قيام

 

بنام آنکه قلم آفرید و به آن قسم یاد کرد

روزهای 7 و 8 ثور در راهست

      خواننده محترم! قبل ازهمه باید گفت که قصد من ازاین نوشته ی فشرده، نا منظم، شتابزده و یادآوری از رویدادهای گذشته به ویژه چند دهه ی اخیر به هیچ وجه تازه کردن زخمها و دردهای بازمانده گان و وابسته گان قربانیان بیش از سی سال اخیر نبوده و نیست .همچنان به هیچ وجه قصد توهین، تحقیر و تقاضای مجازات عاملین حوادث هولناک (که یک تن از خواهرزاده من بنام سیف الرحمن  فرزند محمد صادق که شامل لیست پنج هزار نفری اخیر می باشد) سرزمین من و تو را ندارم. بلکه در حد توان می خواهم مروری داشته باشم برحوادث تاریخ گذشته، همچنان چشم دیدها و تجارب مستقیم خود و آنچه که در ذهنم  خطور می کند با هم وطنان خویش شریک سازم تا اگر درسی باشد ازعمل کرد های مثبت و منفی دیروز و امروزجهت بکار برد در فردای فعالیت های کاری ما. مردی از تبار که مولانای بلخ درجستجویش بود گفته است:

هرکه ناموخت ازگذشت روزگار

هیچ  ناموزد ز هیچ  آموزگار

                                                  (ابوعبدالله رودکی)  

       کودتای 7 ثور و رویداد 8 ثور افغانستان هردو زمینه هایی درگذشته خود دارند که قبل ازترسیم جغرافیایی سیاسی و طبیعی  بنام افغانستان رویدادهای مثبت و منفی مهم و با اهمیت دیگری از دیروز (حوزهای قبل از نام افغانستان) در سینه خویش داردند که لازم میدانم مروری کوتاه و فشرده بر برخی ازاین رویداد ها و حوادث داشته باشم:                        

      افغانستان معاصر(مهین عزیز ما) سرزمینست عمدتن مصنوعی، استبدادی و استبدادزده، که در گذشته ها توته و یا توته های بوده مربوط به حوزه های ارزشهای تمدنی که بنامهای آریانا قبل از اسلام و خراسان بعد از آن شناخته میشود که دراثرهجوم و فتوحات استیلاگران از جمله اسکندرمقدونی، اعراب، چنگیزیان و غیره بسیار شهرها مانند بلخ ویران، بامیان تبدیل به تله ی خاک، شهرغزنی در آتش سوخت و همه اندوخته ها و ثروتهای پنهانی حکام آنروزگار و دار- ندار این حوزه ها  و هستی مردمان آن به تاراج برده شد. به همین ترتیب زیرساخت ها (آبیاری، کاروان سرایها ومحلات تجارتی) در یک کلمه بخش بزرگ و وسیع از ارزش های مادی و معنوی آن (الگوی بود به پوینده گان جهان غرب آنزمان) بخاطر مقاومت دلیرانه مردمش بار بار نابود گردید و حتی به پشک وسگ خطه بامیان زمین رحم نگردید. میدانیم که بار اصلی این همه لشکرکشی ها و ویرانی ها، قتل و غارت همه بردوش مردمان آن روزگار حمل میشد که در برابر تجاوز می جنگیدند، می مردند و باقیمانده ها به اعمار مجدد دست زده و ارزش تمدنی می آفریدند و بار مضاعف استبداد حکام خویش را نیز بردوش می کشیدند. اینست تسلسل زندگی نیاکان من وتو (که تاریخ اندرتاریخ اما نانوشته ولی نهفته دردل آشفته خویش دارد) و جهان هستی ما که خداوندش(ج) آنهارا اشرف مخلوقات موجود زنده خویش خوانده است.

