ابراهیم ورسجی

 

فاجعه ی ششم جدی،شکستِ رسواخیزِسیاست مدارانِ افغانستان

ابراهیم ورسجی

7-10-1392

ما مردمانِ جهان سومی اکثرن عادت کرده ایم که به بسیاری رخدادهای ویرانگری که زندگی مان را جهتِ فرودی یازوال بخشیده است،نگرش توطئه آمیزداشته باشیم.توطئه آمیزبه این معناکه، خود مان درویرانگریی خانه یاکشورمان کوتاهی نداشته وبیرونی هاهمه کاره دررخدادهای می باشند که زندگی فردی وجمعی ما را وارونه شکل داده اند.دراین راستا، رخدادِ ششم جدی1358، یکی ازفاجعه با رترین رخ دادهای می باشد که ازآغازآن تاکنون،افغان ها تنهابه سرزنش عامل بیرونی آن یعنی اتحادِ شورویی سابق پرداخته به خود زحمت نداده اند که نگاهی به درون یابه عامل های درونی ای آن هم بیندازند.به سخن دیگر،ماچنان درگردونه ی تئوریی توطئه گیرافتاده ایم که وقتی برای بررسی ای ناتوانی های خود مان پیداکرده نمی توانیم یا اصلن نمی خواهیم درزمینه اندیشه نمائیم.جالب این است که کارل پوپر،دانشمندِ انگلیسی- اتریشی تبار،تئوریی توطئه را"خرافات سیاسی"نام نهاده است.به این معناکه، سیاست کاران جهان سومی که سیاست کاران افغانی ازپس مانده ترین شان می باشند،بسیارموفقانه خرافات سیاسی رابکاربرده اند ومی برند.ازهمه خنده دارتراینکه، تمام سیاست کارانِ جهان سومی که در چرخانیدن بهترِسیاست واداره ی کشورهایی خود موفقیتی ندارند، دربیرون دشمن تراشی می کنند تا در درون کشورهای خود مردم را فریب داده برناکامی های خود پرده کشی نمایند.درواقع،همین پرده کشی بردشواری های برخاسته ازناکامی های سیاست کاران درحل پرسمان های ملی است که تئوری توطئه نام گرفته وبسیارکاربرد پیداکرده است.

بطورنمونه،حکومتِ آخوندیی ایران، تمام شکست ها وناکامی های خود درحل دشواری های مردمِ زیرفرمانِ خود را به گردنِ شیطان بزرگ، امریکا،می اندازد،پاکستان همه مشکلات داخلی خود را برخاسته ازتهدید هند که گویا این کشوررابرسمیت نه شناخته است می اندازد،حکومت فاسد ودرمانده ی کرزی هم همه دشواری ها وناکامی های خود رابدوشِ تروریسم حمایت گیرنده ازپاکستان، وکشورهای عربی همه ناکامی ها وستمگری های حکومت های خود رابه تهدید اسرائیل واکنون تروریسم اسلامی ای دست پرورده ی خود منوط می سازند.برخلاف،درکشورهای غربی هرگزدیده نشده ونمی شود که حکومتی یاسیاست مداری دشواری ها وشکست وریخت های خود را بدشمنان بیرونی چسپ زده شانه خالی نماید.ازاین رو،تئوری توطئه درغرب رنگ باخته است.ازطرف دیگر، درکشورهای غربی؛ چون دموکراسی باپذیرش حزب مخالف طول عمرسیاست مداران درقدرت رازمان بندی نموده است، نیاز به این نمی افتد که سیاست کا ران وقتی برای توطئه چینی دردرون ودشمنی تراشی دربیرون هزینه نمایند.

