ــــ

سیدموسی عثمان هستی

 

مروارید در دریای طنز

دیدند که خورد سنگ برسنگ، آتش گردید بل

کرد تبسم انسان از تماس دو سنگ زیر جنگل

بازخندید مثل کلی که خنده کند بر سر دیگرکل

آن تصادم بود یک معما و طنز روشن بل وجل

شاعربی وزن وبی ترازو

هیچ کس انکار کرده نمی تواند که برخورد دو سنگ و جرقۀ آتش در چشم انسان های اولیه یک معما و طنز بوده، ولی امروز بر اثر دانش علمی که ما حاصل کردیم می دانیم که برخورد فزیکی دو جسم سخت سنگ مانند، مثل خوردن نعل آهنین پای اسپ به سنگ که جرقۀ آتش تولید می کند و نزد ما یک حادثۀ طبعی است نه مایۀ تعجب، نه طنز و نه معما. این مثال در ذات خود یک طنز است  مثلیکه دوستان وقتی که مرا پدر طنز معاصر می گویند، در حقیقت یک طنز و یک شوخی بامزه است که با من صورت می گیرد. شاید کنایه باشد، ولی من کنایه نمی پذیرم و آنرا یک طنز و به صفت یک شوخی دوستان قبول می کنم و شوخی ها هم سبب تحریک شده می تواند وهم روزی به حقیقت می پیوندد، یا نه می پیوندد. شاید من آن روز زنده نباشم که دوستان قبر من را بر ضد ایرانی ها که بی ملا نصرالدین نباشند با دو دیوار بلند و یک دروازۀ بزرگ با یک قفل صد من بسازند و یک طرف قبر نه دروازه داشته باشد و نه دیوار که هرکس به مزار من بیاید و بدور خانه قبر بگردد خنده و تعجب کند و در فکر این معما غرق شود و جرقۀ دوسنگ در دماغ اش خطورکند و به گفتۀ شعر مولانا عقب گرا شود و هوس اصل خویش کند و به این عقیده شود که آخر تمدن همان وحشت ماقبل تاریخ است، آخر تمدن به وحشت تبدیل می شود یا نمی شود یک طنز شده می تواند. من هیچ وقت نگفته ام که بالا رفتن تمدن امریکا سبب وحشت دنیا شده، مگر این جمله یک طنز نیست و صدق نمی کند که آخر تمدن به وحشت تبدیل شده و شعر مولانا در زمان خود یک طنز بود، ولی امروزپیش گویی آن به واقعیت پیوسته و ممثل واقعیت شعر مولانا، امپریالیسم امریکا است که تمدن عالی و پیشرفته آن سبب وحشت شده است.

هرکسی کو دور ماند از اصل خویش              باز جوید روزگاری وصل خویش

در این دوسال توسط ایمیل، تیلفون و نامه بر من فشار می آورند تا جرئت به خرچ دهم و دامن طنز را کوتاه و یا دراز سازم و هریک از دوستداران این قلم که به صراحت قلم من آشنایی دارند وعادت کرده اند میگویند در تمام قالب های ادبی ، تاریخ نویسی سیاسی و اجتماعی زبان قلم دراز کردی و کاغذ سفید را مرصع نشان ساختی و طبعی است که دوست و دشمن فراوان در کهکشان قلم پیدا نمودی و مانند عرب جاهلیت پافشاری کردی تا دین مشخص دور از دیگر ادیان ادبی ایجاد نمایی و مقاومت قلم القاعدۀ تو جهان ادب را تکان داد تا اینکه در یک مجلس بزرگ ادبی که افغانها و ایرانی ها اشتراک کرده بودند بعد از انتقاد اشخاصی که وارد به ادبیات امروزی نیستند یک شعر ترا در زنجیر طنزبستند و به شوخی گفتند شعر از طنز نویس و هجوسرایی به نام پدر طنز افغانستان، شاعربی وزن وبی ترازو است که ما شاهد این صحنۀ گستاخی اربابان ادب بودیم که به نام گل آقا و شیرآقا از پرکاه سالها کوه پامیر ساختند تا از چشم نویسندگان و شعرای معاصر پنهان نمانند و با افتخار بر یکدیگر بازوی قلم نقد بشکنند و اگر کسی پیدا شود و بگوید که خال سر ابرو سفید سنگ یا سیاه سنگ دارد، درمقابل او سپاه پاسداران توسط ایمیل وتیلفون بسازند تا در فیس بوک های دنباله روان تصویر نادانی از منتقد ارایه نمایند تا بر دیگران پند شود و از دیدن خال بالای ابروی ارباب چیزی نگویند.

