارسیوان، ایماق، ازبیک، ترکمن و هزاره) بهره برداری میکنند. مقاومت بر ضد طالبان در مناطق غیرپشتون بسیار تند، مستحکم و عمومی بود. طالبان در هزاره جات و بخصوص در ولسوالی یکاولنگ هزاره ها را قتل عام کردند. طالبان در جنگ های خویش با احمد شاه مسعود در کوهستان و کوهدامن در شمال کابل که بدون پیروزی روشن برای جوانب به نظر می رسد، بصورت مکرر از تکتیک های زهرآگین آتش زدن بر زمین های روستائیان تاجیک استفاده کردند. در واقعیت، این حوادث یکبار دیگر یاد آور خاطرات وحشتناک تاریخی، احساس به یاد آوری اشغال خشونت بار و تحقیرآمیز سرزمین های ایشان و مطیع سازی شان توسط حاکمان برتریخواه پشتون در عصر پیشا- 1978 میباشد که بازهم توسط حامیان استعماری خارجی کمک میشدند.

پشتیبانی خارجی از طالبان به مقابل غیرپشتون ها در افغانستان (1996 - 2001) صدمات بیشماری به احساس همبستگی ملی و اهداف مشترک وارد کرده است و میکند. بطورعجیب، طالبان در میان نخبگان پشتون (چه کمونیست، سلطنت طلب، اسلامگرا و ملیگرایان سیکولر نیز) پشتیبانان قوی پیدا کرده اند. همین نخبگان پشتون (و مشهور ترین ایشان حامد کرزی)، با نیروهای اشغالگر امریکا در اکتوبر 2001 یکجا گردیده و یک بخش بزرگ رژیم فعلی در افغانستان پسا- طالبان را تشکیل میدهند. کرزی بالای تحمیل یک قانون اساسی که دارای یک سیستم حکومتی قویا ریاستی متمرکز مانند قدرت اجرائیوی عصر پادشاهی میبود، اصرار ورزید. سرانجام، واقعیت های مبرم و ساختارهای خود- گردانی محلی در سراسر کشور نه تنها نادیده گرفته شد، بلکه حتی به شیوه های مختلف و اصولی آهسته آهسته تخریب گردید.

 

نتیجه گیری

در یک نگاهی به گذشته می بینیم که تخم انقیاد و نادیده گرفتن سیاسی جوامع اطراف حدود 130 سال قبل توسط عبدالرحمن خان کاشته میشود. استعارۀ تحقیرآمیز "کژدم ها" برای رهبران محلی بحیث موانعی در مقابل برنامۀ دولت- سازی او ( لذا نابودی، تبعید یا همکاری اجباری)، بنام تامین صلح و امنیت در زیر یک قانون و یک حاکم و یک سلطنت واحد توجیه میشود. در واقعیت، این برنامه نمیتوانست حاصل دیگری بجز از اشغال خونبار و ضرب و ستم در اکثر مناطق قلمروی او، بخصوص در میان پشتون های غلزی شرقی و هرات، هزاره جات، نورستان و ترکستان داشته باشد. در حقیقت، "امیر آهنین" و جانشینان او بطور مداوم چیز دیگری بجز از تحقیر و اهانت برای رعیت خویش در این مناطق و سایر قبایل پشتون روستائی نشان نمی دهند. سیاست های اولیۀ کاشتن تخم نفاق و اختلاف در افغانستان از طریق عملکردهای استعماری داخلی شامل تخصیص زمین (چراگاه و زراعتی)، آب، زن و مال در این مناطق برای پشتون های درانی ناقل مالدار، غلزی های تبعیدی و قبایل پشتون کوچی بوده است. نهادینه سازی سیاست ها و عملکرد های تبعیض آمیز دولت از زمان سلطنت عبدالرحمن خان به تحول تدریجی و موثر تفاوت های موجود اجتماعی، فرهنگی، قومی- زبانی و جناحی به دوری، نفاق و پارچه شدن اجتماعی منجر میشود. پیامد های این سیاست مغرضانۀ دولتی توسط حکومت های بعدی در جریان سالهای دهۀ 1980 و بخصوص سالهای دهۀ 1990 به خشونت بین الاجتماعی، شک و تردید فراگیر و سوئ اعتماد در درون جامعه و به مقابل حکومت کابل به اوج خود میرسد. از همه مهم تر، غیرانسان پنداری و برچسب زدن تکراری شخصیت های برجستۀ محلی را بنام "غارتگران، دزدان، جنایتکاران"، مالکان فیودال و مرتجعین مذهبی یا نوکران کاپیتالیزم غرب توسط رژیم کمونیست، و بحیث "جنگ سالاران" توسط طالبان و رژیم کرزی، مردم را به وحشت انداخته و جوامع محلی مجبور می شوند که خود را به هر قیمتی از نهاد های حکومتی قبیلوی سرکوبگر و غارتگر دور سازند.

خشونت ها و ناکامی های دولت در طول سه دهه ثابت میسازد که جوامع محلی نمی خواهند به حالت "وضع پیشین"، یعنی یک ساختار دولتی متمرکز و بیگانه، (این بار) با تحمیل یک سیستم ریاستی متمرکز بالای مردم، برگردند. تمام مردم در سراسر کشور توانائی خود برای تنظیم اداره، جنگ و دفاع از جوامع خود را به اثبات رسانده اند. اطراف و روستا ها بطور یقین در تقاضا های خود به مقابل دولت مرکزی پسا- طالبانی تاکید بمراتب بیشتر از گذشته دارند، زیرا این دولت به تحقیر ایشان ادامه داده و میخواهد بالای ایشان عین شرایط انقیاد (تبعه/رعیت) را تحمیل کند که آنها، سالها قبل از آغاز تصادمات خشن 1978، رنج آنرا کشیده اند.

این واقعیت مبرم را در تابستان 2008 از زبان یکی از دوستان نزدیک سال های دانشجوئی خود در دانشگاه کابل (آقای نورستانی، شخصیت متقاعدی از دولت افغانستان که حالا در روستای پدری خود در وادی وایگل نورستان زندگی میکند) شنیدم:

دراین اواخر حکومت نورستان یک ولسوالی جدید در ساحۀ ما ایجاد کرد. آنها چند هفته پیش تعمیر اداری جدید را تکمیل، ولسوال و کارمندان آنرا که از کابل مقرر شده بودند، معرفی و افتتاح کردند. ما در ساحۀ خود شورای قومی بسیار موثر داشتیم و مردم تمام مشکلات محلی خود را جهت حل و فصل به این شورا میآوردند. پس از بازگشائی ولسوالی جدید، ولسوال و کارمندان او یک هفته، دو هفته، سه هفته سپری کرده و هیچ کسی شکایت خود را به آنها نمی برد. لذا کارمندان ولسوالی متعجب میشوند از اینکه چرا و چگونه این محل اینقدر آرام و بدون مشکل است. قرار معلوم او با نا امیدی از مردم محل پرسان میکند، چرا کاری وجود ندارد که او انجام دهد. برای او گفته میشود که مردم مشکلات خود را به شورای قومی میبرند تا حل وفصل شود. ولسوال بعدا به سربازان خود فرمان میدهد تا اعضای شورای قومی را برای ملاقات به نزد او بیاورند. آنها حاضر گردیده و وقتی همگی حاضر میشوند، او برایشان میگوید، "ببینید، حکومت این تعمیر زیبا را اعمار کرده، مرا با سایر کارمندان مقرر نموده تا مناقشات و شکایات شما را حل کنم. از زمان آمدنم تا کنون هیچ کسی شکایت خود را برای من نیاورده است، زیرا قرار معلوم شما وظیفۀ مرا انجام میدهید. از این ببعد، من بشما فرمان میدهم اگر هر کسی با شکایتی نزد شما میآید، باید آنرا به این شعبه و برای من راجع سازید". بزرگان شورا بصورت مودبانه برایش میگویند، مردمان ما مسایل خود را خودشان دربین خود حل و فصل میکنند. ما مورد اعتماد مردم بوده و برایشان فیصله های عادلانه و بموقع را ارایه میکنیم. آنها همچنان ادامه میدهند، "حتی اگر ما بخواهیم که نزد شما بیایند، آنها نخواهند آمد، زیرا آنها از شما و حکومت می ترسند".

درس های این حکایت روشن است: بازسازی و نگه داری عین سیستم کهنه، متمرکز و فرد- محور دولتی بر بنیاد حاکمیت ریاستی، با یک نیروی بزرگ اداری و امنیتی جهت نفوذ و دسترسی به تمام اطراف و روستا ها بسیار مشکل بوده و مهم تر از همه، در گذشته ناکام بوده و در آینده هم کار نخواهد داد.

 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------

1. این مقاله فصل دوم کتابی است که توسط کانراد شیتر تالیف و در سال 2013 در لندن زیر این عنوان به نشر رسیده است:

Local Politics In Afghanistan. A Century of Intervention in the Social Order.

 

سیاست محلی در افغانستان: یک قرن مداخلات در نظام اجتماعی، ص 23 تا 37

 

اگر دوستان مایل اند نظرات، پیشنهادات و یا معلوماتی در مورد مقاله/کتاب داشته باشند، توسط ایمیل های زیر با جناب شهرانی یا اینجانب در تماس شوند:

shahrani@indiana.edu                                    lalzadabdul@hotmail.com

 

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

نویسنده: دکتور محمد نظیف شهرانی1

برگردان: دکتور لعل زاد

لندن، سپتمبر 2013

 

اسلام یکی از گفتمان های مرکزی قدرت و مدیریت از روابط اجتماعی و سیاسی در تمام سطوح جامعه در افغانستان معاصر بوده است. اما استقرار و اثربخشی منابع نمادین و خاص اسلام – یعنی مفاهیم، ارزش ها، اصول، اندیشه ها و عملکرد های نهادی – توسط حاکمان و نخبگان قدرت مذهبی نظر به زمان تغیر خورده است. طوریکه لیلا احمد خاطر نشان ساخته است: "گفتمان ها در لحظات خاص و در جوامع خاص شکل گرفته و می گیرد". در این مقاله، بالای آن لحظات کلیدی تمرکز میشود که بازیگران قدرت (بشمول بازیگران دولت افغانستان و بازیگران بین المللی)، گفتمان های اسلام و قدرت در افغانستان معاصر را شکل داده اند و اثرات که این گفتمان ها در شکل دهی حوداث بعدی داشته اند.

از جهاد در زمان های پیشا- استعماری و استعماری تا مقدس سازی دولت (پیشا- 1919)

پس از استقرار اسلام بحیث دین قدرت توسط ارتش های مسلمان عرب در خراسان و ماورالنهر، حفاظت، حراست، نگهداری، توسعۀ قلمرو و گسترش اسلام با تمام وسایل (بشمول جهاد)، قوی ترین نیروی انگیزشی امپراتوری های مسلمان از این منطقه بوده است. در دهه های پایانی سدۀ دهم و با ظهور امپراتوری غزنویان (975 - 1187) در جنوب کابل، مسیر جهادِ گسترش امپراتوری اسلامی بطرف شبه قاره هند در جنوب بوده، منطقۀ که سرشار از غنایم و گرویدگان (تازه کیشان) است. پروسۀ طولانی امپراتوری سازی توسط مردان جاه طلب یا بلند همت آسیای میانه (در درجۀ اول ترک- مغول) که لشکرهای (غیرمنظم/ملیشه) قبیلوی را بخاطر هجوم بر هند هندوها گرد میآوردند، با ظهور قدرت استعماری برتانیه در هند و مرگ آخرین سلطۀ امپراتوری اسلامی یا کنفدراسیون قبیلوی به سرکردگی شاهان پشتون درانی (1747 - 1826)، منجر به توقف ناگهانی میشود.

تهدیدات روز افزون به مقابل سرزمین های مسلمان آسیای میانه و جنوبغربی از طرف هند برتانوی در جنوب و روسیه تزاری از طرف شمال، یک اهمیت جدید افزاری و اثربخش به نهاد جهاد اعطا میکند. جهاد بعوض کاربُرد عرفی یا سنتی آن بحیث یک روش انگیزشی مورد استعمال توسط حاکمان مشتاق برای قانع ساختن پیروان جهت اشغال سرزمین های جدید، در جریان سده نزدهم توسط حاکمان درگیر سلطنت کابل (که در سال های 1880 بنام سلطنت افغانستان تغییر نام میکند)، بطور فزایندۀ بحیث اندیشۀ برگزیده جهت بسیج توده ها برای دفاع از اسلام، مورد استفاده قرار میگیرد.

