عابد

 

 

نظم روز

یکی افسون، یکی مجنون، یکی درعیش، جمعی درخون

جهان مهدِ همین نیرنگ، محال زیستن زغم بدون

یکی با زور، یکی با زر، یکی با خشم زند خنجر

زمان در بر کشد سفله، همین کارِ جهان دون

یکی عاطل، یکی باطل، یکی از عقل شده زایل

غواص غرق است درین ورطه، گهر پیدا کجا اکنون

یکی خندان، یکی لرزان، یکی تشویش به قرص نان

اگر(کاف ) رفت و (غین) آمد، به نیمِ روز زند شبخون

یکی ناظر، یکی باجگیر، یکی اصرار که است قاهر

که هر دو روی زیک سکه، چسان گویم چنین مکنون

یکی با پوُف، یکی با چوُف، یکی با مکر نموده لوُف

فقط روشنگری گردد، علاج این چنین طاعون

یکی با علم، یکی با فهم، کنند روشن قلیل و کم

وگرنه این جهان (عابد)، تباه از دست این قانون

 

ج (عابد) ۲۰ سپتمبر سال ۲۰۱۴- هالند

 

من و تو

یا ساقی به میخانه، یا ساکن به بت خانه

هرکه است پی مطلب، هم عاقل و فرزانه

در شهر شما جویم، اسرار حقیقت را

در زعم یگان ظاهر، شاید که چو دیوانه

دریا نادیده پایم، از موزه چرا بیرون؟

اثبات و دلیل خواهم، در ذات هر افسانه

من دوش ز رهٔ مسجد، تا کعبهٔ دل با پای

فرش ره نمودم اشک، تا منزل جانانه

من عافیت آن دهر، با حور و تمام عیش

کرده ام گرو امروز، با نقدِ دو پیمانه

میکنند مرا تکفیر، منکران عقل و هوش

بی مشعلِ علم و فهم، ظلمت پذیر است لانه

من (عابد) مستانه، با دلیل سخن گویم

میزنم به رسم روز، زلف مطلبم شانه

 

ج (عابد) ۱۸ سپتمبر سال ۲۰۱۴- هالند

 

سخن

با شکوهِ موج دل، رنگین می سازم سخن

از شرار و شوق دل، زنگین می سازم سخن

اشکِ الفت می چکانم، تصویر درد می کشم

با هجومِ آهٔ دل، سنگین می سازم سخن

گرنشست بر دل سخن، گویی ز دل برخاست او

با صدای دردِ دل، آذین می سازم سخن

نیست سنگین این سخن، تا اوج معنی است سیال

با نمایِ حال دل، شاهین می سازم سخن

در زمین خاره می پاشم، گلی مطلب به ناز

با غم و اندوهِ دل، داغین می سازم سخن

گرچه شیرین است سخن، ناچار(عابد) اختتام

معذورم دارید که من، غمگین می سازم سخن

 

ج (عابد) ۲۷ سپتمبر سال ۲۰۱۴- هالند

 

تصویر امروز 

عزم نامشهود

تفکر ناجور و نامتوازن

صغارت ذهن در رشدِ بی انتها

فهم ناصیقل و درشت

همچو اوصاف

از شبنم شب توقع سیلاب میکند

ولی موعد و مقطعهِ خاص نیاز دارد

بلی! امروز مساعد تر از روز های قبل می باشد

هالهٔ غم دامن می گسترد

لحظه از تخمهٔ پوج پرخاش آبستن میشود

و زمان نوزاد تعلق می آورد

از آن سوی سده

لذا فردای ما، در مجاورتِ قصر حباب اخذ موقع میکند

همیش شفق کالبُد شب را می شکافد

یعنی از بطن ظلمت ممتد شب زاده میشود

آیا از لابلای این همه تناقضات؟

نوزادِ حماسه آفرین را انتظار باید داشت؟

بلی ! بدون تردید

زیرا در ختم جهشِ ویرانگر و پر مخاطره، موانع محو و زمین هموار می گردد

زوایایی نامرئی قابل دید میشوند

 

ج (عابد) ۱۵ سپتمبر سال ۲۰۱۴- هالند

 

ناموس

در قاموس انسانیت

از یک قسمتِ وجود خودت

کام گرفتن، یعنی نقطه گذاشتن بر ادامهٔ اخلاق اجتماعی بشر نخواهد بود؟

آیا ارضای یک لخظه !

