مهرالدین مشید

 

نیایش کانون عبادت و عصیانی خودجوش و آگاهانه

در حديثى آمده است که پيامبر فرموده است دعا هسته يا کانون پرستش است. از همين رو خداوند فرموده است هر زمانيکه از من طلب دعا کنيد دعايى شما را قبول ميکنم. از سخن پيامبر و خداوند به خوبى بر مى آيد که دعا چقدر نزد آنها عزيز است که هيچ گاهى بنده ګانش را از آستان پذيرش دعا های آنان محروم نمى سازد.

دعا يعنى روحى سرشار از آرامش که نسيم گواراى آرامش بخش را براى انسان هاى رنجور  به ارمغان مي آورد و نويد راستين  رهايى و نجات را براى انسان به وديعه ميگذارد. نيايش است که دل هاى خسته و پريشان  و روح هاى پژمرده و افسرده را شادابی و طراوت  بخشيد ه  و فرياد ملکوتی انسان را به جابلقا و حابلسای عالم ميرساند. نيايش است که انسان درمانده را که  در اوجى از پاس فرو رفته، به سوى رستګارى وامید ميکشاند که او را از تمامى توقعات  غير خدا رهایی بخشیده و خود را چنان تنها احساس  کند که جز خدا و توکل با او اميد يارى و ياورى از کس ديگر را از نداشته باشد. این تنهایی باوقار را قرار گرفتن در سکوی بیکران سلطنت فقر نیز خوانند.

 آرى نيايش سکوت دردمندانه و اميد التهاب يافته است که هر از گاهی ار  برج و يا روى  روح  ياس بار و نااميد  به سان قندیل های نورین فواره ميکند؛ آنهم در حالتی که انسان خود را تنها ترين تنها احساس کرده و خود را به يگانه ياورى می سپارد که ياراى گريز از آن را ندارد؛ بلکه به عکس در لحظات حساس و پراضطراب تمايل شديدتر براى پيوستن به او  پيدا کرده و در جاذبه و بى پايان معنوى او قرار ميگيرد. در جاذبه ييکه سرد ترين روح را به گرمی آورده و نا قوس وجد را در دروون مرده  و مضطرب او به صدا مى آورد . دعا در جهان درونى انسان چنان شور و شوق انسانى را بيدار ميکند و فریاد های سرور وشادی معنوی را در فضای خاموش قلبش به صدا در می آورد  که در دايره انگيزهء آن سخت ترين و سنگينترين دل ها به تحرک  و شور درآمده و در روح حرکت و جنبش تازه  به تازه  پديدار ميگردد. نيايش در واقع سکوت مقدس يا مقدس ترين سکوت انسانى است که در وادى حيرت آن هر طلسمى شکسته ميشود و هر پايانى در امتدادش به ناپايان مبدل ميگردد. انسان را چنان در مدار ناپايان باليده گى ها قرار ميدهد که داغ گران سنگ حسرت را از دل او بربوده و او را به تحرک و جنبش می آورد. در شور و جاذبۀ ملکوتی آن هر ايستاده يی به تکان، هر نشسته يي به قيام، هر قيام کننده يي به قوام، هر خاموشى به  فرياد، هر پژمرده يى به شادابی و طراوت در می آید. در نتیجه از شانه انسان بار خموشى هاى بى هدفانه را فرو گذاشته و جسم وامانده و درماندهء او را در بيکران سکوت، هدفمندانه شناور ميگرداند .سکوتى که زنگار از دل هستى بر ميکند و چنان در آن جنبش بوجود مى آورد که او را از فصل کردن ها رهایی بخشیده  و به سوى وصل کردن هاى بى پايان به حرکت مى افگند. مقناطيس و جاذبه پيوستن چنان انسان را فرا میگیرد که جنب و جوش آن زمين و آسمان را فرامی گیرد.  چنان در انسان  وجد ايجاد ميکند که هر آنکس را که امید وصل در او زنده می شود، پله تا آستان خود يارى مى رساند.