اثربخشی جهاد برای دفاع بر ضد قدرت های استعماری عیسوی اروپائی، بار اول در نابود سازی نیروهای هند برتانوی در زمستان 1841، در جریان جنگ اول افغان- انگلیس (1839 - 1842) موفقانه مورد آزمایش قرار میگیرد. از آن ببعد، جهاد به یک وسیلۀ عمدۀ گفتمان ضد استعماری در سطح محلی و منطقوی تبدیل گردیده، سرانجام باعث ایجاد نامیمون افغانستان بحیث یک کشور- دولت حایل در1880 میشود تا دو امپراتوری استعماری اروپائی رقیب در منطقه را از هم جدا نگه دارد2. لذا داستان تولد دولت- ملت پسا- استعماری افغانستان با گفتمان جهاد بر ضد جنگ صلیبی کفار انگریز و روس سدۀ نزدهم و اوایل سدۀ بیستم آمیخته و بافته میشود3. حاکم دست نشاندۀ انگلیس (امیر عبدالرحمن خان، 1880 - 1901) با چسبیدن به قدرت بسیج کنندۀ جهاد، آنرا بطور ماهرانه در جهت تحکیم قدرت خویش در دولت- ملت حایل جدیدا ایجاد شده توسط برتانیه (یعنی افغانستان) بکار میگمارد. امیرعبدالرحمن با وجود اینکه توسط هند برتانوی به قدرت رسیده، بدین باور بود که افغانستان باید بحیث یک کشور اسلامی باقی مانده و توسط یک حاکم مسلمان (مثل خودش) رهبری شود، تا در مقابل تهدید های استعمارگران به وسیلۀ جهاد/غزا دفاع گردد. آستا ولسین نشان میدهد، امیر با تمرکز بر جهاد، "افغانستان را دولت خط مقدم دانسته" و با "مقدس سازی ساختار کامل حقوقی- اقتصادی دولت، آنرا بخشی از مشیت الهی میسازد که نظم آن نمیتواند مورد چالش قرار گیرد". او بعدا با پول و سلاح داده شده توسط حامیان هند برتانوی خود در جهت تحکیم تمرکز قدرت دولت خود می برآید، در حالیکه وظیفۀ محولۀ اعمار یک سلطنت حایل متحد و قوی را برآورده میسازد. او بنیاد قبیلوی و سنتی قدرت و مشروعیت دولت را با ایجاد یک ارتش مسلکی دایمی و وفادار به خود و یک ادارۀ متشکل از مقامات تعین شده و پرداخت شده توسط خودش بر می چیند.

آنچه بسیار مهم است، امیر به کاربُرد افزاری اسلام برای بالابردن مشروعیت خویش و همچنان مقدس سازی برنامۀ دولت- سازی "معاصر" آغاز میکند. او تا اندازۀ زیادی مانند بعضی امپراتورهای مغول ادعا میکند که برگزیدۀ خدا بحیث "حاکم الهی" و ناجی مسلمانان افغانستان است. امیر عبدالرحمن بخاطر اثر گذاری رسالت الهی خویش در بالای رعیت کاملا وحشت زده خود، به اسلامی کردن بیرحمانۀ دولت از طریق ایجاد محاکم شرعی، تقرر قاضی های اسلامی و تدوین کتاب های تعلیمی اسلامی ستندرد بشمول خطبه های جمعه آغاز میکند. او با بدگمانی به روحانیون و پیرهای صوفی4، اوقاف (دارائی مذهبی، بنیاد اقتصادی علما) را ملی ساخته، تادیۀ دولتی به مرشید های خانقا (رهبران مکان های صوفیان) را منع نموده، مدرسه های شاهی برای تربیه ملاهای وفادار را تاسیس کرده، امتحان های برای تقرر قاضیان و امامان معرفی کرده و محتسب های (ناظران اسلامی در بازارها و محلات عامه) برای نظارت دانش مذهبی و رفتار اخلاقی رعیت مسلمان خود مقرر میکند. این تدابیر دو مقصد امیر را برآورده میسازد: تصدیق توقعات سنتی و محافظه کارانۀ رعیت خویش مبنی بر زندگی در پرتو قوانین شرع و نایل شدن به کنترول بیشتر بالای رعیت خویش، بخصوص روحانیون و روسای قبیله. برنامه های دولت- سازی امیر عبدالرحمن، اسلام را کاملا به یک وسیلۀ قدرت دولتی تبدیل میکند.

امیر"آهنین" درفش جهاد بر ضد مردم کافرستان (سرزمین غیرمسلمان) در داخل سلطنت جدید خویش را بلند کرده و آنها را با زور، مسلمانان سنی حنفی می سازد. او وقتی با مقاومت جدی روسای قدرتمند قبایل پشتون غلزی در شرق مواجه میشود، اعلام جهاد کرده و آنها را سرکوب میکند. او بخاطر زیر انقیاد آوردن گروه های سرسخت اقوام غیرپشتون در شمال و بخصوص میرها و خان های قدرتمند هزارۀ شیعه در کوهستان های مناطق مرکزی، از روحانیون سنی فتوا حاصل نموده، آنها را کافر اعلام کرده، قبایل پشتون خویش را با اعلان جهاد برای تابع سازی آنها بسیج نموده و قسمت اعظم چراگاه های آنها را برای استفادۀ پشتون های کوچی اختصاص میدهد.

پس از مرگ امیرعبدالرحمن، پسر او امیرحبیب الله (1901 - 1919) بطور مسالمت آمیز بر تخت می نشیند، حادثه ایکه بار دیگر در تاریخ معاصر افغانستان تکرار نمی گردد. کاربُرد افزاری اسلام توسط پدرش در مقدس سازی دولت و تابع سازی روحانیون از طریق همکاری با دستگاه یک دولت متحد و متمرکر، موثر ثابت میگردد. با آنهم، حبیب الله بصورت محتاطانه از اتکای سنگین دولت بالای گفتمان جهاد دوری میکند.

از نگاه داخلی، امیرحببیب الله به سیاست های جاه طلبانۀ متمرکزسازی پدر خود، بدون هرگونه چالش جدی ادامه میدهد. او لقب سراج الملت والدین را اختیار و مانند پدرش ادعا میکند که برگزیدۀ خدا برای حاکمیت بالای مردم افغانستان است. حبیب الله با احساس امنیت در بالای تخت خویش، به تسهیل بعضی از عناصر سختگیرانۀ سیاست های پدر خود آغاز میکند. او کاربُرد شکنجه را محدود ساخته و اجازه میدهد که یکتعداد خانواده های تبعید سیاسی از هند برتانوی و امپراتوری عثمانی به وطن برگردند5. امیرحبیب الله در مقابل بزرگان مذهبی نیز موقف آشتی جویانه تری اتخاد میکند. درحقیقت، سیاست های او بعوض خصومت علنی در مقابل علما و پیرها، بر بنیاد اتحاد با آنها بخاطر تضمین ثبات قلمرو او استوار است. اما وقتی یکتعداد روحانیون با سفر او به هند برتانوی، به دعوت ویسرای برتانیه در 1906، مخالفت میکنند، با شتاب اعدام میشوند. تعداد دیگری نیز در سال 1909 که در یک توطیۀ نامنهاد برضد امیر سهم داشتند، اعدام میشوند. او با کمک و الهام از ترکهای عثمانی، اولین مکتب عصری (سیکولر) را در سال 1911 باز نموده و به چاپ روزنامه سراج الاخبار اجازه میدهد که توسط محمود طرزی (یک روشنفکر بین المللی جدیدا برگشته از دمشق) ویرایش و نشر میگردد.

با آغاز سدۀ بیستم، گفتمان اسلام و جهاد در افغانستان با افزایش مقاومت جهاد ضد استعماری در سراسر آسیا و افریقا متاثر و مستحکم گردیده و باعث ظهور جنبش های قوی اصلاح طلب پان- اسلامی میشود. اندیشه های جمال الدین افغانی و شاگردان او برای رهائی مسلمانان از "جهالت و درماندگی" از طریق آموزش، اصلاحات و فرا گیری دانش معاصر و بالاتر از همه وحدت امت اسلامی برای مقاومت بر ضد تجاوز و اشغال غربی ها، "گریبانگیر تصورات مسلمانان این دوران میشود". این جنبش ها با آغاز جنگ جهانی اول (که امپراتوری مریض عثمانی را غرق و نابود می سازد) آبدیده تر گردیده و به امیدواری پایان دادن به انقیاد تحقیرآمیز مسلمانان تحت نفوذ امپراتوری های استعماری اروپائیان می افزاید.

دعوت برای اصلاحات معارف اسلامی و بیداری ملی گرایان مسلمان در افغانستان توسط روزنامۀ سراج الاخبار و مدیر مسئول آن (محمود طرزی) برای روشنفکران نوپا در حلقات دربار شاهی صورت میگیرد. سراج الاخبار به حلقۀ روز افزون خوانندگان خود در بارۀ اندیشه های سیاسی اصلاح طلبان مسلمان سرزمین های عثمانی و اندیشه های انقلابی روحانیون دیوبندی در شبه قارۀ هند معلومات میدهد که باعث ظهور جنبش خلافت و جهاد ضد استعماری گردیده و سرحدات پشتون هند برتانوی را شعله ور میسازد. در جریان جنگ جهانی اول یکتعداد علما و ملی گرایان از دعوت خلیفۀ عثمانی برای جهاد پشتیبانی میکنند. اما امیر حبیب الله که بالای کمک های مالی برتانوی ها اتکا دارد، توسط برتانوی ها توصیه میگردد که سیاست بیطرفی اتخاد کند. درعین زمان تعدادی از درباریان متنفذ او بشمول برادرش (ولیعهد نصرالله)، بطور مخفیانه جهاد مشتعل بر ضد برتانوی ها توسط ملای هده و آخند زادۀ سوات را تشویق میکنند.

پایان جنگ جهانی اول سهم شایانی در رشد اندیشۀ آزادی ملی و مقاومت ضد استعماری در بین حلقه های کوچک نخبگان اصلاح طلب در افغانستان دارد. کمی پس از پایان این جنگ بزرگ، امیرحبیب الله در جریان یک سفر شکاری در شرق افغانستان کشته شده و  پسر سومش (امان الله) که حاکم کابل و اصلاح طلب پیشرو است، بر تخت سلطنت در پایتخت می نشیند.

 

ملی سازی اسلام (دین و دوله) و اصلاحات ناکام سالهای دهۀ 1920

امان الله پس از مبارزات اولیۀ قدرت با کاکایش (ولیعهد سردار نصرالله) بسرعت پشتیبانی نظامی و سیاسی در کابل را تامین کرده و قدرت را به حیث شاه (1919 - 1929) بدست میگیرد. او توسط یک دستۀ کوچک، اما روزافزون روشنفکران شهری و مقامات درباری اش که بعضا بنام جوانان افغان یا مشروطه خواهان یاد میشدند، به خاطر نظرات شدید ملیگرائی، پان- اسلامی و نوگرائی اش مورد تحسین میباشد. آنچه که توقع میرفت، جسورانه ترین اقدام او پس از نشستن بر تخت سلطنت، اعلان جهاد بر ضد برتانیه بخاطر استقلال کامل افغانستان بود. این اقدام بزرگ او مورد تقدیر خاص ملاهای جنگجوی پشتون شرق و پیرهای صوفی در امتداد سرحدات قرار گرفته و مشتاقانه به جهاد برعلیه هند برتانوی می پیوندند. شاه امان الله با صعود به قله های جدید شهرت و اتحاد با علمای که با اعطای زمین و القاب روحانی مورد تقدیر گرفته بودند، خواستار تشویق و پشتیبانی از جنبش خلافت در هند و جنگجویان ضد بلشویکی باسمچی در آسیای میانه میشود که در ترکستان افغانی در شمال کشور پناه گرفته بودند. اما او در زیر فشار هند برتانوی و اتحاد شوروی، از وعده های اولیۀ خود پشیمان شده و بتدریج شروع به تخریب بنیادهای مذهبی دولت میکند که به میراث گرفته و پیامدهای آن برای حاکمیت خودش، مسلمانان هند و بخصوص مسلمانان بخارا، فاجعه بار است.

پیروزی امان الله در جنگ سوم افغان - انگلیس (1919) که بنام جنگ استقلال نیز یاد میشود، هزینۀ بزرگی دارد. شناخت خط دیورند بحیث مرز بین افغانستان مستقل و هند برتانوی، پشتون ها را در بین دو دولت تقسیم کرده و منتج به سرخوردگی در بین قبایل پشتون میشود. پس از ایجاد پاکستان، مناقشه بر سر خط دیورند، به منبع چرکین بی ثباتی سیاسی در مناسبات افغانستان- پاکستان و تمام منطقه میگردد. آنچه فوق العاده مهم است، حکومت امان الله تمام کمک های بزرگ مالی، تخنیکی و نظامی برتانیه را از دست میدهد که زمینه را برای ادامۀ برنامه های جاه طلبانۀ عصری سازی او فوق العاده مشکل میسازد. اصلاحات بیمار حقوقی، قانون اساسی، آموزشی و فرهنگی شاه امان الله پس از کناره گیری او از تخت در سال 1929، اثرات طولانی و ماندگاری بالای گفتمان اسلام در قدرت وارد میکند.

اصلاحات اسلامی امان الله که قسما از جوانان ترک و بعدا از کمال اتاترک و رضاشاه ایران الهام گرفته است، به ایتاتیزیشن اسلامی، یعنی ادغام کامل دین و دولت و کنترول آن توسط شاه، منجر میشود. شاه امان الله و مشاور ارشد سیاسی او محمود طرزی، اصرار میکنند که میهن دوستی (عشق شاه و وطن) و عصری سازی (نوگرائی) را بخشی از وظایف مذهبی رعیت مسلمان و وفادار سازند. تلقین این ارزش های "اسلامی" نوگرایان از طریق آموزش عصری و رسانه ها مسئولیت دولت عصری پنداشته میشود. طرزی بحیث مدیر مسئول، مولف پیشگام و ناشر سراج الاخبار، غفلت از ترویج و تطبیق موثر بزرگترین هدیۀ خداوندی برای انسان، یعنی عقل را به مثابه زیانی به اسلام و انسانیت میداند. لذا از نظر او، تطبیق عقل در اسلام تمایز بین روشنفکران (متفکران مسلمان آموزش دیده) از روحانیون (ملاهای مذهبی سنتگرا: علما و پیرهای طریقت) بوده و باور دارد که اینها (روحانیون) باعث عقب نگه داشتن مسلمانان از رسیدن به شکوه تمدنی آنها شده است.

