مهرالدین مشید

 

گوسفندانی که در چراگاۀ امریکایی ها چریده اند، محال است تا چراگاه های شهری شان را ترک کنند

آیا ممکن است ، گوسفندان فربۀ امریکایی چراگاۀ شهری شان را ترک کنند؟

خداوند رحمت کند، مدیر صاحب عبدالقادر و روحش شاد باد که روزگاری در زندان مخوف پلچرخی یار و هم کاسۀ ما بود و زندان هم که قصه های عجیب و ناگفته یی دارد. زوایای سلول های تنگ آن هر لحظه آبستن تراژیدی ترین رخداد های تازه است و فریاد های در گلو شکستگان را بار بار می شکست و هنوز هم می شکند. جناب مدیر صاحب زبان خیلی نرم وبرنده داشت و برای مهار کردن ایادی قلدران، بویژه کارگزاران ملک های زندان تجربۀ بالایی داشت. هر از گاهی که توطیه یی راه اندازی میشد، به سرعت خنثایش می نمود، دوباره باز می گشتت و می گفت، فیوزش را کشیدم. هرچند سخن مدیر صاحب به ظاهر خیلی ساده بود و اما درواقع کار بزرگی را انجام داده بود و یک توطیۀ کلان را خنثا کرده بود. شاید خوانندۀ عزیز بپرسد که حرف بر سر گوشفندان فربه است که از بس در خوان میلیون ها دالری امریکا چریده اند و شکم های بزرگ افگنده اند که حتا از چاقی زیاد مجال جنبیدن را از دست داده اند و چه رسد به آن که جرئت و توانایی بیرون شدن از چراگاۀ شهری شان را داشته باشند. در این تردیدی نیست که این ها دیروز مردان معزز و با همتی بودند و حتا از عنقای بلند پرواز و مغرور قله های هندوکش و بابا باج گیری می کردند. سرغرور و افتخار را بر آسمان ها کوبیده و جز سر بر آستان آزادی خواهان و سربداران جهان، بجایی دیگری نمی نهادند. این ها نه تنها مردان سرکش و باوقاری بودند که شکوۀ قامت شان های کشیدۀ شان هر لحظه قیامت تازه یی برپا می کردند و هر از گاهی دست عصیانگران را می فشردند. چنان مردان با  صلابت و در عین تنگذستی ها با سخاوت بودند که نه تنها از حادثه سازان تاریخ حق سکوت نمی گرفتند؛ بلکه دستان حادثه سازان تاریخ را از پشت می بستند و رخداد های پراگنده و درهم برهم را  سمت و سوی بهتر میدادند؛ یعنی نه این که تاریخ را از مسخ و تحریف رهایی می بخشیدند. از این هم بیشتر با خون های سرخ شان خط درشت به سوی افق تاریخ می کشیدند تا عشق راستین در پای آرزو  های واقعی را صادقانه به اثبات رسانند. با فریاد های عاشقانه، عشق انسان داشتن را در پای بی سرانجامی های دردناک به اثبات رسانیدند و شکوه و وقار عشق خالص انسانی را خیلی عاشقانه در باغستان سرخ سرانجامی ها به آغوش کشیدند. اما هزاران دریغ و صدها هزار افسوس که این مردان باوقار و باشکوۀ دیروزی که سر بر آسمان غرور و افتخار می جنباندند، امروز چنان رنج تنگدستی های معنوی و بی وقاری های لذت بار را به بهای از دست دادن بزرگترین ارزش های انسانی می کشند که شاید رنج های فراموش ناپذیر روز ها و شب های دردناک مدیر صاحب قادر خان برابر به رنج جانکاۀ یک شبۀ آنان نباشد؛  زیرا درد این ها درد تنگ دستی و فقر نیست و رنجی بزرگتر از یک زندانی، زیرا این ها در زندان خویشتنی ها اسیر شده اند و درد اسارت بزرگتری را  به جان خریده اند. اسارت مرگباری که به گونۀ شگفت انگیزی با قدرت و ثروت معاوضه شده است و با اخذ حق سکوت از امریکایی ها در حد"سن آف بیچ" نزول نمودند. چنانکه افسران امریکایی در خاطرات شان از کسانی به نام "سن آف بیچ" یاد کرده اند که با معامله گری های میلیون ها دالری با امریکایی ها وقار ملت افغانستان را به بازی گرفتند.