نيايش در واقع لوکوموتیفی است که در حالات خاص به سراغ آدمى آمده و او را براى وصل کردن ها و پيوستن هاى راستين و حقيقى يارى نموده  و مدد مي رساند. آرى نيايش است که به مثابه کانون رستگارى در هسته و پس  برد هاى قلب حرکت اميد بخش را زنده گرد انيده و دل هاى پژمرده را براى حرارت و گرم جوش ها فرا ميخواند. به بیانی دیگر حرارت و گرم جوشى ها از مرکز ثقل معنويت انسان جان گرفته و به صورت موجى  فراگير عقلانيت او را به بار و برگ و شگوفایی مى کشاند. براى عقل چنان روح اميد و بال پرواز به سوى آسمان ها ميدهد که در هر پر زدن به زمز و راز عاشقانه ترين عاشقانه ها دست يافته و با اويختن در پاى بیکران عشق درس بزرگ دوست داشتن ها را فرا ميگيرد. در آغوش گرم اين دوست داشتن ها است که عقل به مثابه  سفير عشق  رخ نموده و از پا در ګلى ها باز مى ماند و به عقل  فعال مبدل ميشود. زيرا اين عقل نه در رکاب بلکه؛ همرکاب عشق گرديده و قافله عشق را به سوى منزل مقصود ميکشاند. نه یک کاروان؛ بل کاروان هایی که در هر قدمش دل عشاق مى تپد و در هر منزلش شور  روان پرور را نشانه می رود.  کاروانى که از عقل  پيام ميگيرد و از عشق الهام  و عقل و عشق را يارو ياور شده و همرکاب هردو گرديده است. آرى تنها نيايش است که با ايجاد آرامش روانى انسان را برای رهايى از دغدغه هاى کشندهء قدرت و ثروت نجات ميبخشد و به سوى رستگارى هاى حقيقى دعوت مينمايد. نيايش در واقع روح دين است که بال پرواز خود را  از عرفان میگیرد با به عبارت دیگر از يکى پا ميگيرد و از ديگرى پر واز و  به همت هر دو قافله زندگى را تا  صدره های تاريخ به پيش مى کشاند.

درگرماى روح نواز نيايش است که عقل قادر به ترک وسوسه هاى مادى گرديده و رسم بزرګ زيستن را برای انسان مى آموزد. نيايش در واقع عقل را مهار گردانيده، بر خواست هاى بهیمی اش افسار مى بندد و عقل را پله به پله به آستان عشق رهنمون ميکند تا باشد که با فراگيرى شورهاى بيخودى درس خودی ها را فرا گرفته و از خود بيگانگى ها براى هميش رهايى يابد. از همين رو است که نيايش يا دعا بار از خود بيگانگى ها را از دوش عقل فرو نهاده و برح و يا روى عقل را با بار خود آگاهى ها آذين ميبندد. خود آگاهى ييکه خود کانون پرورش و آموزش خود آگاهى هاى انسانى، اجتماعى، تاريخى و جغرافيايى است و درس بزرگ خود شناسى را در مکتب عقل و عشق براى خدا شناسى ها به انسان مى آموزاند؛ یعنی انسان را قادر می سازد تا پس از خودسازی های انقلابی،  آگاهی و هنر پی افگنی انقلاب در بیرون را آگاهانه و فرهنگ مدارانه فرا گیرد. آرى در خوان روح پرور نيايش است که عقل و عشق رمز و راز سازگارى ها را فرا گرفته، بيگانگى ها از سرير هر دو رخت بر می بندد.  باروريده شدن فاصله  ها میان عقل و عشق همدلى ها در ميان هر دو  برقرار ميگردد؛ زيرا عقل  بر سرير عشق تمکين مينمايد و عشق داراى چشم خردبین ميگردد. هر دو قادر ميشوند تا پا به پاى هم قافلهء شدن ها را از کوير هاى خشک و  تفتیده به سوی وادى هاى شاداب  دل پذير زنده گی هماهنگ و متحد بپيمايند. اين جا است  که به یمن همت نيايش عقل از اتهام پاى استدلال چوبين رهايى يافته و جايگاه  پر شکوهى در مقام  آگاهى هاى مادى و معنوى احراز مينمايد. هر گاه اين عربى  قادر ميگردید تا خويش را از توهم استدلال چوبين رهايى ببخشيد، در آنصورت براى رسيدن  به وادى حقيقت از تخيل استمداد نمى جست. به همين ترتيب سحر وردى در عقل سرخ  پا در گل نمى ماند. از توهم عقلى رهايى پيدا ميکرد و نبوغ عقلانيتش درشور و مستى هاى عاشقانه  جان تازه مى يافت و به رمزو راز  عاقلانه ترين عشق و عاشقانه ترين عقل راه پيدا ميکرد.  چنين راهگشايى ها امروز مى توانست اندکى از دشوارى هاى پا در کلى  هاى عقلى ها نسل کنونی می کاست . هرگاه پیش از این ملاصدراهای ظهور ميکردند و با پيوند یابی و آشتى یابی عقل و عشق در نماد کلام، فلسفه، عرفان فراتر از حرکت جوهرى، عقلانيت عاشقانه و عشق ورزى هاى عقلانى  شفاف تر ميگرديدند. بار فلسفهء ارسطويى از شانهء مردانى پيش از اين سيناى بزرگ  فرو گذاشته  ميشد و توسن عقلانيت  البيرونى به منزل رودکى مى رسيد و مورد خشم و غضب اين سينا قرار نمى گرفت.