تزلزل اخلاق

پایان انسانیت

رویش بربریت

وغیره ، وغیره ................ را القأ نمی کند؟

آیا میشود به همچو خودت اشرف المخلوقات خطاب کرد؟

حال سوال دیگرم چنین است.

آن نتیجهٔ القأ نامنحوس را چه باید صدا کرد؟

اولاد و یا هم نواسه.

در مورد همچو عمل دشنامی که حق مطلب را ادا سازد، پیدا نمیشود

 

ج (عابد) ۲۲ سپتمبر سال ۲۰۱۴-هالند

 

 

 

¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨

 

آغاز بی پایان

طعمهِ توپ عدو خانهِ من

سقف نیلگون خدا چتر شده

حال به عریانی یی من در شب تار

غم و اندوه ای فزون ستر شده

چون خدا رنجیده    یاکه خوب خوابیده

این چنین بیغوری   در جهان نا دیده

حال درین شهر فقط شیخ و فقی بیدار است

مکر و تزویر اوشان، بر همه گان آشکار است

***

این به فتوای کدام اهل خرد ؟

در قتال دیگران داشت حضور

تا به فردوس برین عرض وجود

از شطِ خونِ غریبان عبور

عقل و وجدان مرده    عطوفت تیر خورده

اندرین عصرعلوم     خواب غفلت برده

حال درین شهر فقط تنقید من آزار است

جهت تنطیم امور، اصل بقا پیکار است

 

ج (عابد) ۲۱ جولای ۲۰۱۴- هالند

 

مرثیه غور

ای خون آشام ترین عاصی یی عصر !

بکدام مذهب و آئین تو باور داری ؟

کافر و گبر کجا مثل خودت خون ریز است

این شرارت که بر همنوع خود میداری

امر حق نیست که تو خون هزاره ریزی

یعنی بر ابلس وقت، سر فرو می آری

دستی اخوت بده، هستی یقیناً انسان

نیست شایسته بتو، قلب کسی آزاری

مردم غور و تو، مخلوق یک خالق اید

تو به فرمان کی ها بر رخشان تیر باری

نیست جز لعنت افزون نثار تو شود

داند (عابد) که بر شیطنت ها ابزاری

 

ج (عابد) ۲۶ جولای -۲۰۱۴ –هالند

 

یک راهِ نوین

یک راهِ نوین باید، زین خانه بدان خانه

با شوقِ حضور ریزیم، پیمانه به پیمانه

بی مخمصهِ روزگار، معنی به حیات بخشیم

ارعاب نکنند هرگز، دیوانه ز دیوانه

مخروبه متعفین است، ازکثرتِ خونِ قوم

شیرازه درید پیوند، از خانه و کاشانه

از فیضِ شقاوت ها، از خامه شرر ریزد

درفکر عدم کوشند، یکدانه به یکدانه

اوراق همه ایام، رنگین به خون است افسوس

افزون شده تعدادش، افسانه چو افسانه

بی شرمی قد افراشته، حیّا بکفی یغما

دشنام رکیک گویند، جانانه به جانانه

درحسرتِ روز پار، از دیده گوهر ریزیم

تا نیمه شب ها بودیم، میخانه به میخانه

بگذار سر خود (عابد)، برزانو تفکر کن

باید که بیرون باید، رندانه کزین خانه

 

ج (عابد) ۷ اگست ۲۰۱۴- هالند

 

 


بالا
 
بازگشت