بادرنظرداشت آنچه گفته شد،می خواهم رخ داد ششم جدیی سال1358راباتمرکزبه خطاکاری وناکامی سیاست مدارانِ وقتِ افغانستان به بررسی بگیرم، تاسرزنش اتحاد شوروی که بسیاردرباره ی آن سخن گفته شده است ومی شود.ازاین رو، رخ دادِ ششم جدی،ازدونگاه قابل بررسی می باشد:نخست،ادامه ی دورباطلی رفت وآمدِ زمام دارانِ افغانستان ازنوکریی یک قدرت بزرگ به نوکریی قدرت بزرگ دیگر.دوم،حماقت سیاسی محمد داودخان دربرخورد با مناسبات دوجانبه میان افغانستان واتحاد جماهرشوروی ومسئله ی پشتونستان.برای همه آگاهان افغانستان روشن است که ازنیمه ی پسین سده ی نزدهم به بعد،این پرسمان برای همه سیاست کارانِ جهانِ پس مانده خود نمائی کرد که دراروپا، یک پدیده ی بنام کشور- ملتِ مدرن برآمد کرده است که درقلمروسرزمینی ای خود به توسعه ی اقتصادی،اجتماعی،فرهنگی وسیاسی دست یافته ودربیرون هم سلطه ی خود رابردیگران بارکرده است که ازآن بنام استعماریاد کرده می شود.طرفه اینکه،همزمان باچنان درک وشناختی، بسیاری کشورها حتاکشورهای مستعمره آمادگی گرفتند که ازدستا وردهای جهانشمول کشورهای غربی بهره برداری نمایند.

دراین زمینه، اگرماکشورمان را درمقایسه باکشورهای آسیای مرکزی که زیرسلطه ی روسیه ی تزاری- بلشویکی رفته بودند، ترکیه وایران که بزیریوغ استعمارنرفته اند،هند وپاکستانِ  استعمارزده ارزیابی می نمائیم، برمی گردد به این اصل که، سیاست کارانِ افغانستان باوجود نوکری به هندِ بریتانیا،نتوانستند فهمی ازتحولات درونی جامعه ی انگلیس،حتا هند  ِ مستعمره پیدانموده ازآن درجهت بیرون کردن کشورخود ازقرون وسطا ووارد کردنِ آن به جهان نوبهره برداری نمایند.نویسنده علت عمده ی این غفلت یاندانم کاری راکمتردرنادانی زمام داران وبیشتردرترس آن ها ازاین که اندیشه های نو به کشوروارد شده مردم را هشیارمی نماید تاعلیه حکومت های ستمگروواپس گرائی خود برخیزند،سراغ می نماید.روشن است. چنان برداشتی ازسیاست وحکومت کردن وبرای ادامه ی آن نادان نگهداشتن مردم،هم ادامه ی دورباطلی نوکری به بیرونی ها وهم ادامه ی حکومت های جابر- نادانی می باشد که دستاوردی جزستمگریی حکومت گران وپس ماندگی مادی وفرهنگی مردم نمی تواند داشته باشد.واقعیت تلخ این است که،ماندن درچنان سیاستی وپافشاری برادامه ی آن، تنها دونتیجه می تواند داشته باشد:نخست، رفت وآمد اززیرسلطه ی این قدرت بزرگ بزیرسلطه ی قدرت بزرگ دیگر.دوم،نرسیدن به کشور- ملتِ مدرن که وضع کنونی افغانستان زاده ی آن می باشد.

طوریکه نتیجه نشان داد،تاحضوراستعمار بریتانیا درهند،حکومت های افغانستان دست نشانده ی آن بودند.وقتیکه هند وپاکستانِ خودگردان جای استعمار بریتانیا راگرفتند، زمام داران نامردمی وناتوان افغانستان که اکنون فاشیست های قبیلگی ازآن فرومایه ها قهرمان سازی می کنند، بجای کوشش درجهت ایجاد کشور- ملتِ خود گردان،نوکریی اتحاد شوروی را اختیارکردند تاحکومت داریی واپس گرایانه ی خود را نگهداری وادامه دهند.چون هدف ازتعویض بادار،حفظ قدرت خانوادگی وشخصی بود، تاکمک به توسعه وگام برداری درجهت کشور- ملت شدن؛ وازوسوی دیگر،اتحاد شوروی دارای ایدئولوژیی کمونیستی ای جاذب برای نسل نوبود.جاذ به ی که درمحیط فرهنگی- سیاسی ای افغانستان خود نمائی کرده پیروانی برای خود پیداکرد.بدبختانه،محمد داود که به کمک افسران نظامی ای وابسته به سازمان های کمونیستی ای خلق،پرچم وگروه کار، کودتا وغصب قدرت کرده بود.زمانی که دریافت که کمونیست های خلقی- پرچمی،تلاش ها برای قبضه کردنِ قدرت را آغازیده اند،بایک چرخش احمقانه با تعویض قبله ازمسکوبه واشنگتن گرایش یافت.پرسمانی که درمسکوجدی گرفته شد.