تجربۀ که من از این گل آقا گویان و شیرآقا گویان دارم جرئت روبرو شدن و انتقاد سالم را ندارند و مرا به چماق تیلفون و ایمیل های شخصی بستند، با خاله گکانی خواستند مرا به باد انتقاد گیرند و آب در آسیاب ارباب شهرت طلب خود ریزند و با ایمیل های گنگ مرا در جریان خاله گکانی خود قرار دهند تا از نوشتن  ، سرودن شعر و انتقاد سالم خودداری کنم و به جای اینکه من از ترس این روش بزدلانه عقب نشینی کنم مانند پل (سونوکلاک ) تیز و تیزترشدم و می شوم و به نوشتن ادامه می دهم

و یا کسی را پیدا کنند که در پهلوی چند صفر عدد بالا گذارد. کودنی را بر قلعۀ پامیر ادب کشاند، در حقیقت روش گل آقا و شیرآقا گویی را در لباس ادب سازی و ادب دانی به نمایش گذارند و زیب سایت های پراگنده نویسی سازند.

تملق قلم وشهرت سازی با قلم تا نیمۀ حکومت محمد ظاهرشاه وجود نداشت و این کمسایی بد نام در دست قلم بدستان نبود و نقش دو طوس تملق و شهرت سازی در میدان قلم دیده نمی شد اگرشخصی پیدا می شد و از روش گل آقا و شیرآقا سازی پیروی از نویسندگان شونیسم وعظمت طلبی نویسندگان ایرانی پیروی می کردند، نویسندگان وطن پرست که معتقد به سبک ادبی افغانستان دیروز و امروز بودند، آن روش دنباله روی را سرکوب و مردود می شمردند و نمی گذاشتند که پنجه های غلط نویسی گلوی ادبیات پاک و سچۀ دری را فشار دهد و خفه سازد و آواز دیگری بلند گردد به مرور زمان دست های ناپاک ادبی به دستور دشمنان دری دراز گردید و امروز درازتر می شود، خصوصاً شاعرهای دنباله رو و مترجمین و برگشت گردان ادبی بی رحمانه سبکها و روش های پاک ادبی افغانستان به چماق ضدیت، خشم نوسازی روبرو کرده اند و ادامه دارد. آخوندها هدف های آخوندی خود را با تیرقلم رذالت به هدف می رسانند و بدبختانه ادامه دارد.

تنها حمایت از روشهای ادبی کلاسیک دری که یک خصلت شائسته است در سایت افغانستان آزاد یا آزاد افغانستان دیده می شود و کسی که در سایت افغانستان آزاد یا آزاد افغانستان جلو کمسایی بازان شهرت ساز و شهرطلب قلم را می گیرد که از کمسایی های طوس نشین ایرانی ها در میدان ادبیات افغانستان جلو گیری به عمل آرند.

مردان قلم همیشه از گذشتۀ ادبی افغانستان کهن مردانه با منطق قلم دفاع می کنند و مشت قلم بر دهن تف بادان دنباله رو ایرانی پرست می زنند تا بستر دریای پُرتلاطم ادبی افغانستان (دری اصیل افغانی ) دستخوش مد و جزر ادب نوسازی بیگانگان به نام نوآوری نگردد.

سبک وارداتی گل آقا و شیرآقا گویی  تیشۀ بر ریشۀ ادب دری می زند. نویسندگان وطن پرست کوشش کرده اند تاجائیکه دست شان رسیده کوتاهی قلمی نکرده زبان قلم را با شهامت دراز و حتی در برابر قلم من که شعر نیمایی را با شعر کلاسیک در دهن قچک الجیی فکری خود داده ام، پَختۀ نرم و ملایم شعر را با چرخۀ قلم تار لباس شعر ساخته ام و رنگ آمیزی نموده ام. این روش نو مرا یک تعداد از نویسندگان عزیز روش ناپسند شعری می خواند و در جملۀ هوشیاران دیوانه نما قلمداد می کنند.

