مهرالدین مشید

 

اصول ها و ارزش ها را نباید عرصۀ مانور های سیاسی و شخصی قرار داد

 

حرف بر سر اصول و اصولیت و پاسداری و حفاظت از آنان حرف تازه یی نیست؛ زیرا این ارزش ها از سرآغاز حیات انسان پیدا شده اند و همگام با زنده گی انسان، تقویت یافته و رشد نموده و بالنده گردیده اند. هرچند در مورد اصول و اصول گرایی اختلاف نظر ها وجود دارد. خدا پرستان اصول ها را فطری تلقی کرده و آنها را همزاد انسان تلقی می نمایند؛ اما دانشمندانی مانند مونتسکو اصول ها را قرار داد های اجتماعی می داند که بر اساس ضرورت میان افراد جامعه به گونۀ قرار دادی بوجود آمده اند. از نظر دوم اصول ها در جامعه دایمی و ابدی نبوده و نظر به اقتضای زمان تغییر می کنند. هرچند خداپرستان هم به تمامی اصول ها نگاۀ تغییر ناپذیر نداشته و معتقد اند که شماری اصول ها را روند زمان تغییر می دهد؛ اما آنچه مسلم است، این که هر دو نظر چه بر اصل پاسداری از فطرت و چه بر اصل قرار داد های اجتماعی باشند، به نحوی به اصول های موضوعه پایبند بوده و عدول از آنها جامعه را به رکود و انحطاط می کشاند. مارکسیسم که اصول ها را برخاسته از سیستم، روابط و مناسبات تولیدی می داند و ارزش ها و اصول های معنوی در جامعه را برتافته از شیوۀ اقتصادی حاکم می داند. از این رو اصول ها و ارزش های جامعۀ برده داری منحصر به نظام برده داری و به همین گونه ارزش ها و اصول های جامعۀ فیودالی، سرمایه داری، سوسیالیزم و کمونیسم هر کدام منحصر به نظام های حاکم فیودالی، سرمایه داری، سوسیالیسم و کمونیسم هستند؛ اما مارکس و مارکسیست ها که به انقلاب تحولی باور داشتند و هرچند مخالف ابدی بودن اصول ها  هستند و آنها را زنجیری برای جلوگیری از تسریع تکامل جامعه تلقی می کنند و اما باز هم پیش از رسیدن جامعه به قوام سیاسی برای گذار جدید، پاسداری از اصول ها را برای جلوگیری از هم پاشیده گی منحط جامعه لازمی می دانستند.

از گفته های بالا پیدا است که اصول ها بحیث ارزش های  قابل اعتبار نسبی در هر جامعه یی قابل احترام هستند. اصول ها در یک جامعه در واقع تمامی ارزش های سیاسی، حقوقی، اخلاقی و مدنی را احاطه می کنند که تمامی روابط فردی را با حکومت و روابط حکومت را با فرد و روابط فرد را اجتماع تنظیم می کند. با تفاوت این که قوانین و مقرراتی که روابط فرد را حکومت تنظیم می کند، تبعیت از آنها جبری است؛ زیرا این ها شامل قرار داد های کلان میان مردم ودولت هستند و حدود و ثغور مسؤولیت افراد در برابر حکومت و وظایف حکومت در برابر افراد را مشخص می کنند که بیشتر شامل حقوقی و سیاسی هستند. دراین اصول و ارزش های اخلاقی در جامعه جایگاۀ والایی داردند که با ایجاد انگیزههای نیرومند معنوی مسؤولیت های فردی را در پیوند به مسایل حقوقی و سیاسی سمت و سو داده و به مثابۀ محرک قوی نقس تعیین کننده را در بهتر برقراری روابط فردی و اجتماعی  و حتا تامین روابط افراد با حکومت دارد. از همین رو تقویت مسؤولیت پذیری های فردی در دایرۀ ارزش های اخلاق اسلامی نیاز بازرس بیرونی و ضرورت پولیس را در جامعه منتفی می سازد؛ زیرا بیداری وجدان اخلاقی مسؤولیت فردی را بصورت خودانگیخته در انسان بوجود می آورد و او خود را بصورت طبیعی  در برابر امر و نهی درونی می بیند تا بدون هرگونه پیشداوری خوب را تایید و بد را مردود بشمارد. *

به هرمیزانی که  بیداری وجدان اجتماعی نقویت یابد، به همان اندازه از دشواری مکلفیت دولت در برابر مردم کاسته می شود و حتا نیاز بازرسی در جامعه به طرف صفر تقرب پیدا می کند. این در صورتی ممکن است که اصولیت پذیری بحیث ارزش جایگاۀ واقعی اش را در جامعه پیدا کند. و اصولیت بحیث اصلی قبول شده قربانی سازش ها و معادلات سیاسی نشود. بیرابطه نخواهد بود که بگویم،

از اصول گرایی و اصولیت غزیزان پررویی شگفت زده شده ام که اصول ها و بنیاد های قانون را با داس های کند درو کرده و پشتاره و پشتاره برباد می کنند و بازدهی آن را پس از به شاخی  باد کردن با  بی پروایی تمام  بدون آن که خمی بر ابروی شان پیدا شود ، با کجاوه های فریب و تقلب به دریا می ریزند؛  اما با رویکردی دیگر پاسداری از اصول و مقررات را سپری برای پنهان نگهداشتن زد و بند های  مضحک سیاسی خویش گردانیده و از آن بحیث ابزار قانونی  بر ضد نزدیک ترین دوستان شان استفاده کرد و از آن سود می جویند.