طرزی منحیث یک روشنفکر (1290 ق/ 1911 م) در مقالۀ در سراج الاخبار مینویسد، "اگر ما وطن را یک جسم زنده و ملت را بحیث گوشت، پوست، استخوان، رگها، تارو پود و سایر حصص آن موجود فرض کنیم، باید پادشاه را جان آن موجود بدانیم". او نتیجه گیری میکند: "وطن، ملت و پادشاه چنان مفاهیم مقدس و مبارک اند که هیچ چیزی و هیچ قدرتی نمیتواند آنها را ازهم جدا کند. (لذا) اگر ما وطن خود را دوست داریم، بدین معنی است که ما خود را دوست داریم، اگر ما پادشاه را دوست داریم، بدین معنی است که ما جان های خود را دوست داریم".

امان الله بخاطر تسهیل اصلاحات و تغیرات اجتماعی مطلوب خود، به شرع به مثابه "احکام الهی" نگریسته و حدود 76 نظامنامه صادر میکند. مهمترین آنها اولین قانون اساسی عصری کشور (نظامنامه اساسی دولت عالیه افغانستان) در سال 1923 است. او این اسناد قانونی را مکمل شرع میداند، اما از رهبران مذهبی آموزش دیده درخواست میکند تا در تطبیق آنها با روشنفکران و نخبگان حاکم همکاری کنند. شاه امان الله بخاطر ترویج میهن دوستی اسلامی و برنامۀ اصلاحگرایان و تامین پشتیبانی علما و پیرهای مشکوک، نماز های جمعه را در مسجد های بزرگ کابل بجا آورده، خطبه ها داده و لقب پدر ملت را کمائی میکند.

قانون اساسی 1923 بردگی را لغو میکند (ماده 10)، با منع کار اجباری یکمقدار حقوق مدنی را برای رعیت خود اعاده میکند (ماده 22)؛ خواستار احضار یک دادگاه مستقل میشود (مواد 50 و 51)؛ قدرت شاه را در رابطه به قوانین موجود، یکجا با مسئولیت های او در جهت دفاع از اسلام و ملت بر میشمارد؛ و آنچه بسیار مهم است، درک حاکمیت مردمی (ارادۀ مردم افغانستان در باید یا رضائیت آنها ارایه میشود) بحیث پایۀ دیگر مشروعیت او شناخته میشود. اصلاحات شاه امان الله شامل غیرقانونی ساختن مناسبات پیر و مرید در ارتش؛ سپردن کنترول آموزش به مکتب های عصری جدید (برای بچه ها و دخترها)، بشمول یک مکتب جدید برای تربیۀ قاضی ها؛ کنترول مقرری های دادگاه ها؛ و تدوین قانون جزا بخاطر محدود سازی اختیارات قاضی ها در تعین مجازات است. وقتی قانون اساسی و شرع در تصادم قرار میگیرند، به قانون اساسی تقدم داده میشود (ماده 69 و 72). شاه امان الله با پیش بینی اعتراضات، فتوای یکتعداد علما را بدست میآورد مبنی بر اینکه قانون اساسی خلاف شرع نیست.

با آنهم، قانون اساسی مسایل زیادی را در بر دارد که برای پیران و روحانیون فوق العاده محافظه کار و یکتعداد بزرگان قبایل قابل اعتراض است، مانند بازگشائی مکاتب دختران، مداخله در ازدواج های محلی و مراسم عروسی، منع چند همسری و ازدواج اطفال، جمع آوری مالیۀ فقط نقدی و تحمیل مالیات جدید بر زمین و مواشی. این تدابیر آخری بر بارهای رعیت روستائی علاوه میشود، در حالیکه فرصت های بیشتری را برای مقامات فاسد میسر میسازد، به اینترتیب زمینه های ظهور اولین مخالفت های نظامی به مقابل حاکمیت امان الله در سال 1924 فراهم میگردد. این اغتشاش که به ابتکار قبایل پشتون آغاز میشود، تحت رهبری ملا های ولایت جنوبی و مناطق مجاور هند برتانوی میباشد. تمرکز قدرت گسترده در دست شاه، بدون هرگونه کنترول و توازن، در قانون اساسی 1923 نیز باعث قهر و خشم عناصری از نخبگان حکومتی در داخل پایتخت میشود که خواستار یک سلطنت مشروطۀ نسبتا با معنی بودند.

امان الله اغتشاش طولانی 14 ماهه را سرکوب و رهبران آنرا اعدام میکند. اما در حالیکه جنگ بر ضد شورشیان در حال پیشرفت بود، شاه امان الله لویه جرگۀ دیگری را فرا میخواند تا تمام احکام تعرضی (خلاف اسلامی) در نظامنامه ها و قانون اساسی را بررسی، تجدید نظر و اصلاح کنند. پس از بحث های داغ در مورد جایگاه زن در جامعه و قیودات وضع شده بالای ازدواج و عروسی ها، پنج مادۀ قانون اساسی اصلاح میشود: سه ماده ارزش بیشتری بر حقوق سنی حنفی بر سایرین میدهد، در حالیکه دو مادۀ دیگر رعیت غیر مسلمان را از داشتن حقوق مساوی محروم میسازد. سنزل نوید، یکی از مورخین این دوران می نویسد که در پایان لویه جرگۀ 1925، امان الله به تمام تقاضا های ملاها تسلیم شده و برای تشکیل یک شورای هفت نفری علما موافقه میکند تا تمام قوانین آینده را بازبینی و تائید کنند.

شاه امان الله تا نیمۀ سال های دهۀ 1920 قسمت اعظم شهرت اولیۀ داخلی و اعتبار بین المللی خود را بصورت موثر از دست داده؛ ادارۀ او از فساد رنج برده و درهم و برهم میشود6. شاه مایوس و تلخکام، "ملاهای جاهل" را مسئول مشکلات خود دانسته و ملامت میکند. سفر طولانی شاه از طریق اروپا، اتحاد شوروی، هند، ترکیه و ایران در 1928 باعث عمق بیشتر شکاف در بین امان الله و نهاد های مذهبی میگردد. امان الله بهنگام بازگشت، از تحریف مذهب و بهره برداری توده ها توسط ملاها و خان های قبایل شکایت میکند. او یک حزب سیاسی جدید بنام فرقۀ استقلال و تجدد میسازد تا مانع "باورهای خرافاتی و بدعت گذاری شود که با اسلام تطابق ندارند، اما یک بخش باورهای عام مردم از طریق عادات و رسوم شده اند". بعدا امان الله فرمان های صادر میکند که مانع پوشیندن کلاه و لنگی سنتی مردان شده و در عوض مجبور اند از کالاهای سبک غربی در کابل استفاده کنند. او همچنان مناسبات پیر- مرید را ممنوع و فعالیت های علمای تربیه شدۀ دیوبندی در کشور را مقید میسازد. تمام کارمندان مذهبی مجبور میشوند که امتحان داده و سند بدست آورند، تا در مقامات حکومتی و یا بحیث امام در مساجد کار کنند. این تدابیر، بطور قابل پیش بینی تعداد زیادی را به شمول یکتعداد پشتیبانان اولیه و وفادارش از او دور میسازد. یکتعداد ملاهای شرق کشور، شاه را کافر اعلام داشته و خواستار برکناری او از تخت میشوند. در نومبر 1928، اغتشاش مسلح در ناحیۀ شنوار در جوار مرز هند برتانوی آغاز میگردد. اما ملاهای جنگجوی قبایل پشتون شرقی یگانه گروه اغتشاشی در مقابل شاه نمی باشند. شورشیان تاجیک های کوهستان و کوهدامن در شمال کابل نیز با شعار جهاد بر ضد "شاه کافر" به شاه حمله ور میشوند.

 

جهاد در مقابل "شاه کافر" و جنگ داخلی 1929

رهبر شورشی تاجیک پس از  تسخیر کابل و کناره گیری اجباری شاه امان الله، لقب امیرحبیب الله را کمائی میکند. شخصیت های دربار پیشین، او را تاجگذاری نموده و برایش لقب خادم دین رسول الله را اعطا میکنند. مطابق گفتۀ فیض محمد کاتب (یک مورخ طرفدار شاه مخلوع)، امیرحبیب الله دوم (کلکانی) و گروه "دزدان و یاغیان" تاجیک او به احتمال زیاد در مقابل ظلم و ستم فراگیر اجتماعی و اقتصادی توسط مقامات حکومتی در محلات ایشان به مقاومت برخاستند. کاتب میگوید، توجیه مذهبی برای اغتشاش شاید به یکتعداد روحانیون فرصت طلب کابل بچسبد، کسانیکه حبیب الله کلکانی را تحریک کرده باشند تا خود را از شر امان الله نجات دهند.

حاکم جدید تاجیک به پشتیبانی گزینۀ عامیانۀ شرع می پردازد که به سهولت قابل فهم برای دهقانان است، یعنی کسانیکه عمیقا متعهد به زندگی در پناه آن قوانین اسلامی بودند که بواسطۀ ملاهای محلی کم سواد آنها تبلیغ و تطبیق شده بودند. با آنهم اعتبار این ادعا ها که انگیزۀ شورشیان، مخالفت با اصلاحات متناقض با باورها و عملکردهای اسلامی بوده، قابل سوال است، زیرا اکثریت وسیع مردم که در بخش های شمال، غرب، مرکز و جنوبغرب کشور زندگی میکردند، بصورت فعالانه با شورشیان مخالف شاه امان الله نه پیوستند.

مدعی تاجیک تخت امان الله، با وجود پشتیبانی اولیۀ اکثریت مردم غیرپشتون، نمی تواند قدرت خود را در قدم اول بخاطر حکومت غیرموثر، خود سرانه، مستبدانه و فاسد خویش مستحکم سازد. مهمتر از همه، حکومت او در جهت بدست آوردن شناخت دولت های خارجی ناکام مانده و نمیتواند عوایدی جمع آوری کند که منجر به پریشانی جدی اقتصاد شهری میشود. او باسمچیان (جنگجویان مسلمان آسیای میانۀ ضد بلشویکها) را تشویق میکند که جهاد خویش در شمال را به مقابل اتحاد شوروی از سر گیرند و به اینترتیب مخالفت شوروی به مقابل حکومت خویش را فرا میخواند. حکومت بی نظم 9 ماهۀ امیرحبیب الله کلکانی و جنگ های داخلی وابسته به آن با پیروزی نادر خان (یکی از جنرالان ناراض شاه امان الله)، یک سیاستمدار هشیار و یکی از اقارب پدری نزدیک امان الله و سفیر او در فرانسه در نیمۀ سال های دهۀ 1920، به پایان میرسد. او با کمک های فوق العادۀ مالی و نظامی هند برتانوی، تطمیع و جلب همکاری حضرت شوربازار میتواند یک لشکر قبیلوی (ملیشه) از پشتون های سرحد در هر دو جانب مرز فراهم کرده، کابل را تسخیر نموده و آخرین سلطۀ پشتونی مصاحبان را مستقر سازد که از 1929 تا 1978 بر کشور حکومت میکنند.

 

تلاش مقدس سازی دوباره دولت و قطب بندی قومی در زمان مصاحبان (1929 - 1978)

پس از تسخیر کابل، یک لویه جرگه (متشکل از بزرگان قبیلوی پشتون و شخصیت های مذهبی) نادرخان را بحیث شاه افغانستان اعلان میکند. نادرشاه (1929 - 1933) در جریان حکومت کوتاه خود بنیاد سلطنت مصاحبان را گذاشته، سیاست ها و عملکرد های اتخاد میکند که مسیر تاریخ افغانستان را برای چهار دهۀ آینده شکل میدهد. خانوادۀ مصاحبان به علت سیاست ها و عملکردهای ماهرانه و دوگانۀ مذهبی در داخل و هم دوگانگی در ارایۀ مناسبات با هند برتانوی (حامی عمدۀ خارجی آنها) به رعیت خویش، با چالش های کمی حکومت میکنند.

سیاست نادرشاه با عوامل زیر شکل میگیرد: جهتگیری ملیگرائی- نوگرائی معتدل خود او، میراث سیاست های اصلاحی امان الله، پیامد های ناگوار جنگ داخلی 1929 و فتنه های ابرقدرت های استعماری اروپائی همسایه.

نادرشاه بخاطر ماندن در قدرت بالای لشکر قبیلوی پشتون و نخبگان مذهبی سنتی اتکا میکند. اما تحکیم قدرت او تا اندازۀ زیادی نتیجۀ کمک ها و پشتیبانی تخنیکی برتانوی ها، فرانسوی ها و جرمن ها است که برایش امکان تنظیم یک ارتش، پولیس و ژاندرمری و ایجاد یک ادارۀ متمرکز و موثر را فراهم میکند. او در محضر عام پیروزی خود را به "استعانت استثنائی خداوند متعال" و "قربانی های مردم افغانستان" اختصاص داده و با صراحت از اخذ هرگونه کمک از قدرتهای خارجی انکار میکند7. او برای مشروع سازی سلطۀ خود و نهادینه سازی امتیازات داده شده برای قبایل مرزی پشتون و نهاد های مذهبی سنتی (علما، روحانیون، پیرها، فقیرها وغیره) که او را کمک کردند، بالای یکی از مهم ترین میراث های عصر امان الله یعنی حکومت مشروطه اتکا میکند.

