دبير

 

چرانميشود؟

گرمُلك ديگران شده آباد،ازماچرانميشود

زيست دارنددرعدل وداد،ازماچرانميشود

فكنده اندحلقه ى اسارت وبنده گى بدور

رهاازدست ظالم وشياد، ازماچرانميشود

دولتمدارپاك وباسواددرتلاش رفاه ملت اند

دورزحاكم وقاضى بيسواد،ازماچرانميشود

زيست با همى درآرامش وامن وآسايش

برحذرزهرگونه شروفساد،ازماچرانميشود

نه تيكه داردين ،نه سياست باز،حقه باز

داراى طرح وپلان واتحاد،ازماچرانميشود

شهروندودوراز تبعيض ،متساوى الحقوق

دورازتفاوت قوم وهم نژاد،ازماچرانميشود

دولت دلسوزملت وملت حامى دولت است

فكروشعورى چنين ايجاد،ازماچرانميشود

زنده گى درفضاى صلح،دوستى وبرادرى

دورازكشتاروقتل وانتحار،ازماچرانميشود

رشوه واختلاس ،سوءاستفاده ها ازمقام

رفته ازميان زآباءواجداد،ازماچرانميشود

دبير، نميشود،نميشودوتاكى وچندنميشود

گرمُلك ديگران شده آباد، ازماچرانميشود؟

 

دبيرهرات باستان ١٣٩٣

 

 

مپرس

ازرشوه وفسادوزراندوزى دولت افغان مپرس

ازخوردوكلان همه اندغرق تابه دندان مپرس

هرسوبنگرى بوديكسرقانون شكنى واخاذى

ازرئيس ووزيرووكيل هيچ نبودپرسان مپرس

مال واموال بيت المال پندارى كه رفته به غارت

ازناپرسانى دولت ملك گشته چوزندان مپرس

اينهمه ظلم آباد وبلندمنزل اراكين بلند پايه

هويدا زجوروبيداداين گروه زورمندان مپرس

فرهنگ چوروچپاول گشته رواج زكرسى ومقام

دست بدست در سرقفلى برملا وعيان مپرس

پوست اين ملت كندندزيرعناوين جهاد وتكبير

گرگ صفتان ميكنندبازى نقش شبان مپرس

واى براين دولت ، پيشواورهبران اسلامى ما

كه خوداندبانى اينهمه شروفسادزمان مپرس

دبير، ازكى وكى ها تاكى وچند شكوه كنيم

عمرمادرگله گذشت، كس نخوردتكان مپرس

 

دبيرهرات باستان ١٣٩٣

 

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

 

تاكى ؟

مهاجرو دورازوطن به مُلك بيگانه تاكى

وطن درچنگال اين گرگان ديوانه تاكى

سوزيم وهمى سازيم به مُلك هاى مردم

اينقدر رنج ،جوروجفاى اين زمانه تاكى

دلى هريك تپدپى ده وقريه زادوبوم خود

گِردجهان سرگردان پى آب ودانه تاكى

هرسوبنگريم اضطراب است،اضطراب

اززنده گى خوردن شلاق وتازيانه تاكى

گداي اين شهرشده برماميرونقل مجلس 

نيابيم يك رهبرى دلسوزو فرزانه تاكى

خانه ناامن،شهروروستا دربيم انتحارى

زند مشت نادان شبيخون شبانه تاكى

زدست ظالمان،به صدهاناله، آه وفرياد

غصب وچوروچباول زمين وخانه تاكى

چرا اين چوكى ومقام هاخواروذليل شد

به زيرپاى هرجاهل وناشى روانه تاكى

بنام كفرواسلام باعمامه ودستاروتكبير

به قاپنددارونداراين مُلك  رندانه تاكى

دبير ،چرااين سيه روزى هاآمددرپيش

بدست و پاى فتاده زنجيروزولانه تاكى

 

دبير٢٠١٤هالند

 

 

تحير !

وطن دارم ، مگر درمُلك خود بى وطنم

زيربارفقروتهيدستى سوخت جان وتنم

زين ناامنى وبدامنى دارونداربربادفنا

گل اميد بخكشكيده يكسرزسرووسمنم

ساليان سال به تمناى بهبودى وبهروزى

صبروطاقت طاق تركيداستخوان ازبدنم

جمع زصبح تاشام سرگردان وسردرگُم

آرامش و آسايش رفته ز هريك هموطنم

"چراغ آسياب خموش،آسياب درگردش"