حیرت آورتر این که در یک جا اصول ها را چنان نادیده می گیرند که حتا بهای کمتر از" شلغم خوردن" بر آن قایل اند و اما در جای دیگر، آنهم در برابر نزدیک ترین دوستان چنان اصولی برخورد می کنند که گردن  های آنان را  با کارد "کند" اصولیت می برند و بدون در نظرداشت خاطرات و پیوند های نزدیک گذشته، اولین سیلی اصول را بر روی آنان وار می کنند و اولین و آخرین چوگان اصول را بر سیمای نرم یاران در موجی از لبخند زهر آلود وارد می کنند.

در حالی که این گونه اصول گرایی در اسلام حرام است و این اصولیت در مکتب سیاست های حامیان "ماکیاولی"  می گنجد که سیاست نزد شان حیثیت حیوان "تانژیرو" به مثابۀ یک سکه در دو روی را دارد که در یک روی شیر و در سیمای دگر روباه ظاهر می شوند . آنگاه که دریدن و بیرحمی و قساوت و قانون شکنی مطرح باشد، شیر اند و خون آشام تر از "وامپیر" ظاهر می گردند و اما آنگاه که فریب، خدعه، مکر و دو رویی مطرح باشد، در  سیمای روباه آشکار می شوند. من باور دارم که به یقین ماکیاول هم مخالف چنین اصول گرایی مقطعی بود. به باور او دنیان بستر برخورد بخت و نیروی انسان است . وی سیاست را بیرون از حوزۀ اخلاق تلقی می کرد و مدعی بود که سیاست قوانین خاص خود را دارد. *

بنا براین من به شدت با این اصول گرایی مخالف هستم و از آن متنفرو سخت منزجر هستم. به آن عزیزان متاسف و متالم ام که با آن که می دانند، کار غلطی انجام می دهند و حتا می دانند که با اتخاذ تصاممی نادرست قرار وجدانی خود را هم از دست می دهند؛ اما بازهم با پر رویی تمام  در بستر اصولیت به مانور می پردازند  و اصولیت را ابزاری برای رسیدن به اهداف قومی و شخصی خود قرار داده اند. شاید از نظر این عزیزان اصولیت معنای به نرخ روز نان خوردن را داشته باشد که هر از گاهی می توان، نقاب های مختلف بر روی خود کشید و از رنگارنگی آن بهره گرفت؛ اما در محوری دیگر چنان با اصول پایبندی نشان می دهند که حتا برای حفظ اصول ها از خودداری آدم در بهشت از دانۀ ممنوعه هم محافظه کار تر هستند. درست زمانی وفاداری به  این اصولیت در رویکرد های شان آشکار می شود که سیلی اصولیت را بجای نه گفتن بر روی یاران حواله کنند... در حالی که اصول ها اصول اند و دوستان هم دوستان. هرگاه شخصی به اصول ها پایبندی برگشت ناپذیر داشته باشند و در برابر پذیرش اصول ها جز به موازین و معیار های آنها نیاندیشند. در این صورت بجا  است که دوستان را هم با سیلی اصول نوازش داد و اما برعکس این دوستان در جغرافیای دوستی و دشمنی پا در گل مانده و رمز دوستی ها و دشمنی ها ناشناخته  باقی می مانند. در حالیکه با دشمن چنان باید کرد که هر از گاهی که با او دوست شوی، نه تنها از دشمنی های گذشته در برابر دوستی های جدید خجل نگردی؛ بلکه تمامی پل های دوستی بر رویت باز باشند؛بنا بر این در دشمنی چنان آشتی ناپذیر عمل نکن که در هنگام بازگشت، تمامی پل های دوستی بر رویت بسته شوند. به همین گونه در دوستی ها محتاط باش تا مبادا روزی دشمن شوی و پل عبور به سوی دوستی های دوباره چالش آفرین گردد و در برابر دوستی های گذشته شگفت زده نشوی.

به تعبیری دیگر دوستی ها و دشمنی ها  هم اصولی دارند که باید به آنها ها باور داشت؛ زیرا دشمنی ها و دوستی ها دارای اصول معین و مشخص اند که رعایت آنها چه در هنگام دوستی ها و چه در هنگام دشمنی ها امری حتمی به شمار می روند. به عبارتی دیگر در دوستی ها چنان پایدار باش که مورد استهزای دشمنانت قرار نگیری و در دشمنی ها هم چنان پایدار باش که دوستانت بر تو نخندند. در هر دو حالت باید نقاط عقب نشینی  را از پیش تعیین کنی تا در موقع ضرورت تمایل به دشمنی و دوستی برایت آسیب نرسد و نه مورد تمسخر دوستانت و نه مورد استهزای دشمنانت قرار بگیری. ... آخر کلام این که با آشتی ناپذیر دشمنانت چنان باش که فردا نه چند لحظه بعد با او دوست خواهی شد و با دوستانت چنان کن که گویی یک لحظه بعد با او به دشمن آشتی ناپذیر خواهی گردید. پس برای آنکه انسان دچار پرادکس نشود و در ورطۀ ابهام غرق نگردد؛ بجا خواهد بود که به اصول ها و ارزش ها یکسان باور داشت و هیچ گاهی اصول ها را قربانی بازی های سیاسی نکرد و هم از سیلی اصول بر روی دوستان احتراز نمود . یاهو

 

 

 


بالا
 
بازگشت