نادرشاه برخلاف امان الله که تلاش میکند حکومت مشروطه را بحیث افزاری برای دگرگونی اجتماعی بکار گیرد، یک قانون اساسی جدید (1931) تصویب میکند تا وضع موجود را حفظ، زمینه را برای اصلاحات تدریجی و نوآوری فراهم و پشتیبانان شهری امان الله را راضی سازد. ماده 9 قانون اساسی حقوق مساوی تمام رعیت را اعلام و مواد 27 - 70 شیوۀ را برای تشکیل یک پارلمان دو حجرۀ بوجود میآورد که گفته میشود بر بنیاد اصول اسلامی شورا استوار است8. مواد 1 - 4 قانون اساسی او دین رسمی افغانستان و شاه او را اسلام سنی حنفی اعلام میدارد. اسلام یکبار دیگر در دست حاکم به وسیلۀ برای تشویق متمرکز سازی دولت و کنترول بیشتر آن تبدیل میشود. او برای دلجوئی علمای سنتی و بخصوص روحانیون و مرید های آنها، جمعیت العلما را میسازد که گفته میشود وظیفۀ آنها تطبیق تمام لوایح، قوانین و مقررات با شرع است. نادرشاه برای اولین بار چاپ قرآن در کابل را فرمان داده و تمام قیودات وضع شده توسط رژیم امان الله بالای ملاها و مولوی ها در آموزش یا استخدام حکومت را باطل میسازد. قانون اساسی امتیاز دیگری برای ملاها و پیرهای مرزی داده، تفوق فقه حنفی سنی را بحیث منبع کامل قوانین شرعی اعلام داشته، عدم تساوی مرد و زن و فرقه های سنی و شیعه را تائید و بصورت شدیدی حقوق اقلیت های غیر مسلمان در کشور را محدود میسازد. نادرشاه همچنان تمام مکاتب دختران را مسدود و خانوادۀ حضرت شوربازار (مجددی ها) را در کابینه و سایر مقامات عالی حکومتی مقرر میکند، کسیکه برای او پشتیبانی قبایل غلزی پشتون را فراهم و اکثریت اصلاحات شاه امان الله را باطل میسازد (بشمول لغو بیش از 60 نظامنامۀ او). موقف خاص قبایل پشتون سرحدات از طریق معافیت از مالیات و خدمات عسکری تضمین میگردد. تعداد زیاد خان های روستائی و شخصیت ها برای مُهر و تاپه کردن در پارلمان دو حجرۀ "انتخاب" یا انتساب می شوند تا رضائیت ایشان از تقسیم قدرت را حاصل کند، در حالیکه آنها برای مدت حد اقل هفت ماه در سال، زیر نظارت پولیس در کابل نگه داشته میشوند.

خانوادۀ مصاحبان میتواند با این وسایل قانونی و اداری، نخبگان سنتی قبیلوی و مذهبی را در یک ساختار الیگارشی (وابسته به دولت) قفس نماید که هم ارتش و هم بوروکراسی (دیوان سالاری) را می چرخانند. با آنهم تحکیم قدرت مصاحبان بدون چالش نمی باشد. نادرشاه با مخالفت های فعال نیروهای طرفدار امان الله مواجه میگردد، کسانیکه بخصوص با سیاست های کُند اصلاحی و نو آوری او اعتراض داشتند و هم ملی گرایان پشتون به سرخورده که با سیاست دوگانۀ دوستی او با هند برتانوی اعتراض داشتند (در مقابل سیاست تعرضی برتانیه به مقابل پشتون های مرزی). آنچه خاصتا هویدا است، قهر بالای عدم پشتیبانی از جنبش ضد استعماری اسلامی مسالمت آمیز خدائی خدمتگار که توسط خان عبدالغفار خان رهبری شده و بنام گاندی سرحد یاد میشود. مصاحبان همچنان با مقاومت های مسلحانه از پشتیبانان حبیب الله کلکانی شمال کابل، مردم ترکستان در افغانستان شمالی و مناطق مرزی جنوبی مواجه میگردد. اکثریت حوادث و تصادمات (قتل، اغتشاش و سبوتاژ) بصورت درست یا نادرست به نیروهای طرفدار امان الله نسبت داده میشود، بخصوص خانوادۀ چرخی و طایفۀ یوسفزی قبیلۀ پشتون غلزی که پشتیبانان آنها قتل های زیادی را به مقابل خانوادۀ مصاحبان  انجام میدهند، بشمول قتل نادرشاه در 1933.

ظاهرشاه یگانه پسر نادرشاه به سن 19 سالگی بر تخت پدر می نشیند (1933 - 1973)، اما دو کاکای او (هاشم خان، 1933 - 1946 و شاه محمود، 1946 - 1953) و پسر کاکای بزرگ دیگر او (محمد داود، 1953 - 1963) قبل از اینکه ظاهرشاه بحیث شاه قدرت موثر را در 1963 بدست گیرد، کشور را بحیث صدراعظمان می چرخانند. قتل نادرشاه در 1933 با یک دورۀ کشتار خونین بخصوص توسط هاشم خان به مقابل دشمنان فرضی رژیم همراه است. با تحکیم و عادی شدن قدرت  مصاحبان، امنیت فزیکی مردم بهبود مییابد، اما یک صحنۀ کشندۀ جدید ابهام، سوئ ظن و بی اعتمادی حکومت بخصوص در جوامع اقوام غیرپشتون در مناطق مرکزی، شمالی و غربی کشور برقرار میگردد. آموزش پیشرفتۀ اسلامی به علت از بین رفتن مراکز شمالی آموزش اسلامی در بخارا و سمرقند توسط بلشویک های روسیه، به مدرسه های هند برتانوی محدود میگردد. تلاش های مصاحبان برای ایجاد مدرسه ها در بعضی شهرهای مهم با پیروزی های بسیار محدودی همراه است، چون شاگردان به آموزش خود در حوزه های علمیۀ دیوبندی در هند مسلمان و شیعه ها در مشهد و قم ایران ادامه میدهند. آموزش عصری اولا برای بچه ها، با متقاعد ساختن سنت گرایان برای تطابق اسلام با سیاست سلطۀ مصاحبان در بارۀ "نوآوری رهنمودی محدود" و کمک در تضمین وفاداری به پادشاه از طریق ایجاد و انکشاف یک احساس نشنلیزم افغانی (پشتونی) در بین جوانان آموزش دیده، احیا میشود.

در نیمۀ سالهای دهۀ 1930 تلاش ها برای اعمار یک اندیشۀ ملی افغانی با محور ترویج پشتو بحیث زبان رسمی افغانستان بوجود میآید، همانطور که هاشم خان میگفت، یعنی "کنار گذاشتن پارسی". پشتو تولنه ایجاد میشود تا زبان پشتو و فرهنگ پشتون را منحیث چشمۀ اندیشۀ ملی "افغان" ترویج کند. تاکید بالای منشای آریائی (رایج در میان نازی های اروپا) اکثریت مردم افغانستان (پشتون، بلوچ، تاجیک، نورستانی و پامیری ها) و زبان و فرهنگ پشتون وسایلی بودند بخاطر توجیه وحدت پشتون های اطراف خط دیورند و بنیادی برای ظهور نشنلیزم (ملیگرائی) افغانی.  

حاکمان مصاحبان در بارۀ نقش اسلام در سیاست های ملی با وجودیکه دمدمی باقی میمانند، آنرا پایۀ وحدت ملی و حفظ استقلال ملی میدانند. همین دمدمی بودن مصاحبان در بارۀ نقش اسلام در کنار ترس از واکنش های عناصر محافظه کار مسلمان در مقابل "ایزم" های غربی (مانند کمونیزم و کاپیتالیزم)، باعث خالی ماندن سیستم معارف رو به رشد افغانستان از اصول و ارزش های مشترک اسلامی یا جهت گیری اندیشوی، بغیر از نشنلیزم عظمت طلبانه و تنگنظرانۀ پشتون- محور، میشود.

سرانجام سیاست آموزشی مصاحبان (عمدی یا غیرعمدی) برای آماده سازی افغان های مکتبی در پاسخ موثر به نفوذ چالش های اندیشوی (بخصوص مارکسیزم و مائویزم) ناکام میشود. با آنهم سیاست های آنها در ایجاد اتحاد در بین شخصیت های شاهی و روستائی سنتی محافظه کار (مذهبی و دنیوی) جهت نگهداری یک قیافۀ صلح و نظم روستائی تا سال های دهۀ 1970 پیروز بوده است. این توازن نسبی مرکز- اطراف با کمک های هنگفت اقتصادی ابرقدرت ها تحکیم بیشتر یافته و حکومت را بخاطر ضرورت جمع آوری عواید مستقیم از رعیت خود مستقل و حکومت را قادر میسازد تا بعضی خدمات اجتماعی برای آنها را تامین کند. کمک های خارجی در بخش نظامی نیز، برای اولین بار در تاریخ، یک بنیاد قدرت نظامی نسبتا مطمئین برای حکومت را فراهم میکند.

درحقیقت، صدراعظم داود (1953 - 1963) با احساس امنیت نظامی، یک برنامۀ ملی ادغام و نوآوری را با اتخاذ یکتعداد برنامه های پنجسالۀ انکشافی براه میاندازد. با وجودیکه اهداف اقتصادی و سیاسی این برنامه ها درک نشده بود، زیرساختار ارتباطات به مناطق بسیار دور کشور گسترش یافته و آموزش برای جوانان روستائی میسر میشود. فرمان او در باره آزادی زنان (برداشت حجاب) در سال 1959 با اغتشاش در شهر کندهار (شهر مذهبی جنبش طالبان در آینده) مواجه میشود، اما داود آنها را با نیروهای مسلح میکانیزۀ خویش بصورت خشنی سرکوب میکند. در زمان حکومت او سیکولریزم تقویه گردیده و بخش اسلامی نصاب درسی مکاتب بطور قابل توجهی کاهش مییابد. جاده های پیشرفته که باعث نفوذ اجناس تولیدی ارزان به اطراف (ولایات)  میشود، منجر به تحریک نیازهای جدید و فقر روستائی بی سابقه میگردد9. عزیمت برتانوی ها از هند و ایجاد دولت جدید پاکستان، این فرصت را برای داود میسر میسازد تا اعتبار خط دیورند بحیث یک مرز ملی را مورد مشاجره قرار دهد. او با جذب احساسات پشتون های ملیگرا در هر دو جانب مرز، یک مشاجرۀ ماندگار بین المللی با پاکستان را بنام مسئلۀ پشتونستان بوجود میآورد که منجر به مسدود شدن پُر هزینۀ مرز (1961 - 1963)، تصادمات نظامی و سرانجام استعفای او از مقام صدارت در سال 1963 می شود.

با دورشدن موقتی سردار محمد داود از عرصۀ سیاسی، ظاهرشاه از زیر سایۀ اقارب ارشد خود برآمده و با دودلی دموکراسی نو (1963- 1973) را با یک قانون اساسی لیبرال در 1964 به تجربه میگیرد. قانون اساسی 1964 ظاهرا واکنشی به مقابل ورود جوانان آموزش دیدۀ افغان در صحنۀ سیاسی بوده است. اما این جنبش دموکراسی نو مصادف با کمرنگ شدن جنگ سرد و کاهش هنگفت در کمک های خارجی (یک ستون اساسی اقتصاد سیاسی افغانستان) بوده است.

پس از تصویب قانون اساسی جدید و قوانین مطبوعاتی آزاد تر، یکتعداد جنبش های سیاسی دارای اندیشه های متفاوت بشمول یکتعداد گروه های کمونیست (مانند کمونیست های خلق- پرچم طرفدار شوروی)، به نشرات و تحریکات ضد حکومتی در داخل دانشگاه ها و مکاتب، بخصوص در کابل و شهر های عمده، آغاز می کنند. جنبش اسلامی جوانان مسلمان با الهام از چند پروفیسور شرعیات در دانشگاه کابل که در دانشگاه الازهر تحصیل کرده و با اخوان المسلمین مصر آشنا بودند10، در مخالفت با گروههای کمونیست به ظهور میرسند. در تصادمات خونین در بین این دو اردوگاه اندیشوی رقیب که قویا مخالف حکومت مصاحبان بودند، حکومت تصمیم میگیرد که جنبش جوانان مسلمان را بطرز وحشیانۀ سرکوب کند. جوانان مسلمان مبلغ دستیابی به دگرگونی انقلابی جامعه، فرهنگ، سیاست و اقتصاد پس از گرفتن قدرت دولتی میباشند. در اوایل سال های دهۀ 1970 این مبارزات اندیشوی، نسلی و روستائی- شهری تمام نهاد های حکومتی را مصروف میسازد: نظامی، مکاتب، کارخانه ها و حتی کابینه. شاگردان مارکسیست و مسلمان بصورت یکسان، جنگ خود را به کوچه ها کشانیده و ظاهرشاه صدراعظم های خود را به سرعت تبدیل میکند تا آنها را آرام سازد، اما بیفایده است. نارضائیتی سیاسی بتدریج از کنترول خارج گردیده و شرایط اقتصادی به علت خشک سالی های شدید 1970 - 1971 در منطقه، بد تر میشود. لذا در 17 جولای 1973 سردار محمد داود، صدراعظم اسبق و عضو خانوادۀ شاهی به کمک بخش پرچم حزب کمونیست، یک کودتای غیرخونین درباری به مقابل ظاهرشاه را به راه انداخته، سلطنت را ساقط ساخته و خود را رئیس جمهور جمهوری افغانستان اعلان میکند.

