عبدالله وفا نورستانی

 

 

 

 

 

شاهین

اگر پَر داشتم من ، همچنان پرواز میکرد

به روی سینه ات سرمانده و صد راز میکردم

زمین و آسمان را ، بهر خاطر خواهی رویت

به صد نیرنگ و خواهش همدم و همراز میکردم

جهان سفله پرور را ، گریبانش دَرم یکسر

یکی از نو جهانی شاد و خرم ساز میکردم

هزاران گل فدای روی زیبایت کنم اما

ترا کی با گل و باغ و چمن همباز میکردم

فلک نامرد و دنیا سرد و عشق و زندگی پُر درد

اگر من زنده می بودم ، ترا آواز میکردم

به بازار محبت خویش را بیچاره تر دیدم

به سان قیس مجنون گه نیاز و ناز میکردم

خمیده شاخه عیشم ، ز پیچ و تاب و بد مستی

من آن تیر خورده شاهینم ، که سیر آغاز میکردم

چه میدانی ز احوالم هم از ماضی و از حالم

اگر عمرم « وفا » کرد ، روزن دل ، باز میکردم

30-09-201

عبدالله « وفا »

ویانا

 

+++++++++++++++++++++++++++++

 

آیینه

همنشین  گُلرخان بودم  در  ایام   شباب

«بعداز این من خدمت آیینه سازان میکنم »

ناز هر گُلبن کشم   تا میهنم  گُلشن   شود

هر کجا  خاریست  او را قفل و زندان میکنم

آبها  جاری کنم  در  بیخ نرگس جویوار

بیخ خار هرزه  را  چون  آتشستان  میکنم

میکشم با داسِ نفرت  خارِ  دونِ  سفله  را

من عناد  خویش  آشکارا و  پنهان  میکنم

بس  جفا دیدم  ز خارو ، آه من آتش  گرفت

همچو شمس الدین تبریز ، ماهی بریان میکنم

یاد  او  آتش به جان و خانه  قلبم   زند

گه  در فریاد  و گاه  در گریه  توفان میکنم

روزگارانِ شباب   ناید  دگر ، اکنون  بیاب

در غروب  زنده گی از صدق ، دُکان  میکنم

محنت و دوری جانان شور در جانم  فگند

جان خود را بعد از این ، در رهش قربان میکنم

سر دهم   در راه  میهن  ، جان دهم در  راه  دوست

چون« زریری » پهلوان ، دشمن هراسان میکنم

تا  سراسر  لاله روید در  دیاران  شما

خدمت  بَرنا و پیر و   نو جوانان   میکنم

صورتِ  زیبای  راستی ، جوهر  انسان  بود

من  روان  خویش  در  آیینه  کتمان  میکنم

من  غلامِ  فقرم و   بازوی  مردِ  تیره  بخت

در ره  صدق و « وفا » با جمله پیمان میکنم

 

عبدالله وفا

31-05-2014

ویانا - اتریش

 

 

 


بالا
 
بازگشت