امریکایی ها دریافته اند که معامله گران ذلیل گوسفندان خوبی اند و برای فربه شدن و یک متر شکم به پیش افگندن استعداد خوبی دارند. امریکایی ها از آن زمان متوجه این نکته شدند با گذاشتن بسته های میلیون ها دالری بر ناف این عالی جناب مغزش را به کلی خالی کرد و وی را شستشوی مغزی داد. این جناب با سرماندن در قدم های امریکایی ها برای "گیری شرون" گفت: ما با دموکراسی شما مشکل نداریم و تنها دو تن در میان ما اند که شاید آنان با شما مشکل داشته باشند. گیری در پاسخش می گوید: زمان استاد ربانی پایان یافته و مردم از او پشتیبانی نمی کنند و چای صبح را با استاد سیاف صرف کرده و موضوع را همرایش حل می نمایم. امریکایی ها که از لحاظ جامعه شناسی بر روان فردی شماری ها مسلط شده اند و نقاط ضعف و قوت آنان را دریافته اند؛  به خوبی درک کرده اند که پس از پیدا کردن ذوق رهبران سیاسی و نظامی چگونه با آنان معامله کنند. به این ترتیب تا شماری ها را گوسفندوار به چراگاه ببرند که خوب بچرند تا سیر شوند و شکم افگنند؛ زیرا دریافته اند ، گوسفندانی که در ناز و نعمت پرورده شوند و در چراگاه های سبز و خرم و مرغزاران مدرن چرانده شوند، نه تنها میل طبیعیی از رفتن به کوهساران را از دست می دهند؛ بلکه چنان غرق آب و هوای چراگاۀ شهری می شوند که اندکی هم مجال دور شدن و تپیدن به ماحول آن را هم از دست می دهند.

دلیلش آشکار است؛ زیرا به قول مدیر صاحب فیوز های این ها کشیده شده و در وجود آنان چیزی به نام تحرک و جنبش باقی نمانده است، چه رسد به این که توان جنبیدن داشته باشند تا بیشتر بجنبد و پا فراتر نهد و به کوه بالا شود. پس آدم هایی با آن عظمت دیروزی که حالا به همان میزان زبون شده اند. شگفت آور اینکه  آنقدر چرانده شده اند و به کلی از جنبش مانده اند که دیگر ممکن نیست تا بار دیگر بجنبند و به جوش و خروش آیند. این ها به روزگار بدی مبتلا شده اند که شاید قابل ترحم باشند و شاید هر از گاهی شوق خاطرات و جذبه های  برباد رفتۀ  قبلی اندکی تکان شان می دهد. متوجه می شوند که حالا به افعی مبدل شده اند و ناچار به حرکتی تازه روی آورده و بقه وار به حرکت می افتند که ناگاه متوجه می شوند که این حرکت بهایی بیشتر از آبرو  می طلبد. پس از آن میل رفتار کبک را نموده و نه مانند کبک ها؛ بلکه به عکس مانند کلاغان به قار قار کردن آغاز می نمایند، کویا با قارقار قابیلی مکر تازه و توطیۀ جدیدی را طرحریزی کنند وبا لافیدن ها و بافیدن های نظام پارلمانی بجای ریاستی، به اصطلاح گل های تازه را به آب دهند تا بار دیگر هابیل تاریخ به قربانگاۀ فریب ببرند؛ البته به این امید واهی که بازی را گویا برده اند و چراغ ظلم وتاراج را در کشور پرغروری که به جنگلش مبدل کرده اند، برای سال های دیگر روشن نگهدارند.

این در حالی است که بازی را باخته اند و هرگاه برنده می بودند، باید در این مدت لیاقت خود را به اثبات می رساندند. در غیر این صورت برنده هم اگر باشند، در واقع بازنده هستند. بعید نیست که حتا این پیروزی خود را جشن بگیرند و به بهای دشمنی با  انسان بر فراز اسپ ها بال گشوده و نسل بزکشان را سیاه روی نمایند. در عین زمان ناممکن نیست که بر گوسفند بودن خود نیز مباهات کنند.

حالا که بحث بر سر گوسفند است، ناروا نخواهد بود که از گوسفند خوب و گوسفند بد هم سخن برود تا حد فاصل میان گوسفندان آشکار شود و در این میان هویت بز نیز از نظر ها مخفی نماند. هرچند گوسفندان شکمبو میلی برای تمیز خوب و بد ندارند؛ زیرا هراس از آن دارند که قربانی بازی خود نشوند و با به اشتباه گرفتن گوسفندان خوب بجای بد، در حق گوسفندان خوب جفا نشده باشد و گرگان خوش لباس با به اشتباه گرفتن گوسفندان خوب و بجای بد، نسل گوسفندان را از روی زمین محو نکنند؛ اما با تاسف که در میان این گوسفندان که روی حرف ها متوجه آنان است، یافتن گوسفندان خوب به قول عرب ها شاذ است و نادر. اگر در این میان استثنا باالا هم وجود داشته باشد، از استثناآت خارق العاده  به شمار می رود. حالا که سره و ناسره شدن گوسفندان به میان امده ، باید گفت که گوسفندان عادی در هر حالی مفید اند و برای انسان ها فایده می رسانند. بدون تردید این گوسفندان ارجمندتر و حتا قابل احترام تر از گوسفندان بالا هستند. خشم و انزجار نسبت به گوسفند های فربه را نباید بجای گوسفندان لاغر به عوضی گرفت و به بهای  پامال کردن حق گوسفند لاغر و مظلوم  گوسفند فربه و ظالم را به استقبال گرفت. استباهی که بار بار تکرار نشده و نباید بیشتر تکرار شود. 