داود بحیث رهبر انقلاب در اولین بیانیه رادیوئی خود پس از کودتا، تاکید میکند که سیستم جدید جمهوری بیشتر "مناسب روحیۀ حقیقی اسلام" بوده، اصلاحات اساسی و یک "دموکراسی حقیقی" برای خدمت به نیاز های اکثریت را وعده میدهد. برگشت داود به قدرت در اوایل مورد استقبال قرار میگیرد، به استثنای جنبش جوانان مسلمان و افراد مسلمان مشربی که از اتحاد او با پرچمی های کمونیست مضطرب بودند. داود و ملتزمین او در جریان حکومت 5 ساله، سیاست مداران مشهور و ملیگرا را از بین برده و حملۀ شریرانۀ را در سال 1975 بر ضد جوانان مسلمان شورشی و سایر افراد و گرههای اسلامی به راه میاندازد. مخالفت با رژیم داود تنها در بین جوانان مسلمان باقی نمی ماند. انتظارات متناقض در بارۀ خصلت رژیم جمهوری جدید بزودی در بین افسران جوان نظامی چپ که کودتای را به راه می اندازند و محرم اسبق رهبر بودند، رونما می شود. گزارش داده میشود که داود در جریان آخرین بازدید رسمی خود در مسکو، میزبان خود یعنی منشی عمومی (لیونید بریژنیف) را در جریان یک گفتگوی داغ، قهر میسازد. کمی پس از آن، در 27 اپریل 1978 کمونیست های متحد قبلی او با کمک و رهنمائی اتحاد شوروی سابق یک کودتای خونین نظامی را به راه انداخته، داود و تعداد زیاد خانوادۀ او را به قتل رسانیده و به اینترتیب به حاکمیت تقریبا 5 دهۀ مصاحبان نقطۀ پایان میگذارند. کودتای خونین نظامی توسط کمونیست های خلق- پرچم (حزب دموکراتیک خلق افغانستان) به راه انداخته شده و کشور را در مغاک جنگ های نیابتی برای دهه های دیگر غرق میسازد که باعث ظهور طالبان و تروریست های القاعده و مداخلۀ نظامی امریکا- ایساف به تعقیب حمله بر ضد امریکا در 11 سپتمبر 2001 میگردد.

 

انقلاب مارکسیستی، مداخله شوروی، واکنش اسلام گرایان و جهانی شدن جهاد

سرنگونی سلطنت نفرت انگیز مصاحبان توسط حزب دموکراتیک توانست یک مقدار مشروعیتی برای آنها فراهم سازد. اما فعالیت های قبلی و لفاظی های ایشان در مورد "انقلاب کبیر اکتوبر 1917 روسیه" و دوستی با اتحاد شوروی بزودی باعث ظهور روز افزون مخالفین مسلح در یکتعداد مناطق شهری و روستائی کشور میشود. حملات مسلحانۀ غیرهمآهنگ و اولیه بر ضد رژیم حزب دموکراتیک مشابه جهاد های قبلی ضد حکومتی بود. بصورت قابل پیش بینی، رژیم حزب دموکراتیک نیز "دفاع از دستآوردهای انقلاب" را جهاد به مقابل دشمنان خویش یا "نوکران امپریالیست" و مرتجعین می نامید.

در طول چند ماه پس از گرفتن قدرت، هردو جناح حزب دموکراتیک (خلق و پرچم) که با فشار مسکو مجبور به همکاری در اجرای کودتا شده بودند، درگیر یک مبارزۀ کشندۀ قدرت با همدیگر میشوند. جنایات رژیم افزایش یافته و مخالفت در سراسر کشور گسترش مییابد. با ترس از زوال رژیم حزب دموکراتیک، ارتش سرخ شوروی در دسمبر 1979 به پشتیبانی از جناح پرچم وارد افغانستان میشود. اما مداخلۀ مستقیم نظامی شوروی، این جنگ داخلی را به زودی به جهاد جهانی به مقابل کمونیست های افغان و شوروی سابق تغییر داده و افغانستان به عرصۀ جدید "جنگ نیابتی کوچک" در جنگ سرد مبدل میگردد.  

تسخیر قدرت دولتی توسط حزب دموکراتیک باعث گسست بی سابقۀ در بین قدرت دولت و اسلام در افغانستان میشود. برای اولین بار در خاطرۀ تاریخ، حکومت جدید "انقلابی" در افغانستان، حفاظت از اسلام (شرع) یا دفاع از دین را وظیفۀ اولی یا بنیاد مشروعیت خود، اعلان نمی کند. برخلاف، حزب دموکراتیک توسط اکثریت افغان ها بحیث یکی از اقمار شوروی (یک قدرت استعماری بیدین روسی- مشرب که دولت های اسلامی در بخارا، خیوه و قوقند را از بین برده و آنها را داخل شوروی میسازد) و دشمن اسلام و افغانستان شناخته میشود. لذا جهاد مسلح مردمی به مقابل رژیم حزب دموکراتیک، حامیان شوروی آن و در مخالفت با سیاست های ضد اسلامی آنها برانگیخته میشود. اندازه، مقیاس و رهبری جهاد مسلحانه نیز بازتاب دینامیک (پویائی) متغیر سیاسی و ظهور مناسبات جدید ساختاری در بین مرکز و اطراف در افغانستان و ماورای آن میشود.

رژیم حزب دموکراتیک پس از گرفتن قدرت، بصورت فوری به دستگیری هزاران عضو مظنون جوانان مسلمان (مخالف دراز مدت آنها در دانشگاه ها و تظاهرات خیابانی در جریان سال های دهۀ 1960 و 1970) و اعضای مشهور و محترم خانواده های روحانی و افراد وارسته در سراسر کشور، زندانی نمودن و شکنجۀ آنها بحیث دشمنان بالقوۀ انقلاب آغاز میکند. جوانان تعلیم یافته اسلامی مشرب دراین فضای ترس و بی امنیتی مقام های حکومتی را ترک کرده و به خانه بر میگردند تا روستاها و وادی های خود را با گرفتن سلاح به مقابل رژیم کمونیست تنظیم و دفاع کنند. با بد تر شدن امنیت، کتله های بزرگ خانواده های شهری و روستائی با ترس از زندگی خویش با پای پیاده فرار کرده و در کشورهای همسایۀ پاکستان و ایران پناهنده میشوند. در این زمان یکتعداد رهبران جنبش جوانان مسلمان مانند برهان الدین ربانی، گلب الدین حکمتیار و احمد شاه مسعود که در دورۀ داود (1973 - 1978) از کشور رانده شده بودند، در تبعید در پشاور پاکستان زندگی می کردند. احمد شاه مسعود به خانۀ خود در وادی پنجشیر بر میگردد تا مقاومت را تنظیم کند، سایرین نیز در پشاور و کویته پاکستان یا مشهد ایران در پشتیبانی مقاومت، به تنظیم مهاجرین (جنگجویان پناهنده) میپردازند.

مداخلۀ نظامی شوروی برای نجات رژیم کمونیست افغان، باعث انکشاف عمده در جنبش های مقاومت افغانستان میشود. این موضوع برای جنبش بسیار ضعیف جوانان مسلمان در شهرها که از پشتیبانی ناچیز یا صفر دهقانان برخوردار بودند، نیروی جدیدی برای زندگی سیاسی آنها می بخشد. آنها در عدم موجودیت رهبری فکر بومی، به اندیشه های وارداتی اسلامی از اخوان المسلمین و جماعت اسلامی مودودی در پاکستان تکیه میکنند. این گردانندگان اندیشه های اسلامی غالبا در اختلاف قرار داشته و درزهای آشکاری به امتداد خطوط قومی، زبانی و قبیلوی در بین ایشان وجود دارد. لذا تنظیم جوانان مسلمان نیز مانند حزب دموکراتیک کمونیست، متلاشی گردیده و بار دیگر در مرزهای پاکستان و ایران در قالب جمعیت اسلامی (تحت رهبری برهان الدین ربانی، یک تاجیک از ولایت شمالشرقی بدخشان) و حزب اسلامی (تحت رهبری گلب الدین حکمتیار، یک ناقل پشتون از ولایت کندز در شمال) تنظیم میشوند11. برعلاوه، روسای بعضی خانواده های روحانی، گروه های مقاومت جداگانۀ خود را تنظیم میکنند. درمجموع، هفت تنظیم جهادی توسط جنرال ضیاالحق و استخبارات  پاکستان (آی ایس آی) به رسمیت شناخته شده و اجازه مییابند که در خارج پشاور کار کنند. تمام آنها سنی بوده و به استثنای جمعیت اسلامی، توسط پشتون ها یا روحانیون (پیرهای میراثی) آنها رهبری میشوند. درعین زمان بیش از یک درجن گروه شیعه در ایران و افغانستان مرکزی شروع به عملیات میکنند. این گروههای جهادی به دو جناح تقسیم میشوند: از یکطرف انقلابیون اسلامی یا "بنیاد گرایان" که خواهان گرفتن قدرت دولتی وایجاد یک حکومت اسلامی مبهم بودند؛ از طرف دیگر گروههای سنتی/معتدل طرفدار غرب که برای دفاع اسلام، آزادی افغانستان و اعادۀ سلطنت (پادشاه) می جنگیدند. چنین صف بندی ها نشان دهندۀ شکاف های عمیق سیاسی، جناحی، قبیلوی، منطقوی و قومی- زبانی بوده که در زمان پادشاه تشدید شده و حالا توسط حامیان متعدد دور و نزدیک، مسلمان و غیرمسلمان خارجی تشویق میشود. 

افزود برآن، هجوم شوروی بر افغانستان فرصت جدیدی برای امریکائی ها و اروپائی ها میسر میسازد تا با همکاری دولت های مسلمان اقمار خویش در خلیج (امارات متحده و عربستان سعودی) و مصر، کمک های پوشیدۀ هنگفت نظامی و اقتصادی را به مجاهدین افغان سرازیر کنند تا با دشمن مشترک آنها یعنی اتحاد شوروی، بجنگند. جریان پول و اسلحۀ سی آی ای (قرار گزارش، هر دالر آن با دالر سعودی جبران میشود) توسط آی ایس آی پاکستان مدیریت میگردد. با رسیدن پشتیبانی بزرگ مالی و تخنیکی، مجاهدین به زودی کنترول جهاد خویش را برای حامیان خارجی خود واگذار میکنند. پاکستان و ایران که میزبان بیش از 5 ملیون مهاجر میشوند، به تحمیل قیودات و کنترول بالای گروههای جهادی مقاومت افغانستان شروع میکنند. حکومت های خارجی و بخصوص جنرال ضیا پاکستان، به سخنگوئی مجاهدین تبدیل شده12 و آی ایس آی تصمیم میگیرد که کدام تنظیم جهادی چقدر پول و سلاح اخذ کند و اجازۀ عملیات در داخل افغانستان یابد. در نتیجه، چیزیکه بنام جهاد مردم محلی و خالصا بومی افغانستان آغاز شده بود، بتدریج به جنگ نیابتی تغیر شکل میدهد که توسط پاکستان و دستیابی به اهداف پاکستان مدیریت میگردد. گفتمان عمیقا افغانی جهاد، مانند حاکمیت دورۀ عبدالرحمن در یکصد سال پیش، یکبار دیگر در اختیار بازیگران دولتی (این بار، حکومت های خارجی) قرار می گیرد.

مبارزۀ اسلامی و ملی مردم افغانستان به مقابل رژیم حزب دموکراتیک کمونیست و حامیان شوروی آن به جهاد فراملی و جهانی تغیر شکل میدهد. در حالیکه مقصد اولیۀ جهاد، جنگ به مقابل کمونیزم در افغانستان است، بزودی برضد تمام بی دینان (کافران) گسترش مییابد. گفتمان جهاد بنام مقاومت ضد- شوروی در داخل افغانستان و در بین کمپ های مهاجرین در پاکستان و ایران مستولی میگردد. نشرات زیاد احزاب جهادی در مورد فضایل جهاد مسلح و مسئولیت مسلمانان جهان در پشتیبانی مجاهدین، مورد تمجید قرار می گیرد. مجاهدین به گشایش مکاتب در کمپ های مهاجرین در پاکستان و در بعضی مناطق آزاد شده در داخل افغانستان اقدام میکنند. تعداد زیاد مدرسه های دارای کارکنان غیرکافی برای اطفال مهاجرین افغان در ولایت شمالغرب صوبه سرحد (که دراین اواخر بنام خیبر پشتونخواه نامیده شده) پاکستان گشایش مییابد که توسط افراد یا گروه های از عربستان سعودی و سایر دولت های خلیج پشتیبانی مالی میگردد. این مدرسه ها به مراکز تربیوی برای مقاومت افغانستان و ماشین چوچه کشی برای تولید طالبان در نیمۀ سال های دهۀ 1990 تبدیل میگردد. تعداد زیاد موسسات کمک های امریکائی برای انکشاف بین المللی به نوشتن و چاپ کتاب های جدید درسی و تمجید فضایل جهاد حتی در کتاب های ریاضی، برای مکاتب افغانی (هم در داخل کشور و هم در کمپ های مهاجرین) می پردازند.