چمن موجود، ولى رنگ وبورفته ازچمنم

زكاروان ترقى وتعالى مانده بس دوروعقب

سيرتغيرو تحول گران درگردش در وطنم

خوابيده سرگنج مدام العمربرهنه وگرسنه

آب ودانه مشكل وناياب گشته چودُرعدنم

دبير، چه سيرو مسيريست كه ميپيماييم

مگربرلوح تقدير نبشته چنين از روز ازلم؟

  

دبير، هرات باستان ١٣٩٣

 

 

پرستش

اى هموطن بيا دگرشخصيت پرستى نكنيم

خويشتن رابرناكاسان آله وابزاردستى نكنيم

ترقى وپيشرف وطن فكردگر،ديد دگرميطلبد

بهرعمران اين مُلك ويرانه هرگزسُستى نكنيم

تاكى دنبال هرناكس روان بى چون  وچرا 

چوانسان بيانديشم،قوم وقوم پرستى نكنيم

افكارناقص زاده فكركوتاه انديشان است

شكاراينان وياقبول هردنائت وپستى نكنيم

ياكه برسازوطبل خصم شودرقص وسماع

فخرنياكان زودفراموش وكمبودهستى نكنيم

تاچندروان عارى زتفكربه بيراهه وكژ راهه

بخودآئيم ترك كوچه راستى ودرستى نكنيم

دبير،سالهاسرتعظيم به اينهمه پيشواورهبر

بخدادگرزهيچ ناكس بت وبت پرستى نكنيم

دبير٢٠١٤هالند

 

 

نميشه ؟؟؟

چرااين مُلك ووطن زودترآبادنميشه

زدست شرو فساد وهم اجنبى آزادنميشه

مگراز ازل سرنوشت ماچنين بوده؟

كه رنج ودردنصيب مادلهابيغم وشادنميشه

هرسوبنگرى بيكارى ياكه انتحارى

طنين اندازگوشها اين فرياد، فريادنميشه

زبالاتابه پايين مقام درفكرچوراست

ترحم وعاطفه پيدا، گرفته جلو بيداد نميشه

به هركنج وكنارش بودمخزن ومعدن

نه رهبرونه ملت بعمران كوهكن فرهادنميشه

نه عشق ونه شورِپيشرفت وتعالى

درسرومغزهاتاكى چنين شعورايجادنميشه

زمان اندرزمان ميگذرددرمعركه ودعوا

نه دوستى ونه صلح ،رفع كينه وعنادنميشه

همه درگفتار،نبينى عمل نيك وكردار

نه ازقضى ومفتى وپيشواعدل ودادنميشه

نسل ونسلهاسوخت برجهل وجهالت

مگراين جهالت بدورازنطفه واز زاد نميشه

دبير، نميشه ،نميشه وهرگزنميشه؟

خدايا تاكى وچنداين وطن زودترآبادنميشه

 

دبيرهرات باستان ١٣٩٣

 

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

دگر

هرروز درين مُلك رنج والم دگراست

شب درانتظاركه فردابازچه ماتم دگراست

هزاران داغ دارددل هرخوردوبزرگ

يك مصيبت تمام نه،بازبينى غم دگراست

سياست بازان هرروزرنگى برنگى

درپى كسب مقام،پيوسته پى چم دگراست

سرنوشت خورده رغم بدست ناپخته

گره درگره درپيش بسا پيچ وخم دگراست 

خُرده ماران گشته اژدها و افعى

بس خون مكيده ،كنون پى نعم دگراست

بس كه اينان شدندتهى زاحساس

دردل ودماغ جزشروفسادنه فهم دگراست

دبير ، زكدامين دردورنج شكوه كنيم

زينگونه ناهنجاريهابه صدهاقلم دگراست

 

دبير٢٠١٤هالند

 

 

درس

ازسى سال واندى بهرعبرت درس نگرفته ايم

بعد سال ها، مسيردرست درپيش پس نگرفته ايم

هنوزتداوم جنگ و معركه ، دربدرى و نفاق 

دست ازين شروفساد و كارهاى نحس نگرفته ايم

سالها زين تخريب وويرانى مُلك وكاشانه

جزرنج وماتم،به خوشى حتى يك نفس نگرفته ايم

پيوسته بنام رهبر،ولى پيرواجنبى وبيگانه

قاعدملى ودلسوزبرحال ملت هيج كس نگرفته ايم

ظالم وفاسدهرروزشودچاق تربرنگى دگرى

بهردستگيرى مظلوم ،دادخواه ودادرس نگرفته ايم

هنوزم كه هنوزاست روان درراه شروفساد

درره خيروثواب گوش به حرف يك كس نگرفته ايم

دبير،چه سازوبرگى است درين مُلك ووطن

كه نه ازخودوديگران بهرخيرهيچ درس نگرفته ايم

 

دبير٢٠١٤هالند

 

 

دلگيرم

ازدولت ودولتمداران اين وطن دلگيرم

زناكسان سرقدرت،ازين زاغ وزغن دلگيرم

به طول حيات خسته زدست ظالمان 

ظلم وستم رنگ،رنگ ،ازهمه مكرو فن دلگيرم

زملت مظلوم ودرهمه حال خموش

هم متفرق وجدا،نه آگاه زدردخودومن دلگيرم

فرق وتفرقه درين مُلك به اوج خود

ازجوروظلم بى انتها در حق مردوزن دلگيرم

بنام جهادومجاهدجستندچه بهره ها

زجوروجفاى مكرراينان هم برهموطن دلگيرم

نه عقل ونه تدبيرخود درزمام امور

برسازوطبل اجنبى مدام رقص وهم اتن دلگيرم

بااين ملت برهنه وپاوپيوسته پى نان

ازتجمل وخودنمايي ودسترخوان پهن دلگيرم

پيوسته بهرمقام ومنزلت جنگ وفساد

زنا امنى دوامدار سرتاسر اين ميهن دلگيرم

دبير،عمرپايان يافت واين غُصه هانه

بخدازين ناهنجاريهاتالب گورودركفن دلگيرم

 

دبير٢٠١٤هالند

 

 

 

 

واژگونى

وين دور وزمان، عصرديگراست

نه سازوبرگ زمانه بفكرديروزبرابراست

ديروزگذشت،كارونحوفكرديروزين

نه باقى ديگر آن شعاردهقان رنجبراست

سنت شكست وسياست  شددگر

نه ديگرآن هواوخيالات صنف كارگراست

وزگذشت روزگاروكسب تجارب زمان

نه چشم واميدبرپيشواومرشدو رهبراست

زفرط خودخواهى،تفرقه واختلاف

همچوپيامد ناگوارو اين پس منظراست

بااينهمه قربانى عظيم درين وطن

دستاوردكجا،سياست دگرچه هنراست

بدين تسلسل،ادعاوطرزانديشه وفكر

نتايج جزء خواب وخيال و يك نظر است

اهل سياست ماعارى زكمال ودرايتند

زين حلقه بجزكبروغروردگرچه خبر است

گوعالم ومنور،مدبر و يادانشمند

تپدازبهراتحادوتفاق،كه خوديك ظفراست

اين قماش سياست باز بى هنر

خودمايه تشتت وپراگنده گى ودردسراست

دبير،به حرف مُفت باورنتوان كرد

بجزضياع وقت دگر نه هم مثمر ثمراست

 

دبير٢٠٠٠هالند

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

چه ؟؟؟

جهادفرض،غصب چوكى و زمين چه ؟

سالهابرشانه ملت سواردگرهمين چه ؟

بهركسب مقام هنوزده هافرقه وتنظيم

نفاق، فرق وتفريق ربطى به، دين چه؟

وين مردم مظلوم،باسرنوشت نامعلوم

درگرومانده به مكروحيلهءآن واين چه؟

پندارى دين خدارفته به چوروغارت

مقصودديگر، بهانه اسلام برين چه؟

نبينى جزرنج واندوه ديگر دستاورد

جزشروفساد، مردم بادل غمين چه؟

كنون كه چشيدندلذت تخت ودربار

پُراز تقلا وتقلب وافكارشمرولعين چه؟

گربراى خداودين شده جهادوتكبير

سرمايه واعمارقصرهاى مرمرين چه؟

كنون ملت مانده سرگردان وحيران

ازبين همين هاانتخاب بدوبدترين چه؟

گويندكه جهادكرده،ناجى دين ووطن

بازچهل وچهاركشوردرين سرزمين چه؟

دبير،گراينان بهرخدمت باشندصادق

بهر قاپيدن ثروت ومقام دركمين چه؟

 

 

دبير٢٠١٤هالند

 

 

من و تو

ويرانى ودربدرى كه دروجود من وتوست

 آلام،درد ورنج ومشقت ازكمبودمن وتوست

چشم به انتظاركه ديگران برماچه كنند

وين پسمانى، فقرو فلاكت ازنبودمن وتوست

هركس وناكس كه كنون برماحكمرانى دارد

پى ناكسان روان،از درود وپدرود من وتوست

هرقدرسوختيم وساختيم ؛ ولى آگاه نشديم

كين همه شعله وشرربرپا، از دودمن و توست

كى شنوداينهمه دردو ماتم ،رنج و فراق ؟

كه سراپاسوزوناله نهفته درسرودمن وتوست

اهريمنان به تبانى كردندپيوسته نابودوخراب

دان آنچه شده ويران همه ياد وبودمن وتوست

كى كند آباد اينهه ويرانه و ناكجا آباد

هرچه تخريب شده، هست و بودمن وتوست

ماازكس زين ويرانى ودربدرى شكوه نكنيم

عامل همه مصيبت وغم،درحدوحدودمن وتوست

ماكه زهم گسسته ودوروجدا وهيچ مانشويم

 زكوتاه فكرى وقضاوت هاى زود من و توست

دشمن به تنهايي نزده تيشه برريشه ى ما

هرچه كرد،بهمدستى وتبانى وبودمن و توست

دبير،تاسردرگريبان ودرك اين معما نشود

طول عمرنه فراز،بلكه نشيب وفرودازمن وتوست

 

دبير٢٠١٤هالند

 

 

 

هديه به زنان وماداران گرانقدرووالامقام بمناسبت روز٨ مارچ روززن 

 

مادر !

 

مادراى كان پُرمهروومحبت وصفا

درذهن وقلب توهرگزنبُودجوروجفا

زجان دهى به فرزندهستى ووجود

دررگ وخون توجارى بود مهرووفا

بعدخالق توان گفت توهستى خدا

تن وجان دهى،كنى زنده گى عطا

همه شبها نخوابى وروزهابشتابى

كين طفلك نوزاد بيابد پرورش وبقا

فرزندكندعادت بدين لولو ولالايي تو

بجنبانى شب وروز وين گهواره بپا

بدين موجوددهى پيوسته زشيِروجود

بپرورانى مدام درآغوش پُرمهروصفا

نخستين معلم  و مربى و هم مرشد

درهرقدم ولحظه به فرزندچوقبله نما

سزاوارآنى كه فرزند اندر همه عمر

زندبوسه بدست وپاى وكندحمدوثنا

 

دبير٢٠١٤هالند

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

هموطن !

بيا جاى ساختمان، مغزخود آبادكنيم

زجهل ونادانى، تفرقه و شر آزادكنيم

خودباوروياور ،يارومددگارهم باشيم

باكردهءنيك دل خوردوبزرگ شادكنيم

ببريم ازسالوسى ،دروغ، مكرو فريب

دورى ازنفاق ، جوروظلم وبيدادكنيم

نمانيم پيوسته مظلوم،درزيريوغ ستم

همبسته قيام دربرابرجابروشيادكنيم

بنگريم دورجهان ازآبادى و پيشرفت

شرم بودكه ديگراز قوم و تباريادكنيم

سالهاشد ويران وناامن خانهءمن وتو 

دگروطن نه مورد صيد هرصيادكنيم

تاچندبسوزيم وبسازيم زين دردو الم

يازين رنج والم عمرهاناله وفريادكنيم

بازىهاى غربى و شرقى بياموخت بما 

كجامانده كه دگرباهم كينه وعنادكنيم

زپرتاب بمب وراكت وخمپاره چه سود؟

به جزهموطن خودكشته و نامرادكنيم

دبير،تاكه اين"آش باشدوهمين كاسه"

جزدربدرى،مُلك ووطن، خودبربادكنيم

 

دبير٢٠١٤هالند

 

 

ناله

گر از رنج واندوه ، درد وناله نويسم

ازكدامين درو ديواراين خانه نويسم

ديو جنگ نگذاشت هيچ  كجا آرام

ازرنج كدام يتيم ويتيم خانه نويسم

ازشكنج،آزارولت وكوب،ضرب وشتم

زكدام ظلم وستم،داغ وفانه نويسم

زدست جهالت ،زورگويي،جبروزور

ازكدام كرداروعمل وحشيانه نويسم

سالها ناامنى ، ويرانى و دربدرى 

زكدام دورو كنارمُلك ويرانه نويسم

آنقدردردو اندوه سراسرو بسياربُود

پايانى نه گرروزهاوهم شبانه نويسم

ازبس ديديم وحشت وبيم و هراس

زكدامين وحشت درين زمانه نويسم

دادووايلا هـيچگاه وهيچكس نشنيد

گر باعجزو تزرع مظلومانه نويسم

درين ملك نه چشم بينا،گوش شنوا

گر راست ودرست وعاقلانه نويسم

نه پيشواورهبر ونه منوربُودصادق

گرشرح سياستهاى رذيلانه نويسم

نه دولت شنود و نه هم رعيت جنبد

وگرصدهادفتروديوان ونامه نويسم

دبير،  قلم برگل و سُنبل نتوان زد

همش دردوالم،غم وغمنامه نويسم

 

دبير٢٠١٤هالند

 

 

 


بالا
 
بازگشت