بعضی دوستان اشعار شعراء معروف را چنان با وزن عروضی تول و ترازو می کنند که به قدر سرمو پانگ نداشت باشد و دندی زنان شعر را گوش مالی قلمی می دهند و چنان تصحیح ادبی را بکار می برند تا سر به دار رفته های شعر را از حلقۀ دار رها سازند. شعری که محکوم به مرگ بوده مانند اصحاب کحف حیات دوباره پیدا کند و چهرۀ یوسف در تصویر قاب شعر شاعر دیده شود و مرا هم از آن جمله حساب می کنند که خود حلقۀ دار را به گردن انداخته هم شعر کلاسیک را با شعر نو آشتی می دهم و هم به شعر سفید هیچ نوع ارزش قایل نیستم و شعرای سفید نویس را رسامان خیالی فکر می کنم و شعر را نه با آن شوری شور و نه به آن بی نمکی نمی پذیرم، مثلیکه ملک الشعرای خیلی را با شعر طنزی غوط در دریای خنده نمودم و بیچاره از شرم بعد از زدن ترم پائین، چهارزانو نوشته زیر سایۀ همان درخت بی ننگی نشسته قافیه جمع می کند.

من از شعرا و شعر دوستان مزدور و  دنباله روغرب وشرق و نه از پیروان ادبی آخوندی قمی نام برم چون سایت ها دوستان و دشمنان قلمی وهم پالیسی های نشراتی خود را دارند، اگرهمکاران آنها را تف قلم به خاطر دنباله روی و گل آقا سازی و شیرآقا سازی محکوم کنم ، شاید نوشته های دهن پارۀ من به نشر نرسد و مانند آقای خلیل هاشمیان سر از زیر یک خارخانۀ دیگر بالا کنم. مجبورهستم که دست از پس سر به دهن برسانم و سبب اذیت گردانندگان سایت و مانع نشر نوشتۀ خود نشوم.

امید است که خوانندگان جملات بالایی را این طور تحلیل و ارزیابی نکنند که سایت های انترنتی ، تلویزونها، جراید، مجلات در مجموع میدیای حمامچی شده اند و به آب های گنده قلم ضرورت دارند. هرگاه من نامی بگونۀ مثال از آقای پرتونادری و ملک الشعرا سازان بگیرم و بگویم که نابغه های وطن ما همیشه مجالس چله گریز زچه های که طفل معیوب به دنیا آورده اند، برگذار می کنند و اگر از شوخی و طنز با نقاب بگذرم و بگویم که گل آقا سازان و شیرآقا سازان وطن ما که تربیه مکتب شهرت طلبی و شهرت سازی هستند مانند کاروان شعر تورنتو از سیاه سنگ لحد مرده زمرد پنجشیر می سازند و بی رحمانه سنگ شهرت دیگران را در سینه می کوبند و از دیگران توقع دارند تا او را هم گل آقا یا شیرآقای قلم بگویند و مثل خوداش توصیف کنند.

تنها پرتونادری مظلوم نیست که سر برسنگ روش شهرت دهی بر دیگران سر بر سیاه سنگ لحد مرده می کوبد، کسانیکه سالها در ایران زندگی کردند و سری بر دریچه های شهرت طلبی و شهرت زنی زده اند، امروز از چال های شطرنج بازان ادبی ایران کار می گیرند و شاید آگاهانه و یا غیر آگاهانه دنباله روی کنند و نه دانند که به عوض روشن ساختن آیینۀ ادبی افغانستان، ابر سیاه بر آیینۀ قاب تصویر ادب می کشند.

شاید سوال از من شود که این ادعا را از روی کدام اسناد ارائه می نمایی. این سوال حق هر خوانندۀ این مقاله است و پاسخ سوال و حل سوال را در نوشته های نویسندگان واقعی قبل حل شده که من با آن همنوا هستم و خواننده وقت که تن به استدلال منطقی ادبی نویسندگانی که مخالف شهرت طلبی نوچندک های ادبی هستند و آن نویسندگان چیره دست و ملک الشعرای واقعی می دانند که این اراذل قلم چه جفایی را در حق ادب و ادب دوستان وطن ما مرتکب شده اند و از بیت های هشت رخ و نُه گرد شعرا و نویسندگان تشنه به قدرت به جای بودای ویران شده بودای خیالی ساختند. در حقیقت طالبان فتوی فکری خود گردیدند و آن گلی که درخیال داشتند،گل مورد نظرخود را به آب دادند.

مثلاً شعرا و ادبای ایران طنز را یک مکتب مستقل ادبی نمی شناسندو جزء مکتب های ادبی فارسی و دری می دانند، درحالیکه طنز به عقیدۀ من قبل از چوکات بندی ادبی از روزی که بشر درک خنده را پیدا کرده ظنز جزء زندگی انسان ها بوده. ادب پیشرفته و تکامل یافته را که امروز داریم دیروز نداشتیم که آن وقت هجو، هزل ، لطفیه و فکاهی وجود نداشته، تنها خنده و خشم تصویر طنز بوده که درک آن خنده و خشم به بیننده و شنونده رنگ یک طنز داده  است.

درحالیکه انسان های ماقبل تاریخ به نام طنز چیزی نمی دانستند و اینکه بنام طنز چیزی نمی فهمیدند، نمی توان گفت که طنز پیشتر از مکلمات ادبی وجود نداشته و آن را ضلع ادب موجوه بشمار بیاوریم، یک جفا به قدامت و مستقل بودن طنز است. طنز وجود داشته و توانایی فکری به آن اندازه نبوده که طنز را تعریف می کرد و نبود الف بای ادبی هم مشکل زمان بوده، ولی طنز وجود داشته. حرکات انسان های اولیه بعضی وقت ها تمثیل کنندۀ طنز بوده و امروز هم حرکات انسان های متمدن سبب حرکات طنزی می شود که وقتی طنز نویسان یک حرکت طنزی یک فرد را می بیند با پرداز قلم اسکلیت بندی طنزی می کند و اگر کسی از این انکار می کند که انسانها در گذشته و امروز بدون از اینکه بدانند یا ندانند، از خود حرکت طنزی نشان می دهند. آنهائیکه با این نظر مخالف هستند به روانشناسی انسان آشنایی کامل ندارند. انسان های اولیه که سر حرکات یک دیگر می خندیدند و یا خشم از خود نشان می دادند،نمایشی بود با تکامل انسانها به مرور زمان قلمی شده و شاید کسانی که طنز را جزء ادبیات امروزی می دانند بگویند که شعرطنزی یا بدون نثر معاصر، طنز زیبایی را ندارد. حرف ما بالای قانون مندی و زیبایی طنز نیست، سر پیدایش و مستقل بودن و قدامت بیشتر ادبی طنز است، نه سر زیبایی طنز و پا فشاری شخص خود من همیشه سر مستقل بودن طنز و قدامت طنز بوده ، نه سرقانون مندی و زیبایی طنز دیروز.

شکل واقعی طنزاز قدامت طنز نمایندگی می کرد، امروز که طنز پردازان هنر خاص و روش خاص به فکر خود به طنز داده اند و قاب طلایی بر طنز ساخته اند، در صف ادب  امروز قرارداده اند و جز ادب امروز طنز حساب می کنند و از مستقل بودن و قدامت ادبی طنز انکار می کنند. گل بر دیوار خشک می چسپانند و نمی توانند گذشته و قدامت طنز را زیر سوال ببرند و طنز را مستقل از ادبیات دیروز و امروز ندانیم.

اگر به نوشتۀ بالا دقت شود به هیچ وجه ما نمی توانیم مستقل بودن و قدامت طنز را به خاطر پیشرفت ادبی امروز زیر سوال ببریم و طنز را جزء ادب امروز و دیروز بدانیم و قدامت طنز را نا دیده بگیریم و طنز را با گفتن جزء ادب امروز کمر شکن سازیم و بگوئیم روش های دیروز طنز مردود است و طنز در پهلوی ادب امروزی طنز شائسته است.

در این جای شک نیست که با آمدن قالب های ادبی، طنز انکشاف کرده از حالت دیروزی خود برآمده نوآوری نه تنها درخصلت انسان است که درخصلت طبعیت هم دیده می شود، این را هیچ کس انکار نمی کند و نوآوری ها نمی توانند قدامت سبک و یک مکتب را زیرسوال ببرد و جزء یک مکتب وسبک سازد.

مثلیکه با آمدن شعر نیمایی، شعر نفس دیگری تازه کرد و طنزهم با چوکات بندی گذشته خود دست خوش منطقی ادبیات امروز و زیرسایۀ شعر و ادب قرار گرفته تحت قوانین ادبی امروز دوش به دوش دیگر مکاتب ادبی قدم به پیش می گذارد و نفس تازه می کند.

این قانون طبعیت است که خربوزه از خربوزۀ دیگر رنگ می گیرد و همسایه ازهمسایه پند، رنگ خربوزه پند همسایه نمی تواند طنز را جزء ادبیات ادبی امروز سازد وقدامت ادبی طنز را زیرسوال ببرد.

رنگ گرفتن و پند گرفتن به هیچ صورت استقلال و قدامت طنز را زیر سوال برده نمی تواند.

طنز دنباله رو ادبیات و زیرتأثیرادبیات امروز بردن وهم صف شناختن جز ادبیات امروزی به خاطرقدامت طنزغیرمنطقی است. هیچ نوع تحول ادبی طنز سبب زیر بار رفتن ادبیات امروزشده نمی تواند.

ما به خاطر دلایل منطقی خود چنین ضرب المثلی داریم که با گشتن واژه به خاطر فرهنگ وکلچر مزخرف واژه را نامردانه می کشیم و از نام بردن آن واژه خودداری می کنیم. کی قبول می کند که دخترمادر(...) یاد داده این ضرب المثل هم یک طنز روشن است که می گویند میمون از مادرخود طریق جنسی را می آموزد. اگرخنده و خشم دیروز نمی بود و ما متوجه نمی شدیم و نام آن را طنز نمی گذاشتیم، امروز هجو، هزل ، شوخی مزه دار و بی مزه ، لطیفه ، فکاهی را فرق کرده نمی توانستیم. وقتیکه انسان ها به حرف زدن شروع کردند حرف های قراردادی چوکات زبان خود را ساختند، طنزچهرۀ پنهان خود را به چهرۀ بی غبار و آشکار بدل نمود، درحالیک هیچ نوع قالب ادبی در بین انسانها مروج نبود، هرحرف سخن اول قراردادی نبود و بعد از تکامل انسانها، حرفها شکل قراردادی به خود گرفتند. قبل از تکامل انسانها، سخن گویان ماقبل تاریخ نه قوانین ادبی را می شناختند و نه استدلال ادبی  و منطقی می کردند و نه کدام مکتب و سبک ادبی رواج داشت که ما امروز قدامت و استقلال ادبی طنز را مردود شماریم و جزئ ادبیات شکل گرفتۀ امروز قلمداد کنیم .

در اول پیدایش انسانهای غیر متمدن، انسانها ناخودآگاه خندۀ بی هدف جانب مقابل را شوخی فکرکردند و از خندۀ جانب مقابل لذت بردند، بعد که انسانها انکشاف کردند درلابلای انکشافات سخن و روشی را ما بنام طنزشناختیم و طنز خواندیم.

اگرما طنز را به نام یک مکتب مستقل و پیش قدم از ادبیات امروز نه شناسیم، درحق طنزجفا کرده ایم. امید است که محققین ادب و شعر متوجه قدامت و مستقل بودن طنز گردند و دیگر قلادۀ بردگی را برگردن طنز دیروز محکم بسته نکنند تا طنز امروز را خفه سازند و از صیغه کردن طنز بر ادبیات موجوده خودداری نمایند و جفت ساختگی و ناخواسته و موقتی از طنز نسازند.

 درآینده نظریات محققین ادب و شعر درقسمت طنز را زیر زره بین قلم می برم. ادامۀ این نوشته به هفت صد و چند ورق می رسد. منتقدین این قلم می توانند استدلال مرا به چالش منطقی بکشند و نقد زیب قلم خود سازند. ادامۀ این نوشته در سایت افغانستان آزاد یا آزاد افغانستان درصورتی که موافق به نشرنوشته های این قلم باشند، ادامه دارد و ترس از این هم نداریم که یکتعداد جرئت جر و بحث منطقی را ندارند، دست با ایمیل و تیلفون به شکل خاله گک بازی به خاطر تخریب این قلم می زنند.همان طوریکه دیروز از خاله گک بازان هراس نداشتیم نظریات خود را ارئه کردیم، امروزهم ابتکار این بحث را بدست گرفته ام، نه بر توصیف دیگران از من خوش می شوم و نه از توهین دشمنان قلمی خود بد می برم.

 مستقل بودن انسان در قدم اول قابل قبول من است، صدها ابتکار و نظریات اشخاص و افراد دیگر مورد پذیرش و ناپذیری قرارگرفته و یا بعد از قبول دوبارۀ نظریات نظر پرداز، رد شده نه تنها که رد شده، بلکه مورد توهین هم قرارگرفته شده، چنانچه تناسب نسبتی انشتاین که یکی از معتبرترین نظریات قبول شده درجهان ساینس و تکنالوژی دیروزبود، امروز زیرسوال رفته و کوشش دارند که آن نظریه را به چالش کشانند و زیر زره بین سائنس و تکنالوژی امروز قرار دهند.

فرق ندارد که این نوشتۀ من طرفدار و یا بدبین داشته باشد، یا نداشته باشد، ولی من ازهرنوع انتقاد استقبال می کنم، اگر درلابلای هجو و توهین هم باشد.

عادت به مرگ فکری من است که  هیچ حرف و نظر را تا در خور حلاجی منطقی فکری خود نسازیم، حکم درست و نادرست بر یک نظر داده نمی توانیم. نظرهر انسان در پیش خود همان انسان قابل قدر است. چون فهم و دانش هرانسان فرق می کند، زمانی که نظر یک انسان به نقد کشیده شود و درست و نادرست آن ثابت گردد، کسی که سرمنطق خود پافشاری می کرد، قناعت او فراهم شود، دیگر پافشاری نمی کند. من نمی گویم که نظریات من در قسمت قدامت طنز و جدا از ادبیات امروز که اکثر محققان قدامت و مکتب طنز را مستقل نمی شناسند و اینکه من قدامت طنز از ادب امروز را بیشترمی دانم و حرکات انسان اولیه را سبب نمایش طنز می دانم. حرف و نظرمن صد درصد درست است، من نادرست بودن را نمی پذیرم تا وقتیکه به قناعت من پرداخته نشود و تا حال کسانی که طنز را جزء ادبیات دیروز و امروز شمرده اند، با وجود مطالعات طولانی قناعت مرا نظریات دانشمندان ادبی فراهم ساخته نتوانسته و من طنز را مستقل و مقدم از ادبیات امروزی می دانم وحتی طنز را جزء ادبیات امروز گناه می شمارم و جفا درحق استقلال و مقدم بودن طنزمی دانم و با تعریفات طنز تا امروزکه دانشمندان طنز ارائه کرده اند، مورد قبول من نیست، همان طوریکه تعریف تاریخ مورد قبول دسته جمعی مؤرخین قرارنگرفته است.

من دریک مقاله تاریخ را چنین تعریف کردم و نوشتم ( گذشتۀ که به تاریخ می پیوندد، مانند تابلوی شکسته و ریخته است که مؤرخ تابلو را دوباره بازسازی میکند که تغییری در آن تابلوی شکسته دیده نشود. آنچه که تابلوی سالم بود، تابلوی دست ساز مؤرخ بدیل تابلوی شکسته شده بتواند آن یک رویداد تاریخی است که به تاریخ توسط مؤرخ سپرده شده، هرتابلوی شکسته واقعیات زمان بدون بازسازی درست، نمایندگی از یک واقعیت تاریخی زمانی به نام تاریخ نمی تواند.

وارونه نویسی در تاریخ تابلوی شکستۀ را که مؤرخ می سازد اگر توان بازسازی تابلوی تاریخی را نداشته باشد و یا قصداً شکل اصلی تابلو را با مهارت قلمی به خاطر روابط  و ضوابط تغییر بدهد دست نویس مؤرخ نه جزء تاریخ حساب می شود و نه بدیل واقعۀ گذشته است. خلاصه واقعات گذشتۀ تاریخ، یک تابلوی شکسته است که توسط مؤرخ دوباره درست می شود و بدیل تابلوی اصلی واقعیات تاریخی می گردد و کسانی که تابلوی اصلی را دیده اند، تابلوی ساخت مؤرخ را که تابلوی شکسته را دوباره ساخته، فرق کرده نتوانند و فکرنکنند که تابلو شکسته بود و دوباره نو بازسازی شده، آن وقت معلوم می شود که مؤرخ وارونه نویسی کرده. یادداشت های مؤرخ، تاریخ نیست،بلکه واقعه نویسی است. در وطن ما مؤرخین زیر تأثیر قدرت قرار داشتند و با وجودیکه می دانستند تابلوی تاریخ را چطور بازسازی کنند، آن را دستوری طوری نوسازی کردند تا درباریان خوش شوند. امروز مؤرخین ما به حق تاریخ و قدسیت تاریخ جفا کردند و به نفع چپ و راست قلم زدند، از خاین صادق و از صادق خاین ساختند و یا آن قدرغلوی قلم به خرچ دادند و پیش رفتند که پرکاه را کوه پامیرخواندند و کوه پامیر را پرکاه. مؤرخین نه به خود آبرو وعزت ماندند و نه به تاریخ ونه به اقوام افغانستان و هم بزدلان تاریخ دان جرئت نکردند که چلوصاف این مؤرخین وارونه نویس را از آب کثافت شان بیرون کنند. من که از حکومت هاشم خان تا امروز شاهد رویداد های افغانستان هستم می بینم که درحق تاریخ افغانستان چطورجفا می کنند و اکثر مؤرخین ما به میتود تاریخ نویسی آشنایی ندارند.

طورمثال اعظم سیستانی وغیره کسانیکه خود را مؤرخ قلمداد می کنند،  به اندازۀ پیش رفتند و جفا درحق تاریخ کردند که از سید محمود کنری مزدور انگلیس که اسناد جاسوسی اش به اساس اعتراف خوداش درموزۀ پشاور موجود است، خواستند با قلم او را برائت دهند تا بازماندگان خاین او که سالها در خدمت روس و انگلیس قرار داشت و حتی از دست یکی از بازماندگان سید محمودکنری، جاسوسی عبدالرحمن پژواک را میکرد که آب در رودۀ پژواک گرم نشد، چون خانوادۀ غدار نادر به پژواک ضرورت داشت و هم سر او به خاطر ارتباطات اش اعتماد نداشت، هرجا که دولت بازماندگان نادرغدار او را مقرر می کرد، یک جاسوس شناخته شده را که از بازماندگان سید محمود کنری بود به خاطرتعقیب پژواک تعین می کردند تا رفتار پژواک را تحت کنترول قرار دهد. 

                                                            ادامه دارد...

-------------------------------------------------------------------------------------------- 

یادداشت ( استقلال-خپلواکی ):

آنچه استاد گرامی محترم هستی صاحب در مورد طنز نوشته اند و بسیار زیبا و مستدل هم به تحریر درآورده اند، یک حقیقت غیر قابل انکار است. طنز در سرشت آدمیان از بدو خلقت بشر همیشه موجود بوده است و انسانها همیشه با طنز و کنایه زیسته اند و همین طنز بوده است که به زندگی نوع بشر همیشه رنگ بخشیده است.

طنز بسیار پیشتر از اینکه خط و کتابت به وجود آید، بصورت ناخودآگاه  در جمع آدمیان رواج داشته است. طنز را میتوان" چاکلیت های تلخ " هم نامید که در عین زمان که شیرین است، تلخی خود را هم دارد و طنز در مسائل اجتماعی و سیاسی همین است که در یک زمان مسائل تلخ جامعه را با الفاظ شیرین نوشت که صد البته  تأثیرات طنز بسیار کارسازتر است از یک نوشتۀ انتقادی خشک و بی مزه.

استاد گرامی در مورد بسیار جامع نوشته اند و قرار نوشتۀ خود شان این سلسله هنوز سر دراز دارد و از هر قسمت آن میتوان بسیار آموخت.

آیا این کرنش و سرفرود آوردن  در مقابل یک جنایتکار مشهور و خونریز سفاک و یک غاصب و چپاول گر شناخته شده چون ( عطا محمد نور)، یک طنز مسخره است یا یک حقیقت تلخ؟!

آیا میشود به نوشته ها و یادداشت ها و اشعار این گونه نویسندگان و شعرا اهمیتی قایل شد؟!

آیا انتقاد های سخت و زنندۀ این گونه افراد از سردمداران کشور و اراکین لشکری و کشوری را میتوان جدی گرفت و به آن ها ارج گذاشت؟

آیا طنزی از زبان و قلم  پرتونادری ها و اعوان و انثار شان را هم میتوان طنز گفت و یا اینکه یک شوخی بی مزه و بازی با تاریخ و مردم را به تمسخر گرفتن؟

این مختصر را به این جهت نقش این صفحه نمودم که گفته باشم طنز، طنز است، اما مهم این است که نویسنده یا گویندۀ طنز، خود یک طنز تهوع آور نبوده باشد و شخصیت شخیص خودش سوژۀ طنز مردم نبوده و شرم قوم نباشد.

در حقیقت طنز چه به شکل نظم باشد یا نثر ، از زبان و قلم آنانی پذیرفتنی و کارا تواند بود که گوینده و نویسندۀ آن همیش پاک زیسته باشد و سر خویش را در مقابل هیچ کس و ناکسی فرود نیآورده باشد و استاد بزرگوار و مبارز نترس و حقگو جناب هستی صاحب از این صفات برخوردار اند و طنز از قلم شان سخت کوبنده و کارا!

و اما طنز از زبان و قلم پرتونادری ها و امثال شان یک شوخی به مزه و کس مخر بیش نتواند بود.

پرتو نادری را به سببی داخل این مختصر نمودم که ذکر خیر شان در نوشتۀ استاد رفته بود و هستی صاحب بسیار بجا و با مسمی از افراد، اشخاص و سایت هائی یادآوری نموده اند که از کاه  کوه می سازند و  کارخانه های " گل آقا و شیر آقا " سازی را براه انداخته اند و با عبا و قبا و کیش و کلاه به چشم خلایق می درآیند و هیچ  خمی هم بر ابرو نمی آورند.

همین گونه هم  است تاریخ نویسی و هر جفنگی را تاریخ نام گذاشتن و یا هم جهت ایجاد تفرقه های قومی ، نوشته های نویسندگان پر غرض و مرض خارجی و بخصوص نویسندگان انگلیس را بصورت سلسله وار ترجمه نموده و جهت بهم اندازی اقوام شریف افغانستان به خورد یک عده افراد ناآگاه و پر غرض و مرض میدهند تا آبها را گل آلود نموده و ماهی مطلوب خود را از آن صید نمایند.

چند نفری هم که پا های کثیف شان به لب گور رسیده، دستان آغشته بخون خود را هرچه بیشتر در گند قوم و قوم پرستی آلوده و آلوده تر می سازند و سخت مشغول ایجاد نفاق و دامن زدن به آتش تعصبات قومی اند و یکی دو سایت انترنتی هم در خدمت دارند که اراجیف آنانرا نشخوار میکنند و از نوشته های بویناک شان به منزلۀ سیاهی لشکر و پر کردن صفحات خود استفاده میکنند، غافل از آنکه مردم افغانستان پوست کلفت این افراد را در چرمگری می شناسند و  هزاران هزار لعن و نفرین به آنها و دنباله روان شان میفرستند.

سیاهی لشکر ناید بکار    دوصد مرد جنگی، به از صد هزار

 

 

سید موسی عثمان هستی 

۲۰ جون ۲۰۱۴

 

 

 


بالا
 
بازگشت