امریکا تحت زعامت ریگن، افغانستان را با موشک های ضد هواپیما تامین کرده و مجاهدین در رسانه های بین المللی بحیث "جنگجویان مقدس" و "رزمندگان آزادی" توصیف میگردند. افراد مسلمان و سازمان های اسلامی در سراسر جهان تشویق و دعوت میشوند تا در جنگ به مقابل شوروی در افغانستان بپیوندند. عبدالله عزام واعظ و رهبر مقاومت مشهور اردنی- فلسطینی به این دعوت لبیک گفته و "مکتب خدمات" برای استخدام جوانان مسلمان از شرق میانه، امریکا و اروپا برای جهاد در افغانستان را تاسیس میکند. اسامه بن لادن، فعال ثروتمند سعودی، به ایجاد بیت الانصار (خانه کمک کنندگان) در پشاور میپردازد که هدف آن کمک به جهادی های فراملی است. بعدا عزام و بن لادن داخل افغانستان میشوند تا بجنگند. عزام بعلاوه، مقالات الهام بخش و تحریک انگیزی به نشر رسانیده و از سایرین دعوت میکند تا دفاتر دیگری برای پشتیبانی رزمندگان عرب در داخل افغانستان، در پشاور ایجاد کنند13.

ازنگاه اندیشه، دهۀ جهاد در سالهای دهۀ 1980 یکبار دیگر تعهد محافظه کارانۀ فراگیر به اسلام را در بین ملیون ها مهاجر افغان و توده های روستائی، بخصوص در کمربند پشتونی جنوب به امتداد مرزهای پاکستان تصدیق میکند. این موضوع، همچنان ملیگرائی اسلامی در مخالفت با یک دشمن اثبات شده و نفرت انگیز رژیم حزب دموکراتیک و حامیان شوروی آنها را زنده و مستحکم میسازد. آنچه بسیار مهم است، مقاومت اعلان شده بنام جهاد باعث میشود تا یکتعداد رهبران مذهبی قدرت و شهرت از دست دادۀ خود را دوباره بدست آورند. مذهب در اتحاد های شکننده در بین سنتگرایان و اسلام گرایان میتواند سرش عمومی و زبان گفتمان برای این مردم و گروههای سیاسی ناجور را فراهم سازد. مبارزۀ آنها بصورت دستجمعی به جنگ برضد بی خدائی و کافری نگریسته میشود.

گروههای مقاومت محلی دارای ساختار افقی که بربنیاد اتحاد های اجتماعی استوار بوده و بصورت سست با مراکز متعدد قدرت و ثروت جهادی پشاور- محور وصل بودند، از خود مختاری قابل ملاحظۀ در محیط یک دولت ناکام برخوردار میباشند. این ساختارهای فرماندهی محلی سرانجام به بزرگترین قوت جنبش جهادی افغانی پیروزمند بر ضد شوروی تبدیل میگردند. تنظیم های محلی شدیدا شخصی، مشارکتی و وابسته بودند. روحانیون محلی مورد اعتماد در همکاری با فرماندهان جهادی، مناقشات محلی را بربنیاد تفاهم محلی و تطبیق شرع و عادت حل و فصل میکردند. آنها همچنان امنیت را تامین و خدمات حداقل عامه (صحت، آموزش، زراعت وغیره) را غالبا به کمک سازمانهای غیرحکومتی بین المللی اسلامی و غیر اسلامی فراهم میکردند، درحالیکه مناطق خود را در مقابل رژیم و احزاب جهادی رقیب محافظت می نمودند.

این سلول های محلی جهاد در سطوح منطقوی و ملی بطور عمودی با شبکه های سست، مجرد، اندیشوی و نسبتا سلسله مراتبی و غیرشخصی با تراکم اجتماعی بسیارکم وصل بودند. در محیط غیرمتجانس قومی- زبانی و سیاسی افغانستان سال های دهۀ 1980، این ساختار ها موثریت نسبی خود در جریان مقاومت را به اثبات رسانیدند، اما این ساختارهای عمودی شکننده و رهبران متمرد آنها پس از شکست دشمن مشترک، سرانجام فاجعه بار ثابت شدند. 

لفاظی های احزاب اسلامی و انقلابی مجاهدین نیز با درنظرداشت منافع حامیان خارجی آنها و گفتمان های متغییر جهاد فراملی و جهانی متاثر میگردد. مهمترین آنها ظهور "بنیاد گرائی جدید" جنگجویان جهادی سلفی- وهابی عرب در افغانستان با خصوصیات احساس ضد شیعه و مخالفت با صوفی ایزم و ستایش زیارتگاه ها همراه بوده و جهاد بر ضد تمام اشکال کفر (نه تنها کمونیزم) را دفاع و طرفداری میکند. دورنمای پیروزی مطمئین نظامی با خروج کامل سربازان شوروی در 1989 باعث افزایش تصور ایجاد یک حکومت اسلامی بر بنیاد عدالت و مساوات در افغانستان پسا- کمونیزم در بین مردم افغانستان میشود. توقعات مسلمانان سراسر جهان که جهاد افغانستان را پشتیبانی کرده بودند، نیز افزایش مییابد. پس ازاینکه ارتش سرخ شوروی شکست خورده و خوار میگردد، اتحاد شوروی نیز کمی پس از آن فرو پاشیده و باعث سقوط رژیم دست نشاندۀ آنها در کابل میشود.

 

بازی های "کارت اسلامی" پسا- جهادی: از "جنگ مقدس" تا وحشت طالبان و القاعده

جهادی های افغان با پیروزی بر ارتش سرخ متیقین به پیروزی در مقابل تمام قدرت های نظامی غیرقابل باور میشوند. اما این پیروزی نظامی شادی انگیز به زودی به یک ناکامی سیاسی غم انگیز با پیامد های جدی برای افغانستان، منطقه و جهان تبدیل میگردد. دلایل این ناکامی، پیچیده و متعدد است. در اینجا بالای مسایل کلیدی زیر تماس میگیرم: چرا و چگونه مجاهدین افغان کشش خود در بین کتله های افغان را بزودی پس از پیروزی خویش از دست میدهند؟ چطور و چرا مجاهدین افغان و اندیشۀ اسلامی آنها برای بازی توسط حامیان رقیب منطقوی و دور در یک "بازی بزرگ" جدید بسادگی به یک "کارت اسلامی"تبدیل میگردد؟ سرانجام، پیامد های این "بازی های" خطرناک توسط "دوستان" مجاهدین، برای اسلام در قدرت و مردم افغانستان، منطقه و جهان چه بوده و میباشد؟ من استدلال میکنم این بازی های کارت اسلامی بی پروا و جنجالزای پسا- جهادی توسط حامیان قبلی جهاد ضد- شوروی در افغانستان در جریان سال های دهۀ 1980، با تولید و رها کردن طالبان وحشی و تروریست های القاعده، نه تنها نقش سازندۀ اسلام در قدرت در افغانستان را خدشه دار میسازد، بلکه فاجعۀ عظیمی را  برای مردم جنگ زدۀ افغانستان، جامعۀ بین المللی و بخصوص اروپا و امریکا نیز به میان میآورد.

 کمی پس از سقوط رژیم کمونیست دکتور نجیب الله در اپریل 1992 به دست احمد شاه مسعود (فرمانده مشهور جهادی تاجیک)، یک حکومت جدید انتقالی مجاهدین بنام "جمهوری اسلامی افغانستان" در راولپندی پاکستان ساخته میشود. اما در جریان چند هفته، اوضاع کابل به کمک قدرت های خارجی (پاکستان، عربستان سعودی و  امریکا از یکجانب و ایران، هند، روسیه و چین از جانب دیگر) به جنگ های تلخ بین القومی و جناحی تبدیل میشود. منافع این دو اردوگاه رقیب و نیابتی های افغان آنها (که ترکیب آنها در جریان سالهای دهۀ 1990 بسرعت تغیر میکند)، باعث کنار گذاشتن و یا فراموشی کامل منافع مسلمانان عادی افغانستان میگردد.

پاکستان اولا با استفاده از یکتعداد اسلامگرایانی که در پاکستان پناهگزین بودند، "کارت اسلامی" را به مقابل رژیم جمهوری داود (1973 - 1978) و به گونۀ بسیار پُرهیاهو به مقابل حکومت حزب دموکراتیک بازی میکند تا از نشنلیزم پشتون در مدیریت جهاد افغان در جریان سال های دهۀ 1980 بکاهد. هیئت مدیرۀ آی ایس آی پاکستان نیز گروه های اسلامگرای پشتون سنی و بخصوص حزب اسلامی گلب الدین حکمتیار را ترجیح میدهد. درواقعیت، پاکستان حکمتیار و حزب او را آراسته میسازد تا پس از سقوط کمونیست ها برتخت قدرت کابل بنشیند. پشتیبانی پاکستان از پشتون ها پنج دلیل دارد: 1. راضی نگه داشتن مردم پشتون خود که حضور گسترده در ارتش و نیروهای امنیتی پاکستان و همنوائی با پشتون های افغانستان دارند؛ 2. غلبه بر مناقشۀ خط دیورند با تکیه بر آرمان های اخوت اسلامی و شعار تکراری اسلام گرایان که "اسلام مرز نمی شناسد"14؛ 3.  به عهده گرفتن نقش "برادر بزرگ" برای حکومت پشتون- رهبر در کابل و ماموریت اصلی باز سازی و انکشاف افغانستانِ پس از جنگ که پاکستان توقع داشت جامعۀ بین المللی هزینۀ آنرا سودمندانه می پردازد؛ 4. دسترسی آزاد و سهل برای تجارت و سرمایه گذاری به جمهوری های جدید و مستقل آسیای میانه؛ 5. دستیابی به "عمق استرتژیک" در صورت یک جنگ هستوی با هند.

سعودی ها از سیاست پاکستانی ها پشتیبانی میکنند، زیرا چنین می پندارند که گروههای سنی پشتون توان آنرا دارند که قدرت شیعه های هزاره و نفوذ ایرانیان در کشور را محدود سازند. پشتیبانی امریکا به این مقصد بود تا از تبدیل ایران به یک مسیر متناوب برای انتقال نفت و گاز بحیرۀ کسپین و آسیای میانه جلوگیری شود. لذا قدرتمند سازی پشتون ها در افغانستان نشان دهندۀ تقارب نزدیک منافع پاکستان، عربستان سعودی و امریکا است. آی ایس آی بخاطر تسریع تحقق اهداف جمعی و ستراتژیک خویش در افغانستان پسا- کمونیست، خواهان پیروزی نظامی بیدرنگ حزب اسلامی پس از خروج ارتش شوروی بالای رژیم نجیب الله بود. اما با وجود تلاش های همآهنگ آی ایس آی و حزب اسلامی حکمتیار در جریان چهار سال (1988 - 1992) پس از خروج ارتش سرخ، چنین پیروزی قاطع نظامی میسر نمی شود.

احمد شاه مسعود فرماندۀ جمعیت اسلامی و تاجیک در اتحاد با رشید دوستم، رهبر ملیشۀ ازبیک از افغانستان شمالی، به گمان اغلب در اثر تشویق و پشتیبانی ایران و هند در اپریل 1992 میتوانند از این تصمیم پاکستانی ها، سعودی ها و امریکائی ها جلوگیری کنند. ایران نیز در اتحاد احزاب جهادی هزاره بنام حزب وحدت زیر رهبری علی مزاری نقش عمده داشته و این انکشاف باعث تشویش پاکستانی ها و سعودیها میگردد. آنها با ترسیدن از نفوذ شیعیان ایران بالای رژیم کابل از شمولیت احزاب شیعه در حکومت انتقالی مجاهدین ممانعت میکنند که قدرت کابل را به دست میگیرد. با وجود پیروزی در دور نگه داشتن هزاره های شیعه از حکومت انتقالی مجاهدین، هر سه قدرت خارجی از اینکه حکمتیار بعوض رئیس دولت، بحیث صدراعظم تعین شده، ناخوش میباشند. حکمتیار با تشویق متحدین خارجی خویش، کابل را از قرارگاه خود در دامنه های جنوبی شهر برای دو سال (1992 - 1994) موشک باران میکند. او با آغاز جنگ های نیابتی کشنده و بیرحم و اتحاد های کاملا غیرقابل باور جناحی در بین پشتون ها و غیرپشتون ها (تاجیک ها، ازبیک ها و هزاره ها) و سنی ها و شیعه ها (امامی ها و اسماعیلی ها) قسمت اعظم شهر کابل را به ویرانه مبدل می سازد.

 در نبود یک قدرت مرکزی در کابل، کشور به واحد های منطقوی خود مختار بر بنیاد درزهای قومی- جناحی و قبیلوی تقسیم شده و توسط افراد یا شورا های قدرتمند15 اداره میشود. تمام احزاب بر سر کابل می جنگند. کندهار و ولایات جنوبغربی پشتون نشین درانی در هرج و مرج و بی قانونی کامل قرار دارد.

