مهرالدین مشید

 

شغال تاریخ هم مانند شغال داستانی کلیله و دمنه قربانی فریب خود میگردد

این شغالان نه تنها بر سر شیرو شنزویه، بلکه بر هر سری کلا ه میگذارند

كليله و دمنه بحیث اثر ادبي و اخلاقي، از قديمترين و معروفترين متون ادبيات جهان بشمار مي رود و تاكنون چندین بار به زبان های زندۀ دنیا ترجمه شده است و به از مهمترین مباني ادبيات تطبيقي به حساب میرود . در این متن کهن ادبی کلیله در نقش شغال و دمنه در نقش روباه تمامی داستان های پیچ درپیچ آن را کارگردانی میکنند .

اين كتاب از حيث زيبایي اسلوب و لفظ ، پرداختن کلمات وهمچنين افاده معاني بديع و نثر سنگين از بزرگترين و قويترين آثار منثور فارسي شمرده شده است . این کتاب در اصل به زبان سانسكريت ( زبان هند قديم) بوده ، متشکل از مشهورترين روايات است که بوسیلۀ «بيدپای» فيلسوف هندي تالیف شده است.  و با نام پنجه تنتره در پنج باب (كتاب) تدوين شده است. این کتاب اولین بار به زبان تبتی ترجمه شد و اما نسخۀ آن اکنون در دست نیست . این اثر بوسیلۀ برزویه طبیب وزیر دانشمند انوشیروان از زبان سانسگرت به زبان پهلوی ترجمه گردیده است . برزویه 5 باب را بر آن افزوده است که به گمان اغلب از ماخد دیگر هندی گرفته بود .

كتاب كليله و دمنه درپانزده باب نوشته شده كه در اصل دارای پنج باب بوده است و سه باب ديگر آن مأخوذ از كتاب بزرگ مهابهاراتا، حماسه ملي هند است . این کتاب نه تنها يكي از آثار بسيار بزرگ هند باستان بشمار مي رود؛ بلكه يكي از آثار ادبي و حماسي بزرگ دنيا قبول شده است.

شماری بابهاي ديگر مأخذ هندي دارند و برخي ديگر در هنگام ترجمه آن چیز هایی از سنكسريت، بدان افزوده شده است، زيرا بدون ترديد نمي توان داستان مأموريت برزويه در هندوستان و همچنين زندگاني برزويه طبيب را به متن كليله و دمنه هندوان نسبت داد. ده بابي را كه به هندوان نسبت مي دهند عبارتند از: باب شیر و گاو، باب کبوتر و طوق‌دار ، باب بوزینه و سنگ‌پشت ، باب بی‌تدبیری، باب موش و گربه، باب بوم و زاغ، باب شاه و پنزوه، باب تورگ (شغال)، باب بلاد و برهمنان، باب شاه موشان و وزیرانش. پنج بابي كه به پارسیان نسبت داده شده است ،  عبارتند از : باب برزويه الطبيب، باب الناسك و ابن عرس ، باب البلار و البراهمة، باب السائح و الصائغ، باب ابن الملك و اصحابه.

در این کتاب آمده است که شغالی در کنار دیوار یک باغ خانه نمود . هر روز از آن سوراخ بیرون میگردید  و میوه های باغ را نوش جان میکرد . اوبه این کار ادامه داد تا حوصلۀ باغبان به سر آمد و کاسۀ صبرش لبریز گردید .  روزی دهقان شغال را در خواب غفلت یافت و  چنان لت و کوبش نمود که حال از حالش برفت . شغال ناچار گردید تا خود را مرده افگند . دهقان شغال را از باغ بیرون کرد و شغال لنگ لنگان روان گردید و نزد گرگی رفت که با او آشنایی داشت . گرگ برایش گفت ، چه کردی که به این حال رسیدی . شغال چنین عرض حال کرد:" اين پايمال حوادث را سرگذشت احوالي است كه سمع دوستان طاقت شنيدن آن را ندارد, بلكه اگر بر دل سنگين دشمنان خوانم, چون موم نرم گردد و بر من بسوزد. با اين همه هيچ سختي بر من چون آرزوي ملاقات ديدار تو نبود, كه اوقات عمر در خيال مشاهده تو بر دل من منغص مى گذشت, تا داعيه اشتياق بعد از تطاولِ داهيه فِراق مرا به خدمت آورد."