از آنجا که در میان گوسفندان خوب و بد، سخن از بز رفت، بیرابطه نخواهد بود تا شمار گوسفندان را از بز ها جدا شمرد و بز ها را به دلیل بزبودن شان ستود؛ زیرا بز ها طبعیت شوخ داشته و ناسازگارتر اند و سرعصیانی دارند. شاید دلیلش آن باشد که بعد از گوسفند اهلی شده است. این شوخ طبعی ها بز ها را گوسفندان متمایز گردانیده است و بیجا نخواهد بود که شهامت بز ها را نسبت به گوسفندان، بویژه گوسفندان خوش قیافه و  افتاده در چراگاۀ امریکایی ها را ستود. این مزاج بز سبب شده تا کمتر زیر بار منت گوسفندان شهر نشین و پرورش یافتۀ امریکا برود. آنهم نه تنها گوسفندی که تنها رنج شکم پری های دردناک را ناگزیران تحمل میکند؛ بلکه از آن هم بدتر و هلاکت بارتر که زنده گی برۀ مست و می خواره و غرق در تفنن تعفن آورش برای او ننگین تر و تحمل ناپذیرتر است. دردی که رگ رگ او را می سوزاند و چنان می سوزاند که شاید قصاب بیچاره در هنگام پوست کردن هم موفق به دریافت آن نشود تا با دمیدن های پیهم پوست دنبه آلودش را به سختی  جدا کند. هرچند روزگار چنان بر این ها آورده است که با افتادن شان بدست قصاب باعاطفه هم محال است که بعد از دمیدن به پوست کردن آنان اقدام کند.

این هایی را که به قول مدیرصاحب امریکایی ها فیوز های شان را کشیده و به گونۀ بم های بدون سوزن به چراگاه ها رهای شان کرده است. چنان با حرص  و ولع شدید مصروف چریدن و پرکردن شکم های خود اند که حتا مروت دفاع مشترک در برابر گرگ را هم از آنان گرفته است.  این بی مروتی های آنان چندان ناموجه هم نیست، گوسفند هایی که دیروز بدون جل و چپن بودند و امروز از زور بازوی مردم و به بهای ریخته شدن خون میلیون ها انسان نه تنها به کوشک های طلایی رسیده اند و به مقام چپن بخش میدل شده اند؛ بلکه برای پیش پا زدن یتیمان و بیوه زنان از هرکسی چابک تر و قوی تر اند. پس آیا ممکن است تا چنین گوسفندان فربه و به ناز و نعمت رسیده حوصله بیرون شدن از شهر و رفتن به کوه را داشته باشند و آیا چگونه ممکن خواهد بود تا با ترک چراگاۀ شهری، رنج فقرجانکاه و تنگدستی ها و محرومیت ها را به جان پذیرا شوند. این ها میدانند که به کوه بالا شدن امری ساده نبوده و مردم هم به این سخن های شان باور ندارند؛ زیرا آزموده را آزمودن خطا است. به قول معروف هرخامی پخته می شود و اما زمانی که انسان های گوسفند شده خام شوند، هرگز پخته نمی شود.  از این رو خود را منفور مردم حساب میکنند و برای فرار از نفرت های مردم لاف مردمی می زنند. درحالیکه از دل های مردم افتاده اند و اندکترین جایی در قلب های رنجدیدۀ مردم ندارند. این شرمنده گوسفندان انسان نما حتا در کوه هم جایی ندارند؛ زیرا بعد از این دامنه های سر به فلک کشیدۀ هندوکش و بابا هم از این ها شرم دارند و سینه های بی کینه و غرور پرور آنان گنجایی وجود متعفن آنان را ندارند. جز این که گفت، این گوسفندان فربه و خوش نما در آخور شوخ و شنگ امریکایی ها بیشتر بچرند، بجنبند، بغرند و فربه شوند و فربه ، فربه ... و فربه تر از آن شوند تا آنکه بترکند و نفرین مردم شوند. در پایان زنده گی، مرگی ننگین را به استقبال گرفته و کارنامه های غارتگرانه و جنایتکارانۀ آنان پیش چشمان مردم سیاهی کند و در موجی از خشم و انزجار سنگین مردم؛ اما در مراسمی به ظاهر مفشن و مجلل به خاک سپرده شوند و حتا گور در موجی از انزجار از به آغوش کشیدن شان امتناع نماید.

 

 

 


بالا
 
بازگشت