لذا ظهور طالبان در کندهار یک پدیدۀ شگفت انگیز نیست. توانائی ملا عمر و پیروانش در ایجاد نظم در منطقه مورد پسند و خوشحالی مردم میشود. پاکستان با نا خشنودی از پشتیبانی حکمتیار از صدام حسین در جریان جنگ خلیج و کارآئی ضعیف او در میدان جنگ کابل، به جنبش ملاعمر و طالبان او می چسبد. حکومت انتقالی مجاهدین مصروف جنگ نیابتی بر سر کنترول کابل بوده و نمیتواند هیچیک از وعده های اسلامگرائی خویش برای مردم متوقع را ارایه کند. جنگ های داخلی و رفتار تخریبی متقابل، مردم را مجبور میسازد که یکبار دیگر بالای جوامع محلی وفادار و مورد اعتماد خود بخاطر دفاع در مقابل خشونت روز افزون حکومت یا کسانیکه خواهان کنترول دولت بودند، اتکا کنند. مسافرت و تجارت در امتداد جاده ها نا امن گردیده و تاجران بطور مدوام مواجه به باجدهی توسط تفنگداران مالیه گیر می شوند. ملاعمر و طالبان جاده ها در مناطق زیر کنترول خود را پاک کرده و وعده میدهند که قانون و نظم را با تطبیق شرع تامین می کنند. آنها تعهد می کنند که درک سنتی اسلام را یکجا با عناصری از ارزش های افتخاری پشتون ها (پشتونوالی) عملی می نمایند. با درنظرداشت شهرت اولیۀ ملاعمر در بین پشتون های محلی، جنبش طالبان او بسرعت توسط بینظیر بوتوی پاکستان تائید و توسط عربستان سعودی مورد حرمت قرار میگیرد. پالایش اندیشوی طالبان و استخدام آنها به جمعیت العلمای پاکستان زیر رهبری مولانا سمیع الحق سپرده میشود که منزلت پدر معنوی جنبش طالبان را کمائی میکند. جنگجویان طالبان از حوزه های علمیۀ پاکستانی استخدام میشوند که توسط جمعیت العلما اداره میشوند. این حوزه های علمیه در امتداد مرزها قرار داشته و یکی از مراکز عمدۀ تربیوی برای جهاد به مقابل شوروی در سالهای دهۀ 1980 بوده که شاگردان آنها مهاجرین (پشتون) افغان بودند. در صف آنها بعلاوه، واحد های عرب- افغان های قرار داشتند که به اسامه بن لادن و ایمان الظواهری و سازمان تروریستی جدید التاسیس القاعده پیوسته بودند. افزود برآن، برای یکتعداد جهادی های منطقوی و بین المللی از کشمیر، جمهوری های آسیای میانه و سایر سرزمین های اسلامی، پناگاه مطمئین و مراکز تربیوی در ساحات زیر کنترول تروریست های طالبان در داخل افغانستان فراهم میشود.

مطابق یک گزارش بی بی سی در مصاحبه با بینظیر بوتو در 14 اکتوبر 1996، سعودی ها تادیه کنندۀ پول و امریکا و برتانیه تامین کنندۀ سلاح های است که طالبان به کمک آن در سپتمبر همان سال بالای کابل هجوم برده و حکومت ربانی- مسعود را به شمال کشور میرانند. یک سال پس در 1997، طالبان به کمک آی ایس آی و در اتحاد با عبدالملک، یکی از جنرال های عبدالرشید دوستم مزارشریف را تسخیر کرده و دوستم را تبعید می کنند. این اتحاد طالبان با عبدالملک پس از پیروزی آنها بزودی از هم گسیخته و  نیروهای عبدالملک در همکاری با هزاره ها، جنگجویان طالب را بهنگام عقب نشینی از مزارشریف سلاخی میکنند. پیروزی اولیۀ طالبان در تسخیر مزارشریف، مهم ترین مرکز شهری در شمال، باعث شناخت رسمی حکومت طالبان توسط پاکستان، عربستان سعودی و امارات متحدۀ عربی میشود. آنها بخاطر اتحاد دوبارۀ افغانستان در زیر زعامت پشتون ها، پیام شادمانی تبریکی از ظاهرشاه (شاه قبلی تبعیدی) دریافت میکنند. از این زمان ببعد، جنگ انتقام جویانۀ طالبان به مقابل غیرپشتون ها در شمال و مرکز افغانستان (بخصوص بمقابل ازبیک ها و هزاره ها) تا پایان حاکمیت آنها در 2001 سخت ناگوار و کشنده بوده است. طالبان در تلاش های وحشیانۀ خویش بخاطر اشغال مناطق شمالی و مرکزی افغانستان به مقاومت سختی در محلات مواجه میشوند. ایران، هند و جمهوری های آسیای میانه و هم روسیه و چین از طالبانی گردیدن منطقه ترسیده و به شدت به تهیۀ سلاح و مهمات به اتحاد جدید التشکیل شمال تاجیک ها، ازبیک ها و هزاره ها برای دفاع از مناطق ایشان اقدام میکنند. جوامع زیاد پشتونی در مناطق مختلف افغانستان شمالی پشتیبان طالبان قبایل جنوبی خویش گردیده و بحیث پناگاه امن و قرارگاه طالبان در جنگ آنها برای مطیع سازی باشندگان محلی غیرپشتون خدمت میکنند. این جنگ خونین منجر به بزرگترین قتل عام هزاره ها توسط طالبان در افغانستان مرکزی میشود. نابودی و تبعید ازبیک ها از شمال یاد آور عصر امیر آهنین (عبدالرحمن خان) در سدۀ نزدهم است.

مقاومت غیرپشون ها اساسا بواسطۀ عدم تمایل برای بازگشت به سلطۀ پشتون ها تغذیه میشود، سلطۀ که این بار با تحمیل اندیشۀ نفرت انگیز و خشن طالبانیزم توجیه می گردد، همانطور که عبدالرحمن یک سده قبل، حاکمیت خود را با استفاده از "دفاع اسلام" توجیه میکند. عناصر مهم این عقیده، تفسیر سختگیرانۀ شرع، تحمیل مجازات حدود، قیودات شدید آموزش زنان و حقوق آنها برای کار، محدودیت آزادی های مدنی، نظارت اخلاقیات عامه و منع موسیقی، تلویزیون، ویدیوتیپ و بازی ها میباشد. با تقرر ملامحمد عمر بحیث امیرالمومنین توسط یک مجمع بزرگ ملاهای پشتون در کندهار، عمر به یک قدرت عالی تبدیل شده و سخن او در تمام موارد، حرف آخری است. با حلول دوبارۀ سیاست های مقدس سازی دولت امیرعبدالرحمن خان یک سده قبل، افغانستان به یک حلقۀ کامل در کاربُرد افزاری اسلام توسط قدرت دولتی تبدیل میگردد. این عناصر طالبانیزم بحیث بنیادگرائی جدید با افزایش اعمال ضد- شیعه و ضد- صوفی مردم محل و هم مخالفت با غرب و نوگرائی تکمیل میشود، طوریکه توسط اتحاد های جهادی های جدید بین المللی آنها و سازمان تروریستی القاعده به رهبری بن لادن، دفاع و طرفداری میشود. اثرات تقویۀ عقیدۀ طالبان توسط پولیس ظالم آنها (امر به معروف و نهی از منکر) همه روزه، بخصوص در کابل و اکثریت مناطق شمال زیر کنترول آنها، احساس میشود. طالبانیزم جزیۀ خود از میراث تاریخی افغانستان را هم اخذ میکند: بخش هنگفت داشته های موزیم کابل به یغما رفته و تعداد زیاد آثار تاریخی از بین برده میشود، بخصوص مجسمه های مشهور بودای بامیان در افغانستان مرکزی. حاکمیت طالبان در بیرون ساحات پشتون جنوب به سلطۀ ترور و وحشت تبدیل می گردد.

با افزایش کنترول طالبان در افغانستان، آنها برای استقرار موثر اسلام در مدیریت قدرت از مردم افغانستان سوئ استفاده کرده و اجازه میدهند القاعده جنگ تروریستی خود بر ضد منافع امریکا را در عربستان سعودی، یمن و افریقای شرقی و هم در اروپا و امریکا با معافیت زیاد گسترش دهند. امریکا و غرب با وجود هشدارها و تقاضاهای مکرر برای کمک در مورد وضع مردمان غیرپشتون در زیر سلطه ترور طالبان و القاعده از سال 1996، بی اعتنا میمانند. سرانجام حوادث غم انگیز 11 سپتمبر 2001 است که توجه جهانیان را به پیامد های هولناک بازیهای کارت اسلامی توسط قدرت های منطقوی و بین المللی در افغانستان از سال 1992 جلب میکند. امریکا با راه اندازی عملیات نظامی در 7 اکتوبر 2001 بخاطر دورنمودن طالبان از قدرت پاسخ داده و به اصطلاح جنگ بر ضد ترور را آغاز میکند.

 

مداخله امریکا و ناتو، بازگشت طالبان و آیندۀ بازیهای کارت اسلامی

رئیس جمهور جوج بوش تصمیم میگیرد در پاسخ به حملات 9/11 به مقابل امریکا، یک حملۀ نظامی به راه اندازد. امریکا با تصویب ملل متحد و پشتیبانی نیروهای ائتلافی ایساف و پاکستان در پی دورنمودن طالبان از قدرت میشود. طالبان در جریان مداخلۀ نظامی شکست میخورند، اما از بین نمی روند.اکثریت آنها پراگنده شده و به روستا های خویش میروند، درحالیکه رهبران آنها یکجا با رهبران القاعده توسط حامیان آی ایس آی آنها در پاکستان پناه داده میشوند. پیروزی نظامی دیگری در افغانستان میسر میگردد، اما آیندۀ سیاسی کشور و نقش اسلام در آن نامعلوم است.

رئیس جمهور پس از شکست طالبان به تعهد امریکا برای ملت سازی و ترویج دموکراسی در افغانستان سخن رانده، امیدواری ها و توقعات افغان های عادی را بلند میبرد. او همچنان بالای این واقعیت تاکید میکند که جنگ او بر ضد ترور، یک جنگ صلیبی بر ضد اسلام نبوده و هدف او افراط گرایان تروریست است. تلاش برای اعمار مجدد یک حکومت پسا- طالبانی در دسمبر 2001 در کنفرانس بن و تحت نظارت ملل متحد آغاز میشود. با وجودیکه نمایندگان گروههای مختلف قومی در جلسه اشتراک داشتند، شکایت های در مورد انتخاب قبلی حکومت موقت افغانستان تحت رهبری حامد کرزی توسط قدرت های بین المللی بلند می شود. حکومت موقت بوجود آمده در کنفرانس بن وظیفه دارد تا توافقات بن را تحت نظارت نمایندۀ خاص ملل متحد برای افغانستان تطبیق کند. آنها وظیفه داشتند: لویه جرگه را دائر نموده، رئیس دولت انتقالی را انتخاب و کمیسیونی را برای طرح و تصویب قانون اساسی تا 2004 ایجاد کنند؛ انتخابات ریاست جمهوری، پارلمانی و محلی را برگزار کنند؛ نیروهای امنیتی افغان را ایجاد و پروسۀ خلع سلاح و ادغام دوبارۀ نیروهای جهادی در ارتش ملی و پولیس ملی را اجرا کنند. با سرازیر شدن پول های هنگفت بازسازی و انکشافی در کشور، فرماندهان سابق جهادی و تعداد زیاد مهاجرین افغان برگشته از پاکستان و ایران و تکنوکرات های انگلیسی دان از غرب، به دریافت وسایل ابتکاری رسمی یا غیررسمی، مشروع یا غیرمشروع برای بهره برداری از این ثروت باد آورده شروع میکنند. بهبود امنیت پس از سقوط طالبان نیز این امکان را برای فرماندهان و رهبران مجاهدین میسر میسازد تا ثروت هنگفت شخصی و عامۀ را که در سالیان اخیر بدست آورده بودند، به نمایش و حتی سرمایه گذاری بگذارند. فساد روز افزون و عدم توجه به نیازهای اولیۀ مردم روستائی کشور، زمینه را برای بازگشت دوبارۀ طالبان در بین پشتون های جوار مرزهای پاکستان آماده میسازد.

تا سال 2006 طالبان و القاعده با وسایل قوی و پیشرفتۀ انفجاری و حملات انتحاری به مقابل حکومت افغان، مردمان ملکی و نیروهای ائتلاف دوباره پیدا میشوند. بازگشت طالبان از پناگاههای مطمئین و مراکز تربیوی در پاکستان، بتدریج به ساحات بزرگ کمربند پشتون در جنوب و شرق افغانستان و امتداد مرزهای پاکستان گسترش مییابد. پشتیبانی طالبان فقط به مناطق پشتون نشین در افغانستان و پاکستان محدود مانده و یک پیام الهامی دارد: اسلام باید در مقابل تهدید نیروهای اشغالگر امریکائی دفاع گردد که یک حکومت غیرمشروع، فاسد و غیراسلامی را در کشور تحمیل کرده اند. هجوم نظامی امریکا در جریان ادارۀ اوباما مانند حاکمیت سلف او و تمرکز بالای حل نظامی بوده است. قرار معلوم امریکا و متحدین ائتلافی آن یا توانائی نداشتند یا نمی خواستند به مرض اصلی سیاسی و اخلاقی حکومت داری غیرمناسبی تماس گیرند که خود شان در افغانستان ایجاد کرده و به پشتیبانی آن ادامه میدهند. این ناکامی باعث شده که پیروزی نظامی 2001 بر ضد طالبان، به ناکامی سیاسی دیگری برای مردم افغانستان، منطقه و جهان تبدیل شود.