برای نویسنده،گرایش داودخان به تغییروفاداری ازمسکوبه واشنگتن،ازدونگاه دارای اهمیت می باشد:نخست،سیاست مدارانِ هوشمند درنزدیکی باقدرت های بزرگ وودوری گزینی ازآن هانهایت احتیاط رامی نمایند تابه کشورخود زیانی وارد نه نمایند.دوم،درداخل چنان پایگاه مردمی ای حکومت خود راگسترش می دهند که ازهمه آسیب های واقعی واحتمالی درونی وبیرونی بدوربمانند.شایان توجه است که نزدیکی به شوروی پس ازرخت سفربستن استعمارانگلیس وبرآمدن هند وپاکستان درجغرافیای منطقه، ریشه دردوره ی نخست زیریی داودخان وتااندازه ی پیشترازآن دارد.دراین راستا، به حکومت داریی محمد داودخان ؛ بخاطری بیشتر توجه بیشتر مبذول می شود که هم زمینه سازنفوذ مسکووهم جاده صاف کن اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ شده است.ازاین رو،باید به آن ریزبینانه پرداخته شود.البته براین پایه که درروابط بین المللی،کشورهاچنان به قدرت های بزرگ نزدیک نمی شوند که راه بازگشت برایشان باقی نباشد.

بنابراین،ایجاب می کند که کمی به گذشته برگردم.واقعیت این است که گردش حکومت ها وحکومت گران درجامعه ی افغانستان هرگربانبض وفرهنگ جامعه سازگارنبوده است وهمین ناسازگاری یک عامل نوکریی حکومت گران به بیگانگان وافتادن کشوردردورباطلی قدرت های خارجی ازهند بریتانیا تااتحاد شوروی ،پاکستان وطالبانش واکنون امریکاوکرزی اش می باشد.نگاهی به گذشته ی بازیی ناپاک سیاسی حکومت گران افغان ومناسبات بیرونی شان نشان میدهد که درسال1941،اوج جنگ جهای دوم،گاندی ونهرو،یک حرکت اعتراضی علیه استعمارانگلیس زیرنام"ازهندوستان برو"براه انداختند که اعصاب لندن راخراب کرده بود.ازاین که،لندن زیرشدید ترین فشارآلمان هتلری بود،برای آرام ساختن اوضاع هند، بافرستادن یک هیئت به دهلی به گاندی اطمنان داد که اگرازتحرک ونافرمانی دست بردارد"پس ازجنگ به کشورشان خود گردانی میدهیم."

درچنان شرایطی، هاشم خان،نخست وزیرودرواقع پادشاهِ ستمگروبی منطقِ کشورما، نامه ی به لندن فرستاده خواستارالحاق منطقه ی پشتون نشین ولایت سرحد،یا7ایجنسی ای درظاهر خود مختاری زیراثر"ایف سی آر"یامقررات کیفریی مرزی"به افغانستان شد.دربرابرخواست هاشم خان ازانگلیس،محمدعلی جناح،رهبروبنیاد گذارپاکستان،هم زمان بااعلام خود مختاریی پاکستان، درمنطقه، همه پرسی براه انداخت که مردم به پاکستان رای دادند.جالب این است که حکومت افغانستان هرگزبه مردم  خود حق انتخاب نداده بود،اما باسلب حقوق اتباع هند برتانیا ،خواستارپیوستن آن هابه حکومت وحشتبارخودهم شد.خواستی که توسط پشتون های آن سوی دیورند،باسردمهری پاسخ داده شد.پس ازآنکه،چنان خواستی توسط انگلیس وهمه پرسی محمدعلی جناح،پاسخ سرد خود را دریافت نمود،دوپرسمان درسیاست افغانستان خود نمائی کرد:نخست،ازاین که بادارحکومت گران مزدورِ حاکم برافغانستان، یعنی بریتانیا ازمنطقه رفته بود ،باید برای ماندن درحکومت بادارنوپیدا می کردند.دوم،تخمه ی دشمنی باپاکستان را بخاطرپرسمان پشتونستان برزمین ریختند.