      بدینسان داشتیم سپهسالارانی چون ابومسلم عبدالرحمن عیاری از خراسان، صرف نظراز نیکواندیشی و نیکوکاری و عیاری اش وی براستی چرا؟ و چگونه در دهه هفصدوچهل میلادی غرض تعویض خلافت (ازاموی به عباسی مربوط خانوادهء پیامبرص اسلام) عبا سی را بر اموی حاکم ساخت و در ارتباط با این رویداد عظیم تاریخ حوزه جهان اسلام، بسا از فرزندان خراسان زمین را به کشتن داد  و باز مانده گان آنهارا به خون و ماتم نشاند. بسیار از همصفان اموی را بکشت و در نتیجه فرزند عرب (خلیفه جهان اسلام که ابو مسلم بر خلافت اش نشانده بود) ابومسلم "عجم"  را با دسیسه و توطیه  گردن  برید و بر جسد و نعش اش خندید ومابقی عجم (یاران ابومسلم) را سرکوب و بر تاراج سرزمین آنها پی هم و بی وقفه تاخت وسلسله تهاجمات اخلافش تا هنوزکه هنوز است با صدور ترور، افراطگرائی و انتحار بر توتهء (افغانستان) از خاک ملک خراسان آنروز وحشت، خون، ماتم، دود و آتش می آفریند. بالاخره شنیدیم، دیدیم و لمس کردیم که سرزمین ریگزارخود "عرب" را جنت و ملک ما (عجم) را جهنم روی زمین ساختند.

      همچنان سلسله یی غزنویان به ویژه سلطان محمود که ازآنها ارزشهای مهم تاریخی بجا مانده و بدین لحاظ  شهرغزنی را مرکز ثقافت جهان اسلام نام کردند و این مساله درخور تحسین و مباهات است. سلطان موصوف ظاهرن برای مسلمان کردن  هندوباوران پیهم در سالهای یکهزارم میلادی بر سرزمین هندوستان لشکر کشید از کشته ها پشته ها ساخت و بسیار افراد تحت حاکمیت خویش را به کشتن داد در حقیقت بخاطرغارت، انباشت ثروت و توسعه قدرت چند مرتبه به هندوستان تاخته بود و فراوان غنیمت اندوخت در ضمن باعث تضعیف حکومتهای هندوستان آن روز شد. آن بود که نخستین پله های زمینه نفوذ فردای امپرا طوری بریتانیای کبیررا که آفتاب در قلمرواش غروب نداشت آماده و فراهم گردانید.

      بدینسان احمد خان درانی( احمد شاه ابدالی) هم بعد از تشکیل دولت ابدالی درسال 1747م زیرنام گسترش دین مبین اسلام پایش را درگذرگاه و راه رفته سلطان غزنه نهاد چند بار به سرزمین هندوستان تاخت بی حد کشت و انسان های بی شماری را به کشتن داد ، نیز خرابه های زیادی را از خود بجای گذاشت. ثروت بیشمار، غلام، کنیز و بسیارچیزها ( مال و منال) راغنیمت به چنگ آورد و دراثر این لشکرکشیها حکومتهای هند باری دیگر تضعیف گردید و زمینه های بیشتر پله های بعدی را برای نفوذ و سلطه فردای بریتانیای استعماری در هندوستان آماده و مساعد گردانید. آن بود که بریتانیا بعد از تسلط بر هندوستان با ایجاد" کمپنی هند شرقی" به حوزه  جغرا فیای پسا حا کمیت های احمد شاهی و تیمور شا هی سه جنگ بزرگ را، انگلیس (بریتا نیای کبیر) بر مردم سر زمین افغانستان درسالهای (1838م، 1880م و 1919 م) تحمیل نمود.

      با مرگ احمدشاه در سال 1773م فرزندش تیمورشاه به حاکمیت رسید وی صاحب ده زن بود و 33 پسرو12 دختر از خود بجا گذاشت. بدون جنگ و دغدغه بیست سال حکومت کرد و پایتخت را ازشهرقندهار به کابل انتقال داد و به سال 1793م جان سپرد.

      از 1793م به بعد سلسله یی نوه های احمدشاه غرض حفظ قدرت و رسیدن به حاکمیت و یا برای تقسیم ساحه حاکمیت موروثی پدر و پدرکلان و برپای ملوک طوایفی بجان هم افتیدند و جنگهای پیهم ،دوامداروخانما نسوزراعلیه یکدیگرراه انداختند. درجریان این درگیریها فرزندان و نوه های پاینده محمد خان محمد زایی هم برای تصاحب تاج وتخت پا به عرصه جنگ وسیاست گذاشتند که بخشی از این جنگها ودرگیری ها، جنگ بین سدوزایی ها ( اولاده احمد شاه) ومحمد زایی ها( اولاده سردارپاینده محمد خان) را تشکیل میداد. آنها ازکورساختن، زندانی نمودن، کشتن وفراردادن علیه یکدیگردریغ نکردند. شکست خورده ها به حاکمیت های "کمپنی هند شرقی" (تحت حمایه بریتانیا) ویا امرای بخارا (تحت حمایه غیرمستقیم تزار) پناهنده شده یکی پی دیگر معاش بگیرمستمری استعمارگران و استحمارسازان گردیده و به  کمک بیگانگان جنگهای بعدی را تدارک دیده وبرای غلبه بررقبای سیاسی خویش جنگهای تازه را ازسرگرفتند. حتی پای قوتهای نظامی بریتانیا وقت را به صحنه کشیده وباعث دوجنگ مدحش مردم افغانستان ولشکربریتانیا درسالهای 1842 و1876م شدند.این جنگها تلفات بیشمارجانی وخسارات بی حد مالی را برمردم وکشوروارد کرد وتا سال 1880م ونزدیک به یک قرن ادامه یافت .مصیبتهای دیگراین جنگها و حکومات دست نگر کوچک ساختن وخورد نمودن حدود جغرافیای ساحه حاکمیت تیمورشاه تحت نامهای از جمله (معاهده گندمک در28 می 1879م، تعین سرحدات شمالی افغانستان ازآمو تا هریرود درسالهای 1885-1887م وبه دنبال آنها تعین خط دیورند در 12نومبر1893م، متعاقب آن مشخص ساختن سرحدات واخان درسال 1896م) میباشد که همه به نفع قدرتهای بریتانیا وتزارروس وقت و درکل به زیان سرزمین ومردم ما انجامید که تا هنوز رنج تصامیم وجنگها ی داخلی حکام آن زمان را نسل اندرنسل مردم ستمدیده سرزمین ما با گوشت و پوست احساس میکند و بارآنهارا بردوش میکشد.

     عبدالرحمان خان که در اثرجنگها و رقابتها بعد از شکست به خاطررسیدن به حاکمیت به سرزمین بخارا پناه هنده شده بود درابتدای بازگشت سرمیثاق خان تجارمحلی مربوط قریه کری ( که در جوارمیدان هوای شهر فیض آباد موقعیت دارد) ویرا دربخارا کمک مالی نمود. همچنان با رهنمای وکمک یکتن ازچلمداران میرهای ساکن منطقه قره قوزی (قریه مربوط مخفی بدخشی شاعر خوش کلام) آن ولا، موصوف به شمال کابل رسید ودرهمکاری مردمان کاپیسا و پروان زمین، شهرکابل را تصرف نمود و در22جولای 1880م به امارت رسید.

      امیرعبدالرحمان خان به توسعه ساحه حاکمیت خویش پرداخت امرای مستقیل را درهم کوبید و ساحه نفوذ آنهارا ضمیمه ملک خود ساخت و حکومت قوی ومرکزی را ایجاد و دراین راه ازکشته ها پشته ها و ازکله ها مناره ها بر پا نمود وبرمردمان مناطق مختلف کشور بخصوص هزاره جات سخت بیرحمی و جفا کرد.

ظالم بمرد و قاعده زشت از او بماند

عادل  برفت و نام نیکو اختیار کرد

                                                   (سعدی شیرین سخن)  

       مردم نورستان را با شمشیر و تلوار وادار به گرویدن به دین اسلام نمود. او درجهت اسکان کتله های از تبار مشخص بر مناطق اقوام دیگرپا فشرد و گام برداشت، حتا مردمان آنسوی خط دیورندرا (که خود معاهده دیورند را با سرما تیمه دیورند در بدل قبول حاکمیت اش از جانب بریتانیا وهمچنان پرداخت پول سلاح و مهمات قبلن پذیرفته بود) درمناطق مورد نظر جابجا نمود که به هیج وجه این عمل به نفع هیچ قوم و در مجموع به نفع مردمان کشور نبود و صرف منفعت معدودی از حلقهء معین درباری را در پی داشت و همزمان باعث نفاق و تفرقه افگنی (سیاست تفرقه انداز و حکومت کن) گردید. این سیاست بی باکانه او به اکثریت قریب به کل مردم زیان وارد نمود و در مجموع باعث عقبمانده گی و مصیبت کشورگردید، کافیست صرف به مناطق قبایلی جنوب و جنوب شرق کشور و زندگی کوچنده گی (کوچی گری) کوچیها در محل نظر انداخت تا به زندگی عقبمانده، غیر تمدنی و قبیله ای آنها در قرن 21 پی برد. متباقی را بگذارکه چه کار و کارستان دیگر برمردم مناطق مختلف کشور روادید و عملی کرد.

      امیرعبدالرحمان خان مانند بعضی ازامرای ما قبل خویش برخواسته های بریتانیا وتزارروس دربرش و محدود ساختن حدود جغرافیا و حایل نمودن افغانستان بی پروا و بدون چون وچرا عمل کرد، که چنین بازیها وسازو کارها سبب گردید تا از یک سو افغانستان در انزوای بین المللی ومنطقه یی قرار گیرد و نیزعقب نگهداشته شود و از جانبی زمینه ی نفاق میان اقوام مختلف (درارتباط با امتیازدی از جمله اسکان نمودن تبارخاص با راه اندازی سیاست تفرقه انداز و حکومت کن) را مساعد گردانید و ازاین طریق توانست بدون چالش و دغدغه به حاکمیت قبیلوی، فاجعه بار و وابسته خویش هنرمندانه ادامه دهد.

      امیرعبدا لرحمن خان و نماینده بریتانیا بنام سرما تیمه دیورند مشاور ارشد امور خارجی هند بریتانوی  در سال 1893م قراردادی را به طول 1700 میل عقد نمودند که حدود جغرافیای افغانستان را اینگونه ترسیم نمود: درغرب با ایران امروز 936 کیلومتر، درجنوب شرق با پاکستان 2430 کیلومتر، در شمال غرب با ترکمنستان 744 کیلومتر، در شمال با ازبکستان 137کیلومتر، در شمال شرق با تاجکستان 1306 کیلومتر و با چین در شرق 76 کیلومتر مرز مشترک دارد. نفوس سروی ناشده آن نزدیک به سی ملیون نفرتخمین میشود و افغانستان دارای بنادر بزرگی  بنام های تورخم، سپین بولدک، اسلام قعله، تورغندی، آقینه، حیرتان، شیرخان و دارای بنادر فرعی نیز میباشد.

قابل یادآوری اینکه- هستند حلقات و اشخاصی دراین عصر(قرن 21) تکنا لوژی، انترنیت و کیهان درارتباط با لشکرکشی های ابومسلم، سلطان غزنه و احمدخان به ترتیب به سرزمین های عرب وهندوستان  به لشکرکشی های نیاکان گذشته خود مینازند و میبالند که چگونه آنها خلیفه ی جهان اسلام را تعویض کرد و هندوستان را زیر سم اسپان، خویش خورد و خمیرکردند. اما لشکرکشی های دیگران را بر سرزمین خود در آن سال ها و قرن ها محکوم میکنند. این طرز تفکر دیدگاه پیشا مدرن بوده لازم است دراین عصر به آن پایان داده شود. چه خوب گفته اند: آنچه به خود میپسندی به دیگران آنرا از یاد مبر.

     حاکمیت افغانستان بعد ازمرگ پدر(امیرعبدالرحمن خان)  در13 اکتبر 1901م به ولیعهد اش امیرحبیب الله خان تعلق گرفت و به حاکمیت رسید، دیده شد که پدیده های کوچک و ضعیف سرمایداری که در زمان امیرشیرعلی خان پایه گزاری شده بود به آن توجه نکرد و درساحه سرزمین مردمی سرکوب شده موروثی پدر به خوشگذ رانی پرداخت.

 آفات سرو برگ هوس آرأی جاه است

سرباختن  شمع ازسامان  کلاه  است

                                        (خواجه شمس الدین محمد حافظ)

 او درجهت سرکوب مشروطه خواهان اول برخواست عده ای را بکشت و بخشی را زندانی نمود. دیری نگذشت به تاریخ 20 فبروری 1919م در تفرجگاه شکارگاه کله گوش لغمان هنگام شب به طور مرموز کشته شد. همزمان با این حادثه سردار نصرالله خان در جلال آباد و امان الله خان در کابل هردو به تاریخ 21 فبروری 1919م اعلان پادشاهی نمودند. با زندانی شدن سردار نصرالله خان هفت روز بعد از اعلان پادشاهی اش، به تاریخ 13 اپریل همان سال امان الله خان، شاه جوان طور یک جانبه اعلان استقلال نمود. طیارات بریتانیا به بمباردمان کشور پرداخت. شاه امان الله خان درجهت رشد اقتصادی فرهنگی و تامین روابط با کشورها و دولت ها  سرعت عمل به خرج داد که دراثرعقب ماندگی فکری مردم جامعه، تندروی در اصلاحات، سواستفاده عناصر وابسته به استبداد و استعمار و مداخله از بیرون نهضت امانی به شکست مواجه گردید و شورش ها در جنوب، شرق، شمال کابل ونقاط مختلف کشور یکی پی دیگرراه افتید.

میدان  کارزار  حیات  است  پرخطر

سنجیده پا گذار و از این ورطه درگذر

                                        (حضرت بیدل)    

      شاه امان الله در پی شورشها، نخست به شهر کندهار و بعد کشوررا ترک گفت و حبیب الله خان "کلکانی" کابل را تصرف کرد و به امارت رسید. بعد از یک دوره کوتاه حاکمیت نه ماهه باغبان بچهء کوهستان، محمد نادرخان از خانواده آل یحیی، نوه طلای ازسلسله یی محمد زایی ها به حاکمیت تکیه زد.

      محمد نادرخان در15 اکتوبر1929م با تصرف شهر کابل به حاکمیت رسید. موصوف از همان آغاز رسیدن به قدرت، شیوه های توطیه، تبعض، نفاق و سرکوب را مانند برخی از امیران و شاه هان گذشته علیه آگاهان ورقبای سیاسی خویش درپیش گرفت. و بیرحمانه به کشتن، بستن، قین، فانه، سیاه چال، تبعید و سرکوب رقبا و نیروهای آگاه پرداخت. او خلاف قسم به قرآن خدا(ج) و تعهدش، امیرحبیب الله کلکانی و یارانش را به تاریخ 2 نومبر1929م اعدام و با راه اندازی محاکمه های فرمایشی افراد و اشخاص زیادی را به شمول چرخی ها اعدام و سید محمد اسمعیل بلخی، خواجه محمد نعیم و یارانشرا زندانی نمود. محمد نادرخان بخاطر انحصار بیشتر قدرت و شدت عمل علیه آگاهان و رقبای خویش در 14 نومبر 1929م برادرش محمد هاشم خان را موظف به تشکیل کابینه نمود. همچنان دست محمد گل مهمند را برای سرکوب مخالفین و غیرخودیها  باز گذاشت او هرچه در توان داشت دراین راه دریغ نورزید. محمد نادرشاه و محمد هاشم صدراعظم در اولین فرصت محمدولی خان دروازی و عده دیگری را به تاریخ 16 سپتمبر1933م اعدام و دریک کلمه مشروطه خواهان دوره اول و دوم را شدیدن سرکوب نمود از اینکه محمد نادرخان تعهد و قسم به قران را شکسته بود (رژیم جای برای دادخواهی و مبارزه مسالمت آمیز برای داد خواهان نگذاشته بود) فیر گلوله های عبدالخالق خان هزاره وسیله ی شد بر مجازات او.                

 خون نا حق دست از دامان قاتل بر ند اشت

                                                دیده  باشی  لکه  های  دامن  قصاب  را  

                                                             (میرزا محمد علی صائب)

      با مرگ محمد نادرخان، فرزند جوان او، محمد ظاهرجان در 8 نومبر1933م  به نام پادشاه و درعمل برادران محمد نادرخان (محمد هاشم 14نومبر1929م-9می1946م و شاه محمود 9می 1946م-6سپتمبر1953م) امور کشور را در دست داشتند. دوره صدارت محمد هاشم خان یک دوره ترور اختناق بود که از جمله از شیوه های به توپ بستن، شق کردن (توسط دو درخت سفیدار)، تیل داغ، قین، فانه، غل، زنجیر، سیاه چال، کشتن و بستن استفاده میکرد ودر سیاست ارعاب دست اسلاف خویش را از پشت بسته بود، جامعه  رشد بطی را سپری میکرد. افغانستان سیاست بیطرفی و غیر فعال را اختیارکرد. این عمل سبب شد تا افغانستان از کاروان تمدن عقب افتد و درانزوای بین المللی قرار گیرد درچنین اوضاع سردارمحمد هاشم خان در9می 1946م به استعفا رفت و شاه محمودخان مسوول تشکیل کابینه جدید گردید چون که مردم و جامعه شدیدنً سرکوب شده و سراسرکشور به وحشت و خموشی گرایده بود درچنین شرایط و وضع رژیم خواست به جهانیان نشان دهد که فضای مناسب درکشور حکمفرماست ظاهرن سیاست نرمش را پیشه کرد و مجال تنفس را به مردم داد در حقیقت خواست تا از این طریق بشناخت آگاهانی به اختفا رفته دست یابد تا در موقع مناسب به سرکوب آنها دست زند و این پلان و پروگرام دردوره صدارت سردار محمد داود عملی گردید.

تواضع  گرکند دشمن زتعظیمش مشو غافل

کمان هرچند که خم گردد خدنگش کارگرافتد

                                            (بیدل دلها)

     همزمان با استعفای شاه محمودخان به تاریخ 6سپتمبر1953م، محمد داود خان به صدارت رسید و تا 10مارچ 1963م به استبداد و سرکوب مردم پرداخت رفع حجاب را در31اگست 1959م اعلان نمود و افغانستان را در نقطه ی جنگ با کشور پاکستان در ارتباط با مسله ی پشتونستان قرار داد.

     محمد ظاهرشاه در آواخر حاکمیت خویش در دهه چهل ( 1352-1343ش) تحت تاثیر جوی جهانی و منطقه دست به ریفرم زد و قانونی را توشیح نمود  که شاه مصوون شناخته شد و آزادی های نسبی درآن تسجیل گردید. همزمان با استعفای محمد داود، صدارت محمد یوسف خان در 13مارچ 1963م آغاز و بترتیب هریک: محمد هاشم "میوند وال" در 2 نومبر 1965م رای اعتماد گرفت، نور احمد "اعتمادی" در15نومبر1967م، داکترعبدالظاهر در 6جولی 1971م (همزمان با قحطی سالهای 1971 و 1972م برابربود)، داکترمحمد موسی "شفیق" در 7دسمبر1971م هریک به حیث صدراعظم ایفای وظیفه نمودند. درطول مدت دهه قانون اساسی نسبت عدم امضا قانون احزاب، تشکلهای سیاسی (چپ، راست و میانه) به فعالیتهای نیمه علنی و نیمه مخفی روی آوردند (اگرشاه قانون احزاب را توشیح مینمود ممکن قضایای بعدی کشور به ترتیب دیگر رقم میخورد) با رشد و توسعه حرکت های سیاسی درکشور، سردارمحمد داودخان درهمکاری حلقه ی مشخص سیاسی (فرکسیون پرچم ح.د.خ.ا) دست به کودتای سفید زد وفعالیت سیاسی احزاب و سازمانهای دیگررا در کل ممنوع ساخت.

     نظام جمهوری با اختیارات شاهی در 26 سرطان 1352ش مستقر گردید و برخی ازکدرهای پرچم ح.د.خ.ا درکابینه وسطوح مختلف دولتی جای گرفت. محمد داود خان در راستای تطبق اهداف و پلان های سیاسی اقتصادی و فرهنگی  حاکمیت های قبلی  (هم در عرصه داخلی و هم خارجی) با شعار های فریبنده عمل نمود دیری نگذشت، ریس جمهور حاکمیت تک حزبی را با ایجاد حزبی بنام "غورزنگ ملی"اعلان نمود. رژیم به تاریخ 17جولای 1973م محمد هاشم "میوند وال" ویارانش را زندانی و موصوف را به شهادت رساند. درماه سپتمبر همان سال شورشهای در مناطق پنجشیر، کنر، لقمان، اورگون وکشم بدخشان علیه رژیم ازطرف "جوانان نهضت اسلامی" راه اندازی شد بعد از شکست تعداد فرار و متباقی زندانی شدند. همچنان گروپی تحت رهبری مولانا بحرالدین باعث در ماه سرطان 1354ش تحت پیگرد ژاندارم رژیم قرارگرفت و به تحرکات چریکی دست زدند دو تن شهید متباقی گرفتار شدند. در22سپتمبر1975م علی احمد "خرم" وزیرپلان رژیم به قتل رسید. همچنان میراکبر"خیبر" یکتن از اعضای رهبری ح.د.خ.ا طور مرموزدر17اپریل 1978م ترورشد. در چنین شرایط بحرانی محمد داود خان درگیر و دار سیاستهای منطقوی و جهانی جنگ سرد (که برفضای جهانی حاکم بود)  سیاست عدم تعادل و زیکزاکی را با برگشت ازسفر شوروی به کشور دنبال می کرد و در نتیجه ی عوامل داخلی و خارجی از جمله با گرفتاری بخشی از رهبری ح.د.خ.ا ( که در22جولای 1975م  فرکسیون های پرچم و خلق مجددن به  وحدت رسیده بودند) هردو دست به دست هم داد با حرکت چند افسر و خورد ضابط، نظام جمهوری تیپ شاهی داودی در 7 ثور 1357 ش سرنگون گردید و اعضای خانواده محمد داود خان  بی رحمانه وغیر انسانی به شهادت رسیدند.

مده  آزار بدرویش  که  آه  دل  او

چون خدنگی است که ازجوشن می گذرد

                                                (علی فنی)    

      یاداشت: من آگاهانه ازآنچه گفته آمدیم نخواستم تا دست آوردها وجهات کارکرد مثبت رژیم ها ونظام های بیش از دونیم قرن از خانواده های سدوزایی ومحمد زایی را که برکشورحکومت راندند یادی کنم، زیرا به تناسب زمان، وفرصت که آنها دراختیارداشتند. همچنان موجودیت استعداد سرشار انسانی، نیروبشری، زمینه های مادی زیرزمین، روی زمین، هوا و فضای مساعد درتناسب به رشد وتوسعه کشورهای همسایه ومنطقه قابل یاد آوری نشمردم.

     از استقرار نظام تک حزبی و کودتای  به استثنای معدود حلقات سیاسی و شخصیت های تیزبین و آگاه، متباقی طبقات و طیف های مختلف جامعه بنابرعقب ماندگی فکری- سیاسی وعدم شناخت ازماهیت حزب.د.خ.ا، همچنان نسبت به بی زاری از نظام های خاندان آل یحیی از رژیم به اصطلاح دموکراتیک نوپا کودتای 7 ثور1357ش به رهبری آن حزب پشتیبانی نمودند.

     رژیم نوپای حزبی (بی تجربه، مغرور، کاپی بردار و دست نگر) چونکه از جامعه و مردم شناخت درستی نداشت با صدور فرمان های غیر لازمی، غیر قابل تطبق و در ضدیت با ارزش ها و سنت های مردم کشور ترتیب و ارایه شده بود، نارضایتی مردم را سبب گردید. رژیم در پی تطبق جبری فرمانهای مذکور برآمد ازاینکه مردم فرمانهای ذکرشده را نپذیرفته بود رژیم به سرکوب آنها دست زد و به بگیر و ببند رقبای سیاسی، عناصر آگاه و چیز فهم کشور پرداخت. آن بود که عصیان و جنبش های خود انگیخته مردم، در نقاط مختلف کشور راه افتید. درچنین شرایط اساس بنا به عواملی از جمله برای انحصار قدرت، تفوق طلبی و تمامیت خواهی گروه های درون حزب و دولت به جان هم افتیده در نتیجه جناح خلق که اهرم شاخه نظامی را دراختیار داشت به تصفیه در درون حزب ودولت پر داخت و رهبری جناح پرچم را از حزب ودولت کنار زد. قیام های مردمی از جمله نورستان در20جولای 1978م و شورشهای در دره صوف، چهار کنت، هرات، بدخشان، چندول، قطعه بالاحصاربرپا گردید و مردم تره خیل به میدان هوای کابل هجوم برد و حرکات خود جوش یکی پی دیگر در سراسر افغانستان توسعه و گسترش یافت.  ادامه دارد...    

 

 

 


بالا
 
بازگشت