ــــ

سیدموسی عثمان هستی

 

چند مطلب پیچیده دریک طومار گره خورده

 

 

دیگر بدون استخارۀ استادم حضرت صبغت الله مجددی که بنیاد قرآنی ندارد، دست به کاری نمی زنم و بدون استخارۀ استاد خود جایی نمی روم.  نوشتۀ زیر یک واقعیت عینی بوده که دریک محفل شعر و طنز ادبی که ادب دوستان و شعرای سنت پرست و نوگر حضور بهم رسانیده بودند، اشعار شاعر بی وزن و قافیه را در یک آزمایش قرار دادند و گره های سبک شعری شاعر بی وزن و قافیه را با انگشتان شعرشناسی بازنمودند و یخ های قلم شاعر را آب کردند. خدا هیچ انسان را در قبرغۀ قلم شعرشناسان، خصوصاً طنزنویسان قرار ندهد که به گفتۀ آخوند سر قبر که این هم بنیاد قرآنی ندارد، سخت تر از بغل گیری قبر است.

در تورنتو محفل شعر و طنز ازطرف ادب دوستان و شعرای نامدار ایران زمین برگزار گردید، گرچه سالها من با یک تعداد از گردانندگان محفل شعر و طنز آشنا بودم، این بار چهره های نو در محفل شعر و طنزهم دیده می شد.

در این محفل من مهمان ناخواسته بودم و با چهره های نو آشنا نبودم، ولی این چهره های نو با نام من آشنا بودند. شاید نبودند، شاید به چهره من را می شناختند، یا نمی شناختند، توسط یک جاسوس شاعرنمای افغان برعلیه من تحریک شده بودند و طنزکی نوشته بودند به نام شاعربی وزن وبی ترازو و به طورنمونه اشعار مرا تحت زره بین قلم قرارداده بودند.

تایپست جاسوس بیسواد که تا صنف ۹ لیسۀ شبانه خوانده و پا به جاسوسی گذاشته وسبب قتل نخست وزیر وقت افغانستان شده، ناخوانده بر منبر وزارت خارجۀ افغانستان مقام جاسوسی را در سفارت افغانستان مقیم پاکستان به صفت کاتب حسابی سفارت افغانی بدست آورده و درآن زمان به نام ولی نعمت خود نورتره کی شعری هم سروده و با قیچی زدن اشعار شعرای نامدار خود را شاعر قلمداد نموده و یکتعداد دوستان ایرانی که مثل این آقا خود را شاعر قلمداد می کنند، گاه گاهی این جاسوس موزه پاک را به خاطرچالوسی اش گل سرسبد محفل خود می سازند.

من بعد از دیرزمانی درمحفل شعر و طنز دوستان ایرانی رفتم، وقتیکه داخل سالون شدم کسی استاده وکسی نشسته بودند، دوستانی که ازسالهای قبل مرا می شناختند از دیدن من لبخند شادی به لب نمایان کردند و هریک مرا به آغوش کشیدند و یک تعداد دیگر که تازه در صف گردانندگان محفل شعروطنزحضور یافته بودند، با دیدن من دوچشم شان چهارچشم شده بود.

محفل آغاز گردید، من درگوشۀ نشسته بودم، دوستی آمد دست مرا گرفت درصف اول مجلس برد، من درآن لحظه یک شنونده خوب بودم. جاسوس افغانی که بایکی از شعرای ایرانی که در طنز و شعر مهارت داشت در تماس شده و معلومات ناقص در قسمت من داده و او را تحریک کرده که در وقت تفریح طنزی به نام شاعربی وزن وبی ترازو بنویسد. نمونۀ ازشعر من را در طنز بیاورد و در محفل قرائت کند. آن شاعرعزیز که شناخت از من نداشت به گفتۀ خوداش فریب دوستی را خورده آب  را نادیده موزۀ قلم کشیده بود.عمراش درازباد.

وقتیکه طنز خوانده شد من در کرسی که نشسته بودم خونسرد از صندلی خود بلند شدم دست بالا کردم، گردانندۀ محفل گفت شما سوالی دارید. من گفتم سوال ندارم خواهش دارم این طنز انتقادی که خوانده شد من را از نگاه شعر و ادب زیرسوال برده بود و شعری که در طنز خوانده شد مال من بوده وشاعربی وزن و بی ترازو نام مستعار من است که به یک تخلص شناخته شده تبدیل شده.

به اجازه گردانندگان محفل و ادب دوستانی که دراین محفل حضوردارند من همین لحظه شعری می نویسم که دور از امواج دریای وزن و ترازو در ساحل خشک ادب و شعربه گفتۀ دوست طنزنویس ما قرار دارد که از امواج ترسیده می خواهد در ساحل لب به آب زند و حلقوم خشک خود را به نام شاعر تازه کند. من به خاطر روشن ساختن طنز گنگ دوست ما شعری همین لحظه در برابر دوستان می نویسم که دوستان طنز و شعرفهم قضاوت کنند که قلم من در امواج شعر وطنز با یک سبک تازه جان بازی کرده است یا میخواهد به گفتۀ دوست طنزنویس ما مثل ساحل لب به آب زند تا حلقوم شعر و طنز تازه کنم.

دوستان همان طوریکه نیما مورد سرزنش توسط سنت گران عصرخود قرار گرفت وحتی تا امروز از سرکل او به گفتۀ شما دوستان ایرانی از سر(کچل) آن دست بردار نیستند.

من که سنت شکنی کرده ام نه تنها پیروی سنت شعراء گذشته نمی کنم، بلکه شعرنمایی راهم سلی قلم زده ام. شاید من هم سالها و بعد از اینکه مانند نیما از دنیا بروم کودن های شعرشناس طنزنویسان بی مزه نویس مثل امروز به آدرس سنت شکنی من چیزک های طنزی بنویسند و سبک مرا زیر سوال ببرند و یا بعضی از طنز نویسان و شعراءسبک مرا سبک به خصوص خوانند. جنگ بین حقیقت و باطل درطول تاریخ بوده  و قابل تشویش نیست.

قبل ازاینکه سبک به خصوص من را که به خاطرخوشی دل خودم نوشته کرده ام، کودن های شعر و طنز زیرسوال ببرند، شما عزیزانی که در طنز و شعر ید طولا دارید به کرسی قضاوت دعوت می کنم ورنه جای انصاف نیست که من بزدلانه سکوت کنم، از راه که رفته ام دفاع نکنم و جای انصاف نیست که شما ادعای شعرفهمی وطنزنویسی دارید به خاطرخوشی دوست تان که مرا به چماق قلم بیخود بسته، سکوت کنید.

سالون را سکوت فرا گرفته بود، من بودم که از کرسی خود بالا شده بودم، درجای خود استاده بودم با خون سردی می خواستم که محفل را به یک قضاوت بکشانم یا به قناعت من بپردازند و یا به دوست خود بگویند که آب نادیده موزه قلم از پا کشیده اید.

درمخفل چهارنفردست بالا کردند گفتند شما ناراحت نباشید اشعاری به گفتۀ خوتان به خاطر تسکین دل تان و یا طنزی بنویسد و ما طنزاین آقا را که درمحفل قرائت کرده از او می گیریم وهم می پرسیم چه انگیزه سبب شده تا شما طنزانتقادی در قسمت شاعربی وزن وبی ترازو بنویسد و محفل را در خم  و پیچ انتقاد بی مورد قرار دهید.

من این شعر زیر را سرودم و قرائت کردم وهم به دسترس آن چهار نفر قرار دادم بعد از خواندن و قضاوت در قسمت شعر من و مرور دوباره به طنز دوست ایرانی ما که شاعر بی وزن و بی ترازو را سرزنش نه با طنز، بلکه با هجونموده بود.

 بعد از قرائت من هر چهار نفر شعر دست نویس من را از من گرفتند و به دقت خواندند و یکی از آنها به سر ستیژ برگشت و گفت آقای هستی سنت شکنی کرده شعری نوشته که به سبک گذشتگان بوده ونیما را هم فراموش نکرده، پس شعرهای هستی نه پیروی ازشعرای گذشته می کند نه از اشعار نیمایی، سبکی است به خصوص که شعرسنتی را با شعر نو آشتی داده و این سبک  را به آقای هستی تبریک می گوئیم.

جاسوس شاعر نما قبل از قضاوت شعراء و طنزنویسان شناختی که از جرائت من داشت سالون را ترک کرده بود، من به این فکرشدم که فرار بزدلانۀ جاسوس شاعرنما کفایت می کند و تف به بالا انداختن به روی خود انسان می افتد، چون نام افغان در سراین جاسوس شاعرنما می باشد، نه خواستم بیشتراو را معرفی کنم، تنها به دوستان ایرانی گفتم محرک این دوست ایرانی ما یک جاسوس شاعرنماهموطن من است که دست وقلم به الاشه گرفته در سایت گفتمان تازه اندیشان افغانستان که در المان به همت آقای الم نشرات انترنتی دارد همه وطن فروشان و کودنان قلم دور آن سایت انترنتی جمع شده اند که نه آبرو به خود ماندن نه به افغانان، لطفاً به خاطرکودن بودن وشناخت جاسوس شاعرنما سری به سایت گفتمان بزنید و نوشته های آقا دست به الاشه را بخوانید که شماهم ازنعمت سواد بی بهره نمانید.

 (پستۀ بی مغزکه دهان بازکند)

 جزخود رسوا آن کاردیگرنکند

شعریکه درمحفل قرائت شد و در قسمت شعر زیرقضاوت صورت گرفت، محک دانش و قضاوت سیاه رو را سیاه روتر ساخت.

سقف بشکافتم وطرح نو ریختم کنون

وقت نوگرایی و زیبا سازی هنرکنون

عقاب باش نترس ازکوه و کمر کنون

تشبیه و استحاره بدر کن ز سر کنون

شاهین شعر و ادب به کف کهر کنون

در قافیه و قانون شعر زد شرر کنون

بگذار راه کهن، طرح نو نما اثرکنون

عروض وآهنگ گرفت در نظرکنون

کوشید در نوازش گوش بیخطر کنون

عنصری و مستوره و حافظ  دیروز

نیست قابل قبول ادب آن هنر کنون

چون سنگ مباد ساکن و مکدرکنون

پرواز نما و به خود دهید بال وپرکنون

شبنم به آفتاب زد وساخت سحــرکنون

آفتاب قلم روشن ومحوشبنم تــرکنون

هستی نترس ازسخن کور و کر کنون

سیاه سنگ مرده، شکن بیحذرکنون

شاعربی وزن وبی ترازو

 بخاطری که خسته نشوید ومعنی کلمات بالا درنزد خواننده بی مفهوم جلوه نکند، کلمات ننۀ کبیر، نعره تکبیر، سیاه سنگ وهستی را در یک شوخی وطنز که درطومار واقعیت پیچیده وگره خورده که هرخواب برده راتکان می دهد، بشرطی که او را خواب برده باشد،  اگرخود را به خواب زده باشد، زلزله هم او را بیدارکرده نمی تواند، مثلیکه صبغت الله مجددی بعد از حرفهای بیمزه خود را بخواب می زند، از چاه لودگی جهان  را به اندازۀ دهن چاه می بیند.  

سیاه سنگ مرده ، سنگ لحد قبراست در دوازه لحد قبر مرده گذاشته می شود که حیوانات درنده مرده را کشیده نتواند، منطقۀ درکابل به نام سیاه سنگ است قبلاً سنگ تراشان وسنگ فروشان قبر در آنجا کار فروش سنگ مانند مجاهدین پنجشیردر زمان امیرعبدالرحمن خان می کردند و هم امیرحبیب الله کلکانی بعد از اعدام با یاران وهمسنگران شان درسیاه سنگ دفن شدند. تنها با این تفاوت که مجاهدین پنجشیرسنگ قیمتی می فروشند  و کسانی که سیاه سنگ مرده می فروشند آن سیاه سنگ مرده ارزش پولی چندانی ندارد، مانند سنگهای قیمتی که مجاهدین پنجشیر و مجاهدین جگدلک ولسوالی سروبی می فروشند با ارزش نیست.

 حالا که حرف سرسیاه سنگ مرده زدیم، اگر سرهستی تماس نگیرم میگویند نوشته های هستی پُراز طنز تعصب است، سپرد به خدا می کنم، دل به دریای شوخی می زنم، بعد از گفتن ننی کبیر،سر تخلص هستی هم تماس می گیرم که نگویند سیاه سنگ مرده را مفصل تشریح کرد و درقسمت هستی چیزی نگفت.

 در شعر بیدل تکرار در تکرارهستی زیاد آمده و ایرانی های عزیز که تعصب ندارند، نام زن را اکرم ،عظم ، هستی و غیره نام های مردانه را سر زنان می گذارند تا نشان بدهند حقوق زن و مرد مساوی است من هم به خاطر احترام به زن تخلص هستی را از اشعار بیدل الهام گرفته ام. امید است به من خورده نگیرید و نگوئید چرا درنوشته و شعرهستی تخلص می کنم، چون من از ریشۀ آخوند خصیه مسی هستم. اگر می گویم که هستی را تخلص برخود به احترام زن گذاشته ام، می گویند چون تو سر و کار به طنز داری انتخاب تخلص هستی هم یک طنز است، من می گویم شما ملت چرا نمی دانید که سر تا پای آخوند طلا باشد، خصیۀ او مس است، اگر باور ندارید همان طوریکه استخارۀ حضرت مجددی تنبان روحانیت را کشید، شما از موقع استفاده کنید، اگرخصیه های مجددی را معاینه نمائید، آن وقت می دانید که واقعاً خصیه های او طلا نیست، مسی است و آن وقت نمی گوئید که تخلص هستی یک طنز است نه به خاطر احترام به حقوق زن، به خاطر شوخی هستی مانده شده.

در نوشتۀ بالا ننی کبیر آمده شاید خوانندگان تشویش کنند که ننی کبیر یعنی چه، از گپ گپ می خیزد. مجاهدین کرام که به گفتن  نعرۀ تکبیرعادت کرده اند و دراین روزها محفلی راکه دو کاندید پیشتاز به گفتۀ کیمتۀ انتخابات به راه انداخته اند، به خاطر فریب مردم دل صاف افغانستان چند تاجر دین را با پول انتخاب و موظف  کردند که تا به خاطر فریب مردم و ثابت کردن مسلمان بودن شان نعرۀ تکبیر در بین حرفهای فریب کارانۀ شان گفته شود.

مردی از اطراف به شهرکابل آمده بود، در سرویس سوارشد که به سیاه سنگ برود، وقتیکه به ایستگاه سیاه سنگ رسید صدا کرد ننی کبیر پاین شو مردم چون به نعرۀ تکبیر فریبکاران و تاجران دین عادت کردند، ننی کبیر را نعرۀ تکبیر فکرکردند، از ترس اینکه آنها را کسی کافرنگوید، بعد از شنیدن ننی کبیر به نعرۀ تکبیر شروع کردند، زن که در بین نعرۀ تکبیر از موتر پاین می شد یخن شوهر را گرفته گفت تو مسخره هستی یا این مردم.  مرد گفت او زن یخن مرا پاره نساز، نه من مسخره هستم نه تو، این رهبران مجاهدین است که به خاطرتجارت دینی و مذهبی هر روز مردم را مسخره می کنند.

 

 

 

سید موسی عثمان هستی             

۲۹ می ۲۰۱۴

 

 


بالا
 
بازگشت