نيايش در اسلام هر چند رنگ تعبدى به خود  گرفته است و اما در اصل مانند ساير اصول  و دساتير اسلامى ارزش آفرين بوده و پرمايه ترين و جاويدانه ترين ارزش ها را براى رهايى و رستگارى  انسان در زمين خداوند به ارمغان مى آورد. دعا و نيايش از آموزه هاى بزرگ  اسلامى است که به مثابه مرکز ثقل عبادى و کانون عبادت انسان را با زنده گى  واقعى  آشنا گردانيده و با روييدن فاصله ميان تعبد و تعقل ، عقلانيت هدفمند  را در انسان بيدار ميکند.

 نيايش در اصل انسان را به آرامش دعوت ميکند که در پهنان آن  راه رسيدن به رمز و راز خوب زندگى کردن و طرق رويارويى با دشوارى هاى زندگى را در سکوت آگاهانه برای انسان می آموزد. سکوتيکه در فضاى عظيم  و پرشکوه آن بودا به مقام (سيدارنا) محمد (ص) )  به مقام رسالت پيامبرى رسيد.

 آرى اين سکوت  در واقع فرو رفتن در يک آرامش خاموش است که نيايش کليد گشايش  راز تنهايى ها ميگردد و جرقهء هدايت  و اميد را در انسان روشن ميکند. انسان را قادر ميسازد تا در نور آن بى وسوسه ترين آزمون ها را به تجربه بګيرد و در فضاى نورانى آن خود را از تمامى دغدغه ها رها يافته یابد و درس شاد زيستن ها را فارغ از جميع وسوسه ها فرا گيرد.

 نيايش در واقع رسنى  است که انسان را در فضاى مطمئن  و آرام با خدا پيوند داده و روح خدا گونگى  او را  به تحرک تازه در ميآورد. اين تحرک نه تنها جاذبه هاى شفاف و خلص خدا جويى  و خدا آگاهى ها را در انسان بيدار ميکند. بلکه بيشتر از آن شور زنده گى را براى زيستن هاى اميد بخش نيز در او زنده ميسازد. در فضاى اميد است که خزان زنده گى پر پر گرديده و بهار زندگانى به بار و برگ مى نشيند. زيرا نيايش بار هاى گران سنگ  یاس را از روان انسان به زير افگنده و گل هاى آرزو هاى ناب انسان زيستن را در او به شکوفايى مى رساند. نيايش انسان را به سکوتى  آرامش بخش دعوت ميکند که انسان را از وسوسه ها تهى کرده و در فضاى آن نيروى شگفت  آور  انديشيدن در مورد آفاق و انفس در انسان بيدار ميشود تا انسان بتواند با گشودن  اسرار هستى و کشف هاى تازه در حوزهء شناخت  انسان، تاريخ، فلسفه و هستى، باب هاى رستگارى را بگشايد. از همين رو است که نيايش  يا دعا  کانون پرستش  خوانده شده است. زيرا  نيايش است که به مثابه رسنى محکم و استوار  انسان را با زنده گى پيوند واقعى ميدهد و رشتۀ اين پيوند را تا قاب قواسین معرفت الهى  مى رساند. معرفتى که در حوزهء وسيع آن شناخت انسان  جامعه، تاريخ و هستى به تکامل مى رسد. انسان در بستر تکامل آن ها، متکامل تر گرديده و قدرت بيشترى براى دگر دیسى و تغيير در جامعه پيدا ميکند؛ البته تغييرى که ضامن رهايى انسان بر روى زمين خدا شود. اين  را ميتوان در نيايش جستجو کرد و با توسل بر آن از کوره راه هاى زنده گى به خوبى عبور کرد.
 اين نيايش ديگر از جنس تعبد نه بلکه؛  نزديکتر به تعقل است. يا دست  يازى به رسن نيايش است که ميتوان به رمز زندگى پی برد و از رنج انسان  آگاهى پيدا کرد. با فراگیری طرق  غلبه بر دشوارى ها، توان سرنگون کردن و به زير افگندن ستمگردان را پيدا نمود؛ زيرا نيايش رشتۀ  محکمى به تفکر دارد و  با جاذبه  سرشار از عشق آتشين خویش دغدغه رهايى انسان را بر سر دارد؛ زیرا از عشق سرشارى نبرو ميگيرد که قربان کردن ها هرگز وسوسه يى او را از پاى نمى اندازد، زيرا از دوست داشتن  نيرو ميگيرد و دوست داشتن فراتر از عشق است و فراتر و فراتر از  اراده و اخلاص؛ به قول مرحوم علي شريعتی اراده را عشاق ریایی و عارفان دروغین آلوده کرده اند و اخلاص را هم ملا های کاذب به گند کشانده اند. در حالیکه دوست داشتن  از جور گريزان و با داد هم آويز است. از اين رو  دوست داشتن روح عصيانى دارد؛ البته عصيانى آگاهانه و باشکوه  نه عصيانى کور کورانه و بى جهت از همين رو نيايش کانون پرستش و محراق خود آگاهى  و رسم  زيستنی است که رسم عصيانگرى هاى آگاهانه و انديشمندانه را برای انسان می آموزاند. نیایش یعنی عصیانی خودی و درونی با روح سرشار از خودانگیختگی و رها از وسوسه های ویرانگر درون سوز که با ایجاد شوری درون جوش وانقلابی انسان را پله به پله به خدا پیوند میدهد. در هرگام به پالایش معنوی انسان پرداخته و تو بودن او را سیالی و شفافیت می بخشد. چنین عصیانی جدا از عصیان های خداناباورانه است؛ هر چند جاذبه نيايش  به صورت فطرى در آنان موج مى زند؛ اما عصيان آنان   بى جهت و در برابر خود آنان است. درحالی که عصيان در برابر خود مقهومی ندارد؛  اما عصيان  آگاهانه  و جهت دار آن است که سرنخ آن  به خدا پيوند پيدا کند و سر شار  از يار الوهيت باشد.