ازاین که ،حکومت افغانستان بدون حمایت باداربیرونی برمردمِ این کشور حکومت کرده نمی توانست،هاشم خان دوماه درواشنگتن،خوابید وتضرع کرد تا به حیث نوکرپذیرفته شود که توسط امریکامورد سرمهری واقع شد.علت کم علاقگی امریکابه خواست هاشم خان این بود که درآن وقت، هم امریکا وهم اتحاد شوروی، مصروف رخنه کردن دردهلی وپکن،دوکشوربزرگِ آسیایی بودند.ازاین خاطر که قدرت های بزرگ بادهن بزرگ لقمه شان بزرگ است ،باید به سوی چین وهند می نگریستند، تاپاکستان وافغانستان.اماچرخش سیاسی درسطح بازیی قدرت های بزرگ چنان صورت گرفت که، چین اول به شوروی نزدیک شد وپسانتربه مسکووواشنگتن پاسخ رد داد، وهند به سوی مسکوچرخش پیدانمود.ازجانب دیگر،درشرایطی که هند مصروف نظم بخشی به فروپاشید گی وضع داخلی خود بود وپاکستان هم ازطریق ترکیه مصروف کوشش درجهت جابازکردن درواشنگتن بود،خانواده ی حاکم بر افغانستان، هاشم خان مستبد وخودسر راکنارگذاشته شاه محمودخان راجایگزین آن نمود تاازخود چهره ی انسانی تردرجهان نشان بدهد وهمچنان درداخل کوششی درسمت اقناع طبقه ی تازه برآمدِ تعلیم یافته گان وروشنفکران کرده بتواند.

دراین راستا،شاه محمودخان که هم در جنایت های هاشم خان علیه مردم شریک بود وهم نخست وزیرِبظاهردموکرات شده بود،فضای سیاسی- فکریی کشوررابطورنسبی بازکرد.هدف ازدموکراسی نمائی شاه محمودخان این بود که؛ چون درهند وپاکستان، دموکراسی وانتخابات به حیث میراث انگلیس راه افتاده بود؛افغانستان هم چیزی باید دربازارسیاست نوین جهانی می داشت.ازهمه مهم تراین که،امریکا، درعرصه ی جهانی آزادی ودموکراسی راعلیه کمونیسم مستبدِ استالینی علم کرده بود؛ازاین رو،حکومت افغانستان هم خواست که ازاین طریق امریکابه نوکری قبولش نماید.درآن زمان،اگرچه نمایان شده بود که امریکا،افغانستان رافراموش نمی کند؛اما ازاین که هند به سوی مسکوگرائیده بود،پاکستان مورد توجه کاخ سفید واقع شد.پس ازآنکه پاکستان موقعیت خود را درامریکا استوارساخت،کوشش حکومت افغانستان درجهت جلب توجه امریکابه سوی کابل، به این پرسمان گره خورد که، نزاع مرزی باپاکستان کنارگذاشته شود. روشن است که دراین زمینه،لندن هم مشوق واشنگتن بود.زیراکه،پیشتر، ازموضع پاکستان دررابطه به مرز"دیورند"حمایت کرده بود.

پس ازآنکه، پاکستان موضع خود را دربلاک غرب استوارترساخت،حکومت قبیلگی کابل درسردوراهی قرارگرفت:نخست،پایان دادن به نزاع مرزی باپاکستان وکسب حمایتِ امریکا وانگلیس،بادارقبلی اش.دوم،تن دادن به وابستگی به مسکو.دراین سمت،درسال1953-1332،دستگاه سلطنتی-قبیلگی افغانستان که هم ازخیزش جریان جدیدی روشنفکری درداخل کشورترسیده بود وهم نزاع باپاکستان سبب عدم رضایت بلاک غرب به عضویت بادارقبلی اش یعنی انگلیس شده بود،بابالاکشیدن داودخان درمقام نخست وزیری،اصل دومی یا دوستی با مسکورادرپیش گرفت.در گرایش به سوی مسکو،توسط حکومت نامردمی افغانستان، پرسمانِ کسب حمایت برای حکومت گرانِ نوکرمنشِ استفراغ شده توسط بادارقبلی، برمنافع ملی کشوربرتری داشت، وداودخان هم تاکه توانست دوکارزیررا انجام داد:نخست،دردرون کشور،بابازگردانی روش حکومت داریی هاشم خان،آزادی خواهان وروشنفکران راسرکوب کرد.جالب این است که،داودخان با داغ کردن نزاع باپاکستان درپرسمان مرزدیورند،کله ی باسوادان پشتون رادرپشتونستان خواهی گرم وروشنفکران فارسی زبان راسرکوب وزندانی کرد.دوم،درروابط خارجی،وابستگی به مسکورا ازکله تاناخنِ کشورگسترش داد.

ازپیش آشکاربود که، اتحاد شوروی مانند انگلیس نبود که به نوکرانِ سیاسی ای نشسته دربالای طبقه ی حاکمه بسنده کرده دنبال نوکرانِ وفادارتریا ایدئولوژیک یاکمونیست شده نگردد.دراین راستا،مسکو درسطح سیاسی باحکومت ودرسطح فکری- ایدئولوژیک درمیانِ فرهنگیان وجامعه ی کم خونی روشنفکریی افغانستان دست به فعالیت گسترده ی فکری- ایدئولوژیک زد که حزب توده ی ایران هم بخاطراشتراک زبانی- فرهنگی میان تهران- کابل،وسیله یاکمک کننده واقع شد.زمانیکه ده سال دوره ی نخست وزیریی داودخان کشوررا ازپاتاکله دروابستگی به شوروی غرق کرد وتنش باپاکستان باعث افزایش فشارآن کشوربرمسیرِ تجارتی افغانستان ازطریق بندرکراچی شد،دستگاه محافظه کار- قبیلگی حکومتِ ظاهرشاه، دوپرسمان زیررا درک نمود:نخست،خطروابستگی ای روزافزون به مسکووتلاش های گرایشات کمونیستی درمرکزهای فرهنگی ای کم خون افغانستان.دوم،اوج گرفتن گرایشات اسلامی ورقابت آنها باکمونیست ها وانتقاد محافل آخوندی- قبیلگی ای نزدیک به حکومت ازسیاست مسکونوازیی رژیم پادشاهی.زمانیکه هردوپرسمان یاد شده بافشارپاکستان دردوره ی حکومت ایوب خان برمسیرتجارتی افغانستان همراه شد، ظاهرشاه ودارودسته اش، محمد داود را مرخص ودرظاهرحکومت مشروطه درپیش گرفتند.اگرچه حکومت ده سالِ پسینِ ظاهرشاه رانمی توان حکومت مشروطه نامید،اما، ازاین که فضای سیاسی- فکری را تااندازه ی بازترکرده بود،بهترازحکومت های قبلی- خاندانی بود.

باآغازدوره ی مشروطه یاقانون اساسی از1342تا1352،اگرچه قانون نوشد وفضای سیاسی هم درمقایسه بادوره ی نخست وزیریی داودخان بازترشد. اما،ازاین که ظاهرشاه با وجود تصویب شورای ملی،قانون احزاب سیاسی را توشیح نکرد.درواقع، پادشاه باامضانکردن قانون احزاب سیاسی، زمینه سازی کرد به این که، جریان های سیاسی- قانونی بزیرزمین رفته بازیی سیاسی غیرقانونی نمایند.درعین زمان،حکومت ظاهرشاه مناسبات خود باپاکستان را بهبود بخشیده تلاش های بسیاری بکارانداخت تا مورد توجه امریکا وقع شود.مثلن،سیدقاسم رشتیا درخاطرات خود نوشته است که،"درسفری که پادشاه به امریکا داشت واوهمراهش بوده است،شاه درگفت وگوباجان ایف کینیدی،رئیس جمهورامریکاگفت که دموکراسی رادرافغانستان راه انداخته است."رئیس جمهورامریکا،به شاه افغانستان از"دشواری های کارکرد دموکراسی سخن گفته است."ازطرح پرسمان دموکراسی توسط شاه نزد رئیس جمهورامریکا،چنین برداشت می شود که دموکراسی شاهی وسیله ی برای جلب کمک امریکابوده است تابه حیث یک شیوه ی سازنده ی حکومت داری درکشور.

بهرصورت،این گونه دغل کاری را طبقه ی حکومت گرِناتوان وفاسد افغانستان یک بارنه بلکه بارهاکرده است تاحکومت داریی غیرملی شان ادامه پیدانماید.دررابطه باجلب کمک امریکا درجهت کاهش نفوذ مسکو،اسناد ومدارک نشان میدهند که ازدوجریان برخاسته دردوره ی قانون اساسی، یعنی کمونیست ها واسلامی ها،خاندان حاکم ازدومی بسیارهراس داشته است.به این خاطرکه،گمان کرده بود که کمونیست ها بی دین اند ودرجامعه ی مذهبی- قبیلگی ای افغانستان پایگاه مردمی پیداکرده نمی توانند.برخلاف،مذهبی های سیاسی می توانند پایگاه مردمی پیدانموده زمین رادر زیرپای حکومت گرم نمایند.دراین گونه برداشت ازکمونیست ها ومسلمان های مبارز،یک درستی دیده می ویک نادرستی.درستی این که واقعن کمونیست ها درمیان مردم افغانستان رخنه کرده نمی توانستند ومسلمان هامی توانستند رخنه نمایند.امانادرستی ای آن این است که، کمونیست هابخاطروابستگی کشوربه شوروی،ازقبل برارتش ونهادهای امنیتی مسلط شده بودند ودرکودتاهم هنرمندی داشتند ومی توانستند به کمک مسکوحکومت نامردمی ای افغانستان راسرنگون نمایند که کردند.

همین که درده سال دوره ی قانون اساسی،تنها نوراحمداعتمای ازنزدیکان داودخان ونوکرمسکو توانست چهارسال صدارت کند وچهار نخست وزیر دیگرکمترحکومت کردند،نشان میدهد که باوجود دوری ظاهریی ،ظاهرشاه خاطرداودخان راگرامی می داشت تانگذارد حکومت قانون درکشورنهادینه شود.وقتیکه کمونیست ها واسلامی ها درسیاست افغانستان سربرافراشتند،واقعن سلطه ی خاندانی مورد تهدید قرارگرفت.تهدیدی که ظاهرشاه و داود شاه تحمل آن رانداشتند.ازهمه جالب تراینکه،هردو،تهدیدی اسلامی ها راجدی ترازتهدیدی کمونیست هاگرفته بودند.مثلن،برخوردی خشنی که حکومت ظاهرشاه دربرابرتظاهرات ضد کمونیستی ای مولوی هادرسال1351نشان داد،دربرابرهیچ گونه تظاهراتِ کمونیست ها نشان داده نشده بود.واین گونه برخوردها؛اغلبن، برای جلب توجه مسکوصورت می گرفت که ازرخنه اسلامی هادرمیان50میلیون مسلمان دربخش جنوب سرزمین خود نگران شده بود. درواقع،مسکو، داودخان وظاهرخان دریک نقطه باهم کنار آمده بودند که تهدیدی اسلامی های افغانستان به هرسه طرف بود.درچنان شرایطی که کمونیست ها درافغانستان پایه ی ملی پیداکرده نمی توانستند واسلامی ها تهدید جدی رامتوجه خاندان شاهی ومنافع شوروی کرده بودند،بهترین مهره ی مورد نظر مسکوبرای کمک به کمونیست ها واهداف شوروی درافغانستان، داودخان بود.ازاین رو،کودتای26سرطان1352واعلام جمهوریت،درجهت نگهداری منافع خاندان محمد زائی ومنافع شوروی درافغانستان صورت گرفت.

درحالیکه مسکووخاندان محمدزائی، منافع خود رابرتری می دادند،برخی کمونیست های نظامی وملکی افغانستان اشتهای کمونیستی هم داشتند.مثلن،چندماه قبل، ژنرال عبدالقادر،یکی ازکودتاچیان 26سرطان و7ثور،درگفت وگوبایکی ازخبرنگاران بی بی سی فارسی گفته بود که:"اوورفیقانش بخاطرسوسیالیسم دست به کودتا زده بودند وپیش ازکودتا بامیوندوال تماس گرفتند که شانه خالی کرده وبعدن به ملاقات داودخان رفتند که باصطلاح یک سوسیالیست تمام عیاراورایافتند ودرکودتا کمکش کردند."نویسنده دراین امرشک وتردیدی ندارد که درمیان افسران جوان وجوانان وابسته به جناح های کمونیستی افغانستان، احساساتی نیکی نسبت به وطن وبهبود اوضاع اقتصادیی کشور دیده می شد.اما،ازاینکه،فهم ودانش سوسیالیستی ازجامعه واقتصاد درمیان آن ها وبزرگانشان ناچیزبود،فریب خوردند.بطورنمونه،درکجای داودخان و خانواده اش که به کمک انگلیس بقدرت رسیده بود وخودش یکی اززمین داران بزرگ افغانستان بود،سوسیالیسم یافت می شد؟واقعیت این است که داودخان یکی ازقدرت پرست ترین وفرصت طلب ترین سیاست کارانِ سده ی بیستم افغانستان بود که برای رسیدن بقدرت ونگهداری آن هم سوسیالیست می شد وهم دموکرات ودراخیرهم بااستاد ربانی بخاطر سازش بااسلامی هادروازه ی گفت وگورا بازکرده بود.ازآن همه فریب کاری هاروشن شده بود که درعمل جزنگهداری منافع شخصی وخاندانی کاری دیگری نمی کرد ونکرد.ازنظرنوکری به بیگانگان هم، خودش نوکرمسکووبرادرش نعیم خان تادم مرگ نوکرانگلیس بود.

ازاین رو،جمهوری مطلقه ی محمد داودخان زاده ی تفاهم خاندان شاهی درجهت سرکوب اسلامی ها ومهارکمونیست هاونگهداریی حکومت خاندانی بود که آینده ی آن توسط کمونیست ها ومبارزان مسلمان زیرسوال رفته بود.ازبدِ رخدادها،جمهوریی مطلقه ورئیس جمهورمطلق العنان وخود سرکه به کمک نظامی های کمونیست بقدرت رسیده بود وبه کمک آن هاجنبش اسلامی راسرکوب کرده بود،پس ازتامین سلطه ی خاندانی وسرکوب مبارزان مسلمان،دست بدوکارزیرزد:نخست،ازاینکه مسکوراآماده درجهت پشتونستان خواهی خود نمی دید به بازنگریی مناسبات خود با آن ونزدیکی باغرب ومتحدان منطقه ی اش دست زد.ناآگاه ازاینکه کشوهای بزرگ به کشورهای کوچک ودوست کمک درتوسعه ی اقتصادی شان می کنند نه بلند پروازی های سرزمینی ای آن ها .دوم،چون مبازران مسلمان را ازنفس انداخته بود و تنها کمونیست هابه حیث تهدید برایش باقی مانده بودند.تهدیدی که  بهرحال باید مهارمی شد.دراین راستا،طوریکه ازقبل زمینه سازی کرده بود،درهفته ی اول ماه ثور1357،تلاش ورزید که مانندِ اسلامی ها، کمونیست ها راهم درجهت پایدارساختن حکومت محمدزائی ها سرکوب نماید که دراثرهدایت مسکوونفوذ آن درارتش،حکومت مطلقه اش سرنگون وگام نخست درجهت اشغال افغانستان توسط اتحاد شوروی برداشته شد.