 

نتیجه گیری

نقش اسلام بحیث عنصر اصلی فرهنگ سیاسی افغانستان از سال های دهۀ 1880 بدینسو، به مداخلات افزاری توسط دولت و قدرت های بین المللی محدود بوده است. نهاد جهاد غالبا توسط افغان های حاکم و محکوم برای بسیج موثر توده ها بر ضد اشغال یا مداخلۀ خارجی بکار گرفته شده است. جهاد یک شیوۀ بسیج مطلوب حاکمان برای سرکوب مخالفان داخلی (حقیقی یا تصوری) آنها نیز بوده است. آنهائیکه بر ضد قدرت شاهان مستبد مبارزه میکردند نیز جهاد را بحیث یک اسلحۀ استدلالی (برهانی) بکار برده اند. شخصیت های اسلامی بشمول علمای سنتی، مشایخ یا روحانیون (عارفان صوفی) یا آموزش دیدگان الازهر یا اسلام گرایان آموزش دیدۀ سیکولر، توسط حاکمان افغان و قدرت های خارجی استخدام شده اند تا از منافع آنها در مقابل مردم خویش دفاع کنند. نیرومندی نهاد و لفاظی جهاد و شهادت، طوریکه در جنگ فعلی طالبان به مقابل نیروهای امریکا و ائتلاف دیده میشود، هنوز هم دست نخورده است. قدرت موثر جهاد به گمان اغلب تا زمانی باقی خواهد ماند که حکومت ها بدون اعتنا به ارزش های بنیادی اسلامی مانند عدالت، درستی و صداقت کار کنند. جهادیزم نیز تا زمانی باقی خواهد ماند که قدرت های خارجی دور و نزدیک، مسلمان یا غیرمسلمان با نصب رهبرانی که حقوق خود گردانی اداری را انکار میکنند، ارادۀ خود را بالای مردم افغانستان تحمیل می نمایند.

ادعاهای اجرای شرع یکی دیگر از گفتمان های بسیار مروج توسط حاکمان افغانستان بوده است. درواقعیت، اجرای شرع بحیث یک وسیلۀ مطلوب برای دوام تمرکز اداری از طریق دادگاههای حقوقی و سیستم آموزشی خدمت نموده است. به عین ترتیب، معرفی اصلاحات اسلامی توسط دولت غالبا به مقصد مقدس سازی دولت و ملی سازی اسلام بوده تا مشروعیت حکومت را بالا ببرد. چنین تلاش ها (حتی اگر مانند دوران امان الله، با نیت خوب هم باشد)، منجر به نتایج غم انگیز برای حکومت و مردم عادی افغانستان شده است. نتیجۀ وعدۀ ایجاد یک حکومت اسلامی و تیله کردن جامعه به طرف نوگرائی و پیشرفت در خارج از چوکات ارزش های انسانی اسلام، خالی و بی مایه بوده است. درحقیقت، در مخالفت با احکام اسلامی (سورۀ انفال، 1 - 19 دیده شود) که جنگجویان جهادی هیچگونه حق تقدمی در غنایم جنگی (صرفنظر از تاراج دشمن یا در مورد افغانستان، پول های داده شده به نام جهاد توسط پشتیبانان خارجی) ندارند، تمام رهبران جهادی افغان، تمام این منابع را مانند اموال شخصی خود تلقی کرده اند. این مسئله واقعیتی بوده است در برابر اینکه، اکثریت قربانی های جهاد بر دوش اعضای عادی جوامع محلی بوده است.

با وصف سوئ استفادۀ افزاری تکراری اسلام در دست های حاکمان و نخبگان قدرت افغانستان، مردم روستائی و شهری کشور با امیدها و آرزوهای خویش برای شرایط بهتر زندگی و رستگاری در زیر چتر اسلام ادامه میدهند. پیام بسیار قوی ارزش های انسانی اسلامی مانند عدالت اجتماعی، سخاوت، تواضع، عطوفت و مساوات در پیشگاه خدا (با جود هزاران مایوسی)، در بین توده ها ادامه دارد. زمانی میتوان مانع پیروزی طالبان و القاعده گردید که امریکا و شرکای ائتلافی او، رژیم کرزی را با یک سیستم مناسب حکومت داری در افغانستان تعویض کنند: یک سیستم سیاسی اعمار شده بر بنیاد تحقق اصول جهانی دموکراسی و ارزش های انسانی؛ نه بر بنیاد خیالات یک فرد، قبیله، قوم یا حزب سیاسی.

 

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

1. اصل مقاله قرار است بحیث فصل 30 در کتاب ارزشمند زیر در ماه نومبر سال جاری به نشر برسد:

The Oxford Handbook of ISLAM AND POLITICS. Oxford University Press.

منابع هنگفت آن در چاپ انگلیسی داده شده است. دوستانی که مایل اند نظرات، پیشنهادات یا معلوماتی در مورد مقاله/کتاب داشته باشند، میتوانند توسط ایمیل های زیر با جناب شهرانی و یا اینجانب در تماس شوند:

shahrani@indiana.edu                                    lalzadabdul@hotmail.com

2. بر بنیاد گزارش های اولیۀ سده نزدهم، باشندگان مسلمان این ساحه دینداران محافظه کار، اما تحمل کنندۀ عیسویان اروپائی بودند که از بین آنها می گذشتند. با آنهم کاربُرد جهاد بحیث یک آلۀ محرک و انگیزشی بر ضد قدرت های استعماری عیسوی اروپائی در بین مردم این منطقه وجود داشته که آنها را کافران، دشمنان اسلام و تهدیدی برای آزادی مسلمانان میدانستند. جنگ برای دفاع اسلام و قلمروی مسلمین فرض پنداشته می شود؛ کسانیکه می جنگند و پیروز میشوند، غازیان اند و کسانیکه در این راه کشته میشوند، شهیدان اند. این درک بتدریج قوت و شهرت بیشتری، بخصوص در بین قبایل پتان/پشتون در صوبه سرحد برتانیه پیدا میکند. این نظرات عامیانه در مقابل مهاجمین خارجی غیرمسلمان، بخصوص در مناطق روستائی کشور ادامه داشته، بار دیگر در جریان جهاد ضد- شوروی/کمونیست ها در سال های دهۀ 1980 خشن تر شده و در جنگ فعلی تروریست های طالب و القاعده به مقابل امریکا و ناتو در افغانستان، به اوج خود رسیده است.

3. مهم است ذکر کرد که ادامۀ تهدیدات استعماری برتانیه در مرزهای جنوبی و شرقی با ایجاد خط دیورند (1893)، باعث قیام های دوامداری گردیده، توسط شاهان افغان تشویق شده (مخفی یا علنی) و توسط جهادی های صوفی "روحانی- مشرب" پشتون رهبری شده که برتانویها آنها را بنام "ملای دیوانه/فقیر" و "آتشپاره های سرحد" نامیده اند. این پیرها یا فقیرها و مخلص های قبیلوی پتان آنها چهره های مهم پختون/پتان های هر دو جانب مرز در دهه های آینده بودند. در مناطق غربی و شمالی افغانستان، جائیکه تهدیدات فوری استعماری کمتر فرا گیر بود، نهاد های طریقت شرع- محور به رهبری علمای آموزش دیده مانند مرشید/خلیفه ها و مرید های آنها بدون پروسۀ مشابه نظامی سازی یا سیاسی سازی تقوا ادامه مییابد.

4. یکتعداد علمای شرع و پیرهای طریقت با تعین او بحیث امیر توسط برتانیه مخالفت کرده و به پشتیبانی پسر کاکای او، سردار یعقوب خان بر می خیزند. امیرعبدالرحمن خان پس از غصب قدرت، فرمان اعدام یکتعداد و پیگرد سایرین  را صادر میکند. او آنها را بنام "رهبران دروغین دین" و علت زوال ملت اسلام متهم میکند.

5. مهم ترین آنها نادرخان رئیس خانوادۀ مصاحبان است که بعدا کشور را از 1929 تا 1978 اداره میکنند و خانوادۀ محمود طرزی که نقش قاطعی در شکل دهی سیاست های دولت در جریان سا لهای دهۀ 1910 و 1920 بازی میکند.

6. عدم توافق بالای سیاست های او باعث نفاق در بین مقامات عالیرتبه و منجر به عزیمت جنرال نادرخان (وزیر جنگ او) بحیث سفیر در فرانسه میشود؛ نادرخان پس از کناره گیری امان الله و جنگ داخلی متعاقب آن در سال 1929، بحیث "ناجی وطن" برمیگردد.

7. مطابق یک تلگرام از ویسرا به سکرتر دولت در لندن بتاریخ 15 می 1935، کمک مالی اولیه در سال 1929 برای نادرشاه مبلغ 4 ملیون (40 لک) روپیۀ هندی و "یکتعداد تفنگ های هندی" است. با آنهم نادرشاه بصورت رسمی از اخذ هر گونه کمک از هند برتانوی انکار و یک موقف فریبنده در مورد معاملات خود با هند برتانوی و پشتون های سرحد در امتداد مرزها اتخاد میکند. پشتیبانی برتانیه برای او دو منظور دارد: کمک بخاطر تامین صلح در بین قبایل پشتون سرحدی که پیروز میگردد و ممانعت نفوذ اندیشوی و سیاسی شوروی  به طرف جنوب که سرانجام دستاوردهای ناچیزی دارد.

8. لوئیس دوپری میگوید، "قانون اساسی 1931 نادرشاه دربرگیرنده یکتعداد عناصر درهم و برهم و غیرکارا بود که از قوانین اساسی ترکیه، ایران و فرانسه و قانون اساسی 1923 امان الله به اضافۀ یکمقدار چیزهای از شرع حنفی سنی و عادات محلی استخراج شده و یکتعداد زیاد آنها در تناقض با شرع بود". او خاطر نشان میسازد که زنها با وجود ادعای تساوی در ماده 7 "قطعا موقف پائین تری در جامعه افغانی داشت".

9. برای ارایۀ اتنوگرافی از تاثیر پیشرفت های زیرساختاری بالای تولید فقر روستائی، به شهرانی 1979، بخصوص درمیان دهقانان وخی، مراجعه کنید.

10. در بین آنها برهان الدین ربانی است که بعدا رهبر جمعیت اسلامی میشود، حزب او جهاد ضد شوروی سالهای دهۀ 1980 را رهبری میکند. او بعدا رئیس جمهور افغانستان (1992 - 1996/2001) گردیده و در 23 سپتمبر 2011 در خانۀ خویش در کابل بهنگام پذیرائی فرستادۀ نام نهاد طالبان به قتل میرسد که بمی را در دستار خود پنهان کرده بود.

11. حزب اسلامی متلاشی میشود، اما عین نام حزب اسلامی مولوی خالص را نگه میدارد. عبدالرب رسول سیاف استاد دیگر دانشگاه کابل و دوست ربانی، سازمان رقیب دیگری بنام اتحاد اسلامی برای آزادی افغانستان تاسیس میکند. این چهار حزب خود را اسلامیون انقلابی نامیده و با سه حزب دیگر سنتی بنیاد گرای جور شده در پشاور پاکستان مخالف بودند.

12. سرانجام در جریان توافقنامه 1988 ژنیو سربازان شوروی از افغانستان خارج گردیده و پاکستان و امریکا نمایندگی مجاهدین  افغان را به عهده داشتند.

13. در زمان خروج سربازان شوروی در بهار 1989 حدود 30 هزار جوان عرب و شمار زیادی از آسیا، افریقا و اروپا بشمول بنیاد گذاران آینده و رهبران القاعده در جهاد افغانستان سهم بودند.

14. این هدف دور از تحقق بود، طوریکه گزارش های تصادمات مسلحانۀ جدید بر سر خط دیورند باعث می شود، کرزی بالای طالبان صدا کند که باید در کنار سربازان جوان افغان ایستاده شده و از خاک خود دفاع کنند.

15. اسماعیل خان مناطق غرب و قبل از همه ولایات پارسیگوی اطراف هرات را کنترول میکند؛ شمال و در درجه اول ولایات ازبیک نشین در اطراف مزار توسط رشید دوستم اداره میشود؛ ولایات هزاره نشین مرکزی توسط حزب وحدت و رهبر آن علی مزاری کنترول میگردد؛ ولایات شمالشرقی، وادی پنجشیر و جلگۀ شمالی در شمال کابل توسط جمعیت اسلامی ربانی و مسعود کنترول میشود؛ ولایات شرقی که اکثرا مسکونۀ قبایل پشتون غلزی اند، توسط شورای مشرقی اداره گردیده و لوگر، میدان و ولایات جنوبغربی پشتون زیر کنترول حکمتیار و حزب اسلامی قرار داشتند.

 

 

 


بالا
 
بازگشت