هرچند عبادت پرستش محض و اتمام حجت خالص انسان برای رضای خداوند است. مظاهر عبادت زمانی در انسان آشکار می گردد و به شفافیت می رسد که ابعاد معنوی آن تجسم عینی پیدا کند. از همین رو عبادت در اسلام تنها بعد معنوی ندارد؛ بلکه ارزش های بالندۀ انسانی و الهی را در انسان بارور گردانیده و انسان را آمادۀ انقلاب درونی می نماید تا بدین وسیله زمینه برای انقلاب بیرونی میسر گردد. عبادت زمانی مفهوم حقیقی و واقعی پیدا می کند که  ارزش های معنویش در جامعه تجسم عینی پیدا کند. به تعبیری دیگر عبادت در اسلام روح فرهنگ و تمدن اسلامی را بر می تابد. به هرمیزانی که روح اولی در دومی بیشتر و کامل تر تجسم عینی پیدا کند، به همان اندازه کامل تر رخ می نماید. عبادت در واقع میان ارزش های فرهنگی و تمدنی نوعی توازن را ایجاد می نماید تا باشد که نظام اجتماعی به سوی اعتدال راه پیدا کند. بیشترین علت سقوط و انحطاط فرهنگ ها ناشی از عدم تجسم واقعی پیدا نکردن ارزش های فرهنگی در ارزش های تمدنی است. نیایش به مثابۀ کانون عبادت معنای پل ارتباطی را میان فرهنگ و تمدن دارد که در هم پیوندی هر دو نقش بزرگی دارد. این درهم پیوندی را می توان در پنج اصل اسلامی به وضوح مشاهده کرد. هرگاه پنج بنای اسلامی مورد مداقه قرار بگیرد، ویژه گی های دوبعدی آنان به خوبی آشکار می گردد. در یک جهت رمز و راز پرهیزگاری و جلوه های با شکوۀ معنوی را در انسان بارور میگرداند واما در بعد دیگر زمانی ارزش های معنوی و فرهنگی آنها مفهوم واقعی می یابند که در حوزه های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جامعه تجسم پیدا کنند. اصول های یادشده نه تنها انسان را بر سریر معنویت معنویت تکیه میدهد؛ بلکه از آنهم برجسته تر عدالت اجتماعی را به مثابۀ رکن دوم اسلامی بعد از توحید نیز در منصۀ عمل به نمایش می گذارد. نیایش در واقع کانون یا محراقی است که برای به گردش درآوردن و به قوام بخشیدن هر دو بعد معنوی و مادی نقش مرکزی دارد. 

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت