هارون یوسفی

 

 

دلم میسوزد !
--------------

پشتِ این ملتِ بیچاره ، دلم میسوزد
که به هرسو شده آواره ،دلم میسوزد
چه پریشانی و ناداری و سرگردانیست!
گلو از نعره شده پاره ، دلم میسوزد
هرکه آمد به درِ خانه، بکشت و زد و بُرد
دزد و رهزن، شده هرکاره، دلم میسوزد
کودکش بی قلم و کاغذ و بی میز و کتاب
مکتبش طعمهء خمپاره، دلم میسوزد
بانوان را بنگر، خسته ز بیدادِ زمان
همه درمانده وبی چاره ، دلم میسوزد
بنگر! از بم و از راکت و از توپ و تفنگ
همه جا لمبه و شراره، دلم میسوزد
یکی از فقر به غرقاب مذلت محکوم
دگری صاحب مهواره، دلم میسوزد
هر طرف لشکرِ بیگانه نمایان گشته
وطنم کرده به پشتاره ، دلم میسوزد 

هارون یوسفی

 

++++++++++++++++++++++++

 

 نهی هی!

حکومت در غمِ ملت نهی هی

و دولت، غیرِ دَو، و، لت نهی هی

عنان او به دستِ دیگران است

به جانش، ذره ای غیرت نهی هی

تمامِ زندگی را گر ببینی

بغیر از خواری و ذلت نهی هی

به میهن رشوت و چور و چپاول

بگو کیاهی! اگر آفت نهی هی؟

ز بیکاری، جوانانِ رشیدش

به کامپیوتر به جز از چَت نهی هی

نه در فکرِ تو و نی در غمِ من

شعار شان به جز سرقت نهی هی

بگویم من برایت از دل و جان

در عالم این چنین دولت نهی هی

خداوندا ! بیا لطفی به ما کن

که مردم را دگر طاقت نهی هی

                                                  هارون یوسفی

        

 

 


بالا
 
بازگشت