پس ازآن که گام نخست درجهت اشغال افغانستان با سرنگونی جمهوریی مطلقه ی داودخان وزمینه سازیی او برداشته شد،نوبت برداشتن گام دوم برای تره کی وامین رسیده بود.تره کی وامین درواقع خدمات بزرگی برای دشمنان کمونیسم ومردم افغانستان کردند.بطورنمونه،کمونیست ها درآسیا وافریقا،دردوپرسمان بسیارموفق بودند:نخست،قبضه کردنِ قدرت ازطریق کودتا وسرکوب مخالفان.دوم،سرگرم کردن مردم ازطریق کارهای صوری وعوام گرایانه مانندِ خانه سازی برای بی خانه های کم درآمد،توزیع زمین درمیان بی زمین ها وتااندازه ی گسترش آموزش وپرورش.واقعیت این است که جامعه ی افغانستان چه درزمان کودتای ثوروچه اکنون به خدمت درزمینه های یادشده نیازمبرم دارد وکارهای های هرچند سرسری هم می توانست وتواند پایگاه مردمی ای سیاست کاران دغلکار وعوام فریب راگسترش بدهد.بدبختانه،بجای انجام کارها درزمینه هایی یادشده،خلقی ها وپرچمی ها بویژه اولی مصروف کشتاروسرکوب وحشییانه ی مردم بویژه مخالفان مسلمانِ خود شدند.کشتاری که جبهه ی اسلامی ها رافربه ومردم را دلسرد ساخت تامواد خام برای مجاهدین شوند. دربیرون هم ، دشمنان کمونیسم را امیدوارساختند که پیش زمینه های خیزش های مردمی راخود نوکران مسکودرافغانستان فراهم کرده اند.جالب این بود که تره کی وامین نه تنهامبارزان مسلمان،بلکه کمونیست های رقیب خود راهم سرکوب وزندانی کردند.ازهمه خنده دارتر،اعلام جهاد تره کی احمق علیه مبارزین مسلمان بود.بنگرید! برپایه ی این سخن نغزفارسی که"خودش را درشهرمسلمان هاجای نمی دهند،اما می خواهد خرش رادرخانه ی قاضی شرع بسته کند." تره کی بی شرمی را ازحد گذشتاند! درواقع، پاسخ بی شرمی تره کی راجهادی ها به گونه ی گسترش جهاد علیه حکومت وحشت بارش دادند؛ وگسترش جهادهم درگام نخست، کشته شدن تره کی توسط شاگردش، ودرگام دوم، اشغال افغانستان توسط اتحاد شوروی درجهت حفظ منافعش ومشروعیت زدائی ازحکومت کارمل بود.

بادرنظرداشت آنچه گفته شد،به صراحت می توان یاد آورشد که دراشغال افغانستان توسط ارتش سرخ، پیشتروبیشترازرهبرانِ اتحادشوروی متوفی، باید داودخان ورهبران جناح های خلق وپرچم بویژه تره کی وامین رامحکوم یاسرزنش کرد.به این خاطرکه،سیاست کاران باهرایدئولوژی وگرایشی فکریی که داشتند ودارند نمی توانند منافع ملی کشورخود را نادیده بگیرند واگرنادیده بگیرند، هم منفورمی شوند وهم حکومت داری شان مورد تهدید واقع می شود.پرسمانی که تاریخ ناشاد دوسده ی پسینِ کشورما نمادِ آن می باشد.واقعیت جانکاه این است که، بازتاب ساختارقبیلگی سیاست کاران مانند رئیس قبیله که رقیب رابرنمی تابد، درسیاست های کشوری خود را به گونه ی عدم سازش باهمی درجهت مشارکت قدرت وتن دهی به حکومتِ قانون وبدترازهمه به شکل کمک گیری ازبیگانگان بخاطری قدرت گیری،نگهداریی قدرت وسرکوب مخالفان گه به صورت کودتا، گه به صورت اشغال بیرونی، وگه به گونه ی  کشتارترسناک مخالفان درونی، خود را دریاست افغانستان نمایش داده است.سیاست هاوروش هایی ضد ملی ای که دستاورد آنها نرسیدن به کشور- ملتِ مدرن وادامه ی دورباطلی رهای اززیرسلطه ی یک قدرت خارجی ورفتن بزیرسلطه ی قدرت خارجی دیگرمی باشد که تاکنون ادامه یافته وافغانستان رابه یک کشورمصنوعی مبدل کرده است که حکومت وسیاست کارانش درنبود کمک های اقتصادی،سیاسی ونظامی ای باداران بیرونی نابود می شوند.ازاین رو،مسئولیت تاریخی ای فرهنگیان، روشنفکران ومبارزان باهرگرایشی است که دست بدست هم داده بکوشند افغانستان را ازاین دورباطل که درآن گیرافتاده است، بیرون نمایند.

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت