الحاج عبدالواحد سيدی

 

 

 

 

باز شناسی افغانستان

 

 

بخش نود و چهارم

بحث چهارم

وضع عمومی زبان  وادب  پارسی در سده های  هفتم و  هشتم و نهم

بیائید گذشته روزگاران مان را ازنوبخوانیم ...

...تا به اوج سرافرازیهامان بیش از پیش بنازیم.

 

ادامه  تایخ نویسان

94-11-1.  فارسنامه  ابن بلخی:

فارس نامه کتابیاست پیرامون تاریخ و جغرافیای پارس که در دههٔ نخست قرن ششم هجری قمری نوشته شدهاست. نام نویسندهٔ کتاب مشخص نیست، ولی نویسنده خود در دیباچهٔ کتاب نسب نیایش را از بلخ و خویشتن را زاده و پرورده در پارس ذکر میکند. از این رو معمولاً از وی با نام ابن بلخی یاد میشود. بخش جغرافیای فارسنامه به خاطر اطلاعات بدیعی که در آن یافت میشود نزد پژوهشگران بسیار ارزشمند است، بخش تاریخ کتاب عمدتاً منطبق با تواریخ پیشین یا حتی مأخوذ از آنهاست، گرچه گاه اطلاعات اضافهای هم در آن یافت میشود. بخش تاریخ این اهمیت را میدارد که نخستین تألیف (در مقابل ترجمه) پیرامون تاریخ ایران به زبان فارسی است که به دست ما رسیدهاست.

فارس نامه کتابیست که توسط گای لسترنج  ورینولد نیکولسن  تصحیح ، تحشیه و  تنقیح گردیده  است و  از  موارد  مهم  در شناخت جغرافیای سرزمین  های فارس (عراق عجم) و  خراسان  میباشد.

پدر بزرگش در زمان ركن الدوله خُمار تگين كه از سوي سلطان بركيارق سلجوقى، بر فارس فرمان مىراند، در حدود 492ق-1099م مستوفى فارس بود. ابن بلخی نویسندهٔ کتاب فارسنامه است که بین سالهای ۴۹۸ تا ۵۱۱ ه. ق نوشته شده است. در دوران مستوفی گری پدربزرگش به فارس آمد و همان گونه كه از فارسنامه برمىآيد با تاريخ و اوضاع طبيعى و اقتصادي و سياسى اين سامان نيك آشنا شد. از اين رو سلطان ابوشجاع محمد، برادر و جانشين بركيارق، او را به نوشتن فارسنامه كه مشتمل بر تاريخ كهن ايران، به  ویژه عراق  عجم(سرزمینی که امروزه بانام عِراق می شناسیم ، بدین نام و آوازه ، پیشینه ای در تاریخ نداشته است و همیشه پاره ای جدانشدنی ازخاک ایران بزرگ بوده  است.این کشور بدین نام و شناسه و مرزهای پیرامونی ازروزگاری که ترکان   چینی سلجوقی به مرزهای ایران دست درازی کردند و گستره ای از مرزهای  آنسوی رودهای سیحون و جیحون ( که تازیان ( عربها ) بدان ماوراء  النهرگفتند) تا کرانه های دریای مدیترانه )را به خود وابسته نمودند،دارای چنین  نام ونشان من درآوردی شد.(ولی حالا همین  عراق  عجم  توانسته  است  اسم یک  میدان  برگی  از  جغرافیای  ایران  کنونی را بالای خود بنامد این ادعا  آنقدر  خطااست  که صاحب کتاب تاریخی افغانستان  در  مسیر تاریخ شادروان  غبار  وصاحب  افغانستان در  پنج قرین اخیر  مناطقی  از  خراسان  و  ایران  بزرگ را در مأثر خود  افغانستان  خوانده  است  مؤلف))[1]و شهرها و آباديهاي آن است، فرمان داد.
تاريخ دقيق پايان تأليف کتاب روشن نيست، اما از آنجاكه اين كتاب به سلطان ابوشجاع محمد تقديم شده و در آن بارها از اتابك چاولى ، به عنوان يك شخص زنده ياد شده است ، مىتوان گفت كه تأليف آن پيش از پايان نخستين دهة سدة 6ق- دومين سدة 12م به انجام رسيده است. از نویسنده ، تاكنون جز فارسنامه تأليفى به دست نيامده است، اما بر آن بود كه كتاب ديگري در تاريخ بنويسد كه از دوران پيامبر اسلام تا روزگار خود او را فرا گيرد.
این کتاب، بارها به چاپ رسيده است. در 1337ق-1919م الله كرم خان حيات داوودي بخش جغرافيايى آن را از روي ترجمة انگليسى به فارسى برگرداند و در بوشهر به چاپ رساند، اما متن كامل آن نخستين بار به كوشش لسترنج و نيكلسون در 1339ق-1921م در مطبعة دارالفنون كمبريج چاپ شد. همچنين سيد جلالالدين تهرانى در 1353ق-1934م متن كامل آن را به ضميمة سالنامة گاهنامه انتشار داد ، سپس در 1343ش نيز به كوشش على نقى بهروزي در شيراز به چاپ رسيد.

1.      تمهیـــــــــــــــــــد:

با وجود  آن  زندگی  این  نویسنده  توانای بلخی  الاصل در  هالۀ  از  تاریکی  قرار دارد  فکر  نمیشود  که  چنین  نویسنده زبر  دست  و  تاریخ  نویس جهید فقط  این  یک  کتاب  را  نوشته باشد   این  طور حدس زده می  شود که  در  آشوب  ها  و فتنه  های  زمان  مغول وهلاکو و دوره  های  ایلخانی که فارس)(عراق  عجم) که حدود بیش از دوصد  سال در خانه  جنیگی  های مدهش  تباری و مذهبی قرار داشت سایر آثاراین  نویسندمؤرخ از  بین  رفته  باشد  و یا مانند    هزاران  عنوان  کتاب که  در  عصر مغول  طعمه  حریق   گردیده بود  از  بین  رفته  باشد  و  این   نسخه  از  فارسنامه  که بدست  مستشرقین  انگلیسی  افتاده  و  آنها به  نشر  آن  همت  گماریده اند یک  تصادفی بیش  نباشد ولی در  عنوان   پژوهشنامه تاریخ  نمیتوان بر  این گفته  های بدون اسناد،  باور  کرد  و  به جز  کتاب فارس نامه و  مشخصات  کتاب که  اصل و  حقیقت و در دست ما است باقی در باره زندگینامه  این  نویسنده  شهیر  اما گم نام بیش  از گمانه زنی نخواهد بود.

1.     کتاب فارسنامه: این  کتاب دارای یک فهرست که شامل

الف .ذکر ملوک فرس و انساب  و تواریخ ایشان از ص8-111

·        .طبقه اول پیش دادیان

·        طبقه دوم کیانیان

·        سوم اشکانیان

·         چهارم ساسانیان

و کتاب  به  این  کلمات   آغاز  می یابد:«سپاس و ستایش  مر  خدایی  را  که بدایع  صنع او  را  غایت  نیست  و  هستی  او  را  بدایت  و نهایت  نیست .آفریننده  زمین  و زمان و صانع کون و مکان و بر  گزیننده  آدمیان بر  انواع  حیوان بدانچه  ایشان را  ارزانی  داشت ........و درود بر  محمد  عربی و رسول  قرشی  که خاتم الانبیاء و  بهترین  اصفیا و رهنمای خلق بطریق  هدی   وشفاعت  خواه  روز   جزا  است  و بر  گزیده  گان آل و  اصحاب  او ؛ ذکر ستایش خداوند  عالم  سلطان  معظم  غیاث  الدنیا والدین عزّ  الله انصاره، و  چون  ایزد  شخص  شریف  را   از  میان  بندگان   خویش  اختیار کند و  زمام  ملک  و  پادشاهی در  قبضۀ او  نهد و جهانبانی و جهانداری  او را دهد ، بزرگترین  عنایتی  که  در  حق  آن  پادشاه بر  خصوص و  در باره  عالمیان بر  عموم فرماید آن باشد  که  همّت  آن  پادشاه  روز گار را بعلم و عدل مایل  دارد  از  آنچ  همه  هنر   ها  در ضمن  این  دو فضیلت  آراسته باشد  آن  جزء  بود  از اجزائ  نبوت که حق  تعالی  او  را بکرامت آن  مخصوص گردانیدو  عالمیان در  کنفِ  عدل و رأفت  و پناه احسان و  عاطفت  آسوده  گشتند  و او سعادت  دو  جهانی  بیابد و  این  مزیت  و  کرامت  ایزد  تعالی  خداوند  عالم  سلطان معظّم شهنشاه  اعظم  مولی الاامم مالک  الرقاب  العرب والعجم جلال دین  الله سلطان  عرض  الله  ظهیر  عباد الله معین خلیفة  الله  غیاث  الدنیا والدین  ناصر الاسلام  والمسلمین  محّی  الدوله  القاهرة  باهرة ابو شجاع  محمد  بن  ملک شاه قسیم  امیر المؤمنین را آدام  الله ایّامه و  نشر فی  الخافقین اعلامه و انفذ شرقاً و  غرباً  بعداًو قرباً اوامره  و احکامه ارزانی داشتست که با  ملک روی زمین  که بارث و استحقاق  یافتست  ورایه ٌ عدل  و سیاست   کی در  عالم  افراشتست و آفتاب  جود و احسان او که او را بر  خاص و  عام  تافتست اهتزازی  دارد  در اکتساب  علوم عقل نیست  واین فضیلتی است که  تا  بنیاد  جهان  است جزو معدود را  از  پادشاهان  قاهر که ذوالقرنین  شدند .و.......

سبب تألیف  این کتاب  به فرخندگی ، چون  مقتضی رأی سلطان شهنشاهی لا زال  من العلوّ بمزید چنان بود  که  پارس کی طرفی بزرگ  است  از  ممالک  محروسه  حما الله و همواره  دارالملک و سریر گاه  ملوک فرس  بوده  است  روشن  گردانیده  آید و نهاد  وشکل  آن و سیر ملوک  پیشینگان و  عادات  حشم  و رعیت  آن  و  چگونگی  آب و  هوا و ثمار  هر بقعتی  معلوم  کند  و عبرت  آن  معاملات برقانون قدیم  و قانونی  کی  اکنون  معتبر  است  معّین  شود تا  علم  اشرف سلطانی زِید شرقاً بدان احاطت یابد  فرمان  أَعلاهُ الله  مطاع وممثل  گشت بحکم  آنکه بنده را  تربیه پارس  بوده   است اگرچه بلخی  نژادست و  تقدیر     معاملات  و قانون با  بنأ  این  دولت  قاهره  ثبتها  الله  چون رکن  الدوله  خمار تگین  به  پارس  فرستاد جدّ بنده بسته است و استیفاء  آن  ولایت  و سپاهی  و رعیّت بر  بنده  پوشیده  نماندست  و این مجموعه را به  حسب  حال  تألیف  کرد بر طریق اختصار و اعجاز.......درین  بنده اندرین  تألیف و  نگاه  داشت  ترتیب  آن  را  از  آن  درخواست  لطیف و  ملاء  شافی  بود  کی  خداوند  عالم   خلد الله  ملکة در آن فرمان  عالی  بخطّ  شریفزادالله  وشرفاً  فرموده بود  چه  صورت  نبندد  ....  و یبع  کاتب از املا و  درخواست  مخدوم  کشاید ؛[2]   و چشم بندگان  و  نیک  خواهان  بدین روزگار فرخنده روشن  داراد بهمنّه، فصلی  در صفت پارس  و  بعضی  از احوال  آن  مردم آن ، ولایت  پارس  منسوبست به  پاری و  این  پارس منسوب  است به پهلو و پهلوی  بدین  پهلو  پارس ولایتی  است  سخت  نیکو چنانکه  هم  سهل  است  و هم  جبل و هو برّ   و هم بحر و باز هر چه  در  سرد سیر  ها  و  گرم سیر ها باشد  جمله  در  پارس یابند چنانکه  در  عهد  حجاج بن یوسف یکی  را  از  حکمای  عرب آنجا فرستاد تا احوال  ان ولایت  بداند و  معلوم او  گرداند . چون  حکیم  بنزدیک  حجاج باز رسید   در جملهٌ صفات پارس  کی  ذکر  میکرد گفت  جبل و رجال  وفیها  من  کلّ  بلدٍ بلدُ  یعنی کوهاست  و  مردانند هر شهری که  در  جهان  است  آنجا شهری  هست  و همیشه  مردم  پارس را احرار الفارس نوشتندی یعنی  آزادگان  پارس و  پیغمبر  علیه سلام  گفت   «انّ  الله  خیرتین  من  خَلِقِه من  العرب قُریش  و منالعجم» پارس ویعنی که پارسیانرا  قریش  العجم گویند یعنی در  عجم شرف ایشان  همچنان است  که قُریش  در  میان  عرب  وعلی  بن  الحسین را  کرم  الله  وجههُ که  معروفست به زین  العابدین ابن الخیرتین ، یعنی  پسر دو  گزیده  بحکم انکه  پدرش  حسین بن  علیّ  رضوان  الله  علیهما بود  و مادرش شهربانو دخت یزدجردالفارسی و فخر حسینیان بر  حسنیان  از  این  است  که حدله  ایشان  شهر بانو یه بوده  است و کریم  الطرفین  است . بزرگ  استاز ممالک محروسه  حما  الله و  همواره  دارالملک  وسریرگاه  ممالک  فرس بوده  است  روشن  گردانیده آمد....[3]

94-11-2.  تاریخ فرشته تألیف محمد قاسم  (هندو شاه) استر آبادی ملقب به فرشته:

1.     تاریخ فرشته، تاریخ عمومی هندوستان است از ابتدا تا اوایل سدۀ یازدهم قمری. این کتاب یکی از دستاوردهای سنت تاریخ نگاری به زبان فارسی در شبه قاره، پس از نفوذ و گسترش زبان فارسی در آن سامان است.
پس از ورود آیین اسلام به شبه قاره، دگرگونی های اجتماعی ـ سیاسی ژرفی در آنجا به وجود آمد که دگرگونیهای فرهنگی را نیز در پی داشت. محمدقاسم هندوشاه استرآبادی، ملقب به فرشته، مؤلف اثر ــ که از نام او پیداست ایرانی است ــ در تألیف اثر خویش، از افزون بر سی کتاب تاریخ عمومی و تاریخ محلی که تا زمان نگارش تاریخ فرشته نوشته و شناخته شده بوده است، استفاده نموده و به وجود چنین کتابهایی با این عبارت اشاره کرده است: «و اسامی کتبی که در حین تألیف کتاب در نظر بود بر این نهج است:» (ص 9)
برخی از این کتابها برای اهل تاریخ در ایران کاملاً شناخته شده و از منابع مهم و معتبر به شمار می آیند؛ مانند تاریخ بناکتی، تاریخ مبارک شاهی، روضة الصفا، حبیب السیر و تاریخ الفی. از آنجا که برخی از آثاری که در تألیف تاریخ فرشته مورد استفادۀ نویسنده قرار گرفته است، اکنون در دست نیست و از میان رفته، تاریخ فرشته از اهمیت بسزایی برخوردار است و یکی از مآخذ دست اول برای آگاهی از تاریخ سلسله های مسلمان در جنوب سرزمین هند و دکن به شمار می آید. این کتاب همچنین از منابع درخور توجه در مطالعه تاریخ ایران (مقصود ایران با جغرافیای سیاسی  امروزه  آن  نیست  بلکه  ایرانی  است که سرزمین همه ای نژاد  آرین  و  غیر آرین (خانواده  کوشاهیها، ترکها یا به عباره فردوسی  صاحب  شهنامه، تورانیان)از   دهلی تا به اناتولی و  از سند  تاآسیای مرکزی  بخاراو سمرقند وفرغانه  و کاشغر را در بر  میگیرد که  این  نژاد با اقوام هندی ،کوشانی، ژرمانی وسایر اقوام اروپایی بدون  از  اقوامی که  در سکانداناوی زیست دارند  خویشاوندی ریشه  ای زبانی داشته  یک منطقه  جیوپولتیکی وسیعی را که  خواص  ژیو اتنیکی هم  دارند  احتوا  کرده  است نه  این ایرانی که رضاشاه  کبیر در 1912 م بالای  سرزمین فارس یا به  عرف  عربها ( عراق عجم) گذاشت و این را بار  ها  در  این  اثر تکرار کرده ام  تا خوانندگان  محترم  از ذکر نام  ایران به بیراهه  نروند (مولف))در برخی دوره ها مانند غزنویان و صفویان است..
فرشته به تشویق ابراهیم عادلشاه دوم که نسخه ای از روضة الصفا را به او داده بود، تألیف تاریخ فرشته را در سال 998 هـ آغاز کرد [4]. همانگونه که پیشتر اشاره شد، فرشته برای نگارش تاریخ خود به گردآوری منابع می پردازد و نسخه ای از طبقات اکبری، تألیف نظام الدین احمد بخشی توجه او را جلب می کند؛ اما آن نیز در مقابل معلومات خود او ناچیز می نماید، چنانکه در این باره نوشته است: «پس در جمع آوردن کتب تاریخ هند ساعی گشته، از اطراف و اکناف ممالک بسیاری از نسخ به دست آوردم و چون از آن میان نسخه ای که جامع حالات تمامی پادشاهان هندوستان باشد، بلکه کتابی که مستجمع همگی واقعات یک ناحیه باشد به نظر این ذرۀ حقیر درنیامد، مگر تاریخ نظام الدین احمد بخشی و آن هم از تحقیقات و معلومات بسیار که علم این فقیر بدان احاطه داشت، خالی و تهی بود» [5] پس او در انتخاب منابع و مأخذ و مواد برای نگارش اثر خود سختگیر بوده است. این سختگیری مانع از ورود اشتباه به کتاب او نشده و در پاره ای مواضع نیز کار به رونویسی هم کشیده شده که مصحح اثر به برخی از آنها اشاره نموده است.
تاریخ فرشته بر تاریخ نگارانی که پس از فرشته به نگارش آثار تاریخی دست زده اند، تأثیر گذاشته است. به نوشتۀ ذبیح الله صفا «گلشن ابراهیمی یا تاریخ فرشته در ردیف اول کتابهایی است که به تاریخ عمومی هند ارتباط دارد، و مورد استفادۀ تمام مؤلفانی است که بعد از آن خواسته اند تاریخ هند را بنویسند»[6]. صفا در این باره نوشته: «کتاب لب التواریخ هند تألیف رای بیندرابان از درباریان عهد شاه جهان و اورنگ زیب، بر مبنای همین کتاب نوشته شده است»
تاریخ فرشته شامل مقدمه ای است و نوشته هایی «در معتقدات اهل هند و بیان کیفیت ظهور اسلام در آن بلاد» و نیز نوشته هایی در تاریخ اسطوره ای و حماسی هند [7]و شرح چگونگی ورود اسلام به سرزمین هندوستان [8] و دوازده مقاله و یک خاتمه: نامهای دوازده مقالۀ تاریخ فرشته در پیشگفتار مجلد مورد بحث آمده [9]که از بازگویی آن خودداری می کنیم.
مجلد اول چاپ حاضر تاریخ فرشته، فقط دربردارندۀ دو مقالۀ اول است: یکی «در بیان سلاطین لاهور که مشهورند به سلاطین غزنویه، ذکر سلطنت امیر ناصرالدین سبکتگین» [10] و مقالۀ دوم «در ذکر سلاطین دهلی» (صص 189ـ626). پیشگفتاری از مصحح اثر در ابتدای کتاب و در آخر آن نیز تعلیقات او بر اثر و فهرست لغات و اصطلاحات و چند فهرست دیگر شامل فهرست آیات، فهرست احادیث، فهرست امثال و حکم و جملات عربی، فهرست اشعار، فهرست اشخاص که توسط مصحح تهیه شده در پایان به چاپ رسیده است.
مصحح در پیشگفتار، پس از بحثی پیرامون تاریخ نگاری در هند و پیشینۀ نگارشهای تاریخی به فارسی در آنجا به «سرگذشت مؤلف تاریخ فرشته» اشاره نموده و دربارۀ سال تولد محمد قاسم هندوشاه نوشته است: «همین قدر می دانیم که ظاهراً در سال 977ق/ 70ـ1569 متولد شد» (ص شانزده). سپس دربارۀ روایتهای گوناگون دیگری که دربارۀ تاریخ تولد فرشته در منابع و مآخذ وجود دارد در زیرنویس توضیحاتی آورده و به تاریخهای 960ق، 980ق، 958ق و 978ق هم اشاره کرده است.
اما به نظر می رسد که تاریخ تولد فرشته که از سوی مصحح پذیرفته شده، درست نباشد. مصحح می نویسد: «پس از تحصیلات مقدماتی و کسب دانش، در دوازده سالگی همراه پدر به هند رفت و به دربار مرتضی نظام شاه (972ـ986ق [996ق]/ 1562ـ1578م) راه یافت و از زمرۀ محافظین وی درآمد [11]یعنی بر اساس تاریخ تولد فرشته و با در نظر گرفتن دوازده سالگی او به هنگام کوچ از ایران او باید در سال 989ق به همراه پدرش به هند وارد شده باشد. حتی اگر بپذیریم که فرشته سه سال بعد از ورود به هند به دربار مرتضی نظام شاه راه یافته باشد، آیا پذیرفتنی است که محمدقاسم پانزده ساله در صف محافظین مرتضی نظام شاه درآمده باشد؟ به همین دلیل به احتمال تاریخ تولد فرشته باید همان 960ق باشد که ذبیح الله صفا (صص 1079ـ1081)، غلامحسین صدری افشار (ص 119) و افسانۀ منفرد، نویسندۀ مدخل «تاریخ فرشته» در دانشنامۀ جهان اسلام (صص 239ـ240) به آن اشاره کرده اند. از سوی دیگر، با وجود این اختلافها، آیا بهتر و درست تر نبود که مصحح ارجمند به استنتاج و استدلال خود در درستی تاریخ 977ق اشاره می نمود؟
نکتۀ دیگر دربارۀ تاریخ به انجام رساندن کتاب و سالهای پایانی زندگی نویسندۀ آن است که مصحح بر اساس نوشته های کتاب آن را 1033ق نوشته است و در بسیاری از پژوهشهای متأخر نیز به همان تاریخ اشاره شده است. اما صادق سجادی و هادی عالم زاده، تاریخ انجام کتاب را 1951ق نوشته اند و چون نویسندگان دلیلی بر درستی گفتۀ خود نیاورده اند، راه گفتگو بر درستی یا نادرستی این سخن باز است.
مصحح اثر در ادامۀ پیشگفتار، ضمن بررسی «ویژگیهای تاریخ فرشته»، به جنبه های مثبت و منفی اثر اشاره کرده و با تأکید بر اینکه «فرشته در نگارش اثر خود به آثار متقدمان نظر داشته اما در مواردی نیز عبارات آنها را عیناً نقل کرده است» (ص سی و سه)، به مقایسه ای میان بخشهایی از نوشته های تاریخ فرشته با نوشته های نخستین مجلد طبقات اکبری دست زده است که با خواندن آنها خواننده پی به درستی گفتار مصحح خواهد برد.
در ادامه نیز مصحح از توجه خاورشناسان به تاریخ فرشته سخن گفته و افزوده است که نخستین ترجمۀ آن در سال 1758 ــ دویست و پنجاه و اندی سال پیش ــ توسط الکساندر داو (Alexander Dow)  انجام گرفته است. آنگاه به نسخه های موجود تاریخ فرشته در کتابخانه های گوناگون ایران و جهان و ملاک گزینش نسخه ها برای کار تصحیح و دشواریها و موانع موجود بر سر راه کار اشاره کرده است.
با توجه به توضیحات مصحح اثر در پای صفحه ها دربارۀ اختلاف نسخه ها و نیز مراجعه به دیگر منابع و مآخذ در دست یافتن به ضبط درست جای نامها، نام اشخاص و مقایسۀ درستی تاریخ پاره ای از رویدادها با استفاده از دیگر منابع تاریخی، مصحح تلاش درخور توجهی در ارائه متنی پاکیزه از خود نشان داده است.
اما پاره ای اشتباهها و سهوها در برگردان تاریخها، ضبط نامها نیز وجود دارد و فهرست اعلام که به تفکیک اشخاص، جاها، مشاغل و مناصب، لغات و اصطلاحات، فهرست آیات، اشعار و... تهیه شده و البته اغلب بسیار مفید و گره گشا نیز هست، متأسفانه پر اشتباه است. به ویژه در بخش نامهای اشخاص، تکرار و ضبطهای دوگانه و چندگانۀ اسامی به چشم می خورد. به عنوان نمونه «شیخ عثمان/ شیخ عثمان مرندی» که برای بار سوم زیر حرف «ع» به نام «عثمان مرندی» فهرست شده است و یا «علیخان/ علیخان ابابکر»، «ضیاءالدین (مولانا)/ ضیاءالدین بیانه (مولانا)»، «حسام الدین/ حسام الدین درویش» و موارد دیگر.
مورد دیگر نظم و ترتیب کتابنامه است که بر اساس شیوۀ رایج و مرسوم که دست کم از چندین دهه پیش تا امروز در ایران پذیرفته شده و جا افتاده و مورد قبول همه پژوهشگران قرار گرفته است، تهیه نشده و متفاوت با آن است. به این ترتیب که ابتدا نام اثر، سپس نام نویسنده، مصحح، مترجم و یا گردآورنده آن قرار گرفته و سپس دیگر اجزای مورد نیاز یک کتابشناسی به دنبال آن نوشته شده است. در حالی که، ابتدا باید نام فامیل یا اسم اشهر نویسنده، سپس نام کوچک او و آنگاه دیگر اجزای مربوط به کتابشناسی به دنبال هم قرار بگیرد و پیروی بیشتر پژوهشگران از این شیوه، خود بیانگر درستی آن است.

منابع
ـ سجادی، سید صادق سجادی و عالم زاده، هادی، 5731، تاریخ نگاری در اسلام، تهران سمت.
ـ صدری افشار، غلامحسین، 1345، تاریخ در ایران، شرح احوال و معرفی آثار مورخان و جغرافیدانان ایران، تهران، ابن سینا.
ـ صفا، ذبیح الله، 1372، تاریخ ادبیات در ایران، جلد پنجم، بخش سوم، چاپ سوم، تهران، فردوس.
ـ منفرد، افسانه، 1380، «تاریخ فرشته»، دانشنامۀ جهان اسلام، جلد 6، زیر نظر غلامعلی حداد عادل، تهران،  بنیاد دائرةالمعارف اسلامی.
ـ نصیری، محمدرضا، 1386، «تاریخ فرشته»، دانشنامۀ زبان و ادبیات فارسی، جلد دوم، به سرپرستی اسماعیل سعادت، تهران.))[12]

 

جلد اول  تاریخ  فرشته که  در  نزد  نگارنده  موجود  میباشد  ترجمه به زبان  اردو  می باشد که  در  مطبعه  نول  کشور  لکنهو بچاپ رسیده  است  که  این  کتاب دارای  یک  مقدمه و  متن وخاتمه  بوده در خاتمه کیفیت ظهور  اسلام  در هند را  شرح داده است .

در متن  این  کتاب  موضوعات ذیل داخل  میباشد :

1.     مقاله اول  در ذکر  سلاطین  لاهوری(سبکتگین-سلطان محمود و سلسله غزنویان)

2.     پادشاهان  دهلی (شامل غوریها و سلسله  های  بعدی یعنی سلسله  پادشاهان  غلام یا مملوک میباشد )

3.     شاهان دکن (دکن (بهمنیان ، عادلشاهیان ، نظامشاهیان ، قطب شاهیان ، عمادشاهیان و بریدشاهیان بیدر)

4.     شاهان  گجرات

5.     سلاطین  مالوه

6.     شاهان مُلتان

7.     ذکر شاهان  بنگاله

8.     در اوصاف  فرمانروایان سند

9.     در مورد شاهان و فرماندهان  کشمیر

10.                   وصف حالات  و فرماندهان هند

11.                   در  وصف  مشایخ  و علما و  متصوفین   هندوستان در دو قسمت : دودمان چشتیه و خاندان سهروردیة مولتان .

12.                   در مورد  کتاب مها بهارات  که  از  کتابهای  مشهور و  مقدس  هندوان  میباشد که این  کتاب در  عهد سلطنت  جلال الدین محّمداکبر شاه بفارسی  ترجمه  گردیده که اصل این کتاب دارای یکصد  هزار بیت  میباشداما ترجمه فارسی آن بصورت  معجز صورت  گرفته  شامل تواریخ 

13.                   هند و خانواده  های هندی ، حکمت  هندی و ریاضتهاییکه  هندیان به آن  استغال دارند ، همچنان در باره فقاهت و  پیدایش  عالم  و در مورد ترتیب و  تنظیم آفرینش  این  نظم را  آورده  است :

سر رشــــــتهِ  کار  آفــریـــنـش                           دیــــدن  نـــتـــوان بچشم بینش

این رشته قضانه آنچنان بافت                              او را  سرِ رشته ای توان یافت

ســـرِ  رشتهۀ گره خــــــــدائی                             هــر کس نــکنـد  گره  کشائی[13]

تاریخ فرشته ، کتابی است به فارسی که درمورد تاریخ عمومی هندوستان از آغاز تا اوایل سدة یازدهم تألیف محمدقاسم هندوشاه استرابادی معروف به فرشته  ، مورخ و پزشک و کارگزار سلاطین احمدنگر و بیجاپور هندمیباشد . محمدقاسم فرشته ،این کتاب را به نام عادلشاه ابراهیم دوم نوشت و آن ر ا گلشن ابراهیمی (صبا، ص 617) و سپس نورس نامه نامید (برای نسخ کتاب با این عنوان رجوع کنید به ریو، ج 1، ص 225، 227ـ 228)، اما کتاب به تاریخ فرشته شهرت یافته است (صفا، ج 5، بخش 3، ص 1710ـ1711). تألیف نخستین متن آن با عنوان گلشن ابراهیمی در 1015 به پایان رسید (فرشته ، ج 1، ص 4؛ قس ج 2، ص 177، 275 که نویسنده از تاریخ 1018 یاد کرده و ج 2، ص 291 که به مرگ آخرین سلطان فاروقی در 1033 اشاره کرده است ). ظاهراً فرشته پس از این نسخه ، متن دیگری با عنوان نورس نامه نوشته که مشتمل بر وقایع سالهای بیشتری است .
تاریخ فرشته مشتمل است بر مقدمه ای در کیفیت ورود اسلام به هند و کلیاتی در آیین و آداب هندوان و تاریخ اساطیری هند، دوازده مقاله و یک خاتمه . مطالب کتاب بترتیب اینهاست : سلاطین لاهور (غزنویان ) در احوال سبکتگین ، محمود و مسعود؛ سلاطین دهلی ؛ شاهان دکن (بهمنیان ، عادلشاهیان ، نظامشاهیان ، قطب شاهیان ، عمادشاهیان و بریدشاهیان بیدر)؛ شاهان گجرات ؛ حکمرانان مالوه ؛ شاهان خاندیس (سلاطین فاروقی برهانپور)؛ سلاطین بنگال ؛ حکمرانان مولتان ؛ شاهان سند؛ شاهان کشمیر؛ فرمانروایان ملیبار؛ ذکر حالات مشایخ صوفیة هندوستان در دو قسمت : دودمان چشتیه و خاندان سهروردیة مولتان . خاتمة کتاب در بارة راجگان هند است (فرشته ، ج 1، ص 4ـ 5 ؛ منزوی ، ج 1، ص 562 ـ563 ؛ ریو، ج 1، ص 226).
بدینسان تاریخ فرشته وقایع دوره ای طولانی را در بر می گیرد. مؤلف از بیش از سی مأخذ بهره گرفته است (فرشته ، ج 1، ص 4، ج 2، ص 333؛ نیز رجوع کنید به نوشاهی ، ج 1، ص 906؛ استوری ، ج 2، ص 565 ـ566، پانویس 94ـ 95) که برخی از آنها اکنون در دست نیست و همین بر اهمیت کتاب می افزاید. از میان این آثار، روضة الصفا اثر میرخواند، به توصیة عادلشاه سرمشق مؤلف بوده است (فرشته ، ج 2، ص 79) که تأثیر تاریخ نگاری ایرانی را بر وی نشان می دهد.
تاریخ فرشته منبع بسیار مهم و ارزشمندی برای مورخان بعدی گردید (ریو، ج 1، ص 225)، از جمله برای رای بِنْدْرابَن در تألیف لبّالتواریخ هند و محمدافضل خیرآبادی در تألیف خلاصة التواریخ (صفا، ج 5، بخش 3، ص 1711؛ تسبیحی ، ج 3، ص 157). این اثر بویژه مأخذی دست اول برای تاریخ سلسله های مسلمان جنوب هند و سرزمین دکن محسوب می شود. همچنین از منابع درخور توجه در مطالعة تاریخ ایران است ، زیرا افزون بر اطلاعاتی در بارة دورة غزنوی ، در باب مناسبات سیاسی و فرهنگی سلاطین دکن با دربار صفوی و نفوذ مذهبی صفویان اطلاعاتی به دست می دهد (شکوری ، ص 74ـ 76). این اثر به سبب آوردن اصطلاحات فراوان دیوانی و نظامی دورة خود، منبع سودمندی در پژوهش ساختار اداری و نظامی آن روزگار است .
نثر تاریخ فرشته نمونة فارسی رایج در شبه قاره در سده های دهم و یازدهم است . مؤلف با نثری نسبتاً روان جامعة چند فرهنگی هند را بخوبی ترسیم کرده است . فرشته گرچه بنابر شواهد بسیار (برای نمونه رجوع کنید به فرشته ، ج 2، ص 78، 136)، شیعة دوازده امامی بوده ، در نقل کشمکشهای مذهبی بی طرفی را رعایت کرده است .
بین روایتهای فرشته و برخی مورخان معتبر دیگر در نقل بعضی رخدادها تفاوتها و گاه تناقضاتی به چشم می خورد ( د. اسلام ، چاپ دوم ، ذیل «فرشته ») و همانند بیشتر تاریخهای قدیم ، برای دستیابی به روایت درست باید آن را با آثار دیگر مقایسه کرد.
تاریخ فرشته نخستین بار در 1247/ 1832 در بمبئی زیرنظر میرخیرات علی خان مشتاق اگره ای در دو جلد و با قطع رحلی چاپ سنگی شد (ریو، ج 1، ص 225؛
برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به گلچین معانی ، ج 2، ص 732)، سپس در 1281 و 1321 در چاپخانة نولکشور لکهنو در دو جلد به چاپ رسید (گلچین معانی ، ج 2، ص 733؛
صفا، ج 5، بخش 3، ص 1710). هنوز این کتاب ، با تصحیح انتقادی ، چاپ نشده است .
مقدمة تاریخ فرشته به انگلیسی ترجمه و در > تاریخ هند < اثر جان داوسن و هنری الیوت (کلکته 1265/ 1849) به چاپ رسید (ریو، ج 1، ص 226؛
برای اطلاع بیشتر از ترجمه های انگلیسی رجوع کنید به د.اسلام ، همانجا). بخشهایی از تاریخ فرشته پیش از چاپ متن اصلی به انگلیسی ترجمه شد، از جمله الکساندر داو در 1182/ 1768 در لندن ، اندرسن در 1201/ 1786 و جاناتان اسکات در 1209/ 1794 در شروزبری آن را ترجمه و چاپ کردند (ریو، ج 1، ص 225). بخشی از آن در 1245/ 1829 با عنوان > تاریخ اوج گیری قدرت مسلمانان در هند < در چهار جلد در لندن ترجمه و چاپ شد (همانجا).


منابع :
(1)
چارلز آمبروز استوری ، ادبیات فارسی بر مبنای تألیف استوری ، ترجمة یو. ا. برگل ( به روسی ) ، مترجمان یحیی آرین پور، سیروس ایزدی ، و کریم کشاورز، چاپ احمد منزوی ، تهران 1362 ش ـ ؛
(2)
محمدحسین تسبیحی ، فهرست نسخه های خطی کتابخانة گنج بخش ، ج 1 و 2، راولپندی 1350ـ1353ش ، ج 3، اسلام آباد 1355ش ؛
(3)
ابوالفضل شکوری ، «تاریخ فرشته »، آینة پژوهش ، سال 2، ش 1 (خرداد ـ تیر 1370)؛
محمدمظفر حسین بن محمد یوسفعلی 

(4)
صبا، تذکرة روز روشن ، چاپ محمدحسین رکن زاده آدمیت ، تهران 1343 ش ؛
ذبیح اللّه صفا، تاریخ ادبیات در ایران ، ج 5، بخش 3،

(5)
تهران 1370ش ؛
(6)
محمدقاسم بن غلامعلی فرشته ، تاریخ فرشته ، لکهنو 1863؛
(7)
احمد گلچین معانی ، تاریخ تذکره های فارسی ، تهران 1363ش ؛
(8)
احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان ، اسلام آباد 1362ـ1370ش ؛
(9)
عارف نوشاهی ، فهرست کتابهای فارسی چاپ سنگی و کمیاب کتابخانة گنج بخش ، اسلام آباد 1365ش ـ ؛


(10) EI 2 , s.v. "Firis ¢h ¢ta" (by P. Hardy);
(11) Charles Rieu, Catalogue of the Persian manuscripts in the British Museum , London 1966.

/
افسانه منفرد /

 

 


[1] مستوفی حمدالله، نزهت  القلوب ،صص28 و42.

[2]   فارسنامه  تألیف ابن بلخی ، تصحیح و  تنقیح  و  تحشیه  و  چاپ اول توسط  گای  لسترانج رونالد  نیکولسن ،مطبعه  دارافنون گمبرج  لندن ،چاپ اول 1385انتشارات اساطیر ، میدان فردوسی  ایرانشهر ، صص 1تا4 مقدمه  کتاب 

[3]  همان خاتمه  آخر  کتاب ، ص 244.

[4]   تاریخ فرشته ، جلد اول پیشگفتار،ص14.

[5]   تاریخ فرشته همان ف ص 8.

[6]   داکتر ذبیخ  الله صفا،تاریخ زبان فارسی، ج3.5 ،ص1710

[7]   همان ص، 25-26.

[8]  تاریخ فرشته ، همان ،صص52-58

[9]   همان ،ص15

[10]  تاریخ فرشته ، همان مأخذ ، سلاطین  عزنوی ،صص59 تا 187

[11]   همان ،صص16-17

[12]  فرشته، محمد قاسم  هندوشاه استر آبادی،جلد اول  از  آغاز تا  بابر،تحشیه و  تصحیح دکتر محمد رضا ضمیری.رک: عرفانیار مسعود تار نمای  فارس،گذاشته شده توسط  محمد رضا قمبری

[13]   فرشته محمد قاسم هندو شاه  استر  ابادی ،  ترجمه  جلد اول تاریخ فرشته  ترجمه اردو، توسط یک گروه  مشتاقان به  تردو ترجمه شده  و در  مطبه  نول  کشور لکنهو

 

 

++++++++++++++++++++++++++++

 

 

بخش نود و چهارم

بحث سوم

 

وضع عمومی زبان  وادب  پارسی در سده های  هفتم و  هشتم و نهم

تاریخ نویسان:

94-3-10-حبیب السیر خواند میر:

 

 

این  کتاب در سال1856 مسیحی دربمبئی، هندوستان انتشار یافته و بخاطر  تدریس درشعبه تاریخ در دانشگاه های انگلیس مورد  استفاده قرار  گرفت.  این  کتاب توسط دانشمند انگلیسی  پروفیسور دی. اس. مارگولیوت (D.S.Margoliouth) تنقیح  تحشیه و یک مقدمه  به زبان  انگلیسی  به  آن  در شروع کتاب افزوده گردید و همچنان این اثر از جمله کتابهای درسی  معتبردانسته شده قابلیت  تدریس در دانشگاه  اکسفورد را  کسب  کرده و  یکی  از  منابع  تاریخی و  جغرافیایی شرق دانسته شده است . بار  دیگر این  کتاب    در سال  1910 از  طرف دارالفنون اکسفورد تجدید چاپ گردید.                 

  1 .  نام  مؤرخ غیاث  الدین  محمد  بن  همام الدین شیرازی  معروف به  خواند میر و نوه دختری«مير خواند» محمد بن امير برهان الدين،مؤلف نامى روضه الصفا است.پدرش چندين سال وزير سلطان محمود، پادشاه سمرقند بود و گويا وى نيز در سال 880 هـ در هرات ولادت يافته است. در جوانى به دربار سلطان حسين بايقرا راه يافته و در ميان وى و سلطان حسين،امير نظام الدين على‏ شير و شاه‏زادگان تيمورى مخصوصاً بديع الزمان، روابطى نزديك داشته و پس از مدتى در سال 911، به ركاب بديع الزمان در مى ‏آيد. درسال 936هـ به هندوستان رفته و پس از مرگ بابر شاه هندوستان،به دربار پسرش همايون راه يافته و در آن زمان كتابى در مناقب اين پادشاه به نام قانون همايون يا همايون نامه نوشته است. در تاريخ مرگ او اختلاف وجود دارد و احتمالاً تا سال 942 زنده بوده است. بنا به وصيتى كه كرده بود، او را در دهلى،جنب مزار نظام الدين اوليا و امير خسرو دهلوى به خاك سپردند و در اين زمان نزديك 62 سال سن داشت. امتيازى كه خوند مير در ميان مورخان خراسانی دارد اين است كه،بيش ازهمه به زبان فارسى كتاب نوشته است. از جمله آثار او مى‏توان به خلاصه ‏الاخبار فى احوال الاخيار،مآثر الملوك، حبيب السير و آثار الملوك و الانبياء اشاره كرد. کتاب حاضرحبیب السیر فی الاخبار افراد البشر با نام کوتاه حبیب السیر کتابی است به زبان فارسی،در تاریخ عمومی جهان.کتاب از پیشدادیان  شروع می شود و به حوادث پایان عمر شاه اسماعیل خاتمه می یابد.

2. نمونه ای نثر از کتاب  حبیب  السیر:

بعد  از حمد  ووثنا پیامبر  بزرگ  اسلام مینگارد« اولین  کس  که  در زمان  خلافت  بنی عباس طرح اساس  استقلال  انداخته نام  خلیفه را از  خطبه ساقط  ساخت  ابوالطیب  طاهر بن  حسین  بن  مصعب خزاعیست که ذوالیمینین لقب  داشت و  از  طاهریان  پنج  کس  در  خراسان لوای  عدل و احسان بر  افراشت و قرب  چنجاه و  چهار سال  حکومت  خراسان  در  آن  خاندان بود ویکی  از شاعران  اسامی  ایشان را  در  این دو بیت  نظم  نمود

در  خراسان  زآل  مـــصعب شاه

طاهر و طلحه بــود و  عـــبیدالله

باز   طاهر  دگر  محــــــــــــّمد آن

کو به یعقوب داد  تخت  و  کلاه

2. از همین  کتاب:

گفتار  در بیان سلطنت طاهریان در  ممالک خراسان:

«متصدیان  تحقیق  اخبار  خلف و  متکلفان  تنسیق  آثار سلف صحایف  اوراق  را باین  شرف  مشرف  ساخته اند  که  چون  مامون  بن  هارون  بعد  از  قتل  امین  در  خطبه بغداد  علم  تسلط  بر افراشت  طاهر بن  حسین  که فتح  دارالاسلام بسعی  او  تیسیر  پذیرفته بود  روزی  چند  منظور  عنایت  ساخت امّا بالاهره  نسبت باو  بد  مزاج   گشت و در  ان  اوقات در روزیکه  مأمون بشرب  خمر اشتغال داشت  طاهر بمجلس  خلیفه  در  آمد و  حسین  شرابدار با بشارت  خلیفه  کاسه ی  چند  به  طاهر داد در آن اثناسیلاب  اشک  از  چشم  مأمون روان شد . طاهر گفت : یا  امیر  المؤمنین از شرق  تا  غرب جهان  در  حیّز تسخیز ملازمان تو قرار  گرفته  آیا  سبب  این  گریه  چیست؟ مأمون سخنی  مناسب  وقت بر زبان آورد  امّا  گریه چنان بر وی  غلبه کرد که ذوالیمینین را دگر  مجال  سؤال نماند بنا  بر  آن  خایف و  ترسان  از  سرای خلافت  بیرون رفت  و روز  دیگر یکی  از  مخصوصان  حسین را  طلبید و  مبلغ  دویست  هزار درم باو داد که  نزد  حسین برود و او را  برآن  دارد که  از  مأمون سبب  گریه  را  معلوم  نماید خادم  حسین  آن  وجه  را  بنظر  حسین  رسانید و التماس ذوالیمینین تقریر کرد . روز  دیگر که  مأمون  از  حسین  شراب  خواست  گفت  والله  که  شراب  ندهم تا  امیر  المؤمنین  گریه  دیروزی  را با من  نگوید .مأمون  گفت  ترا  به  این  سوال  چه  کار شرابدار  اظهار کرد  که  این  گستاخی  بواسطه  اندهی است  که  از  گریه  خلیفه  بر من  استیلا  یافته. مأمون  بعد  از  وصیت  در  کتمّان آن  امر  فرمود که هر گاه  چشم  من  به  طاهر  می  افتد قتل  برادرم  محمّد امین  بخاطر  میرسد و خود را   از گریه نگاه  نمیتوانم داشت و  حسین  کیفیت  گفت  و شنود را به ذوالیمینین رسانید ه طاهربا احمد بن  ابی  خالد  وزیر که  دوستش  بود  ملاقات  نموده  و صورت  واقعه را باو  در  میان  نهاد  و  گفت  نوعی  کن  که حکومت  خراسان  تعلق  بمن  گیرد  تا بآن  حدود رفته  از  اثر  غضب و سخط  امیر  المومنین مأمون  مانم و وزیر  انگشت قبول  بر  دیده  نهاد ه چون بملازمت  خلیفه  رسید  بعرض  رسانید  که  احوال  ممالک  خراسان تعلق  بویرانی دارد و  غسّان  که  والی  آن  مملکت  است از  عهده ضبط  و دارایی  رعیت  و سپاهی  بیرون  نمی  تواند  آمد . مأمون  گفت  مصلحت  چیست و شایسته  آن  منصب  کیست ؟ احمد  جواب  داد  که  طاهر  ذوالیمینین  استحقاق ان  کار  دارد مأمون  گفت  که  از  وی   ایمن  توان بود  وزیر  گفت  هر  مخالفتی که  از  طاهر ظاهر گردد  من  به  تدارک  آن مهم  قیام  نمایم  آنگاه  مأمون  تجویز  این  معنی  نمود  واحمد بن  ابی  خالد  منشور  ایالات  خراسان را بنام طاهر  قلمی  کرد و ذوالیمینین به  آن  ولایت  شتافته به اندک زمانی  داعیه استقلال  در  خاطرش  رسوخ یافت .گلثوم بن  هدم گوید : که من  در  ایام  خلافت  مأمون  صاحب  برید  خراسان بودم و در جمعه  ای  از  جمعات طاهر نام  خلیفه را از  خطبه  افگنده  بجای  آن  این  دعا خواند اللهم اصلح امة محمّد بما  اصلحت به اولادک و...  ومن صورت  حال  را  بدون زیاده نقصان  در قلم آورده  نوشته را  همان  لحظه  به بغداد فرستادم  و روز  دیگر قبل  از  طلوع  آفتاب از دارالاماره  کس  به  طلب من  آمد شهادت بر زبان راندم و روان شدم چه گمان بردم  که  طاهر  از  نامه  من وقوف  یافته و قصد قتل من  نموده  چون بدانجا رسیدم طلحه بن طاهر  از  خانه  بیرون  آمد ه گفت  واقعه  دیروز  را  نوشتی  گفتم بلی  گفت امروز خبر  مرگ  پدرم بنویس  در حال  بموجب  فرموده  عمل  نمودم . نقل  است  که  چون خبر  اول  بمأمون رسید احمد بن  ابی  خالد  وزیر را  گفت ترا بمقتظای تقلبی که  کرد ه بودی بجانب  خراسان  رفته  رفع  شر طاهر باید  نمود و احمد  بکارسازی  لشکر مشغول  شده ناگاه  خبر فوت  طاهر  نیز  رسید و احمد  از  آن  تکلیف رهایی  یافت ؛  در روضةالصفا  مسطور است که  چون طاهر نام  خلیفه  را از  خطبه انداخت بمنزل خود  مراجعت  کرد  همان لحظه او را  تب  گرفته و بعد  از  غروب  آفتاب  حیاتش  بمغرب فنا  غروب  نمود . مدت  حکومتش  یکسال و شش  ماه  بود بنا بر  اینکه یک  چشم  ذوالیمینین  از روشنایی  بهره  نداشت  یکی  از  شعرا  این  بیت را بر لوح بیان  نگاشت  یا ذوالیمینین و  عین  واحدة-نقصان  عین و یمین زائدة طلحه بن  طاهر  در  شهور سنه  تسع و مأتین بموجب  فرمان  مأمون  در ولایت  خراسان بر  سریر حکومت  نشست و  در زمان  ایالت او  حمزه  نامی  در سیستان  خروج  کرده  طلحه بدانجانب  لشکر  کشید  و حمزه را  مغلوب  گردانیده  به  خراسان  باز  گردید و در سنه  ثلث و  عشرة و مائتین طلحه  وفات  یافت  پسرش  علی  قایم  مقام  شدو در نواحی  نیشاپور با  جمعی  از  خوارج  مقابل  نموده  شهید گشت.  عبدالله  بن  طاهر در زمان  وفات برادر در  دینور  اقامت  داشت  و بعد  از  استماع   ان  خبر  بموجب  اشارت  مأمون  ررایت  عزیمت  بجانب  خراسان بر  افراشت و  چون به  نیشاپور رسید  استیصال  طایفه را که بر برادرش  خروج  کرده بود ند پیش  نهاد  همت  ساخته به اندک زمانی  تخم  ایشان بر انداخت      در روضة  الصفا  مستور  است که  در  وقت  توجه  عبد  الله بن طاهر  بطرف  خراسان  قحطی  عظیم  در  آن  مملکت واقع  بودو  پس  از  وصول او به  نواحی  نیشاپور  ابواب  رحمت  ملک  غفور  مفتوح شد  باران بسیار بارید و بلاء  علا بخصب و رفاهیت  مبدل  گشته  در  ایام  دولت  او  خراسان بکمال  معموری  رسید و  عبد الله  تا  زمان  خلافت  الواثق  بالله در خراسان  متصدی  امر  حکومت  بود و در کمال  عدالت  و رعیت  پروری و  غایت سخاوت و  مرحمت  گستری  با  خلایق سلوک  نمود و در سنه ثلثین  مائتین از  عالم  انتقال  فرمود و مدت  ایالتش هفده  سال  بود و اوقات  حیاتش  چهل و  هشت  سال و  هشت  سال  طاهر بن  عبد الله  بن طاهر بعد  از  فوت طاهر  افسر  عمارت  بر  سر  نهاد و ایام  حکومتش  تا زمان  دولت  المستعین بالله  امتداد یافت به اجل  طبیعی در  گذشت محمد بن  طاهر بن  عبدالله  بجایش نشست و او بفضل و ادب  معروف  بود و بعیش و  عشرت  مشعوف و در ایام  دولت او یعقوب بن  لیث  صفار در ولایت سیستان قوی  شده لشکر به  هرات  کشید و عامل محمد  را  از  آنجا  بیرون  کرد و  محمد  از  فوشنگ (یکی  ازواحد  های حکومتی هرات که بنام زنده  جان یاد میشود) که  دارالملک طاهریان بود به  نیشاپور  گریخت در خلال  این  احوال احمد بن فضل با  برادران خود  و بعضی  دیگر  از  اعیان سیستان  از یعقوب  بن  لیث گریخته  التجا  به  محمد  بن طاهر بردند و یعقوب  ایلچیان به  جهت  طلب  ایشان به   نیشاپور  فرستاد  و محمد  آن  جماعت را اجازت  نداد و  این  معنی ضمیمه کدورت یعقوب  لیث  شده  در سنه  تسعین  و  خمسین و مائتین  روی  توجه به  نیشاپور  نهاد و احمد بن  فضل  این  خبر  شنیده  بدارالاماره رفت تا محمد بن  طاهر را از  کیفیت  حادثه  اگاه  گرداند  حاجب  گفت امیر  در خواب  است  او را نمی توان  دید  احمد  گفت  کسی که  می  آید  که امیر را بیدار  کند  انگاه احمد به  اتفاق  برادر خود  نزد  عبدالله  سجزی رفت و شرایط  مشورت  بجای  آورد و احمد  وبرادر بصوب  ری  در حرکت  آمدند و  عبدالله  به  طبرستان شتافت و چون  محمد بن طاهر  از  خواب   غفلت  در آمده  خبر توجه یعقوب  معلوم  کرد  کس نزد او فرستاد  که بی  حکم  و  نشان امیر المومنین  بکجا می  آیی  قاصد  محمد  این  پیام  به  یعقوب  رسانید ه او شمشیر  از زیر  مصلاّ بیرون  آورد و  گفت  حکم  و  نشان  من  این  است و بعد  از  مراجعت قاصد  مردم  محمد بن طاهر  متفرق  گشته  از  خدمتش  فرار نمود و به روایتی  به امان  پیش  یعقوب  رفت با صد  وشصت  نفر  از  اقارب و عشایر  در سیستان  مقید  شده وقولی  آنکه   محمد بعد  از  استیلای  لوای  شوکت  یعقوب به ببغداد شتافت و تا آخر  عمر در آن  دیار با فارغ بال گذرانید و در سنه  مذکور اقبال دولت  و اقبال  طاهر بنهایت انجامید و آفتاب  استقلال  صفاریان  از افق ولایات خراسان  طالع  گردید والحکم لله الحمید المجید» [1]   

94-4-10. ظفرنامه  علی  یزدی:

منتخب التوواریخ (ظفرنامه):این کتاب  در سال1868 مسیحی بطریقه سنگی در لکنهو  چاپ شده و مانند سایر  تاریخ  نگاران قرون  وسطی  هجری کتابش با حمد  باریتعالی آغاز  گردیده :«حمدا کثیرا مبارکا  لمن یوتی الملک  من  یشاء وینزع الملک  ممن یشاء  وصلوة  الطیبه  دائمة علی  خاتم  الانیبا ءو سید الاولیاء محمّد و آلیه الاصفیاء و اصحابه النجباء و عترته البرة  الاتقیاء»[2]

 

شروع کتاب :

بـنــام خــدایی کــه نــــام  از  او  است                        کــه مــا را  تــوانائی  گفتگواست

خــداونــد   کــــل   آشـــکار   و  نهان                        نهان   آشکارا  بــه  نـزدش عـیــان

طــــرازنـــــده ی    پــیـــکر  آفــــتــاب                      نــگارنـده ی نقش مــا را بـــر آب

خــدائـی کـــه هستی مراورا سزاست                         بـــجز هستی او فـنـــا  در فناست

جهان مینماید که هست ارچه نـــیست                         بـجزظل هستی حق دان یکسیت

زهـی صـنع کـامـل که ازیـک وجـــود                       پـدیـدارشد  هرچه هست آنچه بود

ز یک  خم بر آورد صد گــونــه رنـگ                       فـلـک بـا شتـاب و زمین با درنگ

ز یــک شاخ رُست  آنـچه بـینـی  بـبار                       ز  نـرمـی گــل  تــا درشتـی خـــار

اگــر  طـــالبــی  آفــریــنــنــــــــده    را                      مـیـاء  بـــغـیرش دو بـیـنـنـــــده را

کــه  هـستی  غـیرش  بــــرای  صواب                       خیالیست  همچون فریب   سراب

یـقــین  است  کـاول  خـدا بـود و بس                          دراین خود نیفتد بشک هیچکس

مکن سهو کاخر  هـمـان اول  است                            ولی  دیده ی عقل ما احـول  است

سوی  ذاتش  اندیشه را  راه  نیست                            کز ان  عقل فرزانــه  آگـاه  نیســت

سخن چون بذاتش  رسد لب بدوز                               بــذکــر صــفـاتـش روان بـر فـروز

مالک  ملکی که  عونش عنایت و بی  نهایت مطعون  من یفسدفیها ویسفک  الدماء را  بر  سریر مصیر انی جاعل فی  الارض  خلیفه سروری آفرینش  بفضیلت  دانش و بینش  کرامت  نمود و اراده امجدش بتاج  موفور الابتهاج  ولقد  کرمنا  بنی  آدم سر فراز  گردانید و در بحر و بر عالم  مکنت  تملک و تصرف و  استعمرکم فیها  ارزانی  فرمود  ولله الحمد رب  السموات ورب  العرش  رب  العالمین توانائی  که رایت  اقتدار سلاطین  کامگار  باوج  فرماندهی و  کشور ستانی بر افراخت و صفحه  شمشیر مصقول پادشاهان جهان را آینه  چهره  نمای عروس  فتح  و نصرت  ساخت نضارت (تر و تازه  وشادان-فرهنگ فارسی عمید)  ریاض  شریعت رابا  آبیاری  تیغ  آتش  بار مجاهدان  منوط  گردانید و سر سبزی  نهال  اسلام به سرخ روئی حسام خون آشام غازیان  مربوط  فرمود  قادری که قهرمان  تقدیرش سجاب  عنبرین  نقاب را به  چتر داری  سلطان پیغمبران فرمان  داد و حامی حمایتش عنکبوت  مبهوت در معماری حصار سرور انبیاء و رسل مکنت و  توانائی بخشید نظم:

شهی  چتر او  ابر  مشکین  پـــرنـتــــد      سـر سـدره   از  پـای تختش  بــلنـد

جـهـان   داوری یـثـربــش  بــارگـــاه                          بــه شرق و بغرب  امتش  پـادشـاه

به عهدش زرفعت شده فرش عرش                            پـی  گــرد  نـعـلین  او عرش فرش

شجاعی که چون دست آرد بجنگ                             کفش  ریزه ی سنگ سازد خدنگ

خدنـگش به  کوری  دشمـــن  روان                           ربـایــد ز    اعـــدای   مـلـت  روان

بـنـزد انـتـقـامـش ز  کـفـار حـیـــــف                          قوی داشت دست نبوت به سیف

هـزاران  هــزار  آفـریــــــــن  و درود                        ز جان آفرین  خالق  هست  و بود

بــر  او بــــــاد   وبـر  آل  و  اولاد   او                      براصحاب و احـفـاد  وامـجـاد  او            

شرف  الدین  علی یزدی  این  کتاب را  با نثرمشکل و مصنوع که  در  آن  زمان رواج داشت  توام با نظم  نگاشته  و  هر قسمت  آن را  به  مقاله  ها تقسیم  کرده و  در  آن  بیش  از  حد مدح  پادشاه را منظور داشته است بطور  نمونه  از  چند  جای  این  کتاب مقطع  های  را  می  آوریم:

...و  از  آفرینش  هر کرا  خواهد بر  گزیند سابقه  عنایت  ازلی  چون رقم اختصاص بر  صفحه حال بر  گُزیده شد  مقالید  مقاصد  و  مرادات به قبضهِ اقتدار او سپارد و رابطه  ارادت  لم یزلی چون به رفعت و  منزلت سروری  تعلق  گیرد عروج بر مدارج  معالی  بپای مکنتش آسان  گردد و پر  تو آفتاب  تاییدات ربانی  چون بر ساحت  سعادت  مقبلی  تابد  انوار آثارش بسایه یی ابری که  از  بخار  پندار معاندان در هوای  خیال  محال  بندد پوشیده نگردد  و  نسیم رضا ورحمت  صمدانی  اگر بر چمن اقبال دولت منهی وزد  طراوت  بهار  گیتی نگارش به  آسیب  خزانی  که  از  دم  سرد  حسودان  خیزد  نقصان و ذبول (پژمرده شدن  و  خشکیدن  گیاه فرهنگ معین) نپذیرد  و نهال  دوستی که پروردهِ  جویبار  توفیق  الهی بود  از  تند باد حوادث روزگار  گزند  نیابد  و کاخ رفعتی که بر  افراخته لطف  نامتناهی باشد به  منجنیق مکر و احتیال(مکر و  حیله بکار بردن فرهنگ  عمید) اختلال پذیر  نگردد  نظم -برزگ  کرده او را فلک  نبیند  خورد  =عزیز  کرده  او را  جهان  ندارد خوار * [3]

*در این  کتاب از اول  تا  آخر علامات  و  کامه  و  نقطه گذاری موجود  نمیباشد(مؤلف)

و مصداق  این سیاق صورت حال  صاحب قرانی است  که  در بیان  کیفیت  آن شروع  میرود ....

او به  این  ترتیب  به  هدف  اصلی  کتاب  خود که آشکاررا  کردن دور زندگی امیر  تیمور  از  تولد  تا  مرگش  میباشد شروع  مینماید اما  چیزی  را که  این مؤرخین پنهان  مینماید  حقیقت  خود  تیمور  است  .  تیمور  که  در بخش  92 با  طول و  تفصیل کار  نامه  های  او را به بحث  گرفتیم  پادشاه  شجاع و قلعه  کشای بی  همتایی  بود  که  خشم وانتقام(نا معلوم)خود را که بر خاسته  از حس  پرخاشگر درونی او بود که به  جا طلبی  عظیمی تبدیل  شده بود و اولین قلعه  ای  را که   کشود وآتش زد  قلعه  هندوان بلخ  بود  که امیر  حسین برادر زنش الجایتو  در  آنجا والی بود بعداً  به  بخارا  زاد بوم  خود  حمله  کرد  و  همینطور  مانند طاعقه  ای  تمام  شهر  های  آبادان  خراسان ، فارس و عراق  عجم ، ترکیه  عثمانی، آذر بایجان ،  هند  وسند را  در هم  نوردیداو که بخود  شخصیت  صاحب قرانی داده  بود  در  آن  وقت  تعریف و  توصیف  از  وی  بجا  می  بود  که چین، منگولیا و یا  اروپا را زیر  و رو  میکرد او فقط  کشور  های  را  خراب  کرد  و  از  مردمش  کله  مناره  ساخت که  همه  پیروی  از  آئین  اسلام  میکردند.

علی  یزدی  در  مورد  تولد  صاحبقرانی چنین  داد سخن  میدهد :

تشبیب  سخن  و ذکر شمه ای  از  مفاخر صاحب قرانی  

نظم:

هـــمــایــون شبــی  چون   سواد بصر       هــمــــه ظلـمــتش  روشنــی  سـر بسـر

شبی  قدرش  از روز  روشن   فــزون       مه اش بدر  و بدرش ز  کاهش  مـصون

کواکب  همه    سعد  و  مسعود حـــال      مــــبــــارک  بــتــاثــیر و فـــرخ  بــفــــال

مــرا  بــخــت  فــرخـنده یـــــار  آمده        مــــــرا   دل  انـــــدر  کنـــــــــار  آمـــــده

بـپـرداختم  مـجلس  از خاص و عـام                          بـــیـــاراستــم بــزم  عشـــــرت بــــــکام

بـــر افــروخـتــه شمــع  از  نــور فکر      خــــــرّد    ساقـــی   و  مـی  معـانی  بکر

فـــروزنـــــده   ساز    بـــــزم   شروش     ســرآیـنــده ی   نـغـمۀ    ذوق   و  هوش   

هـمه شب  بدین  گونه  عشرت  کنان        دل    کامــیــابـــم    بـه     پرورد  جــــان 

چـو صـبـح سعـادت  دمـیـدن  گرفت         نـــسیـــم  عــنــایت       وزیدن    گرفت

خـــروس  ظـفــر تـاج  نـصرت  بـسر                        بــیــفشــــاند    بـــــال   و   بـگسترد پـــر

بــه  هــنــگام   دولت  چـــو  آواز داد                         دلــــم    مـــرغ  انـــدیــشه  پـــرواز   داد

وزآن  پس  چو طوطی  دهن بـازکـرد       ز صـــاحــب  قــران قــصه  آغــاز  کرد

کــه آن   شــاه   دیـنـدار  گـیتــی  ستان      به اندک زمان  چون  گرفت  این  جهان

چــو زیـن بــر ســمند  سعــــادت نهاد       بــمــردی  کــمبر  بــست  و عــالم  گشاد

ز  سرحــد  چــیــن  تا  بـه پـایـان  روم      چـه  از  مـصـر و شام و چه  از هندوبوم

چه  ایران چه توران چه بهر و چه بر                         بــجـــائـی کــه بــود  از  عمارت  اثـــر

بنفس  شریف خود  آنجا  رسیـــــــد                            بــه  گـــیتی  ستانی  چو  لشکر  کشید

بــهــر جــا  سپــاهــش  تـوجه  نمود                          نــخست  آن زمین  نعل  اسپش  بسود

.....

هر آنجا  که  از   لطف  کردی   نـــگاه     بــــلا  را    نبودی در  آن بــــوم راه

وگـــر  آتـــش  قــهــر افــروخــتــــــی                        بیکشعله زان  کشوری  سوخــــتی

بـــه کوه  ار ز  کین  سایـه  انـداخـــتـی     چو یخ  پیش  خورشیــد بگداختی

بخشم  ار سوی  چرخ  کردی  نــگاه                          شده  تیره  رخسار خورشید و ماه

دم    از   کـــین  او بـــعــــالم  نـــــــــزد    وگــر زد  دگر  در  جهان  دم  نـزد

......

بــر انــداخـت رسم  فسـاد و فـجـــور         ز  گــیتـی  بــیکباره نزدیک  و دور

نه در شهر و مخزن  نه  در  کوه  دشت     خیانت  در اندیشۀ  کس  نگشت             

امــان  در  زمــانــش  بــحـدی  رسید        کـه منسوخ شد  رسم  بند  و کلید

تو  گفتی  زمین سر بسر  شـد  حــــرم       بـــر افـــتــــاد آئـــین ظلـــم  وستم

......

مــرادش  ز  شـــاهــی و فــرمانـدهی        ز  تـخـت بــزرگی و تـاج  مـهـــی

مراعات   دین  بود   و  تعظیم   شرع                        همین اصل دید وجزاین جمله فرع

هـمــه کـوشش بـهـر  اســـــلام بـــود        دگـر  چــیــز  هـا  دانـــه و دام بود

ندیدی  کس  از  خویش و  از اجنبی                          کــرامــی تــر  از اهــل  بـیـت  نبی

کجا  کامــلی  بــودی  از اهـــــل علم                          تــواضـع  نـمـودی   مر او را بحلم

نـــکو داشتــــی اهــل  دستــــــــار را                         بـتـخـصیص  مــــفـــتی دیــندار را

چـــو اندیشۀ   کاری    از   اراستی                           ز  خلوت  نــشینان مدد  خواستی

بـــســوی مـــزار بــــزرگان  دیــــــــن                       بــه  اخـــلاص  رفـتی  ز راه  یــقــین

چــو  کــار بـــزرگـــش  فــراز  آمدی       بــخـــلوت سرای  نــیـــاز   آمــــدی

تــوجـــه  نــمــودی  بــه دادار  پــــاک      نــــهــــادی جـبـیـن  تـضرع  بـخاک

مناجات  کردی و  خوهــــــش گری                           ز حق خواستی   نصرت  و بر  تری

بــسوز دل و  آب   چـــــشم  از   خدا        طلــب داشتی حـاجـت خـویش  را

چــو  از  هــاتــــف دولتش  بیخروش        صــدای اجـابـت  رسیـدی  بگوش

روان سـجــدۀ شـکر کـــردی نخست          بــصـــدق  تـمـــام  ویـــقین  درست

پس  آنـــگه سراز  سجـــــده برداشتی        لــوای کـــرامـــت بـــر  افــــــراشتی

ز  گــنـجـور  کـردی  ذخــــــایر طلب       ز بسیاریـش  مانـده  گردون  عجب

  ببخشیدی  از  چون  و از  چند برون       کسی  را  کـه  مـحــتاج بودی فزون

نـــمــانده  در  آن بــوم  کس  را  جـدا       دل از  شــادمـــانــی  زبـان  از دعـــا

چو زان  پس  بمقصود  پــــــــرداختی       قــضا  آنــچه او  خـــواستی  ساختی

هـمـــه  مــیـــل   طبعش  بخیرات بود      کــــه روشن  دل و  و کامل ذات بود

بـــسی بـــقــــعۀ   غــیر پـــرداخــــــته      بــر  ایـــوان  کــیــوان  بــر افــراخــته

چــه  از خــانــقا هـات  افگنده  خوان        چـــه  از  مســجــد  جـامع و  غیر آن

چــنین بـــود صــاحــــبقران را  حسب       در  انـــدیـــشه  در شـــــاه  راه  نسب

پــدر بــر پـــدر تـــا بـــــه  آدم        رود   هــــمــــه  پــای بــر تخت شاهی  نهد

کــرامــــات  آن شـــاه  دریـــا نـــــوال      فـزون  بـوده  از  هــرچه بندی  خیال

بــبـــالای  قـــــــدرت  قــبــای ثـــنـــا        چو  تنــگ  است  و  کوته  بوقت ادا

مــرتــب کــنــم  حــُـلۀ شـــاهــــــوار       کـــه اخــبــار شاهش  بود  پود و  تار

از اول  کــنـــم      در    ولا ت شـروع     که کی  کرد  خورشید شاهی  طلوع [4]                        

 

                                 

1.    زندگینامه علی یزدی

در این نوشته تخصصی بر آنیم  تا شرح آنچه که بحقیقت  توام  است ، از زندگی  علمی  و سیاسی این  ادیب شاعر و  مؤرخ نامدار که  در زنده  نگهداشتن آثار او که بدست فراموشی  سپاریده  میشد  توسط  عصام  الدین اورنبایف که توسط اداره  انتشارات «فن» جمهوری  شوروی سوسیالستی ازبکستان که اکنون بنام «جمهوری ازبکستان» یاد  میگردد در سال 1972 در دو  جلد  انتشار گردیده است.   این  کتاب  نظربه ظفر نامه چاپ سنگب لکنهو و ظفر نامه با  مقدمه  عباسی که در  ایران چاپ شده  است از  جهات زیادی بر  تری دارد .

شرفالدين علي يزدي از شاعران، منشيان، مورخان و علماي مشهور نيمه دوم قرن هشتم و نيمه اول قرن نهم هجري است. «به روایتی ، شرف  الدین  علی فرزند  شیخ  حاجی  یزدی  ملقب  به  شرف  در  شهر تفت  نزدیک یزد متولد  گردیده و احتمالاً  بین سالهای838-818هـ ق./1435-1416م تولد یافته  است . [5] و به روایتی  دیگر نام  و  نسبش  را شرف  الدین  علی  بن ضیاءالدین  حسین  بن شرف  الدین  علی بن شمس  الدین رضی نیز  نوشته اند .»[6] که بخاندان معروف وصاحب نام  تعلق داشته ،پدرش بانی  مسجد  جامع بزد بوده و شرف  الدین  نیز  مدرسه  شرفیه رادر جوار همان  مسجدبنا  کرد  که بعداً  مدفون  او  نیز  گردید

اعتقادات علی یزدی:به  آنچه  که  از  خطوط  مبهم  زندگی  شرف  الدین  علی  یزدی باقی  است وی  از  جمله  عارفان و  علمای  عصر  خود بوده و به فضیلت  و  هنر  پروری معروف و همواره  در  فارس  و  عراق عجم نزد سلاطین  محترم  بوده  است.[7]


 

شرفالدين علي در جواني به كسب علوم مختلف پرداخت و گفته شده است كه در جواني به همراه پير تاج تولمي گيلاني، شاه نعمتالله ولي، خواجه صائنالدين علي تركه، در ساحل رود نيل با سيد حسين اخلاطي ملاقات كرده است. ظهور او در عالم شعر و ادب، مصادف با دوران حكومت شاه يحيي مظفّري است و با تسلط كامل تيمور بر سراسر ايران، شرفالدين علي يزدي به خدمت تيموريان درآمد

 و از مقربان و ندماي خاص ابراهيم سلطان نوه تيمور شد و در موكب او در جنگي كه شاهرخ با اسكندر بيگ تركمان پسر قرايوسف و  نوۀ قره شولوک (زالوی سیاه) در سال 832ه‍.ق انجام داد، حضور داشت.
شرفالدين علي يزدي تا پايان زندگي ابراهيم سلطان (838ه‍.ق) با او بود و پس از مدتي خدمت به پسر او سلطان عبدالله (درگذشته 855ه‍.ق)، به يزد بازگشت و پس از چندي در خانقاه تفت گوشه اعتزال برگزيد.
در سال 846ه‍.ق، شاهرخ تربيت و نگهداري يونسخان، خانزاده مغولي را كه پسرش الغبيگ به اسارت گرفته بود به او محول كرد و شرفالدين علي يزدي نيز تا آخر عمر يونسخان را نزد خود نگاهداشت.

او پس از مدتي گوشهگيري، بنا به دعوت ميرزا سلطان محمد پسر ميرزا بايسنقر كه در سال 846ه‍.ق، به فرمانروايي عراق عجم منصوب شده بود، در شهر قم به او پيوست و مورد استقبال ميرزا سلطان محمد و علما و قاضيان شهر قم، قرار گرفت.
شرفالدين علي يزدي پس از قرارگرفتن در دستگاه ميرزا سلطان محمد، يكي از مشوقان او در تصرف اصفهان و محاصره شيراز در سال 849ه‍.ق بود. اما، پس از آنكه شاهرخ جلوي تركتازي نوهاش را گرفت و موفق به بازپسگيري نواحي متصرفي سلطان محمد جوكي شد، محركان و مشوقان نوهاش را به زندان افكندند؛ از جمله اين زندانيان شرفالدين علي يزدي بود؛ اما شاهرخ به وساطت نوه ديگرش ميرزا عبداللطيف پسر الغ بيگ، شرفالدين علي يزدي را در اختيار او گذاشت، به همين خاطر او به سوي هرات رهسپار شد.
او در هرات ملازم ميرزا الغبيگ بود. نخستين ملاقات عبدالرّحمن جامي با او در همين شهر در كنار رود انجيل بود. شرفالدين علي يزدي پس از تفوق ميرزا سلطان محمد بر برادرش ابوالقاسم بابر، دوباره با او در هرات ملاقات كرد و پس از اين ديدار، شاهزاده تيموري وسايل سفر او را براي مراجعت به يزد فراهم كرد و مبلغ 15 هزار دينار از وجوهات يزد را براي او در نظر گرفت؛ شرفالدين علي يزدي در سال 853ه‍.ق به يزد بازگشت و پس از يك ماه در قريه تفت به درخواست علما شروع به تدريس كرد.
پس از چندي الغبيگ از شرفالدين علي يزدي درخواست كرد به سمرقند بيايد، ولي او دعوت شاهزاده تيموري را نپذيرفت. شرفالدين علي يزدي در سال 856ه‍.ق به همراه بزرگان و علماي يزد به ديدن شاهزاده ابوالقاسم بابر ـ كه به قريه حوض جعفر يزد آمده بود ـ رفت و پس از آن شاهزاده در طي 18 روزي كه در يزد بود، هر روز به ديدن او ميرفت و قريه تفت را مجددً به عنوان سيورغال به او داد.
شرفالدين علي يزدي به گفته اكثر مورخان در سال 858ه‍.ق فوت كرده است و در مزار شرفيه ـ كه باني آن پدرش بود و او نيز مدرسهاي به همين نام در آنجا ساخته بود ـ دفن شد. اما مير نظامالدين عليشير نوايي و خواندمير محل دفن او را در خانقاهش در شهر تفت ذكر كردهاند. شرفالدّين علي يزدي از علماي نامي زمان خود بود و آثار متعدّدي در موضوعات معمّا، رياضيات و... از او باقي مانده است. در سرودن شعر نيز ماهر بود و اشعار او به چاپ رسيده است.
مشهورترين اثر شرفالدين علي يزدي كتاب ظفرنامه است كه به روزگار پيري به دستور ابراهيم ميرزا در سال 828ه‍.ق، در شيراز شروع به نوشتن آن كرد و چهار سال به نگارش مقاله اول آن ـ كه اختصاص به زندگي تيمور دارد ـ مشغول بود.
آنچه از فحواي متن كتاب بر ميآيد، شرفالدين علي يزدي، درصدد بوده طي سه مقاله، كتابي تاريخي درباره تيمور، پسرش شاهرخ و نوهاش ابراهيم ميرزا تأليف كند. او در چند جا به اين موضوع اشاره كرده است، به نحوي كه علاوه بر خطبه آغازين ظفرنامه، در برخي از صفحات، بنا به موضوع تأكيد ميكند كه سرگذشت تيمور گوركاني، مقاله اول كتابش را تشكيل ميدهد. نويسنده ضمن وقايع سال 779 ه‍.ق و تولد شاهرخ اشاره به مقاله دوم كتابش ميكند كه :
«و چون محل تفاصيل مواقف و مآثر آن حضرت مقاله دوم است و مقصود در اينجا ذكر مولد همايون، اين حديث در اول آن مقاله اعاده خواهد يافت..».

و يا هنگامي كه نوشتن وقايع تاريخي تيمور به اتمام ميرسد، شرفالدين علي يزدي، نگارش وقايع دوره شاهرخ را به خوانندهاش بشارت ميدهد. و درباره ابراهيم ميرزا نيز خواننده را ارجاع به مقاله سوم كتابش ميدهد.
با توجه به مطالب فوق سه پرسش به ذهن متبادر ميشود:
ـ آيا شرفالدين علي يزدي به دليل كهولت سن و مرگ از نوشتن اين دو مقاله بازمانده است؟
ـ با توجه به اينكه او در دوره حكمروايي شاهرخ ميزيسته و مقاله اول را در آن دوره نوشته است، آيا پس از نگارش مقاله اول، شروع به نگارش مقاله دوم كرده است؟
ـ اگر او شروع به نوشتن مقاله دوم كرده است به چه دليلي از ادامه نوشتن آن منصرف شده است؟
در پاسخ به پرسش اول بايد گفت شرفالدين علي يزدي مقدمه را طي هفت سال از 822 تا 828ه‍.ق. و مقاله نخست را طي سالهاي 828 تا 831ه‍.ق، به اتمام رسانده است و با توجه به فوت او كه در سال 858ه‍.ق. ذكر شده است، او حداقل فرصتي بيست ساله براي اتمام مابقي مقالات داشته است.
در پاسخ به پرسش دوم، گفته كمالالدين عبدالرزاق سمرقندي، مشخص ميكند كه شرفالدين علي يزدي وقايع دوره شاهرخ را نيز گردآوري كرده است.
در پاسخ به پرسش سوم، نويسنده اين سطور بر اين باور است كه شرفالدين علي يزدي به دليل فوت ابراهيم ميرزا كه در چهارم شوال سال 838ه‍.ق، روي داد، انگيزهاش را در تكميل كتابي ـ كه وعده آن را در سه مقاله داده بود ـ از دست داد. به هر حال ابراهيم ميرزا حامي وي بود و اين كار را هم به سفارش او انجام ميداد. هر چند كه فوت ابراهيم ميرزا و بيتوجهي سلطان عبداللّه فرزند خردسال او به اين موضوع علت اصلي نيمهتمام ماندن ظفرنامه است.

درباره منابع كتاب، بايد گفت كه شرفالدين علي يزدي بدون ذكر نامي از كتابها و نويسندگان، به كتابهايي كه قبل از او درباره تيمور نوشته شده است، اشاره كرده است. او در خلال نوشتهاش يك بار به كتب عربي و فارسي و بار ديگر به منظومه تركي و مؤلفي فارسي اشاره ميكند. از كتاب عربي اطلاعي حاصل نشد، اما كتاب فارسي مورد اشاره مؤلف بايد كتاب ظفرنامه علي بن نظام تبريزي معروف به نظامالدين شامي باشد، همو كه شرفالدين علي يزدي يك بار به كنايه از او با عنوان اهل بغداد ياد كرده است. منظور شرفالدين علي يزدي از منظومه تركي نيز بايد مجموعه اشعار صفيالدين ختلاني باشد كه برخي از رويدادهاي عصر تيمور را به تركي سروده است. و كتاب فارسي ديگري كه شرفالدين علي يزدي بدان اشاره كرده است، بايد كتاب شمس الحسن ـ كه تاج سلیماني به دستور شاهرخ آن را نوشت ـ باشد. اين كتاب وقايع سالهاي 807ه‍.ق تا 813ه‍.ق را ـ كه درباره احوال شاهرخ و الغبيگ ميرزا است ـ شامل ميشود.
شرفالدين علي يزدي شيوه گردآوري اخبار و وقايع و نحوه نگارش آنان را بيان كرده است و در اين باره مينويسد به دستور تيمور ـ مقرر شد تا نظامالدين شامي و صفيالدين ختلاني ـ مطالب را طوري بنويسند كه جنبه مداهنه و مبالغه پيدا نكند. با توجه به مطالب فوق مشخص ميشود كه او به نوشتههاي پيشين كه همه اين كتابها به دستور ابراهيم ميرزا براي نگارش كارش فراهم شده است، توجه داشته است.
اما مهمترين كتاب مورد استفاده شرفالدين علي يزدي، كتاب مورخ سلفش نظامالدين شامي است، طوري كه ظفرنامه شرفالدين علي يزدي صورتي است مشروح و مفصل از ظفرنامه نظامالدين شامي؛ شيوه اقتباس در همه جاي يكسان نيست، گاهي عبارات كلمات و حتي امثال و اشعار و آيات و احاديث را نقل به عبارت كرده و زماني هم دخل و تصرفهاي فرعي در آنها نموده است.
شرفالدين علي يزدي براي نوشتن اين كتاب، خلاصه بسياري از فرمانها، نامهها و پيمانها و حتي سخنان تيمور را در مطالب كتاب گنجانده است. او به گزارشها و نقشههاي نظامي نيز دسترسي داشته است، به نحوي كه درباره آرايش نظامي و جايگيري افراد در سپاه و شيوه حمله به دشمن توضيحاتي ارائه كرده است كه نمونه كاملي از گزارش او در باب فتح قلعه تكريت حاكي از اين موضوع است.
او علاوه بر اسناد و مدارك مكتوب از شنيدههاي خود نيز مطالبي را نقل كرده است، شرفالدين علي يزدي در نوشتن مقاله اول ظفرنامه علاوه بر شنيدههايش ديدههايش را نيز نقل كرده است.
شرفالدين علي يزدي همچنين برخي رويدادهايي را كه تا زمان حياتش پيوستگي داشته، بدان اشاره كرده است.
شرفالدين علي يزدي بنابه درخواست ابراهيم ميرزا ـ كه از او خواسته بود تا تمامي جزئيات سفرهاي تيمور همچون تعيين راهها، بيان مقادير و مسافات و شهرها را شرح دهد ـ مطالب گوناگوني را درباره اوضاع شهرها و جغرافياي سرزمينهاي متصرّفي و وضعيت قلعهها و مسافات ميان شهرهاي مختلف و آباداني آن شهرها در زمان خودش ارائه كرده است، لذا اين كتاب علاوه بر آگاهيهاي تاريخي، منبع خوبي براي تحقيقات جغرافياي تاريخي نيز بشمار ميرود.
نثر شرفالدين علي يزدي، تقليدي است از كتاب جهانگشا، امّا به زيبايي و دلربايي اثر ماندگار عطاملك جويني نيست. تاريخ ادبيات نويسان معاصر شرفالدين علي يزدي را زنده كننده نثر فني در قرن نهم معرفي كردهاند.
نثر شرفالدين علي يزدي تا مدتها مورد تقليد منشيان و مترسلان، و سرمشق اهل فضل بوده است، كه نمونهاي از اين تقليد را ميتوان در نامه آصفخان از بزرگان دربار تيموريان هند ـ معاصر اكبر گوركاني ـ به حكيم ركناي معروف، مشاهده كرد.
ظفرنامه شرفالدين علي يزدي همواره يكي از منابع نويسندگان و مورخان تاريخها ی عمومي بوده است، كه كتابهاي روضهالصفا، حبيبالسير، مطلع سعدين و مجمع بحرين، تاريخ غياثي و خلد برين از آن جملهاند. برخي ديگر از نويسندگان، همچون دولتشاه سمرقندي در نقل استنادات تاريخي عصر تيمور، به اين كتاب توجه داشتهاند.
در تصحيح جديد ظفرنامه تيموري نسخ خطي و چاپي زير مورد استفاده قرار گرفته است:
نسخه اساس كتاب حاضر، متعلّق به كتابخانه مجلس شوراي اسلامي (ایران)است كه به شماره 4989 در اين كتابخانه نگهداري ميشود. خط اين نسخه نستعليق، كاتب آن محمد بن حاجي حسن بن سلغرشاه، تاريخ پايان كتابت 26 شوّال 867ه‍.ق؛ و تعداد 478 برگ است.
نسخه فاكسيميله ظفرنامه كه در سال 1972م توسط اورنبايف به چاپ رسيده است.
چاپ ظفرنامه تصحيح محمد لوي عباسي.
همچنين وقايع سال 801ه‍.ق و رويدادهاي مربوط به حمله تيمور به هند با كتاب سعادتنامه تصحيح استاد ايرج افشار مقابله شده است. با  استفاده از مقاله pdfشده سایت تخصصی نور که دز  پهار صفحه  میباشد  نمایه کتاب ظفر  نامه  مولاناشرف الدین  علی یزدی از روی نسخه  ای که  در  عصر  مصنف  نوشت شد  است به  تصحیح و  اهتمام  محمد  عباسی  نیباشد.»[1]

فراز و فرود زبان فارسی

شاید هیچ زبانی  در  دنیا کم وجود  داشته باشد  که  اینهمه  تعلق خویش  را زبان فارسی با  اکثری  کشور  های  آسیایی ارتباط داده و ربط ریشه  ای خویش  را  در  طول  سده  ها حفظ  کرده  باشد.  مثال  عمده  این  گسترش و  ته  نشینی  این  زبان از گویش  خراسان  بزرگ در  هندوستان زمان بابری  میباشد برخی  از  این  مولفین  و شاعران و  نویسندگان یا  از  خراسان  بوده اند  ویا  از  عراق  عجم (فارس) ولی در  سر زمین  های مجاور در  جغرافیایی  ژیو  پولیتیکی آنزمان  این  سرزمینها و کشور  ها را با  هم  وصل نموده  است .اگر  از  موضوع  بحث ما کمی  هم دور می شویم یاد آوری ارتباطات ژیو پلتیکی این گویش  با زمینه  های مشترک آن ،خالی  از  مفاد  نخواهد بود.

زبان فارسی در  ارتباط با  ژیوپولیتک رسایی لازم را در شناخت لازم از وضع سیاسی آن دوره را  توضیح میدهد که  گویا این زبان درزمانهای  مختلف دارای  چه  متزلتی  بوده  و حالات سیاسی پرخاشگرانه فاتحین با جنگ  های  پی  در  پی که  در  سده  های هفتم  تا نهم  دنیای گویش  این زبان را تا کدام  اندازه  دگر گون  کرده  است  مطلبی  است که  بحث مستقلی را که روی  آن بحث و  پژوهش قرار  گیرد ایجاب   میکند و صرفاً در  اینجا  میتوانیم  بگوئیم  که  این زبان با  روبرو شدن  رویدا د های  جنگ  های  مدهش که  در  سراسر  خراسان قدیم  و  عراق  عجم (فارس) واقع شد در  چندین  مراتبه  فرهنگ سرزمینهای وسیعی که زیر  پوشش  این  گویش  بود زیر و رو گردید  واکثر دارالعلم  ها  که بنام  نظامیه یاد  میشد و  حکم دانشگاه های  امروزی  را داشت با  کتابخانه  ها طعمه  حریق گردید  باوجود  آن  این  گویش  نه  تنها  زنده  ماند  بلکه  در یک  جغرافیای بزرگتری ترویج  گردید و  نقصی  که به  این  زبان  وارد  شد داخل شدن  لغت ترکی  ترکمانی ،  هندی ،  سندی و بنگالی و بالاخص  مغولی بود که با این زبان داخل گردید که بخثیست  کاملاً  تخصصی و لی  تا  جایی  که  من  در  این  پژوهش میخواهم روشن سازم  این  است که در  همین  موقع  ایکه زبانها در  میدانهای  مثبت  و  منفی  در  نبرد زنده ماندن بودند از  طرف  امرای  آن دوره  ها  مورد  ِمهر  قرار  گرفته  است. ودلیل آن  حس وطن جوشی و استقلال طلبی اهل خران بوده، مثلاً  در زمان  امپراطوری عباسیان یعقوب  لیث  صفار بر  علاوه  اینکه زبان  عربی  را  از  رسمیت در  دیوانها  انداخت با گد شدن  لغت  عرب  این  فارسی  را  پربار  تر ساخت و آنانیکه  به قواعد زبان  عرب  تسلط دارند  میفهمند  که زبان  عربی چقدر در  زیبایی  و وسعت علمی زبان فارسی و سیستم  های  دستوری آن (صرف- نحو) چقدرمهم بوده  است

باید  اذعان  داشت که جغرافیای  سیاسی و وسعت  جغرافیایی یا ژؤپلتیک دو  مبحث  مکمل هم هستند  که در  چارچوب بمطالعۀ  «نقش  آفرینی قدرت سیاسی  در  محیط جغرافیائی  می  پردازد.»در  جغرافیای  سیاسی ،تأثیر  تصمیم سیاسی انسان در محیط  جغرافیایی در رابطه با شكل‌گيري پديده‌هايي چون «كشور»، «ملت»، «حكومت»، «تقسيمات كشوري» و «مرز» و غيره مطالعه مي‌شود: حال آنكه ژئوپلتيك را در نگاهي كلي مي‌توان عبارت از مطالعه «اثرگذاري عوامل جغرافيايي بر تصميم‌گيري‌هاي سياسي در رقابت قدرت‌هاي منطقه‌اي يا جهاني» دانست: مانند مطالعه نقش عوارض طبيعي، موقعيت‌هاي استراتژيك، ذخاير معدني و اقتصادي، منابع آبي و غيره در چارچوب زير مجموعه‌هاي ژئوپلتيك كه عبارتند از: ژئو استراتژيك، ژئواكونوميك و هيدروپوليتيك. اين گونه مطالعه معمولا در برنامه‌ريزي‌هاي مربوط به پيشبرد اهداف سياسي منطقه‌اي يا جهاني قدرت‌هاي منطقه‌اي يا جهاني در رقابت باهم صورت مي‌گيرد براي ايجاد سلطه بر منطقه يا جهان.»[2]

 

 

 

94-5-1. ، فخرالدينابوالفضل، هندوشاه ابن سنجر بن عبداللَّه صاحبى كيرانى.2

هندوشاه مورخ قرن هشتم هجری بود.او فرزند سنجرصاحبی بود واو را گاهی نخجوانی میدانند و گاهی  اصالت استرآبادی به آن قایل شده و  معتقد  هستند که  در آنجا بزرگ شده است. تحصیلات خود را در مدرسهٔ مستنصریهٔ بغداد به پایان رساند و نیز نزد شمسالدین محمد کیشی تحصیل کرد. هندوشاه مدتی به خدمت خاندان جوینی درآمد و در ۶۷۴ هجری قمری به نیابت از برادر خود، سیف الدوله، چندی بر کاشان حکمرانی کرد و در آن جا مدرسهای ساخت و کتابهای بسیاری وقف کرد. وی مدتی نیز در دستگاه اتابک نصره الدین احمد بن یوسف شاه، از اتابکان لر به سر برد و کتاب تجارب السلف را به نام او تألیف کرد. این کتاب در ۷۲۳- ۷۲۴ تألیف شدهاست و موضوع آن تاریخ خلیفهها و وزیران اسلام تا بر چیده شدن خلافت عباسی است. هندوشاه در تألیف تجارب السلف از منیه الفضلاء فی تواریخ الخلفاء و الوزراء صفی الدین ابن طقطقی استفاده مستقیم کرد با این تفاوت که قسمتهایی از آن را حذف کرده و مطالبی از کتابهای معروف دیگر عربی و فارسی بر آن افزودهاست.[3]

الف .کتاب  تجارب  السلف  از هندوشاه:

این  کتاب توسط  محمد  دشتی  تصحیح شده  است . وتاریخ  را امرى بديهى وبىنياز از استدلال میداند. اما دست يافتن به اين هدف، يعنى شناخت احوال گذشتگان رادر وهله نخست نيازمند داشتن منابع كافى و موثق است؛ او در مورد رسالت  تاریخ  نویس چنین  عقیده  دارد: «جمعآورى منابع و شناخت صحيح و سقيم تاریخی كار آسانى نيست. افزون بر اين، ايجادنظم و انسجام طبيعى ـ از حيث زمان و مكان و تقدم و تأخر ـ ميان موضوعات پراكندهبرگرفته از منابع مختلف و تحليل دادههاى منابع و ايجاد نظم منطقى ميان وقايع گوناگونو كشف علل حوادث و بررسى پيامدهاى آنها، سعى و تلاشى وافر و ذوق و استعدادىدر خور را مىطلبد. اينجا است كه پيدايش يك رشته از علوم انسانى، يعنى علم تاريخرقم مىخورد و مجموعه اقدامات مورد اشاره، وظيفه و رسالت مورخ را ترسيم مىكند.

با توجه به تذكار فوق، خاطر نشان مىشود آنچه در گفتار حاضر پيش رو داريم، بهبخش نخست كار مورّخ، يعنى شناخت منابع مربوط مىشود. در توضيح مسأله اينپژوهش و ابعاد آن يادآور مىشود كه، يكى از منابع تاريخى و ادبى گران سنگ زبانفارسى كتاب «تجارب السلف» مىباشد كه به سال 714 ق توسط هندوشاه صاحبى نخجوانىتأليف گرديده است.

در رابطه با هندوشاه و تأليف وى، موضوعات عديدهاى قابل طرحو بررسى است كه از جمله مىتوان به مواردى چون: شخصيت و آثار مؤلف، ارزش ادبىو ارزش تاريخى تجارب السلف، نگاه هندوشاه به فلسفه تاريخ و منابع مؤلف اشاره كرد.در مورد اغلب اين مسايل تاكنون كوششهايى ارزشمند صورت گرفته است. در رابطه باتجارب السلف، مرحوم عباس اقبال از پيشگامان اين تلاشگران محسوب مىشود. همچنانكه «تعليقات و حواشى بر تجارب السلف» نوشته مرحوم استاد حسن قاضىطباطبايى عمدهترين كارى است كه تاكنون درباره تجارب السلف انجام گرفته است. درعين حال به نظر مىرسد كه پژوهش درباره «هندوشاه و تجارب السلف» در ابعاد مورداشاره هنوز به پايان نرسيده و راه ناپيموده بسيارى پيش روى ما است صفحات آيندهصحت اين مدعا را اثبات خواهد كرد.

اينك، پس از اين توضيحات اجمالى، به بررسى زندگى و شخصيت هندوشاه ومهمترين و مشهورترين اثر او، «تجارب السلف» مىپردازيم.

1. نام و نسب، القاب، موطن و مولد

نام و نسب مؤلف تجارب السلف، بر اساس آنچه خود وى در مقدمه كتابش اظهار نمودهو آنچه برخى صاحبان تراجم و بعضى پژوهشگران آوردهاند، عبارت است از، فخرالدينابوالفضل، هندوشاه ابن سنجر بن عبداللَّه صاحبى كيرانى.2

راجع به لقب «صاحبِى» هندوشاه، جداگانه و در ارتباط با مشاغل وى سخن خواهيمگفت. اما لقب «كيرانِى» وى نمايانگر موطن او و خاندانش مىباشد؛ بدين ترتيب كه«كيران» شهرى بوده است از توابع نخجوان، ميان تبريز و بيلقان3 و اين لقب، صفتىاست در انتساب به اين شهر.

به نظر استاد دكتر نوايى اسم اين شهر بايد «گيران» - با گاف - باشد؛ ولى چون روشو سليقه استنساخ كننده و يا خود هندوشاه اين نبوده كه ميان كاف و گاف در كتابتتفكيك نمايد، تصور شده كه نام اين شهر «كيران» ـ با كاف ـ است. با وجود متين بودنتحليل استاد، به نظر مىرسد اين توجيه با متن «معجم البلدان» جور نمىآيد؛ چرا كه متنمعجم البلدان عربى است و قاعدتاً اگر اسم اين شهر «گيران» ـ با گاف ـ بود، بايستىتعريب مىشد و به صورت «جيران» نوشته مىشد؛ در حالى كه چنين نيست و در اينمنبع عربى نيز «كيران» ـ با كاف ـ ضبط شده است.

مرحوم داعى الاسلام نيز كه اسم و نسب هندوشاه را به طور كامل و به عربى آورده،اين لقب هندوشاه را «قيرانى» ضبط كرده است: «هندوشاه بن سنجر بن عبداللَّهالصاحبى القيرانى»،4 كه مؤيد مطلب فوق است؛ چرا كه در لغت عرب، معمولاً كاف راقاف و گاف را جيم تعريب مىكنند، چنانكه كاشان پس از تعريب مىشود قاشان و گرگانمىشود جرجان. طبعاً نظر داعى الاسلام نيز اين بوده كه اين لقب هندوشاه با كاف استنه گاف.

در مورد دوران حيات هندوشاه، صاحبان تراجم و پژوهشگران، تاريخ تولد وى رامسكوت گذاشتهاند. برخى محققان از روى پارهاى قرائن به طور ضمنى تاريخ تولد وىرا حدود 645 ق تخمين زده است.5 در مورد تاريخ وفات وى نيز منابع، اطلاع دقيقى بهدست نمىدهند؛ با اين وجود، تاريخ تقريبى درگذشت وى مشخص گرديده، به طورىكه برخى، تاريخ وفات وى را گاه «حدود 730 ق»6 و گاه دقيقاً در سال 730 ق گزارشكرده7 و برخى او را در 730 ق در قيد حيات دانستهاند.8

1.تحصيلات :

بنا به گفته خود هندوشاه، وى از دانشآموختگان مدرسه «مستنصريه»بغداد بوده كه بهرغم انقراض حاكميت خلفاى عباسى بر بغداد، اين مدرسه همچنان رونق علمى خود راحفظ كرده بوده و در آن كليه دانشهاى متداول آن روزگار تدريس مىشده است.9 ازگفتار هندوشاه در مورد اساتيد مدرسه مستنصريه كه برخى از ايشان را به عنوان استادخود ياد نموده و نيز از ارتباطى كه با مورخان معروف زمان خود داشته10، همچنين ازتأليفات وى در رابطه با موضوعاتى چون: فن كتابت، فرهنگ لغت فارسى به تركى،دستور زبان فارسى، تاريخ11 و ترجمه سليس و روان متن عربى «منية الفضلا» و ديگرمنابع عربى به فارسى، چنين برمىآيد كه عمده تحصيلات وى در زمينه ادبيات فارسى وعربى و تاريخ بوده و او در اين زمينهها استاد بوده است‌.

ابن الفوطى، دانشمند معاصر هندوشاه كه در سال 679 ق در مدرسه نظاميه بغداد باوى ملاقات كرده، مقام علمى هندوشاه را فراتر از اين توصيف نموده، چنين نوشتهاست: «فخرالدين، ابوالفضل، هندوشاه ابن سنجر صاحبى، حكيم و منجّم و اديب و اززمره افاضل علما است... وى به آموختن علم نجوم و رياضى و انواع حكمت و فنون ادبهمت گماشت...».12 بنابراين، هندوشاه در حكمت ـ كه متبادر از آن فلسفه است ـ و علمرياضى و نجوم نيز خبره بوده است. نياز به توضيح نيست كه گزارش ابن الفوطى با توجهبه معاصر بودنش با هندوشاه، ارزش بالايى دارد. به هر حال، تحصيلات و مهارتهاى هندوشاه نقش مستقيمى در اشتغالات ومشاغل وى داشته است.

2اشتغالات

بر اساس قراين، خاندان هندوشاه، دست كم از زمان پدر هندوشاه، با دستگاههاىحكومتى مرتبط بوده و اعضاى اين خانواده متناسب با ذوق و استعدادشان شغلحكومتى داشتهاند.13 در خصوص هندوشاه، قراين و شواهد گوياى آن است كه عمده دوران نشاط و كار و تلاش وى در ارتباط با كارهاى حكومتى و آن هم اغلب در سمت«منشىگرى» سپرى شده است. او در همين رابطه در دستگاه افراد مختلف حضور يافته وگاه به مناسبت اين حضور، كتابى نيز تأليف و پيشكش نموده است. در اينجا حضور اودر دستگاههاى مختلف حكومتى را بررسى مىكنيم:

الف) حضور در دستگاه خاندان جوينى

از منابع چنين بر مىآيد كه نخستين دوره اشتغالات هندوشاه در دستگاههاى حكومتى،ورود وى به دستگاه خاندان جوينى بوده كه در دربار ايلخانان مغول سِمَت وزارت وصاحب ديوانى داشتند.14 ابن الفوطى، معاصر هندوشاه مىنويسد: «... هندوشاه ازكسانى است كه در خدمت صاحب سعيد تربيت شد و مؤدب به آداب او گرديد ومشغول به كار شد و به تحصيل پرداخت (مقصد  تحصیل مالیات )و كتابت كرد و محاسبه نمود...».15 يادآوري مىشود كه عنوان «صاحب سعيد» هم بر عطا ملك جوينى و هم بر برادرش، شمسالدين اطلاق گرديده است؛16 ليكن در اينجا ظاهراً منظور ابن الفوطى عطا ملك جوينىاست كه در بُعد علمى نيز ممتاز بوده است..

مؤيد ديگر اين امر، لقب «صاحبى» هندوشاه مىباشد. هندوشاه در عصرى مىزيسته كه القاب اشخاص، به ويژه القاب داراى معانى سياسى ـ اجتماعى، نشانگر موقعيتاجتماعى و وضعيت شغلى صاحبان آن القاب بوده است؛ چنانكه خواجه شمسالدينمحمد جوينى كه رئيس ديوان اموال حكومت ايلخانان بود و نيز برادرش عطا ملك كهرئيس ديوان بغداد بود، ملقب به «صاحب ديوان» بودند17 و يا برادر هندوشاه كه حكومتكاشان را داشته به لقب «امير» و «سيف الدولة» ملقب بوده است.18 از اين رو، همانگونه كهمرحوم اقبال استظهار نموده،19 عنوان «صاحبى» ظاهراً اشاره به ارتباط كارى هندوشاهبا خواجه شمسالدين محمد جوينى، صاحب ديوان اموال هولاكو و اباقا ـ مقتول به سال682 ق ـ و يا ارتباط كارى وى با عطا ملك جوينى - متوفى به سال 681 ه¨ق، عهده دارمنصب ديوانى بغداد و عراق عرب از طرف دو ايلخان مزبور، مىباشد.20

قرينه ديگر در رابطه با خدمتگزارى هندوشاه به خاندان جوينى اين است كه، وى درسال 674 ه¨ ق. به نيابت از برادرش، سيف الدوله امير محمود، بر كاشان حكومت مىكرده است. و اين در حالى بود كه در اين زمان، اغلب نواحى جبال ـ عراق عجم ـ و ازجمله اصفهان و كاشان، تحت حاكميت خواجه بهاءالدين محمد، پسر خواجه شمسالدين جوينى بوده است.21

قراين حاكى از آن است كه هندوشاه در قبال خدمتگزارى به خاندان جوينى، متقابلاًمشمول عنايات اين خاندان بوده و در دستگاه ايشان حضورى رضايتمندانه داشتهاست؛ از جمله اين قراين اين است كه هندوشاه، از خاندان جوينى با القاب فخيمه تجليلنموده است؛ براى نمونه، از جمله از خواجه شمسالدين با عنوان «صاحب سعيد» و«الصاحب الشهيد» و از عطا ملك با عنوان «صاحب ديوان» و «صاحب سعيد» ياد كردهاست.22

ب) حضور در دستگاه اتابكان سلغرى . آلزنگى :

از اظهارات هندوشاه در مقدمه تجارب السلف، چنين بر مىآيد كه وى، به جز حضور دردستگاه خاندان جوينى، دست كم در دستگاه دو امير و حاكم ديگر نيز وارد شده است.يكى از اين دو مورد، حضور در دستگاه «زنگى شاه بن حسن بن احمد دامغانى» است. در اينزمينه، او به مناسبت بيان نحوه تأليف «تجارب السلف» و ذكر منابع خود مىنويسد:

... اكثر آن را از كتاب «منية الفضلاء فى تواريخ الخلفاء و الوزراء» از مصنفات...محمدبن على العلوى الطقطقى رحمه اللَّه تعالى كه جهت دار الكتب مخدوم ومربى اين ضعيف، صاحب اعظم، خديو معظم، مالك ممالك اسلام،23 زبدةالليالى و الايام، أعقل الملوك و أفضلهم، اكمل الولاة و أعدلهم... جلال الحق والدنيا و الدين، زنگى شاه بن الصاحب السعيد، بدر الحق و الدين حسن بن احمدالدامغانى، أعزّ اللَّه أنصاره و ضاعف أقداره24 و خلّد جلاله و مدّ علىالمسلمين25 ظلاله ساخته است... نقل كرده شد.26

از دعاهايى كه هندوشاه در حق زنگى شاه نموده، چنين پيدا است كه وى در اينتاريخ ـ سنه 714 ق، سال نگارش تجارب السلف ـ27 در قيد حيات و در اوج اقتدار بودهاست. همچنين از عبارات هندوشاه مىتوان برداشت نمود كه پدر شخص ممدوح شغل صاحب ديوانى داشته و شخص ممدوح، امير و والى شهر و ولايتى بوده و از شغلوزارت و صاحب ديوانى نيز ظاهراً بهرهاى داشته، ولى ذكر القابى كه گوياى ملوكيت وسلطنت وى مىباشد، ظاهراً از روى مبالغه بوده است؛ چنانكه ابن طقطقى نيز والى شهرموصل را با اوصافى چون «الملك المعظم، أفضل الملوك و اعظمهم و اكرم الحكام»ستوده است.28

به هر حال، هندوشاه اين شخصيت صاحب قدرت و دولت را «مخدوم و مربى»خويش معرفى مىكند كه بيانگر حضور هندوشاه در دستگاه وى مىباشد. لحنهندوشاه اخبارى است و ظاهراً به دورهاى از اشتغال خود اشاره مىكند كه پيش از زماننگارش تجارب السلف كه تصميم عزيمت به دستگاه اتابكان لُر بزرگ را داشته، بودهاست. طبعاً، اين دوره شغلى هندوشاه دوره دوم اشتغالات وى، يعنى پس از دورانخدمت وى در دستگاه خاندان جوينى و پيش از دوره حضور در دستگاه اتابكان لُر بودهاست.

ج) حضور در دستگاه اتابكان لُر بزرگ

چنانكه قبلاً اشاره شد، مورد ديگر از موارد حضور هندوشاه در دستگاه اُمرا را نيز خودوى بيان نموده است. او در مقام بيان انگيزه نگارش «تجاب السلف» بدين نكته اذعانمىكند كه چون تصميم گرفته وطن مألوف خود، نخجوان را ترك گفته، وارد دستگاه نصرةالدين، احمد بن يوسف شاه، از اتابكان لُر بزرگ ـ36 از 695 يا 696 تا 730 يا 733 ق ـ گردد، درصدد بر آمده تا هديهاى معنوى درخور شأن اين امير به وى تقديم كند. از اين رو«تجارب السلف» را به نام اين اتابك نگاشته و تقديم نموده است.37

بر اين اساس، ورود هندوشاه به دستگاه اتابكان لر بزرگ، هم زمان با نگارش تجاربالسلف بوده است. درباره زمان تأليف تجارب السلف، هندوشاه در اثناى كتاب بهمناسبتى، به طور ضمنى تاريخ تأليف آن را بيان نموده است. عبارت مربوط به تاريخنگارش كتاب در نسخه هرات ـ مربوط به سال 846 ق كه مهمترين نسخه خطى تجاربالسلف مىباشد و ديگر نسخ خطى موجود و از جمله نسخه یى كه مرحوم اقبال بداندسترسى داشته، توسط افراد مختلف و طى دو، سه قرن اخير از روى نسخه هراتاستنساخ شده، قدرى مغلوط است ـ از اين قرار است. «714»

بنابراين، هندوشاه از تاريخ 714 ق وارد دستگاه اتابكان لر بزرگ گرديده است.از طول مدت اقامت هندوشاه در اين دستگاه اطلاعى در دست نيست. احمد بنيوسف شاه دست كم تا سنه 730 ق كه مقارن وفات هندوشاه است، بر سر كار بوده است .

در مجموع، به نظر مىرسد كه عمده كار و تخصص هندوشاه، متناسب با تحصيلاتوى، منصب «منشى گرى» بوده42 و چنانكه پيش از اين در ضمن عبارتى از ابن فوطىملاحظه گرديد، او رشد و تعالى و شهرت خود در اين منصب را مرهون خاندان جوينىبوده است. همچنانكه در سال 674 ق نيز در منطقه كاشان كه جزو نواحى تحت فرمانبهاء الدين محمد بن خواجه شمسالدين جوينى بوده، عنوان نايب الحكومه داشتهاست. ظاهراً او در پى فوت عطا ملك جوينى به سال 681 ق و قتل خواجه شمس الدينجوينى به همراه تنى چند از فرزندانش توسط ارغون شاه به سال 682 ق43 و زوال اقتدارخاندان جوينى، چند گاهى به خدمت دستگاه زنگى شاه بن حسن بن احمد دامغانى درآمده كه از طول اين دوره اطلاعى در دست نيست. از توضيحى كه هندوشاه در رابطه بانگارش تجارب السلف مىدهد، پيدا است كه او به هر دليل، مدتى از اشتغالاتحكومتى منعزل و در وطن مألوف خود، نخجوان، اقامت داشته44 تا اينكه در سال 714ق به دستگاه اتابكان لر بزرگ پيوسته است. احتمالاً، هندوشاه برخى از تأليفات خودمانند «صحاح العجم» را در همان دوران فراغت از كارهاى حكومتى و اقامت در نخجوانبه رشته تحرير در آورده است.

د)    آثار

چنانكه پيش از اين اشاره شد، عمده تحصيلات هندوشاه كه بعضاً نقش مستقيمى دراشتغال وى در دستگاههاى حكومتى داشته، عبارت بوده است از: ادبيات فارسى وعربى، فن كتابت، تاريخ؛ همچنانكه با توجه به زادگاهش، زبان تركى نيز زبان مادرى وىبوده است. در نتيجه، آثار و تأليفات هندوشاه نيز در همين زمينهها است.

هندوشاه، علاوه بر نگارش «تجارب السلف»كه جلوهاى از استادى وى در ادبيات فارسى و عربى و فن كتابت و تاريخ نگارى است، دست كم دو اثر ارزشمند ديگر نيزتأليف نموده است: نخست، كتابى تحت عنوان «موارد الادب» كه محقق مصرى، عمررضاكحاله از آن نام برده،45 كه ظاهراً در فن كتابت و دستور زبان است؛46 مورد دوم، فرهنگلغت دو زبانهاى است به صورت فارسى به تركى، تحت عنوان «صحاح العجم» يا «تحفةالعشاق» كه توضيح بيشتر درباره آن را ذيل عنوان بعدى خواهيم آورد.

صاحبان تراجم و پژوهشگران، غير از سه مورد فوق اثر ديگرى براى هندوشاه ذكرنكردهاند؛ ليكن، از اينكه فرزند هندوشاه، محمد شمس منشى در «صحاح الفرس» درموارد متعدد براى تبيين معنى لغات فارسى، به اشعار پدرش كه با عنوان «پدرم گفت» آنها رامشخص نموده، استشهاد كرده است،48 چنين بر مىآيد كه هندوشاه داراى «ديوان اشعار» نيزبوده كه به صورت مستقل به ما نرسيده و تنها در ضمن «صحاح الفرس» ابياتى از آن بهمناسبت آمده است. ظاهراً شمس منشى نسخهاى از اين ديوان را در اختيار داشته است.

گفتار اين فوطى نيز مدعاى فوق را تأييد مىكند. او در ذيل ترجمه هندوشاهمىنويسد: «... من او را در سال 679 در مدرسه نظاميه [بغداد] ديدم، ولى مطلبى از وىننوشتم و روايت نكردم. وى داراى شعر فارسى نيكو مىباشد. همچنين شنيدم كه او به عربى نيز شعر سروده است، ولى شعر عربى وى به دست من نرسيده است49 از لحنابن فوطى به خوبى استفاده مىشود كه او مجموعهاى مكتوب از اشعار فارسى هندوشاهرا در اختيار داشته و دست كم آن را مشاهده كرده است.

الف) ارزش و سبك ادبىتجارب السف

نثر سليس و جذاب تجارب السلف به گونهاى است كه پس از گذشت 700 سال از تاريخنگارش آن، همچنان هر خواننده صاحب ذوقى را مجذوب و شيفته خود مىسازد.عبارات و جملات منسجم و دلكش اين اثر، دانههاى شفاف مرواريد را ماند كه بر صفحهذهن خواننده عبور مىكند و طبع هر صاحب قريحهاى را به وجد مىآورد و البته از اديبو دانشمندى چون هندوشاه جز اين انتظار نمىرود. اثبات اين مدعا را به مطالعه خود اينمتن حواله مىدهيم، كه هر كس بدان دست يازد تصديق اين گفته نمايد.

مزيد بر اين، داورى تنى چند از انديشمندان صاحب ذوق در رابطه با شخصيت ادبىهندوشاه و اثر وى، تجارب السلف، شاهد صدق مدعاى فوق است. ابن الفوطى كه خوداز ادباى بزرگ عصر خويش و معاصر هندوشاه است و از نزديك با شخصيت و آثار وىآشنا بوده، شخصيت علمى و ادبى او را مورد تجليل قرار داده، مىنويسد: «فخرالدينابوالفضل، هندو بن سنجر صاحبى، حكيم منجم اديب، از زمره افاضل علما و از جملهكسانى است كه در خدمت صاحب سعيد پرورش يافته و به آداب وى مؤدب گشته... اوبه آموختن علم نجوم و رياضى و انواع حكمت و فنون ادب همت گماشت... او داراىاشعار فارسى نيكويى است. شنيدم كه او به عربى نيز شعر سروده است ولى به دستمن نرسيده است61

مرحوم عباس اقبال كه عمر خود را صرف مطالعه و احياى متون تاريخ و ادب فارسىنموده، در رابطه با ارزش ادبى تجارب السلف مىنويسد:

يكى از كتب بسيار معتبر... تجارب السلف است... كه هم از جهت جلالت مقامآن در انشاء فارسى و هم از جهت دلكشى موضوع كه تاريخ خلفا و وزرا وسلاطين معاصر ايشان مىباشد، در ميان كتب نثريه فارسى كمتر نظير دارد.مخصوصاً، چون هندوشاه، نگارنده آن منشى با ذوق و زبردستى بوده، كتابخود را در قالب عباراتى سليس و فصيح و سهل الفهم ريخته و در آوردن حكاياتجذّاب و داستانهاى دلپذير بنهايت درجه مهارت و خوش سليقگى بخرج دادهاست، به


 

طوريكه خواننده همينكه به قرائت قسمتى از آن شروع كرد، چنانمسخر و مفتون قلم نويسنده سحّار آن مىشود كه باختيار نمىتواند رشته مطالعهرا قطع كند و چنان در قرائت اين نگارش ممتع مفرح از خود بيخود مىشود كهگذشته از آنكه از صرف وقت غافل مىگردد، پس از اتمام مطالعه، بر كوتاهىكتاب و نادر بودن امثال آن در زبان فارسى تأسف مىخورد و اين هنر مخصوصانشاء كسانى است كه با داشتن ملكه فصاحت و ذوق سليم كه نعمتى خدادادىاست، سرمايه وافرى نيز از معلومات علمى و ادبى بكسب و تعلّم و تحقيق ومطالعه فراهم آورده و آئينه ذوق و قريحه خود را بدين وسيله جلا و صيقلى تمامبخشيدهاند.62

عبارت فوق را با همه تفصيل آن نقل كرديم؛ چرا كه همگان به استادى مرحوم اقبالاذعان دارند و طبعاً، سخن او مىتواند معيارى مورد قبول همگان باشد.

سيدمحمد على روضاتى كه نسخ تجارب السلف را مورد مطالعه و تحقيق قرار داده،نثر و انشاى تجارب السلف را «پارسى شيوا و منشيانه، مختصر و مفيد... بىسابقه وبىنظير،... اثرى با همه صلاحيت و اهميت خاص از نظر تاريخى و ادبى» معرفى مىكند.63

آقاى عقيقى بخشايشى از هندوشاه به عنوان «نويسنده خوش قلم و منشى باذوق وزبر دست آذربايجان» كه «كتاب خود ـ تجارب السلف ـ را در قالب عباراتى سليس وفصيح تأليف نموده» ياد مىكند.64

محمدعلى تربيت نيز هندوشاه را «از ادبا و منشيان معروف قرن هشتم هجرى»معرفى نموده است.65

دكتر بيگدلى، هندوشاه را «يكى از دانشمندان، مورخان، نويسندگان و مترجمانجامع الاطراف و تواناى عصر خود» دانسته است.66

استاد حسن قاضى طباطبايى كه حواشى و تعليقات ارزشمندى بر كتاب تجاربالسلف دارد، مىنويسد: «اين كتاب ـ تجارب السلف ـ نظر به اختصارى كه دارد... و ازهمه مهمتر، به مناسبت اينكه با انشائى روان و صحيح به رشته تحرير در آمده است، ازآغاز انتشار خود توجه و عنايت ادبا... را به سوى خود جلب كرده و بالاخره... مقامارجمند چشمگيرى را در ميان كتب تاريخ و متون ادب فارسى به دست آورده است67

دكتر ذبيح اللَّه صفا مىنويسد: «هندوشاه... از منشيان معروف و از مؤلفان قرن هفتم وهشتم است. اثر معروف او كتاب تجارب السلف... انشاء اين كتاب مقرون به سلاست وروانى و سهولت است و آثار تكلف در آن مشهود نيست68

محمدتقى بهار، اديب و شاعر و سياستمدار عصر مشروطه مىنويسد: «در اواخر قرنهفتم و اوايل قرن هشتم، چند نويسنده و مورخ پاكيزهنويس مانند خواجه رشيد الدين...و هندوشاه نخجوانى مؤلف تجارب السلف... كه اگر چه بنا به عادت آن عصر نثر فارسىرا از تصنعات و تكلفات به سادگى و سهولت سوق دادند، ليكن باز آن را از حليه ادب ولطف بيرون نبرده و به سنت ادباى بزرگوار رفتار كردند69

هـ) ارزش و سبك تاريخى

پيش از پرداختن به اصل موضوع، از باب مقدمه يادآورى مىشود كه، در رابطه با بعد ادبى يك اثر، مسأله «ارزش ادبى» با مسأله «سبك ادبى» در طول يكديگر قرار مىگيرند؛بدين معنى كه، وقتى از «سبك ادبى» يك اثر بحث مىكنيم، در حقيقت از «ارزش ادبى»آن نيز سخن گفتهايم؛ ليكن، «ارزش تاريخى» يك اثر با «سبك تاريخى» آن، اين ويژگى راندارند؛ چرا كه، وقتى از «ارزش تاريخى» سخن مىگوييم، عمده توجه ما به اعتبار وارزش گزارشهاى موجود در يك منبع و به عبارت ديگر، انطباق گزارشهاى آن باواقعيتهاى رخ داده در خارج است؛ در صورتى كه وقتى از «سبك تاريخى» يك اثرسخن مىگوييم، منظور شيوه نقل مطالب است كه آيا به صورت «تاريخ نقلى» و بهعبارتى «وقايع نگارى» است و يا به صورت «تحليلى» و كشف علل حوادث تاريخى؛70و اين در حالى است كه يك منبع، به هر يك از دو سبك مزبور تأليف شده باشد، از نظر«اعتبار و ارزش تاريخى» ممكن است مورد قبول (معتبر) و يا اينكه مردود (غيرمعتبر)شناخته شود. بنابراين، بحث «ارزش تاريخى» يك منبع از بحث «سبك تاريخى» آن جدااست. اينك، پس از اين مقدمه به اصل بحث مىپردازيم:

كتاب «تجارب السلف» تاريخ اسلام تا پايان خلفاى عباسى، يعنى تا سال 656 ق رامورد بررسى قرار داده است، دورهاى كه حتى پايان آن، قريب 60 سال پيش از تاريختأليف تجارب السلف مىباشد. طبعاً، هندوشاه معاصر هيچ مقطعى از دوران مورد بحثخود نيست. اين در حالى است كه در رابطه با موضوعات مطرح شده در تجارب السلف،به ويژه در رابطه با حوادث قرن اول تا ربع اول قرن هفتم هجرى، آثار متعددى توسطعالمان و مورخان بزرگى چون: ابن اسحاق، ابن هشام، واقدى، يعقوبى، بلاذرى، طبرى،مسعودى، ابن اثير، ابن ابى الحديد و نظاير ايشان تأليف گرديده و هندوشاه مطالب خودرا از منابع پيشين برداشت نموده است. لذا، تجارب السلف در رابطه با هيچيك ازموضوعات مطرح در آن، يك منبع دست اول محسوب نمىشود؛ مخصوصاً كه، به گفتهخود هندوشاه، در نگارش اين كتاب، وى عمدتاً به يكى از منابع فراهم آمده در زمانخودش، يعنى «منية الفضلا»، تأليف ابن طقطقى، متكى بوده است.71

با اين وجود، معاصر نبودن يك مؤلف با موضوعات مورد بحث خود و اتكاى وى بهمنابع پيشين، با معتبر بودن تأليف وى منافاتى ندارد. بلكه، چنانچه يك مؤلف در نقلگزارشهاى پيشينيان امانت را رعايت كرده، بدون پيشداورى و غرضورزى به سراغمنابع برود، بىآنكه گزارشها را به صورت يك سويه و دست چين شده نقل و توجيهكند، چنين نوشتهاى نيز خود منبعى معتبر شمرده خواهد شد. مگر نه اين است كه، يكگزارش، چه با پنج واسطه و چه با ده واسطه به دست ما برسد، آنگاه كه همه روايان وگزارشگران موثق باشند، آن گزارش و خبر، حتى در مسايل فقهى و احكام شرعى كه ازحساسيت خاصى برخوردار است، گزارشى معتبر و قابل استناد تلقى مىشود؟

به علاوه، بسيارى از منابع تاريخى ما كه به طور عموم جزو منابع معتبر شمردهمىشوند، دست كم در رابطه با بخش اعظم مطالب آنها، اينگونهاند؛ يعنى مؤلف تنها دررابطه با بخش محدودى از موضوعات كتاب خود معاصر بوده است.

از سوى ديگر، هر چند معاصر نبودن مؤلف با حوادث مورد بحث خويش، درمقايسه با منابع معاصر آن حوادث، يك نقطه ضعف محسوب مىشود؛ ليكن اينموضوع حسنى هم دارد و آن اينكه، در اينگونه منابع شائبه كمترى نسبت به وابستگىمؤلف به جريانها و شخصيتهاى ذى نفع در حوادث و موضوعات مورد بحث ونگارش يك سويه حوادث تاريخى، پيش مىآيد.

پس از اين توضيحات، خاطرنشان مىشود كه، نگاهى گذرا به مطالب و گزارشهاىمطرح شده در تجارب السلف و مقايسه آن با منابع معتبر پيش از آن، گوياى امانتدارىو حفظ بىطرفى از سوى هندوشاه مىباشد، به گونهاى كه مىتوان گفت هندوشاه عصاره منابع گذشته را با عباراتى موجز و شيوا به كتاب خود منتقل نموده است.

در رابطه با مدعاى فوق، افزون بر آنچه ذيل عنوان «تعصب مذهبى يا اعتدال» خواهدآمد و آنچه به طور ضمنى در ذيل عنوان «ارزش ادبى» گذشت، ارزيابى برخىپژوهشگران در اين خصوص نيز مؤيد آن است. آقاى طباطبايى كه اشراف قابل توجهي نسبت به منابع تاريخ اسلام دارد، مىنويسد: «تجارب السلف... يكى از منابع عمده ومآخذ معتبر در موارد تحقيقات تاريخى به شمار مىرود... اينجانب در صحت اينادعاها كه به عرض خوانندگان گرامى مىرسد، هرگز نه شك و ترديد را به خود راهمىدهد و نه راه گزافه و اغراق مىرود، بلكه قولى است كه جملگى بر آنند72

دكتر توفيق سبحانى نيز مىنويسد: «كتاب نفيس تجارب السلف... در نوع خود ازمآخذ متقن و معتمد شمرده مىشود و در عين اختصار، مطالب سودمند و مستندى ازتاريخ اسلام را در بردارد و علاوه بر ارزش تاريخى، مزاياى ادبى فراوانى را نيز شاملاست73

عباس عزاوى نيز كه اشراف خاصى نسبت به منابع تاريخى دارد، با وجود اينكهراجع به «الفخرى» انتقاداتى دارد، درباره تجارب السلف به عنوان ترجمه «منية الفضلا»مىنويسد: «در ميان مطالب و مباحث آن هيچ مطلب مورد اشكالى وجود ندارد و مطالبآن تفاوتى با ديگر منابع ندارد، جز اينكه مؤلف، مطالب را گردآورى و تلخيص كرده و بازبانى ادبى بيان نموده است.... مباحث و مطالب اين اثر، لُبّ و مغز مطلب و گزيده وعصاره آنها است و هيچ نكتهاى كه بشود آن را نقد كرد، در آن يافت نمىشود74

بنابراين، گرچه تجارب السلف از نظر ثبت وقايع تاريخى، منبع دست اول به شمارنمىرود، ولى از آنجا كه در نقل گزارشهاى تاريخى رعايت امانت و بىطرفى را نمودهمنبعى معتبر و ارزشمند به شمار مىرود. وجود مواردى معدود از اشتباهات تاريخى ورجالى در اين منبع75 ـ كه به گفته مرحوم اقبال، شايد غالب آنها ناشى از نادرستىنسخههاى مورد استناد هندوشاه از منابع پيشين و يا بىسوادى نسخهبرداران از روىكتاب «تجارب السلف» بوده است، به طورى كه «نمىتوان آنها را جازماً به نگارنده فاضلآن نسبت داد»76 ـ موضوعى است كه كم و بيش به هر منبعى ممكن است راه يابد و اينموضوع به اعتبار كلى يك منبع خدشه وارد نمىكند.

و اما از بعد سبك تاريخى و به تعبير رساتر، سبك تاريخنگارى، تجارب السلف ازاهميت و امتياز ويژهاى برخوردار است؛ ليكن، از آنجا كه تجارب السلف از اين نظروامدار «ابن طقطقى» است، در اينجا نيازى به بسط سخن نيست. در اين فرصت، اجمالاًيادآورى مىشود كه، در رابطه با سبك تاريخ نگارى، ويژگى ممتاز تجارب السلف به تبعاز «منية الفضلا» نوشته ابن طقطقى، تحليل و ريشهيابى و به عبارت ديگر، علتيابىحوادث است، كه اين موضوع در منابع تاريخ اسلام و ايران پديدهاى كمياب به شمارمىرود. اين ويژگى ارزش فوق العادهاى به دو اثر مزبور بخشيده؛ چرا كه سبك تاريخنگارى در اين دو منبع به سبك تاريخ نگارى علمى و تحليلى دوران معاصر، بسيارنزديك است و اين موضوع شگفتى صاحبنظران را برانگيخته است.

. تعصب مذهبى يا اعتدال

بدون ترديد، يكى از لغزشگاههاى بزرگ مورخ، افتادن در دام تعصب است و آن عبارتاست از، پيشداورى پژوهشگر تاريخ براساس عقايد و ارزشها و تمايلات مذهبى،ملى، قبيلهاى و خانوادگى خود در رابطه با يك شخص، حادثه و يا جريان فكرى و غيره،به گونهاى كه اين پيشداورى، محقق را از تحقيق بىطرفانه و قضاوت بر اساس مجموعهاسناد باز دارد و او را به جستجوى يك طرفه در جهت گردآورى اسناد مؤيد ديدگاهعقيدتى يا ملى و قومى خويش و توجيه ناصواب اسناد مخالف سوق دهد. به طورخلاصه، مىتوان گفت كه، تعصب عبارت است از «ارزش داورى».77

با توجه به تذكار فوق، سؤالى كه در اين مجال به ذهن تبادر مىكند اين است كه، آياهندوشاه در تجارب السلف مورخى متعصب است يا معتدل؟

در پاسخ به سؤال فوق، برخى پژوهشگران، هندوشاه را به تعصب بارز مذهبى واعمال عقايد خاص مذهبىاش در تاريخ خود، متهم نموده و همين امر را مانع جدى طبعو نشر كتاب وى طى قرن سيزدهم هجرى، به رغم رونق صنعت چاپ در ايران طى ايندوره، دانسته است.78

واقع امر اين است كه، چنانچه اين اثر را با منابعى چون تأليفات يعقوبى، طبرى،مسعودى، ابن اثير و ابن طقطقى مقايسه كنيم، تفاوت خاصى با آنها ندارد و حتى گاه بيش از آنها حقايق را بيان كرده است. طبعاً، از فردى چون هندوشاه به عنوان يك سنّىمذهب، نمىتوان انتظار داشت كه ديدگاههاى تاريخى مورد قبول مورخان بزرگ اهلسنّت را نپذيرد. حتى اگر مورخانى چون طبرى و ابن اثير را متعصب بدانيم، اين و صفدر مورد مورخان سنّى مذهب نسلهاى بعدى كه پا جاى پاى امثال طبرى و ابناثيرنهادهاند، صادق نيست؛ چرا كه مورخان بعدى خواه ناخواه و بىآنكه قصد و غرضى دركارشان باشد، منابعشان همان تأليفات امثال طبرى و ابنأثير خواهد بود و در چنينشرايطى، همانگونه كه دكتر زرين كوب اظهار داشته، «تاريخ همين اندازه كه خودآگاهانهاز تبعيض، از تعصب و از كتمان حقيقت دور باشد، جنبه عينى دارد، هر چند جنبه عينىآن مطلق نيست، [بلكه] نسبى است79

اينكه هندوشاه به عموم صحابه احترام مىگذارد، ويژگى خاص وى نيست، بلكههمه منابع فوق الذكر و از جمله مورخان شيعه مذهبى چون يعقوبى، مسعودى و ابنطقطقى نيز به عموم صحابه احترام مىگذارند و براى ايشان خشنودى خدا را طلبمىكنند. از طرف ديگر، همانگونه كه امثال طبرى و ابن اثير و يعقوبى و مسعودي موضوعاتى چون: نزاع و اختلاف صحابه بر سر خلافت و جانشينى پيامبر 9، و يا رفتارو سياست قابل انتقاد خليفه سوم و نقش مثبت و ارزشمند و كريمانه امام علي(عليه السلام) وحسنين3 در جهت حمايت از عثمان و نجات جان وى را مطرح كردهاند، درتجاربالسلف نيز اين موضوعات با عباراتى شفاف ورسا مطرح گرديده است؛80 درحالى كه يك سنّى متعصب طرح موضوعاتى از اين دست را خوش نمىدارد و از ذكر آنصرفنظر مىكند.

جالب اين است كه، با وجود اينكه ابن طقطقى شيعى، جريان سقيفه و كشمكش ميانصحابه بر سر خلافت را مطرح نكرده81 و از سوى ديگر، خلفاى را شدین را به طورعموم مورد ستايش و تمجيد قرار داده و حتى عثمان را نيز استثنا نكرده،82 هندوشاه بهطور نسبتاً مفصلى جريان نزاع صحابه در سقيفه و تمايل انصار به امام علي(عليه السلام) و ادلهايشان را مطرح نموده است.83 هندوشاه همچنين قضيه «كلاب حوأب» و تصميم عايشهبراى بازگشت به مدينه به خاطر يادآورى هشدار پيامبر 9 و نيز قضيه هشدار امامعلي(عليه السلام) به زبير در رابطه با حديث پيامبر 9 كه خطاب به زبير فرمود: «با على مقاتلهكنى و تو ظالم باشى» و انصراف زبير از جنگ با علي(عليه السلام) در خلال جنگ جمل را ذكرنموده،84 همچنانكه ابن طقطقى نيز اين دو قضيه را نقل كرده است.85

افزون بر اين، هندوشاه از شخصيتهاى شيعه نيز بسيار با احترام ياد مىكند؛ چنانكهاو از خواجه نصيرالدين طوسى با عبارت «حجةالحق، خواجه نصيرالدين طوسى قدساللَّه روحه العزيز»86 و از ابن طقطقى با عبارت «مرتضى سعيد، ملك المحققين، صفيالحق و الملّة و الدين، محمد بن على العلوى الطقطقى رحمه اللَّه تعالى»87 ياد كردهاست.

هندوشاه همچنين از امام حسين(عليه السلام) به عنوان «خليفه پنجم اميرالمؤمنين حسن بنعلى...» ياد نموده،88 و اين در حالى است كه ابن طقطقى آن حضرت 7 را به عنوانخليفه پنجم مطرح نكرده و تنها به هنگام بررسى دولت بنى اميه، به طور گذرا مسأله بيعت مردم را با آن حضرت 7 پس از شهادت امام علي(عليه السلام) و اينكه آن حضرت پس ازچند ماه به خاطر مصالحى با معاويه صلح نمود، عنوان نموده است.89

نيز هندوشاه از واقعه عاشورا تحت عنوان «شهادت امام حسين 7» ياد كرده و درذيل آن با عباراتى دردمندانه مىنويسد: «در شرح اين قصّه بسط سخن نمىتوان كرد، چهدر اسلام واقعه صعبتر از اين نيفتاده است... مجمل قصّه آن است كه چون يزيد تخت راملوّث كرد،...»90

هندوشاه دولت بنى اميه را به شدت مورد انتقاد قرار داده، از آنان به عنوان «ملوكبنى اميه» ياد مىكند91 و حاضر نمىشود هيچيك از سلاطين اموى را خليفه يااميرالمؤمنين بنامد.92 او همچنين، خلفاى بنى اميه، حتى آن تعداد از ايشان نظير معاويهدوم و عمربن عبدالعزيز را كه خود آنان را افرادى نيك سيرت و ديندار مىداند93 نيزدعا نمىكند و براى هيچيك از ايشان خشنودى خداوند را طلب نمىكند، بلكه با لعنتفرستادن بر لعن كنندگان امام علي(عليه السلام) ـ «لعن اللَّهُ لاعن على» ـ94 به طور ضمنى، معاويهو ديگر خلفاى اموى پيرو معاويه پيش از عمربن عبدالعزيز را لعن مىكند. و اين در حالىاست كه ابن طقطقى معاويه را «اميرالمؤمنين» مىنامد و خشنودى خداوند را براى اوطلب مىكند.95

مطلب آخر اينكه، همين موضوع كه هندوشاه براى نگارش كتاب خود، نوشته يكمورخ شيعه را منبع اصلى خود قرار مىدهد و متعهد مىشود كه هر آنچه را در آن هست بياورد، هر چند مطالبى نيز بر آن بيفزايد،96 مىتواند دليل قابل قبولى بر بىطرفى واعتدال هندوشاه باشد.

بنابراين، هندوشاه را نمىتوان به عنوان مورخى متعصب معرفى نمود، و عدم طبع ونشر «تجارب السلف» طى قرن سيزدهم هجرى نيز دلايلى غير از مسأله تعصب هندوشاهدارد. چنانكه مىدانيم، بسيارى از متون فارسى و عربى دوره اسلامى را نخستين بارغربىها و مستشرقان چاپ كردهاند. طبعاً، اينكه غربىها تا همين اواخر از وجود كتاب«تجارب السلف» بىاطلاع بودهاند و هيچ نسخهاى از آن در كتابخانههاى مغرب زميننبوده است،97 مىتواند يكى از ادله فراهم نشدن زمينه طبع و نشر اين اثر باشد.همچنين، عدم احساس نياز جامعه عمدتاً شيعه ايران كه معمولاً به منابع شيعى اكتفامىكند، به چنين اثرى كه برخى مطالب و ديدگاههاى آن مورد قبول شيعيان نيست،مىتواند دليل ديگر تأخير در چاپ و نشر تجارب السلف باشد.

7. نگاه هندوشاه به فلسفه تاريخ

الف) پيشينه بحث فلسفه تاريخ

بحث درباره فلسفه تاريخ، چه در بعد نظرى ـ فلسفه نظرى تاريخ ـ و چه در بعد انتقادى ـفلسفه انتقادى تاريخ . فلسفه علم تاريخ ـ98 در سير تحول انديشه بشرى قدمت زياديدارد. شايد نخستين انديشمندانى كه در اين رابطه اظهار نظر نمودهاند، متكلمان آيينيهود بودهاند.99 مىتوان گفت كه تقريباً همزمان، در آيين زرتشت نيز به اين مقولهپرداخته شده است.100 همچنانكه كليسا نيز طى دورههاى مختلف حيات خود، به اينمقوله اهتمام ورزيده است.101

ديدگاههاى ابراز شده از سوى اهل كتاب در اين زمينه، ناظر به تفسير حركت كلي تاريخ، يعنى از مقوله فلسفه نظرى تاريخ است. البته، آنان اين مباحث را نوعاً در قالبعلوم دينى و قاعدتاً در طى مباحث كلامى بيان مىكردند؛ چرا كه در توجيه عدل وحكمت الهى در ارتباط با سير تحولات جهان و سرنوشت جامعه بشرى از اهميتخاصى برخوردار بوده است.

در حكمت يونان نيز اين موضوع ـ چه در بعد فلسفه نظرى تاريخ و چه در رابطه بافلسفه انتقادى تاريخ ـ مورد توجه بوده است.102

ب) مايههاى فلسفه تاريخ در سنّت اسلامى

در سنّت اسلامى نيز مايهها و مقولات فلسفه تاريخ، چه در بعد نظرى و چه در بعدانتقادى، در قالبها و أشكال متعدد و تحت عناوين مختلف، در قرآن كريم و رواياتو كتب كلامى و كتب مربوط به علم اصول مطرح گرديده است؛103 عناوينو مقولاتى از قبيل: قضا و قدر، جبر و اختيار، مشيت الهى و سرنوشت ايدهآل جهان باظهور آخرين منجى بشريت، حضرت مهدى(عليه السلام) و نزول حضرت عيسى7 ـ كه مورداتفاق شيعه و سنّى است ـ104 و حاكميت مستضعفان بر زمين و پر شدن زمين از قسط وعدل - كه جملگى در قالب فلسفه نظرى تاريخ مىگنجد - و نيز مقولاتى چون: انواعخبر و گزارش و شروط «راوى» و ضوابط تعادل و تراجيح أخبار، يا به تعبيرى، جرح وتعديل روايات، و فوايد تاريخ و نظاير آن، كه از مقولات فلسفه انتقادى تاريخ است.

طبعاً، موضوعات ياد شده كه هر يك به نحوى با مقولهاى از مقولات فلسفه تاريخارتباط پيدا مىكند، زمينه توجه و تنبّه انديشمندان مسلمان و تأليف آثارى تخصصى درزمينه فلسفه علم تاريخ ـ فلسفه انتقادى تاريخ ـ و فلسفه نظرى تاريخ توسط ايشان گرديده، كه در ذيل عنوان بعدى بيشتر بدان خواهيم پرداخت.

ج) مورخان مسلمان و فلسفه تاريخ

بايد اذعان نمود كه به رغم وجود مايههاى اوليه هر دو شاخه فلسفه تاريخ ـ فلسفه نظرىو فلسفه انتقادى تاريخ ـ در منابع اسلامى، به ويژه در قرآن كريم، آنچه در مجموعه منابعتاريخى و حتى منابع تاريخنگرى ـ فلسفه تاريخ ـ دوره اسلامى به چشم مىخورد، جز درمورد ابنخلدون105، از محدوده فلسفه انتقادى تاريخ فراتر نمىرود.

به نظر مىرسد كه دليل نپرداختن مورخان مسلمان به فلسفه نظرى تاريخ، محتوا و باراعتقادى اين شاخه از فلسفه تاريخ بوده است. اين ويژگى، از سويى موجب گرديده تامقولات مربوط به فلسفه نظرى تاريخ در علم كلام مطرح گردد و طبعاً، مورخان وتاريخنگران نيازى به طرح آن در آثار خود نمىديدهاند، و از سوى ديگر، صبغه اعتقادىاين بعد از فلسفه تاريخ، به خصوص با وجود صراحت سنّت اسلامى ـ آيات و روايات ـدر زمينه موضع اسلام در قبال اين مسأله، زمينه نظريهپردازى و چند و چون كردن پيرامون آن را از ميان برده و يا بسيار محدود كرده است.

با اين وجود، چنان چه بتوان نقل اين روايت را از سوى طبرى و ابناثير، مبنى براينكه «اولين مخلوق خداوند قلم بود و آن گاه خداوند به قلم فرمود: بنويس! و قلم همهحوادث گذشته و حال و آينده را تا أبد نوشت»106 به معنى طرح ديدگاه اين دو مورخ درمورد عامل حركت تاريخ به حساب آورد، مىتوان گفت كه مورخان مسلمان پيش ازابنخلدون نيز اجمالاً به فلسفه نظرى تاريخ هم پرداختهاند. ليكن، چنين برداشتى ازگزارش دو مورخ مزبور، چندان روا به نظر نمىرسد و رواتر آن است كه بگوييم، از آن جاكه تصنيف اين دو مورخ در قالب تاريخ عمومى بوده، آنان در مقام بيان اولين حادثهاى كهدر رابطه با انسان رخ داده، اين روايت را نقل كردهاند.

به هر حال، پرداختن به فلسفه انتقادى تاريخ نيز خود گام بلندى در تاريخ نگارى دورهاسلامى محسوب مىگردد كه همه مورخان مسلمان بدان راه نيافتهاند و آنانكه به اينمرحله قدم نهادهاند نيز از سطح يكسانى برخوردار نيستند.

ظاهراً، ابوعلى مسكويه رازى (320 -421 ق.) پيشگام مورخان مسلمان در پرداختنبه فلسفه انتقادى تاريخ است. مسكويه، با اينكه آغازگر اين راه و در ابتداى آن بوده، باروشنبينى و خودآگاهى قابل تحسينى به اين مقوله پرداخته و زوايايى كه وى بدان اشارهنموده، همه آنچه را كه ديگران طى چند قرن بدان راه يافتند، در بردارد؛ با اين تفاوت كه،آنچه را كه مسكويه به اجمال و اشاره برگزار كرده، برخى از اخلاف وى، مانندابنخلدون در مقدمه «العبر»107 شمسالدين سخاوى در «الاعلان بالتوبيخ لمن ذمّ اهلالتاريخ»، محيىالدين كافيجى در «المختصر فى علم التاريخ» و آملى در «نفايس الفنون»به شكل مبسوطترى مطرح نمودهاند.108

طرح و بررسى ديدگاههاى تاريخنگارانِ تاريخنگر مسلمان از حوصله اين مقال خارجاست و در اين باره به همين اشاره اكتفا مىكنيم.

د) هندوشاه و فلسفه تاريخ

هندوشاه نيز همچون نوع تاريخنگاران و تاريخنگران (فيلسوفان تاريخ) مسلمان، بهبرخى از مقولات فلسفه انتقادى تاريخ پرداخته است. ويژگى هندوشاه اين است كه اويكى از سه مورخ مسلمان و از نظر توالى زمانى، دومين مورخى است كه با گزيدن عنوانى گويا براى تأليف خويش ـ تجارب السلف ـ و هم با بر شمردن فوايد علم تاريخ درمقدمه كتابش، حال و هواى فلسفه تاريخ را در اثر خود به شكلى بارز برجسته ساختهاست.

هندوشاه براى علم تاريخ پنج فايده بر مىشمارد كه عبارتند از:

1.     كسب تجربه ازسرگذشت ديگران بدون نياز به پرداخت هزينه؛ چرا كه گذشتگان هزينه آن راپرداختهاند؛ 2

2.     . كسب ملكه صبر و بردبارى در برابر مشكلات و ناملايمات از طريقآگاهى بر زير و بمهاى زندگى مردمان به ويژه با ملاحظه اينكه، چه بسيار بزرگان وتوانگرانى كه به خوارى و ضعف مبتلا گرديدهاند؛

3.     حفظ روحيه نشاط و اميد به آيندهبهتر و دور نمودن يأس از خود از طريق مطالعه حكاياتى كه گوياى فراهم شدن گشايش ووسعت در پى شدت و محنت است؛ 4

4.     . فراهم شدن اسباب تفرج و تفريح و بسط روحي از طريق مطالعه حوادث عجيب و نادر؛ 5

5.     . فارغ شدن از غمها و غصههاى ناشى ازناكاميها در زندگى از طريق اشتغال ذهن به حوادث گذشتگان.109

چنانكه قبلاً نيز اشاره شد، فلسفه انتقادى تاريخ موضوعات و ابعاد مختلفى را درارتباط با علم تاريخ مورد بررسى قرار مىدهد؛ در اين ميان، بىترديد مهمترين آنها كه بافلسفه وجودى اين علم در ارتباط است و قرآن كريم نيز بر روى اين كاركرد مطالعاتتاريخى تكيه دارد، مسأله سودمندى تاريخ است. لذا در منابع تاريخى مسلمانان، عمدتاًبه همين موضوع پرداخته شده و گاه تصريح شده است كه طرح اين مسأله جهت پاسخ بهكسانى است كه علم تاريخ را كمارزش مىشمارند و از آن روى مىگردانند.110 البته،مسأله سودمندى تاريخ، به ويژه فايده نخست آن كه در عبارت هندوشاه گذشت، خودمبتنى بر مسأله ديگر فلسفه انتقادى تاريخ، يعنى تكرارپذيرى حوادث و تجارب تاريخي است،111 چنانكه برخى مورخان مسلمان نيز به صراحت اين مسأله را بيان نمودهاند.112

موضوعات ديگرى نيز در ارتباط با فلسفه انتقادى تاريخ در منابع اسلامى مطرحگرديده است كه اين مقال را مجال آن نيست.113

8. منابع هندوشاه در تأليف تجارب السلف

يادآورى مىشود كه اين بحث را مرحوم اقبال و به نوعى دكتر توفيق سبحانى نيز مطرحنمودهاند؛ ليكن نظر به اهميت آن در ارتباط با اين نوشتار ما نيز به طرح آن مىپردازيم.

چنانكه در بحث «ارزش تاريخى تجارب السلف» يادآور شديم، نظر به دوره حياتهندوشاه (حدود 650 تا 730 ق) و از طرفى، با توجه به دوران تاريخى مورد بررسىهندوشاه در تجارب السلف كه با انقراض خلافت عباسى به سال 656 ق پايان مىيابد،به ناچار هندوشاه در تأليف اين اثر متكى به آثار پيشين بوده است. اينكه هندوشاه از چهمنابعى استفاده نموده، خوشبختانه پاسخ اين سؤال را تا حدودى خود هندوشاه مىدهد.وى در مقدمه كتابش مىنويسد: «اين كتاب را كه موسومست بتجارب السلف در علمتواريخ، جمع كرده آمد و اكثر آن از كتاب منية الفضلاء فى تواريخ الخلفاء و الوزراء ازمصنفات مرتضى سعيد ملك المحققين صفى الحق و الملّة و الدين محمد بن علي العلوى الطقطقى رحمه اللَّه تعالى... نقل كرده شد114

مؤلف در ادامه عبارت فوق به نحوه و ميزان نقل مطالب از «منية الفضلا» پرداخته،مىنويسد: «بشرط آنكه هر چه در آن كتاب [ـ منية الفضلا ـ ]موجودست، درين نسخه[ ـتجارب السف ـ ]هم موجود باشد، مع الزوايد الملتقطة من غيره [با اضافاتى كه از ديگرمنابع جمعآورى شده است].»115 بنابراين، تجارب السلف اقتباسى است از «منيةالفضلا».

گفتنى است كه «منية الفضلا» تاكنون به دست نيامده و احتمالاً، نسخه منحصر بهفردى از اين اثر موجود بوده كه در دسترس هندوشاه قرار داشته و پس از او از ميان رفتهاست؛ ليكن كتاب ديگرى از مؤلف «منية الفضلا» به نام «الفخرى فى الاداب السلطانيه والدول اسلاميه» در دست است كه با مقايسه آن با مندرجات «تجارب السلف» به عنوانترجمهاى اقتباسى از «منية الفضلا» مىتوان اطمينان يافت كه، به جز بخش نخست، ايناثر (الفخرى) معادل «منية الفضلا» است؛ لذا برخى پژوهشگران، به طور احتمال،منيةالفضلا را تحريرى ديگر از كتاب الفخرى با اندكى تصرف به زياده و نقصان توسطخود مؤلف دانستهاند.116 به هر حال، قرابت و مشابهت ميان الفخرى و تجارب السلف بهحدى است كه اين موضوع زمينه و انگيزه مقابله متن تجارب السلف با الفخرى را فراهمنموده است.

در مورد اينكه ديگر منابع هندوشاه در تجارب السلف چه بوده، پاسخ اين سؤال رانيز مىتوان با مراجعه به سراسر متن تجارب السلف، تا حدزيادى به دست آورد؛ چرا كههندوشاه، گرچه معتهد نشده است كه هر جا مطلبى بر متن «منية الفضلا» مىافزايد، منبع آن را ذكر كند، با اين وجود، معمولاً در مواردى كه مطلبى از غير منية الفضلا آورده منبعآن را نيز ذكر كرده است.

در اين زمينه، پيش از همه مرحوم اقبال با مراجعه به متن تجارب السلف و البته نه بهصورت استقصاى كامل، مواردى از ديگر منابع مورد استفاده هندوشاه را برشمردهاست.117 پس از مرحوم اقبال، دكتر توفيق سبحانى در چاپ سومى كه از تجارب السلفبه عمل آمده، تحت عنوان «فهرست اسامى كتب و رسالات» اين كار را تكميل نمودهاست. وى در اين ارتباط، اسامى 35 منبع را فهرست كرده است.118

چنان چه بخواهيم به طور تقريب، حجم، مطالب افزوده شده توسط هندوشاه بر متناصلى، يعنى منيةالفضلا را به دست آوريم، مىتوان بخش دوم «الفخرى» را با «تجاربالسلف» مقايسه كرد. در اين رابطه بايد يادآور شويم كه، اين بخش از الفخرى كه از نظرموضوع تقريباً موازى «تجارب السلف» است،119 مشتمل بر 268 صفحه و هر صفحه باگنجايش 24 سطر و هر سطر، صرفنظر از حروف عطف، معمولا مشتمل بر 13 كلمهاملايى120 به زبان عربى است.

اما تجارب السلف، در نسخه خطى هرات، مشتمل بر 323 صفحه121 و هر صفحه مشتمل بر 27 سطر و هر سطر، صرفنظر از حروف عطف، مشتمل بر حدود 13 كلمهاست.

گفتنى است كه در بسيارى موارد، يك كلمه املايى عربى با بيش از يك كلمه املايىفارسى برابرى مىكند. از سوى ديگر، صفحات تجاربالسلف پرتر است، به اين معنىكه، در اكثر قريب به اتفاق صفحات آن، همه 27 سطر آن پر و مكتوب است، در حالى كهدر متن الفخرى معدودى از صفحات پيدا مىشود كه همه سطرهاى آن پر و مكتوبباشد.

. وضعيت تصحيح و تعليقه و چاپ و نشر

با توجه به انحصار نسخ خطى تجاربالسلف به ايران، قهراً چاپ و نشر اين كتاب نيزمنحصر به ايران است. از سوى ديگر، طبع و نشر اين منبع در ايران نيز پيشينه زيادىندارد؛ چرا كه، به گفته مرحوم اقبال، اين كتاب «در ميان فضلاى سابق ايران... اشتهارىنداشته و تا آنجا كه نگارنده تفحص كردم، كس به آن كتاب و مؤلف آن در هيچ جا ظاهراًاشارهاى نكرده است. فقط... اول بار حضرت علامه مفضال، آقاى قزوينى ـ دام افضاله [متوفاى 1368 ق ]اين كتاب را با مختصر اشارهاى در مقدمه جلد اول جهانگشا به عامهاهل فضل معرفى كردهاند122 البته حاجى خليفه ـ متوفاى 1068 ق ـ در كشف الظنون،تجارب السلف و مؤلف آن را معرفى نموده است؛123 ليكن، يا مرحوم اقبال بر اين مورداطلاع نيافته و يا اينكه آن معرفى به دليل بعد زمانى نمىتواند دليل بر وجود منبع مزبوردر زمان مرحوم اقبال باشد.

متاسفانه، كارهايى كه در زمينه چاپ و نشر تجارب السلف صورت گرفته نيزوضعيت مطلوبى ندارد. نخستين چاپ اين منبع توسط مرحوم اقبال و به سال 1313 ش.با مقدمهاى در چهارده صفحه انجام گرفته است؛ ليكن اين چاپ، به رغم انجام پارهاي اصلاحات در رابطه با متن كتاب توسط مرحوم اقبال، داراى دو اشكال عمده است؛نخست اينكه مرحوم اقبال تنها به سه مورد از نسخههاى خطى غير اصيل، يعنى نسخمربوط به اواخر قرن سيزدهم ـ مربوط به سالهاى: 1277، 1280 و 1298 ق ـ دسترسىداشته كه به اقرار خود وى «اين سه نسخه بسيار مغلوط و سقيم است و اتفاقاً مثل ايناست كه هر سه از روى يك نسخه استنساخ شده باشند...».124 بر اين اساس، ايشان بهتنها نسخه اصلى، يعنى نسخه سال 846 ق.، معروف به نسخه هرات، دسترسى نداشتهاست.

دوم اينكه، مرحوم اقبال به اعتراف خودش، به علت ضيق مجال، فرصت آن را نيافته تا ميان تجارب السلف و الفخرى ـ به عنوان مهمترين منبع هندوشاه در نگارش تجاربالسلف ـ مقابله كاملى صورت دهد و موارد اختلاف آن دو را متعرض شود.125 با اينوجود، سعى و تلاش مرحوم اقبال قابل تقدير و ستودنى است. وى در حد وسع خودجهت تصحيح متن كوشيده و طى مقدمهاى مشتمل بر چهارده صفحه به معرفى اين منبعو بيان اهميت تاريخى و ادبى و برخى از ديگر ويژگىهاى آن پرداخته و غبار غربت وگمنامى را از چهره اين كتاب و مؤلف آن زدوده و سنگ بناى پژوهش و تحقيق بيشترپيرامون اين منبع و مؤلف آن را نهاده است.

دومين چاپ «تجارب السلف» توسط كتابخانه طهورى و به سال 1344 ش صورتگرفته كه بىكم و كاست همان چاپ مرحوم اقبال است، كه البته با كسب اجازه از ورثهمرحوم اقبال، اين چاپ انجام گرفته است.

چاپ سوم اين منبع نيز توسط كتابخانه طهورى و به سال 1357 صورت گرفته كه دراين چاپ نيز در رابطه با متن تجارب السلف هيچگونه تغيير و تصحيحى انجام نشده وتنها توسط دكتر توفيق سبحانى، مجموعهاى از فهرستها ـ «فهرست آيات»، «احاديث وامثال و عبارات»، «فهرست اشعار عربى»، «فهرست مصراعهاى عربى»، «فهرست ابيات و مصراعهاى فارسى»، «فهرست اسامى اشخاص و قبايل»، «فهرست اعلام جغرافيايى»،«فهرست اسامى كتب و رسالات» و سرانجام «فرهنگ پارهاى از لغات» مشتمل بر لغات مشكل متن و ترجمه آنها ـ تهيه گرديده و به كتاب ضميمه شده است.

چهارمين و تا آنجا كه بنده جستجو كردم، آخرين چاپ تجارب السلف، در اصفهان،به سال 1361 ش توسط نشر نفايس مخطوطات اصفهان، به اهتمام سيد حسن روضاتىو با مقدمه سيد محمد على روضاتى ـ در دوازده صفحه ـ انجام شده است. حسن اينچاپ اين است كه مربوط به نسخه مادر، يعنى نسخه هرات يا نسخه صارم الدولهمىباشد. ليكن در رابطه با تصحيح و مقابله آن با «الفخرى» و ديگر منابع، هيچگونه اقدامى صورت نگرفته، بلكه همان نسخه خطى به صورت افست چاپ شده است.

اقدام ديگرى كه در اين چاپ صورت گرفته اين است كه، آقاى سيدمحمدعلىروضاتى در جهت معرفى هندوشاه و فرزندش ـ محمد شمس منشى ـ و ابنطقطقى،مؤلف «منية الفضلا»، مجموعهاى از مقالات محققان و متن برخى كتب تراجم را بىكم وكاست و طى شصت صفحه زيرا كس گرفته، به همراه فهرستى از نام و مشخصاتصاحبان نوشتههاى مزبور، در پى متن تجارب السلف آورده است.

مهمترين كارى كه در رابطه با تجارب السلف در قالب «حواشى و تعليقات» صورتگرفته، كارى است كه توسط مرحوم حسن قاضى طباطبايى تحت عنوان «تعليقات وحواشى بر تجارب السلف» به انجام رسيده و به سال 1351 ش. توسط انتشاراتدانشكده ادبيات و علوم انسانى تبريز چاپ شده است. حجم تعليقات و حواشى، به جزمقدمه و فهرستهاى آخر آن، 354 صفحه است كه با متن تجارب السلف چاپ مرحوماقبال كه مشتمل بر 360 صفحه است، تقريباً برابر است.

آقاى قاضى، همانطور كه خود در مقدمه «تعليقات و حواشى...» اظهار داشته، درمقام مقابله متن تجارب السلف با «تواريخ مهم» بر آمده تا «موارد اشتباه مؤلف... [وموارد] صحيح از سقيم پيدا گردد126 در اين راستا، وى «6 سال مدام متحمل زحمت»گشته و به بيش از صد و پنجاه منبع تاريخى، ادبى، معاجم و تراجم از قديم و جديدمراجعه نموده،127 كه قطعاً هندوشاه به بسيارى از آنها هرگز مراجعه نكرده است.

آنچه از تعليقات و حواشى آقاى قاضى برمىآيد اين است كه، وى در اين اقدام خودسه هدف را تعقيب نموده است‌:

 


[1]   حبیب السیر ،تالیف خواند  میر، چاپ لکنهو 1857 ، صص1 الی 7.

[2]   منتخب التواریخ (ظفر نامه) شرف  الدین علی یزدی ، چاپ سنگی  ،  مطبعه لکنهو ، هندوستان، سنه 1868م،ص1.

[3]   همان ،صص1تا4.

[4]  همان  صص 5تا8.

[5]   شرف  الدین  علی یزدی : ظفر نامه ،تهیه و  تنظیم عصام  الدین  اورونبایوف ، اداره انتشارات شوروی سوسیالیستی اربکستان 1972،ص  6.

[6]   سعید  نفیسی ، تاریخ  نظم و  نثر  در  ایران ، کتابفروشی فروغی ،1344، ج. دو، ص 775

[7]   غیاث  الدین  همام  الدین ،  حبیب  السیر فی اخبار البشر، محمد  دبیر  سیاقی، انتشارات خیام،  تهران  1353،ص17.

 

 

 

[1] « زندگینامه شرف الدین  علی یزدی »،  جلد دوم  ظفر نامه  علی  یزدی تصحیح عبدالحسین  نوایی و سعید میر محمد  صادق،ناشر کتابخامه مجلس، تاریخ  چاپ،1387

[2]   پیروز مجتهد زاده استاد دانشنکده  تربیت مدرس دانشگاه  تهران ، اپیزود  چهارم، شماره 6 ابانماه 1389.

[3]  وکپیدیا دانش نامه  آزاد  گوگل


 

پانوشت های  این  مقاله

1. قرآن كريم

2. نهجالبلاغه

3. آئينه وند، صادق؛ علم تاريخ در اسلام؛ چ اول؛ [بىجا]: وزارت ارشاد اسلامى،1360.

4. آزاد ارمكى، تقى؛ جامعهشناسى ابن خلدون؛ [بىجا]: تبيان، 1376.

5. ابن اثير، عز الدين على بن محمد شيبانى؛ الكامل فى التاريخ؛ بيروت: دار صادر،1385 ق . 1965 م.

6. ابن خلدون، عبدالرحمن؛ مقدمه ابن خلدون؛ چ اول؛ بيروت: دارالكتب العلمية،1413 ق . 1993 م

7. ابن طقطقى، محمد بن على بن طباطبا؛ الفخرى فى الاداب السلطانيه و الدول اسلامية؛ چاول؛ الاسلاميه؟ قم: شريف رضوى، 1414 ق . 1372 ش.

8. ابن الفُوَطى، كمال الدين عبدالرزاق؛ الحوادث الجامعة و التجارت النافعة فى المائدهالسابعة؛ بيروت: دارالفكر الحديث، 1407 ق . 1987 م.

9. اقبال، عباس؛ تاريخ مغول؛ چ ششم؛ تهران: امير كبير، 1365.

10. بهار، محمد تقى؛ سبكشناسى؛ چ هشتم؛ تهران: اميركبير، 1357.

11. بيات، عزيز اللَّه؛ شناسايى منابع و مآخذ تاريخ ايران؛ چ اول؛ تهران: امير كبير، 1377.

12. تربيت، محمد على؛ دانشمندان آذربايجان؛ به كوشش غلامرضا طباطبايى مجد،تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، [بىتا].

13. تربيت، محمد على؛ دانشمندان آذربايجان؛ چ اول؛ تهران: مطبعه مجلس، 1314.

14. چلپى، مصطفى بن عبداللَّه القسطنى الملاّ كاتب؛ كشف الظنون عن اسامى الكتب والفنون؛ بيروت: دارالفكر، 1402ق . 1982 م.

15. حسنى، على اكبر؛ تاريخ تحليلى و سياسى اسلام؛ چ اول؛ تهران: دفتر نشر فرهنگاسلامى، 1373.

16. حموى، ياقوت، معجم البلدان؛ بيروت: دارصار، 1979 م.

17. خيرى، سيد محمود؛ اسلام در چهارده قرن؛ چ سوم، تهران: نويد، 1362.

18. دائرة المعارف الاسلامية (برگردان از روى متن انگليسى و فرانسوى)؛ مترجمان:احمد السنتناوى، ابراهيم زكى خورشيد، عبدالحسين يونسى؛ [بىجا]: دارالفكر، 1933م.

19. دائرة المعارف بزرگ اسلامى؛ به اهتمام سيد كاظم موسوى بجنوردى؛ چ دوم؛ تهران:مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامى، 1370.

20. دائرة المعارف فارسى؛ به سرپرستى غلامحسين مصاحب؛ چ اول؛ تهران: شركتسهامى كتابهاى جيبى، 1365.

21. داعى الاسلام، سيد محمد على لاريجانى؛ فرهنگ نظّام؛ چ دوم؛ [بىجا]: دانش،1364.

22. دورانت، ويليام جيمز؛ لذات فلسفه؛ ترجمه عباس زرياب؛ چ يازدهم؛ تهران: علمىو فرهنگى، 1377.

23. ردهد، برايان؛ از افلاطون تا ناتو؛ ترجمه مرتضى كافى و اكبر افسرى؛ چ سوم؛تهران: آگه، 1377.

24. روزنتال، فرانتس؛ تاريخ تاريخ نگارى در اسلام؛ ترجمه اسداللَّه آزاد؛ چ دوم؛ مشهد:آستان قدس رضوى، 1366.

25. زرين كوب، عبدالحسين؛ تاريخ در ترازو؛ چ دوم؛ تهران: امير كبير، 1362.

26. سيوطى، جلال الدين؛ الشمارخ فى علم التاريخ؛ تحقيق محمد بن ابراهيم شيبانى؛كويت: الدار السلفية، 1399ق.

27. شهرستانى، ابوالفتح محمد بن عبدالكريم؛ الملل و النحل؛ چ اول؛ بيروت: مؤسسةناصر الثقافد،1981 م.

28. صاحبى نخجوانى، هندوشاه بن سنجر بن عبداللَّه؛ تجارب السلف؛ به اهتمام عباساقبال؛ چ دوم؛ تهران: كتابخانه طهورى، 1344.

29. صاحبى نخجوانى، هندوشاه بن سنجر بن عبداللَّه؛ تجارب السلف؛ با مقدمه وملحقات سيد محمد على روضاتى و به اهتمام سيد حسن روضاتى؛ اصفهان: نفايسمخطوطات اصفهان، (چاپ عكسى)، 1402 ق . 1361ش.

30. صاحبى نخجوانى، هندوشاه بن سنجر بن عبداللَّه؛ تجارب السلف؛ به اهتمام توفيقسبحانى؛ چ سوم؛ تهران: كتابخانه طهورى، 1357.

31. صاحبى نخجوانى، هندوشاه بن سنجر بن عبداللَّه؛ تجارب السلف؛ به اهتمامغلامحسين بيگدلى؛ تهران: مركز نشر دانشگاهى، 1361.

32. صفا، ذبيح اللَّه؛ تاريخ ادبيات ايران؛ تلخيص محمد ترابى؛ چ دهم؛ تهران: بديهه،1374.

33. طبرى، محمد بن جرير؛ تاريخ الامم و الملوك؛ چ پنجم؛ بيروت: مؤسسة الاعلمى،1409 ق. 1989 م.

34. عزاوى، محامى عباس؛ التعريف بالمؤرخين فى عهد مغول و التركمان؛ بغداد: شركةالتجارة و الطباعة، 1351.

35. عقيقى بخشايشى، عبدالرحيم؛ مفاخر آذربايجان؛ چ اول تبريز: نشر آذربايجان،1375.

36. قاضى طباطبايى، حسن؛ تعليقات و حواشى بر تجارب السلف؛ تبريز: دانشكده ادبياتو علوم انسانى، 1351.

37. كار، اى. اچ. تاريخ چيست؟ ترجمه حسن كامشاد؛ [بىجا] خوارزمى، 2536 .1356 ش.

38. كحّاله، عمر رضا؛ معجم المؤمنين؛ چ اول؛ بيروت: مؤسسة الرساله، 1414 ق .1993 م.

39ـ مسكويه رازى، ابوعلى؛ تجارب الامم؛ چ اول؛ به تحقيق ابوالقاسم امامى؛ تهران:سروش، 1366.

40. مطهرى، مرتضى؛ جامعه و تاريخ؛ قم: صدرا، [بىتا].

41. معين، محمد؛ فرهنگ فارسى (متوسط)؛ چ پنجم؛ تهران: اميركبير، 1362.

42. مقدسى، محمد بن طاهر؛ البدأ و التاريخ؛ قاهره: مكتبة الثّقافة الاسلامية، [بىتا].

43. المنجد فى الاعلام؛ [مؤلف مشخصى ندارد]؛ چ بيست و يكم؛ بيروت: دارالمشرق،1973 م.

44. نخجوانى، محمد بن هندوشاه؛ صحاح الفرس؛ به اهتمام عبدالعلى طاعتى؛ چ دوم؛تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 2535 . 1355 ش.

45. والش، دبليو. اچ مقدمهاى بر فلسفه تاريخ؛ ترجمه ضياالدين علايى طباطبايى؛ چ اول؛تهران: امير كبير، 1363.


1. دانشجوى دوره دكتراى تاريخ.

2. ابن الفوطى، عبدالرزاق، مجمع الاداب فى معجم الالقاب، تحقيق دكتر مصطفى جواد، ج 3، ص 437، ش2521؛ هندوشاه، صحاح العجم، به اهتمام دكتر غلامحسين بيگدلى، ص 5؛ هندوشاه، تجارب السلف، تصحيحو اهتمام عباس اقبال، ص 1.

3. حموى، ياقوت، معجم البلدان، ج 4، ص 497؛ تجارب السلف، همان، ص 16.

4. داعىالاسلام [لاريجانى] سيدمحمدعلى، فرهنگ نظّام، ج 5، ص 6 و نيز ر.ك: صحاح العجم، همان، ص 6.

5. تجارب السلف، همان، مقدمه، ص ه¨.

6. كاتب چلبى (حاجى خليفه) مصطفى، كشف الظنون عن اسامى الكتب الفنون، ج 1 ص 344.

7. همان، ج 2، ص 1074. و نيز ر.ك: صحاج العجم، همان، ص 5.

8. كحّاله عمو رضا، معجم المؤلفين، ج 13، ص 155.

9. تجارب السلف، همان ص 347؛ بيات عزيزالله، شناسايى منابع و مآخذ تاريخ ايران، ص 228.

10. تجارب السلف، همان ص 200، 325، 347.

11. كحّاله، همان، ج 13، ص 155؛ حاجى خليفه، همان، ج 1، ص 344، ج 2، ص 1074.

12. ابن الفوطى، همان، ج 3، ص 437، 438.

13. بر روى صفحه اول نسخه اصلى «تجارب السلف» بعمنى نسخه هرات كه به تاريخ 846 ه¨ ق استنتاخ شده باخطى همانند خط متن و پيش از عنوان كتاب، در مقام معرفى مؤلف چنين آمده است: «تصنيف المولى الاعظمالنحرير... هندوشاه ابن المرحوم الامير السعيد، بدرالدين سنجر...». شاهد سخن توصيف پدر هندوشاه به وصف«امير» است. (ر.ك: تجارب السلف، به اهتمام سيد حسن روضاتى و با مقدمه و ملحقات محمد على روضاتى،نشر نفايس مخطوطات اصفهان.) گفتنى است كه اين عبارت كه احتمالاً بر روى نسخه پيش از نسخه هرات نيزوجود داشته، در نسخه چاپ، مرحوم اقبال نيامده است.

14. مصاحب، غلامحسين، دائرة المعارف، ج 2، بخش دوم، ص 3298.

15. ابن الفوطى، همان ج 3، ص 437، 438.

16. تجارب السلف، به اهتمام عباس اقبال، ص 346.

17. همان، ص د، ه¨ و ص 346.

18. همان، ص 1، ج 30.

19. همان، ص د.

20. بيات، همان، ص 149؛ تجارب السلف؛ همان، ص د، ه¨ ؛ جوينى، المنجد فى الاعلام.

21. تجارب السلف، همان، ص ه¨ و 301.

22. همان، ص 16، 346.

23. در نسخه منتشره از سوى «نشر نفايس مخطوطات اصفهان» ـ ص 4 ـ ، «ملك اسلام» آمده است.

24. در نسخه نفايس مخطوطات اصفهان ـ ص 4 ـ ، «اقتداره» آمده است.

25. در نسخه نفايس مخطوطات اصفهان، «المخلصين» آمده است.

26. تجارب السلف، به اهتمام عباس اقبال، ص 3.

27. همان، به اهتمام سيدحسن روضاتى و مقدمه سيدمحمدعلى روضاتى، ص 15 (مقدمه روضاتى)، ص 267(متن).

28. ابن الطقطقى، محمدبن على، الفخرى فى الاداب السلطانيه و الدول الاسلامية، ص 8.

29. عزاوى، عباس، التعريف بالمورخين، ج 1، ص 133.

30. اقبال، عباس، تاريخ مغول، ص 379، 391 و 392.

31. هوار، «ابن طقطقى»، دائرة المعارف الاسلاميه، ج 1، ص 217.

32. اقبال، همان، ص 399، 400؛ فرهنگ فارسى، محمدمعين، بخش اعلام، ج 5، «سلغريان».

33. ك. و. تسترشتين، «زنگى»، دائرةالمعارف الاسلاميه، ج 10، ص 439ـ437؛ معين، همان، «زنگى».

34. ت. و. هيگ، «سلغريه»»، دائرة المعارف الاسلاميه، ج 12، ص 101.

35. سجادى، صادق، «آل زنگى»، دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج 2، ص 7، زير نظر كاظم موسوى بجنودى؛معين، محمد، همان، ج 5، «زنگى».

36. «لر كوچك» ناحيه خرمآباد و بروجرد را شامل مىشد و «لُر بزرگ» مشتمل بر كهكيلويه و بويراحمد و چهارمحال و بختيارى بود. (معين، محمد، همان، ج 6، «لُر».)

37. تجارب السلف، به اهتمام عباس اقبال، ص 1ـ3.

38. تجارب السلف، به اهتمام سيدحسن روضاتى، ص 267.

39. همان، ص 15 (مقدمه).

40. مرحوم اقبال «سنه اربع و عشرين و سبعمائه» ضبط كرده است. (همان، به اهتمام اقبال، ص 301).

41. معين، محمد، همان، ج 6، «لُر».

42. بيات، همان، ص 228؛ تربيت، محمدعلى، دانشمندان آذربايجان، ص 399؛ عقيقى بخشايشى، عبدالرحيم،مفاخر آذربايجان، ج 3، ص 1581؛ تجارب السلف، به اهتمام اقبال، ص الف؛ صفا، ذبيح اللَّه، تاريخ ادبياتايران، ج2، ص 236.

43. المنجد، اعلام، جوينى؛ بيات، همان، ص 149؛ خيرى، سيدمحمود، اسلام در چهارده قرن، ص 191.

44. تجارب السلف، به اهتمام اقبال، ص 2.

45. كحالة، همان، ج 13، ص 155.

46. تا آنجا كه بنده جستجو كردم، ظاهراً در ايران نسخهاى از اين كتاب وجود ندارد. احتمالاً، كحالة دركتابخانههاى مصر به نسخهاى از آن دست يافته است.

47. حاجى خليفه، همان، ج 2، ص 1074؛ صحاح العجم يا تخفة العشاق، به اهتمام غلامحسين بيگدلى، ص13؛ تجارب السلف، به اهتمام سيدحسن روضاتى، ص 15 (مقدمه محقق).

48. هندوشاه، صحاح العجم، همان، ص 8 (پيشگفتار محقق)؛ محمد بن هندوشاه نخجوانى، صحاح الفرس، بهاهتمام دكتر عبدالعلى طاعتى، ص 20، 21، 22، 23، 25، 26، 27، 28 و... (چنانكه ملاحظه مىشود در اكثرصفحات اين فرهنگ و گاه چند مورد در يك صفحه، به شعر هندوشاه استشهاد شده است.)

49. ابن الفوطى، همان، ج 3، ص 438.

50. داعى الاسلام، همان، ج 5، ص 6. و نيز ر.ك: هندوشاه، صحاح العجم، همان، ص 6 (پيشگفتار محقق).

51. تجارب السلف، به اهتمام اقبال، ص ى (مقدمه)؛ تربيت، همان، ص 572؛ عقيقى بخشايشى، همان، ج 3،ص 1582.

52. هندوشاه، صحاح العجم، همان، ص 11 (پيشگفتار محقق).

53. محمدبن هندوشاه، همان، ص 14 (ديباچه مؤلف).

54. هندوشاه، همان، ص 11، 12 (پيشگفتار محقق).

55ـ اقبال، همان، ص 325 و 335 و 336..

56. تجارب السلف، همان، ص ى (مقدمه اقبال)؛ تربيت، همان، ص 572.

57. صحاح العجم، همان، صفحه «اول» از ديباچه مؤلف.

58. حاجى خليفه، همان، ج 1، ص 344، ج 2، ص 1074.

59. صحاح الفرس، همان، ص 1ـ3.

60. اقبال، همان، ص 350.

61. ابن الفوطى، همان، ج 3، ص 437ـ438.

62. تجارب السلف، همان، ص الف.

63. همان، به اهتمام سيدحسن روضاتى، ص 5، 6 (مقدمه محقق).

64. عقيقى بخشايشى، همان، ج 3، ص 1581.

65. تربيت، همان، ص 571.

66. صحاح العجم، همان، ص 5.

67. تعليقات و حواشى بر تجارب السلف، ص هفت و هشت.

68. صفا، همان، ج 2، ص 236.

69. بهار، محمدتقى، سبكشناسى، ج 3، ص 179.

70ـ ر.ك: مطهرى، مرتضى، جامعه و تاريخ، ص 58 ـ 60؛ حسنى، على اكبر، تاريخ تحليلى و سياسى اسلام، ص1ـ32.

71. تجارب السلف، به اهتمام اقبال، ص 3.

72. همان، ص هفت و هشت.

73. تجارب السلف، به اهتمام سبحانى، ص 369.

74. عزاوى، همان، ج 1، ص 132 ـ 133.

75. قاضى طباطبايى، همان، ص هشت و نه.

76. تجارب السلف، به اهتمام اقبال، ص يا، يب.

77. زرين كوب، عبدالحسين، تاريخ در ترازو، ص 112، 123، 128.

78. تجارب السلف، به اهتمام روضاتى، ص 5 (مقدمه محقق).

79. زرين كوب، همان، ص 123.

80. تجارب السلف، به اهتمام اقبال، ص 8، 9، 33، 34.

81. ابن طقطقى، همان، ص 72.

82. همان، ص 73.

83. تجارب السلف، همان، ص 8، 9.

84. همان، ص 4ـ43.

85. ابن طقطقى، همان، ص 86 ـ 87.

86. هندوشاه، همان، ص 11.

87. همان، ص 3.

88. همان، ص 52.

89. ابن طقطقى، همان، ص 103.

90. هندوشاه، همان، ص 67.

91. همان، ص 57.

92. همان، ص 58ـ85.

93. همان، ص 71، 79.

94. همان، ص 79.

95. ابن طقطقى، همان، ص 103، 104.

96. هندوشاه، همان، ص 3.

97. قاضى طباطبايى، همان، ص نه.

98. جهت توضيح بيشتر رجوع كنيد به: والش، دبليو. اچ، مقدمهاى بر فلسفه تاريخ، ترجمه ضياءالدين علامهطباطبايى، ص 16ـ 30.

99. همان، ص 133؛ زرين كوب، همان، ص 198.

100. زرين كوب، همان، ص 199.

101. ويل دورانت، لذات فلسفه، ترجمه عباس زرياب، ص 240، 241؛ زرين كوب، همان، ص 199، 200؛ والش،همان، ص 133؛ كلمن جانت «آوگوستينوس قديس»: از افلاطون تا ناتو، به اهتمام برايان ردهد، ترجمه مرتضىكاخى و اكبر افسرى، ص 84 ـ 82.

102. زرين كوب، همان، ص 199؛ كار، اى.اچ. تاريخ چيست؟، ترجمه دكتر حسن كامشاد، ص 93.

103. ر.ك: قرآن كريم، ذيل ماده «عبر»؛ سوره مباركه قدر؛ سوره مباركه دخان: 4، 5؛ نهجالبلاغه، خطبههاى: 106،161، 182، 183، 192؛ نامههاى: 28، 31، 49؛ قصار 78؛ شهرستانى، محمدبن عبدالكريم، الملل و النحل، ص 21، 28، 36.

104. مقدسى، مطهر بن طاهر، البدأ و التاريخ، ج 1، ص 13.

105. در مورد ابن خلدون نيز اختلاف است كه آيا وى در رابطه با آنچه در مقدمه «العبر»، معروف به مقدمه ابنخلدون، آورده، يك جامعهشناس است يا يك فيلسوف تاريخ و يا هم جامعهشناس است و هم فيلسوف تاريخ.(ر.ك: آزاد ارمكى، تقى، جامعهشناسى ابن خلدون، ص 42، 56، 75، 91ـ92، 208).

106. طبرى، محمدبن جرير؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 1، ص 21، 22؛ شيبانى (ابن اثير)، عز الدين، على بنمحمد، الكامل فى التاريخ، ج 1، ص 16.

107. گرچه ابن خلدون در زمينه فلسفه نظرى تاريخ ـ از ديد كسانى كه وى را فيلسوف تاريخ دانستهاند ـ به مرحلهنظريهپردازى رسيده، ولى ابو على مسكويه به اين مرتبه نرسيده و هم از اين رو، وى را به عنوان مورخى كه بهفلسفه نظرى تاريخ پرداخته، نمىشناسيم. با اين وجود، عبارات مسكويه از اشاراتى در زمينه فلسفه نظرى تاريخنيز خالى نيست. (ر.ك: مسكويه رازى، ابوعلى، تجارب الامم، به تحقيق دكتر ابوالقاسم امامى، ج 1، ص 30 ـمقدمه مصحح و ص 1 ـ متن مؤلف ـ).

108. ر.ك: روزنتال، فرانتس، تاريخ تاريخنگارى در اسلام، ترجمه دكتر اسداللَّه آزاد، ص 52، 53.

109. تجارب السلف، به اهتمام اقبال، ص 2، 3.

110. ابن اثير، همان، ج 1، ص 6.

111. كار، همان، ص 92، 93، 95.

112. مسكويه، همان، ج 1، ص 1، 2؛ ابن اثير، همان، ج 1، ص 7؛ جلال الدين سيوطى، الشماريخ فى علم التاريخ،ص 10.

113. جهت مطالعه بيشتر در اين زمينه رجوع شود به: آئينهوند، صادق، علم تاريخ در اسلام، ص 33 ـ 37؛عبدالرحمن بن خلدون، مقدمه، ص 4، 8، 29، 27؛ روزنتال، همان، ص 54 ـ 55، 74، 76؛ زرين كوب، همان، ص68 ـ 71؛ ابن اثير، همان، ج 1، ص 2 و ص 6ـ8؛ مسكويه، همان، ص 2.

114. هندوشاه، همان، ص 3.

115. هندوشاه، همان، ص 3.

116. همان، ص ج (مقدمه اقبال)؛ همان، به اهتمام روضاتى، ص 7 (مقدمه سيدمحمدعلى روضاتى).

117. هندوشاه، همان، به اهتمام اقبال، ص ى، يا.

118. همان، به اهتمام سبحانى، ص 445 ـ 446.

119. جز در مورد خلاصهاى از زندگانى پيامبر(صلى الله عليه) مشتمل بر 6 صفحه كه در آغاز تجارب السلف آمده است؛ولى بنا به تصريح هندوشاه، اين بخش از مطالب در منية الفضلا نبوده و او خود بر آن افزوده است. (ر.ك:تجارب السلف، همان، ص 4).

120. منظور از «كلمه املايى» مجموعه هجاهايى است كه متصل به هم نوشته مىشود، هر چند از نظر صرفى ونحوى، چه بسا مركب از دو يا سه كلمه باشد؛ مانند «أعطنى» كه مشتمل بر يك فعل امر ـ أعط ـ يك نون وقايه ـ نـ و يك ياى متكلّم ـ ى ـ مىباشد.

121. نسخه چاپ مرحوم اقبال مشتمل بر 360 صفحه قطع وزيرى است و هر صفحه مشتمل بر 23 سطر مىباشد.

122. همان، به اهتمام اقبال، ص يج.

123. حاجى خليفه، همان، ج 1، ص 344.

124. هندوشاه، همان، ص يد.

125. همان، ص ى.

126. قاضى طباطبايى، همان، ص نه.

127. همان، ص 373، 374.

128. همان، ص هشت و

 

نخست، ذكر پارهاى توضيحات اضافى و فشرده در رابطه با موارد قابل توجهى ازحوادث مهم تاريخى مندرج در متن تجارب السلف.

دوم، مستندسازى موارد فوق با منابع ديگر با ذكر شماره جلد و صفحه به منظورپىگيرى تفصيل مطلب در منابع مزبور، از سوى خوانندگان.

سوم، اشاره به برخى اشتباهات تاريخى كه هندوشاه مرتكب شده و يا توسط نسخهبرداران به تجاربالسلف راه يافته و يا اينكه مغلوط بودن نسخ منابعى كه موردهندوشاه استفاده كرده، زمينه ورود آن اغلاط به تجاربالسلف گرديده است.

نكتهاى كه در تعليقات و حواشى آقاى قاضى رخ مىنمايد، اين است كه وى در صددمقابله «تجارب السلف» با «الفخرى» كه تقريباً معادل «منية الفضلا» ـ عمدهترين منبعهندوشاه ـ است، بر نيامده و تنها به طور پراكنده و شايد بتوان گفت به ندرت، از تاريخ«الفخرى» هم ياد نموده و آن در خصوص مواردى است كه مطلبى در الفخرى بوده كهمؤلف تجارب السلف از آوردن آن غفلت ورزيده و يا اينكه اساساً در «منية الفضلا» ـ برخلاف الفخرى ـ وجود نداشته و آقاى قاضى مناسب ديده كه آن مطلب را بياورد.

اينكه چرا مرحوم قاضى بسيار كم از «الفخرى» ياد كرده، به نظر مىرسد دليل اين امراين نكته بوده كه، يكى از اهداف آقاى قاضى چنانكه گذشت، آوردن توضيحات اضافىو نيز راهنمايى خوانندگان تجارب السلف جهت پىگيرى تفصيل مطالب در ديگر منابعبوده، و از آنجا كه كتاب «الفخرى» خود مختصرتر از تجارب السلف مىباشد، كمترزمينه براى مطرح كردن الفخرى پيش آمده است.

همانگونه كه از توضيحات فوق بر مىآيد و آقاى قاضى نيز خود بدين نكته توجهداشته، حال و هوا و محتواى «تعليقات و حواشى» مىطلبد كه متن «تجارب السلف» دربالاى صفحه قرار گيرد و اين حواشى و تعليقات در ذيل صفحه آورده شود. آقاى قاضىتصريح مىكند كه در صدد بوده تا حواشى و تعليقات را همراه متن[1]


 

[1]   مقاله  فوق  (هندو شاه  و  تجارب السلف)توسط محمد دشتی ار تارنمای تاریخ نشریات  ایران برداشته شده  است.

 

 

 

قبلی

 

 


بالا
 
بازگشت