شغال از ضرب و شتم باغبان برای گرگ قصه ها کرد . گرگ از او استقبال گرم نمود و ورود او را خیر مقدم گفت وبرایش اظهار نمود: :«من سه روز شكار كرده ام و خورده. امروز كه چون تو مهماني عزيز رسيد, ما حضري نيست كه حاضر كنم. ناچار به صحرا بيرون شوم, باشد كه صيدي در قيد مراد توانم آورد». شغال گفت که در این نزدیکی ها خری را می شناسد و اگر او را به دام بیفگنیم، چندین روز برای شان بسنده خواهد بود . گرگ گفت:«اگر اين كفالت مى نمايي و كُلفَتي نيست, بسم الله.» شغال از آنجا رفت و وارد قریه یی گردید . خری را در کنار آسیاب یافت که چند لحظه یی پیش بار از دوشش فرو گذاشته شده و خیلی خسته و زله نفس می کشد . شغال خود را به او نزدیک کرد و برایش گفت :تا چه وقت رنج و محنت آدمی زاده را می کشی . خر گفت:«از اين محنت چاره نمى دانم.» شغال برایش گفت بیا و با من به سبزه زار شاداب و مرغزار پر آب و گیاهی برو. خر منقاد گردید . شغال برایش گفت: خیلی خسته ام  و بگذار بر پشتت سوار شوم و زود به منزل میرسیم . خر به محلی رسید که از آنجا چشمش به گرگ افتاد و با خود گفت :«اي نَفسِ حريص! به پاي خود به استقبال مرگ مى كني و به دست خود, در شِباك هلاك مى آويزي!» برجاي بايستاد و گفت:«اي شغال حالا دریافت که مرا گویا به بهشت موعودی رهنمایی کرده ای و اما اندکی مرا وقت بدهید تا دو باره به محل اولی خود برگردم و پند نامه را بگیرم؛ زیرا بدون بودن آن در زیر سرم خواب های کابوسی می بینم و حالم خراب میگردد . شغال با خر موافقت کرد و شغال برای خر گفت :«نيكو مى گويي. كار بر پند پدر و وصيت او نشان كفايت است, و اگر از آن پندها چيزي يادداري, فايده اِسماع و ابلاغ آن از من دريغ مدار.»

خر گفت: چهار پند است: اول آنكه هرگز بي آن پند نامه نباید بود  و سه ديگر را بر تو خواهم گفت .

 شگال (شغال) گفت:«اكنون بازگرديم و فردا به همين قرار باز گردیم» خر روي به راه نهاد و با شتاب تمام خود را به دیه رساند و برای شغال گفت که سه پند دیگر اورا به یاد آمد؛ اول آنکه جون بدی پیش آید، از بدتر اندیشه کن، دوم آنکه دشمن دانا به از دوست نادان است، سوم آن که از دوستی شغال وهمسایگی گرگ دوری اختیار کن. شغال چون این سخن شنید وپا به فرار نهاد و طعمۀ سگ های ولگرد گردید .

دیروز کلیله ها در نقش شغال ها شیر های حکمروا و زمامدار جنگل های بزرگ و گاو های شاخدار و پرصدا را با انگشت مکر می چرخاندند و پا های شیران عاصی و شاخ شاخدار های شاخزن را از پشت می بستند . با بازی های تر دستانه تیغ از دمار شیران جنگل بیرون میکردند و شاخداران را نقش زمین میگردانیدند؛ اما امروز شغال تاریخ تر دست از شغالان دیروز در مکرآفرینی ها و حیله گری ها است . این شغالان از فرط آزمندی ها جز میلی برای کشتن و بستن انسان ندارند تا باشد که به بهای آشامیدن خون مظلوم ترین انسان روی زمین هرچه بیشتر ثروتمند تر شوند . نه تنها امروز؛ بلکه درهر برهه یی از تاریخ

شغال های انسان نما جهانی را به باد داده و جوامع انسانی را به آتش مبدل کرده اند. به این هم بسنده نکرده و حتا از نابودی حیوانات و محو جنگل ها هم فروگذار نکرده اند؛ اما شغالان امروزی  مکارتر اند و دستان شغال های دیروزی را از پشت بسته اند که در هر لحظه یک حیله ریزی چه که صد ها حیله برای نابودی شیرو شنزویه طرح میکنند . نه تنها این که برای نابودی انسانیت، فرهنگ، تاریخ وهویت مردم خود از هیج دسیسه خود داری نمی کنند . این شغالان چنان از خود بیگانه شده اند و در دنیای خود ناشناسی ها شناور اند که جز برای  طعمه های افزون به چیز دیگری نمی اندیشند . این شغالان گویی خود را ناف زمین فکر کرده و چنان در دستگاۀ شیر حضور پررنگ پیدا کرده اند که هرگز شنزویه ها را به آستان شیر راه نمیدهند . این شغالان چنان در چرب نمودن و پیچ و تاب دادن بروت شیر از یکدیگر پیشی  جسته اند که گویی شیر را بصورت شگفت انگیز افسون کرده اند  شیر هم در دنیای کابوسی خود جابلسا و جابلقای تاریخ را در رویا می بینند و آرزو های خود را در ناکجاآباد جنگل های انبوه جستجو مینمایند . این شغالان چنان در بروت های شیر چسپیده اند ودر آسمان و زمین رویا های ناتعبیر آن رخنه کرده اند که با هفتاد هزار ضرب شمشیر هم نمی توان از بدن کلفت و روخ مخمور آو قطره خونی ریختاند تا باشد که دلالت بر با تفاوتی او نماید . این شغالان چنان سالوس اند و در تملق تردست و بی وجدان اند که هزاران خیانت خود را در تار تار بروت های شیر با زنگوله های طلایی به گونۀ طامات آذین می بندند. چنان شیر را رام کرده اند و پشت  و پهلویش رامالیده اند که او را در نشۀ ناپیدای آن مست و بی هوش گردانیده اند. تو گویی با دست کشیدن هر بار بر پشتش گویی خیالات واهی در او قد می کشند که از زمین تا آسمان ریسمان می تابد . چنان در وجد فرو میرود که گاهی در رخسار شیر رخ مینماید، در جنگل رویا ها غرق گردیده و شیران دیگر را به مبارزۀ تن به تن می طلبد . کار های هزار شبه را یک شبه به تماشا نشسته و  کار ملک را یک شبه به انجام میرساند. این شغالان چنان شیر را در حصار های طلای فولادین و زرین و مرمرین  به زنچیز کشیده و نعمت های الهی را بر وی حرام گردانیده اند که حتا از اندک دم خوش زدن هم او را محروم گردانیده اند؛ گرچند این شغالان مرده اند و با سر های بدون تنه گاهی با پا ها و گاهی با سر های بریده میروند و بدون آنکه بدانند، زیر و رو می شوند .

در این شکی نیست که این شغالان برای رویارو نمودن شیر و شنزویه مهارت کافی و خاصی دارند . گاهی شیر و شنزویه را با یکدیگر می بافند و زمانی سر هر دو را "تر کرده" و بعدتر ها با تیغ کند مو های آنان را خشک"کل" مینمایند . حتا بیش از این، روزی سر یکی را بر تن دیگری نهاده و برای سرافرازی های بی تنۀ شان بدرود ها می گویند. این ها از مهارت خاصی برخوردار اند، به زبان شیر و شنزویه آشنایی کامل دارند و از هنر شیر زیستن و شنزویه زیستن آگاهی خوبی دارند . در این راستا چنان دست توانا دارند که هر زمانیکه شیر را در جایگاۀ شنزویه یا عکس آن قرار میدهند، هرکدام خمی بر ابرو نیاورده و بر مقام های خود فخر ومباهات هم میکنند . این ها که خود شغال های تمام عیار اند، نه تنها از سایر شغالان باج می گیرند، بلکه در مکر دست روباه های تاریخ را نیزاز پشت بسته اند .

