عتیق الله مولوی‌زاده

 

ببرک کارمل دردادگاه الهی

باگذشت هرروز ، بازار انتخابات داغ ترومعامله های پشت پرده هم  پربارتر میشود ، تا آنجا که  پیران طریقت  ابلیسی و عاملان  نکبت وبدبختی  مردم افغانستا ن، ا ز حضرت مجددًی گرفته  تا  سید احمد گیلانی  دائم الخمر واَلشراب فی الحیاته الخبیث ، و انجنیر احمد زی  دزد بی حیای  سیافی   و سائر خائنین به قرآن و دین وناموس این ملت،  گرد هم آمدند ومطابق  به دستورالعمل ارباب پنجابی خود، باز هم سخن  از استخاره  ومصلحت و خدا و دین و  مرد م  گفتند ، من با اینکه  چه کسی به کرسی ریاست جمهوری مملکت ویران شده افغانستان تکیه زند کاری ندارم ،ولی درد م از این  چهره ها ی  نامقدس  است  که  بیش از یک قرن مردم مار ا خر کردند و به خریت  دعوت نمودند ، مگر این ها بجزاز خر سازی ولا شعوری به  ملت بیچاره ما  چه کاری دیگر انجام داده اند، که این بار بازهم با بی شرمی و بی حیائی،  مردم مارا به استخاره های باد شکمی خود شان دعوت  میکنند و به زعم خودشان تعین تکلیف میفرمایند  ! من به  خدای حق تعالی سوگند  یاد میکنم  ،که  نفرت و انزجارنسل جوان وروشنفکر چه درگذشته و حال ، ازدین و قرآن خدا ، وجود  نامقدس وخیانت این خائنیین به اسلام بود که با عملکرد خائنانه اینها سیلی از نسل جوان از دین وخدا فرار کردند وسرنوشت ملت ومردم ما به سیاهی کشیده شد  ،.

 مگر سلیمان لایق  کیست، وکه بود   زندگی او را بدقت بخوانید ، او حق داشت و حق دارد که کافر شود وبر علیه خدا بشورد و پرچم ضد خدائی برافرازد ، و اگرتواند کعبه را آتش زند ، اگر شما هم به سرنوشت لایق گرفتار میشدید یقیناً برای یک لحظ آن خدارا،پرستش نمی کردید ، و ازمبازه برضد او یک لحظ آرام نمی گرفتید ، پدر لایق به نام خلیفه عبدالغنی مدت چهل سال را به دربار وخانقاه  وبارگاه حضرات درکابل خدمت نمود ، عبدالغنی  بیچاره به امید رسیدن  و تقرب الی الله  شبانه روز در خانقاه خدمت کرد،از پاکی استبل اسپ ها تا صفائی وکاه گل بام ها و تهیه چوب بخاری زمستان  ودست شوئی مهمانان  وخانه تکانی  وضرف شوئی وکیسه مالی حمام   وووو  همه برعهده بیچاره عبدالغنی بود، بعد از چهل سال خدمات شاقه آنگاه که بیجاره به درد کمر مبتلا شد ، اورا سند خلافت دادند  که بعد ازآن میتواند درحد توان و استعداد خودش  مردمان بیچاره جاهل وغافل را درولایت بغلان  به خرَیت دعوت کند وبرآنان سوار شود ، بیچاره خلیفه عبدالغنی  بعد از رسیدن  به مقام خلافت  که خود داستان شیرن ودرد ناکی دارد ، به عنوان وفاداری به مقام ولایت ، اولین فرزند پسرش را  غلام مجددی نام  گذاشت ، که بعداً غلام مجددی، با درک سرنوشت درد ناک پدر، وعصیان دربرابرخداورسول ستمگر،  نام خودش را تغیر داد و سلیمان لایق را به عنوان اسم جدید برخود برگزید  ، سلیمان لایق ثمره از تربیت شده گان  بارگاه طریقت حضرات است که یکسره از همه جایگاه پدری ازطریقت وشریعت برید و عصیان کرد.وچه خوب عصیانی ...واینکه وی بعداَ درحزب خودش خیانت کرد کاری ندارم وبه اصطلاح  مسئله درون حزبی است .

 من که  حالا به عمر بیش ازنیم قرن رسیدم و حال واحوال را چنین می بینم  به این فکر میکنم :

روزقیامت که روز دادرسی و روزعدالت خداوندگار است ،  ببرک کارمل کمونست  یکی ازعصیان گران دربرابر خد ا، باهمه دسته وحزبش بداد گاه الهی  احضارشوند، که میشوند  ومن شکی درآن  ندارم ، وخدای رحمان بگوید! ای کارمل چطور شد که ذات احدیت من را انکار کردید  ومردم راخلاف دین واسلام وآئین من   بسیج نمودید  ، حالا که روزجزا وداد رسی است ، بگوچه جوابی دارید؟ ، وکارمل با کما ل ادب سرتعظیم فرو د آورَد و عرض کند ،ای ذات و اجب الوجود فی الکون والمکان  اجازه می فرمائید تا درد م رابراستی وبدون ترس به محضرمبارک   بیان کنم و جان  سخن را به محضر الوهیت تبارک وتعالی به عرض برسانم  و آنگاه که اجازه یابد  :

 بگوید ای ذات مقدس باری تعالی من که تورا ندیده بودم زیرا توازچشمان من  پنهان بودی ودر میزان عقل نمی گنجیدی ، تنها خبرت را شنیده بودم ، رابط هم میان من وتو وجود نداشت که به نحوی درد دل میکردم و حق وباطل را بصورت مستقیم از بان تو میشنیدم این سعادت نصیب من چه که از تمامی آدمی زادگان هم نوع من هم   نشد،

 دیوانه هارا میديدم که برهنه اند وعریان برهنه و چرکین وبوگین حشیش دود میکنند، وکثافت می بارند  و تمام وقت خما راند و از دنیا بی خبر ، می پرسیدم اینهاکیااستند،  میگفتند عا شقان خدا ، میگفتم چرا اینطوراند،  میگفتند، اینها  غرق در عالم ملکوت استند میگفتم عجیب خدائی که خالق زیبائی هاست  چطور این همه دیوانه و بی عقل بی خود   ولات وپات ، وبی خبر از جهان با او مقرًب اند!!، دلم میگرفت و از عاشقی تو هم  فرار میکردم  زیرا با   چشمانم  عا شقانت را میدیدم که  به چه حال واحوال پراز نکبت گرفتارند  . مردم سرزمینم  را میدیدم که تو خلق شان کردی و نسبت عیال بتورادارند ، که در فقرو جهل ومریضی و بد بختی دست وپامیزنند ، میگفتم چرا اینها چنین اند ، بازهم میگفتند که  تقدیرو قسمت خداوند است ، روزی هرکسی  راخدای رحمان قبل ازپیدایشش تعین کرده است وکسی را توان زیادت و کاستی درآن نیست ،

 شکم گنده هارا میدیدم  که د رتنعم غرق اند ، نه فکرحلال رادارند ونه ترس ازحرام، هرچه دست شان آید میکنند ولی خدای رحمان هم باآنها رفیق وشفیق ، ورعیت درد مند گرسنه پابرهنه مجبوربه اطاعت وفرمان  بری .

 بادشاه و رهبر کشوررا میدیدم ، بی مسئولیت وبی بخار، زن باره گی و بی ناموسی اش شهره آفاق،  ونقل مجالس ومضحکه  مردم روزگا ر  ،.

 مردم درگرسنگی میزیستند و درمریضی جان میدادند  بادر د کمرو شکم خالی وپای برهنه ودستان پرازآبله برزمین کارمیکردند و برای حکومت مالیا ت میدادند و لی شاه بی بخار بی ناموس با بی وجدانی وبی مسئولیتی  تام همه آن پول هاراصرف خوشگذرانی خود میکرد و برا ی قناعت وسکوت تادم مرگ مردم   این حضرات واین پیرها بودند که اورا با همه کثافت وخباثتش سایه خدامعرفی کردند! ،

 ببرک که به اینجا میرسد  متو جه میشود که علی الرغم تعریف هائی که از خداوند برایش شده بود و سخت در هراس بودکه نکند ذات قادر یکتا با گفتن همان یک کلمه کٌن  همه باباواجدادپدری ومادری  وی وتمامی اعضای بلند پایه  حزب پرچم را به قهرجهنم بفرستد !، دید ! که ..  نه خدا جان  به سخنان او گو ش میدهد و ازسخنان او خوشش می آید ، با اطمینانی که برایش پیش آمد ه جرئت میکند میگوید ای  خدای رحمان ورحیم  بخداآن شاهی که ماداشتیم وبرما حکومت میکرد، آنقدرکثیف بود که اگراورا سایه من میگفتند ، عارم می آمد وداشتن نسبت به او خجالت میکشیدم ،وچنان نسبتی را هرگزنمی پذیرفتم ، العیاذ بالله من ذالک ! شما که به عنوان ذات خالق هستی ! اصلا چنین نسبتی  در شان الوهیت نمی گنجد و جاندارد کلاً وحاشا  .

وقتی به اینجا میرسد ازفرط انده ودرد گلویش را غصه میگرد ومیگوید  من علیه خائین به دین وقرآن  و این خرسازان دین فروشی که  بنام تو بندگانت را می فروختند  شوریدم  ، خدمت ذات احدیت عرض کنم،  منکران اصلی از خدااین ها بودند، اگر اینها به خداباورداشتند اینهمه خیانت به نام تو نمیکردند  ومن برای آسانی ونجات مردم از خدای آنها که همان شیطان لعین بود و است نام خدارا انکارکردم، چون راهی دیگر نبود ،  گفتم من خدای مجددی را خدای پیرگیلانی را خدای میاگل را خدای دزدان و غارت گران و خدا ی ظالمان وآدم کشان را  و بالاخره  خدای همه کسانی را که درحق انسان وانسانیت  ظلم کردند جفاکرند و میکنند  قبول ندارم  ، میخواستم دوکان وتجارت خانه اینها را که بنام تو تجارت میکردند ومی کنند ببندم ، ولی منظورم ، نه ذات حقیقت یکتارا که مهربان است ، دادرس است خبیر است  علیم است  ،  حکیم است  غفوراست ،نه ، نه تنها که، من بلکه هیچ انسان عاقل  وباهوشی ، خدا ئی را که جامع صفات کمال ومظهرعشق ومحبت است  نمیتواندانکارکند ،   ومن برای نجا ت انسان های وطنم ، که تو آنها را کرامت وشرافت دادی،  مجبور شدم  با زحمت وکا ر شبانه روزی آدم تربیت کنم   و  حزب درست کنم ، منتها با عرض معذرت چون درد مان مشترک بود اعضای حزب ما هم منکر خدا شدند ولی عرض کردم ، منکرهمان خدای خدا فروشان، خدای حضرات و افندی خیل  وبا برنامه ریزی دقیق شاه را  ازاریکه قدرت ساقط کردم  خواستم کارهای مردمی بیشتری انجام دهم که اوضاع را خراب کردند و کارازدست ما هم خراب شد ولی این پیر دین فروش هنوز زنده است و هنوز بنام تو استخاره میکند  وبنام توآدم میفروشد  ازمنابع مختلف ملیون ملیون میگيرد کاشکی استخاره اش رایگان و یا حد اقل  ا رزان باشد هراستخاره از ملیون بالااست ویقین دارم که ازهمه شیطنت این شیاطین بخوبی آگاه استی  ولی صروحوصله است را نمیدانم! .

خدای رحمان بعد ازشندیدن  سخنان کارمل  میگوید  حالابگو به  کجا میروی  به بهشت ویا به جهنم .. کارمل بازهم گلوی پرازدر میگوید  تعین تکلیف دست تواست ومن بیچاره چکاره ام که این جسارت را کنم وجایگاه خودم را تعین کنم هرجا که تو لازم کنید من بیجاره خوشحال و راضی ام ولی تورا به عزت وجلالت سوگند میدهم وهمه دوستانت را به شفاعت میخوانم  که مرابجاای بفرست که دیگر این شیاد ها د رآنجا نباشند  ،برایم بهشت آنجاست که دیگر این حضرات و این خائنین به مردم درآنجا  نباشند اگر اینها را بهشت دهی  حق توست ومالک الملکی   و من اعتراضی ندارم ولی عاجزانه استد عامیکنم که  من را به جهنم بفرست که حد اقل چهره کثیف این شیاطین را نبینم  وخدا ی رحمان گوید:

راستگویان به بهشت میروند و حقه بازان ودغل کاران به جهنم ....وآنگاه که عدالت خدائی تحقق یابد ببرک کارمل وپيروانش   به بهشت روند و دین فروشان پست فطرت وخائن به دین وملت راهی جهنم  و همه استخاره ها رسواشودکه مریدان دانند که سرنوشت پیر طریقت به کجا کشید  .. پناه به ذات خالق یکتا از رسوائی دین ودنیا ... که این چنین شود ....

 

 


بالا
 
بازگشت