مهرالدین مشید

 

دمی با نجم العرفا حیدری وجودی از پیش قافله داران عرفان اسلامی ،

در خرگاۀ سبز عشق و کوچه باغ غزل هایش

قسمت ششم

حیدری وجـــودی شاعر شوریده حال و عارفی وارسته ء معاصر

لحظه های سبز صدا که حاوی غزل های جناب وجودی است ، بیشتر سنگینی کلام، عمق معنا، پختگی تصاویر و ترکیب های بکر او را به نمایش گذاشته است.  محتویات این کتاب حاکی از تحول اندیشه و زبان او در مرز های غزل و بیان شعر است که با ارایۀ تصویر های تازه و رسا بازار بلورین غزل ها را بر روی خواننده گانش به ارمغان آورده است.

استاد وجودی در بهار غزل های این کتاب به گونۀ دیگری ظاهر می شود. او دیگر از رنگ رنگی ها رهایی یافته و پیمانه دار بادۀ بیرنگ عشق گردیده است و چنان برای نگهداری آن به مراقبت شاعرانه دل بسته است که در موجی از استغنا هرگز حاضر نیست تا دهان طلب را پیش هر کس و ناکس وا نماید؛ زیرا او چنان مست بادۀ بیرنگ عشق گردیده است که گویی در اوج توانگری و بی نیازی با فقر مادی دل بسته است و اما در مقام استغنای معنوی حتا از عقاب های بلند پروز باج می گیرد . در این باجگیری ها چنان از منیت تهی گردیده است که در عین تنگدستی ها خویش را در مقامی می یابد که هرگز حاضر نیست تا دست طلب را به سوی ناکسان ونامردان دراز کند. چنانکه می گوید:

پیمانه دار بادۀ بیرنگ عشق را --    در پیش کس دهان طلب وا نمی شود .

این بدان معنا نیست که گویا استاد وجودی به استغنای معنوی دست یافته و دشواری های ناشی از فقر کشندۀ مردم را به باد فراموشی سپرده است، هرگر نه . او همیشه در مورد زنده گی مردم اندیشیده و واقعیت های عینی جامعۀ خود را با گوشت و پوست لمس و احساس میکرد. او بدین گونه واقعیت های آشکار جامعۀ خود را در سروده هایش به نمایش گذاشته و بر آنانی انگشت انتقاد نهاده است که غرق عیاشی و فحاشی اند و از رنج مردم فارغ هستند . در این شعر : 

تو از سرمای بی مهری زمستان   -   چه میدانی که سرگرمی شرابی

یا در این شعر که کامرانی های مردان افتاده در فرش های زرین را به باد انتقاد گرفته است که در کاخ های به غارت برده شده تکیه زده اند و سرخوش از مستی شراب بی تفاوتی ها و بی دردی های هستند. به این بیت نگاه کنید .

به فرش راحتی در کامرانی     دو بالا مست از بوی شرابی

اما او باز هم موفق شده تا از در آزمون ها  بدر شود و با بازی های فرافگنانه  از دغدغه های روزگار به یاری عشق خویش را رهای ببخشد تا مبادا با از دست دادن نقد، نسیه را از دست بدهد. از این رو هرگز از کاروان عشق جدا نمی شود و دریچۀ دل خویش را بر روی مهرویان عالم نمی بندد؛ زیرا هراس از این دارد که تا مبادا شکار پائیزی خزان روزگار معنویت زدایانه شود . او تلاش مستمر کرده است که حتا از حسن پائیزی هم اندکی بهره مند شود تا در چاشتگاۀ بهار حسن دل انگیز آن از تماشای شگوفه تنان  و از جلوۀ زیبایی های فراتر از خورشید محروم نگردد . این بیت در شعر  "پائیز حسن" :

بهار بود و یکی چاشتگه شگوفه تنی     به جلوه یی که ندارد به آسمان خورشید

استاد وجودی گاهی چنان درگیر وسوسه های عاشقانه میگردد که غزل هایش "به زیر خیمۀ نیلوفری" می نماید که حتا بی تابی های شوردلانۀ خویش را در سیمای ضعف و لرزش های معشوق خود به تماشا میگیرد. گویی معشوق را به سان پری زده یی می یابد که در نهایت ضعف و ناتوانی به جای خود ایستاده است و دست و پایش گویی از شرم می لرزد.

این بیت در شعر "به زیر خیمۀ نیلوفری"

کنون که دیدمش از ضعف چون پری زده گان    ستاده بود به جا دست و پاش می لرزید

استاد وجودی به یاری این لرزش های معنا دار بالاخره فایق می آید تا در بستر اشعار دل انگیز "سالی در مدار نور" اندکی آرام بگیرد و وسوسه های پایان ناپذیرش در مدار های نورین غزل های کتاب یاد شده تلطیف شوند.

5 - سالی در مدار نور: با دو مقدمه یکی به قلم استاد باختری و دیگری به قلم لطیف ناظمی زیور چاپ یافته است.غزل های این کتاب از نگاۀ محتوا به دور یک محور دور می خورند و بازگو کنندۀ رمز و راز عرفانی بوده که بیانگر شور و جاذبه های عرفانی استاد وجودی است . او به گونه یی توانسته است تا شوری را که در آوان نوجوانی که سخت تهدیدش میکرد، در سایۀ  جاذبۀ این غزل ها به نوعی آرامش سرشار از غنای عرفانی مبدل نماید، به مقام تلطیف رسد و در میدان سکر و صحو و در شرب مدام کشف و شهود به نوعی آرامش کمتر بیرون غوغایی و بیستر درون غوغایی نایل آید . این بالنده گی ها بود که در سایۀ معرفت پویا ملقب به نجم العفایش گردانید . به این ترتیب روح آشفته و سودایی او را از نگرانی های رنگ رنگ به نوعی بی رنگی ها به مقام  تمکین رسانده است؛  اما این تمکین ایستایی نه، بلکه نوعی تحرک تازه است که استاد وجودی را به دنیای بی رنگی ها رهنمون کرده و به رنگ و رخ غزل هایش شفافیت بیشتر بخشیدند . او توانست تا با  این تمکین شاعرانه فصل تازه یی را در روح غرل هایش بدمد و در موجی دیگر و با آرایشی دیگر رخ بنمایند. این رخ نمایی های تازه در "سایۀ معرفت" گره محکم یافتند و در باغستان سروده های تازه اش پرشگوفاتر از گذشته به بار و برگ بنشینند. در این کتاب است که زنده گی، آزادی و عشق از لبالب غزل هایش موج میزنند و با ترک بنده گی از هوس برائت می خواهد تا مبادا در آستان بنده گی ها مزد بگیرش نماید. در این بیت :

زنده گی آزادی وعشق است و ترک بنده گی      ای هوس در آستان غیر مزدورم مکن

زیرا به باور استاد وجودی اصل زنده گی اختیار عشق ورزیدن و آزادی است و هرگاه این دو نعمت خداداد از آدمی گرفته شود . او دیگر از خود تهی شده و در این صورت تمامی مایه های بازگشت به خویشتن را نیز از دست میدهد. برای رهایی از خود بیگانگی ها و بازگشت به خویشتنی های آگاهانه و فعالانه فریاد برمیدارد که دل اگر یاری کند، انسان چنان دارای هنر های والا و انسانی است که هرگز در بند باقی نمانده و بصورت حتمی به مقام رستگاری نایل می آید . در این بیت:

اختیار عشق و آزادیست اصل بنده گی        دل اگر یاری کند  چندین هنر داریم ما

 

6 - سایۀ معرفتاین کتاب حاوی مثنوی ها، منقبت و سروده های خانقایی است که شامل غزل، حمد، نعت، مثنوی و تصنیف ها است که بیشتر در قالب غزل سروده شده اند . این کتاب

شامل یک سلسله غزل هایی است که سرشار از روح عرفانی بوده و شرب دمادم عشق و مراد را نثار عاشقان و سالکان راه مینماید . استاد وجودی توانسته است تا با عبور از کرانه های ناکرانمند شعر، زبان و بیان به آستانی دست یابد که پس از سوختن های پیهم در سرورده های عاشقانۀ مولانای روم و پختگی های کلام در اشعار بیدل راه به سروده های خانقایی پیدا کرد و دل نالان خویش را در شرب دمادم عشق سیال از لالهانی ها و گم گشتگی ها رهایی بخشید. مانند این بیت ها :

پرم بستی و پروایم نداری                   غمی دل بستگی هایم نداری

به زندانی قفس زارم فگندی                      دل و داغ تمنایم نداری

تو میدیدی چه ها دیدم زعشقت               به یاد از دیدنی هایم نداری

ندیدی چون مرا در صورت خویش          خبر از حسن معنایم نداری

به زاری حیدری با عشق میگفت             پرم بستی و پروایم نداری

اما بازهم استاد وجودی در سرایش این اشعار آنقدر در خود فرو نمی رود که زیبایی های طبعیت و لحظه های سبز بهاری را از یاد ببرد. تا مبادا با در خود فرورفتن انسان، جامعه و جهان را از یاد ببرد. از این رو است که به رنج های زنده گی و مردم متوجه شده و بر جنگ و نامردمی ها نفرین می فرستد و می گوید که ای کاش در روی جهان جنگ وجود نمیداشت، زیرا جنگ عامل تباهی و بربادی انسان و انسانیت است .  او نه تنها جنگ را مردود و محکوم می شمارد؛ بلکه شیشه گرانی را به باد انتقاد می گیرد که با سنگ تزویز نهادن در میان شیشۀ راستی ها و پاکی ها تشنج و بد امنی ها را دامن میزنند. این نگاۀ شاعر در لحظه های سبز بهار رونمایی می کنند:

لحظه های سبز بهار

ای کاش که در روی جهان جنگ نمی بود     در کارگۀ شیشه گران سنگ نمی بود

این رونمایی ها است که لحظه های سبز صدا بک باره در "صور سبز صدا" چهره می نمایانند .

.  

7 - صور سبز صدا : این کتاب نیز متشکل از غزل های جناب وجودی است که بیشتر در کابل سروده شده اند و بیانگر تحولات آشکار در زبان و شیوۀ بیان او است. تازه گی تصویر ها، در رقص های واژه های زیبا و شسته بیانگر این تازه گی ها است که پرداخت های بکر زبانی او را با جاذبه های عاشقانه به خواننده مینمایانند .

از همین رو  است که استاد باختری می گوید: حیدری وجودی پیرانه سر بار غزل ها را به دوش میکشد و شاید جناب باختری دریافته بود که بردن بار غزل های عاشقانه در هنگام پیری امری ساده نه؛ بلکه خیلی دشوار هم است؛ زیرا عشق در جوانی توفان زا و خیلی عاطفی و احساساتی است و اما عشق در آوان پیری اندکی به پختگی میرسد و با کاستن از جاذبه های جوانی در جاذبه های پختگی به قول مولانای روم : "معنی این زنده گی سه حرفی بیش تیست   خام بودم ، پخته گشتم سوختم" بی آنکه به قوام برسد، درد سوختن های دمادم بی تب و تاب تر می شود؛ هر چند عشق هنگام جوانی در زمان پیری ملا آور است و شور و جاذبه های عشق هنگام جوانی را نشاید تا در هنگام پیری به پیش کشید. عشق در هنگام جوانی میلی به سوی شوریده حالی جنون آسا و اما در هنگام پیری میل وفرط به سوی استواری و متانت دارد که بردن بار متانت دشوارتر از  کوله بار احساسات است. استاد وجودی در مرزی از شوریده حالی ها و استوار قدم برداری ها  یا به عبارت دیگر در درمرزی از عاطفه و احساسات و عقلانیت به کشف و شهودی نایل می آید که در موج دریای نگاۀ استثنایی گردش جشم سیاهی ناگاه او را به تاراج می برد و در دریای خروشان نگاه های او از خود بی خود میگردد. چنان بی تب و تاب میگردد که گویی مهتاب را در ابر ابریشمین به تماشا نشسته و در جاذبه های ناکرانمند سیاه چشمانی با تن پوشی سیاه در وادی حیرت فرو می رود . به این ترتیب "طور معرفت" را در "طلسم حیرت" به تماشا می نشیند . 

گردشی چشم سیاۀ تو خوشم می آید      موج دریای نگاۀ تو خوشم می آید

همچو مهتاب که بر ابر حریری بارد     تن و تن پوش سیاۀ تو خوشم می آید

استاد وجودی هر  جند خویش را در وادی طلسم و بحر حیرت می یابد و اما باز هم تلاش وکنکاش را از دست نداده و در پی دستیابی به طور معرفت، بدون اینکه "طلسم زده"شود،  لحظه یی هم از رفتن به سوی وادی آزمون های بزرگتر شانه خالی نمی کند . در این تلاش پیگیر قامت های بلند و بالایی غزل هایش دوبالا قامت آرایی کرده و در تولدی دیگر آشکار میگردند و این کودک نوزاد در "میقات غزل" رخ مینماید. 

میقات تغزل کتاب دیگر حیدری وجودی است که حاوی اقسام شعر شامل رباعی، غزل و شعر سفید است که با مقدمۀ خودش اقبال  چاپ یافته است که حاوی حرف هایی پیرامون انواع شعر و شناخت آن  بوده و داد سخن را در حق شعر ادا کرده است. استاد وجودی در این کتاب به طبع آزمایی بیشتر آغازید و با سرودن اشعاری در فورم تاره به نام شعر های سفید راه آزاد سرای را برای آینده گانش بوجود آورد .استاد وجودی تلاش خستگی ناپذیر نمود تا تجربه های فردی خود را هرچه بیشتر تعمیم ببخشد تا تجارب خویش را توسط زبان و تخلیلش برای دیگران منتقل سازد . برای نیل به چنین هدفی هیچگاهی از تامل در زبان، تخیل در واقعیت ها، دقت در معنا و آموزش از تجارب دیگران دریع نورزید. بار بار استعداد، خلاقیت و تازه آفرینی ها را از یاد نبرد تا دست کم از  دیوار گرانسنگ عبور ناپذیر ناگفته های خیلی آزمونی سلامت بدر آید .  دراین شکی نیست که او هم دریافته قالب های شعری برای شاعر به زندانی مبدل می گردد و چون حلقه های  زنجیررشته های احساس وتخیل بهم می بندند که چشمۀ سرشار قریحۀ ذاتی شعری او را نیز به زنجیر می بندند تا از هر نوع جنبش و تراوش بازماند .  اینجا است که شاعر در موجی از قالب شکنی های شاعرانه خود به دنبال نقد رفته و به شالوده شکنی در شعر می پردازد .  چنانیکه مولانای روم این شهپر جبریل سخن زمانیکه مستی بی پایان و شور عریان سرتا پایش را فرا گرفته و موج ستیزنده و عصیانگری ذهنش را به گروگان میگیرد . خویشتن خویش را در برابر انبوهی از مقاهیم  تفسیر ناذیر عاجز یافته  و نغمه رهایی از خویشتن را از سرگرفته و می خواهد ناگنجایی های خویشتنی را در درون شعر بریزد ؛ اما بزودی متوجه می شود که قالب های تنگ شعری در بحر های گوناگون عروضی گنجایش فاش گویی های او را ندارند ، از همه ییزاری می جوید و فریاد برمیدارد :

قافیه و مفعله را گو همه  سیلاب ببر    پوست بود پوست بود در خورمغز شعرا

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

قسمت پنجم

حیدری بنا بر کمی فرصت و دشواری های دیگری که با آن دست و پنجه نرم میکرد ، ناگزیربه سرایش رباعی در کتاب  "رهنمای پنجشیر"  گردیده است و شاید هم یکی از دلایل رو آوری او به رباعی در این کتاب ، پاسخ دادن به نیاز های طبیعی (علاقمندی خاص آنان به سنگردی ) فرزندان پنجشیر کنونی و کچکن قدیم بوده که خویش را وارثان یما ها و حافظان راستین سنت های احسن آریایی ها میدانند . چنانکه از وجه تسمیۀ آن به  پنچهیر -  پنچ ایر ،  پندیشیر(1)- پندیش ایر(پنجشیر) پیدا و موجودیت اسم "اریو" (2)در  در نزدیک پریان بازگوکنندۀ رسم ماندگار آریایی ها است که نام های خود را بر اماکن و محلات میگذاشتند . چنانکه این از نام کتیبۀ رباطک نیزپیدا است که  زبان آریایی در آن به زبات باختری آمده است . گفتنی است که رسم سنگردی خوانی در پیجشیر سابقۀ دیرینه یی داشته و بیشتر وجهۀ حماسی و عشقی دارد که هنوز هم این مردم در هنگام شادی ها ، کار های حشر و بویژه در میله های رفتن  به ییلاق ها و جمع آوری هیزم به آن می پردازند . چنانکه حیدری وجودی در رهنمای پنجشیر به آن توجۀ جدی کرده است . در جایی سروده است : سنگردی به طرز آریایی خوانند .

گزاف نخواهد بود ، اگر گفته  شود که این گونه سرایش ها  به نحوی  سایر اشعار ، او را به نحوی به چالش کشیده و تخیل ، حافظه و ادراک او را سخت به آزمون گرفته است . این در حالی است که با آمیزش عین و ذهن و به تعبیری دنیای درون و دنیای بیرون شاعر در نتیجۀ  پیوند مفاهیم دهنی با مفاهیم واقعی کار تازۀ ذهنی شاعر آغاز گردیده و تجربۀ درونی شاعر را در دراز راۀ تخیل و بستر حافظه فراتر می خواند . در اشعار غیر دو بیتی و رباعی بویژه زمانیکه الهام های شعری  کوتاه تر باشند ، شاعر به دشواری  های زیادی روبرو میگردد و او ناگزیر است تا فضا و محیطی  را که بوسیلۀ نیروی الهامی تنها یک بار به درک و دیدنش قادر شده است ، بعد از خاموشی الهام به جستجو گرفته و زویای تاریک آنرا به یاری واژه ها روشن نماید . آشکار است که روشن گردانیدن چنین زوایای تاریک کار ساده یی نیست و شعر خوب دست  کم رستم پهلوانی را می طلبد تا به استمداد از تخیل ، حافظه و  ادراک به یاری تجربۀ کارا در سیستان حماسه ها عاشقانه ترین شعر ها را در سیمای واژه های گزیده و لباس تصویر های  تماشایی آذین ببندد .

حیدری به این هم بسنده نکرده و سر شوریدۀ او هنوز هم شوریده تر گردید و این شور هر آن بی پایانتر از  گذشته شور تازه یی به او می بخشید که این شوریده گی های روانی خواه و ناخواه بر ذهن او تاثیر میگذاشت و شعر او را در معرض تحول شگفتی قرار میداد . به گونه یی که او در اول در خط وخال معشوقۀ زیبا رویی مستغرق گردید و سیمای زیبا رویی عقل و هوش او را به گروگان گرفت و عشق بی شایبه و شایگانی روان او را به تاراج برد و چنان خود نمایی کرد که دنیای درون و بیرون او را سخت دگرگون نمود .

دیری نگذشت که این خط وخال مانند کمان هوشمندی چشمانش را نشان گرفت و چنان بر آنها اثر گذاشت که تا زنده است ، تن و تن پوش سیاۀ معشوق چون خیمۀ حریری زیبا  پیش چشمانش سایه افگنده که احساس خوشی شگفت آور آن هرگز از یادش نرفته و در رواق آن خیمۀ حریر گون گردش چشنمان مستی را تماشا مینماید که گویی در هر چرخ آن بیخود شده و درهر بیخودی یی ، بیتابتر از گذشته خودی های شکوهمند و با طراوت را جویا می شود . چنانکه او می گوید :

تن  تن پوش سیاۀ تو خوشم می آید       گردش چشم سیاۀ تو خوشم می آید

اما دیری نگذشت که این خط وخال در ذهن  حیدری رنگ دیگری به خود گرفت و چنان دنیای تخیل ، حافظه و ادارک او را پوشاند که بزودی پرورده شده و در ذهن توانمند شاعر بار و برگ دیگری یافت  که راۀ شاعر از خط و  خال محض برید و به به قولی او را به  کوره راهان عشق حقیقی کشاند و عشق  مجاز را در کوره راهان عشق حقیقی به گونۀ دیگری تلطیف نمود و این عشق در شعر های او جلوۀ روشنتر و شفافتری پیدا کرد .

او را به مقامی کشاند که دیگر آن خط و خال زیبا روی قدیم  ، دیگر آن جذبۀ گذشته را از دست داده و شاعر آن جلوه های قدیم عاشقانه را  فراتر از خط وخال در سیمای برتری به جستجو کرفت  که در این حال آن خط و خال قدیم بستری بیش برای عبور شاعر تا رسیدن به آرزو های مرموز و پنهان و التهابات درونی  او نبوده است که به مثابۀ انگیزۀ ابتدایی او را برای رسیدن و دست یابی به سرچشمه های جلوه های ازلی و ابدی عشق یاری نموده است وبس  . 

عشق در این مرحله اندیشه های شاعر را به گونۀ دیگری به گروگان گرفته و تراوش های ذهنی او را به فراخ راه های دیگری رهنمون ساخته است  ، تکامل واقعیت های هستی برایش خوردی نموده و نو به نو شدن پدیده ها را تا انسان چنان لایتناهی تصورنموده است که بالاخره با آشنایی با این فریاد های ملکوتی مولانای بزرگ  " آنچه اندر وهم ناید آن شود" بر عطش پایان ناپذیر روان آشفتۀ خود برای شدن های برتر جند قطره یی به گونۀ شعر از آب تسلی ریخته است  . 

او باز هم تلاش هایش را در راستای تحول شعری برای پرواز به برج ناطی شدۀ خیال تا رسیدن به سکوی ایده آل اندیشه با ابعاد فراختری سمت و سوی آگاهانه تر داد . او که با اثار شاعران شناخته شده و عزل سرایان معروفی مانند کلیم کاشانی ، صائب اصفهانی ، مرزا عبدالقادر بیدل ، صائب کابل ، قاری عبدالله  ، بسمل و شماری دیگر آشنایی پیدا کرده و از حضور معنوی آنان بسا چیز هایی اموخته بود. به آنان بسنده نکرده و خواست با شاعران ایرانی آشنایی حاصل نماید و از نازک خیالی ها ،  وسعت نظر و تبحر فکری ، ترکیب سازی و تصویرسازی های بکر و بدیع آنان در شعر بویژه در غزل  آشنایی حاصل نماید . او که با شاعران و نویسنده گان شهیر ایرانی ماند ملک الشعرا بهار ، فروزانفر ، خانلری ، زرین کوب و سایرین آشنایی پیدا کرده بود و به  تبحر فکری  و عمق دید آنان پی برده و بویژه اینکه مقام مولانای بزرگ روم را در آثار ماندگار زرین کوب درک و رمز سیر و سفر مولانا روحانی مولانای روم را در کتاب زرین کوب زیر عنوان "پله به پله تا ملاقات خدا" درک و به عظمت سخن "آنجه اندر وهم ناید آن شود " پی برده بود . آگاهی های جدید در ظرف گداختۀ  عشق در هرزمانی بر او اثر تازه یی میگذاشت و او را متحول تر میگردانید . این تحول چون خرگاۀ زمردین بر روان ملتهب و خاکستری او سایه می افگند ، هر آن بر بستر سبز غزل هایش اثر تازه میگذاشت و هر آن گویی گل های تماشایی را به گونۀ تصویر های زیبا از ترکیب واژه های بکر و ناب در شاخسار شسته و شفاف غزل هایش می رویاند و گویی در خت های صمیمانه یی از باور و یقین سرشار از اخلاص را در کاسۀ ذوق ، عاشقانه تر از گذشته بر روی باغستان شاد و پر طراوت اشعارش به بار و برگ می نشاند  ؛ اما دل نالان او چنان از پی گم  شده یی می تپید که با پیدایی اندکترین دودی از پی پیدایی آتش شتابان تر می شد و هر آن این نالانی های بی پایان او را به کوچه باغ های دیگر معرفت میکشاند .  این جستجو و کشش او را به سخن سرایانی چون رهی معیری کشاند و با خواندن "سایۀ عمر " او به موجی از تصویر های خروشان در در یای غزل های سرشار از تصویر های رنگین و ناب او با پردازش های بکر پی برد و در شعر او به تاثیرات اندک شعر معاصر آشنایی یافت که تاثیرات آشکاری را در اشعارش بجا گذاشت .  چنانکه تاثیرات یاد شده را بصورت واضح در کتاب دیگرش زیر عنوان " نقش امید " می توان به خوبی مشاهده کردو با خوانش این کتاب و با رو به رو شدن  به تصویر های تازه  و ترکیب واژه هایی مانند ساعد بلورین ، دستان مرمرین و ...  بصورت فوری ترکیب های رهی معیری در سایۀ عمرش در ذهن تداعی شده  و همخوانی های پردازش او را با غزل های معیری با بازتاب روشنی می توان درک کرد که چه زیبا و تماشایی رخ بنموده اند .  

او در میان این ساخت ها و بافت های واژه گان قامت بلند شماری از شعر های خویش را چنان به آرایش گرفته و با تصویر پردازی های بکر ، شسته و خیال انگیز به سان زنجیری به نمایش گذاشته است و در آن چنان ریتم موسیقاری و تسلسل تصویری و معنایی رخ  مینمایند که با برداشتن واژه یی از این گونه  شعر هایش تمام شعر وزن عروضی ، بار معنایی و موسیقاری خویش را از دست میدهد ، چه رسد به اینکه مصرعی از این شعر برداشته شود  .  این گونه شعر ها نه تنها از شعر گونه های دوفلویی و چند قلویی به گفتۀ مرحوم رضا براهنی گریزان است ؛ بلکه با هرگونه نو آوری مخالف است که شعر واقعی را در بستر شعری اش آبستن منیماید .

از سویی هم بافت کلمات و دلمشغولی با کلمات از ویژه گی های شاعرانی است که گویا او کلمه ها راچنان کنار هم میگذارد و مانند پیکر تراش ، شعر را پیکر تراشی میکند . چنین شاعرانی چون نادر نادر پور  لقب "گوهر تراش شعر" را به خود کسب نموده اند . پیکر چنین شعری چنان با کلمات آراسته شده  است که در سایۀ تصویر پردازی های شسته و ناب به گفتۀ شفیعی کدکنی "گره خورده گی عاطفه وتخیل را در زبانی آهنگنین به نمایش میگذارد . چنین شعری بدون شک خواننده را بدنبال خود میکشاند و هر شخصی گویی با ظنی با آن همرا می شود .

کتاب نقش امید، با مقدمه یی از افسر رهبین و جنید به چاپ رسیده است و بیشتر غزل هایی اند که درزمان مهاجرت در پشاور سروده شده اند . استاد وجودی در این کتاب به جستجوی سینۀ صحرا افتاده است تا با دامن دامن شدن، شایستگی و بایستگی جلوۀ قد لیلی اش گردد و تا باشد که با تماشای رویا های عاشقانه اش جدایی های بی تابانه را در سینۀ صحرایی به انتظار برد که نمادی باشد برای جلوۀ قد لیلی یی که سال ها به اشتیاق دیدارش نشسته تا  بی صبرانه و دامن کشان شاهد به آغوش کشیدنش باشد . چناکه می گوید:

تا سینه یی تو دامن صحرا نمی شود – شایان جلوه یی قد لیلی نمی شود

پس از آن رود خروشان غزل هایش در "لحظه های سبز صدا"آبستن گردیدند و در موج سرسبز و شاداب واژه های زیبا به قامت آرایی آغازیدند. قامت غزل هایش در سبزترین بهار لحظه های شگوفای بهاری به طراوت و شادابی نشستند. 

 

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

قسمت چهارم

تفکر انتقادی در بستر های اجتماعی گوناگون

در این شکی نیست که تفکرو اندیشیدن از ویژه گی های فطری انسان بوده ، چه بصورت خواسته وناخواسته مغز او به شکل خود کار به تفکر می پردازد . نیروی اندیشیدن در انسان به گونه یی است که هر آن او را از جایش به جای دیگری به پیش میکشد . بودن او را در شدن های پی آ پی دگرگون کرده و  او را به سوی مرز های سبز آنچه باید بود های هر چه شکوهمند تر به پیش میکشاند ؛ البته با تفاوت اینکه انسان در این سفر درونی روح انگیز تا رسیدن به چشمه های شادابی و طراوت واقعی در سیر و صعود فکری ویژه یی ناقراری های اضطراب آلود باطنی خویش را در قرار نایافتنی یی به گونۀ متفاوت از یکدیگر به کنکاش میگیرند  .

بریدن انسان از بیقراری های پی آ پی و راه یافتن او به سکوی قرار های خاطره انگیز تسلسل پایان ناپذیری است ، بی آنکه او اندکی قرار حاصل نماید ، به سرعت بیقراری دیگری قرار او را به تاراج میبرد . با این تعبیر رسیدن انسان به پهنای قرار ناپیدا دوری را ماند که در دو قطب آن در یکی بیقراری و در دیگری قرار هر آن جا عوض مینماید .

هر چه باشد هر انسان در این سفر بی انتها ،  بیقراری ها و قرار های گوناگونی دارد که نویسنده گان ، هنرمندان و شاعران هر یک متفاوت از یکدیگر به درک آنها نایل می ایند . اینها  اند که  سیر و صعود  این قرار ها بیقراری ها را در گسترۀ هستی به تماشا میگیرند و جلوه های آنان را به گونه های مختلفی به  تصویر می کشند .  نه تنها به تصویر میکشند ؛ بلکه با خلاقیت فطری ، هنری و شاعرانه آنها را باز آفرینی نموده و به کشف تازه دست می یابند . اینها هر کدام بصورت دوباره به کشف طبیعت می پردازند و نه تنها کشف ؛ بلکه کشف خود را به گونه یی که می خواهد حتا فرا تر از آنچه باید باشد ، به تماشا میگذارد . به گفتۀ بارت زبان مانند طبیعتی از میان گفتار نویسنده گذر می کند.

در واقع عرفای مسلمان بوده اند که با ارایۀ اندیشه های جدید در بستر اندیشه های عرفانی بسیاری مرز های ناشناخته را گشوده و بسیاری پرده  ها را از روی ناشناخته ها بر داشتند . به گونۀ مثال مولانای روم  خواسته با با گنجاندن آب بحر در  کوزه ،  محدود را در مطلق و کثرت را در وحدت بگنجاند . با این حرف حجاب را از میان انسان و خدا برداشته وتوانایی های خارقۀ او را به نمایش گذارده است  . این ها میان  "افق های ذهنی و معنایی " به قول گادامی ، چنان ارتباط برقرار نمودند که اين افق ها را برآيند و برساختۀ ژنتيك ، محيط ، تاريخ و جغرافيا ارایه دادند . در اروپا که پیش از کانت فلسفه معنایی وجود شناسانه (اتنوپولوژی) داشت  و چندان توجه به نقش ذهن در  امر شناخت نداشت . عرفایی ما دگرگون نموده و با ارایۀ نوعی (ذهن شناسی) که بعد ها با نظر کانت که میگفت "مقولات ذهني در دريافت هاي ما از جهان شناسي تاثيرگذارند" ، هم آویزنمودند  ودر نتیجه "جهان شناسی" را به "جان شناسی" و خود شناسی و "وجود شناسی" را به " ذهن شناسی" و معرفت شناسی تقلیل دادند و محدود گردانیدند . با نوعی برقراری و تطابق ، حقیقت را تداخل عین و ذهن دانستند . عرفای ما "وجود شناسی" را که پیش از کانت در اروپای  رایج بود ، در فلسفۀ "وحدت وجود" و ذهن شناسی" را در فلسفۀ "وحدت شهود" به نحوی ارایه دادند . بعنی این اندیشه سال ها قبل از کانت در شرق بوجود آمده بود . عرفای ما با ایجاد انقلابی  در فلسفۀ "وحدت وجود "یعنی "با همۀ عالم یک شدن" ، فصل جدیدی از شناخت عرفانی " وحدت شهود" را به معنای این که انسان "حس میکند چگونه با همۀ عالم یکی شده است " ، باز نمودند و اثبات کردند که صحبت از عین بدون ذهن بی معنا بوده و زبان را هم همان صورت کلامی ذهن نامیدند . تاثیر گذاری "وجود شناسی فلاسفه" را در اوج می توان  در اندیشه های و جود شناسی (انتولوژي)ابن عربی دریافت  و حتا می توان گفت که عرفای ما تا حدودی پردۀ مغالطه میان هر دو را برداشته و مرز های هر یک را تا سرحد تشخص  ارایه داده اند .       

محی الدین ابن عربی مشهور به شيخ اکبر (*)عنصر خيال را حلقۀ واسطه بين وجود شناسي و معرفت شناسي میداند . شناخت صحیح ار عالم را در گرو کارکرد خیال تلقی نموده و می گوید : کمیت عقل  در این حوزه لنگ است . وی خیال را نیرومند ترین آگاهی و جمع کنندۀ حق و خلق برای شناختن خداوند ارایه  میدارد . معاني در عالم خيال تجسد یافته  و گونه یی ديگر از هستي را به خود میگیرند و زمانیکه قوس صعودی را می پیماید ، نیر لباس دیگری از هستی را می پوشند و در قوس صعود نيز اجساد تروح يافته و لباس ديگري از هستي را مي پوشند .  اين خيال است که در هردوحوزه به شناخت آنها نایل خواهد شد. به باور او خیال  جامع  حس و عقل است که هر دو ضد یکدیگر بوده و خیال  از میان هر دوپدیدار میگردد ؛  زیرا جمع میان دوضد ناممکن است .

استاد وجودی که شعر را با شوریده حالی آغاز کرد و کارش به عشق کشید و در نردبان جوانی ها مهمیزش نمود، دوست داشتن در پای عشق ورزیدن های صمیمانه را پله به پله به آسمان جوانی ها کشانده و در چشمۀ زلال شوریده حالی ها بی تابانه به شفافیت رسانده است. از این رو عشق در رگ رگ غزل های او نقش بسته اند  و بر آستان  تصویرهای شسته و بلورین او عاشقانه تر از مرغ بسمل سینه می زنند تا عشق بارورتر و بالنده و پویاتر گردد . استاد وجودی در سایۀ بالنده گی های این عشق استوار و بی هراس گام برداشت تا در کرانه های آرزو های صاف و سادۀ انسانی امید هایش برای زنده گی بیشتر به شگوفایی رسیدند و در سیمای غرل هایش یکی پی دیگر نقش بستند. از این رو عشق در موجی از حلاوت های شاعرانه، در آسمان غزل هایش رخ بنمودند  و تصویر های خیلی صاف و بی پیرایه را آذین بند تار و پود غرل هایش نمود تا آنکه در زنجیر های اشعارش به فریاد های جاودانه مبدل شدند و به مثابۀ سنگ شناور از آنسوی زمان به حرکت افتاده اند و به این سوی کرانه های تاریخ به حرکت آمده اند. اکنون دارند، سیلاب خروشانی از سروده های تغزلی را بر پا کرده اند؛ آنهم سیل خروشانی که از ایستایی و رکود گریزان است و اما با همه گریز پایی های شتاب آلود ناقوس عشق را در دریای غزل های عاشقانه به صدا درآورد.

حیدری با این عشق  درونسوز دست و پنجه نرم کرد و مانند سایر جهان پهلوانان وادی پر  فراز و فرود عشق استوار در این بادیه گام برداشت و به قول مولانای بزرگ روم  خامی های زنده گی را دراین جرقۀ روح  پرور یه پختگی گرفت و چنان پختن های آزمونی را سخت به تجربه گرفته است که سوختن و ساختن برای امر ناگزیری یی شده است .  او زیر بار چنین عشقی نه تنها نوجوانی های خیلی عاطفی و احساساتی را پشت سر گذاشت و جوانی را با دو دست پیش بر درخوان سخاوتمندانۀ آن گذاشت و عشقش چنان گرفت که جوانی را به غلامی اش سجل نمود و ثمرۀ این ایثار گری را در اولین اثرش "عشق و جوانی " بازتاب داد . او نه تنها نوجوانی های پربار را در کاسۀ سخاوت این عشق گذاشت ؛ بلکه شش سال بهترین دوران دیگرحیات را زیر عنوان  وظیفۀ ملی  و دین مادر وطنی  نیز با دو دست  به آستان این عشق عرضه نمود و با نگاهی جذاب و دیدی ژرف بیخودی ها و از خویش تهی شدن های خود را شکوهمندانه به تماشا گرفت . او تمامی جذبات شور انگیز جوانی را با همه احساس و عطوفت در پای کتابی زیر عنوان "عشق و جوانی" نثار کرد . این کتاب درواقع پاسخی بود برای درد های بی پایان جانسوز و جهانسوزش  که توانست با  نوشتن و چاپ این کتاب اندکی از رنج های عاشقانۀ خود را التیام ببخشد . البته درد هاییرا که شربت لیمو از علاجش عاجز بود چنانکه در جایی از این کتاب در شعری نوشته است "خوردم نشد زشربت لیمو علاج من" و با نوشتن این کتاب به چنان شهادت نامه های رنگ رنگ در دبستان عشق دست یافته است که هر نوع تصدیق نامه های دیگر را به استهزا گرفته و آنانی را به نیکوهش میگیرد که با چسپیدن به تصدیقنامه های از دست ،  کار های ارجمند و ثمر بار شاعر را به تعبیری اشتباه آلود به گفتۀ خود اوعلم بی  اسناد خوانده و به هیچ پنداشته اند . چنانکه می گوید :

نیست چون در  کف شهادت نامه های رنگ رنگ      قیمت و قدری ندارد علم بی اسناد ما

در حالیکه دست یابی به تصدیقنامۀ عشق  بازی یی فراتر از بازی با آتش بوده که از بانگ آتشین نای بر می خیزد . وه چه عشق شور انگیز  که آتش جوشانش آتش یه همه سوختگان عالم زد ، پیام جاودانۀ الهی و ازلی را در هر عصری به هر نسلی  می نوازد و با ابدیت پرشکوه و شگوفان میثاق می بندد . چنانکه مولانای بزرگ رومی  می فرماید : 

آتش است این بانگ نای ونیست باد      هرکه این آتش نداند       نیست باد

آتش عشق است که اندر      نی فتاد      جوشش عشق است که اندر نی فتاد 

او چنان محو تماشای از خویش رفتن های پیهم خود گردید که سروده های هنگام جوانی اش عطش ناقرار او را سیراب نکرد و  به دره های زیبا و کوهپایه های سر به فلک کشیدۀ پنجشیر زاد گاۀ اصلی خود متوجه گردید و خواست که ناقراری های روانی و آشفتگی های زنده گی او را مناظر شاد و تماشایی وادی ها و دامنه های زادگاه اش تلطیف نماید . برای نیل به مقام  چنین لطافتی به نوشتن کتابی زیر عنوان "رهنمای پنجشیر" آغازید و بعد تر زیور چاپ یافت .  این کتاب در قالب رباعی ها و چهار بیتی ها سروده شده که در هر رباعی بصورت مختصر هر قریه را به معرفی گرفته و از شخصیت های مهم ، پیداوار و ا رواج های خاص هر قریه را به معرفی گرفته است که این کتاب معلومات مفصلی را در مورد پنجشیربرای خواننده اش به  ارمغان میدهد . 

گرچه اشعاری مانند دوبیتی و رباعی بویژه دو بیتی ها به گونه یی فشرده گی معنا ،  زمان و قالب را در شعر ارایه کرده و به استثنای شماری موارد فلسفی و اعتقادی در سایر موارد  زود فهم هستند . هرگاه شاعری خواسته باشد ، به نیاز های شتاب آلود روانی خود پاسخ زودهنگام داده  و هم تراوش های مغزی فواره کنان ذهنی شاعر است که چون نوری بر فضای ذهنی او روشن شده ، به گونۀ چراغی یک بار درخشیده و بزبان او جاری می شوند . با آنکه این گونه اشعار به گونۀ فوری  پاسخگوی نیاز های درونی شاعر است ؛ اما در کنار  این زیبا ها به گونه یی ذهن را از تحرک و کنکاش بازداشته ، عطش ابتکار و نیروی تخیل او را به کندی میکشاند و بروی فوران واژه ها در برابر حافظه اش به گونه یی سد ایجاد مینماید و در نتیجه حافظۀ او را درهم می پیچد و افکارش را از قامت آرایی پرواز و اوجگیری معنا باز میدارد که با وجود این هم دوبیتی ها در بستر شعر ، طبیعی ترین و بدیهی ترین شعر بوده و هرشخصی ولو که از  طبع  شعری اندکی هم برخوردار باشد ، میتواند با سرایش  دو بیتی یی روح آشفتۀ خود را اندکی تلطیف نماید . بنا بر همین ویژه گی ها بود که دوبیتی ها در بستر فرهنگ عامیانه جایگاۀ خاصی داشته و از جمع صمیمانه ترین و عاشقانه ترین سرایش های سراینده گان گم نامی بوده که سینه به سینه قلب های فراوانی را تسخیر و دل های دردمندی را نوازش داده اند .

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

قسمت سوم

از همین رو عشق اسطورۀ ماندگاری در دل تاریخ و موج توقنده یی در بستر تحولات اجتماعی انسان است که با درفشی شکوهمند از آنسوی زمانه ها بدینسوی زمانه ها نو به نو رخ مینماید . پیام شادباشی دارد که ازابدیت برخاسته است وباابدیت پیوندی ناگسستنی داردوگفته میتوان که این جلوۀ متناهی ؛ ولی درمعنانامتناهی که درپهنۀ مکان سه بعدی در بستر زمان امتداد می یابد و بالاخره  باقدامت ذات قدیم ، قدامت پیدامیکند؛ زیرا درهستی تنهاخدا قدیم وابدی پذیرفته شده است ودیگرهمه اشیافانی وزوال پذیراند. درقلمروهستی تنهاعشق میتواندپابپای حرکت به پروازدرآیدوتاآنسوترهادرنزدیکی های قاب قوسین ،آخرین منزل زمان وکنارصدره های ابدیت باشوری تصورناپذیروجذبۀ مالامال ازشوق مجال خلوت گزینی باخویشتن خویش رایابد.خویشتنی راکه ازپی آن لالهان وسرگردان بودوچون گمشده یی بی تب وتاب درجستجوی آن بودتاباشداگردست شوق اورایاری رساندونوراشراق رهنمونش نماید تابالاخره درسایه روشن آن خودراکشف نماید. کشفی که به ندرت وحتاکمتربوقوع پیوسته است وهرکه رادرحریم آن منزل گزینی نشاید. حریمی که پای استدلالیان راچوبین میسازد،ذوق زده گان سرکوفته رامات ومبهوت میسازد،یاران نیمه راپادرگل میگرداند،راهیان کوه وکتلهای معنارادرسراشیبی ازمعنایابیهای تندسرگردانتر ولالهانترمیسازدوشناوران مست وتسلیم ناپذیررادرطوفانهای موج اندرموج درفرازوفرودی ازنیافتنیهای "آنچه اندروهم نایدآن شود"چنان غرق درخویشتن خویشتن میسازدکه که درجذبۀ کشف خویشتن خویش مجذوبترازهرمجذوبی میشود. 

عشق بابصیرتی بیناترازریالیزم ادبی وحتافلسفی بارویاهای بلندوبالای آنچه بایدبود،وضعیتهای تاریخی رابه معنای وضعیتهای متفاوت انسانی ارزیابی میکند، برقلمروهای وسیع دانش بشری بویژه حورۀ هنروادب سلطۀ کامل دارد،درگریزاززمان زده گی وشگوفایی آنهادستی بالادارد،ازچاله های تنگ تاریخی گریزان است وباآنکه هردورۀ ادبی وهنری متناسب به دورۀ معین تاریخی رشد مییابندوازبین میروند؛ولی عشق به مثابۀ فرمانروای بدون منازعه برهمه فرمان میراند . درحالیکه ریالیزیم بافرورفتن درواقعیات محض ازدرک این نکته عاجزاست . بویژه زمانیکه جامعه راسرخورده گیهای فکری وایده ئولوژیکی تهدیدنماید،ریالیزم به عنوان هنرسیاسی ،معترض وفاقدفانتیزی قوی برای فرارازدورۀ تلخ انقلابی گری بویژه دردورۀ گذارنمیتواند،درشکل دهی اوضاع متناسب به شرایط عمل کند؛زیراریالیزم ازتنوع بخصوص درجوامع مصرفی غرب بکلی معذوروبیزاراست . تنهاعشق است که ازچنین آزمونی بدرشده میتواندومجال پروازآدمی رافراترازجابلقاهاوجابلساهای زمان فراهم مینماید؛زیراسبکهای ادبی وهنری هم که ظرفیت محدودی برای سوژه ها،رویاها، اشتیاف وامیال هنرمندان دارند،درقلمروهای خاص ومعینی به مانورمی پردازندوزمانی محدودیت های سبکی نمایان میشودکه مورداعتراض قراربگیریند. ازآنروگرایشهاوایده ئولوژیهای سیاسی ازشکل دهی  زبان وبیان  ادب وهنرعاجزاند؛زیرازبان وبیان هنرازمانورپردازی درمحدوده های تنگ ،یک نواخت وصرف زیباشناسانه بیزاراند. ازهمین رواست که هنروادبیات راتنهاتحلیل سیاسی محض آنهم پرداختن به بیان وتوصیف وضعیت انسانی درچارچوب الهام زیبایی شناسانه نمیتوان تلقی کرد؛بلکه هنرنوعی ازدرک زیبایی شناسانۀ دوامدارازوضعیتی است که انسان ارزش هاوایده آلهایش رادرآن میبیند. این نوع شناخت سیال نه تنهاهرنوع پیش فرضی رادرحوزه های سیاسی وحتافلسفی نفی مینماید؛بلکه انسانراچنان بال پروازمیدهدکه هرآنچه راموجودمییابد،ازآن بیزاری جوید وبه جسجوی ارزشهای جدیدبیرون شود. ازهمین رواست که زبان وبیان هنری وادبی هرآن برای رسیدن به مرزهای برتراندیشه ازوضعیت موجوددرحال فراراست ودرعقب شدنهای پیهم آنچه بایدبودرابه کنکاش میگیرد. نیروییکه به قول صادق هدایت چون موریانه ازدرون اورامیخوردوعصیانهای پیاپی واعتراضهای مداوم اورابرای بهبودی های وضعیت ودگرگونیهای پیاپی درراستای شگوفاییهای برترغیب مینماید. اینجااست که این گونه زبان وبیان ادبی وهنری باعشق بیشترآمیزش پیدامیکندوبفریادهای دردمندانۀ عشاق جهانتاب هم آویزمیگردد. عشق است که انسان رابرای رهایی واقعی اوفرمان میدهد، موانع ومرزرانمی شناسد،ازمرزهای طاعون زده یارای عبورکردن رادارد،هیچگاهی صفوف فشردۀ توپهاومسلسل هابرارادۀ آهنینش خللی واردنمینماید، وسوسۀ های اضطراب آلودثروت وقدرت لرزه براندام زیبایش نمی افگندوقامت بلندوآسمانسا ی اوکه سربه اوجهادارد،درتراژیدی ترین حماسه هاسربزمین فرودنمی آورد. هرگاه این عشق به قول مولانای بزرگ اگر"بردل زندجانی شود"چنان یارویاوراوگرددکه دردشوارترین حالات زنده گی همدم ویاراوباشد. یابه تعبیری چشم واقعیت بین اوکه زندانی هوسهای محض مادی است ودرهوای آرزوهای نفسانی غرق است ،به گونه یی چنان ازواقعیت نگری محض کورمیشودکه هرگزخواستهای مادی خللی برتصمیم های بزرگ اوواردنمیکند،یارای بریدن ازکاخهاوویلاهای ننگین وهم آویزی های سنگین وزیستن درمغاره های دشواروتاقت فرسارابرایش عطامینماید.

ازهمین رواست که دنیای عشق دنیای پهناوری را ماندکه آدمی هرگز دروادی وهم آلود وطلسم آفرینش موفق به پیدا کردن گم شدۀ  خویش نگردد . در نتیجۀ تلاش وکاوش عطش ناقراری های او ناسیرابتر ودردبی پایان فراقش افزونتر میشود. انسان در وادی بی پهنای آن هرچه بجنبد ،هرگز بمقام مراد نایل نیاید ،باآنهم به صورت قطع کاسه ، صبرعاشق لبریز نگردد ولحظه یی هم از تپش نیستد. جذبه ، پایان ناپذیر عشق چنان شادی بخش وطراوت پرور است که روح آَشفته وملتهب درواحه های خیال انگیز ودل نوازآن به صورت خستگی ناپذیر در شگفتن آید وچون نوری در نور بشگفدو رنج بزرگ دوست داشتن را درجرقه های جاویدان آن جویا شود.

این رنج را که پایانی نیست ولذت وصال هم نا پیانتراز آن ، هر دو چنان دست به  دست هم میدهند که عمق رنج وعطش وصال عاشق واقعی را به جستجوی ابدیت به سوی معشوق میکشاند . عاشق ناگزیرانه چنان دردها راتحمل میکند وگاهی این درد طاقت فرسای فراق رادر شعر زیبایی ،آهنگ دلنشینی وتابلوی سرشار از مفهوم پربار واعجاز انگیز انعکاس میدهد وبرای لحظات استسثنایی در سوز وساز دیگری رنجهای خود را التیام می بخشد.

آری در سر زمین پهناور عشق است که میتوان این همه بارهای گران سنگ سوزوساز را با شور باطنی شگفت آوری در خود به تلیل گرفت ،آنهاراشجاعانه حمل کردو رنج زیستن را باجهانی از فراق به خود پذیرا شد. روح در سیمای عشق از آن زمانیکه از نیستان فراق باتیغ جوررانده شده است،لالهان وسر گردان دردبی پایان فراق را به سرودوش میکشد. فریاد جدایی اش در زمان بریده شدن از نیستان وصال چنان بزرگ واندوهناک بوده است که همه مرد وزن گیتی را در سوگ نالیدن خویش سخت ماتمدار کرده است .بار ابهت این فریا نا بهنگام را تنها سینه های شرح شرح از فراق میتواند در خود بردارد که یارای تفسیر درد اشتیاق را داشته باشند .آری اشتیاق معبر پایان ناپذیر فاصله های فراق ومرزیکه مرید ومراد را در زنجیر کمال جویی به هم وصل میکند وانسانرا برای رسیدن به کمال متعالی کمک مینماید.

عشق مجاز برای رسیدن به سدره های کمال معنوی وقاب وقوسین عشق برتر وارزش آفرین میتواند معبر تنگی باشد . در این مرحله که عاشق باهمه نیرو وتوانمندی تسلیم حسنی میشود واراده خود را در برابر آن به طور کامل از دست میدهد. عاشق در این مرحله چنان بی تابانه خود آگاهی هایش را از دست میدهد . که دیوانه وار داروندارش را درپای معشوق سخاوتمندانه میگذارد ، هرگز مرز و مانعی را نمی شناسد وشرایط وقیوداتی نمیتواند دست وپاگیرش کند. از همین رو است که عاشق دراین مرحله بی ترس وبیدریغ از هر چیزی هستی مادی ومعنوی خویش را ارادتمندانه در کاسۀ اخلاص برای معشوق میگذارد وداروندار خویش را برای آن فدا مینماید.چنین عاشق دلباخته فقط برای میسر شدن یک نگاه پر تکلیف معشوق همه دردو رنج راپذیرا میگردد، برای نیل به چنین هدفی حتی از هر حیل ومکر نیز استفاده مینماید. به اصطلاح آب وآتش راپشت سرمی گذارد تاباشد که لحظه یی دیدار معشوق رابه قیمت جان بخرد.

زمانیکه عشقی در مرحلۀ خامی حاضر به همچو قربانی های حیرت آور میشود ،  بایست پایمردانه طی طریق کند تا با جرئتمندی فوق العاده بتواند از عشق مجازی به حیث پلی برای عبور به مرحلۀ بالاتر استفاده کند . روشن است که عاشق با گذشت ازاین مرحله با جانبازی بی مانند درپای معشوق به مرحله بالاتر ارتقا میکند ودر این مرحله است معشوق دریاهای طوفنده رادرامواج مست وخروشان پایمردانه می پیماید تا با رسیدن به مراحل سکوت ، آزمون های دشوار تری پشت سربگذاردوبا شرب دمادم رنجهای فراق روح آشفتۀ خودرا التیام نماید تا در نتیجه عشق با استقامت حیرت آوری در پای عشق برتر تمکین کند ، بادمیدن درجۀ حقیقت در تاروپود عشق برغنامندی آن افزوده وبراستغنای انسان در برابر ماسوای عشق بیفزاید . درجۀ تکامل عشق نظر به طی کنندۀ  راه یا سالک با توجه به قوت وضعف آن متفاوت است . تجلی نور عشق در دل صوفی ،عارف ، ادیب ، سیاستمدار وغیره در مراحل گوناگون اثرات متفاوتی برجا میگذارد که تجلی معنوی آن جلوه های مختلفی دارد . صوفی رادر راۀ طریقت استوار ، عارف رادر راه رسیدن به ارزش های بزرگ عرفانی پر تلاش تر وکنجکا وتر ادیب و شاعر رابرای رسیدن به دریافت های گزیده ترین ژانرهای ادبی وشعر غنایی و حماسی یاری میکند وبه پویایی وبالنده گی فکری آنها می افزاید ؛ اما تجلی این عشق به ویژه در مراحل کمال آن ، در روح یک سیاستمدار وبه گروگان گرفتن افکاروی اثرات ویژه یی به جا میگذارد .

 

 

--------------------------------------------------------

قسمت دوم

این کلام چنان با عشق مخلوط است که در جاذبۀ آن در فجر اسلامی هزاران انسان بدون در نظرداشت رنگ ، پوست ، نژاد و قوم به محور آن عاشقانه چرخیدند و رسن الهی آنرا پر جاذبه تر ازهر زمانی محکم گرفتند . این عشق سرشار الهی به وحی بود که مردان پابرهنه یی را به مثابۀ حماسه آفرینان برگزیده ، جهانگشای گیتی گردانید . عشقی که به مثابۀ ایثار در چکاچک شمشیر های بی هراس آنها تجلی یافت ، بزودی در تار وپود جامعۀ نوپای اسلامی راه یافت و بر  حوزه های گوناگون علمی ، فلسفی ، عرفانی ، هنری ، وادبی سایه افگند . 

عشق در عرفان اسلامی از آنرو بارزتر چهره  نمایاند ، در فضای آن نمودار شد ، تار و پود آنرا در خود پیچاند و با آن هم آغوش شد که دارای روحی سرشار از عصیان اندیشه ورزی بوده ،  توانایی به بار و برگ بنشاندن اندیشه را تا آنسوی کرانه های ناپیدای جهل دارد و نسیم صور آگاهی را درتاریکی های ناآگاهی می وزد . در آنجا ها که پای اندیشه در گل می ماند ، رسن اشراق را به یاری خواسته وبا چنگ زدن به آن اندیشه را یارای حرکت به پیش میدهد . در نتیجه همگرایی خاصی را میان اندیشه ظاهری و آفاقی و باطنی بوجود می آورد که معنای اصلی "یتفکر فی آفاق والانفس" را رنگ تازه یی میدهد .  به یاری  این هم آویزی  های فکری  است که ملا صدرا ها به یاری اندیشه و با اتکا به تجربۀ باطنی به کشف مهمی در حوزۀ  اندیشه دست یافت که همانا "حرکت جوهری" اش خوانند 

اینهایی به گونۀ ملا صدرا ها  که جهانی از عظمت ها را در سکوت خود پنهان کرده  و در فراز و فرود اندیشه قبض ها و بسط ها را به تجربه گرفته اند . از این باب وارد بحر آگاهی و شناخت  شده و با ناخن تفکر و تدبر بستر مخملین اندیشه و اشراق را به نوازش  گرفته اند . سکوت در واقع لحظات استثنایی حیات آدمی است که در زمان ویژه یی چراغ های نورانی را در دور ترین زوایای ذهن انسان روشن مینماید .  انسان به یاری این نور به شناخت های دست نیافتنی یی نایل آمده و آنچه را که ذهن ظاهری از شناختنش عاجز می ماند به یاری ذهن باطن می یابد . چنانکه شعر شاعری زمانی به کمال میرسد که مضمون و محتوای آن بصورت هماهنگ و مساوی از پدیده های بیرونی و تجربۀ درونی یا انتزاعات فکری شاعر بهره مند باشد . شاعر است که با به کار بردن تشبیهات ، استعارات ، تناسب و ایهام کلمات را به بازی گرفته و تصویر های بکر و زیبایی را با تولدی دیگر به گونۀ شعر ارایه میدهد که این تصویر ها در واقع سبک شعری هر شاعر را میسازد . میزان موفقیت هر شاعری هم منتزع گردانیدن واژه ها و آمیختن آنها در یک تصویر زیبا و بکر است که تصویر ها نشاندهندۀ سیالیت، تحرک ، شفافیت ، وصفایی واژه ها است . به هراندازه ییکه این خصوصیت ها در تصویر های یک شعر تجلی یابند ، به همان اندازه از عظمت آن از لحاظ ترکیب واژه ها ، بافت کلمات و سچه بودن آنها پرده برمیدارد .  در نتیجه شعر را بعد ابدیت داده و مانند سنگ شناوری از آن کرانه های زمان به آن کرانه های زمان به  حرکت در می آورد . حرکت شعر در پهنای هنری اش به سوی شدن های پی آ پی از همن جا آغاز میگردد که بیشتر از تجربۀ درونی او ریشه گرفته و تفکر بیرونی اورا در مورد واقعیت ها بازتاب میدهد . دریافت های شاعر بیشتر جنبۀ الهامی دارد که پختگی کلام او با مطالعات گسترده ، کاوش های دقیق و تجربه های ذهنی او در پیوند است تا او چگونه توانسته است به یاری  تخیل و ایجاد انقلابی در حافظه  تیر های تفکر را در تار و پود شعر جاری گردانیده و دراز راۀ اندیشه را در پارچه شعری کوتاهتر بسازد .

شاعر که با نیروی الهام از  چنین توانایی های بهره مند است ؛ پس عارف به معنای وسیعش کسی که جذبۀ شناخت در پس پرده های دلش می تپد ، برای دستیابی به شناخت های برتر یک گام پیشتر از شاعر قدم گذارده ، اشراق را به یاری می طلبد و توانایی های بیشتری برای شناخت دارد ؛ زیرا او نه تنها به تفکر در آفاق رو آورده ؛ بلکه برای گشودن گره های اندیشه در آفاق به تفکر در انفس نیز پرداخته و یافته های آفاقی را در اشراق انفسی به نیروی عشق آتشین و شور عصیانی آن عجین مینماید  .  مردان پاک باز، وارسته و عصیانی یی از عبدالله انصاری تا ذوالنون ها ، حلاج ها ، همدانی ها (عین القضات)، بایزید ها ، هجویری ها ، سنایی ها ، عطار ها ، ابن العربی ها ، سهرودری ها ، رومی ها (جلال الدین بلخی ) ، قونیوی ها ( صدرالدین ) و ده های دیگر  در این راه همت گماشته و هر یک با انقلابی دیگر دایرۀ شناخت عرفانی را در محور توحید پویا و بارور گردانیدند . این ها به یاری عشق چنان دگرگونی های عظیم معنوی را در این حوزه بوجود آوردند و در ساحۀ نظری مردانی مانند ابن العربی ها و قونیوی ها و در عرصۀ عمل مردانی چون  رومی ها رستاخیز شگفت آوری را در عرصۀ اندیشه های عرفانی بر پا نمودند .   این مکتب مردان بی باکی مانند حلاج ها را در دامن خود پرورید که "انالحق" گویان چنان انقلاب روحی را در حوزۀ شناخت های عرفانی بوجود آورد که گویی او یک گام پیشتر از بایزیزید گذاشت و به "سبحان ماعظم الشانی" اکتفا نکرد  و مردانی مانند مولانای روم را که به قول شیخ عطار " آتش در دل سوختگان عالم زد" در دامان خود پرورش داد . مردیکه انسان را یاری رساند تا با بدست گرفتن رسن عرفان پله به پله به آستان خدا وند گام بگذارد و حتی شناخت بشری را در بعد چهارم وارد انقلاب جدید نمود . درخت تنومند تکامل را به معنای قرآنی آن (کلمۀ طیبه)  که ریشه های استواری در زمین دارد و شاخه های آن در آسمان ها به اهتزاز بوده ، شور تازه یی بخشید و تحول را فراتر از صدره ها در حوزۀ اندیشه پذیرا شد ، مقام انسان را چنان بالا برد ، او را در بلندای تکامل به تماشا گرفت و بالاخره بجایی گام گذاشت که گفت : آنچه اندر وهم ناید آن شوم . او که غفلت را از بهاولد پدر خود به ارث برده بود .  باور داشت که زنده گی خود نوعی غفلت از واقعیت هایی است که انسان به آنها واقف است . وی رمز و راز حیات را در همین غفلت ورزی پنداشته و می گوید که هرگاه این تغافل در انسان وجود نمی داشت ، هیچ ارزش مادی ومعنوی در جوامع بشری بارور نمی گردید و بشریت امروز شاهد چنین پیشرفتی نمی بود . وی این غفلت را در مثال قصاب و گاو ارایه داده است که اطاعت و کاه خوردن گاو را بوسیلۀ قصاب نوعی غفلت خوانده است . رومی بزرگ با این همه غفلت باوری ها چنان با شور عرفانی زنده گی را پر جاذبه ارایه داده است که آدمی را پایکوبان و دست افشان به نیروی رقص سماع به پیش می کشاند . با این شعر جاودانه :

 بیایید بیایید که گلزار دمیده     بیایید بیایید که دلدار رسیده 

بشریت را در شوری از احساس و موجی از وجد برای همدلی و هم آغوشی در گلزار حیات فرا  خوانده و با فراخوانی جمعی همه را برای مشاهده معشوق فرا می خواند که در این فراخوانی بزرگ حتی در گلزار روحی تازه بخشیده و با مقدم دلدار سیمای زمینی گلزار را ویژه گی آسمانی میدهد . مولانا می خواهد که شور عشق آسمانی خویش را در عقب این غفلت پنهان نموده و تا باشد که با غفلت ها و تجاهل عارفانه  های پیهم جلوۀ ناز را در عقب آن به تماشا بگیرد .  به باور او هرگاه این تجاهل های عارفانه در انسان بار و برگ نمی داشت ، عشق در جلوه های گوناگون تجلی نمیکرد و به این وسعت در حوزه های مختلف زنده گی اعم از علم ، فلسفه ، هنر و ادب بازتاب روشن نمیداشت . او تکامل در ذره ذرۀ هستی ، جامعه  و تاریخ را نتیجۀ باروری عشق میداند که در جلوه های گوناگون رخ مینمایاند .

حقا که عشق شور دمادم حیات بوده و بدون آن یک لحظۀ حیات هم  معنایی ندارد و این عشق غفلت ورزانه است که زنده گی را درپهنای گوناگونش معنا بخشیده و تلاش های او را برای تکامل و تحول در عرصه های مختلف حیاتی جهت میدهد . به نیروی این عشق است که بینش آدمی  همراه با کنش ها و واکنش هایش در گسترۀ زنده گی بالنده و متحرک گردیده و دیدگاه های او از مرز های تنگ افکار منحط و گرایش های ناستودۀ زبانی ، قومی و نژادی بریده و بسوی فرامرزی و فراملیتی راه میگشاید  . به مرزی راه می  گشاید که در آنجا بر پیشانی بسیاری از بحث های کنونی پیرامون آموزه های مختلف بشر خط بطلان کشیده و با خواندن "طایلات" چراغ را بر فراز راۀ انسان روشن میگرداند که بوسیلۀ آن او می تواند دشواری ها و چالش های گوناگون علمی ، فلسفی ، هنری ، ادبی و حتی ایده ئولوژیک را در حوزۀ شناخت و شناخت  شناسی  با روش و کاربرد های سالمی گشوده و با ارادۀ انقلابی و ایجاد تحول در همه عرصه ها کوره راهان آنها را به خوبی بپیماید .

این عشق در هر شخصی به گونه یی جلوه گر می شود و به نحوی به کمال میرسد . در پسر جوانی به گونه یی در خط وخال معشوقۀ زیبا رویی خود نمایی میکند ، در شاعری هم گرچه در خط خال معشوق پدیدار میگردد ؛ ولی بزودی پرورده شده و در ذهن توانمند شاعر بار و برگ دیگری می یابد که راۀ شاعر از خط و  خال محض جدا گردانیده و به به قولی راۀ او را از کوره راهان عشق  مجاز به کوره راهان عشق حقیقی رهنمود ساخته است . در این مقام است که دیگر آن خط و خال زیبا روی قدیم آن جذبۀ گذشته را از دست داده و او آن جلوه های قدیم عاشقانه را در فراتر از خط وخال در سیمای برتری به جستجو کرفته  که در این حال آن خط و خال قدیم بستری بیش برای عبور شاعر تا رسیدن به آرزو های مرموز و پنهان او نیست و تنها به مثابۀ انگیزۀ ابتدایی او را برای رسیدن و دست یابی به سرچشمه های جلوه های ازلی و ابدی عشق یاری نموده است  .  عشق در این مرحله اندیشه های شاعر را به گونۀ دیگری به گروگان گرفته و تراوش ذهنی او را به فراخ راه های دیگری رهنمون میسازد که تکامل واقعیت های هستی برایش خوردی نموده و نو به شدن پدیده ها را تا انسان چنان لایتناهی تصور مینماید که بالاخره با این فریاد ها " آنچه اندر وهم ناید آن شود" بر عطش پایان ناپذیر خود برای شدن های برتر جند قطره یی از آب تسلی می ریزد . 

واضح است که پیش از رسیدن به این مقام فراوهمی به بهانۀ استعاره ، تشبه و تناسب به دنبال تصویر های انتزاعی و مجرد شاعرانه رفته و آنگاه که به تصویر کشیدن چشم در بادام ، ابرو به کمان و خورشید در خنجر  عطش سیراب ناپذیر او را مرفوع نگردانیده و اینها به گونه یی وهم در ذهنش نمایان شده اند ، بالاخره با ارایۀ اندیشۀ فراوهمی بسنده کرده است . عارف جلوه های عشق را در سیر و سلوک معنوی از واقعیت تا فراواقعیت ها یا از مرز های واقعی تا مرز های ابدی و ازلی به گونۀ دیگری به تماشا میگیرد که گم شدۀ خود را در استدلال های عقلی نیافته و پای استدلال را در این زمینه چوبین می یابد و برای سیراب کردن عطش ناقرار خویش دل را به یاری گرفته ، به جهان اشراق رو آورده و با وارد شدن در این پهنای پر از پردۀ اسرار از "طامات" بافی های عقل خسته شده و با قرار دادن آن در اختیار شناخت های اشراقی و به انتزاعات ذهنی پناه برده است تا جلوه های ناپیدای گم شدۀ خویش را در کرانه های آگاهی های قلبی خود دریابد .

جلوه های عاشقانه در هر شخصی از یک آدمی مانند دهقانی ساده وبی پیرایه گرفته تا یک شاعر ، نوسینده ، هنرمند ، ادیب ، مورخ ،  جغرافیا دان ، دانشمند ، فیلسوف و عارف و سیاستمدار ، حقوقدان و جامعه شناس ، در اشکال مختلف پدیدار میگردد . مثلی که دهقانی ایده آل های عاشقانۀ ذهنی خویش را به گونه یی در سراپردۀ هستی به کاوش گرفته و به یاری احساسات وعواطف سادۀ خود بالاخره بعد از طی     طریق خط و خال بدنبال جلوۀ مرموزی می شتابد و تا آخر عمر احساس ناپیدای خود را از پهلو تهی کردن هر بیل تا گل ها و زیبایی های طبیعی ، ستاره ها مهتاب و خورشید جویا می شود  ؛ به همین گونه نویسنده یی آنرا در لابه لای واژه ها به جستجو گرفته وبا آسمانی ساختن واژه ها چشمه سار زلال کلمات را در بستر ایده آل های ذهنی خود به حرکت در آورده و تا آنسو کرانه های ناپیدا سیمای مرموز عشق ، این دوست داشتنی خالی از  غل و غش را به مثابۀ انگیزۀ نیرومند جویا میگردد .  به همین گونه این جلوۀ ازلی و ابدیکه برای همیش در بستر طبیعت جاری و ساری بوده و در وجود هر شخصی می توان آنرا به گونه یی دریافت  . این نیروی نامریی در واقع یگانه انگیزه برای حرکت آدمی به پیش است ، در عقب هر تحول تاریخی و دگرگونی های بزرگ اجتماعی  قرار داشته و لوکو متیف انقلابیون گیتی است . این جذبه است که آدم را در برابر گرسنگی ها ، آواره گی ها و ده ها مصایب دیگر مقاومت بخشیده و توانایی های استثنایی را برای او عطا مینماید تا برای دست یابی به هدف زنده گی در غار برایش به مراتب زبباتر و دلکش تر از زیستن در کاخ و ویلایی مینماید  . 

 

 

+++++++++++++++++++++++++++

 

قسمت اول

حیدری شاعر شوریده حال ، عارفی وارسته به مثابۀ درخت تنومند ، خیلی  خجسته و شکوهمند در باغستان فرهنگی افغانستان کنونی می درخشد . حیدری زنده گی را با جاذبۀ سرشار از عشق جانسوز و جرقۀ مالامال از ذوق سیال  آغازید ، جرقه ییکه  سر تا پای او را فراتر از هستی اش فرا گرفت . به مثابۀ موج توفنده و شتابان روح ناشکیبای  او را ملتهب تر وعصیان نی تر نمود و گویی جرقه یی بود که یک آن بر درون دردمند او روشنی افگند و دگرگونی شگرفی در دنیای درون وبیرون او بوجود آورد. چنان دگرگونی ییکه برای همیش قرار او را ربود و باقی زنده گی اش در تب و تاب این ناقراری های پیهم و رو به فزونی رنگ دیگری گرفت . این عشق عالم سوز  و زود هنگام به سرعت، بر روان او سایه افگند و سر تا پای او را درنوردید.

 او در جاذبۀ عشق خستگی ناپذیر و مهار ناشونده یی افتاد و شعله ها  در درون او به زبانه کشیدن آغازیدند؛ هرچند هر آن بی تابترش میکرد و اما او تاب و  توان دیگری می طلبید و در طلب های پیهم استقامت را از دست نداد و با  آنکه بار زنده گی هر روز کمرش را خمتر مینمود ؛ اما این خمیده گی ها گویی در زیر درخت شکوهمند عشق با  قد کشی ها و قامت آرایی های تازه به تازه سروسهی میشدند و او را قامت کشان در پیچ وخم روزگار به پیش میکشاند .

حیدری وجودی در سال 1318 خورشیدی در قریۀ کوئت ولسوالی رخه پنجشیر چشم به جهان گشود و  در سال 1326 شامل مکتب گردید. او می  گوید که هنوزنیسیم جوانی بر رخسارش نوزیده بود که روز در خواب پیر مرد جامه  سفید و نورانی ییرا در باغ زیبایی به تماشا گرفت و اما  او بدون آنکه با وی  سخنی بگوید ، به سوی دیوار باغ رفت و از فراز دیوار باغ به آنسو پرید . او در خواب چنان غرق نگاه های آن مرد شد و در جذبۀ تماشای آن حیرت زده گردید که با برخاستن از خواب ناگهان این بیت به زبانش جاری گردید :

 چه بودی رو  نمودی     دل ربودی بیدلم کردی

در تار و پود و روح و روان او چنان عشق خانه کرد و به وادی جنونش کشاند که دیگر قرارش را برای همیش ربود .  او دریافته است که عشق انگیزۀ  واقعی انسان در بستر تحولات گوناگون بوده و به گونۀ پایان ناپذیر یار و یاور انسان است . او گویی فهمید که معنای زنده گی در عشق شکل می یابد و گزیده ترین تصویر ها درهستی فشرده ترین بیان عشق حقیقی اند که به به گونۀ قطره  از  بحری در کوزۀ مراد جلوه گر می شوند. آری او در جوانی باعشق میثاق بست و تا کنون از آن مراقبت می نماید. عشق کارش را شوریده حالی های شاعرانه کشاند تا آنکه بعد از فراغت از صنف ششم در سال 1332 روانۀ عسکری شد و بعد از شش سال عسکری در سال 1343 بحیث محرر انجمن نویسنده گان در کتابخانۀ عامه کابل مفرر شد و از آن به بعد متصدی شعبۀ مجلات و جراید کتابخانۀ  عامه گردید و تا کنون بار کلکسیون های مجلات و جراید شعبۀ یادشده را پیرانه سر به دوش میکشد؛ البته بدین امید که نهال مطالعه و خوانش در کشور بارور گردد، شعر، ادب و هنر هرچه بیشتر بالنده تر و نهادینه تر شود تا نسل های آینده از جهل، بزرگترین دشمن انسانیت رهایی یابند.

آری عشق چه واژۀ رویایی ، خیال انگیز و پرجلال است که شکوۀ آن بر سراپردۀ هستی سایه افگنده و این خرگاۀ خاکستری را با کاروان حلۀ سروده های زیبا و بی باک شاعرانه و نوا های دلکش و عصیانی هنرمندانه آذین بسته است . درفضای سبز و مهربار این عشق است که  حریر زمردین اشراق در تار و پود شوق دامن می  گسترد و با هموار شدن خیمۀ  وجد در بستر عطوفت  و  برپایی شور در طلسم حیرت سر نخ معنا در طور معرفت هویدا شده است .  در سکوت جبروتی و فضای استثنایی و شفاف آن (قبض) نور شوق قامت کشان به دامن "بسط" پناه  برده  و با غوغا افگنی در جهان معنا شور عاشقانه را به ارمغان آورده است . این شور مستانه خواهی نخواهی یا آگاهانه و نا آگاهانه در پس پرده های هردلی می تپد ، هرکس از آن تصویر خاصی دارد  و آنرا در موجی از وسوسه های بیقرار به جان ودل می پرورد . رزمندۀ راۀ آزادی  آنرا در پیشاپیش حماسه های خود به یاری می طلبد و در هر چکا چک شمشیر هایش  شور فنا ناپذیر آنرا به تماشا گرفته و درس بزرگ ایثار را از آن به ارمغان میگیرد . صوفی  یی آنرا در سقوط دانه های تسبیح ، عارفی آنرا در زرۀ زرۀ هستی از زمین تا آسمان و حتی لوح وقلم در مقوله های "همه اواست " و "همه از اواست ، شاعری در خط و خال جلوه های  حسن دل انگیز از مرز مجاز تا رسیدن به حقیقت ، دهقانی در شرنگ  شرنگ بیل و شاخ زدن های گاو مست و یوغ و اسپارش احساس می کند . بالاخره می توان گفت که همه کسن عشق را در نوای دل انگیز آواز خوانی ، در اهتزاز تار های  هارمونیه ، تنبور ، رباب ، چنگ ، نای و ... که هرکدام به گونه یی در دل ها چنگ میزنند و برای تسخیر دل ها ید توانایی دارند  ، در هر جلوۀ هستی مانند شرشر آبشاران ؛  درچک چک  برگ  درختان ،  در نسیم تند خزانی و وزش ملایم بهاری ، در نوای دل انگیز پرنده گان و حتی در فریاد های نابهنگام حیوانات اهلی و وحشی ، در طنین بهم خوردن سنگ ها ،  امواج تند و خروشان دریا ها ، توفان وحشتناک امواج بحر ها و سیلاب ویرانگرو خانه برانداز بارانهای موسمی می توان به جان و دل آنرا احساس کرد  و این احساس با جذبۀ پایان ناپذیر و شگفت آوری به قلب ها انتقال یافته و بعد از سیطره یافتن بر آنها مانند خرگاۀ سبز و پرشگوفه سرا پردۀ ذهن ها  را تسخیر مینماید .  گرچه این کلمۀ به ظاهر ساده از سه حرف ، ع ، ش و ق تشکیل شده ؛ ولی چنان از ابهت و عظمت استثنایی برخوردار است که برای شکار دل ها و چپاول قلب ها نیروی فوق العاده یی دارد که گوی جهان را چون سکه یی در کف دارد و برهستی فخر می فروشد . "ع " آن برای هستی عز و جلال و عربده  و ستیزه  جویی ، "ش" آن چه با شکوه تر از هر شکوهی و نورانی تر از هر نوری  بر کاینات  فیض می بخشد و "ق" آن چون قندیل زیبا و دلربایی بر سراپردۀ دل ها چتر شور آفرینی از وجد را افگنده است که گویی تخت فرمانروایی خویش را بر قلمرو دل ها از آدم تا ختم  و از خاتم تا مهدی موعود گسترده تر از هر گسترده گی یی گسترده است .

در این آستان نورین است که عشق خدا و عشق انسان رنگ یگانه یی به خود گرفته و در چشمه سار زلال آن چنان سیراب شوق میگردد و "یاهو" زنان می شتابد که گویی بادۀ شوق در شربی دمادم خمار بیتابی های اورا می رباید و در دنیایی از خویشتن مداری ها با بیگانگی ها وداع میگوید . چنان از خود تهی میگردد و در خویشتن می آمیزد که پرتب تاب تر از باده کشان بدنبال آبی می دود که تشنگی های دیر هنگام او را مداوانماد . این درحالی است که بشر امروز هنوز هم تشنه تر از دیروز است و به مثابۀ موجودی عالی عطشناکتر از گذشته در پی سیراب شدن است . انسان  آبی را جستجو میکند که هنوز به یافتنش موفق نشده و حقا که این آب را می توان در ساغر عشق و مینای معرفت دریافت . عشقی که از ملکوت پیام دارد و با جاذبۀ شور انگیزی عقل را شفافیت بخشیده و بدین وسیله  انسان را برای رهایی می خواند .

ای برادر تو همه اندیشه یی   مابقی گوشت است

در این آستان هویت ها رنگ می بازند و ملت ها و مذهب ها چهره عوض میکنند و از خویش سیمای دیگری نمودار میسازند ، تاریخ ، فرهنگ و ارتباطات به گونۀ دیگری شکل میگیرند ، در دایرۀ بزرگی از صفا و صمیمیت گسترده شده و در موجی از پویایی ها و بالنده گی ها قد بر می افزایند .  آستان عشق است که وسوسۀ قدرت ودغدغۀ ثروت را در آدمی تلطیف می کند  ، جویی از سخا و جود را در بستر هم آویزی ها و دیگر خواهی ها جاری می سازد ، در یای خروشان مردی ها و رادمردی ها را در رکاب امواج سبک سیر و مغرور جوانمردی ها به حرکت می آورد و  کاروان تنهایی ها را در جرس همدلی ها رانده و تا رسیدن به  خیل قافله سالاران نور به پیش می تازد . در این آستان آنهایی میل سازش دارند که از خویش بیزار اند و در خویش هم آویز هستند ، رها زخود گرایی ها هوای خویشتن دارند ، خویشتن خواهی و بازگشت به خویشتنی ها را کمال آگاهی ها و سرآمد آزاده گی ها دانند ، منی ها تویی ها در رود بیکران و شفاف خویشتنی ها آراسته و پیراسته شده  و در آب زلال آن به گونۀ "ما" چهره مینمایاند . از همین رو است که : ملت عاشق زملت ها جداست     عاشقان را ملت و مذهب خدا ست   

عشق سلطنت ناکرانمندی است که سکوی نامریی آن از عرش تا فرش گسترده  واز ثری تا به ثریا دامن کشانده است . تنها عاشقان راستین فرمانروای این سلطنت بی تاج  و تخت هستند ، آنانیکه با همه ناداری های ظاهری مانند قدرت  و ثروت بر قلمرو بزرگی فرمانروایی داشته و پایه های قلمرو شان بر عمق دل های مردم جا گرفته و بر تمامی فرمانروایانی سلطنت دارند که بندۀ حرص و آز خویش هستند بر مصداق این شعر سنایی بزرگ که در گفت وگو با سلطان محمود گفت : دو بندۀ من که حرص و آز اند   بر تو همه عمر سرفراز اند

هرگاه چنین عشق بزرگی که آزاد از آزادگی ها بوده و از هرگونه قید و بندی رها است و با همه خوی گریزنده گی از خود و ببگانه  با خویشاوندی ها سر سازگاری دارد و با خویشتنی ها و خود آگاهی ها هم آوایی دارد ،  برای انسان رخ بنمایاند و در دل های وارسته و شوریده یی راه یابد و خانه نماید  و چه شگفت آور که برای تسخیری دلی موفق شود که هوای دیگری دارد و به اضافۀ  دوشت داشتن هوای خویشتن پروری های صاف و ساده را نیز در خود می پرورد . بویژه هوای خویشتنی یی در آن بارور گردد که گنجایی نامحدود برای "من" و "تو" دارد و ظرفیت عظیمی برای بهم آمیختن من وتو داشته و هر دو را به گونۀ ظرف گداخته یی در "ما" مستغرق میسازد . این "خویشتن" تنها به من و تو نگاه نمی کند و به چهار دیوار های مفرد و جمع نمی گنجد ، از این هم برتر من و تو ما همه مخاطبان راستین و پیام آوران صادق او شوند و من و تو را در بستر هم آویزی های سود مند به سوی ما  هدایت مینماید .

شاید شماری ها که در بستر های مخملین در غرب  خوابیده اند ، بگویند که بحث بر سر واژۀ  "عشق" آنهم در قرن بیست ویک چه معنایی میتواند داشته باشد که مرز های جهان "شیشه یی" شده و جهان تجربۀ جهانی شدن را در عرصه های  گوناگون اقتصادی ،   فرهنگی ، ارتباطاتی و حتی سیاسی و نظامی در حال سپری کردن است و " گفت و گوی تمدنها و فرهنگها" بار و برگ دیگری به خود گرفته و دموکراسی هم در زیر آتش مبارزه با تروریزم در حال سروسامان یافتن بیشتر است  و دیدگاه های چنین دموکراتیزه کردن معنای اشغال کشور ها را دگرگون نموده و میشود گفت که این منطق اشغال جهان را بیشتر از هر زمانی نرم و ابریشمین کرده است و بهتر است تا گفته شود "اشغال مخملین جهان با منطق مبارزه با تروریزم" که این نبرد نیز فراتر از مرز ها سیر نموده  و هیچ مرزی را نمی شناسد و شاید هم  این جنگ بار جهانی شدن را از نگاۀ نظامی بدوش داشته باشد . از سویی هم در غرب ارزش های معنوی در حال پژمرده شدن و پرپر شدن بوده و مایه های معنوی در حال خشک شدن هستند وعشق هم در چنین بستری جان میگیرد و در آن پرورده می شود  ؛ اما آنانیکه در کشور های فقیر افریقایی ، آسیایی و امریکای لاتین حیات بسر می برند و با ده ها دشواری های اقتصادی ، سیاسی ، فرهنگی واجتماعی دست و پا نرم مینمایند و بویژه آن ملت هایی که در زیر آتش "نبرد بیرحم مبارزه با تروریزم حیات خویش را سپری میکنند واز این هم مشخص تر آنانیکه اکنون در کوهپایه های هندوکش و بابا درشرق ، جنوب ، جنوب شرق و شمال افغانستان در قندهار ، هلمند ، ارزگان ، کنر ، نورستان ، لغمان ،  کاپیسا ، کندوز ،  بغلان و تخار و   جا های دیگر این کشور بسر میبرند و یا آنانیکه در آنسوی دیورند در دامنه های سلسله  جبال سلیمان در بستر کوه های "سفید کوه" و "سیاه کوه"در وزیرستان جنوبی و شمالی حیات بسربرده و هر روز شاهد ده ها حادثۀ آتش باری و بم افگنی بوده و مشاهده میکنند که طیاره های بدون پیلوت در روز روشن به شکار انسان ها برآمده  و گویی کشتن انسان در منطق  دموکراسی  غرب به بهانۀ  رهایی از تروریزم مباح پنداشته شده است .

در این شکی نیست که نزد اینها حرف های پر زرق وبرق جهانی شدن و غیره جز فریبی برای استحمار هر چه بیشتر آنها معنای دیگری ندارد و این مقوله ها را پیشقراول اشغال نظامی غرب تلقی میدارند و بس .  و اما این مردم در مورد عشق هم مانند سایر مقوله هایی که در غرب و شرق تفسیر های متفاوت دارند ، معنای دیگری داشته و عشق را بالی برای پرواز به سوی آزادی و رهایی تلقی کرده و جلوۀ عشق را عاشقانه ترین جلوه برای آزادی خواهان می پندارند . عشق را جلوۀ ایثار گرانه یی تعبیر مینمایند که بزرگترین درس آموزنده را درس خود باختگی ها و رهایی از خود و بازگشت به خویشتن تلقی مینمایند . نزد اینها عشق اسطورۀ رهایی تعبیر شده و حماسه های خویش را در بال عنقای آن می جویند و ایثار را جوهرۀ آن تلقی میدارند .  چنین تلقی از عشق برای مردان رزم هم آنقدر نامانوس نیست ؛ زیرا آنانی که میررزمند ، به چنین جذبه نیاز دارند که نیاز شان با خواست شان هم چندان بیگانه نیست . در کنار اینها در شرق مردانی هستند که عشق نزد شان معنای برتر از این داشته و عشق را نه تنها نردبان زمینیان برای رسیدن به مقام آسمانیان میدانند و تا باشد که پله به پله بالا روند و به رسنی دست یابند که فاصلۀ انسان با خدا را نزدیکتر گردانیده و عالم ناسوت  را به عالم لاهوت پیوند میدهد و بالاخره به فضای برسند که یارای شنیدن پر چبریل را یابند . چنانکه پیامبر در معراج چنین توفیقی را بدست آورد و او توانست تا با بهم خوردن زمان و مکان در زمان دیگری که از نگاۀ علمی بعد چهارمش خوانند ، به شنیدن طنین پر جبریل توفیق یافت . او از آنرو به این توانایی دست یافت که ظرفیت های خفتۀ انسانی اش در مقام نبوت به بار و برگ نشسته و او از هر انسانی حساستر و بیدارتر شده بود .  بگذریم از اینکه عشق نزد این مردان معنای دیگر و جلوۀ دیگری دارد و اینها از آن شناوران دریای بیباک عشق اند که با دست افگندن های پیهم از فاصله میان زمینیان و آسمانیان می کاهند . این ها که از جملۀ پیامبران الهی بوده و وظیفۀ بزرگ رسالت را بدوش کشیده و هدف شان جز رهایی و رستگاری انسان در دو جهان چیز دیگری نیست . در عشق تصویر آزاده گی های انسان را در در  جامعۀ توحیدی به تماشا گرفته و به عدالت آنرا آذین می بندند ؛ زیرا دریافته بودندکه هرگاه فقر از در در آید ، دین از دریچه فرار میکند و فقر دین زدا و عدالت دین گستر است . به نظر اینها عشق هرگز مرزی نمی شناسد و  هیچ قید وبندی را نپذیرفته و فراتر از مرز های جغرافیایی و نژادی ، زبانی و قومی جلوه گری داشته و هر شخصی که موفق به دیدن آن شود . به قول حافظ " سگان کوی او را من چو جانی خویشتن دانم " در  جهانی از خود رهیدن ها به مقام خود یابی دست می یابد ؛ مقامی که در آن آدمیت و تقوا برتر از هر چیزی به ثمر نشسته است . با به ثمر رسیدن بار و برگ آدمیت و تقوا در انسان است که همه چیز در قلمرو ذهن و دنیای درون وحتی بیرون او رنگ دیگری یافته و معنای خاصی می یابند . جهان آگاهی وارد انقلاب شگفت آوری شده و بینش او را پیرامون جهان و هستی دگرگون مینماید . نگرش او پیرامون آگاهی های مختلف علمی ، فلسفی ، هنری و ادبی رنگ دیگری می گیرند و جمیع باور های او نیز متحول می شوند . در این صورت یافته های ذهنی چنین انسانی دیگر محدود به زمان ومکان نبوده و حتی در زمان ومکان نمی گنجد و چنین دستاورد فکری به مثابۀ دریای شناور از عصری به عصری می گذرد و عطش فکری نسل هاییرا سیراب میسازد . این تفکر در تعریف نگنجد و از محدودۀ یخن تعریف یک سر بلندتر مینمایاند . چه رسد به اینکه دامن اندیشه از اشراق پا فراتر نهاده و به بام وحی منزل گزیند . آشکار است که چنین کلامی الهی بوده و معنای آن سر به اوج ها دارد که نمی توان در تعریف مشخصی زندانی اش کرد و تن آنرا با لباس ویژه یی آذین بست . این کلام در دایره های تنگ تعریف های مخلوق و قدیم نگنجیده و از صامت بودن هم گریزان است ؛ زیرا این کلام نتیجۀ پیوند دو نامتناهی است در یک لحظۀ خاص که پیامبر نیز در چنین فضایی در مقام الهی قرار گرفته و به گونه یی در قانونمندی خاصی جای میگیرد که نا متناهی است و هر شخصی را قرار  گرفتن در آن دایره جز پیامبر ، در آن لحظه که زمان در آن به صفر تقرب مینماید ، ناممکن  است .  چنین کلامی از چنان بار معنایی عاشقانه و پر بار برخوردار است که در نقطۀ صفری زمان ، مکان های مختلف را در زمانهای گوناگون بهم می بافد و پیامش  انسان شمول ، جهان شمول و ابدی می گردد . به گونه ییکه گذشته ها در خود حفظ کرده ، حال و اینده را نیز در خود نگاه داشته است که گذشته و حالش به اندازۀ  آگاهی های  هر شخصی معلوم و آینده اش به مثابۀ در مکنون نیاز به حکاکی های بیشتر علمی ، فلسفی ، تاریخی ، ادبی ، هنری و اجتماعی دارد  .  از این رو است که تصویر های قرآنی سر به اوج ها داشته و از حوصلۀ پردازش شاعر و عارف خیلی بالا و برتر است  . 

 

  


بالا
 
بازگشت