این شغالان که اهل معامله و سازش اند، به هیچ اصولی باور ندارند . از همه چیز استفادۀ ابزاری میکنند و از آن بحیث سکویی پرش برای رسیدن به قدرت و دست یافتن به ثروت بهره میگیرند . بویژه زمانیکه این شغالان حرف هایی مانند قبیله و قبیله گرایی گرایی در رابطه به زمامدارن در سرخط عناوین شماری رسانه های چاپی می بینند؛ تو گویی گوش های یک متر بلند می شوند و به اصطلاح نان قوم گرایی شان در "قتغ قبیله گرایی نظام" تر شده و با خود میگویند که زمان آن فرارسیده که بیشترین را از آن باید برد . این شغالان گاهی به قوم متوسل می شوند و زمانی بی شرمانه تر از گذشته زیر چتر زبان و قوم بزرگترین جفا و جنایت را در حق منافع ملی و وحدت ملی خود مرتکب می شوند . از شغالان بی فرهنگ چه گله که از حتا آن شغالان بافرهنگ هم نمی توانند هویت اصلی شان را پنهان کنند؛ بویژه آن شغالانی که از جنگل های تمدن زدۀ غرب سربه افغانستانی کشیده اند که قانون جنگل در آن حاکم است و فساد جنایت در آن تا آسمان ها زبانه میکشد.  این تشریف آوران که از خوان پرتنعم غرب بیشتر استفاده کرده اند و با تاسف که از بدی های تمدن آن بیشتر و از خوبی های آن کمتر بهره گرفته اند. بعید نیست که با خود گفته اند که می توان از لیبرالیزم غرب بحیث سرپوش خوب و مدرن برای پنهان کردن سیمای اصلی استفاده کرد و از سویی هم چنان جلوه بدهند که گویا این ها فرزندان اصیل این کشوراند و به رغم نان و نمک خوری های فراوان در غرب، هنوز به وطن آبایی نمک ناشناس نیستند و دین مادر وطن را ادا مینمایند . در حالیکه این ها در اصل خادمان بیگانه اند و برای مخفی نگهداشتن سیمای واقعی خود و همدردی با شماری شغالان بی وطن تضاد های قومی و زبانی را بیشتر دامن میزنند واز آن بهرۀ اقتصادی میگیرند . در اصل این جا برای تاراج آمده اند و خانواده های شان هنوز هم در آلمان، کانادا، امریکا و ... بحیث شهروند و مهاجر زنده گی دارند و چه دردناک این که ها به نام از غرب آمده هزاران دالر معاش و امتیازات بدست آورده وگویی خون مردم افغانستان را مانند شیر مادر می نوشند . عواید به تاراج برده را به خانواده های شان در غرب می فرستند . این در حالی است که خانواده های این ها در کانادا،  امریکا، آلمان و جا های دیگر بی شرمانه حق مردم آن سرزمین ها را می دزدند و در عقب دروازهای "حلال احمرها" (سوسیال ) میگیرند . از این بدتر جنایت کاری را می توان در دنیا سراغ کرد که هم به کشور آبایی خود خیانت کند و هم به کشوری میکند که خانواده اش در آن زنده گی دارد . این حرام  زاده گی ها را زیر پوشش نفاق افگنی های قومی وزبانی مشروعیت می بخشند . این شغالان زمانیکه با شیر رو به رو می شوند، یک تار بروتش را محکم گرفته و خود را به آن استوارتر بیاویزند. دریافته اند که شیر در مصاف پیدا و پنهان با شنزویه برگ برنده را بدست آورده و در تقسیم تاراج ها با یکدیگر کنار آمدن چه که حتا در تقسیم عادلانۀ آنها با رعایت عدالت دین شرعی خویش را هم ادا کرده است؛ چون دزدانی که خانه یی را غارت کنند و بعد با هم بنشینند و در تقسیم غارت های اصل عدالت را رعایت کنند و حتا ذکاتش را هم بدهند . در حالیکه وظیفۀ اصلی این  شغالان نفاق ثروت اندوزی و نفاق افگنی میان مردم بخاطر خوش خدمتی برای ولی نعمتان شان است . برای پنهان کردن ناروایی های شان از تمسک جستن به قوم و زبان بهانۀ شاخدارتری ندارند؛ زیرا این ها هویت قومی و زبانی خود را از قبل در غرب از دست داده اند . این شغالان قوم گرا و زبان گرای کاذب برای پنهان کردن هویت اصلی شان که همانا وطن ستیزی و زبان زدایی است، خود ها را در مراکز مهم رسانه یی، فرهنگی، علمی، ادبی و هنری نزدیک کرده اند و گویا مردم دشمنی های شان را رنگ فرهنگی، علمی و ادبی داده و بر آن لباس تقدیس پوشانده باشند . در حالیکه این ها نمیدانند و اما مردم ما دریافته اند که این ها کی اند  و چه هدفی را دنبال میکنند. در این میان آنچه مسلم است، این که هدف آنان جز خیانت به مادر وطن و پشت پا زدن به ارزش های فرهنگی، قومی و زبانی کشور چیر دیگری نیست. آنانیکه برای دزدیدن حق مردم افغانستان از غرب  به این جا رخت سفر بسته اند، هدفی جز نفاق افگنی و غارت آرزوی دیگری ندارند . حق با این هم است و باید نفاق قومی و زبانی را دامن بزنند تا ثابت کرده باشند که گویا هنوز هم افغان باقی مانده اند و به زبان خود وفا دار هستند . در حلیکه نفاق افگنی های قومی و زبانی بد ترین خیانت به افغانستان و بزرگترین جفا به مردم افغانستان است. این ها به گونۀ دیگری نه تنها به غارت اقتصادی، بلکه به غارت فرهنگی کشور هم مصروف اند و این غارتگری های خود را زیر پوشش دفاع از قوم و زبان توجیه مینمایند . از همه شگفت آور این که این بیچاره ها دیروز، روز ها درعقب دروازه های اداره های خیریۀ غرب سرگردان بودند و انتظار سلام پر عطوفت غربی ها را داشتند و اما امروز چنان ذوق زده شده اند حتا در اداره های دولتی شان خیلی زیبا و قشنگ با محافظان مسلح میگردند و اگر ممکن باشد توپ و تانک را هم شاید داخل اداره ها با خواهد خواهند برد . شاید بزرگترین افتخار این شغالان این باشد که نه تنها برای کلاه گذاشتن بر سر شیر و شنزویه؛ بلکه بر سر هر بی تنه یی دست بالا و مهارت جاافتاده دارند .

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت