فضل الرحیم رحیم

 

ماجرای بی زنی لالا قوت

طنز

از قلم : فضل الرحیم رحیم

 

لالا قوت ، هنوز پشت لب سیاه نکرده بود که  زن ماما ، زن کاکا ، خاله هایش ، عمه هایش ، زنهای همسایه هر کدام و هر روزکه مادر اش می دیدند ، هی می گفتند که  غم قوت جان نخوردی ، به قوتک ای سو و او سو کسی ره زیر نظر نکردی ، ببین اینمی وخت اش است باز عشق قوت بچه ء ات می سوزد نام خدا سیل کو چار طرف دختر ها است  مثل شمع ......... مادر قوت ، فقط یک جواب داشت  که بچه هنوز خورد است پشت لب سیاه نکرده مکتب خلاص نکرده  باز خدا مهربان است هرچی قلم زن قلم زده بود باز دگه نمی شه . یگان دفعه  از ایقدر گفتن ها و شنیدنی ها باد وسوسه در دل مادر قوت خانه می کرد با خود می گفت  همی مردمم راست میگن نشه که قاطی دختر ها بیاید و خدا نا خواسته هفت کوه سیاه در مابین که قوتک ، مه بی زن بانه  باز بر تسکین دلش با خود می گفت " او سابقا بود که مردم روغن زرد می خورد مزاجا گرم بود هر زن شش تا هفت و هشت بچه می زائیدند  حاله از ای  برگر ، ساندویچ و روغن نباتی خیر نیست کل گی ره دختر زای ساخته ، توبه خدایا زیادی دخترا سر بچه ها و مرد هم تاثیر کرده  سابقا  حمام ها مردانه و زنانه بود حاله آریشگاه ها زنانه و مردانه شده . توبه خدایا ....... یک روز قوت ، شاد و خرم از مکتب آمد به مجرد که داخل حویلی شد مادراش سلام داد و گفت مادر جان می فهمی که مه امروز در ریاضی معلم ما ره بند انداختم . مادرش گفت او بچیم معلم چطور بند انداختی ؟ قوت گفت  مادر جان ، معلم ما همیشه بی تشریح و بی توضیح به ما درس میته مه سُر اش یافتیم . مادر اش گفت  او بچیم سُر چیشه یافتی ؟ قوت گفت  مادر سُر کم فامی و کم سوادیشه . قوت اضافه کرد ، معلم ما چیزیکه در خط است همو ره نر، واری درس میته به ما تشریح و توضیح نمی کنه . امروز مه یک سواله که جوابشه می فامیدم  از معلم ما کردام معلم ما هرچی زور زد  جوابشه نه تا نست بگوید ، مه برایش جوابشه تشریح و توضیح کردم  می فهمی مادر جان ، معلم ما بر ام چی گفت ، مادر گفت  نی بچیم چی می فا مم ، قوت گفت ، معلم ما گفت افسوس که سن ات خورد است  اکه نی باید معلم می شدی . مادر گفت  وی بچیم معلمی چیست ، قوماندان شو ، رئیس شو ، وزیر شو که  خر، ما  از زیر بار قرص ها و زندگی ما از زیر سایه بیچاره گی برآید . خو راستی بچیم از دست ای زنا مه پکو ، پکو هستم ، قوت پرسید مادر جان چی شده چرا ؟ ای جان مادرش ، هر روز که  عمه هایت ، خاله هایت  زنانی مامایت و کاکایت ، حاله زنانی همسایه هم شروع کردند ، یک سره همی می پرسند که  قوتکه ، چی وقت بخیر نامزاد می کنی . بخدا بچیم حیران ماندیم . قوت ، گپ مادراشه قطع کرد و گفت  مادر تو چُرت نزن این مردم در هرچیز آدم کار دارند ! حاله او، ره چی به نامزادی مه  دلم  باسیکلم . تو تشویش نگو .

قوت بالاخره مکتبه خلاص کرد و شامل فاکولته شد و با کمال سر فرازی و با درجه عالی پوهنتون تمام کرد . مادر اش گفت بچیم  حاله  باید غمته  بخوریم باید عروسی کنی هوس و آرمان مه  بجا میشه و تو هم صاحب زن میشی . قوت که حاله بنام لالا قوت شهرت یافته بود . روی سوی مادراش کرد گفت درست است مادر جان  لاکن مره چند روز وخت بده که مه در ای مورد با صاحب نظرا ، آدمهای با تجربه  خویش و قوم یک مشوره کنم باز گپ می زنیم . مادر با عصاب خرابی گفت او بچیم تو به فکر هستی چی میگئ ، تو زن می کنی یا کدام ائتلاف سیاسی می سازئ ؟ قوت آهی عمیقی از سینه کشید گفت مادر ، ای مسله  مهم در زندگی مه است  مه باید با تدبیر به پیش بروم . مادر گفت ، برو بچیم هرچی می کنی بگو خو در ظرف دو هفته بره مه آه یا نی ته بگو که کار خواستگاری ره سر بر راه بسازیم . لالا قوت ، گفت درست است مادر جان .

لالا قوت ، صبای همو روز رفت خانه کاکای کلانش بعد از سلام و کلام ، کاکایش پرسید بچیم چطور که یاد ما  ره کردی  خیرات است . لالا قوت ، در حالیکه  شرم و حیا فواره ء عرقه  از پیشانیش جاری ساخته بود با بسیار مشکل گفت کاکا جان می خواهم بخاطر یک موضوع همرایت مشوره کنم . کاکایش گفت او بچه ای تُره چی شده که ایتو عرق از سر وزیرات سر کرده مریضی هستی  بگو . نی کاکا جان مریض نیستم  مه می خواهم عروسی کنم  . کاکایش گفت  خدا نیک و مبارک کند ای خو خوب گپ است . قوت گفت بلی کاکا جان می خواستم  از شما منحیث یک آدم کلان مشوره بگیرم که  عروسی کنم یا نکنم ؟ کاکایش گفت بچیم  اگر زن نکنی باز ار در و دیوار و زمین و آسمان صدا می آید که او لالا قوت نداره  یعنی که  زن نداره . اگر زن بگیری باید که  اول خوب پیسه دار شوی باز زن بگیری یخاطر ثبوت همی گپم برایت یک مثال میگوم  امروز بچیم در وطنم ما خریدن یک فروند طیاره  ارزان تر تمام می شود نسبت به یک عقد نکاح . حاله فامیدی یا نی برو بچیم جیب میب ته پُر کو باز شوق زن کو ..............

لالا قوت که از گپ های کاکایش گیچ شده بود  به عوضی که از راه سرک به خانه برود از راه قبرستان که راه کوتاه به خانه بود راه افتاد . در جریان که از قبرستان می گذشت  چشم اش به عکس قدوس که روی سنگ قبرش هک شده بود افتاد . و در زیر عکس نوشته شده بود که " هرگز نمیرد دلی که زنده شد به عشق       ثبت است بر جریده عالم دوام ما ، قدوس جوانی نامرادی که با جیب خالی  شوق نامزادی کرده بود . به مجرد که خشویش لست عیدی را تسلیم اش نمود بعد از پنچ دقیقه و سه ثانیه جان به حق سپرد . انالله انالیه راجعون ." با دیدن نوشته مذکور مورمورک در جان لالا قوت خانه کرد و روی خود ره سوی راست دور داد که عکس فتح را دید که در زیر عکس اش نوشته شد ه بود "  فتح جوانمرگ ، که با کم بغلی شوق عروسی به سر اش زده بود  زمانیکه  خُسر اش  از طریق تلیفون لست عیدی را برایش فرمایش میداد در پایان صحبت  فتح جوانمرگ ، همرای تلیفون از منزل پنجم بلاک  به سوی زمین دیف نمود و جان به حق سپرد . اناالله الیه راجعون . "لالا قوت ، با دیدن و خواندن سرگذشت مرگ فتح  مورمورگ  اش به تپ لرزه تبدیل شد و به طرف چپ خود که دید عکس شیرک ، سر قبر و در زیر عکس شیرک نوشته بودند " شیرک جوانی هر دم شهید ، که  در جریان خریداری عیدی  زمانیکه پولهایش تمام و خواسته های فامیل خسر اش ناتمام مانده بود خود را زیر موتر مقامات انداخته و جام شهادت را نوش جان نمود انالله و انالبه راجعون . در همین لحظه در حالیکه تپ لرزه و وسوسه و پریشانی  لالا قوت را پیش انداخته بود  چشم به هم زدن خوده به خانه رساند و یکه راست پیش مادر اش رفت گفت مادر ، مادر ، مادر مره تیر  مر ه تیر  توبه  توبه  ، مادر در حالیکه هک و پک شده بود گفت بچیم خیرت است از چی تیر  از چی توبه می کنی . لالا قوت گفت مره از نامزادی و عروسی تیر ، تیر و تیر و تو به  و توبه .

فضل الرحیم رحیم

14/09/2013

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت